ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

بردگى اسلامى تا بردگى داعشى...

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ


روزانه اخبار زیادى از به بردگى گرفتن دیگران توسط داعش و رفتار نامناسب با آنها را از طرق مختلف مى بینیم و مى شنویم!

واین لزوم پرداختن مجدد به امر بردگى در اسلام را زنده مى کند.

مطالب زیرین جوابگوى بسیارى از سؤالات مطروحه در این زمینه خواهد بود.


فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (4) - سوره مبارکه محمد(ص) -

تفسیر:

مى فرماید: (هنگامى که با کافران در میدان جنـگ روبرو مى شوید با تمام قدرت به آنها حمله کنید و گردن هایشان را بزنید)! (فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب )
بدیهى است گـردن زدن کنایه از قتل است ، بنابراین ضرورتى ندارد که جنگجویان کوشش خود را براى انجام خصوص این امر به کار برند، هدف این است که دشمن از پاى درآید، ولى چـون گـردن زدن روشنترین مصداق قتل بوده روى آن تکیه شده است .

و به هر حال این حکم مربوط به میدان نبرد است زیرا (لقیتم ) از ماده (لقاء) در این گـونه موارد به معنى (جنـگ ) است ، قرائن متعددى در خود این آیه مانند مساءله (اسارت اسیران ) و واژه (حرب -جنگ-) و (شهادت در راه خدا) که در ذیل آیه آمده است گواه بر این معنى است ...

و از اینجا روشن مى شود افرادى که به منظور تبلیغات ضد اسلامى آیه را طورى معنى کرده اند که اسلام مى گوید: (با هر کافرى روبرو شدى گردنش را بزن )! چیزى جز اعمال غرض و سوء نیت نیست ، و گرنه خود این آیه صراحت در مساءله روبرو شدن در میدان جنگ دارد.
بدیهى است هنگامى که انسان با دشمنى خونخوار در میدان نبرد روبرو مى شود اگر با قاطعیت هر چه بیشتر حملات سخت و ضربات کوبنده بر دشمن وارد نکند خودش نابود خواهد شد، و این دستور یک دستور کاملا منطقى است .

سپس مى افزاید: (این حملات کوبنده باید همچنان ادامه یابد تا به اندازه کافى دشمن را درهم بکوبید، و به زانو درآورید، در این هنگام اقدام به گرفتن اسیران کنید، و آنها را محکم ببندید) (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).

(اثخنتموهم ) از ماده (ثخن ) (بر وزن شکن ) به معنى غلظت و صلابت است و به همین مناسبت به پیروزى و غلبه آشکار و تسلط کامل بر دشمن اطلاق مى شود.
گر چه غالب مفسران این جمله را به معنى کثرت و شدت کشتار از دشمن گرفته اند، ولى چنانکه گفتیم این معنى در ریشه لغوى آن نیست ، اما از آنجا که گاه جز با کشتار شدید و وسیع دشمن ، خطر بر طرف نمى گردد یکى از مصادیق این جمله در چنین شرائطى مى تواند مساءله کشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن.

به هر حال آیه فوق بیانگر یک دستور حساب شده جنگى است که پیش از درهم شکستن قطعى مقاومت دشمن نباید اقدام به گرفتن اسیران کرد، چرا که پرداختن به این امر گاهى سبب تزلزل موقعیت مسلمانان در جنگ خواهد شد، و پرداختن به امر اسیران و تخلیه آنها در پشت جبهه آنها را از وظیفه اصلى بازمى دارد.

تعبیر به (فشدوا الوثاق ) (با توجه به این که (وثاق ) به معنى طناب یا هر چـیزى است که با آن مى بندند) اشاره به محکم کارى در بستن اسیران است ، مبادا اسیر از فرصت استفاده کند و خود را آزاد ساخته و ضربه کارى وارد سازد.

در جمله بعد حکم اسیران جنگى را بیان مى کند که بعد از خاتمه جنگ باید در مورد آنها اجرا شود، مى فرماید: یا 1- بر آنها منت بگذارید، و بدون عوض آزادشان کنید، 2- و یا از آنها فدیه و عوض ‍ بگیرید و آزاد نمائید (فاما منا بعد و اما فداء).

و به این ترتیب اسیر جنـگـى را نمى توان بعد از پـایان جنـگ به قتل رسانید، بلکه رهبر مسلمین طبق مصالحى که در نظر مى گیرد آنها را گاه بدون عوض ، گـاه با عوض ، آزاد مى سازد، و این عوض در حقیقت یک نوع غرامت جنگى است که دشمن باید بپردازد.

البته 3- حکم سومى در این رابطه نیز در اسلام هست که اسیران را بصورت بردگان درآورند، ولى آن یک دستور الزامى نمى باشد بلکه در صورتى است که رهبر مسلمین در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببیند، و شاید به همین دلیل در متن قرآن صریحا نیامده ، و تنها در روایات اسلامى منعکس است .

...
سـپـس در دنباله آیه مى افزاید: (این وضع باید همچنان ادامه یابد، و دشمنان را باید همـچـنان بکوبید، و گروهى را به اسارت درآورید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد) (حتى تضع الحرب اوزارها).
تنها وقتى دست بکشید که توان مقابله دشمن را درهم شکسته باشید، و آتش جنگ خاموش گردد.
(اوزار) جمع (وزر) به معنى (بار سنگین ) است ، و گاه بر (گناهان ) نیز اطلاق مى شود، چرا که آن هم بار سنگینى بر دوش صاحبش مى باشد.
جالب اینکه این بارهاى سنگین در آیه ، به (جنگ ) نسبت داده شده ، مى گوید: (جنگ بارهاى خود را بر زمین نهد) این بارهاى سنـگـین کنایه از انواع (سلاحها) و (مشکلاتى ) است که جنگجویان بر دوش دارند، و با آن روبرو هستند، و تا جنگ پایان نپذیرد این بار بر دوش آنها است .

اما کى جنـگ میان اسلام و کفر پایان مى گیرد؟ این سئوالى است که مفسران پاسخهاى متفاوتى به آن داده اند.
بعضى مانند ابن عباس گفته اند: تا زمانى است که بت پرستى بر صفحه جهان باقى نماند و آئین شرک برچیده شود.
بعضى دیـگـر گـفته اند: جنـگ اسلام و کفر همـچـنان ادامه دارد تا مسلمانان بر (دجال ) پـیروز شوند، و این به استناد حدیثى است که از رسول گـرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: و الجهاد ماض مذ بعثنى الله الى ان یقاتل آخر امتى الدجال : (جهاد همچنان ادامه دارد، از آن روز که خدا مرا مبعوث کرد تا زمانى که آخر امت من با دجال پیکار کنند).
بحث درباره (دجال ) بحث دامنه دارى است ، ولى اینقدر معلوم است که (دجال ) مرد فریبکار یا مردان فریبکارى هستند که در آخر زمان براى منحرف ساختن مردم از اصل توحید و حق و عدالت به فعالیت مى پردازند، و مهدى (علیه السلام ) با قدرت عظیمش آنها را درهم مى کوبد.
و به این ترتیب تا دجالان بر صفحه زمین زندگـى مى کنند پـیکار حق و باطل ادامه دارد!

در حقیقت (اسلام ) با کفر دو نوع پیکار دارد: یکى پیکارهاى مقطعى است مانند غزواتى که پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با دشمنان داشت که بعد از پایان هر جنگ شمشیرها به غلاف مى رفت ، و دیگر پیکار مستمرى است که با (شرک و کفر و ظلم و فساد) دارد، و این امرى است مستمر تا زمان گـسترش ‍ حکومت عدل جهانى به وسیله حضرت مهدى (علیه السلام ).

سپس اضافه مى کند: (برنامه شما همین گونه است ) (ذلک ).
(و هر گـاه خدا مى خواست از طرق دیگر از آنها انتقام مى گرفت ) (و لو یشاء لانتصر منهم ).
از طریق صاعقه هاى آسمانى ، زلزله ها، تندبادها، و بلاهاى دیگر، ولى در این صورت میدان آزمایش تعطیل مى شد، (اما خدا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید) (و لکن لیبلوا بعضکم ببعض ).
این در حقیقت فلسفه جنـگ و نکته اصلى درگـیرى حق و باطل است ، در این پـیکارها صفوف مؤ منان واقعى و آنها که اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند.
استعدادها شکوفا مى گردد، و نیروى استقامت و پایمردى زنده مى شود، و هدف اصلى زندگى دنیا که آزمودگى و پرورش قدرت ایمان و ارزشهاى دیگر انسانى است تاءمین مى گردد.
اگـر مؤ منان کنارى مى نشستند و سرگرم زندگى تکرارى روزانه بودند، و هر موقع گروه مشرک و ظالمى قیام مى کرد خداوند با نیروى غیبى و از طریق اعجاز آنها را درهم مى کوبید، جامعه اى بى ارزش ، خمود، سست ، ضعیف و ناتوان به وجود مى آمد که از ایمان و اسلام نامى بیشتر نداشت .
خلاصه اینکه خداوند براى استقرار آئینش نیازى به پیکار ما ندارد، این ما هستیم که در میدان مبارزه با دشمن پرورش مى یابیم و نیازمند به این پیکار مقدسیم .

همین معنى در آیات دیـگـر قرآن به صورتهاى دیـگر بازگو شده است ، در سوره آل عمران آیه 142 مى خوانیم : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین : (آیا چنان پنداشتید که شما با ادعاى ایمان وارد بهشت خواهید شد در حالى که هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است )؟
و در آیه قبل از آن آمده : و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین : (هدف این است که خداوند (در سایه این پـیکارها) افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد).

در آخرین جمله آیه مورد بحث از شهیدانى که در این پیکارها جان شیرین خود را از دست مى دهند، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند، سخن به میان آورده مى گوید: (کسانى که در راه خدا کشته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى کند) (و الذین قتلوا فى سبیل الله فلن یضل اعمالهم ).
زحمات و رنجها و ایثارهاى آنها از میان نمى رود، همه در پیشگاه خدا محفوظ است ، در این دنیا نیز آثار فداکاریهاى آنها باقى مى ماند، هر بانگ (لا اله الا الله ) به گوش مى رسد محصول زحمات آنها است ، و هر مسلمانى در پیشگاه خدا سر به سجده مى نهد از برکت فداکارى آنان است ، زنجیرهاى اسارت با زحمات آنها درهم شکسته شده و آبرو و عزت مسلمین مرهون آنها است .


احکام اسراى جنگى:

گـفتیم مسلمانان هیچگاه پیش از شکست کامل دشمن در میدان نبرد نباید به فکر گرفتن اسیران باشند کارى که به هر حال خطرات سنگینى در بر دارد.
ولى لحن آیات مورد بحث گواهى مى دهد که بعد از پیروزى بر دشمن باید بجاى کشتن آنها اقدام به اسارت آنان کرد، لذا مى گـوید: (هنگامى که با دشمن روبرو شدید ضربات سنگین خود را بر آنها وارد کنید).
سـپـس مى افزاید: هنگامى که به قدر کافى نیروى آنها را درهم کوبیدید به گرفتن و بستن آنها به پردازید (فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).
به این ترتیب بعد از غلبه باید بجاى کشتن آنها را اسیر کرد، کارى که گریزى از آن نیست ، چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نیروى خود را تجدید سازمان دهد و حمله مجددى را آغاز نماید.

اما بعد از اسارت صحنه دگرگون مى شود، و اسیر با تمام جنایاتى که مرتکب شده است به صورت یک امانت الهى در دست مسلمین درمى آید که باید حقوق بسیارى را درباره او رعایت کرد.

قرآن مجید از کسانى که ایثار کردند و غذاى خود را به اسیرى دادند تجلیل و احترام به عمل مى آورد، و مى گوید: و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا: (ابرار و نیکان غذاى خود را با آنکه به آن علاقه و نیاز دارند به فقیر و یتیم و اسیر مى دهند) (این آیه طبق روایت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسین (علیه االسلام ) نازل شده که روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند).
حتى در مورد اسیرانى که استثنائا به خاطر خطرناک بودنشان یا به علل ارتکاب جرائم خاصى اعدام مى شوند دستور داده شده قبل از اجراى حکم با آنها نیکى شودچنانکه در حدیثى از على (علیه السلام ) مى خوانیم : اطعام الاسیر و الاحسان الیه حق واجب و ان قتلته من الغد: (غذا دادن به اسیر و نیکى نسبت به او حق واجبى است هر چند بنا باشد که فردا او را اعدام کنى ).

و احادیث در این زمینه بسیار است .
حتى در حدیثى از امام (على بن الحسین ) (علیه االسلام ) آمده است که فرمود: اذا اخذت اسیرا فعجز عن المشى و لیس ‍ معک محمل فارسله ، و لا تقتله؛ فانک لا تدرى ما حکم الامام فیه : (هنگامى که اسیرى گرفتى و او را با خود مى آورى اگـر از راه رفتن ناتوان شد و مرکبى براى حمل او ندارى او را رها کن ، و به قتل مرسان ، چرا که نمى دانى هنگامى که او را نزد امام آوردى چه حکمى درباره او خواهد کرد.
حتى در حالات پـیشوایان اسلام در تاریخ آمده است که آنها از همان غذائى که خودشان تناول مى کردند به اسیران مى دادند.

اما حکم اسیر همانگونه که در تفسیر آیات گفتیم بعد از خاتمه جنگ یکى از سه چیز است : 1- آزاد کردن بى قید و شرط 2- آزاد کردن مشروط به پرداخت فدیه (غرامت ) و 3- برده ساختن او، و البته انتخاب یکى از این سه امر منوط به نظر امام و پیشواى مسلمین است . و او هم با در نظر گـرفتن شرائط اسیران و مصالح اسلام و مسلمین از نظر داخل و خارج آنچه را شایسته تر باشد برمى گزیند و دستور اجرا مى دهد.
بنابراین نه غرامت گـرفتن جنبه الزامى دارد نه برده گرفتن ، بلکه اینها تابع مصالحى است که امام مسلمین پیش بینى مى کند، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشد و اسیران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى کند.
درباره فلسفه گـرفتن فداء در جلد 7 صفحه 250 به بعد مشروحا بحث کرده ایم (ذیل آیه 70 سوره انفال ).


 بردگى در اسلام
گـر چـه در قرآن مجید مساءله (استرقاق) (برده گیرى و برده دارى ) به عنوان یک دستور حتمى در مورد اسیران جنگى نیامده است ولى انکار نمى توان کرد که احکامى در قرآن براى بردگـان ذکر شده است که اصل وجود بردگى را حتى در زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و صدر اسلام اثبات مى کند، مانند احکامى که در مورد ازدواج با بردگان ، یا احکام محرمیت یا مساءله مکاتبه (قرارداد براى آزادى بردگـان ) که در آیات متعددى از قرآن در سوره نساء - نحل - مؤ منون - نور - روم و احزاب آمده است .
اینجا است که بعضى بر اسلام خرده مى گیرند که چرا این آئین الهى با آن همه محتوا و ارزشهاى والاى انسانى مساءله بردگى را به کلى الغاء نکرده ، و طى یک حکم قطعى و عمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟!.
درست است که اسلام سفارش زیادى در مورد بردگان کرده ، اما آنچه مهم است آزادى بى قید و شرط آنها است ، چرا انسانى مملوک انسان دیگرى باشد و آزادى را که بزرگترین عطیه الهى است از دست دهد؟!
پاسخ :
در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که همه آنها تدریجا آزاد مى شوند، بى آنکه این آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.
ولى پیش از آنکه به توضیح این طرح دقیق اسلامى بپردازیم ذکر چند نکته را مقدمتا لازم مى دانیم .

1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است.

اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است ، بلکه در حالى ظهور کرد که مساءله بردگى سراسر جهان را گرفته بود، و با تار و پـود جوامع بشرى آمیخته بود، حتى بعد از اسلام نیز در تمام جوامع مساءله بردگى ادامه یافت ، تا حدود یکصدسال قبل که (نهضت آزادى بردگان ) شروع شد، چرا که به خاطر دگـرگـون شدن نظام زندگـى بشر مساءله بردگـان به شکل قدیمى دیگر قابل قبول نبود.
الغاى بردگـى نخست از اروپا شروع شد سپس در سایر کشورها از جمله آمریکا و آسیا گسترش یافت .

در انـگـلستان تا سال 1840 میلادى ، و در فرانسه تا سال 1848، و در هلند تا سال 1863، و در آمریکا تا سال 1865 بردگـى ادامه داشت ، و سـپـس کنـگـره (بروکسل ) ضمن اعلامیه اى تصمیم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت ، و این در سال 1890 بود (یعنى کمتر از صدسال قبل ).

2 - تغییر شکل بردگى در دنیاى امروز:

درست است که غربیها به اصطلاح پیشقدم در الغاى بردگى بودند، اما وقتى دقیقا مساءله را بررسى مى کنیم مى بینیم بردگى نه تنها ریشه کن نشد، بلکه به صورت خطرناکتر و وحشتناکترى یعنى در شکل استعمار ملتها و بردگى مستعمرات آشکار گشت ، بطورى که هر قدر بردگى فردى رو به ضعف مى گذاشت بردگى دستجمعى و استعمار قوى تر و نیرومندتر مى شد، امـپـراطورى انگلستان که پیشقدم در الغاى بردگى بود پیشقدم در امر استعمار نیز محسوب مى شود!.
جنایاتى که استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود انجام دادند نه تنها کمتر از جنایات دوران بردگى نبود، بلکه از شدت و گسترش بیشترى برخوردار بود.
حتى بعد از آزاد شدن مستعمرات باز بردگى ملتها ادامه یافت چرا که این آزادى ، آزادى به اصطلاح سیاسى بود، ولى استعمار اقتصادى و فرهنگى هنوز در بسیارى از مستعمرات آزاد شده و غیر آن حکمفرما است .
مخصوصا کشورهاى کمونیستى که براى مساءله الغاى بردگى بیش از همه سینه چاک مى کنند خود گرفتار یکنوع برده دارى شرم آور عمومى هستند،
و مردمى که در این کشورها زندگى مى کنند مانند بردگان کمترین اختیارى از خود ندارند، و همه چـیز آنها را گـردانندگان حزب کمونیست تعیین مى کنند، و اگر کسى اظهار نظر مخالفى کند یا به اردوگـاههاى کار اجبارى فرستاده مى شود، یا در سیاه چـال زندان مى افتد، و یا اگر از دانشمندان باشد به عنوان (بیمار روانى )! روانه تیمارستانها مى گردد.

خلاصه اینکه بردگـى تابع اسم نیست ، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواى بردگى است ، و مى دانیم این مفهوم و محتوا در کشورهاى استعمار زده و در ممالک کمونیستى به بدترین اشکال پیاده مى شود.
نتیجه اینکه الغاى بردگـى در جهان امروز صورى بوده و در حقیقت تنها یک تغییر شکل است !.

3 - سرنوشت دردناک بردگـان در گـذشته.

بردگـان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکى داشته اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى گـیریم ، به قول نویسنده روح القوانین غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند، بلکه غلام تمام جامعه محسوب مى شدند، و هر کس بدون ترس از قانون مى توانست هر قدر بخواهد غلام خود یا دیگرى را آزار و شکنجه دهد، و در حقیقت زندگانى آنها از حیوانات نیز بدتر بود!
از زمانى که بردگـان را از کشورهاى عقب افتاده صید مى کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه مى شد بسیارى از آنها مى مردند، و باقیمانده وسیله اى بودند براى بهره گیرى برده فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها مى دادند براى زنده ماندن و کار کردن بود، و به هنـگـام پـیرى و بیماریهاى صعب آنها را به حال خود رها مى کردند تا به شکل دردناکى جان دهند!
لذا نام بردگى در طول تاریخ با انبوهى از جنایات هولناک همراه است .

با روشن شدن این چند نکته به صورت فشرده به طرح اسلام در زمینه آزادى تدریجى بردگان بازمى گردیم .


 طرح اسلام براى آزادى بردگان:

آنـچه غالبا مورد توجه قرار نمى گیرد این است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه اى وارد شود ریشه کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده نتیجه معکوسى خواهد داشت ، درست همانند انسانى که به یک بیمارى خطرناک مبتلا شده و بیماریش کاملا پـیشرفت نموده است ، و یا شخص معتادى که دهها سال به اعتیاد زشت خود خو گرفته ، در اینگونه موارد حتما باید از (برنامه هاى زمان بندى ) شده استفاده کرد.
صریحتر بگوئیم : اگر اسلام طبق یک فرمان عمومى دستور مى داد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند، چـه بسا بیشتر آنها تلف مى شدند، زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى دادند، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسیله اى براى ادامه زندگى .
اگـر در یک روز و یک ساعت معین همه آزاد مى شدند یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر مى گشت که هم زندگـى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند، و به هنـگـامى که محرومیت به او فشار مى آورد به همه جا حمله ور شود و درگیرى و خونریزى به راه افتد.
اینجا است که باید تدریجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند، نه جان خودشان به خطر بیفتد، و نه امنیت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست این برنامه حساب شده را تعقیب کرد.
این برنامه مواد زیادى دارد که رؤوس مسائل آن به طور فشرده و فهرست وار در اینجا مطرح مى شود و شرح آن نیاز به کتاب مستقلى دارد:

ماده اول: بستن سرچشمه هاى بردگى
بردگـى در طول تاریخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسیران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند که زور و غلبه نیز مجوز برده گـرفتن و برده دارى بود، کشورهاى زورمند نفرات خود را با انواع سلاحها به ممالک عقب افتاده آفریقائى و مانند آن مى فرستادند، و گروه ، گروه از آنها را گرفته و اسیر کرده و با کشتیها به بازارهاى ممالک آسیا و اروپا مى بردند.

اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت ، تنها در یک مورد اجازه برده گیرى داد و آن در مورد اسیران جنگى بود، و تازه آن نیز جنبه الزامى نداشت ، و به طورى که در تفسیر آیات فوق گـفتیم اجازه مى داد طبق مصالح اسیران را بى قید و شرط یا پس از پرداخت فدیه آزاد کنند.
در آن روز زندانهائى نبود که بتوان اسیران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نـگـهداشت ، و راهى جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بدیهى است هنـگامى که چنین شرائطى تغییر یابد هیچ دلیلى ندارد که امام مسلمین حکم بردگـى را درباره اسیران بپذیرد مى تواند آنها را از طریق (من ) و (فداء) آزاد سازد، زیرا اسلام پیشواى مسلمین را در این امر مخیر ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند، و به این ترتیب تقریبا سرچشمه هاى بردگى جدید در اسلام بسته شده است .

ماده دوم: گشودن دریچه آزادى
اسلام برنامه وسیعى براى آزاد شدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل مى کردند در مدتى نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند.

رؤ وس این برنامه چنین است :

الف - یکى از مصارف هشتـگانه زکات در اسلام خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است (توبه - آیه 60) و به این ترتیب یک بودجه دائمى و مستمر براى این امر در بیت المال اسلامى در نظر گـرفته شده که تا آزادى کامل بردگان ادامه خواهد داشت .

ب - براى تکمیل این منظور مقرراتى در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادى که با مالک خود مى بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامى فصلى در این زمینه تحت عنوان (مکاتبه ) آمده است ).

ج - آزاد کردن بردگـان یکى از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است ، و پیشوایان اسلام در این مساءله پیشقدم بودند، تا آنچه که در حالات على (علیه السلام ) نوشته اند: اعتق الفا من کدیده : (هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند)!

د - پـیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه اى آزاد مى کردند تا سرمشقى براى دیگران باشد، تا آنجا که یکى از بردگان امام باقر (علیه السلام ) کار نیکى انجام داد امام (علیه السلام ) فرمود: اذهب فانت حر فانى اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة : (برو تو آزادى که من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم ).
در حالات امام سجاد على بن الحسین (علیه االسلام ) آمده است : (خدمتکارش آب بر سر حضرت مى ریخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد، امام (علیه السلام ) سر را بلند کرد، خدمتکار گـفت : و الکاظمین الغیظ حضرت فرمود: (خشمم را فرو بردم ) عرض کرد: و العافین عن الناس فرمود: (خدا تو را ببخشد) عرض کرد: و الله یحب المحسنین فرمود: (برو براى خدا آزادى ).

ه - در بعضى از روایات اسلامى آمده است : بردگـان بعد از هفت سال خود به خود آزاد مى شوند، چنانکه از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : من کان مؤ منا فقد عتق بعد سبع سنین ، اعتقه صاحبه ام لم یعتقه ، و لا یحل خدمة من کان مؤ منا بعد سبعة سنین : (کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد مى شود صاحبش بخواهد یا نخواهد و به خدمت گرفتن کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نیست .
در همین باب حدیثى از پـیامبر گـرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: ما زال جبرئیل یوصینى بالمملوک حتى ظننت انه سیضرب له اجلا یعتق فیه : (پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من مى کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى شود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند).

و - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند.
و هر گاه بخشى از برده اى را که مالک تمام آن است آزاد کند این آزادى سرایت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد!

ز - هر گـاه کسى پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمو یا عمه یا دائى یا خاله ، یا برادر یا خواهر و یا برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد مى شوند.

ح - هر گـاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنیز جائز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود.
این امر وسیله آزادى بسیارى از بردگان مى شد، زیرا بسیارى از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند.

ط - کفاره بسیارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگـان قرار داده شده کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا مى توان نام برد).

ى - پاره اى از مجازاتهاى سخت است که اگر صاحب برده نسبت به برده اش انجام دهد خود به خود آزاد مى شود.

ماده سوم: احیاى شخصیت بردگان
در دوران برزخى که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى پـیمایند اسلام براى احیاى حقوق آنها اقدامات وسیعى کرده است ، و شخصیت انسانى آنان را احیاء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانى هیچ تفاوتى میان بردگان و افراد آزاد نمى گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد، لذا به بردگان اجازه مى دهد همه گـونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند، تا آنجا که بردگان مى توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.
در عصر پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیز مقامات برجسته اى از فرماندهى لشکر گرفته تا پستهاى حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بسیارى از یاران بزرگ پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بردگان بودند و یا بردگـان آزاد شده ، و در حقیقت بسیارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظیفه مى کردند.

سلمان و بلال و عمار یاسر و قنبر را در این گروه مى توان نام برد.

بعد از غزوه بنى المصطلق پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با یکى از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه اى آزادى تمام اسراى قبیله شد.

ماده چهارم: رفتار انسانى با بردگان
در اسلام دستورات زیادى درباره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شریک و سهیم کرده است .
پـیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرمود: کسى که برادرش زیر دست او است باید، از آنـچـه مى خورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند، و زیادتر از توانائى به او تکلیف نکند.
على (علیه السلام ) به غلام خود (قنبر) مى فرمود: (من از خداى خود شرم دارم که لباسى بهتر از تو بـپـوشم ، زیرا رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرمود: از آنچه خودتان مى پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود مى خورید به آنها غذا دهید).
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: (هنگامى که پدرم به غلامى دستور انجام کارى مى داد ملاحظه مى کرد اگـر کار سنـگـینى بود بسم الله مى گـفت و خودش وارد عمل مى شد و به آنها کمک مى کرد).

خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالى به اندازه اى است که حتى بیگانگان از اسلام نیز روى آن تاءکید و تمجید کرده اند.
به عنوان نمونه (جرجى زیدان ) در تاریخ تمدن خود چنین مى گوید: (اسلام به بردگـان فوق العاده مهربان است پیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) درباره بردگان سفارش بسیار نموده ، از آن جمله مى فرماید: (کارى که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنید، و هر چه خودتان مى خورید به او بدهید)؛ در جاى دیگر مى فرماید: (به بندگان خود کنیز و غلام نگوئید، بلکه آنها را (پسرم ) و (دخترم ) خطاب کنید!
قرآن نیز درباره بردگان سفارش جالبى کرده و مى گوید: (خدا را بپرستید، براى او شریک مگیرید، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان همسایگان نزدیک و دور و دوستان ، و آوارگـان ، و بردگـان جز نیکوکارى رفتارى نداشته باشید، خداوند از خودپسندى بیزار است .
ماده پنجم - بدترین کار انسان فروشى است !

اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکى از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : شر الناس من باع الناس ! (بدترین مردم کسى است که انسانها را بفروشد).
همین تعبیر کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت گیرى برنامه هاى اسلامى به کدام سو است .

و از این جالبتر این که یکى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است ، چنانکه در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : ان الله تعالى غافر کل ذنب الا من جحد مهرا، او اغتصب اجیرا اجره ، او باع رجلا حرا: (خداوند هر گناهى را مى بخشد جز (سه گـناه ): کسى که مهر همسرش را انکار کند، یا حق کارگرى را غصب نماید، و یا انسان آزادى را بفروشد)!
طبق این حدیث غصب حقوق زنان ، و حق کارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .

همانگونه که در بالا آوردیم اسلام تنها در یک مورد اجازه برده گیرى مى دهد و آن در مورد اسیران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده گیرى از طریق زور و حمله به کشورهاى سیاه پوستان و دستگیر کردن انسانهاى آزاد، و تبدیل آنها به بردگان ، بسیار زیاد بود، و گاهى در مقیاسهاى وحشتناک روى آن معامله مى شد، بطورى که در اواخر قرن 18 میلادى دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله مى کرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا گرفته و به صورت بردگان به آمریکا مى بردند.
کوتاه سخن اینکه کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خود خرده گیرى مى کنند از دور سخنى شنیده اند، و از اصول این برنامه و جهت گیرى آن که همان (آزادى تدریجى و بدون ضایعات بردگان ) است اطلاع دقیقى ندارند، و یا تحت تاءثیر افراد مغرضى قرار گرفته اند که به گمان خود این را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبلیغات دامنه دارى به راه انداخته اند.


منبع:

تفسیر نمونه؛ ذیل آیه

عبادت براى سگ سیاه!

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ب.ظ

مردى که هر کار مى کرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکارى نکند، روزى چاره اندیشى کرد و با خود گفت:

در گوشه شهر، مسجدى متروک هست که کسى به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمى کند ، خوب است شبانه به آن مسجد بروم ، تا کسى مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم!

در نیمه هاى شب تاریک ، مخفیانه به آن مسجد رفت ، آن شب باران مى آمد و رعد و برق و بارش ، شدت داشت .
او در آن مسجد مشغول عبادت شد، در وسط هاى عبادت ، ناگهان صدایى شنید.

با خود گفت : حتما شخصى وارد مسجد شده؛ خوشحال گردید ( که آن شخص فردا مى رود و به مردم مى گوید این آدم چقدر انسان خداشناسى وارسته اى است که در نیمه هاى شب به مسجد متروک آمده و مشغول نماز و عبادت است!)

او بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود و همچنان با کمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد.

وقتى که هوا روشن شد، دید سگ سیاهى است که بر اثر رعد و برق و بارندگى شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است!! ...


منبع:

داستانها و حکایتهاى مسجد
مؤلف : غلامرضا نیشابورى


خاطره اى از اولین منبــــــــــر پیامبر(ص)

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ب.ظ

هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه وآله با یاران اندک به مدینه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، کم ، بودند، پیامبر صلى الله علیه وآله هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (که ستونى از نخل خرما بود ) تکیه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت.

ولى وقتى که جمعیت مسلمین ، بسیار شدند، به دستور پیامبر صلى الله علیه وآله منبرى سه پله اى ساخته شد.

براى اولین بار که رسول الله از پله هاى آن منبر بالا رفت فریاد ناله از تنه درخت خرما (که ستون مسجد و تکیه قبلى پیامبر صلى الله علیه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترى که از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى کرد که همه حاضران آن ناله را شنیدند، و این ناله به خاطر فراق پیامبر صلى الله علیه وآله بود که دیگر هنگام سخن گفتن به آن تکیه نمى داد.


منبع:

داستانها و حکایتهاى مسجد
مؤلف : غلامرضا نیشابورى


شعرى از فاطمه زهراء(س) در سوگ پدر:


و قد رزئنا به محضا خلیقته
صافى الضرائب و الاعراق و النسب


و کنت بدرا و نورا یستضاء به
علیک تنزل من ذى العزة الکتب


و کان جبریل روح القدس زائرنا
فغاب عنا و کل الخیر محتجب


فلیت قبلک کان الموت صادفنا
لما مضیت و حالت دونک الحجب


انا رزئنا بما لم یرز ذوشجن
من البریة لا عجم و لا عرب


ضاقت على بلاد بعد ما رحبت
و سیما سبطاک خسفا فیه لى نصب


فاءنت والله خیر الخلق کلهم
و اءصدق الناس حیث الصدق و الکذب


فسوف نبکیک ما عشنا و ما بقیت
منا العیون بتهمال لها سکب

- بحارالنوار ج 43 ص 196 -

ترجمه:

1 - حقا که ما دچار مصیبت شخصى شدیم که مخلوقى منحصر به فرد و داراى طبیعت و رگ و ریشه و حسب و نسب صاف و پاکى بود.
2 - پدرجان ! تو همان ماه شب چهارده و نورى بودى که موجودات از نور آن بهره مند مى شدند، از طرف خداوند با عزت کتبى به تو نازل مى گردید.
3 - جبرئیل که روح القدس است به زیارت ما مى آمد، ولى اکنون از نظر ما غایب شده کلیه اخبار آسمانى بر ما پوشیده و نامعلوم است.
4 - پدرجان ! اى کاش مرگ قبل از تو ما را ربوده بود، در آن هنگام که تو درگذشتى و پرده ها بین ما و تو حایل شدند.
5 - ما به مصیبتى مبتلا شدیم که هیچ مصیبت زده اى در میان خلق عرب و عجم به آن مبتلا نشد.
6 - دنیا با آن وسعتى که براى من داشت؛ اکنون تنگ شده!! دو سبط تو (حسن و حسین) در نظر مردم دچار نقص و ذلتى شده اند که مرا رنج مى دهد!!
7 - پدرجان ! به خداوند سوگند که تو بهترین خلق بودى ، هرکجا که راست و دروغى در کار بود تو راستگوترین مردم بودى .
8 - پدرجان ! تا ما زنده و چشمان ما باقى و داراى اشک باشند براى تو گریه مى کنیم.


منبع:

ترجمه و تحقیق از جلد 43 بحارالانوار
زندگانی حضرت زهرا (علیهاالسلام )
تالیف : علامه محمد باقر مجلسی
مترجم و محقق: محمد روحانی زمان آبادی


فاطمة (س):

حُبِّبَ إلَىَّ من دُنیاکُم ثَلاثٌ : تِلاوَةُ کِتابِ اللّه‏ِ و النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ اللّه‏ِ و الإنفاقُ فی سَبیلِ اللّه  ‏ِ نهج الحیاة ، ص 271 -

فاطمه (س) : از دنیاى شما سه چیز پسندم افتاد:

1 - تلاوت کتاب خدا

2 - نگاه به چهره ى رسول خدا

3 - انفاق در راه خدا

توجه:

وجه مشترک در این هر سه ( الله ) است و این یعنى فاطمه زهرا (س) از دنیا جز خدا نمى خواهد!

تألیفات در مورد فاطمه زهراء...

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ب.ظ

الف: کتب خطى:

 1ـ إتحاف السائل بما لفاطمة رضی الله عنها من الفضائل. محمد حجازی الشافعی.
2 ـ أخبار فاطمة علیها السلام. أبو علی الصولی.
3 ـ أخبار فاطمة علیها السلام. عبد الله بن أبی زید الأنباری.
4 ـ أخبار فاطمة علیها السلام. محمد بن أحمد بن عبد الله (ابن أبی الثلج).
5 ـ أخبار فاطمة علیها السلام ومنشأها ومولدها. محمد بن زکریا بن دینار.
6 ـ أربعون حدیثاً فی فضائل السیدة فاطمة علیها السلام. نجم الدین الشریف العسکری.
7 ـ الأربعین فی فضائل الزهراء علیها السلام. أحمد بن عبد الملک المؤذن.
8 ـ أضواء الدرر الغوالی لإیضاح غصب فدک والعوالی. لبعض الأعلام.
9 ـ تزویج فاطمة علیها السلام. عبد العزیز بن یحیى الجلودی.
10 ـ تفسیر خطبة فاطمة علیها السلام. ابن عبدون.
11 ـ الثغور الباسمة فی مناقب السیدة فاطمة. جلال الدین السیوطی.
12 ـ خطبة فاطمة علیها السلام. أبو محنف لوط بن یحیى الأزدی.
13 ـ الدرة البیضاء فی أحوال فاطمة الزهراء. السید جمال الدین محمد بن الحسین الواعظ.
14 ـ الدرة البیضاء فی تاریخ حیاة فاطمة الزهراء علیها السلام -جزءان- نجم الدین الشریف العسکری.
15 ـ الروضة الزهراء فی مناقب فاطمة الزهراء. محمد بن أحمد بن أحمد الخزاعی.
16 ـ زهد فاطمة علیها السلام. الشیخ الصدوق(17).
17 ـ شرح خطبة الزهراء علیها السلام. السید عبد الله شبر.
18 ـ شرح الخطبة. خلیل الکمرئی.
19 ـ شرح الخطبة. فضل علی القزوینی.
20 ـ شرح الخطبة. السید علی محمد تاج العلماء.
21 ـ شرح الخطبة. هادی البنابی.
22 ـ شرح خطبة الزهراء. محمد نجف المشهدانی الکرمانی.
23 ـ الصوارم الحاسمة فی مصائب الزهراء فاطمة. السید أبو القاسم الحلی.
24 ـ الظلامة الفاطمیة. الناصر للحق إمام الزیدیة.
25 ـ الظلامة الفاطمیة. محمد بن أحمد بن الجنید الإسکافی.
26 ـ الفاطمیات. أبو الحسن المدائنی.
27 ـ الفتح والبشرى فی مناقب فاطمة الزهراء. محمد الجفری.
28 ـ فدک. إبراهیم بن محمد بن سعید الثقفی.
29 ـ فدک. الحسن بن علی بن الحسن (أبو محمد الأطروش).
30 ـ فدک. مظفر بن محمد أبو الجیش البلخی.
31 ـ فدک. عبد الرحمن بن کثیر الهاشمی.
32 ـ فدک. عبید الله بن أبی زید الأنباری.
33 ـ فدک. یحیى بن زکریا الزماشیری.
34 ـ فضائل الزهراء علیها السلام. أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی.
35 ـ فضائل فاطمة. عمر بن شاهین.
36 ـ فضائل فاطمة الزهراء علیها السلام. الحاکم النیسابوری.
37 ـ کتاب ذکر فاطمة. عبد العزیز بن یحیى الجلودی.
38 ـ کلام فی فدک. طاهر غلام أبی الحبیش.
39 ـ کلام فاطمة علیها السلام. أبو الفرج الإصفهانی.
40 ـ مباحثة إمامی وسنی فی أفضلیة الزهراء على مریم علیهما السلام. نجم الدین الشریف العسکری.
41 ـ مباحثة علوی وإمامی فی تفضیل فاطمة الزهراء علیها السلام على سائر النساء. نجم الدین الشریف العسکری.
42 ـ من روى عن فاطمة علیها السلام من أولادها. أحمد بن محمد بن سعید (ابن عقدة).
43 ـ مولد فاطمة علیها السلام وفضائلها وتزویجها وظلامتها ووفاتها. الشیخ الصدوق.
44 ـ وفاة فاطمة علیها السلام. أبو الحسن البکری


ب: کتب چاپى:

1 ـ احتجاج الزهراء فاطمة علیها السلام /حجة الله النجفی الرضوی/ صفحة 224، القطع الکبیر / إیران 1376.
2 ـ البتول العذراء /محمد حسین شمس الدین/ تقدیم العلایلی /صفحة 96، قطع الکف/ لبنان.
3 ـ بیت الأحزان /عباس القمی/ صفحة 82، القطع الکبیر /إیران.
4 ـ تزویج فاطمة بنت الرسول صلى الله علیه وآله /الإمام محمد الباقر علیه السلام/ تحقیق الدکتور صلاح الدین المنجد /صفحة 10، القطع الکبیر/ بیروت.
5 ـ خطب فاطمة الزهراء علیها السلام /شرح وتحقیق الشیخ مسلم الجابری/ صفحة 24، قطع الکف /النجف.
6 ـ الدرة البیضاء فی شرح خطبة فاطمة الزهراء /محمد تقی السید إسحاق الرضوی القمی/ صفحة 190، القطع الکبیر /إیران 1354.
7 ـ الزهراء /محمد جمال الهاشمی/ الکتاب التاسع من حدیث الشهر /صفحة 134، قطع الکف

8 ـ الزهراء علیها السلام فی السنة والتاریخ والأدب /محمد کاظم الکفائی/ الجزء الأول صفحة 225، قطع الربع، الجزء الثانی صفحة 406 /النجف.
9 ـ سیرة فاطمة الزهراء علیها السلام /محمد سلطان مرزا دهلوی/ أردو /صفحة 384، القطع الکبیر/ کراجی.
10 ـ شرح خطبة فاطمة علیها السلام /أحمد بن عبد الرحیم/ فارسی /صفحة 439، القطع الکبیر /إیران.
11 ـ فاطمة البتول /وآیة تاریخیة اجتماعیة/ معروف الأرناؤط /صفحة 376، القطع الکبیر.
12 ـ فاطمة بنت محمد أم الشهداء وسیدة النساء /عمر أبو النصر/ صفحة 71، قطع الربع /مصر 1366.
13 ـ فاطمة زهراء سلام الله علیها /جواد فاضل/ فارسی /صفحة 221، قطع الربع /إیران.
14 ـ فاطمة الزهراء /توفیق أبو علم/ صفحة 302 /مصر.
15 ـ فاطمة الزهراء والفاطمیون /عباس محمود العقاد/ ط2 /صفحة 226، القطع الکبیر /بیروت 1967.
16 ـ فاطمة الزهراء وقصائد أخرى /یوسف محمود عمرو/ قطع الکف /107/ لبنان 1397.
17 ـ فدک فی التاریخ /محمد باقر الصدر/ صفحة 168، قطع الربع /النجف.
18 ـ فی بیت فاطمة /عبد الصمد ترکی/ صفحة 202، قطع الربع /الکویت.
19 ـ الکلمة الغراء فی تفضیل الزهراء علیها السلام /عبد الحسین شرف الدین الموسوی/ طبع ملحقاً بکتابه الفصول المهمة /النجف.
20 ـ اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء /محمد علی الأنصاری/ صفحة 470، القطع الکبیر /إیران 1289.
21 ـ مجمع النورین وملتقى البحرین /أبو الحسن الزیدی النجفی/ صفحة 282، القطع الکبیر /إیران 1328.
22 ـ مصادر الدراسة عن الزهراء علیها السلام /علی محمد علی دخیل/ صفحة 58، قطع الکف /النجف.
23 ـ مظهر الأشجان عن مهج الأخزان /جعفر بن محمد البحرانی/ صفحة 132، قطع الربع /1320.
24 ـ مناقب الفاطمیة /إبراهیم بن محسن الکاشانی/ صفحة 47، قطع الربع /دمشق.
25 ـ النار الحاطمة لقاصد إحراق بیت فاطمة /السید مقرب علی النقوی الحسینی/ صفحة 91، القطع الکبیر /الهند 1281.
26 ـ النفحات القدسیة فی الأنوار الفاطمیة /عبد الرزاق کمونة
الحسینی/ صفحة 142، القطع الکبیر /بیروت 1970.
27 ـ وفاة الصدیقة الزهراء علیها السلام /عبد الرزاق الموسوی المقرم/ صفحة 152، قطع الربع /النجف 1370.
28 ـ وفاة فاطمة الزهراء /حسین بن شیخ محمد البحرانی/ صفحة 96، قطع الربع /النجف 1372.
29 ـ وفاة فاطمة الزهراء /علی الشیخ حسین البلادی/ صفحة 72، قطع الربع /النجف.
30 ـ مسند فاطمة الزهراء /الحافظ عبد الرحمن السیوطی/ حیدر آباد دکن 1406.
31 ـ فاطمة الزهراء من المهد إلى اللحد /السید محمد کاظم القزوینی/ بیروت 1397.
32 ـ الصدیقة فاطمة الزهراء /لجنة التألیف/ الکویت 1400.
33 ـ فاطمة الزهراء أحمد الکاتب.
34 ـ فاطمة الزهراء قدوة وأسوة /السید محمد تقی المدرسی/ 1404.
35 ـ مولود الصدیقة فاطمة الزهراء /الشیخ أبو عزیز الخطی/ النجف 1385.
36 ـ مناقب الزهراء /السید غلام رضا الکسائی/ قم 1398.
37 ـ الزهراء /مجموعة مقالات من عدة أساطین/ طهران.
38 ـ حیاة فاطمة الزهراء وابنتیها زینب وأم کلثوم (زند کانى فاطمة زهرا ودختران آنحضرت زینب وأم کلثوم) /السید هاشم الرسولی المحلاتی/ طهران.
39 ـ حیاة فاطمة الزهراء (زند کانى فاطمة زهرا) /السید جعفر الشهیدی/ طهران 1363 هـ.ش
40 ـ فاطمة الزهراء، بهجة قلب المصطفى /أحمد الرحمانی الهمدانی/ وهو الکتاب الذی بین یدی القارئ الکریم.
41 ـ أحادیث فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم /فی مسند الإمام أحمد بن حنبل، مجلد 6، صفحة 282ـ283./ بیروت، دار الفکر.
42 ـ أخبار الزهراء علیها السلام /للشیخ الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى بن بابویه القمی، المتوفى 381هـ./ أنظر: الذریعة 1/331 و344.
43 ـ أخبار فاطمة علیها السلام /لأبی عبد الله المرزبانی، المتفى 378هـ./ أنظر: الذریعة 1/344.
44 ـ أخبار الفاطمیات /لأبی الحسن علی بن عبد الله بن جعفر المدنی البغدادی الحافظ، المعروف بابن المدینی (161ـ 234هـ)./ وهو غیر أبی الحسن علی بن محمد بن عبد الله المدائنی، صاحب کتاب: (الفاطمیات) الذی سیأتی. /أنظر: إیضاح المکنون 1/44، الذریعة 11/39. أنظر ترجمته فی: أعلام الزرلی 4/303، الکنى والألقاب 1/405، تذکرة الحفاظ 2/15، تهذیب التهذیب 7/349، میزان الاعتدال 2/229، تاریخ بغداد 11/485.

45 ـ الأربعون حدیثاً فی مناقب سیدة النساء فاطمة الزهراء علیها السلام /للشیخ رشید الدین محمد بن علی بن شهر آشوب السروی المازندرانی، المتوفى 588هـ./ أنظر: الذریعة 1/426.
46 ـ أرجوزة فی مناقب سیدة النساء فاطمة الزهراء علیها السلام /وفی فضلها وعصمتها وسائر أحوالها التاریخیة إلى وفاتها./ للشیخ هادی بن عباس آل کاشف الغطاء / أنظر: الذریعة 1/497ـ498.
47 ـ إزالة الرین فی مناقب فاطمة والحسنین /إسلام بول، طبعة حجریة.
48 ـ الأسرار السیاسیة فی التاریخ الإسلامی. /والبحث فی حیاة الزهراء البتول وأبنائها علیهم السلام./ فارسی، بعنوان: أسرار سیاسی تاریخ إسلام وبر رسی زند کی زهرای بتول وفرزندانش. /لنعمت الله قاضی (شکیب)./ طهران، بیروز، سنة 1349هـ. ش. 624 صفحة، القطع الکبیر.
49 ـ إشراق الإصباح فی مناقب الخمسة الأشباح /(محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین وذریتهم علیهم الصلاة والسلام)./ لإبراهیم بن محمد بن نزار الصنعانی (القرن الثامن الهجری)./ نسخة بقلم المؤلف سنت 753هـ، فی 165ورقة، فی إحدى المکتبات الخاصة بصنعاء، ومصورة عنها فی معهد المخطوطات العربیة. /أنظر: مصادر الفکر العربی الإسلامی فی الیمن: 414.
50 ـ أم الأئمة /فی فضائل سیدة النساء فاطمة الزهراء علیها السلام ومناقبها ومصائبها، والجواب عن (أمهات الأئمة) الذی ألفه نذیر أحمد الدهلوی./ للقاضی السید محمد محسن الهندی. /الهند، 1329هـ./ أنظر: الذریعة 2/302.
51 ـ أنوار الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان أنوار زهرا علیها السلام./ للسید حسن الأبطحی. /مشهد، سنة 1366هـ.ش/ 1987م، الطبعة الثانیة، 320 صفحة، القطعة الکبیر.
52 ـ الأنوار اللامعة فی تواریخ سیدتنا الصدیقة الطاهرة فاطمة علیها السلام /للشیخ محمد رضا الطبسی./ أنظر: الذریعة 2/439.
53 ـ أنوار الهدایة فی مبحث فدک والقرطاس ودفع بعض شبهات الناس /للمولوی محمد أنور بن نور الدین محمد الأکبر آبادی، فرغ منه سنة 1192هـ./ أنظر: الذریعة 2/447.
54 ـ البتول فاطمة الزهراء /لعبد الفتاح عبد المقصود المصری./ الکویت، مکتبة المنهل، 1982م.
55 ـ البتول فاطمة الزهراء /للدکتور عبد الفتاح محمد الحلو./ طبعة الکویت، مکتبة المنهل.
56 ـ بحرا الرحمة: علی مظهر العدالة، وفاطمة مظهرة التقوى /فارسی بعنوان: دو دریای رحمت: علی مظهر عدل وفاطمة مظهر تقوا./ مجموعة شعریة. لمحمد علی مردانی. طهران، مؤسسة أمیر کبیر، سنة 1366هـ. ش/1987م، 384 صفحة، القطع المتوسط.
57 ـ بعض مناقب فاطمة الزهراء علیها السلام /فی: سفینة البحار ومدینة الحکم والآثار، المجلد2، صفحة 374ـ375./ للشیخ عباس القمی. /بیروت، دار المرتضى، أوفسیت.
58 ـ البلاغة الفاطمیة /فی خطبها علیها السلام مع تعلیقات علیها فی بیان معانیها./ لعبد الرضا بن محمد علی المطبعی. النجف الأشرف، مطبعة الغری الحدیثة.
59 ـ البلاغة الفاطمیة /مجموعة خطب فاطمة الزهراء علیها السلام./ النجف الأشرف، 1952م، الطبعة الثالثة.
60 ـ بنات النبی یتحدثن /شرح حیاة وخطب فاطمة الزهراء علیها السلام، زینب الکبرى علیها السلام، أم کلثوم، سکینة./ فارسی، بعنوان: دختران بیغمبر سخن می کویند. /لجواد فاضل./ طهران، سنة 1327هـ. ش، 104 صفحة، القطع المتوسط. طهران، سنة 1340 هـ.ش. 95صفحة، القطع المتوسط.
61 ـ بیت الأحزان فی مصائب سادات الزمان الخمسة الطاهرین من ولد عدنان علیهم السلام. /فارسی./ لملا عبد الخالق بن عبد الرحیم الیزدی المشهدی، المتوفى 1268هـ. /تبریز، 1275هـ، حجریة./ إیران، 1235هـ، حجریة.
62 ـ تاریخ سیدة نساء العالمین وبضعة سید المرسلین /فی: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، المجلد 43./ طهران، دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الأولى. /بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة، 1403 هـ/ 1983م، 373 صفحة، أوفسیت على طبعة طهران.
63 ـ تحریر النقول فی مناقب أمنا حواء وفاطمة البتول /لابن الصباغ المالکی، نور الدین علی بن محمد بن أحمد المکی (784ـ855). /نسخة فی دار الکتب الوطنیة فی باریس، برقم 1927.
64 ـ التحفة الفاطمیة /فی أحوال سیدة النساء فاطمة الزهراء علیها السلام ومناقبها ومصائبها./ فارسی. /لمیرزا عبد الحسین بن محمد علی الأصفهانی، الشهیر بخوش نویس./ تفریظ: المولى محمد حسین بن جعفر الفشارکی. /أصفهان: 1328هـ، حجریة./ أنظر: الذریعة 3/460.
65 ـ تحفة المؤمنات فی أحوال فاطمة الزهراء سلام الله علیها /باللغة الکجراتیة./ للمولوی غلام علی البهاونکری. مطبوع فی 400 صفحة. أنظر: الذریعة 3/473.
66 ـ التحفة النورانیة / فی مناقب الشیخ عبد الله بن أبی بکر العیدروس، المتوفى سنة 865هـ، ضمنه استطرادات فی مناقب السیدة والإمام علی علیهما السلام./ لعبد الله بن عبد الرحمن باوزیر (القرن التاسع الهجری). /نسخة فی مکتبة الحسینی، بتبریم بحضر موت./ انظر: مصادر الفکر العربی الإسلامی فی الیمین: 426.

67 ـ ترجمة أحوال الصدیقة علیها السلام من کتاب (العوالم) /للحاج مولى حسن بن إبراهیم بن عبد الغفور الیزدی./ انظر: الذریعة 26/189.
68 ـ ترجمة حدیث لوح فاطمة علیها السلام /فارسی./ ترجمة: أحمد البروجردی الجواهری. /کرمنشاهـ، سنة 1321هـ. ش، 16 صفحة، القطع الصغیر.
69 ـ تزویج فاطمة رضی الله عنها /لابن أبی الدنیا، أبی بکر عبد الله بن محمد بن عبید بن سفیان بن قیس القرشی الأموی مولاهم البغدادی (208ـ281)./ انظر: أهل البیت ـ علیهم السلام ـ فی المکتبة العربیة، فی: (تراثنا) العدد الثانی، السنة الأولى، 1406هـ، صفحة 62، معجم المؤلفین 6/131، معجم رجال الحدیث 10/304.
70 ـ تسبیح فاطمة علیها السلام /فارسی/. للآقا مهدی اللکهنوی. /طبعة کراجی، 1377هـ، 21 صفحة، القطع المتوسط.
71 ـ تعزیة فاطمة الزهراء /للشاعر عبد الجواد الخراسانی، المتخلص بجودی، المتوفى 1302هـ./ فارسی، بعنوان: تعزیة فاطمة زهراء. مجموعة شعریة. /مطبوع فی إیران فی 32 صفحة./ انظر: الذریعة 1/209.
72 ـ تفنید أکذوبة خطبة الإمام علی على الزهراء علیهما السلام /للشیخ لطف الله الصافی الکلبایکانی./ طهران، مؤسسة البعثة، ضمن کتاب المؤلف (لمحات فی الکتاب والحدیث والمذهب) الجزء1، صفحة 257ـ270.
73 ـ ثمرة النبوة /أو: الزهراء علیها السلام./ فارسی. للسید نیاز حسین العابدی الهندی./ حیدر آباد الدکن. /انظر: فهرست خانبار مشار: 1476، الذریعة 5/16.
74 ـ جزء فیه تزویج فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله بعلی بن أبی طالب علیهما السلام. /للحافظ أبی بکر محمد بن هارون الرویانی، المتوفى 307هـ./ نسخة فی المکتبة الظاهریة برقم 129 تصوف، من الورقة 142ـ 144 علیها سماع سنة 717هـ. بیروت، نشرة الدکتور صلاح الدین المنجد.
75 ـ الحاشیة على عاشر بحار الأنوار /فی أحوال سیدة النساء فاطمة وولدیها الحسن والحسین علیهم السلام. /لمحمد مهدی الحجار، المتوفى سنة 1195 هجریة. انظر: الذریعة 6/27.
76 ـ الحماسة الکبرى /یتضمن خطبة الزهراء علیها السلام التاریجیة وعظم شخصیتها بعد وفاة الرسول صلى الله علیه وآلهـ./ فارسی، بعنوان: حماسة بزرک. للشیخ ناصر مکارم الشیرازی./ مشهد، سنة 1364هـ، ش، 104 صفحة، القطع المتوسط.
77 ـ حیاة السیدة خدیجة والسیدة فاطمة والسیدة زینب والسیدة سکینة /فارسی، بعنوا: زندکی حضرة خدیجة وحضرت فاطمة وحضرت زینب وسکینة./ لحسین عماد زادهـ. /طهران،شرکت سهامى طبع کتاب، 1377هـ، 718 صفحة، القطع الکبیر.
78 ـ حیاة السیدة فاطمة علیها السلام /فارسی، بعنوان: زندکانی حضرت فاطمة علیها السلام./ لحسین حماسیان (صابر کرمانی). /طهران، سنة 1344هـ. ش، 48 صفحة.
79 ـ حیاة السیدة فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: زندکانی حضرت فاطمة زهراء علیها السلام./ لعبد الحسین المؤمنی. /طهران، منشورات جاویدان، سنة 1350هـ.ش، 304 صفحة، القطع المتوسط.
80 ـ حیاة السیدة فاطمة والسیدة خدیجة مع الرسول صلى الله علیه وآله /فارسی، بعنوان: زندکی حضرت فاطمة وحضرت خدیجة با حضرت محمد علیهم السلام. لبدر الدین نصیری./ طهران، سنة 1351هـ. ش، الطبعة الثانیة، 138 صفحة، القطع المتوسط.
81 ـ حیاة الصدیقة الکبرى فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: زندکانی صدیقه کبرى فاطمة زهرا علیها السلام. للسید الشهید عبد الحسین دستغیب./ شیراز، مکتبة المسجد الجامع القدیم، 1343هـ. ش، 143 صفحة، القطع الصغیر. قم، منشورات باقر العلوم، الطبعة الثالثة، سنة 1364هـ. ش، 240 صفحة، القطع المتوسط.
82 ـ حیاة فاطمة علیها السلام /لمحمود شلبی./ بیروت، دار الجیل، 1403هـ.
83 ـ حیاة فاطمة الزهراء علیها السلام /للشیخ المیرزا نجم الدین جعفر بن محمد الطهرانی العسکری، المولود فی حدود سنة 1313هـ./ انظر: الذریعة. 7/121.
84 ـ حیاة فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: زندکانی فاطمة الزهراء علیها السلام./ للشیخ ناصر مکارم الشیرازی. /مشهد، سنة 1366هـ. ش، 232صفحة، القطع الکبیر.
85 ـ حیاة فاطمة الزهراء علیها السلام / فارسی، بعنوان: زهره زهرا زندکی فاطمة زهرا سلام الله علیها./ للسید مهدی الرضوی. /طهران، سنة 1350هـ. ش، 112 صفحة، القطع المتوسط./طهران، سنة 1364هـ. ش/1985م، الطبعة الثانیة، 116 صفحة، القطع المتوسط.
86 ـ خبر فاطمة وعلی علیهما السلام وقد شکوا إلى النبی علیه السلام... /لعلی بن عبد العزیز محمد الدولابی من أصحاب الطبری (224ـ 310هـ)./ انظر: الفهرست ـ للندیم ـ: 292.
87 ـ خصائص الزهراء علیها السلام /فی شرح أربعین حدیثاً، فی کل حدیث بیان تأویل آیة من آیات القرآن المؤولة بالصدیقة فاطمة علیها السلام، وتفسیر تلک الآیة. /للشیخ محمد علی بن حسن علی الهمدانی، المولود بکربلاء فی سنة 1293 هجریة. / انظر: الذریعة 7/166.

88 ـ الخصائص الفاطمیة /فارسی./ یحوی على مائة وخمس وثلاثین خصیصة. /للشیخ باقر بن إسماعیل بن عبد العظیم بن محمد باقر الکجوری (1255ـ1313هـ)./ طهران، 1318هـ، 473 صفحة، طبعة حجریة./ انظر: الذریعة 7/173ـ 174، معارف الرجال 1/140، فهرست خانبار مشار: 1889.
89 ـ خطبة الزهراء سلام الله علیها /إیران، سمنان، مؤسسة فاطمیة، سنة 1365هـ. ش، 40 صفحة، رقعی./
90 ـ خطبة السیدة فاطمة أمام الصحابة /فارسی، بعنوان: سخنرانی حضرت فاطمة جلوه کاه اید آل إسلام./ لتوران أنصاری. /طهران، سنة 1345هـ. ش، 84 صفحة، القطع الصغیر.
91 ـ خطبة اللمة /وهی خطبة الصدیقة الزهراء علیها السلام، تسمى خطبة اللمة لأنها خرجت إلى المسجد فی لمة من نسائها./ رماها أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتابه (السقیفة) بأسانید کثیرة، ونقلها عنه ابن أبی الحدید فی (شرح نهج البلاغة) عند شرح کتاب الإمام علی علیه السلام إلى عثمان بن حنیف، وهی مرویة فی: الشافی، والاحتجاج، وکشف الغمة، والطرائف، وبلاغات النساء./ انظر:الذریعة 7/204ـ 205.
92 ـ الداهیة الحاطمة على من أخرج من أهل البیت فاطمة /للشیخ حیدر علی الهندی الفیض آبادی./ رد فیه على من أنکر شمول آیة التطهیر لفاطمة علیها السلام وأخرجها من البیت وأهله فی آیة التطهیر. انظر: الثقافة الإسلامیة فی الهند: 219، أهل البیت ـ علیهم السلام ـ فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.
93 ـ درر اللآلی فی حجة دعوى البتول لفدک والعوالی /للحسین بن یحیى بن إبراهیم بن علی الدیلمی (1149ـ 1249هـ)./ نسخة فی جامع الغربیة، رقم 96 مجامیع. /انظر: مصادر الفکر العربی الإسلامی فی الیمن: 241.
94 ـ الدرة الحیدریة /باللغة الأوردیة./ فی البحث عن مسألة فدک وما یتعلق بها. /للسید محمد حسین بن حسین بخش، الزیدی نسباً، النوکانوی الهندی بلداً، المولود فی 1290هـ. /طبع فی الهند./ انظر: الذریعة 8/97.
95 ـ الدرة الغراء فی وفاة الزهراء علیها السلام /للشیخ حسین بن محمد آل عصفورالبحرانی، المتوفى 1216هـ./ نسخة فی تستر عند الشیخ مهدی آل شریف الدین، ضمن مجموعة، وهی نسخة عصر المؤلف. /طبع فی النجف الأشرف، 1372هـ، 96 صفحة، القطع المتوسط. انظر: الذریعة 8/104 و25/119.
96 ـ الدرة الیتیمة فی بعض فضائل السیدة العظیمة /فی مناقب البضعة البتول فاطمة الزهراء علیها السلام./ لأبی السیادة عبد الله بن إبراهیم بن حسن میرغنی الحنفی المکی، المتوفى 1193 هجریة. /تحقیق: محمد سعید الطریحی./ طبع فی بیروت، مؤسسة الوفاء 1405 هجریة.
97 ـ ذکر بنات رسول الله صلى الله علیه وآله /فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآلهـ./ فی: الطبقات الکبرى، المجلد8، الصفحة 19ـ 30. /لابن سعد./ بیروت، دار صادر.
98 ـ ذکر فاطمة ابنته ـ صلى الله علیه وآله ـ ووصیتها ووفاتها ومن غسلها وولدها /فی: تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، الجزء 1، صفحة 277ـ280./ للشیخ حسین بن محمد بن الحسن الدیار بکری. /بیروت، مؤسسة شعبان.
99 ـ ذکر مناقب فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: المستدرک على الصحیحین فی الحدیث، الجزء3، صفحة 151ـ 176، للحاکم النیسابوری، محمد بن عبد الله الحافظ، المتوفى 145هـ./ بیروت، دار الفکر، 1398ه /1978 میلادیة.
100 ـ الرسالة الباهرة فی تفضیل السیدة فاطمة الزهراء الطاهرة علیها السلام /للسید أبی محمد الحسن بن طاهر القائنی الهاشمی./ انظر: الذریعة 2/15.
101 ـ الرسالة الفاطمیة /لمحمد أمین بن محمد تقی الخراسانی./ انظر: الذریعة 16/ 97.
102 ـ الرسالة فی تحقیق الخبر المنسوب إلى النبی: نحن معاشر الأنبیاء لا نورث. /للشیخ المفید أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان (ت413هـ)./ النجف الأشرف، دار الکتب التجاریة، مع المسائل الجارودیة وغیرها. /قم، مکتبة المفید، بضمن (عدة رسائل للشیخ المفید).
103 ـ رسالة فی فدک / للسید علی بن دلدار علی الرضوی النصیر آبادی (ت1259هـ)./ انظر: الذریعة 16/129.
104 ـ رسالة فی قصة الفدک /فیها حکایة فدک وخطبة الزهراء علیها السلام./ لجعفر بن بکیر بن جعفر الخیاط. /انظر: الذریعة 16/129.
105 ـ رسالة فی وفاة الزهراء علیها السلام /للسید محمد علی الشاه عبد العظیمی. یأتی بعنوان: وفاة الزهراء صلوات الله علیها.
106 ـ روضة الزهراء علیها السلام /فی المدیح والمراثی./ فارسی. /لمحمد باقر البروجردی. نسخة فی مکتبة السید عبد الحسین الحجة بکربلاء.
107 ـ زبدة نظامیة /فی أحوال السیدة فاطمة علیها السلام فارسی./ للشیخ نظام الدین الیزدی. /یزد، 1328هـ. ش، 196 صفحة، رقعی.
108 ـ الزهراء علیها السلام /بحث مشبع. للشیخ محمد حسین بن یونس المظفر (1293ـ 1371هـ)./ انظر: شعراء الغری 8/90.
109 ـ الزهراء علیها السلام /مجموعة مقالات./ فارسی. /للشیخ عباس القمی وآخرین./ طهران، سنة 1364هـ. ش. /1985م، 422صفحة، القطع المتوسط.

110 ـ الزهراء علیها السلام /فی سوانح فاطمة الزهراء علیها السلام وأحوالها./ بالأوردیة. /للسید أولاد حیدر البلکرامی الهندی./ مطبوع. /انظر: الذریعة 12/67.
111 ـ الزهراء علیها السلام وقضیة فدک المؤلمة /فارسی، بعنوان: حضرت زهرا سلام الله علیها وما جرای غم انکیز فدک. للشیخ ناصر مکارم الشیرازی./ مشهد، سنة 1365هـ. ش /1986م، 68صفحة، القطع المتوسط.
112 ـ السبول فی مناقب فاطمة الزهراء البتول /لعماد الدین ادریس بن علی بن عبد الله بن حمزة (ت 714هـ)./ انظر: مصادر الفکر العربی الإسلامی فی الیمن: 412.
113 ـ کتاب السقیفة وفدک /لأبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری، المتوفى سنة 323هـ./ روایة عز الدین عبد الحمید بن أبی الحدید المعتزلی، المتوفى سنة 656هـ. /تقدیم وجمع وتحقیق: الدکتور الشیخ محمد هادی الأمینی./ طهران، مکتبة نینوى الحدیثة، د. ت 152 صفحة، القطع الکبیر. /تنظر: الذریعة 12/ 206.
114 ـ سلسلة کلمات أئمة الدین عن فاطمة علیها السلام /فارسی، بعنوان: سلسلة سخنان کوتاه ازبیشوایان دین از فاطمه علیها السلام.للشیخ هادی الفقیهی./ طهران، سنة 1348هـ. ش، 39 صفحة، القطع الصغیر.
115 ـ السیدة فی سیرة سیدتنا فاطمة سلام الله علیها. للشیخ حسن بن سلیمان القادری البلهواروی. /انظر: الثقافة الإسلامیة فی الهند: 93.
116 ـ السیدة فاطمة علیها السلام /فارسی، بعنوان: حضرت فاطمة علیها السلام./ لجلال الدین فارسی. /طهران، سنة 1349هـ. ش، 24 صفحة.
117 ـ سیدة النساء فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: بانوی بانوان حضرت فاطمة زهراء علیها السلام./ لجنة التألیف فی مؤسسة (فی طریق الحق). قم، مؤسسة فی طریق الحق، سنة 1363هـ. ش، 48 صفحة، القطع المتوسط.
118 ـ سیرة فاطمة الصدیقة علیها السلام / بالأوردیة./ للسید ذاکر حسین أختر. / طبع فی الهند./ انظر: الذریعة 12/280.
119 ـ شرح حدیث: فاطمة بضعة منی /للمولى محمد رضا ابن صدر المتأهلین الشیرازی./ انظر: الذریعة 13/204.
120 ـ شرح حدیث: لو کان فاطمة لقطعتها /للمولى محمد رضا ابن صدر المتألهین محمد بن إبراهیم الشیرازی./ انظر: الذریعة 13/205.
121 ـ شرح حدیثین فی فضائل فاطمة علیها السلام /فارسی، ضمن کتاب: رد شهات نسبت بشیخیه در باب معاد./ لمحمد بن محمد کریم خان الکرمانی. /بومبی، مطبعة ناصری، 1313هـ، 153 صفحة، القطع المتوسط.
122 ـ شرح خطبة الزهراء علیها السلام /للمیرزا محمد علی بن أحمد القره داغی، المتوفى 1310هـ./ انظر: مرآة الکتب 2/206.
123 ـ شرح خطبة الزهراء علیها السلام /فارسی./ طبع فی النجف الأشرف. /انظر: فهرست خانبار مشار: 3228.
124 ـ شرح خطبة السیدة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: شرح خطبة حضرت زهرا علیها السلام./ للسید عز الدین الحسینی الزنجانی. /قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1364هـ. ش/ 1985م، 512 صفحة، القطع المتوسط.
125 ـ شرح خطبة فاطمة الزهراء علیها السلام /للشیخ نزیه قمیحة./ بیروت، مؤسسة الوفاء، 1405هـ، 192 صفحة، 14×20 سم.
126 ـ شرح الخطبة الکبیرة للزهراء البتول علیها السلام /للشیخ مسلم بن محمد بن جاسم الجابری (1913ـ 1963م). طبع فی النجف الأشرف د.ت.
127 ـ شرح خطبة اللمة /لمحمد علی الأنصاری./ یأتی بعنوان: اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء علیها السلام.
128 ـ شرح خطبة اللمة /سمیت باللمة لأن الزهراء علیها السلام خطبنها فی لمة من النساء فی المسجد./ لابن عبدون. /تقدم بعنوان: کتاب تفسیر خطبة فاطمة علیها السلام.
129 ـ الشواهد الفدکیة /فارسی./ فی نقض الکلام فی فدک المذکور فی کتاب (تبصرة المسلمین) الذی ألفه سلامت علی خان البنارسی الهندی. /للسید أکرم علی، فرغ منه سنة 1237هجریة./ مطبوع. /انظر: الذریعة 14/244.
130 ـ الصدیقة الکبرى فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: صدیقه کبرى فاطمه زهراء./ للسید الشهید عبد الحسین دستغیب. /مر بعنوان: حیاة الصدیقة الکبرى فاطمة الزهراء علیها السلام.
131 ـ ضوء اللآلی فی غصب فدک والعوالی /انظر: الذریعة 15/121.
132 ـ طعن الرماح /فارسی./ رد فیه على صاحب التحفة الاثنی عشریة فی مبحثی فدک والقرطاس وحرق الباب. /للسید محمد بن دلدار علی النصیر آبادی (1199ـ 1284هـ). /الهند، 1308هـ./ انظر: الذریعة 15/172.
133 ـ عدة قصائد فی رثاء الزهراء /فی دیوان الشیخ کاظم بن حسن بن علی السهلانی، الشهیر بسبتی (1258ـ 1342هـ)./ انظر: شعراء الغری 7/154.
134 ـ عذراء یثرب /یشبه الروایة أدرج فیه جمیع ما فی الجزء الثانی من کتاب (الزهراء) للسید محمد کاظم الکفائی./ انظر: الذریعة 15/241.
135 ـ العرى العاصمة فی تفضیل الزهراء فاطمة علیها السلام /للشیخ محمد رضا بن قاسم الغراوی النجفی، ألفه سنة 1329هـ./ انظر: الذریعة 15/260ـ 261، شعراء الغری 8/401.

136 ـ عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخبار والأقوال /أحوال الزهراء علیها السلام./ للشیخ عبد الله بن نور الله البحرانی. /تحقیق: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام فی قم./ قم، مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1405هـ.
137 ـ عین الیقین فی بحث فدک وغصبها /طبع فی الهند./ انظر: الذریعة 15/374.
138 ـ فاطمة علیها السلام /فارسی./ لمحمد رضا نصیری. /مطبوع./ انظر: الذریعة 16/96.
139 ـ فی: المعارف، ص84، 141، 142، 158، 200. /لابن قتیبة الدینوری، عبد الله بن مسلم بن قتیبة (ت 276هـ)./ طبع فی بیروت.
140 ـ فاطمة /فارسی./ لرئیس العلماء جلال الدین ریاستی /شیراز: مطبعة مصطفوی، سنة 1351هـ. ش، 99 صفحة.
141 ـ فاطمة علیها السلام /فارسی./ لنصیر الدین میر صادقی طهرانی. /طهران، سنة 1347هـ. ش، 410 صفحة.
142 ـ فاطمة رضی الله عنها /فی: تلخیص المستدرک، صفحة 151ـ 176، للإمام الذهبی، شمس الدین أبی عبد الله محمد بن أحمد الذهبی. /بیروت، دار الفکر، 1398هـ/ 1978م، بهامش کتاب (المستدرک على الصحیحین) للحاکم النیسابوری، المجلد3.
143 ـ فاطمة رضی الله عنها /فی/ کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، الجزء 13، صفحة 674ـ 687./ للمتقی الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی البرهان فوری، المتوفى 975هـ. /ضبطه وفسر غریبه: الشیخ بکری حیانی./ صححه ووضع فهارسه: الشیخ صفوة السقا. /بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الخامسة، 1405هـ/ 1985م.
144 ـ فاطمة ابنة النبی صلى الله علیه وآله /فی: الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، صفحة 359ـ 361. لزینب بنت علی بن حسین بن عبد الله بن حسن بن إبراهیم بن یوسف فواز العاملی، السوریة مولداً والمصریة موطناً/ القاهرة، بولاق، 1312هـ. /بیروت، دار المعرفة، الطبعة الثانیة، أوفیست.
145 ـ فاطمة ابنة النبی صلى الله علیه وآله /فی: الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، الجزء3، صفحة 431ـ 432./ للإمام الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی (ت 748هـ). /بیروت، دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1403/ 1983م.
146 ـ فاطمة أره /فارسی./ طهران، 40 صفحة، طبعة حجریة. /انظر: الذریعة 16/96.
147 ـ فاطمة بنت الرسول صلى الله علیه وآله /فی: قاموس الرجال، المجلد11، صفحة 9ـ 28./ للشیخ محمد تقی التستری. /طهران، مرکز نشر الکتاب، 1391 هجریة.
148 ـ فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: تهذیب التهذیب، صفحة 440ـ 442./ لابن حجر العسقلانی، أبی الفضل أحمد بن علی بن حجر، المتوفی 852هـ. /حیدر آباد الدکن، 1327هـ، الطبعة الأولى.
149 ـ فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، المجلد2، صفحة 39ـ 43./ للحافظ أبی نعیم الأصبهانی، أحمد بن عبد اللهـ، المتوفى 430هـ. /بیروت، دار الکتاب العربی، الطبعة الرابعة، 1405/ 1985م.
150 ـ فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: أسد الغابة فی معرفة الصحابة: الجزء5، صفحة 519ـ 525./ لابن الأثیر، عز الدین أبی الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری، المتوفى 630 هجریة. /طهران، المکتبة الإسلامیة، أوفست.
151 ـ فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: سیر أعلام النبلاء، الجزء2، صفحة 118ـ 135. لشمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، المتوفى 748هـ/1374م/ بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الثالثة، 1405هـ/1985م. /حقق نصوصه وخرج أحادیثه وعلق علیه: شعیب الأرناؤوط.
152 ـ فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: تراجم أعلام النساء، الجزء2، صفحة 301ـ 338./ للشیخ محمد حسین الأعلمی الحائری. /بیروت، مؤسسة الأعلمی الطبعة الأولى، 1407هـ/ 1987م.
153 ـ فاطمة بنت محمد صلى الله علیه وآله /فی: مروج الذهب ومعادن الجواهر، الفقرات: 1475ـ 1486ـ 1487ـ 1489ـ 1496ـ 1497، 1517ـ 1519ـ 1523ـ1612ـ 1751ـ 1758ـ 1764ـ 1844، 1908ـ 1950ـ 2089ـ 2221ـ 2280ـ 2377ـ 2401ـ 2410، 2896./ للمسعودی، أبی الحسن علی بن الحسین بن علی، المتوفی 346هـ. /طبعه بربیه دی مینا رو باقیه دی کرتای./ عنی بتنقیحها وتصحیحها وصنع فهارسها: شارل بلا. /بیروت، الجامعة اللبنانیة، 1979م.
154 ـ فاطمة بنت محمد رضی الله عنها /فی: جامع الأصول، من أحادیث الرسول، الجزء9، صفحة 125 ـ 132./ لابن الأثیر، مجد الدین أبی السعادات المبارک بن محمد الجزری (544ـ606هـ). /حقق نصوصه وخرج أحادیثه وعلق علیه: عبد القادر الأرناؤوط./ بیروت، دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1403هـ.
155 ـ فاطمة بنت محمد بن عبد الله بن عبد المطلب صلى الله علیه وآله /فی: أعلام النساء فی عالمی العرب والإسلام، الجزء4، صفحة 108ـ 132، لعمر رضا کحالة./ بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الخامسة 1404هـ/1984م.

156 ـ فاطمة بنت النبی صلى الله علیه وآله /فی: تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، السیرة النبویة، صفحة 66، 75، 88، 144، 216، 217، 591./ للحافظ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، المتوفى 748هـ. /تحقیق: الدکتور عمر عبد السلام تدمری./ بیروت، دار الکتاب العربی، الطبعة الأولى 1407هـ/1987م.
157 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /فی: أنساب الأشراف، صفحة5، 53، 97، 186، 188، 191./ للبلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (القرن الثالث الهجری). /بیروت، دار التعارف، الطبعة الأولى، 1397هـ/ 1977م. /حققه وعلق علیه: الشیخ محمد باقر المحمودی.
158 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /فی: الأعلام، الجزء5، صفحة 132./ لخیر الدین زرکلی، المتوفى 1976م. /بیروت، دار العلم للملایین، الطبعة السادسة، 1984م.
159 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /فی: دائرة المعارف الإسلامیة الشیعیة، الجزء2، صفحة 5ـ14./ لحسن الأمین. /بیروت، دار التعارف، 1395هـ/ 1975م.
160 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /فارسی./ فی: لغت نامهـ، حرف (ف)، صفحة 28ـ29./لعلی أکبر دهخدا (1258ـ1334هـ.ش)./ طهران، سنة 1341هـ.ش.
161 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /وقصائد أخرى./ لیوسف محمد عمر. /بیروت 1397هـ، 107 صفحة، القطع الصغیر.
162 ـ فاطمة الزهراء /لمحمد کامل حسن المحامی./ بیروت، المکتب العالمی للطباعة والنشر، سنة 1985م، 125 صفحة، القطع المتوسط، سلسلة: عظماء الإسلام.
163 ـ فاطمة الزهراء /لعبد الفتاح عبد المقصود./ 3مجلدات، ربما هو نفس کتابه (البتول فاطمة الزهراء).
164 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام (فارسی./ لحسین عماد زاده الأصفهانی. /طهران، سنة 1336هـ. ش، 703 صفحة، القطع الکبیر.
165 ـ فاطمة الزهراء علیها السلام /لعلی محمد علی دخیل./ بیروت، مؤسسة أهل البیت، 1400هـ/1980م، 176صفحة، القطع المتوسط، أعلام النساء ـ3.
166 ـ فاطمة الزهراء سلام الله علیها /فارسی./ للشیخ ناصر مکارم الشیرازی. /مشهد، سنة 1363هـ.ش/ 1984م، 60 صفحة، القطع المتوسط.
167 ـ فاطمة الزهراء /لحسین بن محمد بن أحمد بن عصفور الدرازی، المتوفى 1216هـ./ نسخة فی المکتبة المرکزیة لجامعة البصرة، برقم 227، تاریخ النسخ 1319هـ، 38 ورقة، 20×12سم.
168 ـ فاطمة الزهراء أم أبیها /فی: بنات النبی، صفحة 159ـ 219./ للدکتورة بنت الشاطئ عائشة عبد الرحمن. /بیروت، دار الکتاب العربی 1399هـ/1979م.
169 ـ فاطمة الزهراء أم أبیها /فارسی./ لعبد الحسین الأمینی. /تقریر وصیاغة: حبیب جایجیان./ طهران، منشورات أمیر کبیر، سنة 1366هـ.ش /1987م، الطبعة الثالثة، 120 صفحة، القطع الکبیر.
170 ـ فاطمة الزهراء أم أبیها /لشاکر الأنصاری./ بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404هـ، 124 صفحة 14×20سم.
171 ـ فاطمة الزهراء أم الإمامة وسیدة النساء /للشیخ محمد حسن النائینی./ بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404هـ، 334 صفحة.
172 ـ فاطمة الزهراء بنت إمام المتقین /فی: الإصابة فی تمییز الصحابة، الجزء4، صفحة 377ـ 380./ للحافظ أبی الفضل أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی الکنانی العسقلانی الشافعی، المعروف بابن حجر (773ـ 852هجریة). القاهرة مطبعة السعادة، الطبعة الأولى، 1328هـ.
173 ـ فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلى الله علیه وآله /فی: تهذیب الأسماء واللغات، الجزء الثانی من القسم الأول، صفحة 352ـ 353./ للحافظ أبی زکریا محیی الدین بن شرف النووی، المتوفى 676هـ. /بیروت، دار الکتب العلمیة.
174 ـ فاطمة الزهراء بنت رسول الله سیدة نساء العالمین /فی: أعیان الشیعة، المجلد1، صفحة 306ـ 323./ للسید محسن الأمین. /تحقیق وإخراج: السید حسن الأمین./ بیروت، دار التعارف، 1403هـ/1983م.
175 ـ فاطمة الزهراء فی نظرروایات أهل السنة /فارسی، بعنوان: فاطمة زهرا از نظر روایات أهل سنت. للشیخ محمد واصف./ قم /دار النشر، سنة 1351هـ.ش، 96 صفحة، القطع الصغیر.
176 ـ فاطمة الزهراء قدوة المرأة المسلمة /کاظم السباعی./ طهران، 1985م، الطبعة الثانیة، 44 صفحة، القطع الصغیر.
177 ـ فاطمة الزهراء القلعة التی لا تهزم أبداً /فارسی، بعنوان: فاطمة زهرا دُژ شکست نابذیر وحی در طول زمان./ لحسن سعید. /طهران، مدرسة جهل ستون، سنة 1364هـ.ش، 438 صفحة، القطع الصغیر.
178 ـ فاطمة الزهراء المرأة النموذجیة فی الإسلام /فارسی، بعنوان: فاطمة زهرا، بانوى نمونة اسلام./ للشیخ إبراهیم أمینی. /قم، منشورات شفق، الطبعة الخامسةعشر، 247 صفحة، القطع المتوسط. عربه السید علی جمال غفار الحسینی./ تحت الطبع فی قم، سیصدر عن منشورات شفق.
179 ـ فاطمة علیها السلام زواجها وولادتها للحسن والحسین علیهما السلام ووفاتها /فی: شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، الجزء1، صفحة 9 و10 ,15./ لأبی الفلاح عبد الحی ابن العماد الحنبلی، المتوفى 1089هـ. /بیروت، دار الآفاق الجدیدة.

180 ـ فاطمة سیدة النساء /لمحمد محمود زیتون المصری، مؤلف کتاب (الحافظ السلفی) المطبوع بالإسکندریة، قال فیه (صفحة 314) أن کتابه (فاطمة سیدة النساء) تحت الطبع./ انظر: أهل البیت ـ علیهم السلام ـ فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.
181 ـ فاطمة الصدیقة الکبرى علیها السلام /فارسی./ من: ناسخ التواریخ، المجلد4 من الکتاب الثانی /لمحمد تقی سبهر./ طهران، منشورات أمیر کبیر، سنة 1338هـ. ش، 352 صفحة. /انظر: طبعات الکتاب فی: فهرست خانبار مشار: 5117ـ 5118.
182 ـ فاطمة عند الجمهور /للمیرزا نجم الدین جعفر بن محمد الطهرانی العسکری، المولود سنة 1313 هجریة./ انظر: الذریعة 16/96.
183 ـ فاطمة هی فاطمة /فارسی، بعنوان: فاطمة فاطمة است./ للدکتور علی شریعتی. /طهران، حسینیة الإرشاد، سنة 1350 هـ. ش.
184 ـ الفاطمیات /أو: الأقوال فی عظمة سیدة نساء العالمین علیها السلام./ فارسی، بعنوان: الفاطمیات یا سخنان موزون در بزر کواری سیده زنان عالمیان حضرت زهرا علیها السلام. /للسید حسین الواعظی السبزواری./ مشهد، سنة 1351هـ. ش، 192 صفحة، القطع الصغیر.
185 ـ فاطمی دعوة إسلام /فی بیان من دعا إلى دین الإسلام وشید أرکانه من بنی فاطمة علیها السلام./ بالأوردیة، مجلدان. /للخواجة حسن نظامی الدهلوی الحیدر آبادی./ انظر: الذریعة 16/96ـ 97.
186 ـ فدک /فی: معجم البلدان، 2/238ـ 240./ لیاقوت الحموی، شهاب الدین أبی عبد الله یاقوت بن عبد الله الحموی الرومی البغدادی. /بیروت، دار صادر ودار بیروت، 1399هـ/ 1979م.
187 ـ فدک /فی: دائرة المعارف، الجزء 23، صفحة 179ـ 182./ للشیخ محمد حسین سلیمان الأعلمی. /قم، مؤسسة الأعلمی، 1390هـ/ 1970م.
188 ـ الفدک /لجعفر بن بکیر الخیاط./ مر بعنوان: رسالة فی قصة الفدک.
189 ـ کتاب فدک والکلام فیه /للشیخ طاهر، غلام أبی الجیش./ انظر: الذریعة 16/129، رجال النجاشی: 208، قال فی ذکر کتبه: کان الشیخ ـ رضی الله عنه ـ یذکر منها کتاباً له کلام فی فدک.
190 ـ فرائد السمطین فی فضائل المرتضى والبتول والسبطین /مجلدان./ لأبی عبد الله الحموی، إبراهیم بن سعد الدین محمد بن أبی بکر بن محمد بن حمویه بن محمد الجوینی، فرغ منه سنة 716هجریة. /تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودی./ بیروت، مؤسسة المحمودی، الطبعة الأولى 1398هـ/1978م.
191 ـ فضائل الخمسة من الصحاح الستة /3مجلدات. للسید مرتضى الحسینی الفیروزآبادی./ النجف، مطبعة النجف، 1383ـ 1384هـ. بیروت مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، الطبعة الرابعة 1402هـ/1982م.
192 ـ فضائل فاطمة /للحافظ أبی القاسم البغوی، عبد الله بن محمد بن عبد العزیز ابن بنت أحمد بن منیع، المتوفى 317هـ./ انظر: أهل البیت ـ علیهم السلام ـ فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.
193 ـ فضائل فاطمة بنت محمد صلى الله علیه وآله /فی: الجامع الصحیح وهو من سنن الترمذی، الجزء5، صفحة 698ـ702./ لأبی عیسى محمد بن سورة الترمذی (209ـ 297هـ). /تحقیق وتعلیق: إبراهیم عطوة عوض./ بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
194 ـ فضائل فاطمة الزهراء علیها السلام /للحافظ أبی حفص عمر بن أحمد البغدادی، المعروف بابن شاهین (297ـ 385هـ)./ تحقیق: محمد سعید الطریحی. /بیروت، مؤسسة الوفاء، 1405هـ/ 1985م.
195 ـ فضائل فاطمة الزهراء فی نظر الآخرین /فارسی، بعنوان: فضائل فاطمة زهراء از دیدکاه دیکران./ للشیخ ناصر مکارم الشیرازی. /مشهد، سنة 1366هـ. ش/1987میلادیة.
196 ـ فضائل فاطمة الزهراء /لأبی عبد الله الحاکم النیشابوری، الحافظ محمد بن عبد الله الضبی، المعروف بابن البیع (321ـ405هـ)./ انظر: الذریعة 16/258 و261، کشف الظنون 3/1277، هدیةالعارفین 2/59، الکنى والألقاب 2/170، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام: 294ـ 295.
197 ـ فضل فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله وتزویجها /فی: موارد الظمان إلى زوائد ابن حبان، صفحة: 549ـ 551./ للحافظ نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی. /حققه ونشره: محمد عبد الرزاق حمزة./ بیروت، دار الکتب العلمیة.
198 ـ فهرس مصادر الدراسة عن الزهراء علیها السلام /لعلی محمد علی دخیل./ یأتی بعنوان: مصادر الدراسة عن الزهراء علیها السلام.
199 ـ قران السعدین فی أحوال البتول وأبی الحسنین علیهما السلام. /بالأوردیة./ طبعة الهند. /انظر: الذریعة 17/66.
200 ـ القصیدة الفاطمیة /مرت باسم: (البتول العذراء).
201 ـ قرة الأبصار ودرة الأبرار /اسم للمجلد الأول من کتاب (سحاب الدموع) وهو فی أحوال النبی والأمیر والبتول والإمام المجتبى علیهم السلام./ للشیخ مولى محمد بن مشهدی بابا النخجوانی. /مطبوع فی سنة 1316هـ. /انظر: الذریعة 17/71.

202 ـ قواعد العمل فی حل المعمی عن اسم فاطمة علیها السلام /فارسی./ وهو من معمیات الشیخ شرف الدین علی الیزدی المعمائی (ت 830هـ)./ وهذا الشرح والحل لمعاصره السید محمد بن علی الحسینی. /نسخة فی المکتبة الرضویة، ناقصة الآخر./انظر: الذریعة 17/186.
203 ـ کحل الناظرین فی تفضیل الزهراء على الأنبیاء والمرسلین. /للسید محمد مرتضى الحسینی الجونفوری، المتوفى فی حدود 1333هـ./ مطبوع فی سنة 1302هـ. /انظر: الذریعة 17/285.
204 ـ کشف الظلمات فی مبحث فدک والرد على (آیات البینات). /بالأوردیة./ انظر: الذریعة 18/41.
205 ـ کشف المحجة فی شرح خطبة اللمة لفاطمة الزهراء علیها السلام / للسید عبد الله بن محمد رضا الشبر الحسینی الحلی النجفی الکاظمی المسکن والمدفن (1188ـ1242هـ)./ نسخة فی المکتبة المرکزیة لجامعة البصرة، ضمن مجموع برقم 159./ وأخرى فی التستریة فی النجف./ وأخرى عند حفید المؤلف السید محمد بن علی بن الحسین بن عبد الله شبر، تاریخها 1225هـ./ انظر: الذریعة 18/58 و13/224، معارف الرجال 2/10.
206 ـ کلام فاطمة علیها السلام /لأبی الفرج الأصفهانی./ یأتی بعنوان: کتاب کلام فاطمة علیها السلام فی فدک.
207 ـ الکوثر فی مناقب ومصائب الزهراء علیها السلام /فارسی، بعنوان: کوثر، مناقب ومصائب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها./ فرهنک نخعی. /مشهد، سنة 1364هـ.ش، 120 صفحة، القطع المتوسط.
208 ـ الکوکب الدری فی أحوال النبی والبتول والوصی /لمحمد مهدی الحائری./ النجف الأشرف، المطبعة العلمیة، 1951م. /النجف، المطبعة الحیدریة، 1955م، جزءان، 593 صفحة.
209 ـ مباحثة الجعفری والأشعری فی تفضیل فاطمة الزهراء على مریم بنت عمران /للشیخ نجم الدین جعفر بن محمد الطهرانی العسکری./ انظر: لذریعة 19/40.
210 ـ مثنوی فرخنامة فاطمی فی أحوالات فاطمة علیها السلام /فی قسمین: الأول ما نظمه محب علی خان حکمت، والقسم الثانی ما نظمه الحکیم کاظم حاذق الملک./ انظر: الذریعة 19/256.
211 ـ مجالس الأبرار /ترجمة عاشر البحار، الجزء الأول منه فی أحوال فاطمة علیها السلام./ للسید حامد حسین بن حسین الفیض آبادی الجنفوری، وعلیه تقریظ للسید أبی الحسن محمد بن علی بن صفدر الرضوی الکشمیری، المعروف بالسید أبی صاحب. /مطبوع سنة 1311هـ./ انظر: الذریعة 19/357.
212 ـ مجلس فی مناقب فاطمة علیها السلام /للحافظ السیوطی، جلال الدین أبی الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر بن محمد، المتوفى 911هـ./ نسخة فی المکتبة السلیمانیة فی إسلامبول، برقم 13/1030. /انظر: معجم ما ألف عن رسول الله صلى الله علیه وآله: 225.
213 ـ مختصر الکلام فی وفیات النبی والزهراء والأئمة علیهم السلام. /لمحمد علی الحسینی الشاه عبد العظیمی./ النجف الأشرف، مطبعة حبل المتین، 1330هـ/1911م، 148 صفحة.
214 ـ مصباح الأئمة فی تاریخ أم الأئمة /لمیرزا أحمد، المتخلص بـ(منظور)./ انظر: الذریعة 21/100.
215 ـ المعصوم الثالث: فاطمة الزهراء /فارسی./ لجواد فاضل. /طهران، سنة 1336هـ. ش،221 صفحة، القطع المتوسط./ طهران، سنة 1346هـ. ش، الطبعة الثانیة، 199 صفحة، القطع الکبیر.
216 ـ المقلة العبراء فی تظلم الزهراء علیها السلام /للشیخ عبد علی بن الحسین الجزائری./ انظر: الذریعة 22/120، إیضاح المکنون 2/547.
217 ـ ملتقى الأصفیاء فی مناقب الإمام علی والسبطین والزهراء /للشیخ عبد الفتاح بن حسین راوه المکی، من طلبة العلم بالمسجد الحرام. طبعة مطبعة المدنی، 1387هـ./ انظر: أهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.
218 ـ ملحمة فی الزهراء البتول /وضعها على طریقة الموشح الذی یتکون من ثلاث قواف ورابعة./ للشیخ محسد بن إبراهیم المظفر، المولود فی النجف الأشرف، سنة 1319هـ. /انظر: شعراء الغری 7/275، شعراء النجف ـالمخطوطـ: 341.
219 ـ ملکة الإسلام /فی احتجاج الصدیقة علیها السلام فی أول مجلس بینها وبین الخلیفة./ فارسی، بعنوان: ملکه إسلام. للمیرزا خلیل الکمره أی./ طهران، سنة 1327هـ. ش. /طهران، سنة 1348هـ. ش، 312 صفحة، الطبعة الثانیة القطع الکبیر.
220 ـ ملکة الإسلام فاطمة الزهراء فی المسجد النبوی /فارسی./ لحسین حق شنوا./ طهران /سنة 1348هـ. ش.
221 ـ ملکة الإسلام فاطمة الزهراء /فارسی./ للشیخ محمد جواد النجفی. /طبع فی طهران./ انظر: فهرست خانبار مشار: 3328.
222 ـ ملکة الإسلام فاطمة الزهراء /القسم الأول: أول محکمة قضائیة بعد النبی صلى الله علیه وآله وسلم./ القسم الثانی: منبع ماء الحیاة. مطهران، المکتبة الإسلامیة، سنة 1348هـ. ش.
223 ـ مناقب علی والحسنین وأمهما فاطمة الزهراء علیهم السلام /لعبد المعطی أمین قلعجی./ حلب، 1979م.
224 ـ مناقب فاطمة /لعبد الرؤوف بن تاج العارفین بن علی المناوی، المتوفى سنة 1031هـ./ انظر: أهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.

225 ـ مناقب فاطمة /لأبی صالح المؤذن، أحمد بن عبد الملک بن علی النیسابوری الحافظ، المتوفى سنة 470 هجریة./ انظر: أهل البیت علیهم السلام فی المکتبة العربیة، القسم المخطوط.
226 ـ مناقب فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله وفضلها وتزویجها بعلی /فی: مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، الجزء9، صفحة 201ـ 212./ للحافظ نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی، المتوفى 807هـ، بتحریر الحافظین: العراقی وابن حجر. /بیروت، دار الکتاب العربی، الطبعة الثالثة 1402هـ/ 1982م.
227 ـ مناقب فاطمة الزهراء علیها السلام /للسیوطی./ تقدم بعنوان: الثغور الباسمة فی مناقب السیدة فاطمة.
228ـمناقب فاطمة الزهراء علیها السلام /للحاکم النیسابوری أبی عبد الله محمد بن عبد اللهـ، المتوفى 405هـ./ انظر: الذریعة 22/331.
229 ـ مناقب فاطمة الزهراء وحالاتها /نسخة منه عند المیرزا هادی الروضة خوان الخراسانی فی النجف الأشرف. /انظر: الذریعة 22/331.
230 ـ مناقب فاطمة الزهراء وولدها علیهم السلام /لأبی جعفر محمد بن جریر بن رستم بن جریر الآملی الطبری ـ صاحب (دلائل الإمامة) المعاصر للشیخ الطوسی. /انظر: الذریعة 22/332.
231 ـ المودة فی القربى فی فضائل فاطمة الزهراء /للسید خلف بن عبد المطلب بن حیدر بن محمد بن فلاح الموسوی الحویزی، کان معاصراً للشیخ البهائی./ انظر: إیضاح المکنون 2/604.
232 ـ کتاب مولد فاطمة الزهراء علیها السلام /للشیخ أبی عزیز الخطی، محمد بن عبد الله بن محمد./ انظر: الذریبعة 23/275.
233 ـ نخبة البیان فی تفضیل سیدة النسوان /فی حیاة الزهراء علیها السلام وفضائلها./ للسید عبد الرسول الشریعتمداری الجهرمی. /قم، مکتب الهادی، سنة 1366هـ. ش، 280 صفحة، القطع المتوسط.
234 ـ نداء الشیعة /بحث عن شخصیة الزهراء علیها السلام فارسی، بعنوان: ندای شیعهـ./ لمیر سید أحمد الروضاتی. /طهران، سنة 1351هـ. ش، 12 صفحة.
235 ـ نظم روایة ورقة فی مصائب الزهراء علیها السلام /للحسن بن الحسین بن عبد النبی./ نسخة فی مکتبة الطهرانی بسامراء، ضمن مجموعة کتابتها فی حدود 1000هـ. انظر: الذریعة 24/212.
236 ـ النفحات القدسیة فی حالات فاطمة المرضیة علیها السلام /فارسی./ لعبد الأمیر بن محمد البادکوبی، ألفه سنة 1357هـ. /انظر: الذریعة 24/250.
237 ـ الهدى /فی إثبات الإرث للأنبیاء، ورد الخبر الموضوع المشهور (نحن معاشر الأنبیاء لا نورث)/ بالأوردیة. /للسید علی بن أبی القاسم الرضوی القمی اللاهوری./ طبعة الهند. /انظر: الذریعة 25/202.
238 ـ هدی الملة إلى أن فدک من النحلة /لحسن بن أبی المعالی محمد باقر الحائری القزوینی (1296ـ 1380هـ/1879ـ 1960م)./ النجف الأشرف، 1352ه 76 صفحة، الطبعة الأولى. /القاهرة، الطبعة الأولى المحققة، 1396هـ/ 1976م، مطبوعات النجاح ـ16، 232 صفحة. /قم، أوفسیت.
239 ـ وفاة الزهراء علیها السلام /لیحیى بن الحسین بن عنبرة بن ناصر البحرانی، تلمیذ المحقق الکرکی./ انظر: الذریعة 25/119.
240 ـ وفاة الزهراء /للشیخ حسین آل عصفور./ تقدم بعنوان: الدرة الغراء فی وفاة الزهراء.
241 ـ وفاة الزهراء (رسالة فی...) /للسید محمد علی بن میرزا محمد بن هدایة الله الحسینی الرازی الشاه عبد العظیمی النجفی (1258ـ 1334هـ./ انظر: معارف الرجال 2/318.
242 ـ وفاة الزهراء /لأبی الحسن البکری المصری، المتوفى 953هـ، أستاذ الشهید الثانی./ انظر: الذریعة 25/119.
243 ـ وفاة الزهراء علیها السلام /للسید هاشم بن سلیمان بن إسماعیل الکتکانی البحرانی، المتوفى 1107هـ./ انظر: الذریعة 25/19.
244 ـ وفاة الصدیقة علیها السلام / للشیخ حسین ابن مؤلف (أنوار البدرین)./ انظر: الذریعة 2/420.
245 ـ وفاة فاطمة /فی: العبر فی خبر من غبر، الجزء1 صفحة 11./ للحافظ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی (ت 748هـ)./ تحقیق: محمد السعید بن بسیونی زغلول. /بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولى، 1405هـ/1985م.
246 ـ وفاة فاطمة وفضائلها رضی الله عنها /فی: مرآة الجنان وعبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان، الجزء1، صفحة 61ـ 62./ حیدر آباد الدکن، 1337هـ، الطبعة الأولى. /بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1390هـ، الطبعة الثانیة أوفیست.
247 ـ الید البیضاء فی مناقب الزهراء علیها السلام. /نکت من الأخبار الواردة فیها، الجزء الثانی من (أنوار المواهب). لعلی أکبر بن الحسین النهاوندی./ طبع سنة 1360هـ. /انظر: الذریعة 2/445 و25/277.
248 ـ یومیات فاطمة الزهراء علیها السلام /حیاتها الشخصیة ودورها الاجتماعی والسیاسی/ لأحمد الکاتب /طهران، سنة 1366هـ.ش/ 1987م، 156 صفحة، القطع المتوسط.


ج: کتب و مقالاتى در مورد فاطمه زهرا( شرکت کننده در مسابقه اى تحت همین نام)

1 ـ أم الشهداء فاطمة بنت محمد /مهدی عبد الحسین/ المسیب.
2 ـ رائدة فخر النساء /حیدر علی/ السعدی /المسیب.
3 ـ الزهراء سیدة الکساء ونساء الیوم /کریم أحمد الصائغ/ النجف.

4 ـ الزهراء فاطمة بنت محمد /عبد الزهراء عثمان محمد/ القرنة.
5 ـ الزهراء فی محراب الألم الخالد /عبد الکریم توفیق الطائی/ شقلاوهـ.
6 ـ الصدیقة فاطمة الزهراء /محمد رضا الحسانی/ النجف.
7 ـ الصدیقة فاطمة الزهراء بنت الرسالة المحمدیة /عبد المجید سماوی الجلوب/ الحلة.
8 ـ فاطمة الزهراء أم أبیها /فاضل المیلانی الحسینی/ النجف.
9 ـ فاطمة بضعة المصطفى /حیدر الشدیدی/ الناصریة.
10 ـ فاطمة الحوراء الإنسیة /جاسم هاشم العبادی/ العمارة.
11 ـ فاطمة الزهراء شهاب النبوة الثاقب /حسن عیسى الحکیم/ النجف.
12 ـ فاطمة الزهراء نداء الملایین /السید محمد تقی الخراسانی/ کربلاء.
13 ـ فاطمة الزهراء وتر فی غمد /سلیمان کتانی/ لبنان.
14 ـ فخر النساء فاطمة /خلیل رشید/ العمارة.

____________

منبع:

فاطمة بهجة قلب المصطفى

تألیف: أحمد الرحمانی الهمدانی

1- عائشة قالت : و کانت ـ أی فاطمة ( علیها السلام ) ـ لا تحیض قطّ لأنّها خُلِقت من تفاحةِ الجنّة - أخبار الأُول وآثار الدُول لأحمد بن یوسف الدمشقی-

ترجمه:

عایشه: فاطمه(س) هرگز حیض نمى دید؛ چرا که خلقتش از سیب بهشتى بود!


2- قالت عائشة : ما رأیت قطّ أحداً أفضل من فاطمة ( علیها السلام ) غیر أبیها - الإصابة فی تمییز الصحابة لابن حجر العسقلانی ، ومجمع الزوائد للهیثمی ، والسیرة النبویة -

ترجمه:

عایشه: هرگز بافضیلت تر از فاطمه(س) - جز  پدرش - ندیدم!


3- عن عائشة أنّها قالت : و کانت إذا دخلت على النبی صلى الله علیه [ وآله ] أخذ بیدها فقبَّلها ، و رحّبَ بها ، و أجلسَها فی مجلسه ، و کان إذا دخلَ علیها قامتْ إلیه ، ورحّبَتْ به ، و أخذتْ بیده فقبّلَتْها - المستدرک على الصحیحین للحاکم النیسابوری ومثله فی سنن الترمذی /باب فضل فاطمة بنت محمد -

ترجمه:

عایشه: هر وقت فاطمه بر پیغمبر وارد می شد؛ پیغمبر دستش را می گرفت و مى بوسید! وخوش آمدش گفته؛ او را بر جاى خود مى نشاند! (در مقابل هم) هر گاه پیامبر بر فاطمه وارد مى شد او جلوش برخاسته خوش آمدش مى گفت ودستش را گرفته مى بوسید.


4- قالت عائشة ( فی جواب من سألها عن علی ( علیه السلام ) ) : تسألنی عن رجل و الله ما أعلم رجلاً کان أحبّ إلى رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) من علیّ ، و لا فی الأرض امرأة أحبّ إلى رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) من فاطمة - المستدرک على الصحیحین للحاکم النیسابوری / مناقب فاطمة بنت رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) -

ترجمه:

عایشه - در جواب کسى که از او در مورد على(ع) پرسید- : از من در مورد مردى سؤال کردى که به خدا قسم مردى را محبوتر از او نزد رسول الله(ص) نمى شناسم؛ و نه در روى زمین زنى را محبوبنر از فاطمه!


5- عائشة قالت : کان النّبی ( صلى الله علیه و آله ) إذا قَدِم من سَفَر قبَّلَ نحرَ فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : " منها أشمُّ رائحةَ الجنّة " - ینابیع المودة للقندوزی البلخی الحنفی -

ترجمه:

عایشه: هر گاه پیامبر از سفر مى آمدند گلوى فاطمه را بوسیده و مى گفتند: از فاطمه (س) بوى بهشت را استشمام مى کنم!


6- قالت عائشة : کنّا نخیط ، و نغزل ، و ننظم الأبرة باللّیل فی ضوء وجه فاطمة ( علیها السلام ) - أخبار الأُول وآثار الدول لأحمد بن یوسف الدمشقی -

ترجمه:

عایشه: شب هنگام؛ زیر نور صورت فاطمه(س) خیاطى مى کردیم ونخ مى ریسیدیم وسوزن نخ مى کردیم!


7- دخلت عائشة على أبیها فقالت : یا أبتاه إنی رأیت من فاطمة أمرا عجیباً ( عجباً ) ، رأیتُها وهی تعمل فی القِدر ، والقِدر على النار ، یغلی وهی تحرِّک ما فی القِدر بِیدِها فقال لها : یا بنتاه أُکتمی هذا الأمر ، وإنه لأمرٌ عظیم - ثاقب المناقب لمحمد بن علی الطوسی -

ترجمه:

عایشه بر پدرش (ابوبکر) وارد شد و گفت: اى پدر! امر عجیبى از فاطمه(س) دیدم: دیدم آشیزى مى کرد و دیگ بر آتش بود و او غذا را با دىستش هم مى زد! ابوبکر گفت: دخترم! این داستان را مخفى کن! که جریانى ست بزرگ!


8- عن عائشة : … أَسَرَّ ـ أی رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) ـ إلیها فقلتُ : ما رأیتُ کالیوم ، فَرَحاً أقربَ من حُزنٍ ، فسألتُها عمّا قال ، فقالتْ : " ما کنتُ لأفشیَ سرَّ رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) " حتّى قُبِض النّبیُ ( صلى الله علیه و آله ) فسألتُها ، فقالت : " أسرَّ إلیّ أنّ جبرئیل کان یُعارضنی القرآنَ کلَّ سنة مرّةً ، و أنّه عارَضَنی العام مرّتین ولا أراه إلاّ حَضَرَ أجلی و إنّکِ أوّلُ أهلِ بیتی لحوقاً بی ، فبکیتُ ، فقال : أما ترضینَ أن تکونی سیّدةَ نساء أهل الجنّة ، أونساءِ المؤمنین ؟ فضحکتُ لذلک " - صحیح البخاری ومسلم ومسند احمد وغیرهم کثیر -

ترجمه:

عایشه: ... رسول الله در گوش فاطمه نجوا کرد... گفتم: همانند امروز شادیى به غم نزدیک ندیده بودم!

جریان را که از او پرسیدم گفت سرّ پیغمبر را (تا زنده است) افشا نخواهم کرد!

وقتى حضرت رحلت کردند سؤال را پرسیدم گفت: پیغمبر فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه مى کرد و امسال دوبار! و این یعنى مرگم نزدیک شده است و تو هم اول کسى هستى که به من ملحق مى شوى! من گریستم؛ سپس فرمود آیا راضى نمیشوى که سرور زنان بهشتى ( یا زنان مؤمن) باشى؟! پس خندیدم!


9- إستأذن أبوبکر على رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فسمع صوت عائشة عالیاً و هی تقول : واللهِ لقد عرفتُ أنّ علیّاً و فاطمة أحبُّ إلیک منّی و من أبی ( مرّتین أو ثلاثاً ) - مسند أحمد؛ مسند النعمان بن بشیر ، ومجمع الزوائد للهیثمی -

ترجمه:

ابوبکر مى خواست بر پیامبر وارد شود که دید عایشه صدا را بلند کرده و مى گوید:

به خدا قسم فهمیدم که پیش تو على و فاطمه محبوبترند از من و پدرم !!


10- عن عائشة قالت : إنّ فاطمة ( علیها السلام ) بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم أرسَلَت إلى أبی بکر تسألُه میراثَها من رسول الله صلّى الله علیه مما أفاء الله علیه بالمدینة وما بقی من خمس خیبر ... فأبى أن یدفعَ إلى فاطمة منها شیئاً فوَجَدَتْ فاطمة على أبی بکر فی ذلک ، فَهَجَرتْهُ ، ولم تُکلّمْه حتّى تُوُفّیتْ و لم یؤذَن بها أبو بکر!! - صحیح البخاری / باب غزوة خیبر الحدیث رقم 38 -

ترجمه:

عایشه: فاطمه دختر پیغمبر پیکى به سمت ابوبکر فرستاده سهم ارثش از رسول را طلب کرد - از اموال فىء مدینه و مابقى خمس خیبر - ابوبکر چیزى از آن را نداد. پس فاطمه بر او غضب کرده و قهر نمود و تا لحظه مر گ با او سخن نگفت! و براى نمازش ابوبکر دعوت نشد!


11- عن عائشة قالت : قال رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) :
" إذا کان یومُ القیامة نادى منادٍ : یا معاشر الخلائق طأطِئوا رؤوسَکم حتّى تجوزَ فاطمةُ بنت محمّد ( صلّى الله علیه و آله ) "  - تاریخ بغداد للخطیب البغدادی -

ترجمه:

عایشه: رسول الله فرمود: قیامت که بر پاشود ندا دهنده اى ندا دهد: اى گروه خلایق! سرها را پائین اندازید تا فاطمه(س) دختر محمد(ص) بگذرد!


منبع:

السیدةُ فاطمةُ الزهراء عن لسان عائشة -زوجة رسول الله ( صلى الله علیه و آله )-
جمع وتبویب وتعلیق: العلامة الشیخ جعفرالهادی

بهترین چیــــــــــــــز براى زنها...!

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ
حضرت على علیه السلام مى فرماید:
در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم ، فرمود:
به من بگویید بهترین چیز براى یک زن چیست؟!
ما همگى از پاسخ عاجز ماندیم.
سپس از خدمت حضرت بیرون آمدیم و من به خانه برگشتم ، قضیه را به فاطمه(س) اطلاع دادم .
زهراى مرضیه اظهار داشت :
بهترین چیز براى یک زن آن است که: (نه او مردهاى نامحرم را ببیند و نه مردهاى نامحرم او را!)
آنگاه خدمت پیامبر اسلام برگشتم و پاسخ فاطمه را به حضرت رساندم.
پیغمبر صلى الله علیه و آله از شنیدن جواب به قدرى خوشحال شد که فرمود: ان فاطمه بضعه منى (حقا فاطمه پاره تن من و جزء وجود من است.)

منبع:
داستانهاى بحارالانوار
 محمود ناصرى
(با تصرف)

اشرفیت فاطمه

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ

بیان اشرفیت و افضلیت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از کل نساء العالمین :
هر چند در جهان هستى نساء و بانوان با شرافت و با فضیلت وجود داشته اند مانند حضرت مریم و حضرت هاجر و حضرت حوا و مانند آنها ولى هیچ یک از آنان در شرافت و فضیلت و کرامت بدرجه و مرتبه حضرت فاطمه زهراى اطهر سلام الله علیها نمى رسند.
زیرا شرافت و فضیلت یا نسبى و یا حسبى و یا قائم بشخص و صفات ملکوتى خود انسان است و حضرت فاطمه (ع ) در تمام مراحل جهات مزبور گوى سبقت را از قاطبه نساء عالمین من الاولین و الاخرین ربوده است :

و چگونه چنین نباشد؟ و حال آنکه روحانیت او مقام نفس کلیة الهیة (1) است.

و نیز حضرت فاطمه زهرا دختر اول شخص عالم امکان است : فاطمه زهرا سلام الله علیها صادره نخستین و اولین جلوه رب العالمین است .
خداى متعال نور فاطمه زهرا را قبل از عالم و آدم آفریده است و نور او و پدرش و شوهرش نور واحد است چنانچه در روایت معتبر آمده است:
ان الله تفرد فى وحدانیته ثم تکلم بکلمته (اى اجاد بجود و اشرق بشروق ) فصارت نورا ثم خلق من ذلک النور محمدا و علیا و فاطمة :
پس در واقع حقیقت محمدیه و حقیقت علویه و حقیقت فاطمیه هر سه از نور واحد خلق شده اند و برهان امکان اشرف که قاعده عقلیه ایست برهان اشرفیت صادر نخستین است.

و نیز برهان دیگر بر اشرفیت و افضلیت حضرت فاطمه رهراى اطهر دختر والاگهر پیغمبر خاتم از باب قاعده تشاکل معلول با علت و اثر با موثر باشد بحکم (کل یعمل على شاکلته ) و مفاد (الولد سر ابیه ) و این برهان در کمال قوت است چه آنچه در والد است ظهور و بروزش در روح ولد و خون ولد است.

و شکى نیست که حضرت ختمى مرتبت عقل کل محمد مصطفى علیه و آله و افضل التحیة و الثناء؛ افضل و اشرف از کل ماسوى الله است و نیز ولد هم که از هر حیث مشابه با أب است پس بدیهى است که مشابه اکمل - اکمل از غیر اکمل خواهد بود!

بنابراین قاعده : حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که خلقا و خلقا از هر جهت و هر باب شباهت تامه به حضرت ختمى مرتبت پدر بزرگوارش دارد اشرف و افضل از تمام نساء عالمین اولاد غیراکمل و مشابه غیر اکملند ولى حضرت فاطمه زهرا (ع ) ولد اکمل و مشابه اکمل و اشرف ما فى الوجود است و بحکم مشابه الاکمل اکمل ؛ اکملیت و اشرفیت و افضلیت آن حضرت از قاطبه نساء عالمین من الاولین و الاخرین ثابت و مبرهن و محرزاست و این قاعده کلیه برهانیه درتمام اولاد فاطمه زهرا یعنى ائمه اطهار (ع ) سارى و جارى است که اشرفیت و افضلیت آنها ازتمام خلایق ثابت و محرزاست عقلا و نقلا.

و نیز در تائید و تثبیت اشرفیت و افضلیت حضرت خیر النساء فاطمه زهرا سلام الله علیها از کل نساء جهان واینکه او مختار و برگزیده خدا است از میان نساء عالمین همانا روایتى است که از لسان حضرت ختمى مرتبت محمد صلی الله علیه و آله صادر شده است و بسیار قابل اهمیت است:

قال رسول الله (ص ) لعلى (ع ): ان الله عزوجل اشرف على الدنیا فاختارنى منها على رجال العالمین ثم اطلع الثالثه فختار الائمة من ولدک على رجال العالمین ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة على نساء العالمین : (عن کتاب فاطمة الزهرا(ع )للعلامه الامینى ) (ص )43 طبع امیر کبیر)
و ایضا عن النبى الختمى (ص ) فى حدیث طویل : على ساق العرش مکتوب (لا اله الا الله ) محمد رسول الله و على و فاطمة و الحسن و الحسین خیر خلق الله : فقال جبرئیل یارب فانى اسئلک بحقهم علیک لجعلتنى خادمهم قال الله تعالى قد جعلت فجبرئیل علیه السلام خادمنا: (عن کتاب بحر المعارف للعاف الصمد انى ملا عبد الصمد الهمدانى)که مستفاد از این حدیث شریف نورانى این است که حضرت ختمى مرتبت محمد پیغمبرخاتم و حضرت ولى الله الاعظم على و حضرت ملکه ملک و ملکوت ولیة الله العظمى فاطمة الزهرا (ع ) و دو فرزند دلبند آنها امامین همامین حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهم الصلوة و السلام ؛ اشرف خلق الله و بهترین خلق الله در ارض عالم امکان هستند و جبرئیل خود از خداى متعال خواست که افتحار خدمت و خادمیت دربار این بزرگواران را داشته باشد و خداى متعال درخواست جبرئیل را پذیرفت و ملک مقرب دربار خود را خدامتگذار آنها قرار داد.

گواهى پیغمبر (ص ) درباره دختر والاگهر فاطمه زهراى اطهر (ع ):
فى حدیث طویل عن النبى الختمى صلى الله علیه و آله :

و اما ابنتى فاطمة سلام الله علیها فانها سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخرین و هی بضعة منى و هى نور عینى و هى ثمرة فؤادى و هى روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیة...

و اما دختر من فاطمه سیده نساء عالمین من الاولین والاخرین است همانا این دختر گرامى پاره تن من است و او نور چشم من و او میوه دل من است و او روح من است که میان دو پهلوى من است و او انسیه حورا است...

منبع:

آئینه ایزد نما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
مؤ لف : حضرت آیت الله محمد رضا ربانى

____________________________________

(1) حضرت امیر(ع) در توضیح این نفس فرمود:

«نفس الهیه ملکوتیه کلیه، یک قوه لاهوتی است که از عالم لاهوت که از عوالم ربوبی است، آفریده شده است و یک جوهر بسیطی است که ذاتا زنده است. اصل این نفس، عقل است که از او پدید آمده است. به وسیله و به علت او می خواند و طلب می کند و به سوی او دلالت و اشارت می نماید و بازگشت او، در وقتی که به مقام کمال خود رسید و مشابهت با او پیدا کرد، به سوی عقل است. موجودات از این نفس الهیه ملکوتیه کلیه به وجود آمده اند و در هنگام کمال خود نیز بدان بازگشت می نمایند و این نفس کلیه دارای مقامی بس بلند و ارجمند است و او شجره طوبی و سدرة المنتهی و جنة المأوی است و کسی که به مقام معرفت او رسد هیچ گاه شقی و بدبخت نخواهد بود و کسی که او را نشناسد جاهل و گمراه می باشد.

در حدیثی دیگر آمده است:

یکی از نفوس، نفس کلیه الهیه است و دارای پنج قوه است: بقای در فنا و نعمت در عین رنج و زحمت و عزت در عین ذلت و بی نیازی در عین نیازمندی و صبر و پایداری در بلا و گرفتاری. و از برای این نفس دو خاصیت است: یکی رضا و دیگری تسلیم. و مبدأ آفرینش این نفس از خداست و بازگشتش نیز به سوی خود خدا خواهد بود. خداوند می فرماید:«من از روح خودم در او دمیدم» و نیز می فرماید: «ای نفس که به مقام آرامش و اطمینان رسیده ای و مطمئنه شده ای! بازگشت کن به سوی پروردگارت در حالی که تو از او راضی و او نیز از تو راضی می باشد.»

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 163-168

فاطمــــــــــه(س) خطاب به عمر ابن خطاب:

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۶ ب.ظ

إن فاطمة علیها السلام - لما أن کان من أمرهم ما کان - أخذت بتلابیب عمر فجذبته إلیها ثم قالت:

وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اءکْرَهُ اءنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ اءنّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اءجِدُهُ سَریعَ الاْجابَةِ.


ترجمه:

فاطمه(س) بعد از آن اتفاقات؛ لباس عمر را گرفته به سمت خود کشید و فرمود:

سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم ؛ و به سرعت آن را اجابت شده می دیدم!


منبع:

کافى (باب مولد الزهراء)

قالَتْ علیها السلام : إ لهى وَ سَیِّدى ، اءسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى اءَنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتى ، وَشیعَةِ ذُرّیتَى .


ترجمه :
فاطمه(س) فرمود:

خداوندا! به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن ها را برگزیده اى ، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان ، از تو مى خواهم  خطاکاران از شیعیان من و ذریه ام را ببخشى .


منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
مؤ لف : عبداللّه صالحى
به نقل از:

کوکب الدّرىّ: ج 1، ص 254.

من از جنبه هاى معنوى و روحى و الهى آن بزرگوار (حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ) حرفى نمى توانم بزنم . من کوچک تر از این هستم که آن چیزها را درک کنم ، حتى اگر کسى هم بتواند درک بکند نمى تواند آن چنان که حق اوست او را توصیف و بیان کند. آن جنبه هاى معنوى یک عالم جداگانه اى است ...
- این چه دانش والایى است ؟ این چه معرفت و حکمت بى نظیرى است که خداى متعال به یک زن در سنین جوانى مى بخشد؟ این مقام معنوى حضرت زهرا علیهاالسلام است . این مسائل معنوى تا حدود زیادى به فضایل علمى ارتباط پیدا مى کند. ارتباط پیدا مى کند به آن چه که از تلاش ‍ فاطمه زهرا علیهاالسلام ناشى مى شود...
- عبادت فاطمه زهرا علیهاالسلام یک عبادت نمونه است؛ حسن بصرى که یکى از عباد و زهاد دنیاى اسلام است ، درباره فاطمه زهرا علیهاالسلام مى گوید: به قدرى دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله عبادت کرد و در محراب عبادت ایستاد که تورمت قدماها پاهاى آن بزرگوار از ایستادن در محراب عبادت ورم کرد.


منبع:

سخنرانی رهبرى در: 1371.9.25

از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیها

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیها:

من راجع به حضرت صدیقه سلام الله علیها خودم را قاصر مى دانم ذکرى بکنم ، فقط اکتفا مى کنم به یک روایت که در کافى شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق سلام الله علیه مى فرماید: فاطمه سلام الله علیها بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدت برایشان غلبه داشت و جبرئیل امین مى آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض مى کرد و مسائلى از آینده نقل مى کرد. ظاهر روایت این است که در این 75 روز مراوده اى بوده است یعنى رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گـمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاء عظام درباره کسى این طور وارد شده باشد که در ظرف 75 روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیه اى که واقع مى شده است ، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه او مى رسیده است در آتیه ، ذکر کرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است ، کاتب وحى بوده است حضرت امیر، همان طورى که کاتب وحى رسول خدا بوده است و البته آن وحى به معناى آوردن احکام ، تمام شد به رفتن رسول اکرم کاتب وحى حضرت صدیقه در این 75 روز بوده است . مساءله آمدن جبرئیل براى کسى یک مساءله ساده نیست ، خیال نشود که جبرئیل براى هر کسى مى آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسى که جبرئیل مى خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است . چـه ما قائل بشویم به این که قضیه تنزیل ، تنزل جبرئیل ، به واسطه روح اعظم خود این ولى است یا پـیغمبر است ، او تنزیل مى دهد او را و وارد مى کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالى او را ماءمور مى کند که برو و این مسائل را بـگـو. چـه آن قسم بـگـوییم که بعض اهل نظر مى گـویند و چـه این قسم بـگـوییم که بعض اهل ظاهر مى گـویند، تا تناسب ما بین روح این کسى که جبرئیل مى آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیاء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عیسى و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است بعد از این هم بین کسى دیگر نشده است ، حتى درباره ائمه هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که براى حضرت زهرا سلام الله علیهاست که آن که من دیده ام که جبرئیل به طور مکرر در این 75 روز وارد مى شده و مسائل آتیه اى که بر ذریه او مى گـذشته است ، این مسائل را مى گـفته است و حضرت امیر هم ثبت مى کرده است و شاید یکى از مسائلى که گـفته است ، راجع به مسائلى است که در عهد ذریه بلند پایه او حضرت صاحب سلام الله علیه است براى او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمى دانیم ، ممکن است . در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلى که براى حضرت زهرا ذکر کرده اند !!! با این که آنها هم فضایل بزرگـى است !!! این فضیلت را من بالاتر از همه مى دانم که براى غیر انبیا علیهم السلام ، آن هم نه همه انبیا، براى طبقه بالاى انبیا علیهم السلام و بعض از اولیایى که در رتبه آنها هست ، براى کسى دیـگـر حاصل نشده . و با این تعبیرى که مراوده داشته است جبرئیل در این هفتاد و چند روز، براى هیچ کس تاکنون واقع نشده و این از فضایلى است که از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیهاست .


منبع:

صحیفه نور


اگر مرد بود؛ نبى بود!

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ


 اگر مرد بود؛ نبى بود!

تمام ابعادى که براى زن متصور است و براى یک انسان متصور است در فاطمه زهرا سلام الله علیها جلوه کرده و بوده است یک زن معمولى نبوده است ، یک زن روحانى ، یک زن ملکوتى ، یک انسان به تمام معنا انسان ، تمام نسخه انسانیت ، تمام حقیقت زن ، تمام حقیقت انسان . او زن معمولى نیست ، او موجود ملکوتى است که در عالم به صورت انسان ظاهر شده است ، بلکه موجود الهى جبروتى در صورت یک زن ظاهر شده است...

تمام هویت هاى کمالى که در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در این زن است ...

زنى که اگر مرد بود نبى بود، زنى که اگـر مرد بود به جاى رسول الله بود...

جلوه هاى ملکوتى ، جلوه هاى الهى ، جلوه هاى جبروتى ، جلوه هاى ملکى و ناسوتى همه در این موجود مجتمع است . انسانى است به تمام معنا انسان ، زنى است به تمام معنا زن . از براى زن ابعاد مختلفه است ، چنانچه براى مرد و براى انسان . این ورق صورى طبیعى نازل ترین مرتبه انسان است و نازلترین مرتبه زن است و نازلترین مرتبه مرد است . لکن از همین مرتبه نازل حرکت به سوى کمال است . انسان موجود متحرک است ، از مرتبه طبیعت تا مرتبه غیبت ، تا فنا بر الوهیت . براى صدیقه طاهره این مسائل ، این معانى حاصل است . از مرتبه طبیعت ، شروع کرده است ، حرکت کرده است ، حرکت معنوى ، با قدرت الهى ، با دست غیبى ، با تربیت رسول الله (ص ) مراحل را طى کرده است تا رسیده است به مرتبه اى که دست همه از او کوتاه است...


منبع:

صحیفه نور

 اگر مرد بود؛ نبى بود!

تمام ابعادى که براى زن متصور است و براى یک انسان متصور است در فاطمه زهرا سلام الله علیها جلوه کرده و بوده است یک زن معمولى نبوده است ، یک زن روحانى ، یک زن ملکوتى ، یک انسان به تمام معنا انسان ، تمام نسخه انسانیت ، تمام حقیقت زن ، تمام حقیقت انسان . او زن معمولى نیست ، او موجود ملکوتى است که در عالم به صورت انسان ظاهر شده است ، بلکه موجود الهى جبروتى در صورت یک زن ظاهر شده است...

تمام هویت هاى کمالى که در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام در این زن است ...

زنى که اگر مرد بود نبى بود، زنى که اگـر مرد بود به جاى رسول الله بود...

جلوه هاى ملکوتى ، جلوه هاى الهى ، جلوه هاى جبروتى ، جلوه هاى ملکى و ناسوتى همه در این موجود مجتمع است . انسانى است به تمام معنا انسان ، زنى است به تمام معنا زن . از براى زن ابعاد مختلفه است ، چنانچه براى مرد و براى انسان . این ورق صورى طبیعى نازل ترین مرتبه انسان است و نازلترین مرتبه زن است و نازلترین مرتبه مرد است . لکن از همین مرتبه نازل حرکت به سوى کمال است . انسان موجود متحرک است ، از مرتبه طبیعت تا مرتبه غیبت ، تا فنا بر الوهیت . براى صدیقه طاهره این مسائل ، این معانى حاصل است . از مرتبه طبیعت ، شروع کرده است ، حرکت کرده است ، حرکت معنوى ، با قدرت الهى ، با دست غیبى ، با تربیت رسول الله (ص ) مراحل را طى کرده است تا رسیده است به مرتبه اى که دست همه از او کوتاه است...


از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیها:

من راجع به حضرت صدیقه سلام الله علیها خودم را قاصر مى دانم ذکرى بکنم ، فقط اکتفا مى کنم به یک روایت که در کافى شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق سلام الله علیه مى فرماید: فاطمه سلام الله علیها بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدت برایشان غلبه داشت و جبرئیل امین مى آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض مى کرد و مسائلى از آینده نقل مى کرد. ظاهر روایت این است که در این 75 روز مراوده اى بوده است یعنى رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گـمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاء عظام درباره کسى این طور وارد شده باشد که در ظرف 75 روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیه اى که واقع مى شده است ، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه او مى رسیده است در آتیه ، ذکر کرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است ، کاتب وحى بوده است حضرت امیر، همان طورى که کاتب وحى رسول خدا بوده است و البته آن وحى به معناى آوردن احکام ، تمام شد به رفتن رسول اکرم کاتب وحى حضرت صدیقه در این 75 روز بوده است . مساءله آمدن جبرئیل براى کسى یک مساءله ساده نیست ، خیال نشود که جبرئیل براى هر کسى مى آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسى که جبرئیل مى خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است . چـه ما قائل بشویم به این که قضیه تنزیل ، تنزل جبرئیل ، به واسطه روح اعظم خود این ولى است یا پـیغمبر است ، او تنزیل مى دهد او را و وارد مى کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالى او را ماءمور مى کند که برو و این مسائل را بـگـو. چـه آن قسم بـگـوییم که بعض اهل نظر مى گـویند و چـه این قسم بـگـوییم که بعض اهل ظاهر مى گـویند، تا تناسب ما بین روح این کسى که جبرئیل مى آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیاء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عیسى و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است بعد از این هم بین کسى دیگر نشده است ، حتى درباره ائمه هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که براى حضرت زهرا سلام الله علیهاست که آن که من دیده ام که جبرئیل به طور مکرر در این 75 روز وارد مى شده و مسائل آتیه اى که بر ذریه او مى گـذشته است ، این مسائل را مى گـفته است و حضرت امیر هم ثبت مى کرده است و شاید یکى از مسائلى که گـفته است ، راجع به مسائلى است که در عهد ذریه بلند پایه او حضرت صاحب سلام الله علیه است براى او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمى دانیم ، ممکن است . در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلى که براى حضرت زهرا ذکر کرده اند !!! با این که آنها هم فضایل بزرگـى است !!! این فضیلت را من بالاتر از همه مى دانم که براى غیر انبیا علیهم السلام ، آن هم نه همه انبیا، براى طبقه بالاى انبیا علیهم السلام و بعض از اولیایى که در رتبه آنها هست ، براى کسى دیـگـر حاصل نشده . و با این تعبیرى که مراوده داشته است جبرئیل در این هفتاد و چند روز، براى هیچ کس تاکنون واقع نشده و این از فضایلى است که از مختصات حضرت صدیقه سلام الله علیهاست .


زنی بزرگـ در حجره ای کو چک:

- زنى که در حجره اى کوچک و خانه اى محقر انسان هایى تربیت کرد که نورشان از بسیط خاک تا آن سوى افلاک و از عالم ملک تا آن سوى ملکوت اعلا مى درخشد.


منبع:

صحیفه نور

( انفـــــــــــاق ) و وعده هاى الهى وشیطانى

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ب.ظ

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (268) - سوره مبارکه بقره-


تفسیر:
از آنجا که آیات قبلى در موضوع انفاق بود؛ در اینجا به یکى از موانع مهم آن پرداخته و آن وسوسه هاى شیطانى در زمینه انفاق است ، که انسان را از فقر و تنگدستى میترساند، به خصوص اگر اموال خوب و قابل استفاده را انفاق کند، و چه بسا این وسوسه هاى شیطانى مانع از انفاقهاى مستحبى در راه خدا و حتى انفاقهاى واجب مانند زکات و خمس گردد.
در این راستا مى فرماید: (شیطان به هنگام انفاق به شما وعده فقر و تهیدستى مى دهد) (الشیطان یعدکم الفقر).
و مى گوید: تامین آینده خود و فرزندانتان را فراموش نکنید و از امروز فردا را ببینید و آنچه بر خویشتن روا است بر دیگرى روا نیست و امثال این وسوسه هاى گمراه کننده ، به علاوه (او شما را وادار به معصیت و گناه مى کند) (و یامرکم بالفحشاء).

...

صندوقچه اى عجیب از عهد قدیم!

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۸ ب.ظ

أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (246) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (247) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آَیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آَلُ مُوسَى وَآَلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِکَةُ ... -ایات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره-

ترجمه:

246 - آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى ، که به پیامبر خود گفتند: زمامدار (و فرماندهى ) براى ما انتخاب کن ! تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم . پیامبر آنها گفت : شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچى کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید! گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم ، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم ، (و شهرهاى ما به وسیله دشمن اشغال ، و فرزندان ما اسیر شدهاند)؟! اما هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عده کمى از آنان ، همه سرپیچى کردند. و خداوند از ستمکاران ، آگاه است .
247 - و پیامبرشان به آنها گفت : خداوند (طالوت ) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب ) کرده است ، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم ، و او ثروت زیادى ندارد؟! گفت : خدا او را بر شما برگزیده ، و او را در علم و (قدرت ) جسم ، وسعت بخشیده است . خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد، و احسان خداوند، وسیع است ، و (از لیاقت افراد براى منصبها) آگاه است .
248 - و پیامبرشان به آنها گفت : نشانه حکومت او، این است که (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى که ) در آن ، آرامشى از پروردگار شما، و یادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى که فرشتگان ، آن را حمل مى کنند. در این موضوع ، نشانه اى (روشن ) براى شماست ، اگر ایمان داشته باشید.

249 - و هنگامى که طالوت (به فرماندهى لشکر بنى اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت : خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب ، آزمایش مى کند، آنها (که به هنگام تشنگى ،) از آن بنوشند، از من نیستند، و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند! جز عده کمى ، همگى از آن آب نوشیدند. سپس هنگامى که او، و افرادى که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش ، سالم به در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمى نفرات خود، ناراحت شدند، و عده اى ) گفتند: امروز، ما توانایى مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم . اما آنها که مى دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند، چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند! و خداوند، با صابران (و استقامت کنندگان ) است .
250 - و هنگامى که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعیت کافران ، پیروز بگردان !
251 - سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت وا داشتند. و ((داوود)) (نوجوان نیرومند و شجاعى که در لشکر طالوت بود)، جالوت را کشت ، و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید، و از آنچه مى خواست به او تعلیم داد. و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى کرد، زمین را فساد فرا مى گرفت ، ولى خداوند نسبت به جهانیان ، لطف و احسان دارد.
252 - اینها، آیات خداست که به حق ، بر تو مى خوانیم ، و تو، از رسولان (ما) هستى .

تفسیر:

...

ستمکارترین فرد از دیدگاه قرآن

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۱ ب.ظ

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (114) -سوره مبارکه بقره-


شان نزول :
1. در کتاب (اسباب النزول ) از (ابن عباس ) چنین آمده که این آیه در مورد (فطلوس ) رومى و یاران مسیحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائیل جنگیدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بیت المقدس را ویران ساختند و مردارها در آن ریختند.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البیان ) از (ابن عباس ) نقل مى کند که این کوشش در تخریب و نابودى بیت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى که به دست مسلمانان فتح شد.
2. در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) نیز مى خوانیم که این آیه در مورد قریش نازل گردید، در آن هنگام که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مکه و مسجد الحرام جلوگیرى مى کردند

3. بعضى شأن نزول سومى براى آیه گفته اند و آن اینکه منظور مکانهائى است که مسلمانان در مکه براى نماز داشتند و مشرکان پس از هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) آنها را ویران کردند.
هیچ مانعى ندارد که نزول آیه ناظر به تمام این حوادث بوده باشد، بنابر این هر یک از شان نزولهاى فوق یکى از ابعاد مساءله را منعکس مى کند .


تفسیر:
بررسى شان نزول هاى فوق نشان مى دهدکه روى سخن در آیه به هر سه گروه ، یهود و نصارى و مشرکان ، است ، هر چند بحثهاى آیات گذشته بیشتر به یهود اشاره مى کرد و گاهى به نصارى .
به هر حال (یهود) با ایجاد وسوسه در مساءله تغییر قبله کوشش داشتند که مسلمانان به سمت بیت المقدس نماز بخوانند تا با این کار هم تفوقى بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و کعبه را از رونق بیندازند.
(مشرکان مکه ) نیز با منع پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و مسلمانان از زیارت خانه خدا عملا به سوى خرابى این بناى الهى گام برمیداشتند.
(مسیحیان ) نیز با گرفتن بیت المقدس و ایجاد وضع ناهنجارى که در بالا از ابن عباس نقل شد در تخریب آن میکوشیدند.

قرآن در برابر این سه گروه و تمام کسانى که در راهى مشابه آنها گام بر میدارند مى گوید:( چه کسى ستمکارتر است از آنها که از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگیرى مى کنند و سعى در ویرانى آنها دارند) (و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعى فى خرابها).
به این ترتیب قرآن این جلوگیرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستمکارترین مردم معرفى مى کند و راستى هم چه ستمى از این بالاتر که در تخریب پایگاه هاى توحید بکوشند و مردم را از یاد حق باز دارند و شرک و فساد را در جامعه گسترش دهند.
سپس در ذیل این آیه مى گوید:( شایسته نیست آنها جز با ترس و وحشت وارد این اماکن شوند) (اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین ).

یعنى مسلمانان و موحدان جهان باید آنچنان محکم بایستند که دست این ستمگران از این اماکن مقدس کوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشکارا و بدون ترس و وحشت وارد این مکانهاى مقدس شوند.

پرستار در کلام رهبر...

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ق.ظ

گزیده‌ای از بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها و روز «پرستار» :

 

* پرستاری جزو ارزشمندترین حرفه‌ها است

اگر بخواهیم ارزش خدمات مختلفی را که قشرهای مردم به یکدیگر تقدیم میکنند، این‌گونه محاسبه کنیم که هر خدمتی که مستقیماً به انسان ارتباط پیدا میکند، هر خدمتی که نوعی غمگساری نسبت به انسانهای دیگر است، هر خدمتی که تقدیم‌کننده آن خدمتْ رنج بیشتری می‌برد و هر خدمتی که از روی علم و معرفت و آگاهی و تحصیلات است، ارزشش بیشتر است، در این صورت گمان میکنم که خدمت پرستاری، جزو ارزشمندترین حرفه‌ها و خدمتگزاریها خواهد بود. چون پرستار، هم مستقیماً با انسان سر و کار دارد، هم غمگسارِ انسانی است که به غمگساری و همدردی و کمک او نیاز دارد و هم این‌که، بحمداللَّه، کاری از روىِ دانش و تحصیلات و علم است.

پرستار چون با بیمار سر و کار دارد، با بیداری و دردکِشی سر و کار دارد و رنجش بیشتر از دیگران است؛ بنابراین حرفه‌اش حرفه عزیز و باارزشی است. اینها حقایق است؛ نه این‌که مردم بخواهند با پرستاران - چه مرد و چه زن - تعارف کنند. واقع مطلب چنین است. وقتی کاری خیلی بزرگ و خیلی عزیز باشد، دو طرف در مقابل آن مسؤولند: یکی مردمند؛ که باید آن کار را عزیز به حساب بیاورند و صاحب آن را معزّز بشمارند؛ دیگری خودِ آن شخص است که این شیء عزیز و این کار بزرگ در اختیار اوست. خود او هم باید آن را گرامی بدارد.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران

* نقش پرستار نقش احیاگر و زنده‌کننده است

نقش پرستار و همچنین قابله در نظام سلامت کشور یک نقش بسیار مهمی است؛ نقش بسیار عظیمی است. اگر پرستار دلسوز و مهربانی در کنار بیمار نباشد، گمان اینکه معالجه‌ی پزشک در آن بیمار تأثیری نبخشد، بسیار زیاد است. آن عنصر و آن موجود فرشته‌گونی که بیمار را در واقع از مسیر طولانی و دشوارِ مرض و شدت آن عبور میدهد، عبارت است از پرستار. این را هر کدام از ما که دچار بیماری شده باشیم و در جریان بیماریهای سخت و عملهای جراحی دشوار قرار گرفته باشیم - از جمله خود من - بالعیان احساس کردیم و احساس میکنیم. نقش پرستار، نقش احیاگر است؛ زنده کننده است. این هم اهمیت این. قابله‌ها هم همین‌جور؛ نقششان در سلامت نوزاد، در سلامت مادر، نقش حیاتی و تعیین کننده است. اینجا هم من عرض میکنم به پرستاران - چه برادران، چه خواهران پرستار - و همچنین به قابله‌های محترم که قدر این خدمت، این نعمت بزرگ را بشناسند؛ همچنانی که مردم به چشم تکریم به آنها باید نگاه کنند، خودشان هم به این شغل خود به چشم تکریم نگاه کنند، که خودِ این کرامت دادن به خود، قدر خود را دانستن، نقش عظیمی دارد در همه‌ی قشرهای گوناگون در کیفیت انجام کار.

بیانات در دیدار جمعی از معلمان و پرستاران و کارگران

 

* نقش پرستار مانند نقش یک پزشک ماهر است

برای حفظ سلامتی در جامعه، اهمیت پرستاری در طراز اول قرار دارد؛ یعنی اگر بهترین پزشکان و جراحان کار خودشان را با بیمار به بهترین وجه انجام دهند، اما از آن بیمار پرستاری نشود، به طور غالب، کار آن پزشک یا جراحِ عالیقدر بی فایده خواهد بود. نقش پرستاری و بیمارداری در حفظ سلامت و بازگشت سلامت بیمار، نقش درجه ی اول است؛ معادل است با نقش یک پزشک ماهر. بسیاری از این نکته غفلت دارند؛ لذا آن وزن و ارزشی که باید برای پرستار در نظر گرفته شود، از ذهن آنها مغفول می ماند و به آن توجه نمی کنند.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران‌

 

* پرستاری از سخت‌ترین کارها از لحاظ فشار روحی و جسمی است

پرستاری یکی از سخت ترین کارها از لحاظ فشار روحی و جسمی برای پرستار است. نشستن پهلوی بیمار، معاشر بودن دائمی با بیمار، شکوه ی بیمار را شنیدن، با او به مهربانی رفتار کردن، به او لبخند زدن، او را با عمل، رفتار و پذیرایی خود از رنجهای فراوان دوران بیماری رهاندن، تحملِ پولادین لازم دارد؛ پرستار با چنین وضعیتی روبه روست. بیماری که درد می کشد، بیماری که امید زندگی در او ضعیف می شود، بیماری که دسترسی به هیچ کس و هیچ جا ندارد؛ بخصوص بیمارانی که کودک اند، یا دچار بیماریهای بسیار سخت اند، یا در دوران مراقبتهای ویژه هستند، ببینید که پرستاری و بیمارداری از چنین کسانی چقدر فشار بر روی روح، جسم و اعصاب وارد می کند. چه سرمایه ی عظیمی از حلم و تحمل و گذشت و مدارا و اخلاق خوش لازم است تا پرستار بتواند با این بیمار سر کند. اما منش بیمار با پرستار، برعکس منش پرستاری، مهربانی نیست؛ گاهی تندی است. علاوه بر بیمار، کسان بیمار هم که دور و بر او هستند، اگر خدمتی اندکی دیر شود، توقعاتشان نسبت به پرستار حالت اعتراض می گیرد؛ گاهی تندی می کنند و گاهی پرخاش؛ تحمل اینها خیلی سخت است. سختی کار پرستار سختی جسمی نیست؛ کلنگ زدن و در فضای سختِ فرض بفرمایید معدن یا امثال آن رفتن نیست؛ اما از لحاظ فشار روحی و عصبی از آن سخت تر است.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران‌

 

* پاداش الهی پرستاری توسط ملائکه کرام الکاتبین ثبت می‌شود

پرستار فرشته ی رحمت برای بیمار است. آن وقت که بیمار از همه جا دستش کوتاه است، در آن ساعاتی که حتی همسر، فرزندان و پدر و مادر بیمار هم بالای سرش نیستند، چشم امیدش بعد از خدا به پرستار است و این پرستار است که مثل ملائکه ی آسمانی، مثل فرشتگان رحمت، به دردها، مشکلات و نیازهای جسمی و عاطفی او پاسخ می دهد؛ اینها خیلی مهم است؛ اینها پیش خدای متعال فراموش نمی شود. البته ممکن است هیچ چشمی هم این زحمت شما را نبیند. خیلی از زحماتی که شما می کشید و رنجهایی که می برید، کسی آنها را نمی بیند. گاهی یک لبخند شما به بیمار دل افسرده، به او جانِ دوباره می دهد. چه کسی این لبخند را می بیند؟ چه کسی آن را به حساب می آورد؟ چه کسی یک معادل و پاداش مالی و پولی در مقابل این لبخند می گذارد؟ هیچکس؛ اما کرام الکاتبین می بینند؛ محاسبه گرانِ میزان الهی همین لبخند شما را می بینند. اگر در عوضِ لبخند، اخم هم بکنید، اخم شما را هم می بینند. هیچ حسنه و هیچ سیّئه یی از دید تیزبین حسابگران دیوان الهی و میزان الهی غائب نیست. قدر این کار و این خدمت باارزش را بدانید. اگر یک وقت دیگران قدرناشناسی کردند، خود شما قدر این کار را بدانید؛ این کار بسیار کار مهمی است. در روایت هست که کسی که بر سر بیمار می رود، مثل کسی است که در رحمت الهی غوطه ور می شود. ممکن است بعضی تعجب کنند که مگر بر سر بیمار رفتن چه خصوصیتی دارد. خود شما که نیاز بیمار و تأثیر کار خودتان را می دانید، می فهمید که چرا چنین پاداش بزرگی برای بیماردار و پرستار گذاشته شده است؛ چون تأثیر آن تأثیر غیرقابل محاسبه و برتر از محاسبات معمولی است. روحیه دادن به مریض گاهی از دادن داروی او بسیار حیات بخش تر و مؤثرتر است؛ این روحیه را شما می دهید. در دعاها می خوانیم: «اللّهم انّی اسألک موجبات رحمتک»؛ رحمت الهی را که بی محاسبه و بی جهت به کسی نمی دهند؛ باید التماس کرد پیش خدا تا موجبات رحمت را به ما بدهد؛ یعنی آن کاری را انجام بدهیم که موجب رحمت می شود، تا بعد خدا رحمت خودش را بفرستد. این کار، برترین موجبات رحمت است، که خیلی مغتنم و خیلی باارزش است. این، آن نکته یی بود که مایل بودم شما توجه کنید و بدانید مشغول چه کار باارزشی هستید.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران‌

 

* احترام و تکریم پرستاران برای مردم و مسئولان لازم است

پرستار، انسان مهربانی است که با رفتار و اخلاق و خدمات خود، سلامت بیمار را به او هدیه میکند. اگر طبیب، درمان خود را به انجام رساند، اما خدمات پرستاری نباشد، تأمین سلامت بیمار دشوار است. هر کس که از خدمات پرستارانِ مهربان برخوردار شده باشد، میفهمد و میداند که نقش پرستاران در هدیه کردن سلامت به بیماران، چقدر مؤثّر است. این موجود بشری - که کار فرشته‌گون انجام میدهد - با سختیهای زیادی روبه‌روست. بیمارهای گوناگون، اخلاق تند و به ستوه‌آمده بیمار در بستر و روی تخت بیماری، مشکلات ناشی از وضع بیمار، بیماریهای سخت و احیاناً واگیر، فضای گرفته بیمارستان؛ همه اینها چیزهایی است که این حرفه را با همه شرافت و قداستش، در شمار یکی از سخت‌ترین مشاغل قرار میدهد. فرق است بین کسی که فقط با جسم خود خدمت میکند، و آن کسی که علاوه بر این‌که جسم و بازوان و نیروی بدنی خود را در خدمت کار قرار میدهد، ناگزیر است با روح و اخلاق و عواطف خود هم کار کند؛ به روی بیمار لبخند بزند، او را دلگرم کند، تندی و تلخی را از او تحمّل کند و فضای دشوار بیماری را برای او آسان نماید. این حقیقتاً یکی از سخت‌ترین کارهاست.

کسانی که در زمینه‌های مختلف، برنامه‌ریز و تصمیم‌گیرند، باید به این شغل با این چشم نگاه کنند و برطبق این خصوصیت، درباره آن تصمیم بگیرند. مردم هم که به خدمتگزاران جامعه در همه رده‌ها، به چشم احترام نگاه میکنند، باید با این چشم به این شغل و شاغلان زحمتکش آن نگاه کنند. احترام پرستار لازم است. پرستار باید این را احساس کند که برای شغل و مسؤولیت و تلاش او، مردم و جامعه و مسؤولان اهمیت قائلند. این، سختیها را برای او آسان میکند.

 بیانات در دیدار جمعی از پرستاران

* باید منشور اخلاقی پرستارها فراهم شود

 پرستار کار سختی را بر عهده دارد، اجر بزرگی را هم دارد؛ اما وظیفه‌ی سنگینی هم دارد. این تعادل میان وظیفه و پاداش، میان حق و تکلیف، یکی از ارکان بزرگ مفاهیم اسلامی و مبانی اسلامی است. این بازآموزی‌ای که وزیر محترم بیان کردند - که بسیار باارزش است - جا دارد که در زمینه‌ی نه فقط مسائل علمی، بلکه در زمینه‌ی اخلاق پرستاری هم وجود داشته باشد. حقیقتاً باید منشور اخلاقی پرستارها فراهم شود، میثاق پرستاری و معاهده‌ی پرستاری باید تعلیم داده شود و تدریس شود؛ پرستار عظمت کار خود را - که طبعاً این عظمت کار، ملازم با اهمیت شخصیت خود اوست - بداند؛ کار را آنچنان که شایسته است، انجام دهد.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران نمونه کشور

 

* کار پرستاری  اگر برای رضای خدا انجام شود نورانیت پیدا می‌کند

بدانید خدای متعال پاداش زحمات سخت را چنان که حق و شایسته آن است، ادا میکند. کار را برای خدا و به حساب او بگذارید. بله، مردم و مسؤولان باید به وظیفه خودشان عمل کنند؛ اما پرستار، طرف خود را خدا بداند. اگر این احساس در پرستار بیدار شود که کار او برای خداست، به بنده خدا و به انسانِ نیازمند کمک میکند تا رضای الهی را جلب کند. بنابراین کار او نورانیّت پیدا میکند و از سطح یک کار بشری فراتر میرود؛ آن‌گاه اجر کار او «لاتعدّ و لاتحصی» است. هر لحظه دشوار شما در کنار تخت بیمار و در مواجهه با سختیهای این کار دشوار - که این لحظه‌ها را هیچ کس نمیتواند درک کند؛ فقط خود شما درک میکنید و کسی که کار شما را انجام میدهد - از چشم تیزبین مأموران الهی بیرون نیست. آن دقیقه بیشتری که کار میکنید، آن چهره مهربان و پُرعطوفت و لبخندی که نشان میدهید و به حسب ظاهر هیچ کس از آن قدرشناسی نمیکند - نه مسؤولِ شما آن را میبیند، نه مأموران عالیرتبه دولتی از آن حرکت کوچک مهربانانه شما مطلع میشوند، و نه خود آن مریض مجال تشکّر پیدا میکند - در دفتر انصاف و عدل الهی ثبت میشود.

بیانات در دیدار جمعی از پرستاران

                                     
 منبع:
سایت ائمه جمعه

از تو در مورد حیض سؤال می کنند؛ بگو ...

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۸ ب.ظ

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (222) نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (223) - سوره مبارکه بقره-

تفسیر:

زنان در هر ماه به مدت حداقل سه روز و حداکثر ده روز قاعده مى شوند و آن عبارت از خونى است که با اوصاف خاصى که در کتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد، زن را در چنین حال حائض و آن خون را خون حیض مى گویند،

آیین کنونى یهود و نصارا احکام ضد یکدیگر در مورد آمیزش مردان با چنین زنانى دارند که براى هر کس حالت استفهام ایجاد مى نماید
جمعى از یهود مى گویند معاشرت مردان با اینگونه زنان مطلقا حرام است هر چند که به صورت غذا خوردن سر یک سفره و یا زندگى در یک اطاق باشد مثلا مى گویند جائى که زن حائض بنشیند مرد نباید بنشیند، اگر نشست باید لباس خود را بشوید و الا نجس است ، و نیز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را باید شستشو دهد، بطور خلاصه زن را در این مدت یک موجود ناپاک و لازم الاجتناب مى دانند.
در مقابل این گروه نصارا هستند که مى گویند: هیچ گونه فرقى میان حالت حیض زنان و غیر حیض نیست ، همه گونه معاشرت حتى آمیزش جنسى با آنان بى مانع است !
مشرکین عرب به خصوص آنها که در مدینه زندگى مى کردند، کم و بیش به خلق و خوى یهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند یهود رفتار مى کردند و در زمان عادت ماهیانه از آنها جدا مى شدند، همین اختلاف در آیین و افراط و تفریطهاى غیر قابل گذشت سبب شد که بعضى از مسلمانان از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این باره سئوال کنند، در پاسخ آنان این آیه نازل شد.

درباره (خون ) حیض از تو سوال مى کنند بگو چیز زیان آورى است (و یسئلونک عن المحیض قل هو اذى ).
و بلافاصله مى افزاید: حال که چنین است از زنان در حالت قاعدگى کناره گیرى نمائید، و با آنها آمیزش جنسى نکنید تا پاک شوند (فاعتزلوا النساء فى المحیض و لا تقربوهن حتى یطهرن ).
ولى هنگامى که پاک شوند، از طریقى که خدا به شما فرمان داده با آنها آمیزش کنید که خداوند توبه کنندگان و پاکان را دوست دارد (فاذا تطهرن فاتوهن من حیث امرکم الله ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین ).

 محیض (مصدر میمى) و به معنى عادت ماهیانه است... که قرآن ، آن را اذى (چیز آلوده یا زیان آور) معرفى کرده است ، و در حقیقت این جمله ، فلسفه حکم اجتناب از آمیزش جنسى زنان را در حالت قاعدگى که در جمله بعد آمده است بیان مى کند، زیرا آمیزش در چنین حالتى ، علاوه بر اینکه تنفرآور است ، زیانهاى بسیارى به بار مى آورد که طب امروز نیز آن را اثبات کرده ، از جمله احتمال عقیم شدن مرد و زن ، و ایجاد یک محیط مساعد براى پرورش میکرب بیماریهاى آمیزشى (مانند سفلیس و سوزاک ) و نیز التهاب اعضاء تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد و غیر اینها که در کتب طب آمده است ، لذا پزشکان ، آمیزش جنسى با چنین زنانى را ممنوع اعلام مى کنند.

منشا پیدایش خون حیض:

، مربوط به احتقان و پر خون شدن عروق رحم ، سپس پوسته پوسته شدن مخاط آن ، و جریان خونهاى موجود است ، ترشح خون مزبور، ابتداء نامنظم و بى رنگ است ، ولى بزودى سرخ رنگ و منظم مى شود و در اواخر کار بار دیگر کم رنگ و نامرتب مى گردد.
اصولا خونى که هنگام عادت ماهیانه دفع مى شود، خونى است که هر ماه در عروق داخلى رحم ، براى تغذیه جنین احتمالى جمع مى گردد، زیرا میدانیم رحم زن در هر ماه تولید یک تخمک مى کند، و مقارن آن عروق داخلى رحم به عنوان آماده باش براى تغذیه نطفه مملو از خون مى شود، اگر در این موقع که تخمک وارد رحم مى شود، اسپرم که نطفه مرد است در آنجا موجود باشد، تشکیل نطفه و جنین مى دهد و خونهاى موجود در عروق رحم صرف تغذیه آن مى شود، در غیر این صورت ، بر اثر پوسته پوسته شدن مخاط رحم ، و شکافتن جدار رگها، خون موجود خارج مى شود و این همان خون حیض است ، و از اینجا دلیل دیگرى براى ممنوع بودن آمیزش جنسى در این حال به دست مى آید، زیرا رحم زن در موقع تخلیه این خونها هیچ گونه آمادگى طبیعى براى پذیرش نطفه ندارد و لذا از آن صدمه مى بیند.

جمله یطهرن به گفته بسیارى از مفسران به معنى پاک شدن زنان از خون حیض است ، و اما جمله فاذا تطهرن را بسیارى به معنى غسل کردن گرفته اند، بنابراین طبق جمله اول ، به هنگام پاک شدن از خون ، آمیزش جنسى جایز است هر چند غسل نکرده باشد و طبق جمله دوم ، تا غسل نکند جایز نیست .
بنابراین آیه خالى از ابهام نیست ، ولى با توجه به اینکه جمله دوم تفسیرى است بر جمله اول و نتیجه آن - لذا با فاء تفریع عطف شده - به نظر مى رسد که تطهرن نیز به معنى پاک شدن از خون است ، بنابراین با پاک شدن از عادت ، آمیزش مجاز است ، به خصوص اینکه در آغاز آیه هیچ سخنى از وجوب غسل در میان نبود و این همان قولى است که فقهاى بزرگ نیز در فقه به آن فتوا داده اند که بعد از پاک شدن از خون حتى قبل از غسل ، آمیزش جنسى جایز است ، ولى بدون شک ، بهتر این است که بعد از غسل کردن باشد...

هدف از آمیزش جنسى:

در آیه دوم ، اشاره زیبائى به هدف نهایى آمیزش جنسى کرده ، مى فرماید: همسران شما محل بذرافشانى شما هستند (نساوکم حرث لکم ).
بنابراین هر زمان بخواهید مى توانید با آنها آمیزش نمائید (فاتوا حرثکم انى شئتم ).
در اینجا زنان تشبیه به مزرعه شده اند، و این تشبیه ممکن است براى بعضى سنگین آید که چرا اسلام درباره نیمى از نوع بشر چنین تعبیرى کرده است در حالى که نکته باریکى در این تشبیه نهفته شده ، در حقیقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد که زن وسیله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نیست ، بلکه وسیله اى است براى حفظ حیات نوع بشر، این سخن در برابر آنها که نسبت به جنس زن همچون یک بازیچه یا وسیله هوسبازى مى نگرند، هشدارى محسوب مى شود...

انى از اسماء شرط است و غالبا به معنى متى که به معنى زمان است استعمال مى شود، و در این صورت آن را انى زمانیه مى گویند و گاهى نیز به معنى مکان است ، مانند آنچه در آیه 37 سوره آل عمران آمده : قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله ، زکریا گفت اى مریم ! این غذا (ى بهشتى ) را از کجا آوردهاى ؟، گفت : از نزد خدا.
اگر انى در آیه فوق زمانیه باشد، توسعه زمانى مساله آمیزش جنسى را بیان مى کند، یعنى در هر ساعتى از شب و روز مجاز هستید و اگر مکانیه باشد، توسعه در مکان و چگونگى انواع آمیزش است .
این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به هر دو جنبه باشد و به این ترتیب ، دو همسر مى توانند هر گونه و در هر زمان و مکان ، از لذت جنسى بهره گیرند، (جز آنچه در قانون شرع ممنوع شده است ).

سپس در ادامه آیه مى افزاید: با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح ، آثار نیکى براى خود از پیش بفرستید (و قدموا لانفسکم ).
اشاره به اینکه هدف نهایى از آمیزش جنسى ، لذت و کامجوئى نیست بلکه باید از این موضوع ، براى ایجاد و پرورش فرزندان شایسته ، استفاده کرد، و آن را به عنوان یک ذخیره معنوى براى فرداى قیامت از پیش بفرستید، این سخن هشدار مى دهد که باید در انتخاب همسر، اصولى را رعایت کنید که به این نتیجه مهم ، یعنى تربیت فرزندان صالح و نسل شایسته انسانى منتهى شود.
در حدیثى نیز از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که فرمود: اذا مات الانسان انقطع امله الا عن ثلاث : صدقة جاریة و علم ینتفع به و ولد صالح یدعوا له ، هنگامى که انسان مى میرد امید او جز از سه چیز قطع مى شود: صدقات جاریه (اموالى که از منافع آن مرتبا بهره گیرى مى شود) و علمى که از آن سود مى برند و فرزند صالحى که براى او دعا مى کند.
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: لیس یتبع الرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال : صدقة اجراها فى حیاته فهى تجرى بعد موته ، و سنة هدى سنها فهى تعمل بها بعد موته ، و ولد صالح یستغفر له ، هیچ گونه اجر و پاداشى بعد از مرگ به دنبال انسان نمى آید مگر سه چیز: صدقه جاریه اى که در حیات خود فراهم ساخته و بعد از مرگش ادامه دارد (مانند بناهاى خیر) و سنت هدایت گرى که آن را بر قرار کرده و بعد از مرگ او به آن عمل مى کنند، و فرزند صالحى که براى او استغفار کند.
همین مضمون در روایات متعدد دیگرى نیز وارد شده است ، و در بعضى از روایات ، شش موضوع ذکر شده که اولین آنها فرزند صالح است .
به این ترتیب فرزندان صالح در کنار آثار علمى و تالیف کتابهاى هدایت کننده و تاسیس بناهاى خیر همچون مسجد و بیمارستان و کتابخانه قرار گرفته اند.

و در پایان آیه ، دستور به تقوا مى دهد و مى فرماید: تقواى الهى پیشه کنید و بدانید او را ملاقات خواهید کرد، و به مومنان بشارت دهید بشارت رحمت الهى و سعادت و نجات در سایه تقوا (و اتقوا الله و اعلموا انکم ملاقوه و بشر المومنین ).
از آنجا که مساله آمیزش جنسى ، مساله اى است مهم ، و با پرجاذبه ترین غرایز انسان سر و کار دارد، خداوند در این جمله هاى آخر، مومنان را به دقت در این امر، و پرهیز از هر گونه گناه و انحراف ، دعوت فرموده و به آنها هشدار مى دهد که بدانید همگى به ملاقات پروردگار خواهید شتافت و تنها راه نجات ایمان و تقواى در سایه ایمان است .

ذکر طهارت و توبه در کنار یکدیگر در آیات فوق ممکن است اشاره به این باشد که طهارت ، مربوط به پاکیزگى ظاهر، و توبه اشاره به پاکیزگى باطن است .این احتمال نیز وجود دارد که طهارت در اینجا به معنى آلوده نشدن به گناه بوده باشد یعنى خداوند، هم کسانى را که آلوده به گناه نشده اند دوست دارد و هم کسانى که بعد از آلودگى توبه کنند، و در زمره پاکان در آیند.
ضمنا اشاره به مساله توبه در اینجا ممکن است ناظر به این باشد که بعضى بر اثر فشار غریزه جنسى نمى توانستند خویشتن دارى کنند و بر خلاف امر خدا به گناه آلوده مى شدند، سپس از عمل خود نادم شده و ناراحت مى گشتند، براى اینکه راه بازگشت را به روى خود بسته نبینند و از رحمت حق مایوس نشوند، طریق توبه را به آنها نشان مى دهد.


منبع:

تفسیر نمونه

زن نمیخواى؟!!

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۲۷ ب.ظ

مقدمه

در این مقاله مباحثی چون: تشویق به ازدواج، آثار آن، تسهیل در ازدواج و ویژگیهای زوجین را به صورت مختصر و با عنایت به برخی از آیات و روایات مورد بررسی قرار می‌دهیم. امید است با مطالعه این نوشته، انگیزه ما برای احیاء و ترویج ازدواجهای آسان، پربار، سالم و سازنده تقویت گردد.


تشویق خدا و رسول

قرآن کریم می‌فرماید: «وَأنْکِحُوا الاَْیامی مِنْکُم وَالصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُم وَاِمائِکُم اِنْ یکُونُوا فُقراءَ یغْنِهِمُ اللّه ُ مِنْ فِضْلِهِ وَاللّه ُ واسِعٌ عَلیمٌ» (14) - سوره مبارکه نور -

«جوانان عزب خود و غلامان و کنیزان شایسته تان را همسر دهید. اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود توانگرشان کند که او وسعت بخش و داناست

مرد و زن با توجه به نیازهای روحی، عاطفی، جسمی و جنسی‌ای که دارند، مکمل یکدیگرند و برای داشتن زندگی گوارا و سعادتمند، جفت شدن و در کنار یکدیگر قرار گرفتنِ این دو، اجتناب ناپذیر است.

تنها شیوه‌ای که هر یک از زن و مرد می‌توانند با آن دیگری را به بهترین وجه، تکمیل کنند و به خواسته‌های روحی و روانی همدیگر پاسخ مناسب بدهند، ازدواج است. از اینرو، در نزد خداوند بهترین و محبوب‌ترین بنیان و سازه که دربردارنده شرط اساسی سعادت بشر است، همین ازدواج می‌باشد.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می‌فرماید: «ما بُنِی فِی الاِْسْلامِ بِناءٌ اَحَبَّ اِلَی اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ، وَاَعَزَّ مِنَ التَّزْویجِ؛ (2) در اسلام هیچ بنایی ساخته نشده که نزد خدای عزوجل محبوب‌تر و ارجمندتر از ازدواج باشد

ازدواج در جوانی

پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله در مورد ازدواج در ایام جوانی چنین فرموده است: «اَیمَا شابٌ تَزَوَّجَ فِی حِداثَةِ سِنِّهِ عَجَّ شَیطانُهُ: یا وَیلَه! عَصِمَ مِنّی دِینَهُ؛ (3) هرگاه شخصی در سنین جوانی ازدواج کند، شیطانِ او فریاد می‌زند: وای بر من! دینش را از گزند من حفظ کرد

دستورات دین اسلام متناسب با خواسته‌های فطری انسان می‌باشد و از طرفی ازدواج همان طور که گفته شد، بسیاری از نیازهای درونی انسان را جوابگوست. بنابراین، کسی که همسر اختیار می‌کند، در واقع زمینه مساعدی برای پذیرش دستورات مناسب با فطرت را فراهم کرده است و به مراتب راحت‌تر می‌تواند طبق اوامر دینی عمل کرده و با فرامین الهی خود را وفق دهد. این مطلب در مورد کسانی که تازه به سنّ جوانی وارد شده اند، بیشتر صدق می‌کند؛ زیرا یک جوان در اوج هیجانات و احساسات قرار دارد و همین مسئله به شدت او را به خود مشغول می‌کند و تا این حالت تعدیل نشود و تسکین نیابد، کمتر به امور دینی توجه نشان می‌دهد. ازدواج در این سن برای او بسیار مهم و کارگشا خواهد بود؛ چرا که سبب می‌شود احساسات و عواطف او متعادل شده و ندای فطری‌اش را که هماهنگ با فرامین الهی است، به راحتی بشنود و با آسایش خاطر به او پاسخ مناسب بدهد و بدین ترتیب، دین و ایمان خود را از گزند شیطان حفظ کند.

خوش‌بینی در امر ازدواج

امام صادق علیه السلام در خصوص داشتن امید به فضل الهی در امر ازدواج می‌فرماید: «مَنْ تَرَکَ التَّزْویجَ مَخافَةَ الْفَقْرِ فَقَدْ اَساءَ الظَّنَّ بِاللّه ِ عَزَّوَجَلَّ. اِنِّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ (4) یقُولُ: «اِنْ یکُونُوا فُقَراءَ یغْنِهُمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ»؛

هر که از ترس تهیدستی ازدواج نکند، به خدای متعال گمان بد برده است. خداوند عزوجل می‌فرماید: «اگر تهیدست باشند خداوند از فضل خود توانگرشان می‌سازد.»

خداوند تبارک و تعالی وعده داده است که اگر کسی ازدواج کرد و فقیر بود، او را بی نیاز می‌کند. از آنجایی که وعده خداوند حق است، تنها، کسی از ترس فقر و نادار شدن ازدواج نمی‌کند که به وعده‌های پروردگار بدبین و بدگمان است. البته وعده خداوند وقتی محقق می‌شود که انسان برای کسب و کار و به دست آوردن روزی تلاش کند و معمولاً به طور طبیعی یک جوان پس از ازدواج، مسئولیت بیشتری در قبال خود و همسرش احساس می‌کند و همین سبب می‌شود تا بر کار و تلاش خود بیفزاید.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ تَرَکَ التَّزْویجَ مَخافَةَ الْعَیلَة فَلَیسَ مِنّا؛ (5) هر که از ترس تنگدستی ازدواج نکند، از ما نیست.»

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام، نهایت خوش بینی و حُسن ظنّ را به وعده‌های الهی داشته اند. بنابراین، کسانی که خود را مسلمان و پیرو آن بزرگواران می‌دانند، لازم است حسّ خوش بینی به آیات و کلمات باری تعالی و امید به فضل و عنایت حق را در خود تقویت نمایند و اگر کسی با وجود وعده خداوند متعال، باز از ترس تنگدستی، ازدواج را ترک کند، طبق فرمایش رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله بر صراط مستقیم ایشان گام ننهاده است و در شمار پیروان آن بزرگواران نیست.

آثار ازدواج

1. حفظ دین

پیامبر ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله یکی از آثار ازدواج را چنین برمی شمارد: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ اَحْرَزَ شَطْرَ دینِهِ فَلْیتَّقِ اللّه َ فی شَطْرِ الثّانی؛ (6) کسی که ازدواج می‌کند، نیمی از دینش را حفظ کرده است. پس برای احراز نیم دیگر باید تقوای الهی را پیشه کند.»

کسی که ازدواج می‌کند، راحت‌تر می‌تواند غرایز جنسی خود را کنترل کند و این عاملی را که قادر است مانع انجام فرایض و موجب اشتغال فکری و روانی او گردد، از سر راه بردارد. در عین حال، باید به این نکته توجه داشت که ازدواج یک علت تامّه برای دینداری نیست؛ بلکه زمینه مناسبی برای حفظ و استمرار دینداری است و یک جوان می‌تواند با استفاده از شرایط مساعدی که در اثر ازدواج برایش فراهم آمده، تلاش کند تا دین خود را حفظ و کامل کند.

2. یاری خداوند

رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «حَقٌّ عَلَی اللّه ِ عَوْنُ مَنْ نَکَحَ اِلْتِماسَ الْعِفافِ عَمّا حَرَّمَ اللّه ُ؛ (7) هر که به منظور پاک نگه داشتن خود از آنچه خداوند حرام کرده است ازدواج کند، بر خداست که او را کمک کند.»

کسی که نیازهای جنسی خود را از طریق حلال که همانا ازدواج است برآورده کند و این سبب شود تا در این خصوص، مرتکب حرام نشود، خدای تعالی بر خود لازم دانسته که او را یاری کند؛ ولی این تضمین الهی شامل کسی که پس از ازدواج هم درصدد انجام اعمال نامشروع است و یا به انگیزه‌های غیرالهی مانند: رسیدن به مال و منالِ طرف مقابل و یا فخرفروشی و مباهات ازدواج می‌کند، نمی‌شود.

3. ایجاد مودّت و محبّت

خداوند متعال در بیان آثار سازنده پیوند زناشویی می‌فرماید: «وَمِنْ آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجا لِتَسْکُنُوا اِلَیها وَجَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً اِنَّ فی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّروُنَ»؛ (8)

«از نشانه‌های او این است که برای شما از خودتان جفتهایی آفریده، تا به سوی آنها آرام گیرید و میانتان دوستی و مهربانی نهاد. همانا در اینها نشانه‌هایی است برای مردمی که می‌اندیشند

پس از گذشت مدت کوتاهی از ازدواج، چنان علقه و وابستگی بین زن و شوهر به وجود می‌آید که در بیشتر موارد، هر یک از آنان، همسرش را بر خود مقدم می‌دارد و حاضر است خود متحمل رنج و آسیب شود؛ ولی همسرش از رنج و زحمت در امان باشد. از اینرو، استعدادهای درونی زوجین در خصوص دوستی و محبت نمودن به یکدیگر کاملاً شکوفا شده و روز به روز رشد می‌کند؛ مرد با بیان مطالبی که در طول روزمایه نگرانی او شده و یا درد دل با همسرش، آرامش پیدا می‌کند و با شنیدن درد دلهای طرف مقابل، سعه صدر می‌یابد و این چنین، اگر هر دو سعی در حذف امور اختلاف انگیز و جزئی نمایند و گذشت را پیشه کنند، به مرور بر این حس دوستی و محبّت افزوده می‌شود و اساس و پایه بنای خانواده محکم می‌گردد.

4. فزونی روزی و نیکویی اخلاق

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در بیان یکی دیگر از فواید ازدواج می‌فرماید: «زَوِّجُوا اَیاماکُم، فاِنَّ اللّه َ یحْسِنُ لَهُمْ فی اَخْلاقِهِم وَیوَسِّعُ لَهُمْ فِی اَرْزاقِهِم وَیزیدُهُم فِی مُرُوّاتِهم؛ (9)

جوانهایتان را زن دهید؛ زیرا با این کار خداوند اخلاق آنها را نیکو می‌گرداند و روزیهایشان را زیاد می‌کند و بر جوانمردیهای آنان می‌افزاید.»

شخص متأهل احساس مسئولیت بیشتری کرده و بر فعالیتش می‌افزاید. به همین جهت، رزق و روزی بیشتری عایدش می‌شود. همچنین با ارضای مشروع غرایز جنسی به نوعی خود را تخلیه می‌کند و در اثر آن، آرامش و خلق و خوی نیک می‌یابد. همه این مواهب و آثار را خداوند متعال در امر ازدواج قرار داده است و خودداری از ازدواج و یا غفلت از آن به دلایل واهی، انسان را از دست یابی به این نعمات و برکات محروم می‌کند. بسیاری از جوانان، به بهانه اینکه شرایط ازدواج بسیار سخت شده است، در سنین جوانی مبادرت به این کار نمی‌کنند. به همین دلیل، سنّ ازدواج بالا رفته و اگر این روند پیش برود، به جایی می‌رسد که عده‌ای، به طور کلی از ازدواج صرف نظر می‌کنند و سیر تخلفات و ارتکاب محرمات روز به روز فزونی می‌یابد.

تسهیل در ازدواج

1. پاداش مساعدت در امر ازدواج

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ زَوَّجَ اَخاهُ الْمُؤْمِنَ اِمْرَأَةً یأْنَسُ بِها وَتَشُدُّ عَضُدَهُ وَیسْتَریحُ اِلَیها، زَوَّجَهُ اللّه ُ مِنَ الْحُورِ الْعِین وَآنَسَهُ بِمَنْ اَحَبَّهُ مِنَ الصِّدّیقینَ مِنْ اَهْلِ بَیتِهِ وَاِخوانِهِ وَآنَسَهُمْ بِه؛ (10) هر که برادر مؤمن خود را زن دهد تا با او انس گیرد و به وسیله او بازویش محکم شود و به سوی او آسایش یابد، خداوند او را از حورالعین بهشت زن دهد و با هر یک از صدیقان خانواده و برادرانش که دوست داشته باشد، همدمش کند و آنان را با وی انس و الفت دهد

حضرت صادق علیه السلام نیز در این باره می‌فرماید: «مَنْ زَوَّجَ اَعْزَبا کانَ مِمَّنْ ینْظُرُ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ اِلَیه یومَ الْقِیامَةِ؛ (11) هر که عَزَبی را زن دهد، از جمله کسانی است که خداوند عزّوجل در روز قیامت به او نظر می‌افکند.»

هر کس تسهیلاتی را برای ازدواج برادر مؤمنش فراهم آورد؛ مثلاً دختر خود را به آسانی و بدون سختگیری به ازدواج جوانی در بیاورد و یا اگر وسعش می‌رسد، در جهت فراهم شدن مقدمات ازدواج پسر و دختری از بذل مال دریغ نکند و بالاخره هر کاری که از دستش برمی آید، انجام دهد تا یک ازدواج سالم صورت گیرد، چنین کسی اجر و پاداش این احادیث شریفه شامل حالش می‌شود و از رحمت الهی برخوردار خواهد بود.

2. گناه سخت گیری

رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «مَنْ بَلَغَ وَلَدُهُ النِّکاحَ وَعِنْدَهُ ماینْکَحُهُ، فَلَمْ ینْکَحْهُ ثُمَّ اَحْدَثَ حَدَثا فَالاِثْمُ عَلَیه؛ (12) هر کس فرزندش به حدّ ازدواج برسد و او هم بتواند زمینه ازدواجش را فراهم کند؛ ولی او را زن ندهد و فرزندش گرفتار گناه گردد، گناه فرزند بر عهده اوست

گاهی پدر با آنکه می‌تواند برای پسرش همسر اختیار کند، بهانه می‌آورد که او هنوز خیلی جوان است و یا باید ادامه تحصیلات بدهد و یا تا وقتی که از نظر مالی به جایی نرسیده و نتوانسته روی پای خود بایستد، خبری از ازدواج نیست. و یا پدر دختر می‌گوید که دخترم کم سنّ و سال و کم تجربه است یا فعلاً باید در خانه بماند و کمک مادرش باشد یا باید تحصیلاتش را ادامه دهد و یا تا وقتی شوهرِ متمکن و متمول برایش نیامده و خواستگارش دارای شغل و تحصیلات عالی نباشد، نباید شوهر کند. چنین والدینی که با بهانه‌هایی از این قبیل، در تزویج پسر یا دخترشان کاهلی و تعلّل می‌نمایند، مشمول این حدیث می‌شوند و هر گناهی که این پسر یا دختر به دلیل ازدواج نکردن مرتکب شوند، در آن شرکت دارند.

3. وساطت در ازدواج

امام علی علیه السلام در فضیلت وساطت برای شکل گیری ازدواج می‌فرماید: «اَفْضَلُ الشَّفاعَةِ اَنْ یشْفَعَ بَینَ اثْنَینِ فِی نِکاحٍ حَتّی تَجْمَعَ شَمْلَهُما؛ (13) بهترین وساطت این است که [انسان] میان دو نفر در امر ازدواج وساطت کند تا سر و سامان بگیرند

اگر شخصی متمول است به وسیله مالش، و اگر کسی زبانش نرم است، به کمک گفتار شیرین و بیانش، و اگر کسی صاحب نفوذ و وجهه در بین مردم است، با اعتبار و نفوذش لازم است که در این امر خیر وساطت کند که بهترین شفاعت و واسطه گری است؛ چون نتیجه آن حفظ دین جوانان و صیانت یافتن آنها از گناه می‌باشد.

4. خواستگاری آسان

رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره می‌فرماید: «اِنَّ مِنْ یمْنِ الْمَرْأَةِ تَیسِیرَ خِطْبَتِها وَتَیسِیرَ صِداقِها و...؛ (14) از میمنت [و خجستگی] زن این است که راحت خواستگاری شود و کابینش (مهریه اش) سبک باشد....»

خواستگاری آسان و راحت یعنی اینکه مسائلی مانند: پرداخت شیربها، مهریه‌های سنگین، خرید سنگین، هزینه‌های چشم و هم چشمی، برگزاری مراسم پرخرج، قرار دادن شرایط دشوار و اموری از این دست مطرح نشود تا یک زن با میمنت و مبارکی وارد منزل همسرش شود و زندگی توأم با محبت و آسایش فکری و روحی را آغاز نمایند.

مهریه

1. بهترین مهریه

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بهترین مهریه‌ها را چنین معرفی می‌کند: «خَیرُ الصِّداقِ اَیسَرُهُ؛ (15) بهترین مهریه، سبک‌ترین آن است

2. مهریه زیاد

امام صادق علیه السلام در این مورد می‌فرماید: «اَمّا شُؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکَثْرَةُ مَهْرِها وَعُقُوقُ زَوْجِها؛ (16) شومی [و ناخجستگی [زن، زیاد بودن مهریه او و نافرمانی از شوهرش می‌باشد.»

رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در خصوص آثار سوء مهریه زیاد می‌فرماید: «تَیاسَرُوا فِی الصِّداقِ، فاِنَّ الرَّجُلَ لَیعْطِی الْمَرأَةَ حَتّی یبْقی ذلِکَ فِی نَفْسِهِ عَلَیها حَسیکَةً؛ (17)

در مورد مهریه آسان بگیرید؛ زیرا مرد مهریه [سنگین] زن را می‌دهد؛ امّا در دلش نسبت به او کینه و دشمنی به وجود می‌آید

بعضی از خانواده‌ها به خیال خودشان برای اینکه پایه‌های زندگی را برای دخترشان محکم کنند و داماد، هوس نکند دختر را طلاق دهد، سعی می‌کنند تا می‌توانند مهریه را دست بالا بگیرند. در حالی که ناخواسته با همین عملِ خود به نحوی بنیان زندگی فرزندشان را متزلزل می‌کنند؛ زیرا آن امری که سبب استحکام و استقرار کانون خانواده می‌شود، مهریه سنگین نیست؛ بلکه وجود صفا و محبت و دوستی بین زوجین است. همان طور که در این حدیث شریف خواندیم که مهریه زیاد در دل مرد ایجاد کینه و دشمنی می‌کند و همین امر، سبب از بین رفتن محبت و تزلزل زندگی آنان می‌گردد.

از کج فهمیهای دیگری که برخی در حق این سنّت اسلامی روا می‌دارند آن است که گاهی مهریه زیاد را برای چشم و هم چشمی و یا اینکه در بین خانواده ما چنین مرسوم است، مطرح می‌کنند. بدیهی است که این گونه آداب و رسوم نیز برخلاف فلسفه ازدواج است.

از اثرات سوء دیگر مهریه سنگین این است که مجلس خواستگاری به مجلس چانه زدن برای بالا یا پایین آوردن مهریه، مبدل می‌شود که این عمل در شأن یک دختر نیست و ارج و ارزشش ضایع می‌شود؛ زیرا در این حالت، با زن به صورت یک کالا برخورد می‌شود و این درست برخلاف تصور آن خانواده‌ای است که می‌پندارد با سنگین گرفتن مهریه، ارزش و اعتبار دخترش را بالا برده و او را در بین دیگران سربلند کرده است.

باید توجه داشت که وقتی در مورد مهریه که سنتی الهی می‌باشد، این قدر سفارش به سبکی و آسانی شده است، به طریق اولی باید در سنّتهای عرفی و اجتماعی خود مانند: برگزاری مجالس یا خرید طلا و البسه سبک گرفته و این امور را دشوار نگیریم تا بتوانیم در رسیدن به هدف ازدواجِ آسان و گرایش جوان به ازدواج، موفق باشیم.

ویژگیهای داماد

1. تدین و امانتداری

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اِذا جاءَکُم مَنْ تَرْضَوْنَ دینَهُ وَامانَتَهُ یخْطُبُ (اِلَیکُم) فَزَوِّجُوهُ، اِنْ لاتَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الاَْرْضِ وفسادٌ کبیرٌ؛ (18)

هرگاه کسی [به خواستگاری] نزد شما آمد و دینداری و امانتداری او را پسندیدید، به او زن دهید. اگر چنین نکنید، در روی زمین تبهکاری و فساد بسیار پدید خواهد آمد

2. اخلاق نیک

امام رضا علیه السلام در خصوص ویژگی داماد خوب می‌فرماید: «اِنْ خَطَبَ اِلَیکَ رَجُلٌ رَضیتَ دینَهُ وخُلُقَهُ فَزَوِّجْهُ وَلایمْنَعْکَ فَقْرُهُ وفاقَتُهُ، قالَ اللّه َ تَعالی: «اِنْ یکُونُوا فُقَراءَ یغْنِهِمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ...» ؛ (19)

اگر مردی نزد تو به خواستگاری آمد و دین و اخلاق او را پسندیدی، به وی زن بده و فقر و ناداریش مانع تو [از این کار] نشود. خدای متعال فرموده است: «اگر تهیدست باشند، خداوند از فضل [و کرم] خود آنان را توانگر کند.»

داشتن ثروت و دارایی شرط اساسی و لازم برای خواستگاری نیست. مرد هر چند فقیر باشد، تدینش به او اجازه نمی‌دهد که تنبل و غیرفعّال باشد. از اینرو، برای کسب روزی فعالیت و تلاش می‌کند و از طرف دیگر، خداوند تبارک و تعالی هم وعده داده است که آنها را با فضل خودش غنی و بی نیاز کند.

آنچه که برای یک زندگی سالم و باصفا، لازم و حتمی می‌باشد، تدین و اخلاق نیکوست. دیانت و اخلاق پسندیده است که سبب پایداری کانون گرم خانواده می‌شود و همین دینداری و تخلّق به اخلاق نیک است که موجب می‌گردد مرد نسبت به همسرش با گذشت، انصاف، عدالت و مروّت رفتار کند. و همین تعهد دینی و تقید اخلاقی است که وجودش در خانواده منشاء پرورش فرزندانی متدین، با اخلاق، پاک و مفید برای خود و جامعه و همچنین مایه عزّت و سربلندی برای خانواده می‌شود.

3. تقوای الهی

امام حسن علیه السلام به مردی که با ایشان درباره ازدواج دختر خود مشورت کرد، فرمود: «زَوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقِّی، فاِنَّهُ اِنْ اَحَبَّها اَکْرَمها واِنْ اَبْغَضَها لَمْ یظْلِمْها؛ (20) او را به مردی باتقوا شوهر ده؛ زیرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد، گرامی‌اش می‌دارد و اگر دوستش نداشته باشد، به وی ستم نمی‌کند

مرد باتقوا براساس صفای درونی خویش، دوست داشتنش از صمیم قلب است و همسرش را صرفا به خاطر جمالش یا مالش و یا انگیزه‌های ظاهری و مادی دوست نمی‌دارد. از اینرو، او را به واقع گرامی می‌دارد و احیانا اگر همسرش، فاقد کمالات انسانی و یا اخلاق الهی باشد و گاهی بنای اذیت و آزار را بگذارد و کاری کند که خود را از چشم شوهر بیندازد، مردِ باتقوا که به نور ایمان آراسته است، درصدد تلافی، آزار و ستم به وی برنمی آید. پس در هر حال، بهترین مردی که می‌توان با آسودگی خاطر، به او زن داد، مرد باتقواست.

ویژگیهای عروس

1. تدین

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در بیان ویژگیهای زن و برترین معیار در انتخاب همسر می‌فرماید: «تُنْکَحُ الْمَرْأَةُ عَلی اَرْبَعِ خِلالٍ: عَلی مالِها، وَعَلَی دینِها، وَعَلی جَمالِها، وَعَلی حَسَبِها وَنَسَبِها، فَعَلَیکَ بِذاتِ الدّینِ؛ (21)

با زن به خاطر چهار چیز ازدواج می‌شود: مال و ثروتش، دینداریش، زیبایی‌اش و اصل و نسب و خانواده اش. پس بر توست که با زن متدین ازدواج کنی

داماد برای برگزیدن همسر مناسب باید ملاک تدین را در زن لحاظ کند؛ زیرا آن چیزی که مایه گرمی و نشاط زندگی و الفت میان زوجین است، دوست داشتن از صمیم قلب، بدون در نظر گرفتن انگیزه‌های مادی و ظاهری است.

بر این اساس، اگر زن را به خاطر مال و ثروتش برگزیند، به محض اینکه زن متوجه شود مَرد با این انگیزه با او ازدواج کرده است، صفا و گرمی و الفتی که بین این دو باید باشد دچار مشکل شده، گاهی قلبِ زن مملو از کینه و کدورت نسبت به همسرش می‌شود و بدین سان، هر طور شده به او اجازه رسیدن به اهداف مالی‌اش را نمی‌دهد و زندگی مشترکشان یا قطع می‌شود و یا در صورت تداوم، بسیار بی روح، سرد و نفرت آمیز خواهد بود.

اگر زن را فقط به لحاظ زیبایی‌اش برگزیند، پس از مدتی دیدار یک چهره زیبا برایش عادی و کم جاذبه می‌شود و چنانچه این زنِ زیبا فاقد تدین و اخلاق نیکو و یا احیانا دارای رذایل اخلاقی باشد، همین چهره زیبا برای مرد مایه دردسر می‌شود؛ زیرا پیوسته نظر مردان نامحرم را به خود جلب می‌کند و غیر از رنج و آزار برای شوهرش چیزی به ارمغان نمی‌آورد و به تدریج به جایی می‌رسد که نه تنها زیبایی او برایش لذت بخش نیست؛ بلکه ملالت آور است و این جاست که دیگر انگیزه‌ای برای ادامه زندگی، در خود نمی‌بیند.

و اگر زن را تنها برای اصل و نسبش انتخاب کند، چنانچه منظور از اصل و نسب و خانواده، اصالت و بزرگواری و تشخص آنها باشد، در صورتی مطلوب است که این اصالت و سلسله نیکو ادامه یابد و این دختر هم بهره‌ای از آن برده و توأم با آن، دیندار باشد. و گرنه اگر نصیبی از آن تشخّص و بزرگ منشی نبرده باشد، هیچ ارزشی ندارد.

بنابراین، اگر منظور از اصل و نسب، صرفا برخورداری از سلسله خانوادگی معروف و سرشناس از حیث امور دنیوی و ظاهری باشد، در این صورت از آنجایی که زن متدین نیست، کمترین مفسده و مشکلی که برای مرد به وجود می‌آورد این است که گاه و بی گاه، اجداد و سلسله خود را به رُخ مرد کشیده و او را در مواقع و مواضع مختلف تحقیر می‌کند و به خاطر نداشتن روحیه تواضع و فروتنی نمی‌تواند کانون خانواده را گرم نگه دارد و به هر حال، معروفیت و مشهوریت خانواده زن به رونق زندگی مشترک، کمکی نخواهد کرد؛ بلکه در بسیاری از اوقات مانع بزرگی برای ایجاد دوستی و الفت بین زوجین خواهد شد.

و امّا اگر جوان، همسرش را براساس تدین و اخلاقش برگزیند، از آنجایی که این زن، زیبایی باطنی و درونی دارد، هر روز که از زندگی مشترک آنها سپری می‌شود، نه تنها این جاذبه و زیبایی برای مرد عادی و خسته کننده نمی‌شود؛ بلکه روز به روز بیشتر شیفته اخلاق او شده و به تدریج علاقه و وابستگی‌اش به او افزون می‌گردد؛ چرا که این جذّابیت باطنی، ویژگی و خاصیتی است که خداوند متعال در انسان دیندار و صاحب اخلاق نیکو قرار داده است. در بسیاری از موارد، یک زنِ دیندار و متخلق به اخلاق شایسته، چنان مرد را به خود علاقه مند می‌کند که حتی اگر بهره‌ای از زیبایی ظاهری و یا اصل و نسب و یا مال و منال هم نداشته باشد، مرد همچنان او را از صمیم قلب دوست می‌دارد و از هر نوع فداکاری و از خودگذشتگی نسبت به او دریغ نمی‌ورزد. بدیهی است که این نوع زندگی مشترک، چقدر برای زوجین، مستحکم و شیرین است و در این محیط سرشار از صمیمیت و معنویت فرزندان صالح و مفیدی پرورش خواهند یافت.

2. شایستگی

پیامبر ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «خَیرُ مَتاعِ الدُّنْیا اَلْمَرْأَةُ الصّالِحَةُ؛ (22) بهترین متاع [و بهره] دنیا، زن صالح است.»

همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: «مِنْ سَعادَةِ الْمَرْءِ اَلزَّوْجَةُ الصّالِحَةُ؛ (23) از خوشبختی مرد، داشتن همسر شایسته است

امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «... خِصالٌ مَنْ فَقَدَ واحِدَةً مِنْهُنَّ لَمْ یزَلْ ناقِصُ الْعَیشِ، زایلُ الْقَلْبِ، مَشْغُولُ الْقَلْبِ. فَاَوَّلُها صِحَّةُ الْبَدَنِ وَالثّانِیةُ اَلاَْمْنُ وَالثّالِثَةُ اَلسِّعَةُ فِی الرِّزْقِ وَالرّابِعَةُ اَلاَْنیسُ الْمُوافِقُ. قُلْتُ: ومَا الاَْنیسُ الْمُوافِقُ؟ قالَ: اَلزَّوْجَةُ الصّالِحَةُ وَالْوَلَدُ الصّالِحُ والْجَلیسُ الصّالِحُ؛ (24)

چند چیز است که هر کس یکی از آنها را نداشته باشد، زندگی‌اش ناقص و دلش نابود و قلبش مشغول است: سلامتی، امنیت، گشایش در روزی و انیس موافق.

[راوی می‌گوید:] عرض کردم: منظور از انیس موافق چیست؟ فرمود: همسر صالح، فرزند صالح و همنشین صالح.»

همسر صالح، خود را با شرایط مختلفِ زندگی مشترک وفق می‌دهد؛ زمانی که وضعیت مرد از نظر مالی مساعد است، با اسراف و ریخت و پاش، آتش به مال او نمی‌زند و هنگامی که مرد در کمبود مالی قرار دارد، او را جهت تأمین خواسته هایش تحت فشار قرار نمی‌دهد و هرگز زبان به گله، شکایت، طعنه و تحقیر مرد نمی‌گشاید؛ بلکه با قناعت و صبوری در تمامی فراز و نشیبهای زندگی همراه او و مایه دلگرمی‌اش خواهد بود؛ هنگامی که مرد خوشحال و مسرور است، او را همراهی و هم نوایی کرده و عیش و خوشی مشروع او را به هم نمی‌زند و هرگاه مرد عصبانی و ناراحت است، در مدارا با او و تسکین آلام و فرو نشاندن خشمش سعی بلیغ می‌نماید؛ درد دلهای مرد را گوش می‌کند و رازها و اسرار او و خانواده‌اش را حفظ می‌نماید؛ در قبال پیمان زناشویی، تعهد بسیار محکم و قوی دارد و در پرورش فرزندانِ صالح و مفید کوشاست و احترام مرد را در خانواده و نزد دیگران کاملاً نگه می‌دارد.

بدیهی است که چنین زنی بهترین متاع و بهره دنیاست و مردی که چنین زنی دارد، سعادتمند و خوشبخت است و طعم واقعی زندگی را می‌چشد.

3. پاک بودن خانواده

روایت است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که مردم را مورد خطاب قرار داده بود، فرمود: «اِیاکُم وَخَضْراءَ الدَّمَنِ، قِیلَ یا رَسُولَ اللّه ِ، وَما خَضْراءُ الدَّمَنِ؟ قالَ: اَلْمَرْأَةُ الْحَسناءُ فِی مَنْبَتِ السُّوءِ؛ (25)

از خضراء الدمن (گیاه روئیده در خرابه) بپرهیزید. گفته شد:‌ای رسول خدا! خضراء الدّمن چیست؟ فرمود: زن زیبارویی که در خانواده‌ای فاسد رشد کرده است

خانواده محیطی است که اثرات تربیتی منفی و مثبت آن بر اعضایش در بسیاری از موارد، اجتناب ناپذیر است. از اینرو، دختری که در خانواده‌ای فاسد پرورش یافته، در موارد زیادی تابع آن شرایط بوده و شخصیت او مطابق آن فضا شکل می‌گیرد، مگر در موارد استثنایی که این موارد هم باید با تحقیق کامل و دقیق، احراز و روشن شود. در صورتی که جوانی به صرف اینکه فلان دختر زیباست، فریفته شود و شرایط دیگر از جمله تدین و شایستگی زن را نادیده بگیرد، چنانچه این دختر در خانواده‌ای بد رشد کرده باشد، همان ظاهر فریبنده و زیبا، مایه جلوه گری زن برای دیگران و موجب دردسر و سرافکندگی مرد خواهد شد و چنان زندگی را بر او سخت و تلخ می‌کند که آرزو می‌نماید‌ای کاش هیچ گاه ازدواج نکرده بود. ولی مشکلات این زندگی به همین جا ختم نمی‌شود؛ زیرا چنین زنی قرار است که فرزندان خود را سرپرستی و تربیت کند. معلوم است که کودکانِ معصوم این خانواده تحت چنین شرایطی چگونه پرورش می‌یابند...

منبع:
سایت ائمه جمعه

پرستار در کلام پیامبر...

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۲۰ ب.ظ

عن النبی صلى الله علیه وآله قال:

من قام على مریض یوما ولیلة بعثه الله مع إبراهیم خلیل الرحمان، فجاز على الصراط کالبرق اللامع. -بحارالنوار ج 78 ص 225 


ترجمه:

کسى که یک شبانه روز پرستارى مریضی بکند؛ خداوند او را با ابراهیم خلیل الرحمن محشور ساخته پس همانند برقى بر پل صراط بگذرد.


میلــــــــــــــــــاد بی بی زینــــــــــــــــــــب کبـــــــــــــرى و روز پرستــــــــــــــــــــــــار مبــــــــــــــــــــارک


منافع شراب وقمار!!

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷ ب.ظ

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا...(219) -سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

مى فرماید: از تو درباره شراب و قمار سؤ ال مى کنند (یسئلونک عن الخمر و المیسر).

(خمر) در لغت در اصل به گفته (راغب ) به معنى پوشانیدن چیزى است و لذا به چیزى که با آن مى پوشانند (خمار) گفته مى شود هر چند خمار معمولا به چیزى گفته مى شود که زن سر خود را با آن مى پوشاند.
در معجم مقاییس اللغه نیز براى (خمر) یک ریشه ذکر کرده که دلالت بر پوشاندن و اختلاط و آمیزش در پنهانى مى کند و از آنجا که شراب عقل انسان را مى پوشاند به آن خمر گفته شده زیرا سبب مستى است و مستى پرده اى بر روى عقل مى افکند و نمى گذارد انسان خوب و بد را تشخیص دهد.

(خمر) در اصطلاح شرع به معنى شراب انگور نیست بلکه به معنى هر مایع مست کننده است خواه از انگور گرفته شده باشد و یا از کشمش یا خرما و یا هر چیز دیگر، هر چند در لغت براى هر یک از انواع مشروبات الکلى اسمى قرار داده شده است .

(میسر) از ماده (یسر) گرفته شده که به معنى سهل و آسان است ، و از آنجا که (قمار) در نظر بعضى از مردم وسیله آسانى براى نیل به مال و ثروت است به آن میسر گفته شده است .

سپس در جواب مى فرماید: (بگو در این دو گناه بزرگى است و منافعى (از نظر ظاهر و جنبه مادى ) براى مردم دارد ولى گناه آنها از نفعشان بیشتر است ) (قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما).

با توجه به اینکه جامعه عرب جاهلى بسیار آلوده به شراب و قمار بوده حکم تحریم این دو به طور تدریجى و در چند مرحله نازل شده و اگر نرمش و مدارائى در لحن آیه مشاهده مى شود به خاطر همین معنى است .

در این آیه منافع و زیانهاى این دو با هم مقایسه شده و برترى زیانها و گناه سنگین آن بر منافع آنها مورد تصریح قرار گرفته است مسلما منافع مادى که احیانا از طریق فروش شراب یا انجام قمار حاصل مى شود و یا منافع خیالى که به خاطر تخدیر حاصل از مستى شراب و غفلت از هموم و غموم و اندوه ها به دست مى آید در برابر زیانهاى فوق العاده اخلاقى و اجتماعى و بهداشتى این دو بسیار ناچیز است.

بنابراین هیچ انسان عاقلى به خاطر آن نفع کم به این همه زیان تن در نمى دهد.

(اثم ) به گفته معجم مقاییس اللغة در اصل ، به معنى کندى و عقب افتادن است ، و از آنجا که گناهان ، انسان را از رسیدن به خیرات ، عقب مى اندازد این واژه بر آن اطلاق شده است...  بنابراین وجود (اثم کبیر) در شراب و قمار، دلیل بر تاثیر منفى این دو در رسیدن به تقوا و کمالات معنوى و انسانى است .


زیانهاى نوشابه هاى الکلى:

الف - اثر الکل در عمر: یکى از دانشمندان مشهور غرب اظهار مى دارد که هر گاه از جوانان 21 ساله تا 23 ساله معتاد به مشروبات الکلى 51 نفر بمیرند در مقابل از جوانهاى غیر معتاد ده نفر هم تلف نمى شوند.

دانشمند مشهور دیگرى ثابت کرده است که جوانهاى بیست ساله که انتظار مى رود پنجاه سال عمر کنند در اثر نوشیدن الکل بیشتر از 35 سال عمر نمى کنند.
بر اثر تجربیاتى که کمپانیهاى بیمه عمر کرده اند ثابت شده است که عمر معتادان به الکل نسبت به دیگران 25 الى 30 درصد کمتر است .
آمارگیرى نشان مى دهد که حد متوسط عمر معتادان به الکل در حدود 35 الى 50 سال است ، در صورتى که حد متوسط عمر با رعایت نکات بهداشتى از 60 سال به بالا است .

ب - اثر الکل در نسل : کسى که در حین انعقاد نطفه مست است 35 درصد عوارض الکلیسم حاد را به فرزند خود منتقل مى کند و اگر زن و مرد هر دو مست باشند، صددرصد عوارض حاد در بچه ظاهر مى شود براى اینکه به اثر الکل در فرزندان بهتر توجه شود آمارى را در اینجا مى آوریم :
کودکانى که زودتر از وقت طبیعى به دنیا آمده اند از پدران و مادران الکلى 45 درصد، و از مادران الکلى 31 درصد، و از پدران الکلى 17 درصد، بوده اند.
کودکانى که هنگام تولد توانائى زندگى را ندارند، از پدران الکلى 6 درصد، و از مادران الکلى 45 درصد، کودکانى که کوتاه قد بوده اند از پدران و مادران الکلى 75 درصد و از مادران الکلى 45 درصد بوده است ، کودکانى که فاقد نیروى کافى عقلانى و روحى بوده اند از مادران و از پدران الکلى نیز 75 درصد بوده است .

ج - اثر الکل در اخلاق : در شخص الکلى عاطفه خانوادگى و محبت نسبت به زن و فرزند ضعیف مى شود بطوریکه مکرر دیده شده که پدرانى فرزندان خود را با دست خود کشته اند.
د - زیانهاى اجتماعى الکل : طبق آمارى که (انستیتوى ) پزشکى قانونى شهر نیون در سال 1961 تهیه نموده است جرایم اجتماعى الکلیستها از این قرار است :

مرتکبین قتلهاى عمومى 50 درصد. ضرب و جرحها در اثر نوشیدن الکل 8 / 77 درصد سرقتهاى مربوط به الکلیستها 5 / 88 درصد. جرایم جنسى مربوط به الکلیها 8 / 88 درصد، مى باشد. این آمار نشان مى دهد که اکثریت قاطع جنایات و جرایم بزرگ در حال مستى روى مى دهد.

ه - زیانهاى اقتصادى مشروبات الکلى : یکى از روان پزشکهاى معروف مى گوید: متاسفانه حکومتها حساب منافع و عایدات مالیاتى شراب را مى کنند، ولى حساب بودجه هاى هنگفت دیگرى را که صرف ترمیم مفاسد شراب مى شود، نکرده اند، اگر دولتها حسابهاى ازدیاد بیماریهاى روحى را در اجتماع و خسارتهاى جامعه منحط، و اتلاف وقتهاى گرانبها، و تصادفات رانندگى در اثر مستى ، و فساد نسلهاى پاک ، و تنبلى و بى قیدى و بى کارى ، و عقب ماندن فرهنگ و زحمات و گرفتاریهاى پلیس ، و پرورشگاهها جهت سرپرستى اولاد الکلیها و بیمارستانها، و تشکیلات دادگسترى براى جنایات آنها و زندانها براى مجرمین از الکلیها، و دیگر خسارتهاى ناشى از میگسارى را یک جا بکنند خواهند دانست در آمدى که به عنوان عوارض و مالیات شراب عاید مى گردد، در برابر خسارت نامبرده هیچ است ، بعلاوه نتایج اسف انگیز صرف مشروبات الکلى را تنها با دلار و پول نمى توان سنجید، زیرا مرگ عزیزان ، و به هم خوردن خانواده ها، و آرزوهاى بر باد رفته و فقدان مغزهاى متفکر انسانى ، به هیچ وجه قابل مقایسه با پول نمى باشد.

خلاصه ضررهاى الکل آنقدر زیاد است که به گفته یکى از دانشمندان اگر دولتها ضمانت کنند در نیمى از میخانه ها را ببندند مى توان ضمانت کرد که از نیمى از بیمارستانها و تیمارستانها بى نیاز شویم .

از آنچه گفته شد، معنى آیه مورد بحث به خوبى روشن مى گردد که اگر در تجارت مشروبات الکلى سودى براى بشر باشد و یا فرضا چند لحظه بى خبرى و فراموش کردن غمها براى او سودى محسوب شود، زیان آن به درجات بیشتر، وسیعتر و طولانیتر است بطورى که این دو با هم قابل مقایسه نیستند.


 آثار شوم قمار:

کمتر کسى را مى توان یافت که از زیانهاى گوناگون قمار بى خبر باشد، براى توضیح بیشتر گوشه اى از عواقب شوم و خانمان برانداز آن را بطور فشرده یادآور مى شویم :

الف - قمار بزرگترین عامل هیجان : کلیه روانشناسان و دانشمندان پیسیکولوژى ، معتقدند که هیجانات روانى عامل اصلى بسیارى از بیماریهاست ، مثلا کم شدن ویتامین ها، زخم معده ، جنون و دیوانگى ، بیماریهاى عصبى روانى به صورت خفیف و حاد و مانند آنها در بسیارى از موارد ناشى از هیجان مى باشند، و قمار بزرگترین عامل پیدایش هیجان است تا آنجا که یکى از دانشمندان امریکا مى گوید: در هر سال در این کشور فقط دو هزار نفر در اثر هیجان قمار مى میرند، و بطور متوسط قلب یک (پوکرباز) (یک نوع بازى قمار) متجاوز از صد بار در دقیقه مى زند، قمار گاهى سکته قلبى و مغزى نیز ایجاد مى کند، و قطعا عامل پیرى زودرس خواهد بود.

بعلاوه به گفته دانشمندان شخصى که مشغول بازى قمار است ، نه تنها روح وى دستخوش تشنج است بلکه تمام جهازات بدن او در یک حالت فوق العاده بسر مى برند، یعنى ضربان قلب بیشتر مى شود، مواد قندى در خون او مى ریزد، در ترشحات غدد داخلى اختلال حاصل مى شود، رنگ صورت مى پرد، دچار بى اشتهایى مى شود، و پس از پایان قمار به دنبال یک جنگ اعصاب و حالت بحرانى به خواب مى رود، و غالبا براى تسکین اعصاب و ایجاد آرامش در بدن متوسل به الکل و سایر مواد مخدر مى شود، که در این صورت زیانهاى ناشى از آن را نیز باید به زیانهاى مستقیم قمار اضافه کرد.
از زبان دانشمندان دیگرى مى خوانیم : قمارباز، انسانى مریض است که دائما احتیاج به مراقبت روانى دارد، فقط باید سعى کرد به او فهماند که یک خلع روانى وى را به سوى این عمل ناهنجار سوق مى دهد، تا در صدد معالجه خویش بر آید.

ب - رابطه قمار با جنایات : یکى از بزرگترین مؤ سسات آمارگیرى جهانى ثابت کرده است که : 30 درصد جنایتها با قمار رابطه مستقیم دارد، و از عوامل به وجود آمدن 70 درصد جنایات دیگر نیز بشمار مى رود.

ج - ضررهاى اقتصادى قمار: در طول سال میلیونها بلکه میلیاردها از ثروت مردم جهان در این راه از بین مى رود، گذشته از ساعات زیادى که از نیروى انسانى در این راه تلف مى شود، و حتى نشاط کار مداوم را در ساعات دیگر سلب مى کند، مثلا در گزارشها چنین آمده است : در شهر (مونت کارلو) که یکى از مراکز معروف قمار در دنیا است ، یک نفر در مدت 19 ساعت قمار بازى 4 میلیون تومان ثروت خود را از دست داد، وقتى درهاى قمارخانه بسته شد یک راست به جنگل رفت ، و با یک گلوله مغز خویش را متلاشى کرد، و به زندگى خود خاتمه داد، گزارش دهنده اضافه مى کند، جنگلهاى (مونت کارلو) بارها شاهد خودکشى این پاک بازها بوده است .

د - زیانهاى اجتماعى قمار: بسیارى از قماربازان به علت اینکه گاهى برنده مى شوند و در یک ساعت ممکن است هزاران تومان سرمایه دیگران را به جیب خود بریزند، حاضر نمى شوند تن به کارهاى تولیدى و اقتصادى بدهند، در نتیجه چرخهاى تولید و اقتصاد به همان نسبت لنگ مى شود، و درست اگر دقت کنیم مى بینیم که ، تمام قماربازان و عائله آنان سربار اجتماع هستند، و بدون اینکه کمترین سودى به این اجتماع برسانند از دست رنج آنها استفاده مى کنند، و گاهى هم که در بازى قمار باختند، براى جبران آن دست به سرقت مى زنند.

خلاصه زیانهاى ناشى از قمار بحدى است که حتى بسیارى از کشورهاى غیر مسلمان آن را قانونا ممنوع اعلام داشته اند اگر چه عملا بطور وسیع آن را انجام مى دهند.
مثلا انگلستان در سال 1853، امریکا در سال 1855، شوروى در سال 1854 و آلمان در سال 1873 قمار را ممنوع اعلام نمودند.

در پایان این بحث اشاره به این موضوع جالب به نظر مى رسد، که طبق آمارى که بعضى از محققان تهیه کرده اند جیب برى 90 درصد، فساد اخلاق 10 درصد، ضرب و جرح 40 درصد، جرایم جنسى 15 درصد ، طلاق 30 درصد و خودکشى 5 درصد، معلول قمار است .

اگر بخواهیم یک تعریف جامعى براى قمار تهیه کنیم ، باید بگوییم : قمار یعنى قربانى کردن مال و شرف براى بدست آوردن مال غیر به خدعه و تزویر و احیانا به عنوان تفریح و نرسیدن به هیچکدام.

تا اینجا به ضررهاى جبران ناپذیر خمر و میسر (شراب و قمار) توجه شد و لازم است به یک نکته دیگر نیز توجه کنیم ، و آن اینکه : چرا خداوند به هنگام سرزنش و نهى از شرابخوارى به منافع آن اشاره کرده است ، در حالى که میدانیم منافع آنها در برابر زیان آنها بسیار ناچیز است؟
ممکن است نکته آن این باشد که اولا در عصر جاهلیت (مانند عصر ما) معامله شراب و بهره بردارى از قمار، بسیار رواج داشت و اگر به این موضوع اشاره نمى شد شاید بعضى از کوتاه فکران تصور مى کردند، مسئله به صورت یک جانبه بررسى شده .
به علاوه همیشه افکار انسان بر محور سود و زیان دور مى زند، و براى نجات او از چنگال مفاسد اخلاقى بزرگ باید از همین منطق استفاده کرد.
ضمنا آیه مورد بحث به پارهاى از گفته هاى پزشکان که مشروبات الکلى را در مبارزه با بعضى از بیماریها مفید مى دانند، نیز عملا پاسخ گفته است که این گونه منافع اجتماعى هیچ گاه با زیانهاى ناشى از آن قابل مقایسه نیست ، یعنى اگر روى یک بیمارى اثر مثبت داشته باشد، ممکن است سرچشمه بیماریهاى خطرناکترى گردد، و این که در پارهاى از روایات وارد شده که خداوند در مشروبات الکلى شفا نیافریده است ، شاید اشاره به همین حقیقت باشد.

منبع:
تفسیر نمونه

در راه وحدت

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ

کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (213) - سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

بعد از بیان حال مومنان و منافقان و کفار در آیات پیشین ، قرآن مجید در این آیه به سراغ یک بحث اصولى و کلى و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود.

نخست مى فرماید: انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند (کان امة واحدة ).
و در آن روز تضادى در میان آنها وجود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده ، و انگیزه هاى هوى و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آنها ناچیز بود، خدا را طبق فرمان فطرت مى پرستیدند و وظایف ساده خود را در پیشگاه او انجام مى دادند (این مرحله اول زندگانى انسانها بود)، که احتمالا فاصله میان زمان آدم و نوح را پر مى کرد.

سپس زندگى انسانها شکل اجتماعى به خود گرفت و مى باید هم چنین شود زیرا انسان براى تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تامین مى گردد (و این مرحله دوم زندگى انسانها بود).

ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع و در اینجا بشر تشنه قوانین و تعلیمات انبیاء و هدایتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پایان دهد (این مرحله سوم بود).

در اینجا خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند (فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین ).
(و این مرحله چهارم بود).

در این هنگام انسانها با هشدارهاى انبیاء و توجه به مبداء و معاد و جهان دیگر که در آنجا پاداش و کیفر اعمال خویش را در مى یابند براى گرفتن احکام الهى و قوانین صحیح که بتواند به اختلافات پایان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامین کند آمادگى پیدا کردند.
و لذا مى فرماید: (خداوند با آنها کتاب آسمانى به حق نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکومت کند) (و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ).
و به این ترتیب ایمان به انبیاء و تمسک به تعلیمات آنها و کتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فرو ریخت و آن را خاموش ساخت (و این مرحله پنجم بود).

این وضع مدتى ادامه یافت ولى کم کم وسوسه هاى شیطانى و امواج خروشان هواى نفس کار خود را در میان گروهى کرد و با تفسیرهاى نادرست تعلیمات انبیاء و کتب آسمانى و تطبیق آنها بر خواسته هاى دلشان ، پرچم اختلاف را بار دیگر برافراشتند ولى این اختلاف با اختلافات پیشین فرق داشت سرچشمه اختلافات پیشین جهل و بى خبرى بود که با بعثت انبیاء و نزول کتب آسمانى بر طرف گردید در حالى که سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در یک کلمه (بغى ) بود و لذا در ادامه این آیه مى فرماید: (در آن اختلاف نکردند مگر کسانى که کتاب آسمانى را دریافت داشته بودند و بینات و نشانه هاى روشن به آنها رسیده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف کردند) (و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم ).
(و این مرحله ششم بود).

در اینجا مردم به دو گروه تقسیم شدند مؤ منان راستین که در برابر حق تسلیم بودند آنها براى پایان دادن به اختلافات جدید به کتب آسمانى و تعلیمات انبیاء بازگشتند و به حق رسیدند و لذا مى فرماید: (خداوند، مؤ منان از آنها را به حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدایت فرمود) (در حالى که افراد بى ایمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) (فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه ).
(و این مرحله هفتم بود).

و در پایان آیه مى فرماید: (خداوند هر که را بخواهد (و لایق ببیند) به راه مستقیم هدایت مى کند) (و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم ).
اشاره به اینکه مشیت الهى که آمیخته با حکمت اوست گزاف و بى حساب نیست و از هر گونه تبعیض ناروا بر کنار است .
تمام کسانى که داراى نیت پاک و روح تسلیم در برابر حق اند مشمول هدایتهاى او مى شوند.
اشتباهات عقیدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشن بینى هاى مخصوصى برخوردار مى شوند بر توفیق آنان براى یافتن راه راست مى افزاید و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنیا پرستان بى ایمان بر کنار مى دارد و آرامش روح و اطمینان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى بخشد.

نکته ها
1 - دین و اجتماع
از آیه فوق به خوبى این حقیقت استفاده مى شود که دین و جامعه بشرى در حقیقت ناگسستنى هستند هیچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ایمان به خدا و رستاخیز زندگى صحیحى داشته باشد.

قوانین بشرى ، علاوه بر اینکه غالبا مایه اختلاف و پراکندگى ملتهاست، چون ضامن اجرائى از درون ندارد، یعنى از ایمان به خدا، سرچشمه نمى گیرد، تنها یک مسؤولیت برون ذاتى ایجاد مى کند و نمى تواند بطور کامل به اختلافات و تضادها پایان دهد، آزمایشهاى انسانى در این چند قرن اخیر این حقیقت را به خوبى ثابت کرده است و دنیاى به اصطلاح متمدن اما فاقد ایمان ، مرتکب فجایع و گناهانى مى شود که هیچ گاه در جامعه عقب افتاده دیده نشده است .
ضمنا منطق اسلام در عدم جدایى دین از سیاست ، یعنى تدبیر جامعه اسلامى نیز روشن مى شود.

2 - آغاز پیدایش شریعت
از آیه فوق ، به طور ضمنى این حقیقت نیز روشن شد که آغاز پیدایش دین و مذهب به معنى واقعى کلمه ، همان زمان پیدایش جامعه انسانى به معنى حقیقى بوده است ، بنابراین جاى تعجب نیست که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و قانون و شریعت ، حضرت نوح (علیه السلام ) بوده است نه حضرت آدم .

3 - خاورمیانه مرکز پیدایش مذاهب بزرگ
از آیه فوق جواب این سؤال را هم مى توان پیدا کرد که چرا تمام ادیان بزرگ الهى از منطقه خاورمیانه برخاسته اند؟ (آیین اسلام ، آیین مسیحیت ، آیین یهود و آیین ابراهیم و...) زیرا به گواهى تاریخ گاهواره تمدن بشرى در این منطقه از جهان به حرکت در آمد و نخستین تمدنهاى بزرگ از این منطقه برخاستند، و با توجه به رابطه مستحکم دین و تمدن و نیاز مبرم جوامع متمدن به مذهب ، براى پیشگیرى از اختلافات و تضادهاى مخرب ، معلوم مى شود که باید مذاهب از اینجا برخیزند.
و اگر مى بینیم اسلام از محیط عقب مانده اى همچون مکه و مدینه آن روز برخاست به خاطر این بود که : این منطقه بر سر راه چند تمدن بزرگ آن زمان قرار داشت : تمدن ایران و باقى مانده تمدن بابل در شمال شرقى جزیرة العرب ، تمدن روم در شمال ، تمدن مصر باستان در شمال غربى ، و تمدن یمن در جنوب .

در واقع مرکز ظهور اسلام ، مرکز دایره اى است ، که تمام تمدنهاى مهم آن زمان در اطراف آن جاى مى گیرند (دقت کنید).

4 - پایان دادن به اختلافات ، یکى از مهمترین اهداف دین و مذهب
آیین هاى الهى اهداف زیادى را، از جمله تهذیب نفوس انسانى و رسانیدن او به مقام قرب الهى ، تعقیب مى کند، ولى مسلما یکى از مهمترین اهداف ، رفع اختلافات بوده است .
زیرا همیشه نژادها، قومیتها، و زبان و مناطق جغرافیائى عامل جدائى جوامع انسانى بوده ، چیزى که مى تواند به عنوان یک حلقه اتصال همه فرزندان آدم را از هر نژاد و زبان و قومیت و منطقه جغرافیائى به هم پیوند دهد، آیین هاى الهى است ، که تمام این مرزها را در هم مى شکند، و همه انسانها را زیر یک پرچم جمع مى کند که نمونه آن را در مراسم عبادى سیاسى حج مى توان مشاهده کرد.
و اگر مى بینیم پاره اى از مذاهب ، عامل اختلاف و درگیرى شده اند، به خاطر آمیخته شدن آنها با خرافات و تعصبهاى کورکورانه است ، وگرنه مذاهب دست نخورده آسمانى ، همه جا عامل وحدت به شمار مى آید.

5 - دلیلى بر عصمت پیامبران
علامه طباطبایى در المیزان بعد از آنکه معصوم بودن پیامبران را به سه شاخه تقسیم مى کند 1 - عصمت از خطا به هنگام دریافت وحى 2 - عصمت از خطا در تبلیغ رسالت 3 - عصمت از گناه و آنچه مایه هتک حرمت عبودیت است و مى گوید: آیه مورد بحث دلیل بر عصمت از خطا در تلقى وحى و تبلیغ رسالت است زیرا هدف از بعثت آنها این بوده که مردم را بشارت و انذار دهند و حق در اعتقاد و عمل را روشن سازند و از این طریق آنها را هدایت کنند و مسلما این هدف بدون عصمت در تلقى وحى و تبلیغ رسالت ممکن نیست .

شاخه سوم عصمت را نیز از آیه مى توان استفاده کرد چرا که اگر خطائى در تبلیغ رسالت صورت گیرد خود عاملى براى اختلاف خواهد بود و اگر ناهماهنگى میان عمل و گفتار مبلغان وحى از طریق عصیان حاصل شود آن نیز عامل اختلاف است بنابراین از آیه فوق مى توان اشاراتى به عصمت در هر سه بخش استفاده کرد.


منبع:

تفسیر نمونه

جهاد اسلامى وجهاد داعشى!

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ

وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (190) وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (192) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ (193) -سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

در نخستین آیه ، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با کسانى که شمشیر به روى مسلمانان مى کشند صادر کرده و به آنان اجازه داده است که براى خاموش ساختن دشمنان دست به اسلحه ببرند، و به تعبیر دیگر دوران صبر و شکیبایى مسلمانان تمام شده بود، و به قدر کافى قوت و قدرت پیدا کرده بودند که با شجاعت و صراحت ، از خود و حقوق خویش دفاع کنند، مى فرماید: (با کسانى که با شما مى جنگند در راه خدا پیکار کنید) (و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم ).

تعبیر به فى سبیل الله ، هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى سازد که جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقامجویى یا جاه طلبى یا کشورگشایى یا بدست آوردن غنائم ، و اشغال سرزمینهاى دیگران نیست .
اسلام همه اینها را محکوم مى کند و مى گوید: سلاح بدست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط باید در راه خدا، و براى گسترش قوانین الهى و بسط توحید و عدالت و دفاع از حق ، و ریشه کن ساختن ظلم و فساد و تباهى باشد.
همین نکته است که جنگهاى اسلامى را از تمام جنگهایى که در جهان روى مى دهد جدا مى سازد و نیز همین هدف ، در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد و کمیت و کیفیت جنگ ، نوع سلاح ، چگونگى رفتار با اسیران ، را به رنگ فى سبیل الله در مى آورد.

... شک نیست که پیمودن راه خدا (سبیل الله ) یا به تعبیر دیگر راه دین و آیین او، با تمام مشکلاتى که دارد، چون موافق روح و جان افراد با ایمان است ، کارى است آسان و گوارا، به همین دلیل مؤ منان داوطلبانه و آشکارا، از آن استقبال مى کنند، هر چند سرانجامش شهادت باشد.

جمله (الذین یقاتلونکم ) نیز صراحت دارد که این دستور مخصوص مقابله با کسانى است که دست به اسلحه مى برند، و تا دشمن به مقاتله و مبارزه بر نخیزد، مسلمانان نباید حمله کنند و چنانکه خواهیم دید، این اصل (جز در بعضى موارد استثنایى که خواهد آمد) همه جا محترم شمرده شده است .
جمعى از مفسران ، مفهوم (الذین یقاتلونکم ) را در دایره خاصى محدود کرده اند، در حالى که آیه مفهوم گسترده اى دارد و تمام کسانى را که به نحوى از انحاء به پیکار بر مى خیزند شامل مى شود.

ضمنا از این آیه استفاده مى شود که هرگز غیر نظامیان (مخصوصا زنان و کودکان ) نباید مورد تهاجم واقع شوند، زیرا آنها به مقاتله بر نخواسته اند، بنابراین مصونیت دارند.

سپس توصیه به رعایت عدالت ، حتى در میدان جنگ و در برابر دشمنان کرده مى فرماید: از حد تجاوز نکنید (و لا تعتدوا).
چرا که خداوند، تجاوزکاران را دوست نمى دارد (ان الله لا یحب المعتدین ).
آرى هنگامى که جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هیچگونه تعدى و تجاوز، نباید در آن باشد، و درست به همین دلیل است که در جنگهاى اسلامى - بر خلاف جنگهاى عصر ما - رعایت اصول اخلاقى فراوانى توصیه شده است ،

مثلا افرادى که سلاح بر زمین بگذارند، و کسانى که توانایى جنگ را از دست داده اند، یا اصولا قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان ، پیر مردان ، زنان و کودکان نباید مورد تعدى قرار گیرند، باغستانها و گیاهان و زراعتها را نباید از بین ببرند، و از مواد سمى براى زهرآلود کردن آبهاى آشامیدنى دشمن (جنگ شیمیایى و میکروبى ) نباید استفاده کنند.

على (علیه السلام ) - طبق آنچه در نهج البلاغه آمده - به لشکریانش ، قبل از شروع جنگ صفین دستور جامعى در این زمینه داده که شاهد گویاى بحث ما است :
لا تقاتلوهم حتى یبدؤ وکم فانکم بحمد الله على حجة ، و ترککم ایاهم حتى یبدؤ وکم حجة اخرى لکم علیهم ، فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم .
(با آنها نجنگید تا جنگ را آغاز کنند، چه اینکه شما بحمد الله (براى حقانیت خود) داراى حجت و دلیل هستید، و واگذاشتن آنها تا نبرد را آغاز کنند، حجت دیگرى است به سود شما و بر زیان آنان ، آنگاه که به اذن خدا آنان را شکست دادید، فراریان را نکشید، و بر ناتوانها ضربه نزنید و مجروحان را به قتل نرسانید، و با اذیت و آزار، زنان را به هیجان نیاورید، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گویند).

در آیه بعد که تکمیلى است بر دستور آیه قبل با صراحت بیشترى ، سخن مى گوید، مى فرماید: آنها (همان مشرکانى که از هیچ گونه ضربه زدن به مسلمین خوددارى نمى کردند) را هر کجا بیابید به قتل برسانید و از آنجا که شما را بیرون ساختند (مکه ) آنها را بیرون کنید چرا که این یک دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است (و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم ).
سپس مى افزاید: فتنه از کشتار هم بدتر است (و الفتنة اشد من القتل ).
در اینکه (فتنه ) چیست ، مفسران و ارباب لغت ، درباره آن بحثهایى دارند،... با توجه به اینکه معنى اصلى فتنه قرار دادن طلا در زیر فشار آتش براى خالص سازى ، یا جدا کردن سره از ناسره است ، در هر مورد که نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد این واژه به کار مى رود، مانند امتحان که معمولا با فشار و مشکلات همراه است ، و عذاب که نوع دیگرى از شدت و فشار است ، و فریب و نیرنگ که تحت فشارها انجام مى گیرد و همچنین شرک یا ایجاد مانع در راه هدایت خلق که هر کدام متضمن نوعى فشار و شدت است .


کوتاه سخن اینکه :

آیین بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن ، در سرزمین مکه رایج شده بود، و حرم امن خدا را آلوده کرده بود، و فساد آن از قتل و کشتار هم بیشتر بود، آیه مورد بحث مى گوید به خاطر ترس از خونریزى ، دست از پیکار با بت پرستى بر ندارید که بت پرستى از قتل ، بدتر است .
این احتمال نیز از سوى بعضى از مفسران داده شده که منظور از (فتنه ) در اینجا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعید کردن مؤ منان از وطن ماءلوفشان که این امور گاه از کشتن هم دردناک تر است ، یا سبب قتل و کشتارها در اجتماع مى شود، در آیه 73 سوره انفال چنین مى خوانیم : الا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد کبیر: (اگر این دستور را (قطع رابطه با کفار) انجام ندهید، فتنه و فساد عظیمى در زمین روى مى دهد (در این آیه فتنه و فساد در کنار هم قرار گرفته ).

سپس به مساله دیگرى در همین رابطه اشاره کرده ، مى فرماید: مسلمانان باید احترام مسجد الحرام را نگهدارند، و این حرم امن الهى باید همیشه محترم شمرده شود و لذا (با آنها (مشرکان ) نزد مسجد الحرام پیکار نکنید، مگر آنکه آنها در آنجا با شما بجنگند) (و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى یقاتلوکم فیه ).
(ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ کردند، آنها را به قتل برسانید، چنین است جزاى کافران ) (فان قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین ).
چرا که وقتى آنها حرمت این حرم امن را بشکنند دیگر سکوت در برابر آنان جایز نیست و باید پاسخ محکم به آنان گفته شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا، هرگز سوء استفاده نکنند.

ولى از آنجا که اسلام همیشه نیش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى آمیزد تا معجون سالم تربیتى براى گنهکاران فراهم کند در آیه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرماید: اگر دست از جنگ بردارند و خوددارى کنند، خداوند آمرزنده و مهربان است (فان انتهوا فان الله غفور رحیم ).
آرى اگر از شرک دست بردارند، و آتش فتنه و فساد را خاموش کنند، آنها برادران مسلمان شما خواهند بود، و حتى چنانکه در دستورات دیگر آمده است از مجازات و غرامتهائى که براى مجرمان است در مورد آنان صرف نظر مى شود.
بعضى جمله (فان انتهوا) (اگر خوددارى کنند) را به معنى خوددارى از شرک و کفر تفسیر کرده اند (چنانکه در بالا گفتیم ).
و بعضى به معنى خوددارى از جنگ در مسجد الحرام یا اطراف آن دانسته اند.
جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است .

در آیه بعد به هدف جهاد در اسلام اشاره کرده ، مى فرماید: با آنها پیکار کنید تا فتنه از میان برود (و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة ).
(و دین مخصوص خدا باشد) (و یکون الدین لله ).

سپس اضافه مى کند: (اگر آنها (از اعتقاد در اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشوید زیرا) تعدى جز به ستمکاران روا نیست ) (فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمین )...

به این ترتیب جهاد اسلامى نه به خاطر فرمانروائى در زمین و کشورگشایى ، و نه به منظور به چنگ آوردن غنائم و نه تهیه بازارهاى فروش یا تملک منابع حیاتى کشورهاى دیگر، یا برترى بخشیدن نژادى بر نژاد دیگر است .

هدف یکى از سه چیز است : خاموش کردن آتش فتنه ها و آشوبها که سلب آزادى و امنیت از مردم مى کند و همچنین محو آثار شرک و بت پرستى ، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.


 مساله جهاد در اسلام:

در بسیارى از مذاهب انحرافى ، جهاد به هیچ وجه وجود ندارد و همه چیز بر محور توصیه ها و نصایح و اندرزها دور مى زند، حتى بعضى هنگامى که مى شنوند جهاد مسلحانه ، یکى از ارکان برنامه هاى اسلامى است در تعجب فرو مى روند که مگر دین مى تواند، توأ م با جنگ باشد.
اما با توجه به اینکه همیشه افراد زورمند و خودکامه و فرعونها و نمرودها و قارونها که اهداف انبیاء را مزاحم خویش مى دیده اند در برابر آن ایستاده و جز به محو دین و آیین خدا راضى نبودند روشن مى شود که دینداران راستین در عین تکیه بر عقل و منطق و اخلاق باید در مقابل این گردنکشان ظالم و ستمگر بایستند و راه خود را با مبارزه و در هم کوبیدن آنان به سوى جلو باز کنند، اصولا جهاد یکى از نشانه هاى موجود زنده است و یک قانون عمومى در عالم حیات است ، تمام موجودات زنده اعم از انسان و حیوان و گیاه ، براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود در حال مبارزه اند...
به هر حال از افتخارات ما مسلمانان ، آمیختن دین با مساله حکومت و داشتن دستور جهاد در برنامه هاى دینى است ، منتها باید دید جهاد اسلامى چه اهدافى را تعقیب مى کند آنچه ما را از دیگران جدا مى سازد همین است .


 اهداف جهاد در اسلام
بعضى از غربزدهها اصرار دارند جهاد اسلامى را منحصرا در جهاد دفاعى خلاصه کنند، و با هر زحمتى که هست تمام غزوات پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و یا جنگهاى بعد از آن حضرت را، در این راستا توجیه کنند، در حالى که نه دلیلى بر این مساله داریم و نه تمام غزوات رسول الله در این معنى خلاصه مى شود بهتر این است به جاى این استنباطهاى نادرست به قرآن باز گردیم و اهداف جهاد را از قرآن بگیریم ، اهدافى که همه منطقى و قابل عرضه کردن به دوست و دشمن است .
چنانکه در آیات بالا خواندیم جهاد در اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است .

الف - جهاد براى خاموش کردن فتنه ها (و به تعبیر دیگر جهاد ابتدائى آزادى بخش)
مى دانیم خداوند دستورها و برنامه هائى براى سعادت و آزادى و تکامل و خوشبختى و آسایش انسانها طرح کرده است ، و پیامبران خود را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند، حال اگر فرد یا جمعیتى ابلاغ این فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببینند و سر راه دعوت انبیاء موانعى ایجاد نمایند آنها حق دارند نخست از طریق مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تبلیغ را براى خود کسب کنند.

به عبارت دیگر: مردم در همه اجتماعات این حق را دارند که نداى منادیان راه حق را بشنوند، و در قبول دعوت آنها آزاد باشند حال اگر کسانى بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداى منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگى فکرى و اجتماعى آزاد گردند طرفداران این برنامه حق دارند براى فراهم ساختن این آزادى از هر وسیله اى استفاده کنند، و از اینجا ضرورت (جهاد ابتدائى ) در اسلام و سایر ادیان آسمانى روشن مى گردد.
همچنین اگر کسانى مؤ منان را تحت فشار قرار دهند که به آیین سابق باز گردند براى رفع فشار نیز از هر وسیله اى مى توان استفاده کرد.

ب - جهاد دفاعى
آیا صحیح است کسى به انسان حمله کند و او از خود دفاع ننماید؟!! یا ملتى متجاوز و سلطه گر هجوم بر ملت دیگر ببرند و آنها دست روى دست گذارده نابودى کشور و ملت خویش را تماشا کنند؟!!
در اینجا تمام قوانین آسمانى و بشرى به شخص یا جمعیتى که مورد هجوم واقع شده حق مى دهد براى دفاع از خویشتن به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد، و از هر گونه اقدام منطقى براى حفظ موجودیت خویش فروگذار نکند.

این نوع جهاد را، (جهاد دفاعى ) مى نامند، جنگهایى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوک و حنین و بعضى دیگر از غزوات اسلامى جزء این بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است .

هم اکنون بسیارى از دشمنان اسلام ، جنگ را بر مسلمین تحمیل کرده اند و سرزمینهاى اسلامى را اشغال نموده و منابع آنها را زیر سلطه خود گرفته اند چگونه اسلام اجازه مى دهد در مقابل آنها سکوت شود؟

ج - جهاد براى حمایت از مظلومان
شاخه دیگرى از جهاد که در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده ، جهاد براى حمایت از مظلومان است ، در آیه 75 سوره نساء مى خوانیم : و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا:
(چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (بدست ستمگران ) تضعیف شده اند پیکار نمى کنید، همان افراد (ستمدیده اى ) که مى گویند: خدایا! ما را از این شهر (مکه ) که اهلش ستمگرند بیرون ببر، و براى ما از سوى خود، ولیى قرار ده ، و براى ما از سوى خود یار و یاورى معین فرما).

به این ترتیب ، قرآن از مسلمانان مى خواهد که هم در راه خدا و هم مستضعفان مظلوم ، جهاد کنند، و اصولا این دو از هم جدا نیستند و با توجه به اینکه در آیه فوق قید و شرطى نیست ، این مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان ، باشند، باید از آنها دفاع کرده نزدیک و دور، داخل و خارج کشور تفاوت نمى کند.

و به تعبیر دیگر حمایت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام یک اصل است که باید مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان در برابر فشارهایى که به مظلومان جهان وارد مى شود بیتفاوت باشند، و این دستور یکى از ارزشمندترین دستورات اسلامى است که از حقانیت این آیین خبر مى دهد.

د - جهاد براى محو شرک و بت پرستى

اسلام در عین اینکه آزادى عقیده را محترم مى شمرد و هیچ کس را با اجبار دعوت به سوى این آیین نمى کند، به همین دلیل به اقوامى که داراى کتاب آسمانى هستند، فرصت کافى مى دهد که با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند، و اگر نپذیرفتند، با آنها به صورت یک (اقلیت هم پیمان ) (اهل ذمه ) معامله مى کند و با شرایط خاصى که نه پیچیده است و نه مشکل با آنها همزیستى مسالمت آمیز بر قرار مى نماید، در عین حال نسبت به شرک و بت پرستى ، سختگیر است زیرا: شرک و بت پرستى نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده مى شود، بلکه یک نوع خرافه و انحراف و حماقت و در واقع یک نوع بیمارى فکرى و اخلاقى است که باید به هر قیمت که ممکن شود آن را ریشه کن ساخت .

کلمه آزادى و احترام به فکر دیگران در مواردى به کار برده مى شود که فکر و عقیده لا اقل یک ریشه صحیح داشته باشد، اما انحراف و خرافه و گمراهى و بیمارى چیزى نیست که محترم شمرده شود و به همین دلیل اسلام دستور مى دهد که بت پرستى به هر قیمتى که شده است حتى به قیمت جنگ ، از جامعه بشریت ریشه کن گردد.
بت خانه ها و آثار شوم بت پرستى اگر از طرق مسالمت آمیز ممکن نشد با زور ویران و منهدم گردند.
آرى اسلام مى گوید: باید صفحه زمین از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک گردد و به همه مسلمین نوید مى دهد که سرانجام توحید و یکتا پرستى به تمام جهان حاکم خواهد شد و شرک و بت پرستى ریشه کن خواهد گشت .

از آنچه در بالا - در مورد اهداف جهاد - آمد روشن مى شود که اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق عقل هماهنگ ساخته ، و هرگز آن را وسیله سلطه جویى و کشورگشائى و غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده ، و استعمار و استثمار قرار نداده است .

ولى مى دانیم دشمنان اسلام - مخصوصا ارباب کلیسا و مستشرقان مغرض با تحریف حقایق ، سخنان زیادى بر ضد مساله جهاد اسلامى ایراد کرده اند و اسلام را متهم به خشونت و توسل به زور و شمشیر براى تحمیل عقیده ساخته اند و به این قانون اسلامى سخت هجوم برده اند.
به نظر مى رسد وحشت آنها از پیشرفت اسلام در جهان ، به خاطر معارف قوى ، و برنامه هاى حساب شده ، سبب شده است که از اسلام چهره دروغین وحشتناکى بسازند، تا جلو پیشرفت اسلام را در جهان بگیرند...


منبع:

تفسیر نمونه


قابل توجه رشوه دهندگان ورشوه گیران!

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) -سوره مبارکه بقره-

188 - و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق ) در میان خود نخورید! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه ، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه ) به قضات ندهید، در حالى که مى دانید (این کار، گناه است )!

تفسیر:

رشوه خوارى بلاى بزرگ جامعه ها!
یکى از بلاهاى بزرگى که از قدیم ترین زمانها دامنگیر بشر شده و امروز با شدت بیشتر ادامه دارد، بلاى رشوه خوارى است که یکى از بزرگترین موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مى شود قوانین که قاعدتا باید حافظ منافع طبقات ضعیف باشد به سود مظالم طبقات نیرومند که باید قانون آنها را محدود کند به کار بیفتد.
زیرا زورمندان و اقویا، همواره قادرند که با نیروى خود، از منافع خویش دفاع کنند، و این ضعفا هستند که باید منافع و حقوق آنها در پناه قانون حفظ شود، بدیهى است اگر باب رشوه گشوده شود قوانین درست نتیجه معکوس خواهد داد، زیرا اقویا هستند که قدرت بر پرداختن رشوه دارند و در نتیجه قوانین بازیچه تازه اى در دست آنها براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد.
به همین دلیل در هر اجتماعى ، رشوه نفوذ کند، شیرازه زندگى آنها از هم مى پاشد و ظلم و فساد و بیعدالتى و تبعیض در همه سازمانهاى آنها نفوذ مى کند و از قانون عدالت جز نامى باقى نخواهد ماند

لذا در اسلام مساله رشوه خوارى با شدت هر چه تمامتر مورد تقبیح قرار گرفته و محکوم شده است و یکى از گناهان کبیره محسوب مى شود.
ولى قابل توجه این است که زشتى رشوه سبب مى شود که این هدف شوم در لابلاى عبارات و عناوین فریبنده دیگر انجام گیرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهایى مانند هدیه ، تعارف ، حق و حساب ، حق الزحمه و انعام استفاده کنند ولى روشن است این تغییر نامها به هیچ وجه تغییرى در ماهیت آن نمى دهد و در هر صورت پولى که از این طریق گرفته مى شود حرام و نامشروع است .

در نهج البلاغه در داستان هدیه آوردن اشعث بن قیس مى خوانیم که او براى پیروزى بر طرف دعواى خود در محکمه عدل على (علیه السلام ) متوسل به رشوه شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذیذ به در خانه على (علیه السلام ) آورد و نام آن را هدیه گذاشت على (علیه السلام ) بر آشفت و فرمود: (هبلتک الهبول اعن دین الله اتیتنى لتخدعنى ؟... و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى .)
(سوگواران بر عزایت اشک بریزند، آیا با این عنوان آمده اى که مرا فریب دهى و از آیین حق باز دارى ؟... به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است به من دهند که پوست جوى را از دهان مورچه اى به ظلم بگیرم هرگز نخواهم کرد، دنیاى شما از برگ جویده اى در دهان ملخ براى من کم ارزشتر است على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه کار؟...)

اسلام رشوه را در هر شکل و قیافه اى محکوم کرده است ، در تاریخ زندگى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که : به او خبر دادند یکى از فرماندارانش رشوه اى در شکل هدیه پذیرفته ، حضرت بر آشفت و به او فرمود: کیف تاخذ ما لیس لک بحق ؟! (چرا آنچه حق تو نیست مى گیرى او در پاسخ با معذرت خواهى گفت : (لقد کانت هدیة یا رسول الله ) آنچه گرفتم هدیه بود اى پیامبر خدا.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: (ارأ یت لو قعد احدکم فى داره و لم نوله عملا اکان الناس یهدونه شیئا؟.) اگر شما در خانه بنشینید و از طرف من فرماندار محلى نباشید آیا مردم به شما هدیه اى مى دهند؟ سپس دستور داد هدیه را گرفتند و در بیت المال قرار دادند و وى را از کار برکنار کرد.

اسلام حتى براى اینکه قاضى گرفتار رشوه هاى مخفى و ناپیدا نشود، دستور مى دهد قاضى نباید شخصا به بازار برود مبادا تخفیف قیمتها بطور ناخود آگاه روى قاضى اثر بگذارد و در قضاوت جانبدارى تخفیف دهنده را کند، چه خوب است مسلمانان از کتاب آسمانى خود الهام بگیرند و همه چیز خود را در پاى بت رشوه خوارى قربانى نکنند.
مساله رشوه در اسلام به قدرى مهم است که امام صادق (علیه السلام ) درباره آن مى فرماید: (و اما الرشا فى الحکم فهو الکفر بالله العظیم )، اما رشوه در قضاوت ، کفر به خداوند بزرگ است .
و در حدیث معروفى که از رسول خدا نقل شده چنین مى خوانیم : (لعن الله الراشى و المرتشى و الماشى بینهماخداوند گیرنده و دهنده رشوه و آن کس را که واسطه میان آن دو است از رحمت خود دور گرداند.


منبع:

تفسیر نمونه

از خود راضی ها

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۲ ب.ظ

قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآَخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (94) وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (96) -سوره مبارکه بقره -

تفسیر:

از تاریخ زندگى یهود علاوه بر آیات مختلف قرآن مجید چنین برمى آید که:

آنها خود را یک نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان کارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
این خودخواهى ابلهانه در آیات مختلفى از قرآن که سخن از یهود منعکس است .

در آیه 18 سوره مائده مى خوانیم : نحن ابناء الله و احبائه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم ).
و در آیه 111 سوره بقره مى خوانیم : وقالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصارى : (آنها گفتند کسى در بهشت داخل نمى شود مگر اینکه یهودى یا نصرانى باشد).
و در آیه 80 سوره بقره مى خوانیم و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة : (آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد کرد).

این پندارهاى موهوم از یکسو آنها را به ظلم و جنایت و گناه و طغیان دعوت مى کرد، و از سوى دیگر به کبر وخودپسندى وخود برتر بینى .

قرآن مجید در آیات فوق پاسخ دندانشکنى مى دهد مى گوید: (اگر (آنچنان که شما مدعى هستید) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید) (قل ان کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ).

آیا میل ندارید به جوار رحمت خدا پناه برید و نعمتهاى بى پایان بهشت در اختیار شما باشد؟!!

آیا دوست ، آرزوى دیدن محبوب خود را ندارد؟!!


یهود با گفتن این سخنها که بهشت مخصوص ما است یا ما چند روزى بیش در آتش نمى سوزیم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئینشان دلسرد کنند.
ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزویر آنان بر مى دارد، زیرا آنها به هیچ وجه حاضر به ترک زندگى دنیا نیستند و این خود دلیل محکمى بر کذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ایمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اینقدر به زندگى این جهان دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتکب هزار گونه جنایت شود؟

در آیه بعد، قرآن اضافه مى کند: (آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستادند) (و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم ).
(و خداوند از ستمگران ، آگاه است ) (و الله علیم بالظالمین ).
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سیاه و تاریک وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگین خود مطلع بودند، خدا نیز از اعمال این ستمگران آگاه است ، بنابراین سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شکنجه و رسوائى است و به همین دلیل خواهان آن نیستند.

آخرین آیه مورد بحث از حرص شدید آنها به مادیات چنین سخن مى گوید تو آنها را حریصترین مردم بر زندگى مى بینى ) (و لتجدنهم احرص الناس على حیاة ).
(حتى حریصتر از مشرکان ) (و من الذین اشرکوا).
حریص در اندوختن مال و ثروت ، حریص در قبضه کردن دنیا، حریص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشرکان که طبعا مى بایست در جمع آورى اموال از همه حریصتر باشند و از هر راه بدست آورند باکى نداشته باشند حریصترند.
(آنچنان علاقه به دنیا دارند که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند). (یود احدهم لو یعمر الف سنة ).
براى جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات !
آرى هر یک تمناى عمر هزار ساله دارد (ولى این عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت ) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان یعمر).
و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست ، اشتباه مى کنند (خداوند نسبت به اعمال آنها بصیر و بینا است ) (و الله بصیر بما یعملون ).

بى شک سرچشمه بسیارى از جنگها و خونریزیها درطول تاریخ بشر برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم که بزرگترین رقم تلفات و ویرانى را در تاریخ همراه داشت ،عامل نژاد پرستى آلمانها (یا حزب نازى ) عامل غیرقابل انکارى بود.
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى کنیم بدون شک یهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اکنون کشورى را که آنها به نام اسرائیل تشکیل داده اند بر مبناى همین مساءله نژاد تاءسیس شده ، چه جنایتهاى هولناکى که براى تشکیل آن مرتکب شدند، و چه جنایات وحشتناکى که براى نگهدارى آن مرتکب مى شوند.
آنها حتى آئین موسى (علیه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر کسى از غیر نژاد یهود بخواهد این آئین را بپذیرد براى آنها جالب نیست ، به همین دلیل تبلیغ و دعوت به سوى آئین خود در میان اقوام دیگر نمى کنند.
همین وضع خاص آنها سبب شده که در انظار جهانیان منفور گردند، چرا که مردم دنیا کسانى را که براى خود امتیازى بر دیگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستى شعبه اى از شرک است و به همین دلیل اسلام شدیدا با آن مبارزه کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر مى داند که امتیازشان تنها به تقوا و پرهیزکارى است .

منبع:

تفسیر نمونه


ماجراى اسلام آوردن سلمان فارسى

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ

إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (62) - سوره مبارکه بقره -

ترجمه:

62- کسانى که (به پیامبر اسلام ) ایمان آورده اند، و یهود و نصارى و صابئان (پیروان یحیى یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان بخدا و روز رستاخیز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هیچگونه ترس و غمى براى آنها نیست (و هر کدام از پیروان ادیان که در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهى عمل کرده اند ماجورند و رستگار).


شأن نزول ایه:

(سلمان فارسى) اهل جندى شاپور بود. با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد که به خواندن کتابى مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤ الاتى کردند راهب در پاسخ آنها گفت : کتابى است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصیت و نافرمانى او کرده است ، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، این همان انجیل است که بر عیسى مسیح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر به دین او گرویدند.

به آنها دستور داد که گوشت گوسفندانى که مردم این سرزمین ذبح مى کنند حرام است از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاکم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عیدى پیش آمد حاکم ، مجلس ‍ میهمانى ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانى شرکت کند، ولى او نپذیرفت .
در این باره به او زیاد اصرار نمودند، اما پسر اعلام کرد که غذاى آنها بر او حرام است ، پرسیدند این دستور را چه کسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى کرد.
حاکم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران و کار بسیار بدى است تو را نمى کشیم ولى از محیط ما بیرون برو!

سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در (دیر موصل ) گذاشته شد، پس از حرکت راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفایش بود، تا آماده حرکت گردد، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد.

در دیر موصل سلمان بسیار عبادت مى کرد، راهب مذکور که سرپرست این دیر بود او را از عبادت زیاد بر حذر داشت مبادا از کار بیفتد، ولى سلمان پرسید آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد.
عالم دیر پس از مدتى به قصد بیت المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علماى نصارى که در آن مسجد منعقد مى شد حضور یابد و کسب دانش ‍کند.
روزى سلمان را محزون یافت ، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبیها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده اند.
عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبرى ظهور خواهد کرد که از تمام انبیاء برتر است ، عالم مزبور اضافه کرد من پیر شده ام خیال نمى کنم او را درک نمایم ، ولى تو جوانى امیدوارم او را درک کنى ولى این را نیز بدان که این پیامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گیرد، اما هدیه را قبول مى کند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جریان ناگوارى که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد.
دو مرد عرب از قبیله بنى کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار نموده به مدینه آوردند و او را به زنى از قبیله (جهینه ) فروختند!
سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در این مدت مبلغى پول جمع آورى کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را مى کشید.
در یکى از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت : خبر دارى امروز شخصى وارد مدینه شده و تصور مى کند پیامبر و فرستاده خدا است ؟

سلمان به رفیقش گفت : تو اینجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد اطراف پیامبر اسلام مى چرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنى اولین نشانه را یافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پیامبر فرمود: من به آنها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند.
سلمان بار دیگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد پیامبر پرسید این چیست ؟ سلمان پاسخ داد هدیه است ، پیامبر فرمود: بنشین . پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکار گشت زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود.
در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد، و نماز، روزه و ایمان آنها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وى را شرح داد؛ کسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک مى کردند از او پیروى مى نمودند.
اینجا بود که آیه مورد بحث بر پیامبر نازل گردید و اعلام داشت : آنها که به ادیان حق ایمان حقیقى داشته اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده اند داراى اجر و پاداش مؤ منان خواهند بود.


منبع:

تفسیر نمونه

خطاب به مبلغین

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ (199) وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (200) إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَإِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لَا یُقْصِرُونَ (202) - سوره مبارکه اعراف -

ترجمه:

199- با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه مکن ).
200- و هر گاه وسوسه اى از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر، که او شنونده و دانا است .
201- پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند و (در پرتو یاد او راه حق را مى بینند و) بینا مى گردند.
202- (ولى ناپرهیزکاران ) برادرانشان (یعنى شیاطین ) آنان را پیوسته در گمراهى پیش مى برند و باز نمى ایستند!.

تفسیر:

در نخستین آیه اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شده ، در آغاز مى گوید: در طرز رفتار با مردم سختگیر مباش و با آنها مدارا کن ، عذرشان را بپذیر، و بیش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه (خذ العفو).
عفو گاهى به معنى مقدار اضافى چیزى آمده ، و گاهى به معنى حد وسط و میانه ، و گاه به معنى قبول عذر خطاکار و بخشیدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن کارها.
قرائن آیات نشان مى دهد که آیه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم که بعضى از مفسران گفته اند ندارد، بلکه مفهوم مناسب ، همان آسان گرفتن و گذشت و انتخاب حد وسط و میانه است .
بدیهى است اگر رهبر و مبلغ ، شخص سختگیرى باشد به زودى جمعیت از اطراف او پراکنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همانطور که قرآن مجید مى گوید: و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک :
اگر سختگیر و بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلم از گرد تو پراکنده مى شدند.

سپس دومین دستور را به این صورت مى دهد: مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل و خرد، شایسته مى شناسد و خداوند آنرا نیک معرفى کرده ، دستور ده (و امر بالعرف ).
اشاره به اینکه ترک سختگیرى مفهومش مجامله کارى نیست ، بلکه باید رهبران و مبلغان همه حقایق را بگویند و مردم را به سوى حق دعوت کنند و چیزى را فروگذار ننمایند.

در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى گوید: از جاهلان روى برگردان و با آنها ستیزه مکن (و اعرض ‍ عن الجاهلین ).
رهبران و مبلغان در مسیر خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بیخبر، و افرادى که سطح فکر و اخلاق آنها بسیار پائین است ، روبرو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گیرند، سنگ در راهشان مى افکنند.
راه پیروزى بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست ، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله ، نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن اینگونه کارها است ، و تجربه نشان مى دهد براى بیدار ساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان ، این بهترین راه است .

در آیه بعد دستور دیگرى مى دهد که در حقیقت چهارمین وظیفه رهبران و مبلغان را تشکیل مى دهد و آن اینکه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شیطانى در شکل مقام ، مال ، شهوت و امثال اینها خودنمائى مى کند، و شیطان و شیطان صفتان مى کوشند آنها را از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان باز دارند.
قرآن دستور مى دهد که اگر وسوسه هاى شیطانى ، متوجه تو شد، به خدا پناه ببر، و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه ، زیرا او سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شیاطین با خبر است (و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه سمیع علیم ).


جامعترین آیه اخلاقى
از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که در قرآن مجید، آیه اى جامعتر در مسائل اخلاقى از آیه فوق (آیه نخست ) نیست .
بعضى از دانشمندان در تفسیر این حدیث ، چنین گفته اند، که اصول فضائل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى که عقل و غضب و شهوت است در سه قسمت خلاصه مى شود.
فضائل عقلى که نامش حکمت است ، و در جمله و امر بالمعرف (به نیکى ها و شایستگى ها دستور ده ) خلاصه شده .
و فضائل نفسى در برابر طغیان و شهوت که نامش عفت است و در خذ العفو خلاصه گردیده .
و تسلط بر نفس در برابر قوه غضبیه که نامش شجاعت است ، در اعرض عن الجاهلین منعکس گردیده است .

حدیث فوق را خواه به صورتى که مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسیر کنیم ، و خواه به صورت شرائط رهبر که ما عنوان کردیم ، تفسیر شود، این واقعیت را بیان مى کند که جمله هاى کوتاه و فشرده آیه فوق متضمن یک برنامه جامع و وسیع و کلى در زمینه هاى اخلاقى و اجتماعى است ، بطورى که مى توان همه برنامه هاى مثبت و سازنده و فضائل انسانى را در آن پیدا کرد، و به گفته بعضى از مفسران ، اعجاز قرآن در شکل فشرده گوئى آمیخته با وسعت و عمق معنى ، در آیه فوق کاملا منعکس است .

توجه به این نکته نیز لازم است که مخاطب در آیه گرچه شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ولى همه امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.
و نیز توجه به این نکته لازم است که در آیات فوق ، هیچ مطلبى که مخالف مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد، زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه هاى شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچکس از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بى نیاز نیست ، حتى معصومان .

در بعضى از روایات نقل شده هنگامى که نخستین آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از جبرئیل درباره آن توضیح خواست (که چگونه با مردم مدارا و ترک سختگیرى کند) جبرئیل گفت نمى دانم باید از آنکه مى داند سؤ ال کنم ، سپس بار دیگر بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شد و گفت : یا محمد ان الله یامرک ان تعفوا عمن ظلمک و تعطى من حرمک و تصل من قطعک : اى محمد! خداوند به تو دستور مى دهد از آنها که به تو ستم کرده اند (به هنگامى که قدرت پیدا کردى ) انتقام نگیرى و) گذشت نمائى ، و به آنها که تو را محروم ساخته اند، عطا کنى ، و به آنها که از تو بریده اند پیوند برقرار سازى .

و در حدیث دیگرى نقل شده هنگامى که آیه نخست نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد در برابر جاهلان تحمل کند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرضه داشت پروردگارا با وجود خشم و غضب چگونه مى توان تحمل کرد؟ آیه دوم نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد که چنین هنگامى خود را به خدا بسپارد.

در آیه بعد راه غلبه و پیروزى بر وسوسه هاى شیطان را، به این صورت بیان مى کند که : پرهیزکاران هنگامى که وسوسه هاى شیطانى ، آنها را احاطه مى کند به یاد خدا و نعمتهاى بى پایانش ، به یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا، مى افتند، در این هنگام ابرهاى تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بینند و انتخاب مى کنند (ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون ).

طائف به معنى طواف کننده است ، گویا وسوسه هاى شیطانى همچون طواف کننده اى پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش ‍ مى کنند تا راهى براى نفوذ بیابند، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهائى مى یابد و گرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم مى گردد. اصولا هر کس در هر مرحله اى از ایمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شیطانى مى گردد، و گاه در خود احساس مى کند که نیروى محرک شدیدى در درون جانش آشکار شده و او را به سوى گناه دعوت مى کند، این وسوسه ها و تحریکها، مسلما در سنین جوانى بیشتر است ، در محیطهاى آلوده ، همچون محیطهاى امروز که خود مراکز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقیقى بلکه به شکل بیبند و بارى همه جا را فرا گرفته و دستگاههاى تبلیغاتى غالبا در خدمت شیطان و وسوسه هاى شیطانى هستند، فزونتر مى باشد، تنها راه نجات از آلودگى در چنین شرائطى ، نخست فراهم ساختن سرمایه تقوى است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده ، و سپس مراقبت و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا، یاد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناک خطاکاران است .

در روایات کرارا به اثر عمیق ذکر خدا در کنار زدن وسوسه هاى شیطان اشاره شده است .
حتى افراد بسیار با ایمان و دانشمند و با شخصیت همیشه احساس خطر در مقابل وسوسه هاى شیطانى مى کردند، و از طریق مراقبت که در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگیدند.
اصولا وسوسه هاى نفس و شیطان همانند مىکربهاى بیماریزا است ، که در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنیه هاى ضعیف و جسمهاى ناتوان مى گردند، تا در آنجا نفوذ کنند اما آنها که جسمى سالم و نیرومند و قوى دارند، این مى کربها را از خود دفع مى کنند.

جمله اذا هم مبصرون (به هنگام یاد خدا چشمشان بینا مى شود و حق را مى بینند) اشاره به این حقیقت است که وسوسه هاى شیطانى پرده بر دید باطنى انسان مى افکند، آنچنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمى شناسد، ولى یاد خدا به انسان بینائى و روشنائى مى بخشد، و قدرت شناخت واقعیتها به او مى دهد، شناختى که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است .
کوتاه سخن اینکه در آیه گذشته مشاهده کردیم که چگونه پرهیزکاران در پرتو ذکر خدا از چنگال وسوسه هاى شیطانى رهائى مى یابند، و این در حالى است که گناهکاران آلوده ، که برادران شیطانند در دام او گرفتارند، قرآن در آیه بعد در این باره چنین مى گوید: برادرانشان یعنى شیاطین پیوسته آنها را در گمراهى پیش مى برند، و از گمراه ساختن آنها باز نمى ایستند، بلکه بیرحمانه حملات خود را به طور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (و اخوانهم یمدونهم فى الغى ثم لا یقصرون )
اخوان کنایه از شیاطین است و ضمیر هم به مشرکان و گنهکاران باز مى گردد، چنانکه در آیه 27 سوره اسراء مى خوانیم ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین : تبذیر کنندگان برادران شیطانند!.
یمدونهم از ماده امداد به معنى کمک دادن و ادامه دادن و افزودن است یعنى پیوسته آنها را به این راه مى کشانند و پیش مى روند.
جمله لا یقصرون به معنى این است که شیاطین در گمراه ساختن آنها از هیچ چیز کوتاهى نمى کنند.


منبع:

تفسیر نمونه

نفاق و داعیه اصلاح طلبى

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ق.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ (12)... -سوره مبارکه بقره ایات 8 تا 20-

تفسیر:

اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صریح .
این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین یاد مى کند و ما در فارسى از آنها تعبیر به دورو یا دو چهره مى کنیم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمین محسوب مى شدند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقیق و زندهاى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در این زمینه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد.
نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى گوید: بعضى از مردم هستند که مى گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند (و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤ منین ).
آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب حساب مى کنند: آنها با این عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفریبند یخادعون الله و الذین آمنوا) در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند اما نمى فهمند (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ).
آنها با انحراف از راه صحیح و صراطمستقیم ، عمرى را در بیراهه مى گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد مى دهند و جز ناکامى و شکست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گیرند.

سپس قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است ، انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگى کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است ، چرا که ظاهر و باطن و روح و جسم همه مکمل یکدیگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فریاد ایمان مى کشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، این دوگانگى جسم و روح درد تازه و بیمارى اضافى است ، این یک نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است که حاکم بر وجود انسان مى شود.
مى گوید: در دلهاى آنها بیمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض ).
اما از آنجا که در نظام آفرینش ، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود، و یا به تعبیر دیگر تراکم اعمال و افکار انسان در یک مسیر آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى کند: خداوند هم بر بیمارى آنها مى افزاید (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را که در زندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى گفتند (و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون ).

سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مى گویند ما فقط اصلاح کنندهایم ! (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداریم !
قرآن در آیه بعد مى گوید: بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون ).

بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است ، ارى گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخیص را از انسان مى گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه مى کند، و ناپاکى و آلودگى به صورت طبیعت ثانوى او در مى آید.

نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤ منان را سفیه و ساده لوح و خوشباور مى پندارند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که به آنها گفته ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم ؟! (و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا ا نؤ من کما آمن السفهاء).
و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى کند و شیطنت و دوروئى و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت مى شمرد آرى در منطق آنها عقل ، جایش را با سفاهت عوض کرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: بدانید سفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند (الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در آید و به جاى تمرکز و وحدت شخصیت ، دوگانگى و چند گانگى را پذیرا گردد، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد ؟!

سومین نشانه آنها آنست که هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هر جمعیتى با آنها همصدا مى شوند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایمان آوردیم (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا)ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم !
اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گویند ما با شمائیم ! (و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم ).
و اگر مى بینید ما در برابر مؤ منان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم ! (انما نحن مستهزئون ).
ما بر افکار و اعمالشان در دل مى خندیم ، مى خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید!
سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: خدا آنها را مسخره مى کند (الله یستهزى ء بهم ).
و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند (و یمدهم فى طغیانهم یعمهون ).
آخرین آیه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مى کند:
آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى ).
و به همین دلیل تجارت آنها سودى نداشته بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم ).
و هرگز روى هدایت را ندیده اند (و ما کانوا مهتدین ).


نکته ها
1- پیدایش نفاق و ریشه هاى آن
هنگامى که انقلابى در محیطى روى مى دهد مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام که بر پایه هاى حق و عدالت قرار داشت مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودکامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروى مسلح ، فشار اقتصادى تبلیغات مستمر اجتماعى ، سعى مى کنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامى که نشانه هاى پیروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محیط آشکار شود گروهى از مخالفان تاکتیک و روش ‍ عملى خود را تغییر داده ، ظاهرا تسلیم مى شوند اما در واقع یک گروه زیر زمینى مخالف را تشکیل مى دهند.
اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق نامیده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى کانالها و نقبهائى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند خطرناکترین دشمنان انقلابند، زیرا موضع آنها کاملا مشخص نیست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلاى صفوف مردم پاک و راستین ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى کنند.
انقلاب اسلام نیز در برابر چنین گروهى قرار گرفت ، یعنى تا زمانى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از مکه به مدینه هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتى تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ، نخستین پایه حکومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ بدر، این مساءله آشکارتر گشت ، یعنى رسما حکومت و دولتى کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیارى از سردمداران مدینه مخصوصا یهود که در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمى نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پیشرفته بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بشارت چنین ظهورى را مى دادند.

افراد دیگرى هم در مدینه بودند که داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند ولى با هجرت رسول خدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند توده هاى مردم به سرعت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست جز اینکه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در برداشت به ویژه اینکه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روى این اصل راه سومى انتخاب کردند، و آن اینکه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزى کنند.

کوتاه سخن اینکه بروز نفاق در یک اجتماع معمولا معلول یکى از دو چیز است : نخست: پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع و دیگر: ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویاروئى با حوادث سخت .


2- لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق ، مخصوص عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه اى این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر اساس معیارهاى حساب شده اى که قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زیان و یا خطرى ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره منافقین و روایات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذکر شده است از جمله :


1- هیاهوى بسیار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ .
2- در هر محیطى رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معکم !
3- حساب خود را از مردم جدا کردن و تشکیل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده .
4- خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پیمان شکنى و خیانت .

5- خود برتربینى ، و مردم را ناآگاه ، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن .

خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت .
چه تعبیر زیبائى دارد قرآن در آیاتى که خواندیم مى گوید: فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بیمار دارند چه بیمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیمارى از خود برتربینى و یا نداشتن شهامت براى رویاروئى با حوادث دردناکتر؟
ولى همان گونه که بیمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به کلى مخفى کرد بلکه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشکار مى شود، بیمارى نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.


3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤ من باشد که ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بریم .

مثلا در حدیثى مى خوانیم : ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، و کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند. مسلما این گونه افراد منافق به معنى خاص نیستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست .

مخصوصا درباره ریاکاران از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: الریاء شجرة لا تثمر الا الشرک الخفى ، و اصلها النفاق !: ریا و ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است .

در اینجا توجه شما را به سخنى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) درباره منافقان جلب مى کنیم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مى کنم ، و از منافقان بر حذر مى دارم ، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگهاى گوناگون در مى آیند، به قیافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى کنند از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما استفاده مى کنند، و در هر کمینگاهى به کمین شما مى نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فریب مردم گام بر مى دارند، از بیراهه ها حرکت مى کنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد مى ورزند و (اگر به کسى بلائى وارد شود خوشحالند، امیدواران را ماءیوس مى کنند، و در هر راهى کشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشک ساختگى مى ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى کشند، اگر چیزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت کنند پرده درى مى نمایند. 


4- کارشکنى هاى منافقان

نه تنها براى اسلام که براى هر آئین انقلابى و پیشرو، منافقان خطرناکترین گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى کنند و از هر فرصتى براى کارشکنى استفاده مى نمایند.
گاهى مؤ منان راستین را که با اخلاص تمام ، سرمایه مختصرى را در راه خدا انفاق مى کردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانکه قرآن مى گوید: الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم : آنها که مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى کوچک اما بى ریا) مسخره مى کنند، خداوند آنها را استهزا مى کند و عذاب دردناکى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصمیم مى گرفتند، کمکهاى مالى خود را از یاران رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به کلى قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنانکه در سوره منافقان آمده است هم الذین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون : آنها مى گویند کمکهاى مالى خود را از کسانى که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آیه 7).
گاهى تصمیم مى گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به مدینه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب مؤ منان را از مدینه بیرون کنند و مى گفتند: لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدینه باز گردیم ، عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبیل جمع آورى محصولهاى کشاورزى از شرکت در برنامه هاى جهاد، خوددارى کرده و در شدیدترین لحظات ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.

به خاطر همین موضعگیریهاى بسیار خصمانه ، در آیات زیادى از قرآن آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقون پیرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن نیز مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گوید.


5- فریب دادن وجدان
مشکل بزرگى که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو ماءمور بودند هر کس اظهار اسلام مى کند با آغوش باز از او استقبال کنند، و از تفتیش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمایند، از سوى دیگر باید مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى که با قیافه حق به جانب و بنام یک فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى که در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه فکر مى کردند مى توانند خداوند و مؤ منان را براى همى شه فریب دهند، در حالى که بدون توجه خود را فریب مى دادند. تعبیر به یخادعون الله و الذین آمنوا (با توجه به معنى مخادعه که به معنى نیرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقیقى را ترسیم مى کند و آن اینکه آنها از یکسو بر اثر کوردلى ، اعتقاد داشتند که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) یک خدعه گر است که براى حکومت بر مردم ، دین و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراین از یکسو کار این منافقین ، خدعه و نیرنگ بود و از سوئى دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم مى کوبد، از یکسو اثبات مى کند که تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوى دیگر مى گوید این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند، چرا که سرمایه هاى اصیلى را که خداوند براى نیل به سعادت در وجودشان آفریده ، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خیر و نیکى ، با کوله بارى از گناه ، از دنیا مى روند.
البته هیچکس خدا را نمى تواند فریب بدهد، چرا که او با خبر از آشکار و نهان است ، بنابراین تعبیر به یخادعون الله یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با پیامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است ، (در موارد دیگرى از قرآن نیز دیده مى شود که خداوند براى تعظیم پیامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و یا اینکه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افکار کوتاه و ناقص خود به راستى فکر مى کردند ممکن است چیزى از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضى دیگر از آیات قرآن دیده مى شود.

به هر حال ، آیه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى شود که انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش ‍ مى زند، و کم کم براى خود این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گویند یکى از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هیروشیما، و ناکازاکى ) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم !!

آرى منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان ، و چه دردناک است که انسان ، این واعظ درونى ، این پلیس همى شه بیدار و این نماینده الهى را در درون خود، خفه کند، و یا آنچنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش ‍ به گوش نرسد.


6- تجارت پر زیان
در قرآن مجید کرارا فعالیتهاى انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است ، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانى هستیم که با سرمایه هاى فراوان خدا داد، سرمایه عقل ، فطرت ، عواطف ، نیروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبیعت ، و بالاخره رهبرى انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ مى گذاریم ، گروهى سود مى برند و پیروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلکه اصل سرمایه را نیز از دست داده ، و به تمام معنى ورشکست مى شوند نمونه کامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانکه قرآن درباره آنها مى گوید: یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم : اى افراد با ایمان آیا شما را راهنمائى به تجارتى بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان مى بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان مى شود) ایمان به خدا و رسول او بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید (صف 9 و 10).

و نمونه واضح گروه دوم منافقانند که قرآن در آیات فوق ، پس از ذکر کارهاى مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گیرد مى گوید آنها کسانى هستند که هدایت را با گمراهى مبادله کردند و این تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مایه هدایت شد این گروه در موقعیتى قرار داشتند که مى توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محیطى مملو از صفا و صداقت و ایمان .
اما آنها به جاى اینکه از این موقعیت خاص که در طول قرون اعصار تنها نصیب گروه اندکى شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهى را خریدند، هدایتى که در درون فطرتشان بود، هدایتى که در محیط وحى موج مى زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان اینکه با این کار مى توانند، مسلمین را در هم بکوبند و رؤ یاهاى شومى را که در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت :
نخست اینکه سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را از دست دادند بى آنکه در مقابل آن سودى ببرند.
و دیگر اینکه حتى به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند زیرا اسلام با سرعت پیشرفت کرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.
...

منبع:

تفسیر نمونه