ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

بایگانی مرداد ۱۳۹۴ :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۹۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت؟!

بی دینی که نیست!

اما دینداری هم نیست!

نه هم میخواسته که برای خودش افتخار درست کنه و کلاس بذاره که مثلا من دستم به دست امام خورده ! 

شاید ارادت به ایشان برای یک لحظه چنان فوران کرده که واقعا نفهمیده چی شد؟!

و خودش هم بعد از آن خودش رو سرزنش ها کرده باشه و ...

شاید خواسته بیعت کنه و چگونگی آن را نمیدونسته!

و ...

همین اما فرصت خوبی ست که افکار را توجه بدیم که نامحرم ، نامحرم است ولو رهبر ، ولو رئیس جمهور ، ولو فلان مسئول ، ولو فلان هنرمند کشور و بهمان ورزشکار ملی ، ولو روحانی و دکتر محل و ... که متأسفانه در این برخوردها به کرّات مشاهده شده که موازین شرعی از طرف افراد رعایت نمی گردد.

حتی شما بگو امام معصوم و پیغمبر خدا که در حکم پدران جامعه هستند ، تماس بدنی با این بزرگواران هم جایز نیست!

به آیه بیعت زنان با رسول الله توجه بفرمائید:


یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لَا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (12) ممتحنة -


شرایط بیعت زنان

در تعقیب آیات گذشته که احکام زنان مهاجر را بیان مى کرد در آیه مورد بحث حکم بیعت زنان را با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شرح مى دهد.

به طورى که مفسران نوشته اند این آیه روز فتح مکه نازل شد، آن هنگام که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر کوه صفا قرار گرفته بود از مردان بیعت گـرفت ، زنان مکه که ایمان آورده بودند براى بیعت خدمتش آمدند، آیه فوق نازل شد و کیفیت بیعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) کرده ، مى فرماید:

(اى پیامبر! هنگامى که زنان مؤ من نزد تو آیند و با این شرائط با تو بیعت کنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند، دزدى نکنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، و تهمت و افترائى پیش دست و پاى خود نیاورند، و در هیچ دستور شایسته اى نافرمانى تو نکنند، با آنها بیعت کن و طلب آمرزش ‍ نما، که خداوند آمرزنده و مهربان است )


و به دنبال این ماجرا پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از آنها بیعت گرفت .

در مورد چـگـونـگـى بیعت بعضى نوشته اند که :

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف دیگر ظرف مى گذاردند!

و بعضى گفته اند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از روى لباس با آنها بیعت مى کرد.


قابل توجه این که در آیه فوق شش شرط براى بیعت زنان ذکر شده که آنها باید همه را پذیرا شوند:

1 - ترک هرگونه شرک و بت پرستى - این شرط اساس اسلام و ایمان است .


2 - ترک سرقت ، و شاید بیشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا که وضع بد مالى آن زمان و سختـگـیرى مردان و پـائین بودن سطح فرهنـگ ، سبب مى شد که زنان از اموال همسران خود سرقت کنند، و احتمالا به بستگان خود دهند.

داستان هند که بعدا خواهد آمد، نیز شاهد این معنى است ، ولى به هر حال مفهوم آیه ، وسیع و گسترده است .


3 - ترک آلودگى به زنا، چرا که تاریخ مى گوید: در عصر جاهلیت انحراف از جاده عفت بسیار زیاد بود.


4 - عدم قتل اولاد که به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت (سقط جنین ) بود و گاه به صورت (وئاد) (زنده به گور کردن دختران و پسران )!


5 - ترک بهتان و افترا - بعضى آن را چنین تفسیر کرده اند که فرزندان مشکوکى را از سر راه برمى داشتند، و مدعى مى شدند که این فرزند از همسرشان است (این امر در غیبتهاى طولانى شوهر بیشتر امکان پذیر بود).

بعضى نیز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند که باز از بقایاى عصر جاهلى بود که یک زن خود را در اختیار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى که فرزندى از او متولد مى شد، به هر یک از آنها که مایل بود، فرزند را به او نسبت مى داد.

ولى با توجه به اینکه مساءله زنا قبلا ذکر شده و ادامه چنین امرى در اسلام امکان پذیر نبود، این تفسیر بعید به نظر مى رسد، و تفسیر اول مناسبتر است هر چـند گـستردگـى مفهوم آیه هرگـونه افتراء و بهتان را شامل مى شود.

تعبیر (بین ایدیهن و ارجلهن ) (پـیش دست و پاهایشان ) ممکن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد که به هنگام شیر دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پیش پا و دست آنها بود.


6 - نافرمانى نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) این حکم نیز گـسترده است ، و تمام فرمانهاى پـیامبر را شامل مى شود هر چـند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهلیت مانند نوحه گـرى با صداى بلند بر مردگان و پاره کردن گریبان و خراشیدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اینها نیست .


در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا بیعت با زنان مشروط به این شرائط بود، در حالى که بیعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود.

در پاسخ مى توان گفت :

آنچه در مورد مردان در آن محیط از همه مهمتر بوده ، همان ایمان و جهاد بوده است ، و در مورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط دیگرى ذکر شده که مهمتر از همه بعد از توحید امورى بوده که زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.


نکته ها:

الف - رابطه بیعت زنان با شخصیت اسلامى آنها

در تفسیر سوره فتح (ذیل آیه 18) بحث مشروحى پیرامون بیعت و شرائط و خصوصیات آن در اسلام داشتیم ...

آنچه یادآورى آن در اینجا لازم است ، مسأله بیعت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفید و سازنده که در آیه فوق آمد.

این مسأله نشان مى دهد که بر خلاف گفته بیخبران یا مغرضانى که مى گویند « اسلام براى نیمى از جامعه انسانى یعنى زنان ، ارزشى قائل نشده و آنها را به حساب نیاورده است » دقیقا آنها را در مهمترین مسائل به حساب آورده است ، از جمله مساءله «بیعت» است که یکبار در حدیبیه (در سال ششم هجرت ) و یکبار در فتح مکه انجام گرفت ، و آنها نیز دوشادوش مردان در این پـیمان الهى وارد شدند، و حتى شرائط بیشترى را نسبت به مردان پذیرا گشتند.

شرائطى که هویت انسانى زن را زنده مى کرد، و او را از اینکه تبدیل به متاع بى ارزش یا وسیله اى براى کامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد.


ب - ماجراى بیعت هند همسر ابوسفیان:

در جریان فتح مکه از جمله زنانى که آمدند و با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بیعت کردند (هند) همسر ابوسفیان بود، زنى که تاریخ اسلام ماجراهاى دردناکى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سیدالشهداء در میدان احد با آن وضع غم انگیز است .

گـرچـه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بیعتش نشان مى دهد که در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نیست که دودمان بنى امیه و فرزندان او بعد از پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) چـنان جنایاتى را مرتکب شوند که سابقه نداشت .


به هر حال مفسران چنین نوشته اند که:

هند نقابى بر صورت پوشیده بود، و خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد در حالى که حضرت بر کوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنان نیز با او بودند، هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

من با شما زنان بیعت مى کنم که چیزى را شریک خدا قرار ندهید.

هند اعتراض کرد و گفت : (تعهدى از ما مى گیرى که از مردان نگرفتى ) (زیرا در آن روز بیعت مردان تنها بر ایمان و جهاد بود).

پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بى آنکه اعتنائى به گفته او کند ادامه داد، فرمود:

و سرقت هم نکنید.

هند گـفت :

ابو سفیان مرد ممسکى (خسیس) است و من از اموال او چیزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حلال مى کند یا نه ، ابوسفیان حاضر بود و گـفت آنـچـه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال کردم ، اما در آینده مواظب باش !


اینجا بود که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) خندید و هند را شناخت فرمود:

توئى هند؟

عرض کرد:

آرى اى پیامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ادامه داد:

و آلوده زنا نشوید.

هند از روى تعجب گـفت :

مـگـر زن آزاده هرگز چنین عملى انجام مى دهد؟!

بعضى از حاضران که در جاهلیت وضع او را مى دانستند از این سخن خندیدند، زیرا سابقه هند بر کسى مخفى نبود.

باز پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ادامه داد و فرمود:

و فرزندان خود را به قتل نرسانید.

هند گفت :

ما در کودکى آنها را تربیت کردیم ، ولى هنگامى که بزرگ شدند شما آنها را کشتید! و شما و آنها خود بهتر مى دانید. (منظورش فرزندش حنظله بود که روز بدر به دست على (علیه السلام ) کشته شده بود).

پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از این سخن تبسم کرد، و هنگامى که به این جمله رسید که فرمود:

بهتان و تهمت روا مدارید.

هند افزود : 

بهتان قبیح است ، و تو ما را جز به صلاح و خیر و مکارم اخلاق دعوت نمى کنى.

و هنگامى که فرمود:

باید در تمام کارهاى نیک فرمان مرا اطاعت کنید.

هند افزود : 

ما در اینجا ننشسته ایم که در دل قصد نافرمانى تو داشته باشیم. (در حالى که مسلما مطلب چنین نبود ولى طبق تعلیمات اسلام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) موظف بود این اظهارات را بپذیرد).


3 - اطاعت در معروف

از نکته هاى جالبى که از آیه فوق استفاده مى شود این است که اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را مقید به معروف کرده ، با اینکه پیامبر معصوم است و هرگز امر به منکر نمى کند.

ولى این تعبیر ممکن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد که از زمامداران اسلامى صادر مى شود این اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است که با تعلیمات قرآن و اصول شریعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا یعصینک فى معروف گردد.

و چـه دورند کسانى که اوامر زمامداران را واجب الاطاعة مى دانند هر چه باشد و از هر کس که باشد !!! چیزى که نه با عقل سازگار است! و نه با حکم شرع و قرآن!

امیر مؤمنان على (علیه السلام ) در نامه معروفى که به مردم مصر درباره فرمانروائى مالک اشتر نوشت با تمام توصیفهاى والائى که در مورد مالک فرمود، در پایان چنین گفت :

فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق ، فانه سیف من سیوف الله : سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید، در آنچه مطابق حق است ، که او شمشیرى از شمشیرهاى خدا است.


منبع:

تفسیر نمونه

نمیدونم آنقدر فضا متعادل! شده که اگه یه چیزهایی نوشت ، ضد وطن و شکم سیر خطابت نکنند؟!!


دیروز:

پاسخ امام خمینى به پاپ ژان دوم (رهبر کاتولیکهاى جهان )

بسم الله الرحمن الرحیم

عالیجناب پاپ ژان پل دوم!

مکتوب آن عالیجناب بر اساس نگرانى از تیرگى بین « کشور اسلامى ایران » و « ایالات متحده امریکا » واصل گردید.

از حسن نیت آنجناب قدردانى مى کنم و خاطر محترم را متوجه مى کنم که:

ملت شریف مجاهد ما این قطع روابط را به فال نیک گرفته و براى آن جشن عظیم بپا کرده و چراغانى ها و پایکوبى ها نمودند.

از دعاى شما به درگـاه خداوند متعال براى ملت مبارز ما شکرگزارم ، لکن متذکرشود که جناب شما از انگیزه هاى تیرگى هاى دیگر و مشکلات خطرناک بزرگتر که مرقوم داشته اید نـگران نباشید که :

ملت اسلامى ایران از مشکلاتى که در این قطع روابط بوجود آید استقبال مى کند.

و از خطرهاى بزرگتر که مرقوم شده است ، هراس ندارد.

و آن روز براى ملت ما خطرناک است که روابطى نظیر روابط رژیم خائن سابق تجدید شود.

و با امید به خداى متعال تجدید نخواهد شد.

من از جنابعالى با نفوذ معنوى که بین ملت مسیح دارید مى خواهم که دولت امریکا را از عواقب ستمـگرى ها و زورگوئى ها و چپاولگرى ها بترسانید و آقاى کارتر را که با شکست نهائى مواجه است نصیحت کنید که با موازین انسانى با ملت هائى که خواهند استقلال مطلق داشته باشند و وابسته به هیچ قدرتى در جهان نباشند، رفتار کند و از تعلیمات حضرت مسیح سلام الله علیه پیروى نمایند و خود و دولت امریکا را بیش از این در معرض رسوائى قرار ندهد.

از خداوند متعال سعادت مستضعفین جهان را خواستار و قطع ایادى ستمگران را امیدوارم .

روح الله الموسوى الخمینى

تاریخ : 26/1/59

 

امروز:

در واقع مشکل اینجاست که بعضی ها ( در تمام بدنه کشور ) با ذوق زدگی احساس کردند که توافق هسته ای یعنی برقراری مجدد ارتباط !

در حالی که هنوز اقتضاءات یک ارتباط درست و عادلانه و عزتمند محقق نشده است.

آری همان اموری که ما را به قطع ارتباط مجبور کرد ، کماکان برقرار و پابرجاست! پس جایی برای چنین تصوری وجود نخواهد داشت.

آنها عوض نشده اند ؛ مگر مبانی ما عوض شده باشد؟؟؟!

دزدی که از اولیاء شد :

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ

أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آَمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (16) حدید -

 از آیات تکان دهنده قرآن مجید است که قلب و روح انسان را در تسخیر خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد و فریاد مى زند:

آیا موقع آن نرسیده است که قلبهاى باایمان در برابر ذکر خدا و از آنـچـه از حق نازل شده خاشع گـردند؟ و همانند کسانى نباشند که قبل از آنها آیات کتاب آسمانى را دریافت داشتند اما بر اثر طول زمان قلبهاى آنها به قساوت گرائید؟

لذا در طول تاریخ افراد بسیار آلوده اى را مى بینیم که با شنیدن این آیه چنان تکان خوردند که در یک لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گـرفتند، از جمله سرگـذشت معروف فضیل بن عیاض است .

(فضیل) که در کتب رجال به عنوان یکى از راویان موثق از امام صادق (علیه السلام ) و از زهاد معروف معرفى شده و در پایان عمر در جوار کعبه مى زیست و همانجا در روز عاشورا بدرود حیات گـفت در آغاز کار راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند.

از نزدیکى یک آبادى میـگـذشت دخترکى را دید و نسبت به او علاقه مند شد عشق سوزان دخترک فضیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتى که شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکى از خانه هاى اطراف شخص بیدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: الم یاءن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله ... این آیه همـچـون تیرى بر قلب آلوده فضیل نشست ، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فضیل ! (آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى ، از این راه خطا برگردى ، از این آلودگـى خود را بشوئى ، و دست به دامن توبه زنى ؟! ناگـهان صداى فضیل بلند شد و پیوسته مى گفت : بلى و الله قد آن ، بلى و الله قد آن !: به خدا سوگند وقت آن رسیده است ، به خدا سوگند وقت آن رسیده است )!

او تصمیم نهائى خودش را گرفته بود، و با یک جهش برق آسا از صف اشقیا بیرون پـرید، و در صفوف سعدا جاى گرفت ، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد، و به خرابه اى وارد شد که جمعى از کاروانیان آنجا بودند، و براى حرکت به سوى مقصدى با یکدیگر مشورت مى کردند، مى گفتند فضیل و دار و دسته او در راهند، اگر برویم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضیل تکانى خورد و خود را سخت ملامت کرد، و گفت چه بَد مردى هستم ! این چه شقاوت است که به من رو آورده ؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده ام ، و قومى مسلمان از بیم من به کنج این خرابه گریخته اند!

روى به سوى آسمان کرد و با دلى توبه کار این سخنان را بر زبان جارى ساخت : اللهم انى تبت الیک و جعلت توبتى الیک جوار بیتک الحرام !: (خداوندا من به سوى تو بازگشتم ، و توبه خود را این قرار مى دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم ، خدایا از بدکارى خود در رنجم ، و از ناکسى در فغانم ، درد مرا درمان کن ، اى درمان کننده همه دردها! و اى پاک و منزه از همه عیبها! اى بى نیاز از خدمت من ! و اى بى نقصان از خیانت من ! مرا به رحمتت ببخشاى ، و مرا که اسیر بند هواى خویشم از این بند رهائى بخش )!

خداوند دعاى او را مستجاب کرد، و به او عنایتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى (مکه ) آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اولیاء گشت !


منبع:

تفسیر نمونه

_________________________________________________________________________________________________

ذکر فضیل عیاض رحمة الله علیه

از: تذکرة الاولیاء (عطار)


آن مقدم تایبان، آن معظم نایبان، آن آفتاب کرم و احسان، آن دریای ورع و عرفان، آن از دو کون کرده اعراض، (پیر وقت) فضیل بن عیاض -رحمه الله علیه - از کبار مشایخ بود، و عیار طریقت و ستوده اقران، و مرجع قوم. و در ریاضات و کرامات شأنی رفیع داشت، و در ورع و معرفت بی همتا بود.


و اول حال او چنان بود. که در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود، و پلاسی پوشیده، و کلاهی پشمین بر سر، و تسبیحی درگردن افکنده. و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن.

هر مال که پیش او بردندی، او قسمت کردی. که مهتر ایشان بود. آنچه خواستی، نصیب خود برداشتی. و هرگز از جماعت دست نداشتی. و هر خدمتگاری که خدمت جماعت نکردی، او را دور کردی.


تا روزی کاروانی عظیم می آمد. و آواز دزد شنیدند. خواجه یی در میان کاروان، نقدی که داشت برگرفت و گفت: «در جایی پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند، باری این نقد بماند.

در بیایان فرو رفت. خیمه یی دید، در وی پلاس پوشی نشسته. زر به وی سپرد. گفت: «در خیمه رو و در گوشه یی بنه ». بنهاد و بازگشت.
چون باز کاروان رسید. دزدان راه زده بودند. و جمله مالها برده. آن مرد رختی که باقی بود با هم آورد؛ پس قصد آن خیمه کرد.
چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال قسمت می کردند. گفت: «آه! من مال به دزدان سپرده بودم. خواست که باز گردد فضیل او را بدید. آواز داد که، «بیا». آنجا رفت.
گفت: «چه کار داری؟». گفت: «جهت امانت آمده ام ». گفت: «همان جا که نهاده ای، بردار». برفت و برداشت. یاران، فضیل را گفتند: «ما در این کاروان هیچ نقد نیافتیم و تو چندین نقد باز می دهی؟»
نیز به خدای - تعالی - گمان نیکو می برم، من گمان او راست کردم تا فضیل گفت: «او به من گمان نیکو برد، و (من) باشد که خدای - تعالی - گمان من نیز راست کند».


نقل است که در ابتدا به زنی عاشق شده بود. هر چه از راهزنی بدست آوردی، به وی فرستادی. و گاه گاه پیش او رفتی و در هوس او گریستی.

تا شبی کاروانی می گذشت در میان کاروان یکی این آیت می خواند: الم یأن للذین آمنوا، ان تخشع قلوبهم لذکر الله؟ - آیا وقت آن نیامد که دل خفته شما بیدار گردد؟ -

چون تیری بود که بر دل فضیل آمد. گفت: «آمد!آمد! و نیز از وقت گذشت ».

سرآسیمه و خجل وبی قرار، روی به خرابه یی نهاد. جمعی کاروانیان فرود آمده بودند. خواستند که بروند. بعضی گفتند: چون رویم فضیل بر راه است.

فضیل گفت: «بشارت شما را که: او توبه کرد. و از شما می گریزد چنان که شما از (وی) می گریزید».


پس می رفت و می گریست و خصم خشنود می کرد.

تا در باورد جهودی بود که به هیچ نوع خشنود نمی شد.

پس جهود با یاران خود گفت: «وقتی است که بر محمدیان استخفاف کنیم ». پس گفت: «اگر خواهی که تو را بحل کنم، آن تلی ریگ که فلان جای است بردار و هامون گردان » - و آن تل به غایت بزرگ بود - فضیل شب و روز آن را می کشید.

تا سحرگاهی بادی درآمد و آن تل ریگ را ناچیز کرد. جهود چون چنان دید، گفت: «سوگند خورده ام که تا مال ندهی، تو را بحل نکنم. اکنون، زیر بالین من زر است بردار و به من ده تا تو را بحل کنم ».
فضیل دست در زیر بالین او کرد و زر بیرون آورد، و به جهود داد. جهود گفت: «اول اسلام عرضه کن ». فضیل گفت: «این چه حال است؟».
گفت: «در تورات خوانده بودم هر که توبه او درست بود، خاک در دست او زر شود. من امتحان کردم و زیر بالین من خاک بود. چون بدست تو زر شد، دانستم که توبه تو صدق است، و دین تو حق ». پس جهود ایمان آورد.


نقل است که فضیل یکی را گفت: «از بهر خدا مرا بند کن و پیش سلطان بر- که برمن حد بسیار است - تا بر من حد راند. چنان کرد و پیش سلطان برد.

سلطان چون در سیمای او نظر کرد، او را به اعزاز به خانه فرستاد. چون به در خانه رسید بنالید. عیال فضیل گفت: «مگر زخم خورده است که می نالد». فضیل گفت: «بلی! زخمی عظیم خورده است ».
گفت: «برکجا؟». گفت: «برجان و جگر». پس زن را گفت: «من عزم خانه خدا دارم، اگر خواهی پای تو بگشایم ». زن گفت: «معاذالله! من هرگز از تو جدا نشوم. و هر کجا باشی تو را خدمت کنم ».
پس به مکه رفتند با هم. و حق - تعالی - راه به ایشان آسان کرد. و آنجا مجاور شدند و بعضی اولیا را دریافتند. و با امام ابوحنیفه - رحمة الله علیه - صحبت داشت، و از وی علم گرفت.


روایات عالی داشت و ریاضات نیکو. و در مکه سخن بروی گشاده شد. و مکیان پیش او می رفتند و فضیل ایشان را وعظ گفتی. تا حال او چنان شد که: خویشان او از باورد به دیدن او آمدند، به مکه.

و ایشان را راه نداد. و ایشان بازنمی گشتند. فضیل بربام کعبه آمد و گفت: «زهی مردمان غافل! خدای - عز و جل - شما را عقل دهاد و به کاری مشغول کناد». همه از پای در افتادند (و گریان شدند) و عاقبت روی به خراسان نهادند و او از بام کعبه فرو نیامد.


نقل است که هارون الرشید، فضل برمکی را گفت: « مرا پیش مردی بر که دلم از این طمطراق گرفته است، تا بیاسایم ». فضل برمکی او را به در خانه سفیان عیینه برد و آواز داد.

سفیان گفت:« کیست؟». گفت: «امیرالمومنین ». گفت: «چرا مرا خبر نکردید تا من به خدمت آمدمی؟». هارون چون این بشنید، گفت: «این مرد آن نیست که من می طلبم ». سفیان عیینه گفت: «ای امیرالمومنین! چنین مرد که تو می طلبی، فضیل عیاض است ».

بدر خانه فضیل عیاض رفتند. و او این آیت می خواند: ام حسب الذین اجترحوا السیئات، ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات - جاثیة 21 -

هارون گفت: «اگر پند می طلبیم این قدرکفایت است »- و معنی این آیت آن است که: پنداشتند کسانی که بدکرداری کردند، که ما ایشان را برابر کنیم با کسانی که نیکوکاری کردند، (و ایمان آوردند)؟ -

پس دربزدند. فضیل گفت:«کیست؟». گفتند: «امیرالمؤمنین ». گفت: «امیرالمؤمنین پیش من چه کار دارد؟ و مرا با او چه کار؟ که مرا مشغول می دارد».
فضل برمکی گفت: «طاعت اولوالامر واجب است. اکنون به دستوری درآییم یا به حکم؟». گفت: «دستوری نیست، اگر به حکم می آیید، شما دانید».

هارون درآمد. فضیل نور چراغ را بنشاند تا روی هارون نباید دید. هارون دست برد. ناگاه بر دست فضیل آمد. فضیل گفت: «چه نرم دستی است اگر ازآتش دوزخ خلاص یابد».

این بگفت و در نماز ایستاد.

هارون در گریه آمد. گفت: «آخر سخنی بگو». فضیل چون سلام نماز بازداد گفت: پدرت، عم مصطفی -علیه الصلوة و السلام - از وی درخواست کرد که: «مرا بر قومی امیر گردان ».
گفت: «یا عم! یک نفس تو را بر تو امیر کردم ». - یعنی (یک) نفس تو در طاعت خدای - عز و جل - بهتر از آنکه هزار سال خلق تو را - لان الامارة یوم القیامة ندامة ( ریاست سبب پشیمانی در قیامت است )
هارون گفت: «زیاده کن ». گفت: «چون عمربن عبدالعزیز (را) - رحمة الله علیه - به خلافت بنشاندند، سالم بن عبدالله و رجاء بن حیوة و محمد بن کعب را بخواند و گفت:
«من مبتلا شدم در این کار. تدبیر من چیست؟» یکی گفت: اگر می‌خواهی که فردا از عذاب خدای نجات بود، پیران مسلمانان را چون پدر خویش دان، و جوانان را برادر، و کودکان را چون فرزندان نگاه کن. با ایشان معاملت چنان کن که با پدر و برادر و فرزند کنند.
هارون گفت: «زیادت کن ». گفت: «دیار اسلام چون خانه تو ست و اهل آن خانه، عیال تو. و معاملت با ایشان چنان کن که با پدر و برادر و فرزند. زراباک و احسن اخاک و اکرم علی ولدک » - یعنی زیارت کن پدر را و نیکویی کن با برادران و کرم کن با فرزندان -
پس گفت: «می ترسم از روی خوبت که به آتش دوزخ مبتلا شود و زشت گردد، کم من وجه صبیح فی النار یصیح، و کم من امیر هناک اسیر»
گفت: «زیادت کن ». گفت: «بترس از خدای و جواب خدای - عز و جل - را هشیار باش، که روز قیامت، حق -تعالی -از یک یک مسلمانان باز پرسد و انصاف هریک بطلبد. اگر شبی پیرزنی درخانه بی نوا خفته باشد فردا دامن تو بگیرد و بر تو خصمی کند».
هارون از گریه هوش گشت. فضل برمکی گفت: «یا فضیل! بس، که امیرالمومنین را هلاک کردی ». فضیل گفت: «ای هامان خاموش! که تو و قوم تو او را هلاک کردی نه من.»
هارون را بدین گریه زیادت شد. آنگه با فضل برمکی گفت که: «تو را هامان از آن گفت، که مرا فرعون می داند». پس هارون گفت: «تو را وام است؟». گفت: «آری هست: وام خداوند است بر من. و آن طاعت است.که اگر مرا بدان بگیرد وای بر من!».
هارون گفت: «من وام خلق می گویم ». گفت: «الحمدالله، که مرا از وی نعمت بسیار است و هیچ گله یی ندارم تا با خلق بگویم.»
پس هارون مهری به هزار دینار پیش او بنهاد که «این حلال است و از میراث مادر است ». فضیل گفت: «این پندهای من تورا هیچ سود نداشت. و هم اینجا ظلم آغاز کردی، و بیدادگری پیش گرفتی.
من تو را به نجات می خوانم، تو مرا به گرانباری. من می گویم: آنچه داری به خداوندان بازده، تو به دیگری - که نمی باید داد - می دهی. سخن مرا فایده یی نیست ».
این بگفت واز پیش هارون برخاست و در بر هم زد. هارون بیرون آمد و گفت: «آه! او خود چه مردی است؟ مرد به حقیقت فضیل است ».


نقل است که وقتی فرزند خرد خود را در کنار گرفت. و می نواخت چنان که عادت پدران باشد. کودک گفت: «ای پدر! مرا دوست داری؟». گفت: «دارم ». گفت: «خدای را دوست داری؟». گفت: «دارم ». گفت: «چند دل داری؟». گفت: «یک دل!».

گفت: «به یک دل دو دوست توانی داشت؟». فضیل دانست که این سخن از کجا (ست)، و از غیرت حق - تعالی - تعریفی است، به حقیقت. دست بر سر می زد و کودک را بینداخت. و به حق مشغول گشت و می گفت: «نعم الواعظ یا بنی » - نیکو واعظی تو ای پسرک! -.


نقل است که روزی به عرفات ایستاده بود و در خلق نظاره می کرد و تضرع و زاری خلایق می شنید. گفت: «سبحان الله! اگر چندین خلایق نزدیک شخصی روند، و از وی دانگی زر خواهند، ایشان را ناامید نگرداند.

بر تو که خداوند کریم غفاری، آمرزش ایشان آسانتر است از دانگی زر بر آن مرد. و تو اکرم الاکرمینی. امید آن است که همه را بیامرزی ».


نقل است که در شبانه عرفات از او پرسیدند که «حال این خلایق چون می بینی؟» گفت: «آمرزیده اندی، اگر فضیل در میان ایشان نبودی » و پرسیدند که «چون است که خایفان را نمی بینیم!».

گفت: «اگر خایف بودی ایشان بر شما پوشیده نبودندی. که خایف را نبیند، مگر خایف، و ماتم زده را نبیند، مگر ماتم زده ». گفتند: «مرد چه وقت در دوستی حق به غایت رسد؟».
گفت: «چون منع و عطا، پیش او یکسان بود». گفتند: «چه گویی در مردی که می خواهد که لبیک گوید، و از بیم لا لبیک نیارد؟».
گفت:«امیدوارم که هر که چنین کند و خود را چنین داند هیچ لبیک گوی برابر او نبود».


نقل است که پرسیدند از او که: «اصل دین چیست؟». گفت: «عقل ». گفتند: «اصل عقل چیست؟». گفت: «حلم ». گفتند: «اصل حلم چیست؟» گفت: «صبر».


امام احمد حنبل گفت: از فضیل شنیدم - رحمهما الله - که: «هرکه ریاست جست، خوار شد». گفتم: «مرا وصیتی کن ». گفت: «تبع باش، متبوع مباش » گفتم: «این پسندیده است ».

بشر حافی گفت: «از او پرسیدم که:«زهد بهتر یا رضا؟». گفت: «رضا از آن که راضی، هیچ منزلت طلب نکند، بالای منزلت خویش ».


نقل است که سفیان ثوری گفت: شبی پیش او رفتم و آیات و اخبار و آثار می گفتیم. و گفتم: «مبارک شبی که امشب بود، و ستوده صحبتی که بود! همانا صحبت چنین، بهتر از وحدت ».

فضیل گفت: «بد شبی بود امشب، و تباه صحبتی که دوش بود». گفتم: «چرا؟». گفت: «از آن که تو همه شب در بند آن بودی تا چیزی گویی که مرا خوش آید (و من در بند آن بودم تا جوابی گویم تا تو را خوش آید) و هر دو به سخن یکدیگر مشغول بودیم. و از خدای - عز وجل - باز ماندیم. پس تنهایی بهتر و مناجات باحق ».


نقل است که عبدالله بن مبارک را دید که پیش او می رفت. فضیل گفت: «آنجا که رسیده ای بازگرد و الا من بازگردم. می آیی که مشتی سخن برمن پیمایی و من برتو پیمایم؟».


نقل است که مردی به زیارت فضیل آمد. گفت: «به چه آمده ای؟». گفت: «تا از تو آسایشی یابم و مؤانستی ». گفت: «به خدا، که این به وحشت نزدیک است. نیامده ای الا بدآن که مرا بفریبی به دروغ، و من تو را بفریبم دروغ. هم از آنجا بازگرد».


گفت: « می خواهم تا بیمار شوم، تا به نماز جماعت نبایدرفت و نزد خلق نباید رفت و خلق را نباید دید».


گفت: «اگر توانی جایی ساکن شوی که کس شما را نبیند و شما کس را نبینید که عظیم نیکوبود».


گفت: «منتی عظیم قبول کردم از کسی که بگذرد بر من سلام نکند، و چون بیمار شوم به عیادت من نیاید».


گفت: «چون شب درآید، شاد شوم که مرا خلوتی بود بی تفرقه، و چون صبح آید اندوهگن شوم از کراهیت دیدار خلق که: نباید که درآیند و مرا تشویش دهند».


گفت: «هر که را تنها وحشت بود و به خلق انس گیرد، از سلامت دور بود».


گفت: «هرکه سخن از عمل گوید، سخنش اندک بود. مگر در آنچه او را بکار آید».


گفت: «هرکه از خدای - عز وجل - ترسد، زبان او گنگ بود».


گفت: «چون حق - تعالی - بنده یی را دوست دارد، اندوهش بسیار دهد. و چون دشمن دارد، دنیا را بروی فراخ کند. اگر غمگینی در میان امتی بگرید، جمله آن امت را در کار او کنند


گفت: «هرچیزی را زکوتی است و زکوة عقل، اندوه طویل است » - از آنجاست که کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم متواصل الاحزان -


(گفت): «چنان که عجب بود که در بهشت گریند عجبتر آن بود که کسی در دنیا خندد».


گفت: «چون خوفی در دل ساکن شود، چیزی که به کار نیاید به زبان آن کس نگذرد. و از آن خوف، حب دنیا و شهوات بسوزد، و رغبت دنیا از دل بیرون کند.»


گفت: «هرکه از خدای - تعالی - بترسد جمله چیزها از او بترسد».


گفت: «خوف و رهبت بنده به قدر علم بنده بود. و زهد بنده در دنیا به قدر رغبت بنده بود در آخرت ».


گفت: «هیچ آدمی را ندیدم دراین امت، امیدوارتر به خدای - تعالی - و ترسناک تر از ابن سیرین، رحمة الله علیه ».


گفت: «اگرهمه دنیا به من دهند، حلال،بی حساب، از وی ننگ دارم ، چنان که شما از مردار ننگ دارید».


گفت: «جمله بدی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید آن دنیا دوستی کردند. و جمله نیکی ها را در خانه یی جمع کردند و کلید آن دشمنی دنیا کردند».


گفت: «در دنیا شروع کردن آسان است. اما بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار».


گفت: «دنیا بیمارستانی (تیمارستان) است و خلق در وی چون دیوانگان اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و بند بود».


گفت: «به خدا، اگر آخرت از سفال باقی بودی و دنیا از زر فانی، سزا بودی که رغبت خلق به سفال باقی بودی، فکیف که دنیا از سفال فانی است و آخرت از زرباقی ».


گفت: «هیچ کس را هیچ ندادند از دنیا تا از آخرتش صد چندان کم نکردند، از بهر آنکه (تورا) به نزدیک حق - تعالی - آن خواهد بود که کسب می کنی، خواه بسیار کن، خواه اندک ».


گفت: «به جامه نرم و طعام خوش لذت حالی منگرید، که فردا لذت آن جامه و (آن) طعام نیابید».


گفت: «مردمان که از یکدیگر بریده شدند، به تکلف شدند. هرگاه که تکلف از میان برخیزد، یکدیگر را گستاخ بتوانند دید».


گفت: «حق - تعالی - وحی کرد به کوهها که، من بر یکی از شما با پیغمبری سخن خواهم گفت. همه کوهها تکبر کردند، مگر طور سینا،که سر فرود آورد. لاجرم کرامت کلام حق یافت ».


گفت: «هر که خود را قیمتی داند، او را از تواضع نصیبی نیست ».


گفت: «سه چیز مجویید که نیابید: عالمی که علم او، به میزان عمل راست بود، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید، و عاملی که اخلاص با عمل او موافق بود، مجویید که نیابید وبی عمل بمانید. و برادر بی عیب مجویید که نیابید وبی برادر بمانید».


گفت: «هرکه با برادر خود دوستی ظاهر کند به زبان، و در دل دشمنی دارد، خدای - تعالی - لعنتش کند و کور و کر گرداندش ».


گفتند: «وقتی بود که آنچه می کردند به ریا می کردند. اکنون بدآنچه نمی کنند ریا می کنند». گفت: «دوست داشتن عمل برای خلق ریا بود. و عمل کردن برای خلق شرک بود. و اخلاص آن بود که حق - تعالی - تو را از این دو خصلت نگه دارد، ان شاء الله تعالی


گفت: «اگر سوگند خورم که من مرائی ام، دوست تر از آن دارم که گویم: نیم ».


گفت: «اصل زهد راضی شدن است از حق - تعالی - به هرچه کند. و سزاوارترین خلق به رضای حق، اهل معرفت اند».


گفت: «هرکه حق - تعالی - را بشناسد بحق معرفت، پرستش او کند به قدر طاقت ».


گفت: «فتوت در گذاشتن بود از برادران ».


گفت: «حقیقت توکل آن است که به غیر خدای - عزوجل - اومید ندارد و از غیر او نترسد».


گفت: «متوکل آن بود که واثق بود، به خدای - عزوجل - نه خدای - عز وجل - را در هرچه کند متهم دارد، و نه شکایت کند» - یعنی ظاهر و باطن در تسلیم یک رنگ دارد -.


گفت: «چون تو را گویند: خدای - عز و جل - را دوست داری؟ خاموش باش که اگر گویی: نه، کافر باشی. و اگر گویی: بلی، فعل تو به فعل دوستان او نماند».


گفت: «شرمم گرفت از خدای - عز وجل - از بس که در مبرز رفتم » - و در سه روز یک بار بیش نرفتی -


گفت: «بسا مردا که در طهارت جای رود و پاک بیرون آید و بسا مردا که در کعبه رود و پلید بیرون آید».


گفت: «جنگ کردن با خردمندان آسان تر است از حلوا خوردن با بی خردان ».


گفت: «هر که در روی فاسقی خوش بخندد، در ویران کردن مسلمانی سعی می برد».


گفت: «هرکه بر ستوری لعنت کند، (ستور) گوید: آمین! از من و تو هرکه در خدای - عز وجل - عاصی تر است لعنت بر او باد».


گفت: «اگر مرا خبر آید که: تو را یک دعا مستجاب است هرچه خواهی بخواه، من آن دعا را در حق سلطان صرف کنم. از آن که اگر در صلاح خویش دعا کنم، صلاح من تنها بود. و صلاح سلاطین صلاح عالمیان است ».


گفت: «دو خصلت است که دل را فاسد کند: بسیار خفتن و بسیار خوردن ».


گفت: «در شما دو خصلت است که هر دو از جهل است: یکی آن که می خندید و عجبی ندیده. و نصیحت می کنی، و به شب بیدار نابوده »


گفت: «حق - تعالی - می فرماید که: ای فرزند آدم اگر تو مرا یاد کنی، من تو را یاد کنم. و اگر مرا فراموش کنی، من تو را فراموش کنم. و این ساعت که تو مرا یاد نخواهی کرد، آن بر توست، نه از توست. اکنون می نگر تا چون می کنی؟».


گفت: «حق - تعالی - گفته است پیغمبر را که: بشارت ده گنهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم، و بترسان صدیقان را که اگر به عدل باایشان کار کنم همه را بسوزم ».


یکی از وی وصیتی خواست. گفت: أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار - 39 یوسف -


یک روز پسر خود را دید که درستی زر می سخت (تا به کسی دهد). و شوخ که در نقش زر بود، پاک می کرد. گفت: «ای پسر! این تو را فاضل تر از ده حج ».


یک بار پسر او را بول بسته شد. فضیل دست برداشت و گفت: «یارب! به دوستی من تو را که از این رنجش رهایی ده ». هنوز از آنجا برنخاسته بود که شفا پدید آمد.


و در مناجات گفتی: «خداوندا! بر من رحمتی کن، که تو بر من عالمی. و عذابم مکن تو که بر من قادری ».


وقتی گفتی: «الهی! تو مرا گرسنه می داری، و مرا و عیال مرا برهنه می داری، و مرا به شب چراغ نمی دهی - و تو این با دوستان خویش کنی - به کدام منزلت، فضیل این دولت یافت؟».


نقل است که سی سال، هیچ کس لب او خندان ندیده بود. مگر آن روز که پسرش بمرد، تبسم کرد. گفتند: «ای خواجه! چه وقت این است؟». گفت: «دانستم که خداوند راضی بود به مرگ این پسر، من نیز موافقت کردم و رضای او را تبسم کردم ».


و در آخر عمر می گفت: «از پیغامبران رشک نیست، که ایشان را هم لحد و هم قیامت و هم دوزخ و هم صراط در پیش است. و جمله با کوتاه دستی نفسی نفسی خواهند گفت.

از فرشتگان هم رشک نیست، که خوف ایشان از خوف بنی آدم زیادت است و ایشان را درد (بنی آدم نیست و هر که را) این درد نبود، من آن نخواهم. لیکن از آن کس رشکم می آید که هرگز از مادر نخواهد زاد».


گویند: روزی مقریی بیامد و در پیش وی چیزی خواند. گفت: «این را پیش پسر (من) برید تا برخواند». و گفت: «سوره القارعة نخوانی که او طاقت شنیدن سخن قیامت ندارد».

قضا را مقری همین سورت برخواند. چون گفت: القارعة ماالقارعة، آهی بکرد. چون گفت:یوم یکون الناس کالفراش المبثوث، آه دیگر بکرد و بیهوش گشت. نگاه کردند آن پاک زاده جان داده بود.


فضیل را چون اجل نزدیک آمد، دو دختر داشت. عیال خود را وصیت کرد که: چون من بمیرم، این دخترکان را برگیر. و برکوه بوقبیس بر.

و روی سوی آسمان کن و بگو: خداوندا مرا وصیت کرد فضیل، و گفت: «تا من زنده بودم این زینهاریان را به طاقت خویش می داشتم. چون مرا به زندان گور محبوس کردی، زینهاریان را به تو بازدادم ».
چون فضیل را دفن کردند، عیالش همچنان کرد که او گفته بود. دخترکان را آنجا برد، و مناجات کرد، و بسیار گریست. همان ساعت امیر یمن آنجا بگذشت با دو پسر خود.
ایشان را دید با گریستن و زاری. پرسید و گفت: «حال چیست؟» آن زن حکایت باز گفت. امیر گفت: «این دختران را به پسران خود دهم و هر یکی را هزار دینار کابین کنم. تو بدین راضی هستی؟». گفت: «هستم ».

در حال فرمود تا عماری ها و فرش ها و دیباها بیاوردند. و دختران را با مادر ایشان در عماری نشاندند و به یمن بردند. و بزرگان را جمع کرد و دختران را نکاح کرد و به پسران تسلیم کرد. آری: من کان للله، کان الله له.


عبدالله مبارک گفت - رحمة الله علیه -: «چون فضیل درگذشت اندوه همه برخاست ».


منبع:

نو سخن

اخـــــــــــراجــــــــی های عصر امام صـــادق (ع)

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ب.ظ

 مفضل بن عمرو نماینده امام صادق علیه السلام در شهر کوفه بود.

او از طرف امام موظف بود به مشکلات دینی، مالی و اجتماعی مردم کوفه رسیدگی کند و در این رابطه با جوانان شهر ارتباط صمیمانه و مستحکمی برقرار کرده بود.

برای همین عده ای این دوستی را نتواستند تحمل کنند، ناچار به شایعه و افتراء روی آوردند و مفضل و یارانش را به شرابخواری، ترک نماز، کبوتر بازی و حتی به سرقت و راهزنی متهم کردند.

این گروه، که ابوالخطاب معزول و طرفدارانش از فعالان آن شمرده می شدند، شایع کردند که مفضل افراد بی مبالات و لاابالی را پیرامونش گرد آورده است.

وقتی این شایعات به اوج رسید، گروهی از مومنان و مقدسان کوفه به محضر امام صادق علیه السلام چنین نوشتند: «مفضل با افراد رذل و شرابخوار و کبوتر باز همنشین است، شایسته است دستور دهید!! این افراد را از خود دور سازد.»

امام صادق علیه السلام بدون این که با آنان در این باره سخن بگوید، نامه ای برای مفضل نوشته، مهر کرد و به آنان سپرد تا به مفضل برسانند.

حضرت تصریح کرد که نامه را خودشان شخصاً به مفضل تحویل دهند.

آنان به کوفه برگشتند و دسته جمعی به خانه مفضل شتافتند و نامه امام صادق علیه السلام را به دست مفضل دادند.

وی نامه را گشود و متن آن را قرائت کرد.

امام علیه السلام به مفضل تنها دستور داده بود که:

چیزهایی بخرد و به محضر امام علیه السلام ارسال کند! !

در این نامه اصلا اشاره ای به شایعات نشده بود.

مفضل نامه راخواند و آن را به دست همه حاضران داد تا بخوانند.


سپس از آنان پرسید:

اکنون چه باید کرد؟

گفتند:

این اشیاء خیلی هزینه دارد!! باید بنشینیم تبادل نظر کنیم و از شیعیان یاری جوییم! (در واقع هدفشان این بود که فعلا خانه مفضل را ترک کنند.) 

مفضل گفت:

تقاضا می کنم برای صرف غذا در اینجا بمانید.

آنان به انتظار غذا نشستند.

 مفضل افرادی را به سراغ همان جوانانی که از آن ها بدگویی شده و به کارهای ناروا متهم شده بودند فرستاد و آنان را احضار کرد.

وقتی نزد مفضل آمدند، نامه حضرت صادق علیه السلام را برای آنان خواند.

آنان، با شنیدن کلام امام صادق علیه السلام برای انجام فرمان حضرت از خانه خارج شدند ( بدون تعلّل و اگر مگر!! ) و پس از مدت کوتاهی بازگشتند.

هر کدام به اندازه وسع خویش روی هم نهاده و در مجموع 2 هزار دینار و ده هزار درهم در برابر مفضل نهادند.

 آن گاه مفضل به شکایت کنندگان که هنوز از صرف غذا فارغ نشده بودند نگریست و گفت:

شما می گوئید این جوانان را از خودم برانم؟؟؟! و گمان می کنید خدا به نماز و روزه شما نیازمند است؟!!!


منبع:

مجله مبلغان شماره 24

از : معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 325.

راز شیعه شدن ابن اشعث و فرزندش

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ

راز شیعه شدن ابن اشعث و فرزندش

(جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن بود، و از خاندانى بود که دشمنى و خصومت آنها با خاندان نبوت ، معروف بود، و مردم آنها را به این عنوان مى شناختند، ولى جعفر به خاطر یک حادثه اى به حقانیت تشیع پى برد و شیعه شد، در اینجا راز آن را از زبان خودش بشنویم :)

جعفر با صفوان بن یحیى گفتگو مى کرد و به صفوان گفت :

با اینکه در میان خاندان ما هیچ نام و اثرى از نفوذ شیعه نبود، و آن را نمى شناختیم آیا مى دانى که چرا من شیعه شدم ؟!

صفوان :

داستان و راز تشیع تو چیست؟


ابن اشعث :

منصور دوانیقى (دومین خلیفه عباسى ) روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت :

اى محمد! یک نفر اندیشمند و با هوش براى من پیدا کن تا مأموریت خطیرى را به او واگذار کنم .

پدرم گفت :

چنین شخصى را یافته ام ، و او فلان شخص : (ابن مهاجر)است که دائى من مى باشد.

منصور :

او را نزد من بیاور.

پدرم ، دائیم (ابن مهاجر) را نزد منصور برد.


منصور به ابن مهاجر گفت :

این پول را بگیر و به مدینه نزد عبدالله بن حسن بن حسن (معروف به عبدالله محض ) و جماعتى از خاندان او، از جمله جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام ) ببر، پول را به هر یک از آنها بده و بگو:

من مردى غریب از اهل خراسان هستم که گروهى از شیعیان شما در خراسان هستند، و این پول را براى شما فرستاده اند مشروط بر اینکه چنین و چنان کنید (یعنى قیام بر ضد طاغوت کنید و ما از شما پشتیبانى خواهیم کرد)

وقتى که پول را گرفتند، بگو من واسطه رساندن پول هستم ، دوست دارم با دستخط شریف خود، قبض وصول آن را به من بدهید.

ابن مهاجر، پولها را گرفت و به سوى مدینه رهسپار شد...

و سپس بعد چندی نزد منصور بازگشت ، پدرم محمد بن اشعث نزد منصور بود.


منصور به ابن مهاجر گفت :

تعریف کن ، چه خبر؟

ابن مهاجر :

من پولها را به مدینه بردم و به هریک از خاندان اهلبیت (ع ) مبلغى دادم ، و قبض رسید از دستخط خود آنها گرفتم و آورده ام ، غیر از جعفر بن محمد (امام صادق ).

سراغش را گرفتم ، او در مسجد بود، به مسجد رفتم دیدم مشغول نماز است ، پشت سرش نشستم و با خود گفتم : اینجا مى مانم تا او نمازش را تمام کند.

دیدم آن حضرت با شتاب نمازش را تمام کرد، بى آنکه سخنى به او گفته باشم به من رو کرد و فرمود:

اى مرد! از خدا بترس! و خاندان رسالت را فریب نده!! که آنها سابقه نزدیکى با دولت بنى مروان دارند، (و بر اثر ظلم و ستم آنها) همه آنها نیازمندند (از این رو پول تو را مى پذیرند و به دنبال آن گرفتار مى گردند).

ابن مهاجر افزود:

به امام صادق (ع ) گفتم :

خدا کارت را سامان بخشد، موضوع چیست ؟

آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد، و آنچه را بین من و تو (اى منصور دوانیقى!) وجود داشت و جزء اسرار و راز نهانى بود،بیان کرد! مثل اینکه او سومین نفر ما باشد و همه حرفها و عهدهاى ما را از نزدیک شنیده باشد!!


منصور داوانیقى ( لب به اعتراف گشوده ) گفت :

یابن مهاجر! اعلم انه لیس من اهل بیت نبوة الا وفیه محدث ، و ان جعفر بن محمد محدثنا : اى پسر مهاجر! بدان که هیچ خاندان نبوتى نیست مگر اینکه در میان آنها مُحَدَّثى ( کسی که فرشته با او صحبت می کند ) خواهد بود، مُحدَّث خاندان ما در این زمان ، جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام ) است!!


جعفر بن محمد بن اشعث ، پس از ذکر داستان فوق ، به نقل از پدرش محمد بن اشعث ، گفت :

همین (اقرار دشمن به محدث بودن امام صادق ) باعث شد که ما به تشیع گرویدیم ، و شیعه شدیم .


منبع:

داستانهاى اصول کافى جلدهاى 1 و 2

آیت الله اشتهاردى

داستان دستان ابولهب

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ

سوره تَبَّت


مقدمه

این سوره در مکه نازل شده و داراى پنج آیه است.


محتوى و فضیلت سوره تبت

این سوره که در مکه و تقریبا در اوائل دعوت آشکار پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شده تنها سوره اى است که در آن حمله شدیدى با ذکر نام نسبت به یکى از دشمنان اسلام و پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در آن عصر و زمان (یعنى ابولهب ) شده است ، و محتواى آن نشان مى دهد که او عداوت خاصى نسبت به پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) داشت ، و از هیچگونه کارشکنى و بد زبانى او و همسرش مضایقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گوید: هر دو اهل دوزخند، و راه نجاتى براى آنها نیست.

و این معنى به واقعیت پیوست ، سرانجام هر دوایمان از دنیا رفتند و این یک پیشگوئى صریح قرآن است .

و در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمده است که فرمود:

من قرأها رجوت ان لا یجمع الله بینه و بین ابى لهب فى دار واحدة : کسى که آن را تلاوت کند من امیدوارم خداوند او و ابولهب را در خانه واحدى جمع نکند (یعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى که ابولهب اهل دوزخ است ).

ناگـفته پیدا است این فضیلت از آن کسى است که با خواندن این سوره خط خود را از خط ابولهب جدا کند، نه کسانى که با زبان مى خوانند ولى ابولهب وار عمل مى کنند.


شاءن نزول سوره :

از ابن عباس نقل شده :

هنـگـامى که آیه (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (214) شعراء -) نازل شد و پـیغمبر مأموریت یافت فامیل نزدیک خود را انذار کند و به اسلام دعوت نماید (دعوت خود را علنى سازد) پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر فراز کوه صفا آمد و فریاد زد:

( یا صباحاه )! (این جمله را عرب زمانى مى گفت که مورد هجوم غافلگـیرانه دشمن قرار مى گرفت ، براى اینکه همه را با خبر سازند و به مقابله برخیزند کسى صدا میزد (یاصباحاه !) انتخاب کلمه صباح به خاطر این بود که هجومهاى غافلگیرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد).

هنگامى که مردم مکه این صدا را شنیدند گفتند:

کیست که فریاد مى کشد؟

گـفته شد (محمد) است .

جمعیت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود به من به گوئید:

اگر به شما خبر دهم که سواران دشمن از کنار این کوه به شما حمله ور مى شوند، آیا مرا تصدیق خواهید کرد؟

در پاسخ گفتند:

ما هرگز از تو دروغى نشنیده ایم .

فرمود: انى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید: من شما را در برابر عذاب شدید الهى انذار مى کنم (شما را به توحید و ترک بتها دعوت مى نمایم )

هنگامى که ابولهب این سخن را شنید گفت : تَبّاً لَک ! أ مَاجَمَعتَنا اِلّا لِهَذا؟!: زیان و مرگ بر تو باد! آیا تو فقط براى همین سخن ما را جمع کردى ؟!

در این هنگام بود که این سوره نازل شده :

تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ زیان و هلاکت بر دستان ابولهب باد که زیانکار و هلاک شده است .


بعضى در اینجا افزوده اند هنـگـامى که همسر ابولهب (نامش ام جمیل بود) با خبر شد که این سوره در باره او و همسرش نازل شده ، به سراغ پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد در حالى که آن حضرت را نمى دید، سنـگـى در دست داشت و گفت من شنیده ام محمد مرا هجو کرده ، به خدا سوگند اگر او را بیابم با همین سنگ بر دهانش مى زنم ! من خودم نیز شاعرم ! سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پیغمبر و اسلام بیان کرد.


خطر ابولهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به این نبود، و اگر مى بینیم قرآن لبه تیز حمله را متوجه آنها کرده و با صراحت از آنها نکوهش مى کند دلائلى بیش از این دارد که بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.


آیه و ترجمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ (1)

مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ (2)

سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (3)

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)

فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان

1 - بریده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد).

2 - هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشید.

3 - و به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله فروزان است .

4 - و همچنین همسرش در حالى که هیزم به دوش مى کشد،

5 - و در گردنش طنابى از لیف خرما است !


تفسیر:

بریده باد دست ابولهب !

همانـگـونه که در شأن نزول سوره گفتیم این سوره در حقیقت پاسخى است به سخنان زشت ( ابولهب ) عموى پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و فرزند عبدالمطلب که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنیدن دعوت آشکار و عمومى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت :

زیان و هلاکت بر تو باد، آیا براى همین حرفها ما را فرا خواندى ؟!

قرآن مجید در پاسخ این مرد بد زبان مى فرماید:

بریده باد هر دو دست ابولهب ، یا مرگ و خسران بر او باد (تبت یدا ابى لهب و تب ).

{ اعتراض چون به اعمال این شخص است و اعمال هم با دست غالبا محقق می شود ، می فرماید: بریده باد دودستش ، بریده باد تحرکاتش و البته چون جز این اعمال از او سر نمی زند پس یعنی بریده باد رگ حیاتش- توضیح حقیر -}


(تبّ ) و (تباب ، بر وزن خراب ) به گفته راغب در مفردات به معنى زیان مستمر و مداوم است ، ولى طبرسى در مجمع البیان مى گوید: به معنى زیانى است که منتهى به هلاکت مى شود.

بعضى از ارباب لغت نیز آن را به معنى قطع کردن تفسیر کرده اند، و این شاید به خاطر آن است که زیان مستمر و منتهى به هلاکت طبعا سبب قطع و بریدگى مى شود، و از مجموع این معانى همان استفاده مى شود که در معنى آیه گفته ایم .

البته این هلاکت و خسران مى تواند جنبه دنیوى داشته باشد، یا معنوى و اخروى ، و یا هر دو.


سؤال

در اینجا این سؤ ال پـیش مى آید که چگونه قرآن مجید بر خلاف روش و سیره خود در اینجا نام شخصى را برده ، و با این شدت او را مورد حمله قرار داده است ؟!

ولى با روشن شدن موضع ابولهب پـاسخ این سؤ ال نیز روشن مى شود:

نام او عبد العزى (بنده بت عزى ) و کنیه او ابولهب بود، انتخاب این کنیه براى او شاید از این جهت بوده که صورتى سرخ و برافروخته داشت ، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است .

او و همسرش ام جمیل که خواهر ابوسفیان بود از سختترین و بدزبان ترین دشمنان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بودند.


در روایتى آمده است که شخصى بنام (طارق محاربى ) مى گوید:

من در بازار (ذى المجاز) بودم (ذى المجاز نزدیک عرفات در فاصله کمى از مکه است ) ناگهان جوانى را دیدم که صدا مى زند:

(اى مردم ! بگوئید: لا اله الا الله تا رستگار شوید.)

و مردى را پـشت سر او دیدم که با سنـگ به پـشت پـاى او مى زند به گونه اى که خون از پاهایش جارى بود، و فریاد مى زد:

اى مردم ! این دروغگو است ، او را تصدیق نکنید!

من سؤ ال کردم این جوان کیست ؟ گفتند: (محمد) است که گمان مى کند پیامبر مى باشد، و این پیرمرد عمویش ابولهب است که او را دروغگو مى داند.


در خبر دیـگـرى آمده است که ربیعة بن عباد مى گـوید:

من با پـدرم بودم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که به سراغ قبائل عرب مى رفت ، و هر کدام را صدا مى زد و مى گـفت :

من رسول خدا به سوى شما هستم ، جز خداى یگانه را نپرستید، و چیزى را همتاى او قرار ندهید...

هنـگـامى که او از سخنش فارغ مى شد ، مرد احول خوش صورتى که پشت سرش بود صدا مى زد:

اى قبیله فلان ! این مرد مى خواهد که شما بت لات و عزى ، و هم پیمانهاى خود را از جن رها کنید ، و به سراغ بدعت و ضلالت او بروید، به سخنانش گـوش فرا ندهید، و از او پـیروى نکنید!

من سؤ ال کردم او کیست ؟ گفتند: عمویش ابولهب است .


در خبر دیگرى مى خوانیم :

 هر زمان گروهى از اعراب خارج مکه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابولهب مى رفتند، به خاطر خویشاوندیش نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و سن و سال بالاى او، و از رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) تحقیق مى نمودند، او مى گفت :

محمد مرد ساحرى است!

آنها نیز بى آنکه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را ملاقات کنند بازمى گشتند.

در این هنگام گروهى آمدند و گفتند:

ما از مکه بازنمى گـردیم تا او را ببینیم .

ابولهب گـفت :

ما پـیوسته مشغول مداواى جنون او هستیم ! مرگ بر او باد!!


از این روایات به خوبى استفاده مى شود که او در بسیارى از مواقع همچون سایه به دنبال پـیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود، و از هیچ کارشکنى فروگذار نمى کرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت ، و تعبیرات رکیک و زننده مى کرد، و شاید از این نظر سرآمد تمام دشمنان پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) محسوب مى شد، و به همین جهت آیات مورد بحث با این صراحت و خشونت او و همسرش ام جمیل را به باد انتقاد مى گیرد.


او تنها کسى بود که پیمان حمایت بنى هاشم را از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) امضاء نکرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت ، و در پیمانهاى دشمنان شرکت نمود.

با توجه به این حقایق دلیل وضع استثنائى این سوره روشن مى شود.


سـپـس مى افزاید:

هرگـز مال و ثروت او و آنـچـه را به دست آورده ، به حال او سودى نبخشیده ، و عذاب الهى را از او بازنمى دارد (ما اغنى عنه ماله و ما کسب ).

از این تعبیر استفاده مى شود که او مرد ثروتمند مغرورى بود که بر اموال و ثروت خود در کوششهاى ضد اسلامیش تکیه مى کرد.


در آیه بعد مى افزاید: به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله برافروخته است (سیصلى نارا ذات لهب ).

اگـر نام او (ابولهب ) بود، آتش عذاب او نیز ابولهب است و شعله هاى عظیم دارد (توجه داشته باشید لهب در اینجا به صورت نکره و دلالت بر عظمت آن شعله مى کند).

نه تنها (ابولهب ) که هیـچـیک از کافران و بدکاران اموال و ثروت و موقعیت اجتماعیشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چـنانکه در آیه 88 و 89 سوره شعراء مى خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم : قیامت روزى است که نه اموال و نه فرزندان ، هیچکدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن کس که با قلب سالم (روحى با ایمان و با تقوى ) در محضر پروردگار حاضر شود.


مسلما منظور از آیه (سیصلى نارا ذات لهب ) آتش دوزخ است ، ولى بعضى احتمال داده اند که آتش دنیا را نیز شامل شود.


در روایات آمده است که:

بعد از جنگ (بدر) و شکست سختى که نصیب مشرکان قریش شد، ابولهب که شخصا در میدان جنگ شرکت نکرده بود پس از بازگشت ابوسفیان ماجرا را از او پرسید.

ابوسفیان چگونگى شکست و درهم کوبیده شدن لشگر قریش را براى او شرح داد، سپس افزود:

به خدا سوگـند ما در این جنگ سوارانى را دیدیم در میان آسمان و زمین که به یارى محمد آمده بودند!

در اینجا (ابورافع ) یکى از غلامان عباس مى گوید:

من در آنجا نشسته بودم ، دستم را بلند کردم و گفتم :

آنها فرشتگان آسمان بودند.

ابولهب سخت برآشفت و سیلى محکمى بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سوز دل خود پـیوسته مرا کتک مى زد.

در اینجا همسر عباس (ام الفضل ) حاضر بود چوبى برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت :

این مرد ضعیف را تنها گیر آورده اى !

سر ابولهب شکست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانه هائى همچون (طاعون ) بر پوست تنش ‍ ظاهر شد، و با همان بیمارى از دنیا رفت .

عفونت بدن او به حدى بود که جمعیت جراءت نمى کردند نزدیک او شوند، او را به بیرون مکه بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!.


در آیه بعد به وضع همسرش (ام جمیل ) پرداخته ، مى فرماید:

همسر او نیز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى که هیزم به دوش مى کشد (و امرأته حمالة الحطب ).

و در حالى که در گـردنش طناب یا گـردنبندى از لیف خرما است ! (فى جیدها حبل من مسد).


در اینکه همسر ابولهب که خواهر ابوسفیان و عمه (معاویه ) بود در عداوتها و کارشکنیهاى شوهرش بر ضد اسلام شرکت داشت حرفى نیست ، اما در اینکه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى که هیزم بر دوش مى کشد) توصیف کرده تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند.

بعضى گـفته اند:

این به خاطر آن است که بوته هاى خار را بر دوش مى کشید، و بر سر راه پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى ریخت تا پاهاى مبارکش آزرده شود.

و بعضى گـفته اند:

این تعبیر کنایه از سخن چینى و نمامى او است ، همانگونه که در ادبیات فارسى نیز همین تعبیر در مورد سخن چینى آمده است که مى گویند: میان دو کس جنگ چـون آتش است سخن چـین بدبخت هیزمکش است !

بعضى نیز:

آن را کنایه از شدت بخل او مى دانند که با آن همه ثروت حاضر نبود کمکى به نیازمندان کند به همین دلیل تشبیه به هیزمکش فقیر شده است .

بعضى نیز مى گویند:

او در قیامت بار گناهان گروه زیادى را بر دوش مى کشد.

از میان این معانى معنى اول از همه مناسب تر است ، هر چند جمع میان آنها نیز بعید نیست .


جید ( بر وزن دید) به معنى گردن است ، و جمع آن (اجیاد) مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند که :

(جید) و (عنق) و (رقبه) هر سه معنى مشابهى دارند، با این تفاوت که (جید) به قسمت بالاى سینه گفته مى شود، و (عنق ) به پشت گردن یا همه گردن و (رقبه ) به گردن گفته مى شود، و گاه به یک انسان نیز مى گویند مانند (فک رقبة ) یعنى آزاد کردن انسان .

مسد (بر وزن حسد) به معنى طنابى است که از الیاف بافته شده .

بعضى گـفته اند:

(مسد) طنابى است که در جهنم بر گردن او مى نهند که خشونت الیاف را دارد، و حرارت آتش و سنـگـینى آهن را!

بعضى نیز گفته اند:

از آنجا که زنان اشرافى شخصیت خود را در زینت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قیمت میدانند، خداوند در قیامت براى تحقیر این زن خودخواه اشرافى گردنبندى از لیف خرما در گردن او مى افکند و یا اصلا کنایه از تحقیر او است .

بعضى نیز گـفته اند:

علت این تعبیر آن است که ام جمیل گـردنبند جواهر نشان پر قیمتى داشت ، و سوگند یاد کرده بود که آن را در راه دشمنى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) خرج کند، لذا به کیفر این کار خداوند چنین عذابى را براى او مقرر داشته .


نکته ها :

1 - باز هم نشانه دیگرى از اعجاز قرآن

مى دانیم این آیات در مکه نازل شد، و قرآن با قاطعیت خبر داد که ابولهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، یعنى هرگز ایمان نمى آورند، و سرانجام چنین شد!

بسیارى از مشرکان مکه واقعا ایمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از کسانى که نه در واقع و نه در ظاهر ایمان نیاوردند این دو نفر بودند، و این یکى از اخبار غیبى قرآن مجید است.

و قرآن از اینگونه اخبار در آیات دیگر نیز دارد که فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غیبى قرآن به خود اختصاص داده ، و ما در ذیل هر یک از این آیات بحث مناسب را داشته ایم .


2 - پاسخ به یک سؤ ال

در اینجا سؤ الى مطرح است و آن اینکه با این پیشگوئى قرآن مجید دیگر ممکن نبوده است ابولهب و همسرش ایمان بیاورند، و الا این خبر کذب و دروغ مى شد.

این سؤ ال مانند سؤ ال معروفى است که درباره مسأله علم خدا در بحث جبر مطرح شده ، و آن اینکه مى دانیم خداوندى که از ازل عالم به همه چیز بوده ، معصیت گنهکاران و اطاعت مطیعان را نیز مى دانسته است ، بنا بر این اگـر گـنهکار گـناه نکند علم خدا جهل شود!

پـاسخ این سؤ ال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قدیم داده اند و آن اینکه خداوند مى داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کارى را انجام مى دهد، مثلا در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى دانسته است که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى آورند نه از طریق اجبار و الزام .

و به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده ، او مى دانسته است که بندگان با صفت اختیار، و با اراده خویش چه عملى را انجام مى دهند.

مسلما چنین علمى ، و خبر دادن از چنان آینده اى تاءکیدى است بر مساءله اختیار، نه دلیلى بر اجبار (دقت کنید).


3 - همیشه نزدیکان بى بصر دورند!

این سوره بار دیـگـر این حقیقت را تأکید مى کند که خویشاوندى در صورتى که با پیوند مکتبى همراه نباشد کمترین ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنکشان هیچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزدیکترین بستگان آنها بودند.

با اینکه ابولهب عموى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود و از نزدیکترین نزدیکانش محسوب مى شد وقتى خط مکتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا کرد همچون سایر منحرفان و گمراهان زیر شدیدترین رگبارهاى توبیخ و سرزنش ‍ قرار گرفت ، و به عکس افراد دور افتاده اى بودند که نه تنها از بستگان پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) محسوب نمى شدند، بلکه از نـژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پیوند فکرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزدیک شدند که طبق حدیث معروف سلمان منا اهل البیت : (سلمان از خانواده ما است ) گوئى جزء خاندان پیغمبر شدند.


درست است که آیات این سوره تنها از ابولهب و همسرش سخن مى گوید، ولى پیدا است که آنها را به خاطر صفاتشان اینچنین مورد نکوهش قرار مى دهد، بنا بر این هر فرد یا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبیه آنها دارند.


خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاک کن .

پـروردگـارا! ما همه از عاقبت کار بیمناکیم ، تو ما را امنیت و آرامش بخش و اجعل عاقبة امرنا خیرا.

بار الها! ما مى دانیم در آن دادگـاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خویشاوندى سودى نمى بخشد تنها لطف تو کارساز است ما را مشمول الطاف فرما.

آمین یا رب العالمین


منبع:

تفسیر نمونه

آرزو

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

وقتی « تن سالم » سقف آرزوهای بعضی از انسانهای کنار گوشه ی این عالم است!

من دیگر آرزویی ندارم ...

جز برآورده شدن آرزوی ایشان ...

هر چند می دانم هرگز به همه آرزوهایم نخواهم رسید !

امام صادق (ع) : شیعیان ما را با سه چیز امتحان کنید :

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ

عَن جَعفَر بنِ محمدٍ عَلَیهُمَا السَّلامُ قالَ :

جعفر بن محمد - امام صادق (ع) - فرموده است :

اِمتَحِنُوا شِیعَتَنا عِندَ ثَلاثٍ:

شیعیان ما را با سه چیز امتحان کنید ( و بشناسید )

1 - عِندَ مَواقِیتِ الصَّلَوَاتِ کَیفَ مُحافَظَتُهُم عَلَیها ؟!

1 - به اوقات نمازها ؛ که چگونه بر آن محافظت می کنند؟!

2 - وَ عِندَ أسرارِهِم کَیفَ حِفظُهُم لَها عَن عَدُوِّنا ؟!

2 - به برخوردشان با اسرار ؛ که چگونه از دشمن پنهان می دارند؟!

3 - وَ إِلَى أموالِهِم کَیفَ مُواساتُهُم لِاِخوانِهِم فِیها ؟

3 - به مال و منالشان ؛ که چگونه با برادرانشان به برابری رفتار می نمایند؟!

- بحارالانوار ج 80 ص 22 -

آشنایی مختصر با امام جعفر (ع)

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ق.ظ

خلاصه ای از خصوصیات امام جعفر صادق (ع)


تولد : آن حضرت هنگام طلوع سپیده صبح ، روز جمعه یا دوشنبه ، هفدهم ربیع الاوّل یا اوّل رجب ، سال 80 یا 83 هجرى قمرى در مدینه منوّره دیده به جهان گشود.


نام : جعفر صلوات اللّه و سلامه علیه .


کنیه : ابو عبداللّه ، ابو اسماعیل ، ابو موسى ، ابو اسحاق .


لقب : صادق ، صابر، فاضل ، طاهر، شیخ ، صادق آل محمّد، باقى ، منجى ، کامل ، کافل ، عالم و ... .

لقبهاى یاد شده هر کدام ، نمایشگر ظهور و تجلى بیشتر این صفات و کمالات در وجود مبارک این پـیشواى عظیم الشأن در زندگى فردى و برخوردهاى اجتماعى آن حضرت است وگرنه امام صادق (ع ) و دیگر امامان معصوم مظهر همه ارزشها و متصف و ملقب به همه لقبهاى نیک هستند.

از بعضى روایات استفاده مى شود که لقب (صادق ) رارسول خدا(ص )به پـیشواى ششم داده است .

ابوحمزه ثمالى از امام سجاد،از پدرانش از رسول خدا(ص ) نقل مى کند که فرمود:

زمانى که پسرم جعفربن محمّدبن على بن حسین بن على بن ابى طالب متولد شد، او را (صادق ) بنامید؛ زیرا در میان فرزندانش همنامى براى او خواهد بود که بدون شایستگى ادعاى امامت خواهد کرد - برادر امام عسکری (ع) - و کذّاب نامیده مى شود.


پدر : امام محمّد باقر علیه السلام .


مادر : فاطمه ، معروف به امّ فروه - دختر قاسم بن محمّد بن ابى بکر - مى باشد.

وى ، زنى عالم ، فاضل و باکمال بود. مسعودى در باره او مى نویسد:

او از پـرهیزکارترین بانوان زمان خود بود و احادیث فراوانى از على بن حسین روایت کرده است.

امام صادق (ع ) در باره او فرموده است :

(کانَتْ اُمّى مِمَّنْ آمَنَتْ وَاتَّقَتْ وَ اَحْسَنَتْ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحسِنینَ.)(6)

مادرم از زنان مؤ من ، باتقوا و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.


سیماى امام (ع ) :

پـیشواى ششم ، سیمایى ملکوتى ، نورانى وجذّاب داشت و نگاه به چهره اش بیننده را به یاد چهره ملکوتى پیامبران مى انداخت.

عمرو بن ابى مقدام مى گوید:

هر زمان به چهره جعفربن محمّد مى نگریستم ، یقین پیدا مى کردم که او از دودمان پیامبران است.

حضرتش از نظر شمایل جسمانى مردى معتدل و متوسط القامه ، زیبا روى و خوش سیما و داراى موى مشکى و مجعّد بود و میان استخوان بینى اش کمى برجستگى داشت . در قسمت بالاى پیشانى اش خالى از مو و برگـونه اش خالى مشکین و در بدنش چـند خال سرخ وجود داشت و نازک پوست بود.


نقش انگشتر : حضرت داراى چهار انگشتر بود، که نقش هر کدام به ترتیب عبارتند از: (اللّهُ وَلیّی وَ عِصْمَتى مِنْ خَلْقِهِ) ، (اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْىءٍ) ، (أنْتَ ثِقَتى فَاعْصِمْنى مِنْ خَلْقِکَ) ، (ما شاءَاللّهُ لا قُوَّةَ إ لاّ باللّهِ).


دربان : مفضّل بن عمر است ، و نیز بعضى محمّد بن سنان را گفته اند.


مدّت امامت : حضرت در سنین 34 سالگى ، روز دوشنبه ، هفتم ذى الحجّه یا ربیع الا وّل ، در سال 114 هجرى ، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و خلافت رسید و حدود 34 سال امامت و هدایت جامعه اسلامى را بر عهده داشت .


برجسته ترین فعالیت : هنگامى که امام جعفر صادق علیه السلام به منصب امامت نایل آمد، در موقعیّت حسّاسى قرار گرفته بود، چون دولت بنى العبّاس تازه روى کار آمده بود و تنها تلاش آن ها استحکام و ثبات پایه هاى حکومت خود بود؛ و ناچار بودند که افکار عموم ، مخصوصا سادات بنى الزّهراء را به خود جلب و جذب نمایند.

بر همین اساس امام علیه السلام از موقعیّت موجود زمان ، به نحو أحسن استفاده نموده و با تشکیل جلسات مختلف در رشته هاى گوناگون علوم و فنون ، ابعاد مختلف اسلام و معارف الهى را تبیین و تشریح نمود.

طبق گفته مورّخین و محدّثین : بیش از دوازده هزار شاگرد از اقشار مختلف در جلسات درس و محاضرات آن حضرت شرکت نموده و در علوم و فنون مختلف از دریاى بى کران علوم حضرتش بهره مى گرفتند.

و چهارصد جلد کتاب از جواب ها و مطالب آن حضرت نوشته شده است ، که به عنوان اصول (أربعمائة ) معروف مى باشد.

و بر همین اساس ، تشیّع به عنوان مذهب جعفرى معروف گردید.

رهبران و پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنّت - مستقیم یا غیر مستقیم - از شاگردان امام جعفر صادق علیه السلام بوده اند.


مدت عمر : آن حضرت مدّت 15 سال و اندى ، هم زمان با جدّ بزرگوارش ، امام زین العابدین علیه السلام ؛ و مدّت 19 سال پس از آن ، با پدر گرامیشان ‍ حضرت باقرالعلوم علیه السلام ؛ و سپس مدّت 34 سال امامت و زعامت جامعه اسلامى را بر عهده داشت ، که روى هم عمر پربرکت آن حضرت را 68 سال گفته اند.


شهادت : بنابر مشهور، آن حضرت ، روز دوشنبه 25 شوّال ، سال 148 هجرى قمرى ، در شهر مدینه منوّره دیده از جهان فرو بست ؛ و به لقاء اللّه ملحق گردید.


محلّ دفن : پیکر مقدّس آن حضرت ، در مدینه منوّره ، در قبرستان بقیع ، در جوار مرقد شریف و مطهّر عمو و جدّ و پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد.


تعداد فرزندان : تعداد شش فرزند پسر و چهار دختر براى آن حضرت گفته اند.


خلفاء هم عصر امامت آن حضرت : پنج نفر از طایفه بنى امیّه به نام هاى : هشام بن عبدالملک ، ولید بن یزید بن عبدالملک ، یزید بن ولید بن عبدالملک ، ابراهیم بن ولید، مروان حمار مى باشند؛ و هچنین دو نفر از بنى العبّاس به نام : سفّاح و منصور دوانیقى عبّاسى بوده اند.


نماز آن حضرت : چهار رکعت است ، که در هر رکعت پس از قرائت سوره حمد ، صد مرتبه (سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله الّا اللّه و اللّه أکبر) خوانده مى شود.

و بعد از آن که سلام نماز پایان یافت ، تسبیحات حضرت فاطمه زهراء علیها السلام گفته مى شود؛ و سپس حوایج مشروعه خویش را از خداوند متعال درخواست مى نمائیم ، که ان شاءاللّه برآورده خواهد شد.


برگرفته از:

چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق (ع )

مؤ لف : عبداللّه صالحى

و

تاریخ اسلام در عصر امامت امام صادق و امام کاظم (ع)

علی رفیعی

با اندکی تصرف

با شمشیر ، رو در روی هم !

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

حضرت امام صادق (ع) از دسترنج خود، زندگیشان را اداره مى کردند.

زمانى که عیالمند شده بود، به خدمتکار خود (مصادف ) هزار دینار داد تا با آن تجارت کند. 

(مصادف ) با پول امام (ع ) کالایى خرید و همراه دیگر بازرگانان رهسپار مصر شد.

نزدیک مصر از کاروانى که از شهر باز مى گشتند از موقعیّت کالاى خود در مصر پرسیدند.

آنان گفتند:این کالا در مصر نایاب است .

بازرگـانان با یکدیـگر پیمان بسته ، سوگند یاد کردند که کالاى خود را به کمتر از یک دینار سود در هر دینار نفروشند.

 آنان کالاى خود را به فروش رسانده به مدینه بازگشتند.

(مصادف ) خدمت امام (ع ) رسید و در حالى که دو کیسه هر کدام حاوى هزار دینار، همراه خود داشت.

عرض کرد: فدایت شوم ، این سرمایه ؛ و این هم سود آن !

امام (ع ) فرمود: این سود بسیار زیاد است ؛ چه کردید که این همه سود بردید!؟

(مصادف ) داستان را تعریف کرد.

 امام (ع ) با ناراحتى فرمود:

سبحان اللّه ! سوگند مى خورید که بر مسلمانان اجحاف کنید؟!

و براى یک دینار، یک دینار سود بـگـیرید!؟

سـپـس یکى از دو کیسه را برداشت و فرمود:

این سرمایه ما ، و ما نیازى به این سود نداریم!!

و افزود:

اى مصادف ! باشمشیر، رو در روى یکدیگر قرار گرفتن آسانتر است از به دست آوردن روزى حلال !!


منبع:

تاریخ اسلام در عصر امامت امام صادق و امام کاظم (ع)

علی رفیعی

در کمیسیون مشترک فرهنگی و قضایی مجلس تصویب شد.

سخنگوی کمیسیون مشترک فرهنگی و قضایی مجلس از مصوبه این کمیسیون مبنی بر جریمه یکصد هزار تومانی پلیس برای رانندگان مزاحم نوامیس و کشف حجاب در خودرو خبر داد.

حجت الاسلام نصرالله پژمانفر سخنگوی کمیسیون مشترک فرهنگی و قضایی مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با خبرنگار پارلمانی خبرگزاری تسنیم با اشاره به جلسه امروز کمیسیون٬ گفت:

در جلسه امروز کمیسیون مشترک فرهنگی و قضایی مجلس برای بررسی طرح عفاف و حجاب2 ٬ ماده این طرح مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت.

وی افزود:

طبق ماده یک طرح عفاف و حجاب٬ رانندگان یا سرنشینان وسیله نقلیه ای که اقدام به کشف حجاب و روزه خواری و یا رانندگانی که مزاحمتهایی را برای نوامیس مردم ایجاد میکنند و یا حرکات غیر متعارف خلاف عفت عمومی از خودشان بروز میدهند٬ متخلف محسوب شده و مأموران راهنمایی و رانندگی میتوانند با آنها برخورد کنند.

سخنگوی کمیسیون مشترک فرهنگی و قضایی مجلس در همین زمینه تصریح کرد:

براساس ماده یک طرح عفاف و حجاب٬ مأموران راهنمایی و رانندگی میتوانند با آن دسته از رانندگانی که برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد کرده و یا در خودروی خود اقدام به کشف حجاب و یا در ایام ماه مبارک رمضان اقدام به روزه خواری میکنند٬ برخورد کرده و جریمه 100 هزار تومانی برای آنها لحاظ کنند.

حجت الاسلام پژمانفر ادامه داد:

البته برای این دسته از رانندگان متخلف٬ علاوه بر جریمه یکصد هزار تومانی٬ در صورت تکرار این تخلفات 10 نمره منفی٬ طبق موضوع ماده 7 قانون رسیدگی به تخلفات رانندگی نیز لحاظ شده و وسیله نقلیه آنها نیز به مدت 72 ساعت توقیف خواهد شد.

وی در پایان به ماده 2 طرح عفاف و حجاب اشاره کرد و گفت:

براساس ماده 2 این طرح٬ دستگاههای اجرایی مشمول ماده 5 قانون مدیریت خدمات کشوری که شامل تمامی کارکنان دولت میشود٬ در صورت ارتکاب به تخلف مندرج در بند 20 ماده 8 قانون رسیدگی به تخلفات اداری٬ مشمول طرح عفاف و حجاب٬ توبیخ کتبی و درج در پرونده استخدامی شده و باید در مورد شخص متخلف تصمیمگیری شود؛ البته در صورت تکرار تخلف٬ به کسر حقوق فوق العاده شغل و یا عناوین مشابه و کسر یک سوم از حقوق یک ماه محکوم میشوند.


منبع:

تابناک

کد خبر: ۵۲۳۱۸۸


1394/5/18

چشم بندی ...

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

سعیم بر این است در این وبلاگ کمتر حرف سیاسی بزنم.

اما این تصویر مگر میگذارد؟!

باید بگویم:

کم نیستند سیاستمدارانی که اطرافیانشان - با داعیه دوستی و کمک و خیرخواهی حتی - چشمان آنها را از دیدن حقایق گرفته و می گیرند و آنها با دیدگان بسته است که تصمیم می گیرند ، با دیدگان بسته است که با مردم حرف می زنند ، با دیدگان بسته است که لبخند می زنند ، با دیدگان بسته است که برای مردمشان دست تکان می دهند!

بحثم رئیس جمهور نیست اما عکس رئیس جمهور بهترین ترسیم برای آن چشم بندی ست!!

از بازی دست ها غافل نباشیم!

برهنگی و ...

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

لوردانا چیرو" مدل اهل رومانی یک برند معروف با نام " پلی بوی" که خود را برای عکس های این مجله برهنه

کرده بود، موجب خود کشی پدرش شد.

به گزارش پارسینه ، "لوردانا چیرو" مدل اهل رومانی یک برند معروف با نام " پلی بوی" که خود را برای عکس های این مجله برهنه کرده بود، موجب خود کشی پدرش شد.

 این دختر ۲۵ ساله به دنبال مرگ پدر خود که تنها چند ماه پس از انتشار اولین عکسهای برهنه اش اتفاق افتاد، بسیار افسرده است.

"چیرو " می گوید:

او بعد از دیدن عکس ها دیگر با من صحبت نمی کرد.

پدرم از کار من بسیار ناراحت بود و خود را عذاب می داد.

زمانی که پدرم متوجه شد چه کاری انجام داده ام، خود را از بقیه مردم جدا کرد و دیگر با کسی رفت و آمد نمی کرد.

همچنین او تلاش می کرد تا من را نیز از بقیه خانواده جدا کند.

این مدل بیان کرد: من گمان می کردم او فقط از کار من عصبی و ناراحت است. اما هرگز انتظار این را نداشتم که پدرم دست به خود کشی بزند.

با وجود این" چیرو" بعد از چند ماه از شروع کارش به عنوان مدل مجله " پلی بوی" تلاش کرد تا از پدرش دلجویی کند و می خواست با او آشتی کند، اما در همین زمان خبر رسید که او خود را در خانه اش حلق آویز کرده است.

"چیرو" می گوید:

پدرم در حالی کشف شد، که خود را از یک میله بلند در زیرزمین تاریک خانه دار زده و به طرز وحشتناکی مرده بود.


"چیرو" بیان داشت که هنوز در شوک مرگ پدرش است، چرا که او حتی یک یادداشت خداحافظی هم برایش باقی نگذاشته بود. در حالی که همه همسایه های پدرش می گویند که او این اواخر، قبل از مرگش بشاش و خنده رو شده بود. در حالی که این رفتارخوب پدرش تنها راز پنهانی بود برای قصد خود کشی که در سرش می پروراند.


"چیرو " اظهار داشت:

من و پدر قبل از شروع کارم به عنوان یک مدل، بسیار رابطه نزدیکی با یکدیگر داشتیم و تقریبا هرروز ساعت ها از طریق تلفن صحبت می کردیم. اما ناگهان تمام این صمیمیت ها بعد از انتشارعکسهای برهنه ام و دعواهای ما با یکدیگر نابود شد.


او در پایان گفت:

مرگ او برای من بسیار درد آوراست و ازاینکه کار من آنقدر باعث رنج و عذاب او شده که خود کشی را تنها راه حل خود دانسته است، احساس پشیمانی و اندوه می کنم.


تمرین ورزشی با ماهی تابه !!

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ب.ظ

کرولاین وزنیاکی دانمارکی زن شماره ۵ رده‌بندی جهان در تنیس

___________________________________________________________________________________

حضور بانوان در فعالیت های خارج منزل آیا مطلوب هست یا نیست؟ بماند.

اما می بایست اگر مشغولیت های بیرونی هم دارند ، از امور داخل منزل غافل نشده و به وظیفه خانه داری خود که وظیفه اصلی یک خانم هست ، به نحو احسن عمل نمایند.

فکر می کنم منظور این خانم ورزشکار از این رفتار یک چنین چیزی باید باشد.

قسم به قلم

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (1) سوره قلم -

ن ؛ سوگند به قلم و آنچه را با قلم مى نویسند!

چه سوگند عجیبى ؟

در واقع آنچه به آن در اینجا سوگند یاد شده است ظاهرا موضوع کوچکى است : یک قطعه نى ، و یا چیزى شبیه به آن ، و کمى ماده سیاه رنگ ، و سپس سطورى که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده مى شود.

اما در واقع این همان چیزى است که سرچشمه پیدایش تمام تمدنهاى انسانى ، و پیشرفت و تکامل علوم ، و بیدارى اندیشه ها و افکار، و شکل گـرفتن مذهبها، و سرچشمه هدایت و آگاهى بشر است ، تا آنجا که دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسیم مى کند: (دوران تاریخ ) و (دوران قبل از تاریخ ).

دوران تاریخ بشر از زمانى شروع مى شود که خط اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش کند، و یا به تعبیر دیگر دورانى است که انسان دست به قلم گردید، و از او (ما یسطرون ) یادگار ماند.

عظمت این سوگـند هنگامى آشکارتر مى شود که توجه داشته باشیم آن روزى که این آیات نازل گشت ، نویسنده و ارباب قلمى در آن محیط وجود نداشت ، و اگر کسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در کل سرزمین مکه که مرکز عبادى و سیاسى و اقتصادى حجاز بود به بیست نفر نمى رسید، آرى سوگند به قلم یاد کردن در چنین محیطى عظمت خاصى دارد.

و جالب اینکه :

در نخستین آیاتى که در (جبل النور) و غار (حرا) بر قلب پاک پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شد نیز به مقام والاى قلم اشاره شده ، آنجا که مى فرماید:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ (3) الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (5) سوره علق -

(بخوان به نام پروردگارت که مخلوقات را آفرید، و انسان را از خون بسته اى ایجاد کرد، بخوان به نام پروردگار بزرگت ، هم او که انسان را به وسیله قلم تعلیم داد، و آنچه را نمى دانست به او آموخت )


و از همه جالبتر اینکه : همه این سخنان از زبان کسى تراوش مى کند که خودش درس نخوانده بود، و هرگـز به مکتب نرفت و خط ننوشت ، و این هم دلیل بر آن است که چیزى جز وحى آسمانى نیست .

...


نقش قلم در حیات انسانها

از مهمترین رویدادهاى زندگى بشر پیدایش خط، و راه افتادن قلم بر صفحه کاغذها یا سنگها بود.

گـردش نیش قلم بر صفحه کاغذ، سرنوشت بشر را رقم مى زند، لذا پیروزى و شکست جوامع انسانى به نوک قلمها بسته است .

قلم حافظ علوم و دانشها، پـاسدار افکار اندیشمندان ، حلقه اتصال فکرى علما، و پل ارتباطى گذشته و آینده بشر است ، و حتى ارتباط آسمان و زمین نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است !

قلم انسانهائى را که جدا از هم ، از نظر زمان و مکان ، زندگى مى کنند پیوند مى دهد، گـوئى همه متفکران بشر را در تمام طول تاریخ ، و در تمام صفحه روى زمین در یک کتابخانه بزرگ جمع مى بینى !

قلم رازدار بشر، و خزانه دار علوم ، و جمع آورى کننده تجربیات قرون و اعصار است ، و اگـر قرآن به آن سوگـند یاد مى کند به همین دلیل است زیرا همیشه سوگند به یک امر بسیار عظیم و پرارزش یاد مى شود.

و البته قلم وسیله اى است براى (ما یسطرون ) و نوشته ها که قرآن به هر دو سوگـند یاد کرده است ، هم به (ابزار) و هم به (محصول ) ابزار.


اولین مخلوق عالم:

1 - در بعضى از روایات آمده است که (ان اول ما خلق الله القلم ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید قلم بود)

این حدیث را محدثان شیعه از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده اند و در کتب اهل سنت به عنوان یک خبر معروف نیز آمده است .

2 - و در حدیث دیـگـرى آمده است : اول ما خلق الله تعالى جوهرة ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید گوهرى بود)

3 - و در بعضى از اخبار نیز آمده است : (ان اول ما خلق الله العقل ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید عقل و خرد بود).

توجه به پـیوند ویـژه اى که در میان (گـوهر) و (قلم ) و (عقل ) است مفهوم (اول بودن ) همه آنها را روشن مى کند.


در ذیل حدیثى که در بالا از امام صادق (علیه السلام ) نقل کردیم آمده است که خداوند بعد از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس ! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قیامت نوشت !

گرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است ، ولى هر چه هست نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن مى سازد.


پـیشوایان اسلام در احادیث متعددى به یاران خود تاءکید مى کردند که به حافظه خود قناعت نکنند، و احادیث اسلامى و علوم الهى را به رشته تحریر درآورند، و براى آیندگان به یادگار بگذارند.


بعضى از دانشمندان گفته اند: البیان بیانان : بیان اللسان ، و بیان البنان و بیان اللسان تدرسه الاعوام ، و بیان الاقلام باق على مر الایام !

(بیان دو گـونه است : بیان زبان ، و بیان قلم ، بیان زبان با گذشت زمان کهنه مى شود و از بین مى رود، ولى بیان قلمها تا ابد باقى است )!

و نیز گـفته اند: (ان قوام امور الدین و الدنیا بشیئین القلم و السیف و السیف تحت القلم : (پـایه امور دین و دنیا بر دو چیز است : (قلم ) و (شمشیر) و شمشیر زیر پوشش قلم قرار دارد)!


همین معنى را بعضى از شعراى عرب چنین به نظم آورده :

کذا قضى الله للاقلام مذ بریت

ان السیوف لها مذ ارهفت خدم !

(خداوند اینـگـونه براى قلم از آن روز که تراشیده شد ، مقدر کرده است که شمشیرهاى تیز خدمتـگـزار آن باشند)! (این تعبیر اشاره لطیفى است به تراشیدن قلم به وسیله چاقو و قرار گرفتن تیغهاى تیز در خدمت قلم از آغاز کار).


شاعر دیگرى با استناد به آیات مورد بحث در این زمینه مى گوید:

اذا اقسم الابطال یوما بسیفهم

و عدوه مما یجلب المجد و الکرم


کفى قلم الکتاب فخرا و رفعة

مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم !

(آن روز که جنگجویان قهرمان به شمشیرهاى خود سوگند یاد کنند. و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند. براى قلم نویسندگـان همین افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است (و نه به شمشیر)


و راستى چـنین است چـرا که پیروزیهاى نظامى اگر از ناحیه فرهنگ نیرومندى تضمین نـگـردد هرگز پایدار نخواهد بود، مغولها در تاریخ ایران بزرگترین پیروزى را کسب کردند ولى چـون ملت بى فرهنـگـى بودند به زودى در فرهنـگ اسلام و ایران حل شدند و مسیر خود را تغییر دادند.


گرچه این بحث بسیار دامنه دار است ولى براى اینکه از روش تفسیرى خارج نشویم سخن را با حدیث بسیار پرمعنائى از پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این زمینه پایان مى دهیم :

ثلاث تخرق الحجب ، و تنتهى الى ما بین یدى الله : صریر اقلام العلماء، و وطى اقدام المجاهدین ، و صوت مغازل المحصنات : (سه صدا است که حجابها را پاره مى کند و به پیشگاه با عظمت خدا مى رسد: صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن ، و صداى قدمهاى مجاهدان در میدان جهاد، و صداى چرخ نخریسى زنان پاکدامن )!


البته تمام آنچه گفته شد درباره قلمهائى است که در مسیر حق و عدالت ، و در صراط مستقیم ، گردش مى کند، اما قلمهاى مسموم و گمراه کننده بزرگترین بلا، و عظیمترین خطر براى جوامع انسانى محسوب مى شود.


منبع:

تفسیر نمونه

عکسی از یک عروسی و دوپیام

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ

دو نکته زیبایی که در این عکس به چشم میخوره:

ا - رعایت حجاب شرعی!!!

2 - تقسیم شام بین مهاجران نیازمند!!! آن هم به دست خود عروس و داماد!!!

چیزهایی که در بین خودمان کمتر می بینینم.

خبر را ببینید:


 یک زوج ترکیه ای در هفته گذشته جشن عروسی خود را با حضور 4000 مهاجر سوریه ای جشن گرفتند.


Ali Uzumcuoglu و همسرش که نام او گفته نشده است جشن عروسی خود را در Kilis یکی از ایالت مرزهای سوریه که محل زندگی مهاجران زیادی است جشن گرفتند.


در این جشن عروسی زوج جوان حدود 4000 هزار مهاجر را در کمپینی در نزدیکی شهر Kilis  به صرف غذا دعوت کردند.

شام عروسی توسط خود مهاجران بین مهمانان تقسیم شد،در ترکیه رسم بر این است که از سه شنبه تا پنج شنبه عروسی خود را جشن می گیرند و این زوج این سه شب را با حضور مهاجران سپری کردند.

گفتنی است؛این عروس داماد نیز در توزیع غذا در بین مهمانان شرکت کردند و عکس هایی از خود با مهاجران این کمپ ها در فضای مجازی منتشر کردند.

پدر عروس هدف از این کار را تقسیم کردن شادی خود با مهاجرانی دانست که مشکلات و گرفتاری های فراوانی دارند.

منبع:
باشگاه خبرنگاران جوان

دلّال

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ

حضرت سلیمان ( على نبینا و آله و علیه السلام ) عرض کرد:

خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردى ، ولى یک خواهشى از تو دارم و آن اینکه اجازه دهى بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانى و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد.

خطاب رسید: اى سلیمان مصلحت نیست .

عرض کرد: خدایا وجود این معلون براى چه خوبست ؟!

ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهاى مردم معوق و معطل مى ماند، عقب مى افتد، کار مردم پیش نمى رود...

عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزى حبس کنم .

خطاب رسید: حالا که اصرار دارى ؛ بسم اللّه ، او را بگیر.

حضرت سلیمان فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند.

حضرت کارش زنبیل بافى بود، زنبیل درست مى کرد و مى برد بازار مى فروخت و از این راه نان خود را در مى آورد.

یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدرى آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالى که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنجهزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ مى شد، با وجود این خودش زنبیل بافى مى کرد و نان مى خورد).

خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته شده ، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است ، فرمود: مگر چه شده ؟! براى چه بسته است ؟! گفتند: نمى دانیم ، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد.

روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زارى هستند و تهیه سفر آخرت را مى بینند.

خدایا! چه شده مردم چرا دل به کاسبى نمى دهند؟!

خطاب رسید: اى سلیمان! تو دلال بازار را گرفتى و زندان کردى ، نگفتم : مصلحت نیست شیطان را زندانى کنى ؟

سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، فردا که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند.

پس (اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمى گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده مى کنى ، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده ) چناچه شاعرى مى گوید:

اگر نیک و بدى دیدى مزن دم

که هم ابلیس مى باید هم آدم


منبع:

داستانهاى سوره حمد

على میرخلف زاده

شهادتین پروفسور ، بعد از عمل جراحی آیت الله !

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ

منبع مطلب: خبرگزاری رسمی حوزه. سرویس آیه ها و آینه ها

یکی از ناشایست هایی که در جامعه ما زیاد مشاهده می شود، فحش و ناسزا و بد زبانی هایی ست که بر زبان خرد و کلان و زن و مرد ما جا خوش کرده و انگار قصد رفتن هم ندارد.

امری که در مثل ورزشگاهها تشدید می شود و درمثل فضاهای مجازی به اوج خود می رسد!

در حالی که در متون دینی ما حتی در مقابل بیگانه و مخالفان دین هم چنین اجازه ای صادر نشده است تا برسد به خویش و همکیش!

در آیه قرآن می فرماید:


وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (108) انعام -

(معبود) کسانى را که غیر خدا را مى خوانند دشنام ندهید مبادا آنها (نیز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین براى هر امتى عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى کردند آگاه مى سازد (و پاداش و کیفر مى دهد).


به طورى که از بعضى روایات استفاده مى شود جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شدید که از مسأله بت پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى دادند، قرآن صریحا از این موضوع ، نهى کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را، حتى در برابر خرافى ترین و بدترین ادیان ، لازم مى شمارد.

دلیل این موضوع ، روشن است ، زیرا با دشنام و ناسزا نمى توان کسى را از مسیر غلط باز داشت ، بلکه به عکس ، تعصب شدید آمیخته با جهالت که در اینگونه افراد است ، سبب مى شود که به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده ، در آئین باطل خود راسختر شوند، سهل است زبان به بدگوئى و توهین نسبت به ساحت قدس پروردگار بگشایند، زیرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد همانطور که قرآن در جمله بعد میگوید ما این چنین براى هر جمعیتى عملشان را زینت دادیم (کذلک زینا لکل امة عملهم ).

و در پایان آیه بازگشت همه آنها به سوى خدا است ، و به آنها خبر مى دهد که چه اعمالى انجام داده اند (ثم الى ربهم مرجعهم فینبئهم بما کانوا یعملون).

...

و در روایات اسلامى نیز منطق قرآن در باره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان ، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند همیشه روى منطق و استدلال تکیه کنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان ، متوسل نشوند.

در نهج البلاغه مى خوانیم که على (علیه السلام ) به جمعى از یارانش که پیروان معاویه را در ایام جنگ صفین دشنام مى دادند مى فرماید: انى اکره لکم ان تکونوا سبّابین و لکنکم لو وصفتم اعمالهم و ذکرتم حالهم کان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر.

من خوش ندارم که شما فحّاش باشید، اگر شما به جاى دشنام ، اعمال آنها را برشمرید و حالات آنها را متذکر شوید (و روى اعمالشان تجزیه و تحلیل نمائید) به حق و راستى نزدیکتر است و براى اتمام حجت بهتر.

(در حالی که آنها دشنام و ناسزای به حضرت را جزء برنامه های همیشگی خودشان قرار داده بودند)

- تفسیر نمونه -

در مقدمه حدیث معروف توحید مفضل بن عمر چنین میخوانیم :

مفضل: من در کنار قبر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) اندیشه میکردم ، ناگهان دیدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى که سخنش را مى شنیدم ، هنگامى که دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان کفر آمیزى کرد که نتیجه آن انکار نبوت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) و از آن بالاتر انکار خداوند تبارک و تعالى بود، بسیار شیطنت آمیز و حساب شده بیان کرد.

من از شنیدن سخنان او سخت خشمگین و ناراحت شدم ، برخاستم و فریاد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پیش گرفتى ؟ و خداوندى که تو را در بهترین صورت آفرید انکار کردى ؟

(ابن ابى العوجاء) رو به من کرد و گفت : تو کیستى? اگر از دانشمندان علم کلامى دلیل بیاور تا از تو پیروى کنیم ، و اگر نیستى سخن مگو! و اگر از پیروان جعفر بن محمد صادق هستى او این چنین با ما سخن نمیگوید، و مانند برخورد تو برخورد نمیکند.

او از این بالاتر از ما شنیده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپیموده ، او مرد برد بار عاقل هوشیار و متینى است ، که هرگز سبکسرى دامن گیرش نمیشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا میدهد، حرفهاى ما را میشنود، و از دلائل ما آگاه میشود، هنگامى که تمام حرف خود را زدیم و گمان کردیم که ما بر او پیروز شدیم با متانت شروع به سخن میکند، با جمله هاى کوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گوید، و بهانه هاى ما را قطع میکند، آنچنانکه قدرت بر پاسخ گفتن نداریم ، تو اگر از یاران او هستى اینچنین با ما سخن بگو - تفسیر نمونه ذیل آیه 27 سبأ -


صورت برزخی فحش

 عصر پیامبر(ص ) بود، عایشه در محضر آن حضرت بود، سه نفر یهودى پشت سر هم ، به پیش آمدند و به پیامبر(ص ) گفتند السام علیکم (سام به معنى مرگ است ، و معلوم شد که هر سه نفر یهودى ، توطئه کرده اند که با همین تعبیر سلام کنند، تا هم تحیت اسلامى را به مسخره گرفته باشند، و هم به جاى سلام ، مرگ را بر آن حضرت بفرستند).

پیامبر(ص ) در هر بار، در جواب آنها فرمود: علیکم : (بر شما باد).

عایشه نسبت به آن سه یهودى توطئه گر، خشمگین شد و در جواب آنها گفت :

علیکم السام و الغضب و اللعنة یا معشر الیهود، یا اخوة القردة و الخنازیر (مرگ و لعنت بر شما باد اى گروه یهود! و اى برادران میمونها و خوکها!).

رسول اکرم (ص ) به عایشه رو کرد و فرمود:

(اى عایشه ! اگر ناسزاگوئى ، به صورتى مجسم مى گردید، صورت زشتى داشت!

نرمش و مدارا بر هیچ چیز نهاده نشد، مگر اینکه آن چیز را زینت داد، و از هیچ چیز برداشته نشد، مگر اینکه آن چیز را زشت و نازیبا کرد).

عایشه : اى رسول خدا! آیا ندیدى که این یهودیان گفتند: السام علیکم : (مرگ و خشم بر شما)

پیامبر: مگر نشنیدى ، من هم در پاسخ آنها گفتم : علیکم : (بر خود شما)، بنابراین هرگاه مسلمانى به شما سلام کرد، بگوئید: سلام علیکم ، و اگر کافرى به شما سلام کرد، بگوئید: علیکم (بر تو باد).

- داستانهاى اصول کافى جلدهاى 1 و 2 . محمد محمدى اشتهاردى -


یکی از مصادیق بارز بدزبانی ها القاب زشتی ست که متأسفانه از سوی افراد به همدیگر حواله داده می شود. قرآن مجید در این خصوص می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) حجرات -

اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان دیگر شاید آنان بهتر از اینان باشند، و یکدیگر را مورد طعن و عیبجوئى قرار ندهید، و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان نام کفر بگذارید، و آنها که توبه نکنند ظالم و ستمگرند.

بسیارى از افراد بى بند و بار در گـذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیانا از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته سپس توبه کرده و کاملا پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صریحا از این عمل زشت نهى مى کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است ممنوع شمرده .

در حدیثى آمده است که روزى (صفیه ) دختر (حیى ابن اخطب ) (همان زن یهودى که بعد از ماجراى فتح خیبر مسلمان شد، و به همسرى پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) در آمد) روزى خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) آمد در حالى که اشک مى ریخت ، پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از ماجرا پرسید، گفت : عایشه مرا سرزنش مى کند و مى گوید: (اى یهودى زاده!) پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است ، و عمویم موسى ، و همسرم محمد (صلى الله علیه و آله )؟

و در اینجا بود که این آیه نازل شد.

به همین جهت در پایان آیه مى افزاید: (بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان آوردن نام کفر بگذارند) (بئس الاسم الفسوق بعد الایمان ).

- تفسیر نمونه -

کوتاهترین...

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ

کوتاهترین داستان کوتاه:

یک روز سه نفر بودیم و دو تا ماسک!

والسلام...


دوستی دختر و پسر

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۱۷ ق.ظ

دوستی دختر و پسر

شخصى به نام (ابو محمد) از (کنیا) سؤالى درباره ظهور « مهدى منتظَر علیه السلام » از (رابطة العالم الاسلامى - زیر نظر افراطی ترین جناح های اسلامی یعنی وهابیون - ) پرسیده است. 

دبیر کل « رابطه » یعنى (محمد صالح القزاز) در پاسخى که براى او فرستاده ضمن تصریح به این که (ابن تیمیة ) موسس مذهب وهابیان نیز احادیث مربوط به ظهور مهدى (علیه السلام ) را پذیرفته ، متن رساله اى را که پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در این زمینه تهیه کرده اند براى او ارسال داشته است .

در این رساله پس از ذکر نام حضرت مهدى (علیه السلام ) و محل ظهور او ( یعنى مکه ) چنین مى خوانیم:


(... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار کفر و ستم ، خداوند به وسیله او (مهدى (علیه السلام ) جهان را پر از عدل و داد مى کند همانگونه که از ظلم و ستم پر شده است

...

او آخرین (خلفاى راشدین دوازده گانه ) است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) خبر از آنها در کتب (صحاح ) داده است .

احادیث مربوط به مهدى را بسیارى از صحابه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل کرده اند از جمله :

عثمان ابن عفان ،

على ابن ابى طالب ،

طلحة ابن عبید اله ،

عبد الرحمن ابن عوف ،

قرة ابن اساس مزنى ،

عبد الله ابن حارث ،

ابو هریره ،

حذیفة ابن یمان ،

جابر ابن عبد الله ،

ابو امامه ،

جابر ابن ماجد،

عبد الله ابن عمر،

انس ابن مالک ،

عمران ابن حصین ،

و ام سلمه .

اینها بیست نفر از کسانى هستند که روایات مهدى را نقل کرده اند و غیر از آنها افراد زیاد دیگرى نیز وجود دارند.

سخنان فراوانى نیز از خود صحابه نقل شده که در آن بحث از ظهور مهدى (علیه السلام ) به میان آمده که آنها را نیز مى توان در ردیف روایات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرار داد.

زیرا این مسئله از مسائلى نیست که با اجتهاد بتوان چیزى پیرامون آن گفت (بنابر این آنها نیز طبعا این مطلب را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شنیده اند).


سپس اضافه مى کند:

هم احادیث بالا که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه که در اینجا در حکم حدیث است در بسیارى از کتب معروف اسلامى و متون اصلى حدیث اعم از (سنن ) و (معاجم ) و (مسانید) آمده است از جمله:

سنن ابو داود،

سنن ترمذى ،

ابن ماجه ،

ابن عمرو الدانى ،

مسند احمد

مسند ابن یعلى ،

و بزاز،

و صحیح حاکم ،

و معاجم طبرانى (کبیر و متوسط)

و رویانى ،

و دارقطنى ،

و ابو نعیم در (اخبار المهدى )

و خطیب در تاریخ بغداد،

و ابن عساکر در تاریخ دمشق ،

و غیر اینها.


بعد می گوید:

بعضى از دانشمندان اسلامى در این زمینه کتابهاى مخصوصى تالیف کرده اند از جمله :

(ابو نعیم ) در (اخبار المهدى

(ابن حجر هیثمى ) در (القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر

(شوکانى ) در (التوضیح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسیح

(ادریس عراقى مغربى ) در کتاب (المهدى

(ابو العباس ابن عبدالمؤمن المغربى ) در کتاب (الوهم المکنون فى الرد على ابن خلدون ).

و آخرین کسى که در این زمینه بحث مشروحى نگاشته مدیر دانشگاه اسلامى مدینه است که در چندین شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث کرده است .


در ادامه بحث می نویسد:

عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قدیم و جدید نیز در نوشته هاى خود تصریح کرده اند که احادیث در زمینه مهدى در سر حد تواتر است (و به هیچ وجه قابل انکار نیست ) از جمله :

(السخاوى ) در کتاب (فتح المغیث )،

(محمد ابن احمد سفاوینى ) در (شرح العقیدة )،

(ابوالحسن الابرى ) در (مناقب الشافعى )،

(ابن تیمیه ) در کتاب فتاوایش ،

(سیوطى ) در (الحاوى )،

 (ادریس عراقى ) در تاءلیفى که در زمینه مهدى دارد،

(شوکانى ) در کتاب (التوضیح فى تواتر ما جاء فى المنتظر)...

(محمد جعفر کنانى ) در (نظم التناثر)،

(ابو العباس ابن عبد المؤ من ) در (الوهم المکنون ...)

در پایان بحث مى گوید:

تنها ( ابن خلدون ) است که خواسته احادیث مربوط به مهدى را با حدیث بى اساس و مجعولى که مى گوید: (لا مهدى الا عیسى ، مهدى جز عیسى نیست )، مورد ایراد قرار دهد، ولى بزرگان پیشوایان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده اند، به خصوص (ابن عبدالمؤمن ) که در گفتار او کتاب ویژه اى نوشته است که سى سال قبل در شرق و غرب انتشار یافته .

حفّاظ احادیث و بزرگان دانشمندان حدیث نیز تصریح کرده اند که احادیث مهدى (علیه السلام ) مشتمل بر احادیث (صحیح ) و (حسن ) است و مجموع آن متواتر مى باشد.

بنابر این اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى ) واجب است ، و این جزء عقاید اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بی خبر یا بدعتگذار آن را انکار نمى کنند!!

مدیر اداره مجمع فقهى اسلامى

محمد منتصر کنانى

منبع: تفسیر نمونه ذیل آیه 33 توبه -

خودت ببین

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ب.ظ

رژه با پای مصنوعی:


باربی و نماز جمعه

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ

عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم...

دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..

و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود...

خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم

که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد...

 باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد...

عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید....

اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....

مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون...

و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه....

فکر میکنید چی شد؟

زانوهای باربی ام شکست....

چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...

و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده....

من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند...

داشتم فکر میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟

مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه

ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه

لاکاشو پاک کردیم...

موهاشو بافتیم

مث خودم چادر سرش کردم

و نماز جمعه هم میرفت...

مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد...


______________________________________________________________________________________________

______________________________________________________________________________________________

______________________________________________________________________________________________


یه طرح:



لطفاً از کول ما بیا پایین ...

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۶ ب.ظ

خم شده پشت ما بیا پایین
با توام..نه .. شما! بیا پایین


ای مهندس, جناب! دکترجان!
اخوی! حاج آقا! بیا پایین


از برای خدا از آن بالا
پسر کدخدا! بیا پایین


پیش از آنکه هوا برت دارد
یک هویی, بی هوا بیا پایین


ای که یک چند پیش از این بودی
کاسب خرده پا بیا پایین


هر که آمد عمارتی نو ساخت
زد به نام شما بیا پایین


قسط من می دهم تو می گیری
وام از بانکها؟! بیا پایین


روی امواج قدرت و ثروت
می روی تا کجا؟ بیا پایین


این همه پشتک آن همه وارو!
اندکی هم حیا بیا پایین


می شود بوی این دو رنگیها
عاقبت بر ملا بیا پایین


روز محشر نمی شود پیدا
پارتی، آشنا بیا پایین


صد کیلومتر رفته ای بالا
قدر یک توکّه پا بیا پایین


پول را می شود همین جا خورد
هی نبر کانادا بیا پایین


من نمی گویم از بلندی قاف
یا ز هیمالیا بیا پایین,


اختلاست اگر تمام شده 
لطفا از کول ما بیا پایین!

شاعر: محمدرضا ترکی

منبع: گنجینه ی بهترین شعرها

کلام « علــــــــــی » بر سنگ قبر « مـــــاری »

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۷ ب.ظ

کلام امیرالمؤمنین که بر سنگ قبر « آنه ماری شیمل - اسلام‌پژوه، خاورشناس و مولوی‌شناس سرشناس آلمانی - » نقش بسته است:

النّاسُ نِیَامٌ فَاِذَا مَاتُوا اِنتَبَهُوا - بحارالانوار ج 70 ص 39

 مردم ( در مدت زندگی ) خوابند ؛ وقتی می میرند ( تازه ) بیدار می شوند!


شرح روایت

1 - یعنی: مردم مرگ و عالم بعد مرگ را به درستی نمی توانند درک کنند تا وقتی خود به آن برسند.

قیل لمحمد بن علی بن موسى صلوات الله علیه: ما بال هؤلاء المسلمین یکرهون الموت ؟ قال: لانهم جهلوه فکرهوه ولو عرفوه وکانوا من أولیاء الله عزوجل لاحبوه ولعلموا أن الآخرة خیر لهم من الدنیا - بحارالانوار ج 6 ص 156 -

از امام جواد پرسیدند: مسلمین را چه می شود که از مرگ می ترسند؟!

فرمود: چون نسبت به مرگ جهل دارند و اگر آن را می شناختند و از دوستان خدا بودند ، دوستش می داشتند و می دانستد که آخرت برایشان بهتر از دنیاست.

2 - یعنی: مردم غرق غفلت و فراموشی اند. وقتی می میرند تازه به خود آمده و می فهمند چه خبرها بوده است؟!

لذا در روایاتی توصیه کرده است: موتوا قبل ان تموتوا  - بحارالانوار ج 69 ص 59 -  پیش از این که بمیرید ، بمیرید!! ( یعنی از دنیا دل بکنید و به خود آمده ، هشیار گردید. )

قدرت آب

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ


پیامبر گوشی

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ

قابـــــل توجـــــــه بعضی از مسئولیــــــــن و بزرگــــــــــان !!


وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (61) توبه -

براى آیه فوق شأن نزول هائى ذکر شده که بی شباهت به یکدیگر نیست ، از جمله اینکه گفته اند:

این آیه درباره گروهى از منافقان نازل شده ، که دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، درباره پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى گفتند، یکى از آنان گفت : این کار را نکنید، زیرا، مى ترسیم به گوش محمد (ص) برسد، و او به ما بد بگوید (و مردم را بر ضد ما بشوراند).

یکى از آنان که نامش (جلاس ) بود گفت : مهم نیست ، ما هر چه بخواهیم می گوئیم ، و اگر به گوش او رسید نزد وى مى رویم ، و انکار مى کنیم ، و او از ما مى پذیرد، زیرا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) آدم خوش باور و دهن بینى است ، و هر کس هر چه بگوید قبول مى کند، در این هنگام آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت :


تفسیر :

در این آیه همانگونه که از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد یا افرادى در میان است که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند او انسان خوشباور، و دهن بینى است (و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن ).

(اذن ) در اصل به معنى گوش است ، ولى به اشخاصى که زیاد به حرف مردم گوش مى دهند، و به اصطلاح (گوشى ) هستند نیز این کلمه اطلاق مى شود.

آنها در حقیقت یکى از نقاط قوت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را که وجود آن در یک رهبر کاملا لازم است ، به عنوان نقطه ضعف نشان می دادند و از این واقعیت غافل بودند که یک رهبر محبوب ، باید نهایت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامکان عذرهاى مردم را بپذیرد، و در مورد عیوب آنها پرده درى نکند (مگر در آنجا که این کار موجب سوء استفاده شود).


لذا قرآن بلافاصله اضافه مى کند که : (به آنها بگو اگر پیامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذیرد، و به گمان شما یک آدم گوشى است این به نفع شما است )! (قل اذن خیر لکم ).

زیرا از این طریق آبروى شما را حفظ کرده ، و شخصیت تان را خرد نمى کند ، عواطف شما را جریحه دار نمى سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از این طریق کوشش مى کند، در حالى که اگر او فوراً پرده ها را بالا میزد، و دروغگویان را رسوا مى کرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد.

علاوه بر اینکه آبروى عده اى به سرعت از بین مى رفت ، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد، و افراد آلوده اى که قابل هدایت بودند در صف بدکاران جاى مى گرفتند و از اطراف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دور مى شدند.

یک رهبر مهربان و دلسوز، و در عین حال پخته و دانا، باید همه چیز را بفهمد، ولى باید بسیارى از آنها را به روى خود نیاورد، تا آنها که شایسته تربیتند، تربیت شوند و از مکتب او فرار نکنند و اسرار مردم از پرده برون نیفتد.

...

سپس براى اینکه عیب جویان از این سخن سوء استفاده نکنند، و آنرا دستاویز قرار ندهند، چنین اضافه مى کند: (او به خدا و فرمانهاى او ایمان دارد، و به سخنان مؤ منان راستین گوش فرا میدهد، و آنرا مى پذیرد و به آن ترتیب اثر میدهد) (یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین ).

یعنى در واقع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دو گونه برنامه دارد:

یکى برنامه حفظ ظاهر و جلوگیرى از پرده درى ، و دیگرى در مرحله عمل ، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا میدهد، و ظاهرا انکار نمى کند ؛ ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پیشنهادها و سخنان مؤمنان راستین است ، و یک رهبر واقع بین باید چنین باشد، و تاءمین منافع جامعه جز از این راه ممکن نیست.

لذا بلافاصله مى فرماید: (او رحمت براى مؤمنان شما است ) (و رحمة للذین آمنوا منکم ).

-

ممکن است در اینجا سؤ ال شود که در پاره اى از آیات قرآن مى خوانیم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) (رحمة للعالمین ) است (انبیاء - 107).

ولى آیه مورد بحث مى گوید: رحمت براى مؤمنان است ، آیا آن عمومیت با این (تخصیص ) سازگار است ؟!

اما با توجه به یک نکته ، پاسخ این سؤ ال روشن مى شود، و آن اینکه : رحمت ، درجات و مراتب دارد که یکى از مراتب آن قابلیت و استعداد است ، و مرتبه دیگر فعلیت .

مثلا باران رحمت الهى است ، یعنى این قابلیت و شایستگى ، در تمام قطرات آن وجود دارد که منشاء خیر و برکت و نمو و حیات باشد، ولى مسلما ظهور و بروز آثار این (رحمت ) تنها در سرزمینهاى آماده و مستعد است ، بنابراین هم مى توانیم بگوئیم تمام قطرههاى باران ، رحمت است و هم صحیح است گفته شود این قطرات در سرزمینهاى مستعد و آماده ، مایه رحمت است ، جمله اول اشاره به مرحله اقتضا و قابلیت است ، و جمله دوم اشاره به مرحله وجود و فعلیت .

در مورد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) او بالقوه براى همه جهانیان مایه رحمت است ، ولى بالفعل مخصوص مؤمنان مى باشد.

-

نکته دیگری که در اینجا باقى مى ماند این است که نباید آنها که پیامبر (ص) را با این سخنان خود ناراحت مى کنند و از او عیب جوئى مى نمایند، تصور کنند که بدون مجازات خواهند ماند.

درست است که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در برابر آنها وظیفه اى دارد که با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساختنشان خوددارى کند، ولى مفهوم این سخن چنین نیست که آنها در این اعمال خود بدون کیفر خواهند ماند.

لذا در پایان آیه مى فرماید: (آنها که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) را آزار مى رسانند عذابى دردناک دارند) (و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم )


منبع:

تفسیر نمونه

اخراج بخاطر شلوارک

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ

هرچند خیلی ها گمان می کنند تعیین ضوابط معین برای نوع پوشش در محیط تحصیل و کار فقط مربوط به کشورماست اما حقیقت این است که در همه جای دنیا قوانینی در این باره وجود دارد حتی در آمریکا که به غلط تصور می شود مردمش در هر محیطی می توانند هر طور دل شان می خواهد لباس بپوشند.

 

به گزارش جام جم آنلاین ، سیلوا ستوئل، دختر 17 ساله آمریکایی است که این روزها یکی از قوانین مربوط به پوشش در محل کار را زیر پا گذاشته و تاوانش را هم پرداخته است و گلایه اش در توئیتر به گوش روزنامه هایی مثل ایندیپندنت رسیده و سوژه شان شده است.

سیلوا با یک تاپ آبی و شلوارکی قرمز و پاچه کوتاه به محل کارش رفته و همین که چشم رئیسش به لباس هایش افتاده از او خواسته به خانه برگردد و لباسی مناسب محیط کار بپوشد.

چیزی که او را شوکه کرده این است که لباس هایش را از بخش « لباس کار» در همان فروشگاه محل اشتغالش خریده است. او البته رد نکرده که رئیسش در زمان استخدام به او تذکر داده بود فروشگاهش مثل همه فروشگاه های دیگر محدودیت هایی درباره نوع پوشش برای کارکنانش وضع کرده است اما عذر تقصیر این سیلوا جالب است که می گوید « رئیسم قبلا به من گفته بود که سر کار نباید شلوار جین، تی شرت، دامن زیادی کوتاه و رکابی بپوشم اما درباره شلوارک پاچه کوتاه چیزی نگفته بود. »

به هر حال هرچقدر هم سیلوا گلایه کند و غر بزند ، نظر رئیس شرکتش عوض نمی شود و او نمی تواند با لباس های بدن نما به محل کار بیاید. بر خلاف تصور عمومی، چه در آمریکا و چه در اروپا معمولا به کسانی که مایلند در شرکتی یا فروشگاهی شناخته شده ، مشغول به کار شوند درباره نوع پوشش هشدارهایی داده می شود و حتی پوشش شایسته یکی از نکاتی است که برای مصاحبه های شغلی در موردش به داوطلبان تذکر داده می شود .

توجه به پوشش در اروپا و آمریکا فقط مختص محیط های کار نیست و در دانشگاه های این کشورها نیز سر و وضع دانشجوها مورد توجه است.

در دانشگاه تگزاس پوشیدن لباس های تنگ، چسبان یا بدن نما و استفاده از عطرهای تند و تحریک کننده برای زنان و مردان ممنوع است و در دانشگاه آکسفورد انگلستان خالکوبی و استفاده از دامن ها و شلوارک های بالاتر از زانو غیرمجاز است اما مهم این است که حتی اگر قانونی درباره محدودیت های نوع لباس در محیط کار یا دانشگاه به خارجی ها تذکر ندهد عرف اجتماعی آنها را به مرحله ای رسانده که بیشترشان می دانند برای کار در سازمانی مهم یا تحصیل در دانشگاه نباید لباس شب یا راحتی بپوشند و این همان اصلی است که هم اکنون برخی دانشجویان یا شماری از شاغلان سازمان ها و شرکت های کشور خودمان به آن توجه نمی کنند و در محیط تحصیل یا اشتغال شان ، شبیه به مهمانان یک مهمانی مجلل یا صاحبخانه هایی با لباس های راحتی هستند.

آراستگی یکی از نشانه های علاقه یک فرد به خودش و محیط اطرافش است اما پوشش و آرایش نامتناسب با محیط این گروه ها ثابت می کند آنها هنوز با عرف اجتماعی که پوشش صحیح را یادشان بدهد آشنا نیستند یا مایلند مرزشکنی کنند و مسئولان ارشدشان هم عمدی یا غیرعمدی، سخت گیری و نظارتی در این زمینه ندارند.

_______رفاقت های ممنوع_______

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ب.ظ

عن الصادق علیه السلام، عن أبیه علیه السلام قال: قال أبی علی بن الحسین علیهما السلام: یا بنی انظر خمسة فلا تصاحبهم ولا تحادثهم ولا ترافقهم فی طریق فقلت: یا أبه من هم ؟ عرفنیهم قال: إیاک ومصاحبة الکذاب فانه بمنزلة السراب یقرب لک البعید ویبعد لک القریب، وإیاک ومصاحبة الفاسق فانه بایعک بأکلة أو أقل من ذلک، وإیاک ومصاحبة البخیل فانه یخذلک فی ماله أحوج ما تکون إلیه، وإیاک ومصاحبة الاحمق فانه یرید أن ینفعک فیضرک، وإیاک ومصاحبة القاطع لرحمه فانیوجدته ملعونا فی کتاب الله عزوجل فی ثلاثة مواضع... - بحارالانوار ج 71 ص 196 -

امام سجاد (ع) به فرزندشان امام باقر (ع) :

پسرکم! به پنج گروه نظر افکن ؛ پس با آنها همنشینی و گفتگو و رفاقت در هیچ راهی نکن:

گفتم: کیانند؟ آنها را به من بشناسان.

فرمود:

1 - بپرهیز از همنشینی دروغگو که به سراب ماند ؛ دور را نزدیک و نزدیک را دور نشانت دهد! ( حقایق را قلب می کند )

2 - و بپرهیز از همنشینی با فاسق که تو را به لقمه ای و کمتر از آن خواهد فروخت!! ( کسی که رعایت خدا را نکند ، رعایت بنده خدا را می کند؟!)

3 - و از همنشینی بخیل که در اوج احتیاج مالی ، تو را خوار و ذلیل رها خواهد ساخت.

4 - و احمق ؛ که می خواهد سود برساند اما ضرر می رساند!

5 - و بریده از خویشاوند ؛ که او را در سه جای قرآن مورد لعن دیدم! ( و قطعا همنشین او از این لعن هم بهره ای خواهد داشت )