ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

بایگانی تیر ۱۳۹۵ :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۸۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

جنبه نداری خواهشا نیا !!!

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ب.ظ

زندگی  

زندگی  

زندگی

زندگی در گذر است 

مثل  رعدی  برقی

مثل اشکی  آهی

و به یک چشم زدن باد در حنجره ات می بندد !

آن زمان ، ساده ترین سخت ترین خواهد بود !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


ختم یک عمر دویدن، قبله ست !

روح چون پوست به تو می چسبد

- اولینی که چنین خواهانت !! -

روح را از تو جدا می خواهند !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


خاطرات تو قطاری شده ، از خاطر تو می گذرند

یا نه ، چون بهمن اندوهی بر درّه ی دل می ریزند !

و تو سنگین خواهی شد !

از خدا خواهی خواست که تو را زودتر از وقت ، سبک گردانند !

تن تو چون طفلی که به زور از او چیزی گیرند، جفت پا را به زمین می کوبد !!

آرزو می کردی در عدم می ماندی !

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


اشک ها اجرت یک عمر تلاش

اشک ها سوز تو را ننشانند !

اشک ها نیز برای خودشان می ریزند !!

آبرو داری باید کرد !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


پلک تو می گیرد

فکّ تو می افتد

معده با حرکتی ناچیز سرازیر شود !!

بر تو از گربه ی تو می ترسند !!

بر تو از باز شدن می ترسند !!

تو از امروز نجس خواهی بود

و از امروز هیولا خواهی بود

و از امروز تکان های تو با موران است !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


غسل ها شستن خوراکی قبل از خوردن

و کفن ، سفره ی رنگین سفید 

سفره ، تزئین شده ی سدر

سفره ، تزئین شده ی کافور است !

 

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


تکه ای گوشت میات تابوت

تکه ی گوشتی و دست به دست

دسته ی مردم و پس دسته ی مور

دوست داری که زجا برخیزی و خلایق را از منبر تابوت نصیحت بکنی


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


و زمانی که نمازت خوانند، یاد اعمال خودت می افتی

- روزه و حجّ و نماز -

وای از کوتاهی ، وای از ناداری !

و زمانی که تو را خاک کنند ، یاد آنی که تو خاکش کردی

آبروها   حق ها    خواهش ها


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


آخرین پرتو نور

آخرین عطر هوا

آخرین روزنه ی رو به حیات

آخر هر چیزی با حسرت مخصوص خودش همراه است !!

از خدا خواهی خواست به عقب برگردی !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!!


و تو چون شربت سینه که به خورد گل و خاک

و به زور اسم تو را نیز به خورد مرمر

کام مردم شیرین !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


قبر ها را بشکاف

این همه در گذر عمر تماشا کردی ، خویش را در گذر گور ببین ...

این تن توست که چون میوه ی رنگین پلاسیده ز هم می پاشد !

این تن تو که چه لذت ها برد !

این تن تو که صفا می دادی !

این تن تو که چقدر آدکلن جذب زمینش می شد !

- استخوان ها عریان ، مار ها می رقصند !! -


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


این لبانی که چها داد و گرفت

این زبانی که چها گفت و نگفت

این نگاهی که چها دید و ندید


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


رژه ی مورچه بر گردن تو

تا که از مانده ی  مرداب رگت آب خورند !

مار هایی که به دور کمرت تاب خورند !

فکر هایی که ز چشمان سرت خواب خورند !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


و تو یک روز خدا می میری 

باد  می آید و خاک ، سنگ را می شویند !

و تو یک روز برای گذر از خویش به بادی بندی !

و در آن روز ، تو آن جوی حقیری هستی که بناگاه و در خویش شبی دفن شده ست !

و تو گمنام ترین حادثه ای !

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


روح تو در قفسی بود که خاک

روح تو در قفسی هست که زاغان سیاه

و مگر خیر دعایی

و مگر دست کسی


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


مرگ   

مرگ   

مرگ

مرگ ها در راهند ...


شورگشتی


+ البته همه ی نگاه من به مقوله مرگ ، این نیست!

در کنار این روی زشت مرگ ، مرگ ملاقات است با جانان !

مرگ پلی ست از غم های دنیا به نعمت های خالص بی زوال !

و توجه به هر دو روی مرگ آثار خاص خودش را به همراه خواهد داشت و من در این شعر به دنبال آن آثار بوده ام.

آنچنان که رسول (ص) فرموده اند: 

أکثروا من ذکر هادم اللذات، فقیل: یا رسول الله فما هادم اللذات ؟ قال: الموت، فان أکیس المؤمنین أکثرهم ذکرا للموت أشدهم له استعدادا - بحارالانوار ج 79 ص 167

زیاد یاد کنید از درهم شکننده ی لذت ها ! گفتند: آن چیست؟ فرمود: مرگ! و براستی که زیرکترین مؤمنان کسانی اند که بیشترین یاد را از مرگ می کنند و از بیشترین امادگی برای روبرو شدن با آن برخوردارند.

عینک دودی

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

تیپش حسابی عوض شده بود !

عینک دودیش بیش از همه تو چشم می زد !!

مرد مطمئن شد « زن » زنی که می خواد نیست !

محضردار صیغه ی طلاقو که جاری می کرد

زن از پشت عینک ، چشمای سرخ و گود افتادش رو به زمین دوخته بود !!!

تحریمم کرده اند ...

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ


تحریمم کرده اند

که زحمات رضاخان را نادیده گرفته ام !


تحریمم کرده اند

که متعة النساء را نشنیده بگیر !


تحریمم کرده اند

تجدد طلبان و سنت گرایان


و من هیچ برجامی را امضا نخواهم کرد !!

به من گفتند ...

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ

به من گفتند: « تو شمشیر داری

                      دلی از دست من دلگیر داری »

خدا لعنت کند این مردمان را !

                    تو که در دست و لب انجیر داری !

سروده: شورگشتی

حقوق نجومی مسلمان!

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ب.ظ

رسول خدا علیه آلاف التحیة و الثناء فرمود:

هر مسلمانى بر برادر مسلمانش سى حق دارد، که ذمه اش از این حقوق برى نمى شود، مگر به اداء آنها، یا عفو صاحب حق!!

و آن حقوق عبارتند از:

1 - خطاها و لغزشهاى او را ببخشد.
2 - در ناراحتیها و گرفتاریها به او مهربانى کند .
3 - اسرار شخصى او را مخفى دارد .
4 - عیوب و نقائص وى را جبران نماید.
5 - پوزش و عذرش را بپذیرد.
6 - بدى او را انکار، و در مقام دفاع از وى در برابر غیبت کنندگان برآید.
7 - همواره او را نصیحت کند و خیر خواه او باشد.
8 - دوستى او را حفظ کند.
9 - پیمانش را نشکند و به عهد خویش وفا دار بماند.
10 - در حال بیمارى به عیادت او برود.
11 - در تشییع جنازه او حاضر شود.
12 - دعوتش را بپذیرد.
13 - هدیه اش را قبول کند.
14 - عطاى او را جزا دهد.
15 - در مقابل احسان از او تشکر و سپاسگزارى کند.
16 - یار و مددکار خوبى براى او باشد .
17 - ناموس او را چون ناموس خود حفظ کند.
18 - نیازمندیهاى او را بر طرف سازد.
19 - براى حل مشکلات و انجام خواسته هایش شفاعت و میانجیگرى کند .
20 - عطسه اش را تحیت گوید،و برایش سلامتى بخواهد.
21 - گمشده اش را بیابد.
22 - سلامش را جواب دهد.
23 - سخنش را نیکو شمرد.
24 - انعام و پاداش او را بخوبى بدهد.
25 - سوگندهایش را تصدیق و تاءیید نماید.
26 - او را دوست بدارد و با وى دشمنى نورزد.
27 - او را یارى کند چه ظالم باشد و چه مظلوم  - 
یارى ظالم آنست که او را از ظلمش باز دارد، و یارى مظلوم آنکه او را بر گرفتن حقش مساعدت نماید -
28 - او را در سختیها و گرفتاریها تنها نگذارد و او را خوار نگرداند.
29 - از نیکیها آنچه براى خود دوست دارد، براى او هم دوست بدارد.
30 - آنچه از بدیها براى خود نمى خواهد، براى او هم نخواهد.

سپس فرمود: 

اگر مؤ من یکى از این حقوق را ادا نکند در قیامت صاحب حق ، حق خود را از او مطالبه خواهد نمود!


منبع:

کشکول جبهه؛ از: بحار الانوار ج 74/ ص 236

بوی پیراهن یوسف

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَالِکَ الْقَدِیمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (96) یوسف

94 - هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد پدرشان (یعقوب ) گفت من بوى یوسف را احساس مى کنم اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید!

95 - گفتند: به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى !

96 - اما هنگامى که بشارت دهنده آمد، آن (پیراهن ) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد، گفت آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهائى سراغ دارم که شما نمیدانید؟!!


چگونه یعقوب ، بوى پیراهن یوسف را حس کرد؟

این سؤالى است که بسیارى از مفسران ، آن را مطرح کرده و معمولا به عنوان یک معجزه و خارق عادت براى یعقوب یا یوسف شمرده اند، ولى با توجه به اینکه قرآن از این نظر سکوت دارد، و آن را به عنوان اعجاز یا غیر اعجاز قلمداد نمى کند، مى توان توجیه علمى نیز بر آن یافت .

چرا که امروز مساله (تله پاتى) - انتقال فکر از نقاط دور دست - یک مسأله مسلم علمى است ، که در میان افرادى که پیوند نزدیک با یکدیگر دارند و یا از قدرت روحى فوق العاده اى برخوردارند بر قرار مى شود.

شاید بسیارى از ما در زندگى روزمره خود به این مسأله برخورد کرده ایم که گاهى فلان مادر یا برادر بدون جهت احساس ناراحتى فوق العاده در خود مى کند، چیزى نمیگذرد که به او خبر مى رسد براى فرزند یا برادرش در نقطه دور دستى حادثه ناگوارى اتفاق افتاده است .

دانشمندان این نوع احساس را از طریق تله پاتى و انتقال فکر از نقاط دور توجیه مى کنند.

در داستان یعقوب نیز ممکن است پیوند فوق العاده شدید او با یوسف و عظمت روح او سبب شده باشد که احساسى را که از حمل پیراهن یوسف بر برادران دست داده بود از آن فاصله دور در مغز خود جذب کند.

البته این امر نیز کاملا امکان دارد که این مساله مربوط به وسعت دائره علم پیامبران بوده باشد.

در بعضى از روایات نیز اشاره جالبى به مساله انتقال فکر شده است و آن اینکه کسى از امام باقر (علیه السلام) پرسید: 

گاهى اندوهناک میشوم بى آنکه مصیبتى به من رسیده باشد یا حادثه ناگوارى اتفاق بیفتد، آنچنانکه خانواده و دوستانم در چهره من مشاهده مى کنند، فرمود: 

آرى خداوند مؤمنان را از طینت واحد بهشتى آفریده و از روحش در آنها دمیده لذا مؤ منان برادر یکدیگرند هنگامى که در یکى از شهرها به یکى از این برادران مصیبتى برسد در بقیه تاثیر میگذارد!!

از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که این پیراهن یک پیراهن معمولى نبوده یک پیراهن بهشتى بوده که از ابراهیم خلیل در خاندان یعقوب به یادگار مانده بود و کسى که همچون یعقوب شامه بهشتى داشت ، بوى این پیراهن بهشتى را از دور احساس مى کرد.


تفاوت حالات پیامبران

اشکال معروف دیگرى در اینجاست که در اشعار فارسى نیز منعکس شده است ، که کسى به یعقوب گفت :

ز مصرش بوى پیراهن شنیدى

چرا در چاه کنعانش ندیدى ؟

چگونه مى شود این پیامبر بزرگ از آن همه راه که بعضى هشتاد فرسخ و بعضى ده روز راه نوشته اند، بوى پیراهن یوسف را بشنود اما در بیخ گوش خودش در سرزمین کنعان به هنگامى که او را در چاه انداخته بودند، از حوادثى که میگذرد، آگاه نشود؟!

پاسخ این سؤ ال با توجه به آنچه قبلا در زمینه علم غیب و حدود علم پیامبر و امامان گفته ایم ، چندان پیچیده نیست ، چرا که علم آنها نسبت به امور غیبى متکى به علم و اراده پروردگار است ، و آنجا که خدا بخواهد آنها میدانند هر چند مربوط به نزدیکترین نقاط جهان باشد.

آنها را از این نظر مى توان به مسافرانى تشبیه کرد که در یک شب تاریک و ظلمانى از بیابانى که ابرها آسمان آن را فرا گرفته است میگذرند، لحظه اى برق در آسمان میزند و تا اعماق بیابان را روشن مى سازد، و همه چیز در برابر چشم این مسافران روشن مى شود، اما لحظه اى دیگر خاموش مى شود و تاریکى همه جا را فرا مى گیرد بطورى که هیچ چیز به چشم نمى خورد.

شاید حدیثى که از امام صادق (علیه السلام ) در مورد علم امام نقل شده نیز اشاره به همین معنى باشد آنجا که مى فرماید: 

جعل الله بینه و بین الامام عمودا من نور ینظر الله به الى الامام و ینظر الامام به الیه فاذا اراد علم شى ء نظر فى ذلک النور فعرفه : 

(خداوند در میان خودش و امام و پیشواى خلق ، ستونى از نور قرار داده که خداوند از این طریق به امام مینگرد و امام نیز از این طریق به پروردگارش ، و هنگامى که بخواهد چیزى را بداند در آن ستون نور نظر میافکند و از آن آگاه مى شود).

و شعر معروف سعدى در دنباله شعر فوق نیز ناظر به همین بیان و همین گونه روایات است :

بگفت احوال ما برق جهان است

گهى پیدا و دیگر دم نهان است

گهى بر طارم اعلا نشینیم

گهى تا پشت پاى خود نبینیم

و با توجه به این واقعیت جاى تعجب نیست که روزى بنا به مشیت الهى براى آزمودن یعقوب از حوادث کنعان که در نزدیکیش ‍ میگذرد بیخبر باشد، و روز دیگر که دوران محنت و آزمون به پایان مى رسد، از مصر بوى پیراهنش را احساس کند.

- تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه -


+ اگر موضوع دریافت واستشمام بوى یوسف علیه السلام را مربوط به قواى شامّه بدانیم ، باید به عنوان یک امر خارق العاده ومعجزه پذیرفت که یعقوب بویى را از دور استشمام مى کند.

خاطره
در ایام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ایران که مردم به فرمان امام خمینى در جبهه هاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نیز در خدمت آیة الله اشرفى اصفهانى که حدود نود سال داشت در عملیات « مسلم بن عقیل » بودم . ایشان بارها در شب حمله به من فرمود: 
من بوى بهشت را مى یابم . ولى من هرچه بو کشیدم چیزى نیافتم !.
آرى کسى که نود سال در علم وتقوى وزهد وتهجّد بوده ، مى تواند احساسى داشته باشد که دیگران نداشته باشند. همانگونه که پیشگویى ایشان که گفتند: من چهارمین شهید محراب خواهم بود، عملى شد!!!

به هر حال ممکن است مراد از بوى بهشت ، یک بوى عرفانى باشد. نظیر شیرینى مناجات که یک مزه معنوى است . و ممکن است بوى طبیعى باشد، لکن هر شامه اى لایق استمشام آن نیست . نظیر امواج رادیویى که در فضاست ، لکن هر رادیویى تمام آنها را نمى گیرد.
- تفسیر نور ذیل آیه شریفه -

همراهــــــــــــــی

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ق.ظ

« آهت » را به قربان

چه ات است ؟!


« خدایا ! مُردمِ » تو مرا می کشد !!

کاش « تو » « من » بودی بر « پا »

و « من » « تو » بر « تخت » !


مرد! « دردِ » من هم کم نیست !

چک چک « سِرُم » در تو می ریزد

چک چک « اشک » از من !


« دروغ ترین لبخند » بر لبانم « بهبودی ات » را می جوید !


« کمپوت » بهانه است که تو « باز » شوی !

و « گل » که تو « بشکفی ! » 


به خود « مپیچ »

« تحمل » ندارم هیچ !


پایم « سست » است ؛ باور کن

و دستم « می لرزد »

و « نیفتم » چقدر کار است!


« من » امشب خیلی « دعا » می کنم 

برای « تو »

و برای « همه » که اینجایند !

و از « خدا » طلب « شفا » می کنم 

برای « تو »

 و برای همه که « اینجایند »


« بغلی ات » حتی « همراه » ندارد!!!

- شورگشتی -


+ شفای مریضای اسلام صلوات

فیلمــــــــــــ (برداشت شما؟)

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ


 

برداشت شما از این فیلم ؟ ...

_______________________________________________

با تشکر از همه عزیزانی که مشارکت کردند...

اینکه مردم آزاری کاری ست بسیار نکوهیده و زشت، حرفی درش نیست.

نکته برجسته فیلم اما رفتار دوچرخه سوار است...

 

انسان میتونه مثَل معروف : « ترس برادر مرگ است » رو بعینه در این فیلم ببینه!

فرمود: ما سلط الله علی ابن آدم الا من خافه ابن آدم - میزان الحکمة حرف الخاء باب الخوف

آنچه بر آدم تسلط پیدا کرده و او را مدیریت می کند، چیزی ست که از او می ترسد!!

 

لذا باید از خطراتی که به او القاء میشه و از واقعیت و حقیقت به دورند، از ترس های بی پایه و اساس که جز بندی بر پا نمیتونند باشند، به شدت پرهیز کرد.

 

توجه کردین:

اسبای گاری کش که از محلهای شلوغ و پر سر و صدا قراره بگذرن ، دارای افسار مخصوصی اند...

افساری که دید اونها رو محدود به سمت جلو می کنه تا از حواشی و اتفاقات اطراف خود به دور باشند...

بسیاری از خطراتی که در مسیر حرکت رو به جلو ماست، ارزش نگاه کردن و توجه کردن رو هم ندارند!

پرداختن به اونها یعنی فرصت سوزی، توجه به اونها یعنی سقوط ، توجه به اونها یعنی حماقت

 

+ ناگفته پیداست، بی پروایی به معنای بی کلّگی هم چیز مطلوبی نمیتونه باشه :

من کثرت مخافته قلّت آفته - میزان الحکمة همان

هر که ترسش زیادتر باشد، آفاتش کمتر است! (چرا که راه های ضرر را بر خودش می بندد)

بى شرف!!

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ

شخصى نزد نویسنده اى آمد و به عنوان انتقاد گفت:

شما بهترین و بزرگترین نویسنده اى هستید که من مى شناسم ، ولى عیب بزرگى نیز دارید.

نویسنده: عیب من چیست ؟ ممکن است بفرمائید؟!

منتقد: خیلى دنبال مال دنیا مى روى!

نویسنده لحظه اى به فکر فرو رفت . سپس پرسید:

شما دنبال چه چیز هستى ؟

منتقد: من در پى فضل و شرف هستم!

نویسنده : طبیعى است ، هر کس دنبال چیزى مى رود که ندارد!!

جواب سلام بعضی از پیرمردا ...

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ

بچه هه : 

سلام

پیرمرده:

علیک السلام دایی جون!

خوبی عمو؟!

آ بارک الله ، پسرم!

خرکیف

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ب.ظ

دبیر شروع کرد به تعریف و تمجیدش 

کاش همه تون مثل فلانی بودین!

کتابشو رو دست گرفت و نشون بقیه می داد!

ببینین چقدر تمیزه!

آدم فکر می کنه تازه از بازار تهیه شده!!

طرف که حسابی خرکیف شد و نیشش تا بناگوش باز

کتابو لوله کرد و کوبوند تو سرش :

خاک تو اون سرت کنند، پس تو کی می خوای لای کتابتو باز کنی؟!!

+ مواظب تعریفها باشین، شاید قراره لوله بشه و بخوره تو فرق سرتون!!!

کاربردهای الله اکبــــــــر ( جدی شوخی )

شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ

الله اکبر عارفین: یعنی خدا بزرگ تر است ( از هر چیز و هرکس و هر توصیفی).

( بلکه خدا تنها بزرگ است و نه که بزرگتر!! یعنی غیر او را اصلا نمی شود در کنار او به حساب آورد و بعد گفت خدا بزرگتر است! )


الله اکبر مؤذّنین: یعنی فرارسیدن وقت اذان شرعی.


الله اکبر مکبّرین: تکبیر اولی یعنی نماز بسته شد ، و الله اکبرهای وسط نماز یعنی ورود به عمل بعدی.


الله اکبر مستمعین: یعنی صحیح است! صحیح است! ( تکبیرهایی که در وسط خطبه ها و سخنرانی ها گفته می شود. )


الله اکبر شگفت زده گان: یعنی عجب!! چه جالب! ( الله اکبرهایی که در هنگام دیدن یا شنیدن چیزی شگفت گفته می شود! )


اما الله اکبرهای کشدار وسط نماز!! : 

- که نوعا با حرکات سر و دست هم همراه است - دارای معانی بسیار گسترده ای ست که به تناسب افراد و موقعیت ها معنا می شود: 


گاهی الله اکبر یعنی: اعلام خطر! ( وقتی بچه کوچیک نزدیک اجاق گاز و بخاری میشه!)

گاهی یعنی: کری؟! نمی شنوی؟! ( وقتی کسی زنگ میزنه و اهل خونه توجهی نمی کنن! )

گاهی یعنی: بی شعور! چرا کانال تلویزیون رو عوض کردی؟! نمی بینی که می بینم؟! ( وقتی طرف وسط فوتبال نماز میخونه و موقعیت خطرناکی روی دروازه ای ایجاد شده باشه!! )

گاهی یعنی: مگه نمازم تموم نشه من دانم و تو !! جفت گوشهاتو می برم میذارم کف دستت تا آدم شی!!! - به همین دور و درازی!! -  ( وقتی بچه صبر میکنه مامان نمازشو ببنده و بعد شروع به تخسی میکنه!! ) 

و ...


یک معنا شما بگید ...

حس تازگی

شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۵ ب.ظ

کنار و گوشه ش درب و داغونه

- شیرای آبش ، درب و پنجره هاش ، سیم و لامپاش -

همین خونه ای که ما به اومدن توش کلی ذوق کردیم، صاحب قبلیش معلومه دل و دماغ هیچ کاری رو اینجا نداشته!


بعد از یکی دوهفته که دیدمش ، گفتم: از خونه ی جدید راضی هستین؟!

با یه ولعی گفت: خیـــلی!!

یه دستی کشیدم بهش نمیدونی چی شده؟! فقط باید بیایی به تماشا!!


و من دارم به صاحب اون خونه فکر می کنم ...


و اینکه ما آدما چقدر زود از همه چیز سیر میشیم!!

 چقدر زود همه چیز برامون عادی میشه!!


 واینکه هر وقت از خونه و زندگیم خسته شدم، بدونم حتما کسانی هستند که آرزوی یه همچین خونه و زندگی رو داشته باشند ...

زندگیتون تر و تازه 

رو هوا

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ب.ظ

نظر شما در مورد این تصویر؟!

___________________________________________

با تشکر از مشارکت دوستان...

بله یه عکس کاملا معمولیه که البته در نگاه اول شاید احساس بشه طرف رو هو است و نقطه سیاه سایه اونه. اما با کمی دقت معلوم میشه طرف رو آسفالت ایستاده و کمی جلوتر از اون رو مرطوب کردند که سایه بنظر بیاد...

تازه میخواستم بگم مواظب ترفندهای اذهان خلاق باشیم که الحمدلله همه بهوشند!!! خخخخخ

البته این سطحی ترین کاریه که میشه برا فریب مردم انجام داد.

ابزار فریب با گسترش علم و تکنولوژی به سرعت در حال پیشرفته و متناسب با اون دقت ها را هم باید مضاعف کرد.


مؤید باشین...

خانمی میگه: 

اینهمه کاغذ جمع کردی که چه؟!

میخوای دیگ حلیمتو باهاش گرم کنند!!! خخخخخ

راستم میگه هر سال هم که داره بر حجمشون افزوده میشه!

یه نگاهی انداختم، شعر بلندی رو دیدم مربوط به ده ، پانزده سال قبل.

نشیب زیاد داره، اما فرازهایی هم داره...

شعر بلند: 

از خون بستن ، تا خون جستن


ریه ها پر از دود

سرفه ها پی در پی

به خودم بود اگر

به مزایای کجا می دادم

یک نفس عطر هوای ده را؟!


چه زمان هائی بود؟!

یاد باد آبادی!


فصل تابستان

خانه ی کوچک ما

معبر مار و رتیل ...

خواهر کوچک من تا بخوابد، قصه ای می نگریست!!


و زمستان

ناودان شُرشُره از خانه مردم می دیدیم!

- بام ما هر چه به دل داشت، به ما می بارید!! -

تا که برقی می زد، دست در گردن هم می کردیم!

برف شیره(1) چقدَر دل می برد!


پدرم گندم روشن(2) می کاشت

 و بماند که سرِ شخم زدن

- بر خلاف آخور -

خره کم می آورد!

و پدر هی می کرد:

برو! صاحب مرده!!


و بماند به چه زحمت، کود حیوانی را بار خر می کردیم، طرف گندمزار!


تیر

- هنگام درو -

داس سهم پدر و مادر بود.

بچه ها از سرِ صبح 

- لتّه ای پیچیده - (3)

با کفِ دست درو می کردند!


 چه عرق ریزی بود!!


ظهر می شد

سایبان می بستیم

چادر مادر و خواهر را

می نشستیم به یک چادر شب


و ناهار:

کمی آب دوغ خیار

قبضه ای برگ ترب!!

دو سه تا جوز ندانم ساله

- که خدا رحمتی بی بی گوشه ی چادر مادر می بست! - 


چایی از برگ بهی

یا که از ریشه ی خاری که خُلُر می گویند

- پُرِ خاکستر و خاک -

به همان کاسه ی دوغی که پس از صرف غذا

با کمی آب

 - ز یک قُلقُلی(4) گونی پیچ

که به زیر بغلی خوشه ی گندم

دور از دیده ی خورشید، نهان می کردیم -

یکی از ما می شست!


و صد البته به ما می چسبید!


بگذرم از سرِ کوبیدن خرمن

انتظار وزش باد که با چارشاخی ، گندم از کاه جدا گردانیم!

آسیاب و غیره...


و نگویم که چطور ، از سر کوه گَوَن آوردیم؟!

و چگونه کفچه ماری را کشتیم؟!


مادرم نان می پخت

دختری در آغوش

پسری بسته به پشت

به تنوری که چو راه دهمان ناهموار!!

و خودم حتی دیدم همت موشی را در حافظه اش!

بعد در آتش آن ، قِلِفی می پختیم!

گاه هم سیب زمینی و لبو


... (ادامه دارد)


(1) مخلوط برف و شیره انگور که زیر کرسی داغ ، بسیار دلچسب بود

(2) اسم نوعی گندم

(3): لتّه = پارچه

(4) قمقمه


کفش هایم...

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ب.ظ

این طرف و آن طرف را می پایم

آهسته در گوشش می گویم:

جناب! دیگر بریده ام!

کفشم درد می کند!

بد جور هم درد می کند!

مثل کاسه ماستی که با قاشق طرح لبخندی بر آن بکشی

زیر نگاه من گوشی را برمی دارد و پچ پچی می کند

دقایقی بعد ، صدای آمبولانس تیمارستان ...


+ کاش می شد کفشهایم را کنار بگذارم!!

اوستا کریم...

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ

آیةالله حجت وقتی از نجف به قم می آید، مرحوم آیةالله عبد الکریم حائری به ایشان پیام می فرستد که :

هر وقت به پول احتیاج داشتی، ما در خدمت هستیم و تقدیم می کنیم.

آیةالله حجت در جواب می گوید :

من از لطف و کرامت ایشان کمال تشکر را دارم، ولی اگر من به پول نیاز داشتم، از خود « کریم متعال » درخواست می کنم، نه از شیخ « عبد الکریم »

- مبلغان ش 70 -

دل و دلـــــــــــدار

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ق.ظ

گلی دارم که گلزارم نداره! / گلستانی - که یک خارم نداره! / دلم هرزه، دلم چرکی، دلم بد / دلم ربطی به دلدارم نداره!!

جواب کامنت یه بنده جسور...

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ق.ظ
کامنتای عجیب پای پست یکی از دوستان...
...
۲۲ تیر ۱۴:۲۰
در آخر یه سوال؟
من این زیبایی ها رو از خدا خواسته بودم؟
من خواسته بودم دختر بشم؟
من خواسته بودم به وجود بیام؟
میخواست این نیاز ها رو نزاره

...
۲۲ تیر ۱۴:۲۳
عاقا بیا لعن و نفرین هم شدیم :)))))

مرگ بر من :دی
لعنت به من :دی

...
۲۲ تیر ۱۸:۱۳
حاضرم سنگ باشم 
+ حوصله بحث ندارم 
خدا هم زورگویی بیش نیست

_________________________________________

فقیری رو در نظر بگیرین و ثروتمندی ...

یکی نیازمند و یکی بی نیاز

یکی دارا و یکی نادار


شما چی میگین: 

ثروتمند به فقیر توجه بکنه یا نکنه؟!

از چیزی که خودش داره به اون بده ، یا فقط برا خودش نگه داره؟!

کدام کار رو بایست تحسین کرد؟ و کدام رو تقبیح؟!


اگه داد ، فقیر تشکر کنه یا نکنه؟!

اگه حتی چیزی که اون داده به درستی ازش استفاده نکنه و به خودش ضرر هم بزنه، کماکان تشکر باید بکنه یا سرِ ثروتمند غر بزنه؟!


پولداره استفاده چیزی رو که داده میتونه مشروط کنه؟ یا نمیتونه؟!

- مثلا پولی بده و بگه باهاش غذا و میوه بخر، راضی نیستم خرج سیگار کنی؟! یا نباید شرط مرطی بذاره؟! -


اگه مشروط کرد فقیر باید عمل کنه یا نکنه؟!

اگه عمل نکرد ثروتمند حق داره ازش روبرگردونه و مثل قبل هواشو نداشته باشه؟ یا حق نداره؟!

جوابتون هرچی باشه درسته!


حالا اون فقیره مائیم، و ثروتمند خداست.

یَاأَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15) فاطر -


اگه کسی یه شاهکار ادبی یا تابلوی هنری رو بیافرینه، باید بهش بتوپی که چرا کمالاتتو نشون دادی؟! یا تبارک اللهش بگی؟!

 امام حسین (ع) : 

أیها الناس ! إن الله جل ذکره ما خلق العباد إلا لیعرفوه... - بحارالانوار ج 5 ص 312 -


 اما گله وشکایت تو از خلقتت، گله از خلقتت نیست بلکه گله از مشکلاتته! 

وگرنه اصل هستی بسیار لذت بخش است.

چقدر هزینه می کنند که مرگشونو چند صباحی به تأخیر بندازن!

چقدر تلاش می کنن به اکسیر جوانی دست پیدا کنن!

اگه زندگیت واقعا از هر لحاظ عالی بود آیا بازم به خلقتتون اعتراض داشتین؟!

فکر کن وسط یه رؤیای زیبا که داری میبینی کسی بیدارت کنه - با اینکه خواب بود - باهاش شاید دعوا هم بکنی و دوست داشتی اون لحظات رو تجربه میکردی!


گله از زندگی بخاطر مشکلات اونه...

و باید بدونیم دنیا یه جلسه امتحان بیشتر نیست!

کنکوریا رو ببین ، انتظار خوشی و لذت از جلسه امتحان انتظار بی خودی ست!

- مگر با توجه به ثمرات شیرین بعد اون -

اونها هم که میگن ما خوشیم خودشون رو به خوشی زدند.

حضرت امیر(ع) در مورد دنیا می فرماید:

دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لاَ تَسْلَمُ نُزَّالُهَا أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ اَلْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ وَ اَلْأَمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا - نهج البلاغه خطبه 221 -


نعمت و لذت واقعی و خالص رو فردا ان شاءالله قراره خدا به بندگانش عنایت بکنه که خود فرمود:

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (17) سجده -

 

و اگر غیر از این بود ، خودم اولین نفری بودم که کمپین مخالفت با خدا و خلقت اون رو راه مینداختم! 

خدایا! ما رو آفریدی که چه بشه؟! سختی بکشیم و خاک بشیم؟ خوب چه کاریه از اول خاک بودیم دیگه!!

ولی وقتی دنیا حالت مقدمه میگیره، دنیا حکم مزرعه می گیره، می بینیم کاری ست حکیمانه شایسته خدای صاحب جمال و جلال.

آنچنانی که خود ما - آدمای صاحب یه جو عقل - برای اثبات لیاقت و متعاقب اون اعطاء امتیازات به افراد ، ازشون امتحان و آزمایش می گیریم.


به قول خودت تو رو بی اجازه دنیا آورد، اونی که یه بار این کار رو کرده، نمی ترسی دوباره بخواد بی اجازه بعد از مرگ زنده ت کنه و محاکمه؟!

خیلی خوب هم میدونی اینکه بگی: « بگو بیاره! » ، « بگو شکنجه کنه! » حرفی ست با کمال پوزش : احمقانه! و سفیهانه!!

آیا شکنجه و عذاب خدا چیزی ست که بشه باهاش شوخی کرد؟!

به قول حضرت امیر (ع) شما تاب یه خار که به پاتون میره را ندارین!!

تاب یه ریگ داغ رو ندارین!

چطور میشه گفت : بگو عذابم کنه، بگو شکنجه م کنه!

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (58) انعام


اومدنت توی دنیا به اختیار خودت نبود

بردنت به اختیار خودت نیست

خلق مجددت هم به اختیار تو نخواهد بود.

ولی این بین به اختیار خودته که کدوم سمت بخوای بری!!

عقلم بهت داده که درست و سنجیده تصمیم بگیری!

جوری زندگی کنی که اگه قیامتی هم بود، گرفتار نشی، یا اینکه بزنی به در جسارت و لجاجت ومخالفت.


میگین: 

نیاز دارم و بهش تن میدم میخواست نیازها رو نده!!

آیا نگاهتون در مورد خدا همچین چیزی ست؟!

واقعا چقدر خدا مظلوم است، که اینقدر ظالمش میبینین!!!

نیاز به خوردن بهت داد ، در کنار اون خوراکی مناسب دندان و گوارشت رو بهت نداده؟!

نیاز به جفت درت قرار داد ، جفتش رو پیش از اون برات نیافریده بود؟!

درسته نیاز به دیده شدن و جلوه گری درت قرار داده، اما او که نمیگه نکن، میگه جاش بکن.

اون رو هم تازه چون به صلاح خودته میگه! وگر نه قرار نیست چیزی عائد او بشه...

وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) لقمان

+ کسی حوصله پستای بلندو نداره وگرنه مفصلتر می نوشتم، قانع نشدی و مایل بودی، در خدمتیم...

پر بزن، چادرت تورا بال است...

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ب.ظ

رخت ِ زیبای آسمانی را‌ 

خواهرم! با غرور بر سر کن

نه خجالت بکش نه غمگین باش

چادرت ارزش است باور کن!


بوی ِ زهرا و مریم و هاجر

از پر ِ چادرت سرازیر است

بشکند آن قلم که بنویسد:

"دِمُدِه گشته، دست و پا گیر" است


توی بال ِ فرشته ها انگار

حفظ وقت ِ عبور می آیی

کوری ِ چشمهای بی عفت

مثل یک کوه نور می آیی


قدمت روی شهپر جبریل

هر زمانی که راه می آیی

در شب ِ چادرت تو می تابی

مثل یک قرص ِ ماه می آیی

سمت ِ جریان ِ آبها رفتن

هنر ِ هر شناگری باشد

تو ولی باز استقامت کن

پیش ِ رو جای بهتری باشد


پر بکش سمت اوج میدانم

که خدا با تو است در همه جا

پر بزن چادرت تو را بال است

و بدان می برد تو را بالا


در زمانی که شأن و ارزش جز

به دماغ و لباس و ماشین نیست

توی چادر بمان و ثابت کن

ارزش واقعی زن این نیست ...!!!

قند شویی !!!

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ

خیلی وقتها داشته های زندگیت رو خودت به دست خودت به آب میدی ، و بعد با حسرت تمام دنبالش می گردی!!!

می خوای بدونی کارت چقدر خنده داره؟! 

اینو ببین:



قدرت بندگی!!

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ب.ظ

روی أن الله تعالى یقول فی بعض کتبه: 

یابن آدم ! أنا حی لا أموت، أطعنی فیما أمرتک حتى أجعلک حیا لا تموت، یابن آدم ! أنا أقول للشئ: کن فیکون، أطعنی فیما أمرتک أجعلک تقول للشئ: کن فیکون - میزان الحکمة حرف العین باب العبادة


خداوند متعال در یکی از کنب آسمانی خود چنین می فرماید:

ای فرزند آدم

من حیّ لایموتم ( زنده ای که مرگ ندارد ) ؛ در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت من کن، تا تو را هم حیّ لایموت قرار دهم!!!

ای فرزند آدم

من به هر چه که بگویم « باش » ، او خواهد بود ؛ در آنچه فرمانت داده ام اطاعت من کن، تا تو را هم چنان قرار دهم که به هر چه خواستی بگویی « باش » ، و او بشود!!!

به مناسبت روز حجاب و عفاف

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ق.ظ

خرمای ختم

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ق.ظ

خرما را تو دهانش گذاشت!

اولین باری بود که از طرف مرحوم،

دهانش شیرین می شد!!!!!!!

ساق شلواری

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ

شفیعه:

خدا مگه همه چیزو درست نکرده؟!

من:

خوب بله

شفیعه: 

خدا کار بد می کنه؟!

من: 

خوب نه

شفیعه:

خدا پس چرا ساق شلواریها رو سوراخ سوراخی درست کرده؟!!!

من: 

یه جاهایی البته پوشیدن این ساق شلواریها هم بد نیست ، حالا اونو ولش کن ... اینو بهم بگو:

گوشت و سبزی و نخود و لوبیا و سیب زمینی و پیاز و ... رو کی می خره؟!

شفیعه: 

بابایی

من: 

کی می پزه؟!

شفیعه: 

مامانی

من:

خدا هم اصل این چیزا رو به آدما داده ، اما کی درست می کنه ؟! خود آدما 

گاهی البته خوب درست می کنند و گاهی هم خوب بد!


+ نمیدونم چرا خانمیم از مثلم خوشش نیومد؟! شما میدونین؟! خخخخخ

امان از شلوغی!!

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

سلام

همه ماه رمضون که تموم میشه پاک میشن ما بدتر شدیم!! نه تنها از ماه رمضون استفاده نکردم بدتر گناهم کردم!!

تو این چند روز که گذشت یه مشکلی رو تو خودم تشخیص دادم!! 

اینکه من همیشه تو جاهای شلوغ ایمانم ضعیف میشه!! 

مثلا همین چند روز ماه رمضون که همه فامیلا و برادرم و... از شهر های دور اومدن خونمون...به کلی انگار ایمانم رفت..کنترلم از دستم خارج شد...

نمیدونم چرا؟!! 

ولی این چند روز نمازمو دیر تر میخونم...قران نمیخونم...عهدم با خدا رو شکستم و..../ نباید اینطوری باشه!!!

آخه چرا من اینطوریم؟!!!

چیکار باید بکنم حاج آقا؟😞

سلام

هنر یه مسلمونم همینه که خودش رو تو جاهای شلوغ بتونه حفظ کنه. 

اسلام دین رهبانیت نیست. اینکه یه غاری پیدا کنی و بخزی توش و خودتو حفظ کنی که هنر نکردی. 

بله بلای جان آدمی غفلته! و شلوغی ها غفلت زا هستند.

مثل بچه ای که با خودش قرار گذاشته درس بخونه ولی تلویزیون هم جلوش روشنه ...


راه علاجشش اینه که هر روز یه فرصت خلوتی برا خودتون ایجاد کنین، و تو اون فرصت به کاراتون و اتفاقاتی که افتاده و اینکه حرکتتون رو به جلو هست یا متوقف شدین، فکر کنین.

نماز که مجبورا در فاصله های چند ساعتی دست انسان رو می گیره و به کناری می کشونه یه فلسفه ش همینه ، میخواد غرق نشی تو دنیات ... سر هر نوبت نماز یه خورده ای به این چیزها بشینین و فکر کنین...


راه علاجش اینه ، مثل بعضیا که نخ به انگشتشون می بستند که خریدشون رو از خاطر نبرند، نشونه هایی با خودتون داشته باشین که شما رو به یاد قول و قراراتون بندازه ( مثلا یه انگشتری رو شاهد بر قول و قراراتون بگیرین و تو دست داشته باشین، قولاتونو تکرار کنینو...)


یه جهت این اتفاقات هم بی برنامگی ماهاست! اگه برنامه ای برا خودتون تعریف کنین و طبق اون برنامه ساعاتتون رو تنظیم کنین، این افسوس ها هم کمتر مجال خودنمایی پیدا می کنند.


موفق باشید وسربلند

التماس دعا

سرود سکوت

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ

در خلوت خودم، گوش ها را تیز کرده ام به صداها...


بوق خودروهای رهگذر

آواز پرندگان مست

سرفه ی پیرمرد همسایه

نخراشیده ی جوانی از دور دست

تیک تاک ساعت

شبکه پویا

پارس سگ های ولگرد

سوت کتری سوتی

ضربات گمانم بیل و کلنگ

جیغ بنفش یک مادر عاصی

فرت فرت پیامک های تبلیغاتی همراه اول

قارقار کولر

کلیدهای کیبورد 

در این میان اما صدای خنده فرزندانم که از هال می آید، شیرین تر از هر چیزی ست!


و من به این فکر می کنم که هر صاحب صدا روزی سرود سکوت خواهد خواند!!

مردان کوچک

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

 برسجاده نشسته منتظر اذون بودم

سه تایی از جلو جمعیت گذشتند که بیان به من دست بدن!

حالشونو پرسیدم و به بهی و لبخندی...

نماز که تموم شد با مصافحه و تقبل الله دیگران، از دور دوباره بدو کردند سمت من به دست دادن...

قرائت یه صفحه قرآن که تموم شد و قرآنها رو داشتند جمع می کردند مجدد دویدند به سمتم ...

مشغول تفسیر شدم ، قران رو همینکه بستم باز بدو بدوشون شروع شد!!

این دفعه چندتا از پیرمردا بهشون توپیدند که چندبار به یه نفر مگه دست میدن؟!

فرار کردند به سمت بیرون مسجد...

با لبخند گفتم چه اشکالی داره، چرا دعواشون می کنین؟!

بیرون که رفتم دیدم اونجا هم منتظر واستادن که باز دستی بدن و به بهی بشنوند و لبخندی ببینن!!


از آثار مسجد اومدن با ماماناشون تو ماه رمضونه...

این معناش اینه که به بچه ها متأسفانه بهای کافی از طرف بزرگترا داده نمیشه که اینقدر از دست دادن با یه بزرگتر و احترام او لذت می برند..

و اینهمه علی رغم توصیه های بسیاری ست که در دین ما نسبت به شخصیت دهی و محبت به اطفال شده است:

نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله) :

اکرموا اولادکم - بحارالانوار ج 101 ص 95 - به فرزندان خودتان اکرام کرده و احترام بگذارید.

قال موسى بن عمران (علیه السلام)

یا رب ! أی الأعمال أفضل عندک ؟ فقال: حب الأطفال - میزان الحکمة حرف الواو ، باب الوالد والولد -

موسی بن عمران به خدا عرض کرد: پروردگارا! کدام عمل پیش تو از فضیلت بیشتری برخوردار است؟! فرمود: دوست داشتن کودکان!

الإمام الصادق (علیه السلام)

إن الله عزوجل لیرحم العبد لشدة حبه لولده - میزان الحکمة همان -  

امام صادق(ع) فرمودند: 

براستی خداوند بنده اش را مورد رحمت خویش قرار می دهد بخاطر محبت شدیدش به فرزندش.

تقلید گوسفندی

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ



پست مناسب:

تقلید گوسفندى!

خوش قیافه

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۵ ق.ظ

پســــــــــــر ژست حق به جانبی به خودش گرفت وگفت:

« جوابمو نمیده؟! خیلی دلش بخواد! درسته کار ندارم، خونه وماشین ندارم، نمی خواستم بگم ولی - یه تیپ وقیافه ای دارم که هرجا برم، دست وپا برام بشکنن! »

پسر اونقدر تو حس خودش غرق شده بود، که صدای دختـــــــــــر رو از تو اطاق نمی شنید که می گفت:

« می دونم کار پیدا میشه، می دونم که زندگی هم به خونه وماشین نیست، اما چطوری بگم از تیپ وقیافه ی این آدم متنفرم!!! »