راز شیعه شدن ابن اشعث و فرزندش
راز شیعه شدن ابن اشعث و فرزندش
(جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن بود، و از خاندانى بود که دشمنى و خصومت آنها با خاندان نبوت ، معروف بود، و مردم آنها را به این عنوان مى شناختند، ولى جعفر به خاطر یک حادثه اى به حقانیت تشیع پى برد و شیعه شد، در اینجا راز آن را از زبان خودش بشنویم :)
جعفر با صفوان بن یحیى گفتگو مى کرد و به صفوان گفت :
با اینکه در میان خاندان ما هیچ نام و اثرى از نفوذ شیعه نبود، و آن را نمى شناختیم آیا مى دانى که چرا من شیعه شدم ؟!
صفوان :
داستان و راز تشیع تو چیست؟
ابن اشعث :
منصور دوانیقى (دومین خلیفه عباسى ) روزى به پدرم محمد بن اشعث گفت :
اى محمد! یک نفر اندیشمند و با هوش براى من پیدا کن تا مأموریت خطیرى را به او واگذار کنم .
پدرم گفت :
چنین شخصى را یافته ام ، و او فلان شخص : (ابن مهاجر)است که دائى من مى باشد.
منصور :
او را نزد من بیاور.
پدرم ، دائیم (ابن مهاجر) را نزد منصور برد.
منصور به ابن مهاجر گفت :
این پول را بگیر و به مدینه نزد عبدالله بن حسن بن حسن (معروف به عبدالله محض ) و جماعتى از خاندان او، از جمله جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام ) ببر، پول را به هر یک از آنها بده و بگو:
من مردى غریب از اهل خراسان هستم که گروهى از شیعیان شما در خراسان هستند، و این پول را براى شما فرستاده اند مشروط بر اینکه چنین و چنان کنید (یعنى قیام بر ضد طاغوت کنید و ما از شما پشتیبانى خواهیم کرد)
وقتى که پول را گرفتند، بگو من واسطه رساندن پول هستم ، دوست دارم با دستخط شریف خود، قبض وصول آن را به من بدهید.
ابن مهاجر، پولها را گرفت و به سوى مدینه رهسپار شد...
و سپس بعد چندی نزد منصور بازگشت ، پدرم محمد بن اشعث نزد منصور بود.
منصور به ابن مهاجر گفت :
تعریف کن ، چه خبر؟
ابن مهاجر :
من پولها را به مدینه بردم و به هریک از خاندان اهلبیت (ع ) مبلغى دادم ، و قبض رسید از دستخط خود آنها گرفتم و آورده ام ، غیر از جعفر بن محمد (امام صادق ).
سراغش را گرفتم ، او در مسجد بود، به مسجد رفتم دیدم مشغول نماز است ، پشت سرش نشستم و با خود گفتم : اینجا مى مانم تا او نمازش را تمام کند.
دیدم آن حضرت با شتاب نمازش را تمام کرد، بى آنکه سخنى به او گفته باشم به من رو کرد و فرمود:
اى مرد! از خدا بترس! و خاندان رسالت را فریب نده!! که آنها سابقه نزدیکى با دولت بنى مروان دارند، (و بر اثر ظلم و ستم آنها) همه آنها نیازمندند (از این رو پول تو را مى پذیرند و به دنبال آن گرفتار مى گردند).
ابن مهاجر افزود:
به امام صادق (ع ) گفتم :
خدا کارت را سامان بخشد، موضوع چیست ؟
آن حضرت سرش را نزدیک گوشم آورد، و آنچه را بین من و تو (اى منصور دوانیقى!) وجود داشت و جزء اسرار و راز نهانى بود،بیان کرد! مثل اینکه او سومین نفر ما باشد و همه حرفها و عهدهاى ما را از نزدیک شنیده باشد!!
منصور داوانیقى ( لب به اعتراف گشوده ) گفت :
یابن مهاجر! اعلم انه لیس من اهل بیت نبوة الا وفیه محدث ، و ان جعفر بن محمد محدثنا : اى پسر مهاجر! بدان که هیچ خاندان نبوتى نیست مگر اینکه در میان آنها مُحَدَّثى ( کسی که فرشته با او صحبت می کند ) خواهد بود، مُحدَّث خاندان ما در این زمان ، جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام ) است!!
جعفر بن محمد بن اشعث ، پس از ذکر داستان فوق ، به نقل از پدرش محمد بن اشعث ، گفت :
همین (اقرار دشمن به محدث بودن امام صادق ) باعث شد که ما به تشیع گرویدیم ، و شیعه شدیم .
منبع:
داستانهاى اصول کافى جلدهاى 1 و 2
آیت الله اشتهاردى