ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

زهی بی سعادتی ! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

زهی بی سعادتی !

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ

دانشجوئى مسلمان و ایرانى در آمریکا تحصیل مى کرد، او مسلمان پاک و متعهدی بود.

حسن اخلاق و برخورد اسلامى او موجب شد که یکى از دختران مسیحى آمریکائى به او محبت خاصى پیدا کرد، در حدى که پیشنهاد ازدواج با او نمود.

دانشجو به او گفت :

اسلام اجازه نمى دهد که من مسلمان با تو مسیحى ازدواج کنم ، مگر اینکه مسلمان شوى ...

دانشجو به دنبال این سخن ، کتابهاى اسلامى را در اختیار او گذاشت ، او در این باره تحقیقات و مطالعات فراوانى کرد و به حقانیت اسلام پى برد و مسلمان شد، و با آن دانشجو ازدواج کردند.

سفرى به پیش آمد و این زن و شوهر به ایران آمدند، زمانى بود که سخن از حج در میان بود.

شوهر به همسرش گفت :

ما در اسلام کنگره عظیمى بنام (حج ) داریم ، خوب است اسم نویسى کنیم و در حج امسال شرکت نمائیم.

همسر موافقت کرد، و آن سال به حج رفتند.

در مراسم حج ، روز شلوغى عید قربان ، زن در سرزمین منى گم شد، هر چه تلاش کرد و گشت ، شوهرش را نجست.

خسته و کوفته و غمگین همچنان به دنبال شوهر مى گشت ، تا اینکه در مکه کنار کعبه ، بیادش آمد که شوهرش مى گفت :

 (ما امام زمان داریم که زنده و پنهان است)

توسل به امام زمان جست و عرض کرد:

اى امام بزرگوار! و پناه بى پناهان! مرا به همسرم برسان.

هنوز سخنش تمام نشده بود، دید شخصى به شکل و قیافه عربى ، نزد او آمد و به او گفت: چرا غمگین هستى ؟!

او جریان را عرض کرد، به او گفت:

ناراحت مباش ؛ با من بیا شوهرت همینجا است ، او را چند قدم با خود برد، ناگهان شوهرش را دید و ...

اما هر چه نگاه کردند آن عرب را ندیدند.


توضیح مؤلف:

این داستان را در سال 1356 شمسى در مشهد پاى منبر استاد معظم آیت الله ناصر مکارم شیرازى شنیدم و ایشان مى فرمود:

(من با اینکه دیر باور هستم ، کسى یا کسانى که این مطلب را برایم نقل کردند مورد اطمینان هستند و طورى نقل کردند که براى من اطمینان حاصل شد)


بعد فرمودند:

آیا براى ما تلخ نیست که یک زن خارجى به حضور امام زمان (ع ) برسد و ما که از آغاز به حب محمد و آلش بزرگ شده ایم ، چشممان به جمال منور آن حضرت روشن نگردد؟!! زهى بى سعادتى !


منبع:

داستانها و پندها جلد 3

مصطفی زمانی وجدانی

  • محمد تدین (شورگشتی)

امام زمان

حج

نظرات  (۲)

  • ܓ✿ بانوی بهار
  • :(چقد دلش پاک بوده ...
    ماهنوز توسل کردن به امام را هم یاد نگرفتیم چه برسه به.......
    امان از بی توفیق بودن 
    پاسخ:
    امان از ایمان های صوری!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی