ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

شعر بلند « از خون بستن تا خون جستن » - بخش اول - :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

خانمی میگه: 

اینهمه کاغذ جمع کردی که چه؟!

میخوای دیگ حلیمتو باهاش گرم کنند!!! خخخخخ

راستم میگه هر سال هم که داره بر حجمشون افزوده میشه!

یه نگاهی انداختم، شعر بلندی رو دیدم مربوط به ده ، پانزده سال قبل.

نشیب زیاد داره، اما فرازهایی هم داره...

شعر بلند: 

از خون بستن ، تا خون جستن


ریه ها پر از دود

سرفه ها پی در پی

به خودم بود اگر

به مزایای کجا می دادم

یک نفس عطر هوای ده را؟!


چه زمان هائی بود؟!

یاد باد آبادی!


فصل تابستان

خانه ی کوچک ما

معبر مار و رتیل ...

خواهر کوچک من تا بخوابد، قصه ای می نگریست!!


و زمستان

ناودان شُرشُره از خانه مردم می دیدیم!

- بام ما هر چه به دل داشت، به ما می بارید!! -

تا که برقی می زد، دست در گردن هم می کردیم!

برف شیره(1) چقدَر دل می برد!


پدرم گندم روشن(2) می کاشت

 و بماند که سرِ شخم زدن

- بر خلاف آخور -

خره کم می آورد!

و پدر هی می کرد:

برو! صاحب مرده!!


و بماند به چه زحمت، کود حیوانی را بار خر می کردیم، طرف گندمزار!


تیر

- هنگام درو -

داس سهم پدر و مادر بود.

بچه ها از سرِ صبح 

- لتّه ای پیچیده - (3)

با کفِ دست درو می کردند!


 چه عرق ریزی بود!!


ظهر می شد

سایبان می بستیم

چادر مادر و خواهر را

می نشستیم به یک چادر شب


و ناهار:

کمی آب دوغ خیار

قبضه ای برگ ترب!!

دو سه تا جوز ندانم ساله

- که خدا رحمتی بی بی گوشه ی چادر مادر می بست! - 


چایی از برگ بهی

یا که از ریشه ی خاری که خُلُر می گویند

- پُرِ خاکستر و خاک -

به همان کاسه ی دوغی که پس از صرف غذا

با کمی آب

 - ز یک قُلقُلی(4) گونی پیچ

که به زیر بغلی خوشه ی گندم

دور از دیده ی خورشید، نهان می کردیم -

یکی از ما می شست!


و صد البته به ما می چسبید!


بگذرم از سرِ کوبیدن خرمن

انتظار وزش باد که با چارشاخی ، گندم از کاه جدا گردانیم!

آسیاب و غیره...


و نگویم که چطور ، از سر کوه گَوَن آوردیم؟!

و چگونه کفچه ماری را کشتیم؟!


مادرم نان می پخت

دختری در آغوش

پسری بسته به پشت

به تنوری که چو راه دهمان ناهموار!!

و خودم حتی دیدم همت موشی را در حافظه اش!

بعد در آتش آن ، قِلِفی می پختیم!

گاه هم سیب زمینی و لبو


... (ادامه دارد)


(1) مخلوط برف و شیره انگور که زیر کرسی داغ ، بسیار دلچسب بود

(2) اسم نوعی گندم

(3): لتّه = پارچه

(4) قمقمه


  • محمد تدین (شورگشتی)

آبادی

خون بستن

خون جستن

شعر بلند

نظرات  (۷)

  • سیّد محمّد جعاوله
  • چقد قمقه اش بزرگ بود
    حاجی قدیما خوب بدی ها خخخخخخخخخخ

    با تشکر از حس زیباتان
    پاسخ:
    خخخخخخ
    البته قُلقُلی ، بزرگتر از قمقمه هست ها!! (قمقمه های جنگی و مدارس و ...)
    ظرف گلو باریکی که وقت آب برداشتن، صدای قل قل تولید می کنه قلقلی می گن...
    خیلی هام از کوزه های گلی استفاده  می کردند...

    ممنون از حضور
    آخرش رو خیلی دوست داشتم مادرم نان میپخت
    پاسخ:
    احتمالا تجربه ش رو داشتین، ها؟!
    خییییییییییلیییییییییییی قشنگ بود
    نوستالژی نوستالژی
    پاسخ:
    آدم گاهی باید به گذشته ش سر بزنه...
  • علی - وب اشعار سابق
  • حلیم نذری میدید؟ خدا قبول کنه هر ساله یا فقط امسال؟
    ببخشید شما همه اونایی که در شعر بود دیدید؟شعر برای خودتون و مال خوتون بود؟
    امشب نمیدوم چرا همش نظرم سوال شده.جواب بدیدااا!
    بعد (1) مخلوط برف و شیره انگور که زیر کرسی داغ ، بسیار دلچسب بود.
    این برف و شیره رو مادرم می گفت اون بچگیا تو روستا می خوردند به هوای همون
    روز ها یه بار تو زمستون همین چند سال پیش از برف حیاط با شیره مخلوط کردیم:)

    راستی قمقمه که شما بهش می گید قلقلی میدونستید قلقلی رو به چی میگن؟
    من شنیدم قلقلی نام ابزاری است که با اون مواد مخدر مصرف می کنند. :))))
    بعد اون لتّه که فرمودید آقای شورگشتی در زبان محلی یکی از روستاهای قزوین به آدمای شل و وا رفته و شلخته میگن و در خطاب به غیر انسان به چیز های سهل و آسان گفته میشه.

    هی کاش منم تو روستامون بزرگ شده بودم اگر چه که روستامون الان نزدیک ده ساله به دلیل نزدیکی به دریاچه ارومیه آب های زیر زمینی اش اول شور و بعد خشک شده اما حداقل تو این آشفته بازار بیکاری بلد بودم مثلا چطور دامداری کنم... و برای خودم کار آفرینی می کردم.
    میگم اتفاقا این حرف رو زدم یادم افتاد چند شب پیش خواب دیدم چوپان شدم و یه چوب دستی دست گرفتم اول صبحی و دارم چند تا گوسفندو به چرا می برم
    بیدار که شدم هر چی کار کردم مادر و پدرم رو راضی کنم برام تو رستا های اطراف یه خونه دارای طویله بگیرند با چند تا گوسفند برم اونجا بمونم و هر روز دو بار ببرمشون چرا و گوشت خانه را هم حداقل سالی یک گوسفند بهشون قول دادم بدم اگر زاد و ولد کنند.
    اما نتونستم مادرم رو قانع کنم برای کمک و شروع این کار تازه به من خندید و گفت تو نمیتونی.گفتم چرا نتونم شما ها که وارد اید بهم میگید چیکار باید بکنم دقیقا برای گوسفند نگه داشتن...
    میگه غذای زمستونشون چی؟میگم به نون خشکی ها سفارش میکنم براشون نون خشک بیارن چون کاه یونجه ای نیست.
    میخنده میگه ما اون موقع ها خودمون باغ و باغچه داشتیم و علف ها رو بالای
    سقفف خونه بعد از خشک کردن و دسته کردن میذاشتیم برای زمستونشون
    خلاصه که در موندم..
    دعا کنید همکار سابق ام که الان پیام داده گفته برات کار ردیف می کنم تو شرکتمون جور کنه برم آبروم از نظر اعتبار مالی رفته وجدانا که دارم میگم تن به چوپونی هم میدم.فامیلامون همه فهمیدن بیکارم وگذشته خودشوون رو چماق کردن زدن تو سرم...بگذریم.التماس دعا.
    مراقب خودتون باشید.خدانگهدار اخوی:)
    پاسخ:
    حلیمشو از کجا درآوردین؟! خخخخ
    بله یه دورنمایی ست از خاطرات بچگی خودمون...

    نه عزیز قُلقُلی همون قمقه بزرگ رو میگن ( شما بگو کوزه، هر چند کوزه از گل است و قلقلی بیشتر پلاستیکی)

    لتّه : خوب بله، کلمات تو گویشهای مختلف معانی متفاوتی پیدا می کنه...

    خوب بله زندگی تو روستا زحمت بیشتری داره اما از صفا و صمیمیت خاصی هم برخورداره...

    موفق باشین علی جان!
  • علی - وب اشعار سابق
  • راستی یادمه یه خوبی که روستای ما داشت اگر مدتی در اونجا زندگی کرده باشیم
    و اهل اون روستا و از طایفه ای از طایفه های روستا،به طوری که اهالی بشناسند،
    میتونیم قبل از مردن بدون کنار گذاشتن پول قبر و رایگان سر راحت رو زمین بزاریم:)
    +رفتم جای خودمم کنار دست قبر بابا بزرگم دیدم جای مناسبی بود.حتی به دایی
    که منو برده بود اونجا(چون بلد نبودم) گفتم:قبر من اینجاس تا بابا بزرگ تنها نباشه:)
    هر چند کیلومتر ها دور ترم و دو سه سال یکبار میرم اما آخر کاری باهاش یه جاییم
    پاسخ:
    خخخخخ
    ان شاءالله که سالهای سال زنده باشین و خدمت به خود و جامعه تون کنین...
  • علی - وب اشعار سابق
  • :) ممنون.همچنین.سلامت باشید.حق نگه دارتون
    تا الان گرم بود الان خوب شد هوا.منم برم مخم یه هوا بخوره اکسیژن به مغزم برسه
    پاسخ:
    سلامت باشین و پایدار
  • سرباز شیعه
  • ++++++++
    پاسخ:
    سپاس 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی