ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

پاپوش برای فلسفی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

پاپوش برای فلسفی

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

خطیب توانا مرحوم فلسفی:

در سال 1347 یک روز قبل از ظهرکه  در تقویم جیبی خود آن روز را 12 مرداد  یادداشت کرده ام از ساواک به من تلفن شد. صدای تلفن کننده برایم آشنا بود چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاریهایی از ساواک تلفن می زدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید، اتومبیل به دنبال شما می آید، زیرا قرار است که ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد.»

بعدازظهر بود که ماشین آمد و سوار شدم، ماشین وارد خیابان زعفرانیه شمیران شد، از آنجا به خیابانی که به سعدآباد منتهی می گردید آمد، کمی که جلو رفت، به چهار راه رسید،دست چپ داخل خیابانی پیچید که نسبتاً کوتاه بود و تا انتهای این خیابان رفت. در آن جا وارد منزلی باغچه مانند شد که دری بزرگ داشت، اتومبیل داخل رفت و ما جلوی یک راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو 5/2 متر بود، دیدم طرف دست راست دری است و مقابل این در طرف دست چپ چند نفر که از هشت نفر کمتر نبودند ایستاده اند، من که رسیدم، یک نفر آمد در را باز کرد و من داخل رفتم.

اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آن جا نصیری روی یک مبل نشسته بود. میز کوچک و کوتاهی به اندازه یک چای گذاشتن با ظرف میوه ای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود. من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود، اول شروع به گله گذاری کرد که: «خلاصه از شما گله مند هستم! اعلیحضرت گله مند است، دستگاه گله مند است و لذا امروز شما را به این جا خواسته ام که قدری خصوصی با شما صحبت کنم.

صحبت من این است که با زبان ملایمت به شما می گویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد به حکومت بردارید. منبر بروید ولی عادی. اگر قبول می کنید و به ما قول می دهید، خیلی خوب؛ ولی اگرقبول نکنید، عکسی تهیه شده است که حیثیت شما را بر باد می دهد.
»

عکس را درآورد و به من نشان داد. عکس، سر و صورت من را که به بدن مردی مونتاژ شده بود، در کنار یک زن نشان می داد. نصیری گفت: «از این عکس تعداد کثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نکردید آنها را در سراسر مملکت پخش خواهیم کرد و ضربه غیرقابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای این بود که خواستم قبل از پخش عکس با شما ملاقات کنم، و این مطلب را بگویم.»

 جوابی که به نصیری دادم:

وقتی نصیری عکس را نشان داد، من با کمال خونسردی گفتم: «خیلی خوب، شما این عکس ساختگی راتهیه کرده اید، اما من هم دو سه جمله برای آگاهی شما می گویم:

اولاً، انتقادهای من یک فریضه دینی به نام امر به معروف و نهی از منکر است. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تکلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفه دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام وظیفه دینی من هستند.

ثانیاً این نکته را هم به شما بگویم که ما خودمان روی منبر گفته پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را می خوانیم: که «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی». اگر من کشیش نصرانی بودم و جامعه ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عکس در افکار مردم اثر می گذاشت، زیرا آنها می گفتند که شما خود را تارک دنیا می دانید و زن نمی گیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج می کنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند حالا اگر عکس یک روحانی مسلمان با زن نشان بدهید، چه زیانی به او می رسانید! بنابراین، پخش این عکس در میان مسلمانان بی اثر است.

اما مردمی که بدانند شما این عکس را مونتاژ کرده و پخش نموده اید تنفر آنها از شما دو چندان می شود. آنوقت خواهید دید که ضرر کرده اید و با توجه به این که شصت و اندی سال از عمرم می گذرد، مردم به سادگی می توانند به غیرواقعی بودن این عکس پی ببرند! به همین جهت هرگز کوچکترین اضطرابی از این که شما می خواهید این عکس را پخش کنید ندارم. من در پناه خدا و برای رضای خدا حرفهایم را می زنم و شما هم آزاد هستید تاهرکاری که می خواهید بکنید!».

من حرفها را با کمال صراحت گفتم، نصیری هم خیلی تعجب کرد که من در مقابل دیدن آن عکس کوچکترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم. فردای آن روز به آقایان اهل علم که روزها به منزل من می آمدند، اجمالاً گفتم: «ممکن است برای من یک عکس ساختگی پخش کنند. الان ذهنتان را متوجه می کنم که این کار ساواک است و پخش آن را هم ساواک به عهده دارد.» اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم.

هنوز مدت زیادی از این ملاقات نگذشته بود که آنها برای این که نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند یک روز که برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عکس را به راننده ام دادند و عکسی را نیز برای مرحوم حاج عباس علی اسلامی ـ متصدی مسجد سید عزیزالله ـ فرستادند. آن بیچاره ها این عکس مونتاژ را آخرین تیر در ترکش خود، برای به سکوت کشاندن من به حساب می آوردند و نمی خواستند آنرا به آسانی خرج کنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من به کار گیرد.

 
واکنش مردم نسبت به آن نقشه پلید:

از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند در مسجد جامع تهران دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند؛ لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.

بعضی از اشخاص که آن را دیده بودند، به من تلفن می کردند و از این حرکت مذبوحانه اظهار تاسف می نمودند!! و من جواب می دادم: «این مساله برای من مهم نیست؛ اما از آن جا که حاکی از شرف سوزی و فضیلت سوزی است، باعث می شود که در این مملکت هیچ کس احساس امنیت خاطر نکند و امنیت از مردم سلب می شود وآنها همیشه در نگرانی به سر می برند.»

خدا شاهد است که پس از پخش عکس مزبور، حتی یک تلفن هم به من نشد که اسائه ادبی صورت گیرد، یاچیز ناروایی گفته شود. بلکه برعکس همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار نیز نسبت به اقدام ضدانسانی ساواک می کردند. لذا این قضیه برای ساواک نتیجه معکوس داشت.

مردی مسلمان و آزاده و فهیم که بسیار اهل درک بود و گاهی درمجالس با هم برخورد می کردیم و سلام و علیکی داشتیم، با این که هرگز منزل من نیامده بود، تلفن کرد و گفت: «می خواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شمارا ببینم.»

آمد و گفت: «از این عکس که پخش کرده اند به من هم دادند.» عکس را نشان دادو جلوی من پاره کرد و دو ریخت و گفت: «آمده ام به شما تبریک بگویم. می دانستم و می دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد می کنید، اماذ فکر نمی کردم انتقادهای شما این قدر روی دستگاه اثر گذاشته باشد و آن ها را تا این اندازه در فشار سیاسی قراردهد که دست به چنین کاری بزنند، وقتی که این عکس را ساواک منتشر کرد، فهمیدم انتقادات شما برای این ها کشنده است که به این فکر پلید افتاده اند و اقدام به چنین سیاهکاری نمودند.»

نکته دیگر اینکه من در مجالس فواتح، یا صبح منبر می رفتم یا عصر، و یا این که هم صبح و هم عصر منبر می رفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود، و لذا هر چند ساعت دو مجلس می گرفتند.

روزی ساعت یک تا سه بعدازظهر به مسجدالجواد وعده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم. اما برای مجلس دیگری که از ساعت سه تا پنج مرا دعوت کردند.

گفتم: «نمی توانم دو منبر متولی بروم. منبر اول را ـ در ساعت قبل از آن ـ وعده دادم؛ اگر می توانید اولی را موافق کنید که از من صرف نظر کند، می آیم، وگرنه نمی شود.»

شخص دعوت کننده گفت: «غیر ممکن است و باید بیایید»، تعجب کردم که چرا وی این همه اصرار می کند. بعد گفت: «انتقادات شما از دستگاه باعث پخش عکس از طرف ساواک شده است. من می خواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید، تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من که ازدنیا رفته است باشد!» من هم ناچار دعوت او را پذیرفتم.

بنابراین پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلکه برعکس، عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود. -
خاطرات و خطرات -


منبع:

مبلغان ش 12


  • محمد تدین (شورگشتی)

پاپوش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی