ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

چاکر علی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

چاکر علی

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ب.ظ

عُمَر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفه بنى امیه و بهترین فرد آنهاست .

وى که در سال 99 هجرى به خلافت رسید مردى وارسته ، عدالت پیشه و به عکس سایر خلفاى بنى امیه نسبت به خاندان پیامبر رؤوف و مهربان بود.

وى نکوهشى را که خلفاى پیش از وى در منابر و مساجد و مجامع عمومى و خصوصى از امیرمؤمنان و اهل بیت عصمت مى نمودند بکلى قدغن کرد.

ملک « فَدَک » را که تعلق به فاطمه زهراء (ع ) دختر پیغمبر داشت و حق مسلم فرزندان آن حضرت بود، و از زمان ابوبکر خلیفه اول با زور غصب کرده بودند، به اولاد زهراء (ع ) برگردانید.

راه و رسم دیندارى و احترام به مردان شایسته اسلام را دوباره زنده کرد و دستور داد حقوق اهل بیت را چنانکه مى باید بپردازند و در بزرگداشت آنها سعى بلیغ مبذول دارند.

ابراز علاقه عمر بن عبدالعزیز و اعتقاد راسخ او نسبت به شخص امیر مؤ منان مرهون دو کس بود:

نخست پدرش که روزى با زبان گویاى خود در منبر مدینه خطبه مى خواند ولى تا به نام على رسید و خواست طبق معمول بنى امیه از آن حضرت نکوهشى کند، زبانش به لکنت افتاد و رنگش دگرگون شد، و چون بعد از منبر پسر از پدر علت پرسید، پدر سوابق درخشان مولاى متقیان را برشمرد و گفت چگونه زبان من اجازه مى دهد نسبت به چنین بزرگمردى ناسزا بگویم ؟

و دیگر معلم وى عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود صحابى معروف است که او را از نکوهش امیرمؤمنان بر حذر داشت و عمر نیز نصیحت استاد را پذیرفت و مهر على در لوح دلش نقش بست .


یزید بن مورق گفت :

در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز من در شام بودم . عمر بن عبدالعزیز دستور داده بود به هر غریب نیازمندى دویست درهم عطا کنند.

روزى من رفتم نزد وى دیدم عبائى پشمى پوشیده و تکیه به بالشى داده و با نهایت سادگى که دور از مقام خلافت بود لمیده است .

عمر بن عبدالعزیز از من پرسید:

- تو کیستى ؟

- مردى از اهل حجاز هستم .

- از کدام نقطه حجاز؟

- از اهل مدینه مى باشم .

- از کدام قبیله مدینه ؟

- از قبیله قریش .

- از کدام تیره قریش ؟

- از بنى هاشم .

- چه نسبتى با بنى هاشم دارى ؟

- از چاکران على هستم .

- کدام على ؟

چون مى دانستم بنى امیه میانه اى با على (ع ) ندارند، سکوت کردم .

عمر بن عبدالعزیز پرسید:

- ها؟ کدام على ؟

گفتم : پسر ابوطالب !

با اداى این سخن عمر بن عبدالعزیز تکان خورد و درست نشست و عبا را به دور افکند، سپس دست روى سینه خود گذاشت و گفت :

به خدا من هم چاکر على هستم !

آنگاه گفت : من عده اى از اصحاب رسول خدا را دیدم که گواهى مى دادند پیغمبر (ص ) فرمود: (هر کس مى داند که من مولى و آقاى او هستم بداند که على نیز آقا و مولاى اوست ).

سپس رو کرد به (مزاحم ) غلام مخصوص خود و گفت : به افراد غریب چقدر عطا مى کنى ؟ گفت : دویست درهم . عمر گفت : به این مرد به خاطر دوستى و ارادتى که به على (ع ) دارد پنجاه دینار طلا بده !

بعد از من پرسید: از ما حقوق دارى ؟ گفتم ! نه . گفت : اى (مزاحم ) نامش را در طومار حقوقداران ثبت کن ، آنگاه به من گفت : برگرد به مدینه که مانند دیگران از حقوق مرتب به تو خواهد رسید.


منبع:

داستانهاى ما ج 2

على دوانى

از:

اغانى ابوالفرج اصفهانى ، جلد9 ص 262

  • محمد تدین (شورگشتی)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی