ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

چون میسر نیست ما را کام دوست / عشق بازى می کنم با نام دوست :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

نشسته بود، و گوسفندانش پیش چشم او، علف هاى زمین را به دهان مى گرفتند و مى جویدند . صدها گوسفند، در دسته هاى پراکنده، منظره کوهستان را زیباتر کرده بود . پشت سرش، چند صخره و کوه و کتل، به صف ایستاده بودند . ابراهیم، به چه مى اندیشد؟ به شماره گوسفندانش؟ یا عجایب خلقت و پرودگار هستى؟

نگاهش به خانه اى مى ماند که در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گویى در حال کشف رازى یا حل معمایى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشید و ستارگان، جایى در قلب شیفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بیش از همه جا بود.

گوسفندان مى رفتند و مى آمدند، و ابراهیم از اندیشه پروردگار خود، بیرون نمى آمد . ناگهان، صدایى شنید؛ صدایى که او سالیان دراز در آرزوى شنیدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهیم را به گوش او مى رساند.

- یا قدوس!(اى خداک پاک و بى عیب و نقص )

ابراهیم از خود بى خود شد و لذت شنیدن آن نام دل انگیز، هوش از سر او برد!

چون به هوش آمد، مردى را دید که بر صخره بلندى ایستاده است . گفت:

((اى بنده خدا!اگر یک بار دیگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته اى از گوسفندانم را به تو مى دهم .))

همان دم، صداى ((یا قدوس )) دوباره در کوه و دشت پیچید . ابراهیم در لذتى دوباره و بى پایان، غرق شد .شوق شنیدن نام دوست، در او چنان اثر کرد که جز شنیدن دوباره و چند باره، اندیشه اى نداشت .

- دوباره بگو، تا دسته اى دیگر از گوسفندانم را نثار تو کنم .
- یا قدوس!
- باز هم بگو!
- یا قدوس!
...

دیگر براى ابراهیم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنیدن نام مبارک خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرینى که بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوینده ناشناس خواست که باز بگوید و عطایى دیگر بگیرد .

مرد ناشناس یک بار دیگر، صداى ((یا قدوس )) را روانه کوه ها کرد و ابراهیم بار دیگر به وجد آمد. اکنون، دیگر چیزى براى ابراهیم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهیم، پایان نپذیرفته بود، اما چیزى براى نثار کردن در بساط خود نمى یافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرین دارایى را نیز به او پیشنهاد کرد .

- اى بنده خوب خدا!یک بار دیگر آن نام دلنشین را بگوى تا جان خود را نثار تو کنم .

مرد ناشناس، تبسمى زیبا در صورت خود ظاهر کرد و نزد ابراهیم آمد . ابراهیم در انتظار شنیدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گویى سخن دیگرى با ابراهیم داشت .

- من جبرئیل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمان ها سخن تو در میان بود و فرشتگان از تو مى گفتند؛ تا این که همگى خداى خویش را ندا کردیم و گفتیم:

((بارالها!چرا ابراهیم که بنده خاکى تو است به مقام ((خلیل الهى)) رسید و ما را این مقام نیست؟!

خداوند، مرا فرمان داد که به نزد تو  بیایم و تو را بیازمایم .

اکنون معلوم گشت که چرا تو خلیل خدا هستى؛ زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده اى .

اى ابراهیم!گوسفندان، به کار ما نمى آیند و ما را به آن ها نیازى نیست . همه آن ها را به تو باز مى گردانم.

ابراهیم گفت:

شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نیست که چیزى را به کسى ببخشند و سپس بازگیرند . من آن ها را بخشیده ام و باز پس نمى گیرم .

جبرئیل گفت:

پس آن ها را بر روى زمین مى پراکنم، تا هر یک در هر کجاى صحرا و بیابان که مى خواهد، بچرد . پس، تا قیامت، هر که از این گوسفندان، شکار کند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است .

-برگرفته از: میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 377 و حدیقة الحقیقه، ص 168 و تذکرة الاولیاء، ص 508 و قصص الانبیاء، ص 65 و تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 553 و ج 5، ص 184 و ...

منبع:

حکایت پارسایان
رضا بابایى

نظرات  (۱)

مفید بود
به منم سربزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی