ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

آیت الله اصفهانی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آیت الله اصفهانی» ثبت شده است

آیت الله اصفهانی ( زندگینامه )

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

سید ابوالحسن اصفهانى در سال 1284 هجرى قمرى در دهکده مدیسه واقع در جنوب غربى فلاورجان اصفهان به دنیا آمد و زیر نظر مستقیم پدرش نشو و نما کرد.
بیش از چهارده سال نداشت که نزد پدر رفت و تقاضا کرد تا به او اجازه دهد درس دینى و حوزه اى بخواند.
پدر مخالفت کرد و گفت:
اگر چنین کارى را انجام دهى، من عهده دار مخارج زندگى و تحصیل تو نمى شوم!

سید ابوالحسن که عشق به تحصیل، در جانش جوانه زده بود، مودبانه گفت:
اشکالى ندارد، شما فقط اجازه بدهید، بقیه اش را خودم بر عهده مى گیرم!

سید ابوالحسن پس از کسب اجازه از پدر، به قصد ادامه تحصیل به اصفهان که در آن زمان یکى از حوزه هاى مهم علمى شیعه بود، عزیمت نمود و در حجره اى در زاویه مدرسه صدر اصفهان سکونت گزید و مشغول تحصیل علوم دینى شد.

ایام زمستان فرا رسید، در حالى که سید ابوالحسن نه فرشى داشت و نه چراغى! شبى از شب ها پدرش به اصفهان مسافرت کرد و براى دیدن فرزندش، به مدرسه صدر رفت و با آن وضع رقت بار و نابهنجار سید ابوالحسن مواجه گردید. پدر با زبان ملامت آمیز گفت:

نگفتم طلبه نشو، طلبگى گرسنگى دارد، محرومیت دارد و...

سخنان پدر بر قلب کوچک و پاک و باصفاى سید ابوالحسن تاثیر کرد و سید دگرگون شد، آن گاه به طرف قبله ایستاد و حضرت امام زمان (عج) را مخاطب قرار داد و گفت:

اى امام زمان (عج)! عنایتى کن، تا نگویند که ما آقا نداریم!

چند دقیقه نگذشته بود، که درب مدرسه را زدند، فراش درب را باز کرد و معلوم شد، یک نفر با سید ابوالحسن کار دارد. سید ابوالحسن شخصى را دید، پنج ریال به او داد و گفت:

یک شمع هم در طاقچه اطاق است، آن را روشن کن، تا نگویند شما آقا ندارید!

سید ابوالحسن در طول دوران تحصیل از نظر مالى، سخت در مضیقه بود، به طورى که بعد از خواندن هر کتاب، ناچار مى شد آن را بفروشد و از پول فروش آن کتاب بعدى را تهیه کند. اما فقر و تنگدستى مانع از ادامه تحصیل او نشد و او با تحمل مشکلات، تحصیلات خود را با عشق و علاقه زیادى دنبال کرد.

با اینکه سید ابوالحسن خودش با سختى و تهیدستى زندگى مى کرد، دیگران را بر خود ترجیح مى داد.

روزى براى تامین مخارج ضرورى زندگى، لحاف خود را براى فروش به لحافدوز سپرده بود، مردى که فوق العاده مستحق و بینوا بود، به سید ابوالحسن مراجعه کرد و وضع زندگى و مشکلات زیاد خود را برایش شرح داد.
سید ابوالحسن فرمود:
نزد لحافدوز برو و پول لحاف را بگیر، زیرا تو از من محتاج ترى!

سید ابوالحسن اصفهانى درسهاى سطوح عالیه و نزد جمعى از بزرگان و استادان در اصفهان آموخت و در سال 1307 براى ادامه تحصیل، عازم نجف اشرف گردید. در نجف از محضر علماء حوزه علمیه نجف بهره برد و طولى نکشید که به درجه اجتهاد رسید و به نشر فرهنگى اسلامى و پرورش شاگردان همت گماشت.

استعمار انگلیس که در آن زمان، در صحنه بین المللى به صورت یک غول وحشتناک درآمده و دنیا را در مقابل خود، به زانو درآورده بود، به بهانه حفظ پایگاه هاى خود در عراق، به این کشور اسلامى لشگر کشید و آن را به اشغال نظامى خود درآورد. کار به جایى رسید، که رشید عالى نخست وزیر عراق فرار کرد و ابتداء به ایران و سپس به مصر رفت. امیر عبدالله، دائى ملک فیصل و نورى سعید به اردن پناهنده شدند.

در سال 1341 هجرى قمرى انتخابات فرمایشى براى ملک فیصل انجام شد، که اعتراض جمع زیادى از علماء و شخصیت هاى علمى و مذهبى را به دنبال داشت و از سوى آن ها انتخابات تحریم گردید.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى در این رابطه اعلامیه اى صادر کرد. اما حاکمان مستبد عراق، این شخصیت بزرگ را همراه با جمعى از فقهاء حوزه علمیه کربلا و نجف به ایران تبعید کردند.

آیت الله اصفهانى طى استقبال باشکوه مردم، وارد حوزه علمیه قم شد و فعالیت هاى سیاسى و مذهبى خود را در ایران دنبال کرد.

پس از یازده ماه، حکومت عراق بر اثر فشار مردم و روحانیون با نفوذ مجبور شد، در تصمیم خود تجدید نظر کند و علماء تبعیدى را در هیجدهم رمضان سال 1342 به عراق بازگردانید.

در سال 1346 حاج آقا نورالله نجفى و حدود سیصد نفر از طلاب و فضلاء آگاه و مردم اصفهان، به منظور اعتراض به خودکامگى هاى رضاخان پلهوى به قم مهاجرت کردند و قیام سراسرى تمام کشور را فرا گرفت.
آیت الله اصفهانى که در عراق بود و از شخصیت هاى ممتاز و معتبر محسوب مى شد، از قیام مردم و روحانیون علیه رضاخان، حمایت هاى زیادى نمود.

در سال 1355 پس از وفات شیخ عبدالکریم حائرى در قم و آیت الله میرزا حسین نائینى در نجف، زعامت بلامنازع آیت الله اصفهانى در اغلب مناطق اسلامى مسلم گردید و او به عنوان مجتهد اعلم، رهبیرى شیعیان را بر عهده گرفت.

یکى از صفات برجسته آیت الله اصفهانى صبر و بردبارى حیرت انگیز او بود.

آیت الله شهید مصطفى خمینى نقل کرده است:

من هیچ کس را صبورتر از آیت الله اصفهانى نمى شناسم!

این مرجع عالیقدر شیعه، در کوران مبارزاتش علیه سیاست هاى ظالمانه انگلیس، در یک روز پر همهمه به نماز ایستاد و هزاران نفر از مؤمنین در صف هاى بهم فشرده ایستادند و مثل همیشه به او اقتداء کردند. از جمله فرزندش آیت الله زاده اصفهانى نیز در صف اول نماز و پشت سر پدر به نماز ایستاد.
نمازگزاران رکعت دوم نماز را مى خواندند و در حال سجده بودند، که ناگهان فریادى بلند شد که:
فرزند آقا را کشتند!!
بلافاصله صف هاى نماز از هم پاشید و نماز برهم خورد، ولى آیت الله اصفهانى، هم چنان نماز خود را ادامه داد و آن را به پایان رسانید. بعد از سلام آخر نماز سر را برگردانید و با منظره هولناکى روبرو شد. او دید سر فرزند دلبندش گوش تا گوش بریده شده و بدنش در خون غوطه ور است!!
آیت الله اصفهانى با دیدن شهادت ناگهانى فرزندش فقط سه بار گفت:
لا اله الا الله...
و با شهامت حیرت انگیزى با این مصیبت دردناک، صبورانه برخورد نمود و هرگز قطره اشکى در سوک فرزند عزیزش، بر گونه هایش نغلطید و از این مهم تر، قاتل فرزند را که خائنى به نام على اردهالى بود، عفو نمود.

از این عالم ربانى تالیفات ارزشمند و شاگردان فراوانى به یادگار مانده است، که هرکدام به نوبه خود در ادامه نشر فرهنگ اسلامى تاثیر زیادى داشته و دارند.

آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى روز دوشنبه نهم ذى حجه سال 1365 هجرى قمرى در کاظمین دیده از جهان فرو بست. هنگامى که جسد پاک او را به صحن علوى آوردند، آیت الله کاشف الغطاء خطاب به پیکر مطهرش چنین گفت:

اى نزول یافته در جوار پروردگار عالمیان! چنین سعادتى بر تو گوارا باد! چه زندگى سعادتمندانه و رحلت پسندیده اى داشتى! زندگى تو، آن گونه با تدبیر و حسن سیاست توام بود که علماء گذشته را در بوته فراموشى قرار دادى و بقیه را به رنج افکندى. گویى که تو دو بار به دنیا آمده بودى، یک بار براى کسب تجربه و درایت ، و بار دیگر براى بکار بستن آن!!


منبع:

مجله نور علم، شماره 28، مهرماه 1367