ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

سرپرستی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرپرستی» ثبت شده است

... نمی دانم !

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۲ ق.ظ

مرد رو میکنه به همسرش:

اجازه میدی سرپرستی یه بچه یتیم رو به عهده بگیریم؟!

زن مضطرب میشه:

مگه من کم گذاشتم؟!

مگه بچه هام عیب و ایرادی دارند؟!

مرد در حالی که می خندد:

این چه حرفیه؟! نمره شما بیست

زن: پس چرا؟!

مرد: نگاه می کنم میبینم کنار این سفره پنج شش نفره، یه نفر دیگه هم راحت سیر میشه؛ بدون اینکه لطمه ای به کسی وارد بشه! 

تو این فضا یکی دیگه هم میتونه راحت سرشو بر بالش بذاره؛ بدون این که جای دیگری رو تنگ بکنه!

زن: معلومه از خانواده ت سیر شدی؟!

مرد: راستش اگه گرمای این کانون رو نمی دیدم به ذهنم نمی رسید کسی رو بهره مند از اون کنم! کسی که از بی کسی به بن بست رسیده باشه! کسی که دوست داره تو زندگیش لذت خونه و خانواده رو تجربه کنه!!

زن: اما من می ترسم!

مرد: از چه؟!

زن: اگه اومد و جای من و بچه ها  رو گرفت چی؟!

مرد نمی دونه چه باید بگه! مثل اینکه از این حرف یکّه خورده باشه میگه: 

یعنی چی؟! به چه ملاک و نشانه ای چنین حرفی رو می زنی؟!

البته نمیشه کسی رو به این عنوان آورد و نسبت به او محبت نکرد! اما کی میتونه جای کس دیگه اون هم شما رو بگیره؟! بله باید جزئی از خانواده محسوبش کنیم و محبت به اونو مثل محبت به سایر اعضای خانواده!

مرد با خنده ای موزیانه بر لب:

و از کجا معلوم که اون جای منو برا شما نگیره؟!!!


زن با اکراه رضایت می دهد!

قول و قرارها گذاشته می شود!


روزهای اول همه چیز عالیست!

این طفلک که شاخ و دم نداره!

اینم یکیه عین خودمون و بچه های خودمون!

اینم یکیه که عین همه انسان ها از محبت دیدن و محبت کردن لذت می بره!

چرا اینهمه مدت باید همنوعی از ما تو حسرت یه محبت می سوخت!

و چرا اینهمه مدت ما خودمون رو از چشیدن لذت ایثار محروم کرده بودیم؟! ...


اما روزهای سخت داشتند یواش یواش خودشونو نشون میدادن

دیگه نگاه ها و لبخند هایی که بین افراد رد و بدل میشد، شمرده میشدن!

انصاف می رفت که جای خودشو به خودخواهی بده!

بچه یتیم به خانواده عادت کرده بود و اما خانواده سر ناسازگاری داشت!


مرد تقلا می کرد دغدغه ها رو یکی یکی بر طرف کنه، اما هر بار بهانه ای جدید تراشیده میشد!!

کجای کار اشتباه است؟!

این که اون بچه، یتیم بود و نیازمند به یه سرپناه؟!

این که مرد برای او دل سوزوند؟!

این که زن در این دلسوزی مرد رو همراهی کرد؟!

این که قول و قرارای ابتدای کار به فراموشی سپرده شد؟!

این که اون بچه با چشیدن شرایط جدید حاضر به جدایی نبود؟!

این که ...؟!

این که....؟!

نمی دانم!