ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

کشتی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کشتی» ثبت شده است

اگه شما جای اینا بودین، چه حسی داشتین؟!

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ق.ظ

رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا (66) وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا (67) أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفًا مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لَا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعًا (69) سوره مبارکه اسراء -

66 - پـروردگارتان کسى است که کشتى را در دریا براى شما به حرکت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شوید، او نسبت به شما مهربان است .

67 - و هنگامى که در دریا ناراحتى به شما برسد همه کس را جز او فراموش خواهید کرد، اما هنگامى که شما را به خشکى نجات دهد روى مى گردانید، و انسان کفران کننده است !.

68 - آیا از این ایمن هستید که در خشکى (با یک زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد یا طوفانى از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و یاورى ) براى خود نیابید؟!

69 - یا اینکه ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا بازگرداند و تندباد کوبنده اى بر شما بفرستد و شما را بخاطر کفرتان غرق کند، حتى کسى که خونتان را مطالبه نماید پیدا نکنید.


+ شخصى منکر خدا، از امام صادق علیه السلام دلیلى بر اثبات خدا مى خواست ، حضرت پرسید: 

آیا تاکنون سوار کشتى شده اى که دچار حادثه شود؟ 

گفت : آرى ، یک بار در سفرى دریایى کشتى ما متلاشى شد و من بر تخته پاره اى سوار شدم . 

امام پرسید: آیا در آن هنگام ، دل تو متوجّه قدرتى بود که تو را نجات دهد؟ !

گفت : آرى 

فرمود: همان قدرت غیبى « خدا » ست .

- تفسیر نور ذیل آیه -

_________________________________________________

بعدا نوشت:

یا فاطمة الزهراء در مطلب اگه شما جای اینا بودین، چه حسی داشتین؟! 
من چند وقتیه سعی کردم خودمو عادت بدم هر جا ترسیدم اسم خدا رو بگم 
احتمالا اینجام اسم خدا رو میگفتم البته بعد یه جیغ بنفش شاید -_- 
 پاسخ توسط محمد * شـــــــــورگشتی * در ۱۵ خرداد ۹۵، ۱۰:۰۵
نمیشه دقیقا ترسیمش کرد اما میشه کمک به ایجاد این حس بکنیم!!
حسی که به روح خفته انسانی میتونه شلاق بزنه و اونو به خودش بیاره.

اقیانوسی متلاطم که کرانه های اون معلوم نیست!
هر چه چشم کار می کنه آب است و آب
کشتی غرق میشه...
صدای ضجه و ناله بلنده...
انسان به هرچه دم دستش میاد چنگ میندازه ...
اما یواش یواش از این نیروهای مادی قطع امید می کنه...
در میان آب مثل پر کاهی بالا و پائین میره و آب شور دریا خودش رو به سر و صورت اون می کوبه که مگه راهی به حلقوم او پیدا کنه...
انسان ناامید نیست...
که اگر بود دست و پا نمی زد!!!!
همین دست و پا زدن او یعنی به یک نیرویی که میتونه در بحرانی ترین شرایط به دادش برسه، ایمان داره ( اسمش رو میذارن توحید فطری...)
دست به دامن او میشه ...
و خدای سراسر مهر هم دست رد به سینه ش نمی زنه...
اما این انسان کفور که در دل اقیانوس چشمم بیدار شده بود به مجرد رسیدن به خشکی شروع می کنه به فراموشی آنچه بین او و خداش گذشت...
و این حکایت من وشماست در سختی های زندگیمون...

+ الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا

لطفا از من التماس دعا نخواین!!

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ

به کلی یادم رفته بود

دیشب کاغذی به دستم دادند و گفتند کسی نوشته ، یه نگاهی انداختم دیدم بحث دعا و موفقیت و ایناست گذاشتم تو جیبم

همین چند دقیقه قبل یهو یادم اومد! 

نوشته:

سلام علیکم حاج آقا!

من دانش آموز ...(اسم وفامیلش) کلاس پنجم هستم

یه خواهش از شما داشتم 

من در مشهدم برای مسابقات دومیدانی استانی به مشهد برده اند.

فردا (جمعه) صبح س 8 مسابقات شروع می شود

از شما می خواهم برایم دعا کنید و نماز بخوانید تا مثل قرآن و درسم رتبه اول کسب کنم!

به امید خدا فردا برایم دعا کنید


+ خوب حالا چه جوری میشه دعاش کرد؟!

جز اینکه آرزو کنیم ای کاش برنده شده باشه!!! خخخخ

کلاس قرآنم میاد دختر خیلی خوب و قابلیه


+ دو سه سال قبل گود کشتی با چوخه گرماب حضور داشتیم

نه فکر کنی برا کشتی!! و نه فکر کنی برا تماشا!!

فقط برا دلگرمی ورزشکارا و دلخوشی مردم!

یهو یکی از این کشتی گیرا اومد به سمتم و سر به گوشم برد که :

حاجی! دعاییی که بشه تو میدونا پیروز بشیم هم داریم؟!

گفتم: بله که داریم

چشاش برق زد

گفت چیه؟ میشه بگین؟!

گفتم: بله که میشه، یک کلمه ست که باید مرتب تکرارش کنین

گفت: به چشم

گفتم:

«تمرین»

یخ کرد!!

فکر می کنم همون دور اول هم از مسابقات خارج شد!

+ اگه دقت کنین ما رو هم اون دور دورا تو عکس خواهید دید!!


بعدا نوشت:
دچــ ــــار در مطلب لطفا از من التماس دعا نخواین!! 
برادرم همسن همین صاحب نامه است یبار بهم اسمس داد:

شنبه امتحان دارم دعا که با این حالت :)  از امتحان بیرون بیام !!!!
(تعجب ها جزو پیامش نبود)
 پاسخ توسط محمد * شـــــــــورگشتی * در ۱۸ اردیبهشت ۹۵، ۱۳:۵۷
بعضیا توجه ندارند خداوند عالم را بر اساس اسباب و مسببات پی ریزی کرده، میخوان درس نخونند وزحمت نکشند و وضعشونم رو به راه بشه!!
بابا درسته خدا مهربون هست اما عادل هم هست! حکیم هم هست!
اصلا یه وقتایی شده دلم برا خدا سوخته به خدا !! :
از یه کلاس 30 نفره، اگه همه شون نه ، بسیاری شون دعا می کنند نفر اول بشن!!! فرض کن اسبابشم تهیه کرده باشند و زحمتشونم کشیده باشند!!
اما مگه میشه؟! نفر اول یه نفر که بیشتر نمیتونه باشه که!!
به قول یه حاجیی: خوب اینجاها خدا چه کنه بنده خدا؟!!! خخخخ

کشتی با حلب روغن!!

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ

از این روغن حلبیا خیلی بدم میومد

هنوزم بدم میاد

نه به خاطر روغنش ، به خاطر حلبش!

همچین دربش رو پرس کردند که انگار قرار به مصرف کردنش نبوده!!

یادش بخیر

وسط آشپزخونه مینشستم و پاهام رو قفل می کردم دورش و با پیچ گوشتی و انبردست و غیره می افتادم به جونش...

جونم رو بالا می آورد و بدنه حلب قُر می شد اما در همچنان سالم!!

تا وقتی که برا خداقوتی یه سر رفته بودم آشپزخانه مسجد...

دیدم ای بابا! این بندگان خدا هم که از این روغنا دارند با خودم گفتم تا کی بخوان درب اینها رو یکی یکی باز کنن که دیدم با دسته هاون اومد جلو...

یه ضربه محکم درست به وسط درب... لبه های درب بالا اومد... با اشاره یه پیچ گوشتی درب رو انداخت اون طرف! به همین راحتی!!!

ای خدا! چه عمری حروم کرده بودیم پای این حلبا!!


+ پیام های این پست

1 - برا خداقوتی گاهی آشپزخونه مسجدتون هم برین، بد نیست!

2 - فکر کن هر راهی رو که با زحمت داری طی می کنی ، شاید یه راه آسون تری هم داشته باشه!!!