ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

آلزایمر :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آلزایمر» ثبت شده است

آلزایمر کجایی؟ چرا نمیایی؟!

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ

آدم ممکنه هر چی بگیره تو این ماه رمضون:


از گرمی هوا گُر بگیره ...

از تشنگی و گرسنگی سردرد و دل درد بگیره ...

بخاطر مخارج کمرشکن این ماه قرض و وام بگیره ...

حتی هوس کنه تنها بخاطر ثوابش اهل و عیال جدیدی هم بگیره !!


اما محاله که محاله آلزایمر بگیره!! 

خخخخخخ

شده تا دم یخچال برم

پارچ رو هم بردارم

آب رو تو لیوان هم بریزم

لیوان رو تا کنار لب هم بالا بیارم

اما یهو یادم اومده ای بابا! روزه ام که...

(یاد روضه علقمه)


دروغ نباشه ، شده حتی چند قطره ای به دهنم هم ریخته باشم...

اما فی الفور یادم اومده روزه ام و مجبور شده ام نیم لیوان روش بذارم و تف کنم بیرون!! خخخخخخ

اسمش چی بود؟!

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ

احوالپرسی شو بیش از حد طولانی می کنه!

اونقدری که متوجه تعجب من شد

حالا دیگه همه مأمومین از مسجد خارج شده اند

« خدایا! چی می خواستم بپرسم؟! »

پیرمرد - در حالی که به شدت به ذهنش فشار میاره - در صورتم خندید و این رو گفت.

لحظاتی هم به مکث گذروند و مثل اینکه چیزی به خاطرش نیومده باشه، اضافه کرد:

« انگاری واقعاً چیز گرفته ام !

اسم وامونده ش چی بود؟!! »

خنده م به خنده ش در آمیخت !

گفتم:

« شکر خدا که مثل خیلی ها راه مسجد رو فراموش نکرده این !! »

دستم رو به شونه ش گذاشتم و به همراهیش ادامه دادم :
« دعا کن ما هم یه جاهایی آلزایمر بگیریم! »