مشتاق دیــــــــدار!
گویند:
اویس شتربانى میکرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را میداد.
یک روز از مادر اجازه خواست! که براى زیارت پیغمبر (ص) به مدینه رود.
مادرش گفت:
اجازه مى دهم به شرط ! آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنى.
اویس رنج سفر را به جان خریده ، وقتى به خانه پیغمبر (ص) رسید ، اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند.
ناچار! اویس بعد از یکى دو ساعت توقف ، پیغمبر (ص ) را ندیده به یمن مراجعت کرد!
چون حضرت به خانه برگشت پرسید:
این نور کیست که در این خانه تابیده است!!
گفتند:
شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمده و بازگشت.
فرمود:
آرى اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت!
درباره چنین شخصى پیغمبر (ص) می فرماید:
( یفوح روائح الجنة من قبل القرن وا شوقاه الیک یا اویس القرن ، نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می وزد ، چه بسیار مشتاقم به دیدارت اى اویس قرنى! )
منبع:
داستانها و پندها جلد 1
مصطفى زمانى وجدانى