باباش ... فداش!
در روایات بسیارى وارد شده است :
هرگاه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مسافرت مراجعت مى نمود، ابتدا به حضور دختر گرامی اش فاطمه زهراء سلام اللّه علیها وارد مى شد و دقایقى را در کنار وى مى نشست!
تا آن که جریان غزوه تبوک پیش آمد و حضرت رسول به همراه امیرالمؤ منین علىّ صلوات اللّه علیهما به قصد جنگ تبوک حرکت کردند و رفتند.
و حضرت زهراء سلام اللّه علیها خود و فرزندانش را با گوشواره و گردنبند نقره زینت کرد، همچنین روسرى خود را با زعفران رنگ نمود و پرده اى هم براى اتاق تهیّه و آویزان کرد.
و این حرکت بدان جهت بود که وقتى پدرش رسول خدا و شوهرش امیرمؤ منان از مسافرت و میدان نبرد جنگ بازگشتند خوشحال شوند.
هنگامى که حضرت رسول از مسافرت بازگشت ، طبق معمول به منزل حضرت زهراء وارد شد؛ و چون آن صحنه را مشاهده نمود با ناراحتى از منزل خارج گشت و به مسجد رفت .
حضرت فاطمه سلام اللّه علیها متوجّه علّت ناراحتى پدرش شد، به همین جهت سریع تمام آنچه را که براى زینت خود و بچّه ها و براى زینت اتاق تهیّه کرده بود، در آورد و همه آن ها را براى پدرش فرستاد و پیام داد تا آن ها را، به هر کارى که صلاح مى داند در راه خداوند متعال مصرف نماید.
موقعى که آن اسباب و وسایل را خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردند، حضرت سه مرتبه فرمود: ( فداها أبوها ) - پدرش فدایش گردد -
و سپس افزود:
دنیا از براى محمّد و اهل بیتش (صلوات اللّه علیهم و نیز براى شیعیانشان -) نخواهد بود!
و چنانچه دنیا به اندازه بال پشه اى ارزش مى داشت ، ذرّه اى از آن را کافران بهره مند نمى شدند!!
منبع:
چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام
عبداللّه صالحى