این طرف و آن طرف را می پایم
آهسته در گوشش می گویم:
جناب! دیگر بریده ام!
کفشم درد می کند!
بد جور هم درد می کند!
مثل کاسه ماستی که با قاشق طرح لبخندی بر آن بکشی
زیر نگاه من گوشی را برمی دارد و پچ پچی می کند
دقایقی بعد ، صدای آمبولانس تیمارستان ...
+ کاش می شد کفشهایم را کنار بگذارم!!