ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

دلالی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلالی» ثبت شده است

دلّال

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ

حضرت سلیمان ( على نبینا و آله و علیه السلام ) عرض کرد:

خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردى ، ولى یک خواهشى از تو دارم و آن اینکه اجازه دهى بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانى و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد.

خطاب رسید: اى سلیمان مصلحت نیست .

عرض کرد: خدایا وجود این معلون براى چه خوبست ؟!

ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهاى مردم معوق و معطل مى ماند، عقب مى افتد، کار مردم پیش نمى رود...

عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزى حبس کنم .

خطاب رسید: حالا که اصرار دارى ؛ بسم اللّه ، او را بگیر.

حضرت سلیمان فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند.

حضرت کارش زنبیل بافى بود، زنبیل درست مى کرد و مى برد بازار مى فروخت و از این راه نان خود را در مى آورد.

یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدرى آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالى که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنجهزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ مى شد، با وجود این خودش زنبیل بافى مى کرد و نان مى خورد).

خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته شده ، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است ، فرمود: مگر چه شده ؟! براى چه بسته است ؟! گفتند: نمى دانیم ، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد.

روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زارى هستند و تهیه سفر آخرت را مى بینند.

خدایا! چه شده مردم چرا دل به کاسبى نمى دهند؟!

خطاب رسید: اى سلیمان! تو دلال بازار را گرفتى و زندان کردى ، نگفتم : مصلحت نیست شیطان را زندانى کنى ؟

سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، فردا که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند.

پس (اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمى گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده مى کنى ، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده ) چناچه شاعرى مى گوید:

اگر نیک و بدى دیدى مزن دم

که هم ابلیس مى باید هم آدم


منبع:

داستانهاى سوره حمد

على میرخلف زاده