سلطان واقعی!!
چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ
سلطان ملکشاه سلجوقی بر حکیم و عارفی گوشه نشین وارد شد.
حکیم سرگرم
مطالعه بود و سر بر نداشت و به سلطان احترام نکرد.
او نیز عصبانی شد و گفت:
تو نمی دانی که من کیستم؟!!
من آنم که فلان گردنکش را به خواری کشتم! و فلان
یاغی را به غل و زنجیر کشیدم! و کشوری را به تصرف آوردم!
حکیم خندید و گفت:
من نیرومندتر از تو هستم !!! زیرا من کسی را کشته ام که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی!
شاه با حیرت پرسید: او کیست؟!
حکیم به نرمی پاسخ داد:
آن نفس اماره است که من آن را کشته ام ؛ و تو اینچنین اسیرش هستی!!
و اگر اسیر او نبودی، از
من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک بیفتم و عبادت خدا را بشکنم و ستایش کسی را کنم
که چون من انسان است!
ملکشاه از شنیدن سخنان عالم حکیم، شرمنده شد و عذر
خطا خواست!
منبع:
مبلغان ش 74