دیوانه بازی شیخ !!!!
ادا هم بلد نیستم...
میترسم وسط کار یهو خنده م بگیره و بزنم همه چیزو خراب کنم!!!! خخخخخ
اولین منبری که محل جدید رفتم میخواستم پا منبر جلو چشم کنجکاو جمعیت عین این لات و لوتها با بالا انداختن شونه، عبا رو از دوشم پایین بندازم پاچه ها رو بالا بزنم و برم بشینم بر قله منبر...
نگاه جمعیت که کامل به طرفم معطوف شد صدا رو کت وکلفت کنم و با اقتدار بگم :
( مردم!! فقط یه جمله و تمام :
مرد و مردونه اومده م که کار بکنم اهلشین بسم الله ... )
و از منبر پایین بیام!!
تازه خنده هم نگیردم این ملتی که من میشناسم بجای اینکه منقلب بشن و هیجان بگیرن و بلند شن و درمیان موج احساسات ندا بدن که :
حاجی!حاجی! حمایتت می کنیم! و تا خون در رگ ماست پنیر وخامه و ماست و از این حرفا خخخخ
بلند میشن دستمو میگیرن میندازن بیرون میگن مرتیکه دیوونه!!!
این اومده برامون نماز بخونه؟!!!
خوب بود زود فهمیدیم
خخخخخ
لبتون خندون