منتظر مسافر بود!
تا ما رو دید دنده عقب گرفت و خودشو به ما رسوند.
سعیم بر اینه پیش از سوار شدن، قیمت رو طی کنم!
- تا ... چند میرین؟!
- 25 تومان
- زیاده
- نه قیمت خوبی بهتون گفتم!
کنار رفتم ، ماشین دومی ترمز کرد...
- تا ... چند میرین؟!
- 20 تومان
- 15 بیشتر نمی دم
- سوار شین
مشغول سوار شدن بودیم، راننده اول :
- باشه همون 15
اما کار از کار گذشته بود.
شروع کرد به داد و هوار کشیدن:
- شمام شدین شیخ؟!
هی برین رو منبر برا مردم حرف بزنین!!!
نه بابا خبری نیست که نیست!!
از ساعت 4 منتظر ...
و او همچنان مشغول بلغور کردن بود که ماشین ما راه افتاد.
و ماشین های بعدی که از تموم ماجرا به همون ته قصه رسیده بودند!!
اگه فردای روزگار جرم نابخشودنی آخوندی رو شنیدین که راننده سواری با کمال شجاعت و بدون ترس از نظام، مثل یک شیر بر سر و کله ش فریاد برآورده که: شمام شدین شیخ؟! هی برین رو منبر برا مردم حرف بزنین و ... ، بدونین قصه ما بوده!