گم شده!!!
اومد تو...
قبل هرسلام وکلامی شروع کرد به ورانداز کردن اطراف!
بعد که انگار از جستجوی چیزی مایوس شده باشه، رو کرد به مغازه دار و گفت:
( ببخشین شما تسبیح منو ندیدین؟!
اشتباه نکنم همینجا جا مونده بود؟! )
مغازه دارم برا رفع تکلیف یه نگاه از سر اکراه به دوروبرش انداخت و به نشانه منفی سرش رو به چپ و راست تکون داد.
پیرمرد ناامیدانه داشت برمی گشت که نگاهش به نگاهم گره خورد - گویا تازه متوجه حضور من شده باشه - سر تو گوشم کرد و با حالتی که از عمق ناراحتیش حکایت میکرد، گفت:
( قیمتی بود!!!
سالها پیش که مشهد رفته بودم، صدوپنجاه هزار تومن پول بابتش داده بودم!
جنسش چی چیک بود و کجا درستش کرده بودند و ازاین حرفا... )
یه لبخند معنی داری بهش زدم و شروع کردم به چرخوندن تسبیح هزارتومنی که تو دستم داشتم!!
+ گاهی گمشده اون چیزی که فکر می کنیم، نیست! قبول دارین؟!!