منو ببخش پسر همسایه!
شوخی؟! اونم تو این شب برفی بارونی؟!
از تو این تصویر نصفه نیمه که نمیشد چیزی رو دید! هر چه هم می گفتم بفرمایین کسی جواب نمی داد!!
رفتم پشت در خبری نبود
بار دوم خبری نبود
و عجیب تر اینکه ردّ پایی هم رو برفاب ها دیده نمی شد!!!
لابد میدونن امشب تنهام دارن سربسرم میذارن...
با یه چوبی چیزی از دور دکمه رو می زنند و در میرن!!
آره حتماً اینجوره!!!
اما داشت جدی جدی ترس برم میداشت... مخصوصا که روز قبلش در جلسه ی پرسش و پاسخ و در جواب خانمی که میگفت خونه مون جنّ داره و شبا میاد منو اذیت می کنه، خیلی جدی گفتم:
خیالاتی شدین خانم! بدونین و آگاه باشین که جن مثل انسان خوب و بد داره، جنّ خوب که به اقتضای خوبیش نمیاد به کسی صدمه بزنه!
جن بد هم که رئیسشون شیطانه و شیطانم که دیگه شیطانه طبق فرمایش خدای خالق جن و انس، تسلطی بر بندگان مؤمن و متوکل الهی نمیتونه داشته باشه!!
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99) نحل -
تو اون هوا پشت در قایم شده بودم و به مجرد زنگ سوم خودمو انداختم بیرون!!
بچه ی همسایه بود که زیر بارش شدید گوله کرده بود و به سرعت داشت خودشو به درب نیمه باز خونه شون می رسوند!
خیز برداشتم و خودمو انداختم جلو پاش!!!
ـ بله!! فرمایشی بود؟!
سرشو به نشانه نفی به این طرف و اون طرف چرخوند و گفت:
چی؟! من الان دارم از بیرون میام!!
خُب چه میشد گفت؟؟!
با همسایه که نمیشه درافتاد!
یه لااله الا الله و یه تکان سر!!
برگشتم...
دمی که می خواستم وارد خونه بشم یهو صدای ممتدّ زنگ برای بار چندم بلند شد!!
وااااای خداااااای من!
یعنی بحث مزاحمت نبوده؟!
مشکل احتمالا از آبی بوده که به داخل قوطی نفوذ و ایجاد اتصال کرده بود!
آیفون رو خاموش کردم و صبح که روشن کردم مثل قبل درست کار می کرد.
اما تا خود صبح داشتم به این فکر می کردم که چرا ما آدما اینجوریم؟؟؟!
راحت احتمال خطای همدیگه رو میدیم و احتمال خطای صنعت رو اما هرگز !!!!!
+ منو ببخش پسر همسایه!