ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

با تنظیم من :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۶۴۵ مطلب با موضوع «با تنظیم من» ثبت شده است

از خود راضی ها

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۲ ب.ظ

قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآَخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (94) وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (96) -سوره مبارکه بقره -

تفسیر:

از تاریخ زندگى یهود علاوه بر آیات مختلف قرآن مجید چنین برمى آید که:

آنها خود را یک نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان کارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
این خودخواهى ابلهانه در آیات مختلفى از قرآن که سخن از یهود منعکس است .

در آیه 18 سوره مائده مى خوانیم : نحن ابناء الله و احبائه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم ).
و در آیه 111 سوره بقره مى خوانیم : وقالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصارى : (آنها گفتند کسى در بهشت داخل نمى شود مگر اینکه یهودى یا نصرانى باشد).
و در آیه 80 سوره بقره مى خوانیم و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة : (آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد کرد).

این پندارهاى موهوم از یکسو آنها را به ظلم و جنایت و گناه و طغیان دعوت مى کرد، و از سوى دیگر به کبر وخودپسندى وخود برتر بینى .

قرآن مجید در آیات فوق پاسخ دندانشکنى مى دهد مى گوید: (اگر (آنچنان که شما مدعى هستید) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید) (قل ان کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ).

آیا میل ندارید به جوار رحمت خدا پناه برید و نعمتهاى بى پایان بهشت در اختیار شما باشد؟!!

آیا دوست ، آرزوى دیدن محبوب خود را ندارد؟!!


یهود با گفتن این سخنها که بهشت مخصوص ما است یا ما چند روزى بیش در آتش نمى سوزیم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئینشان دلسرد کنند.
ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزویر آنان بر مى دارد، زیرا آنها به هیچ وجه حاضر به ترک زندگى دنیا نیستند و این خود دلیل محکمى بر کذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ایمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اینقدر به زندگى این جهان دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتکب هزار گونه جنایت شود؟

در آیه بعد، قرآن اضافه مى کند: (آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستادند) (و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم ).
(و خداوند از ستمگران ، آگاه است ) (و الله علیم بالظالمین ).
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سیاه و تاریک وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگین خود مطلع بودند، خدا نیز از اعمال این ستمگران آگاه است ، بنابراین سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شکنجه و رسوائى است و به همین دلیل خواهان آن نیستند.

آخرین آیه مورد بحث از حرص شدید آنها به مادیات چنین سخن مى گوید تو آنها را حریصترین مردم بر زندگى مى بینى ) (و لتجدنهم احرص الناس على حیاة ).
(حتى حریصتر از مشرکان ) (و من الذین اشرکوا).
حریص در اندوختن مال و ثروت ، حریص در قبضه کردن دنیا، حریص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشرکان که طبعا مى بایست در جمع آورى اموال از همه حریصتر باشند و از هر راه بدست آورند باکى نداشته باشند حریصترند.
(آنچنان علاقه به دنیا دارند که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند). (یود احدهم لو یعمر الف سنة ).
براى جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات !
آرى هر یک تمناى عمر هزار ساله دارد (ولى این عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت ) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان یعمر).
و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست ، اشتباه مى کنند (خداوند نسبت به اعمال آنها بصیر و بینا است ) (و الله بصیر بما یعملون ).

بى شک سرچشمه بسیارى از جنگها و خونریزیها درطول تاریخ بشر برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم که بزرگترین رقم تلفات و ویرانى را در تاریخ همراه داشت ،عامل نژاد پرستى آلمانها (یا حزب نازى ) عامل غیرقابل انکارى بود.
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى کنیم بدون شک یهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اکنون کشورى را که آنها به نام اسرائیل تشکیل داده اند بر مبناى همین مساءله نژاد تاءسیس شده ، چه جنایتهاى هولناکى که براى تشکیل آن مرتکب شدند، و چه جنایات وحشتناکى که براى نگهدارى آن مرتکب مى شوند.
آنها حتى آئین موسى (علیه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر کسى از غیر نژاد یهود بخواهد این آئین را بپذیرد براى آنها جالب نیست ، به همین دلیل تبلیغ و دعوت به سوى آئین خود در میان اقوام دیگر نمى کنند.
همین وضع خاص آنها سبب شده که در انظار جهانیان منفور گردند، چرا که مردم دنیا کسانى را که براى خود امتیازى بر دیگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستى شعبه اى از شرک است و به همین دلیل اسلام شدیدا با آن مبارزه کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر مى داند که امتیازشان تنها به تقوا و پرهیزکارى است .

منبع:

تفسیر نمونه


ماجراى اسلام آوردن سلمان فارسى

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ

إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (62) - سوره مبارکه بقره -

ترجمه:

62- کسانى که (به پیامبر اسلام ) ایمان آورده اند، و یهود و نصارى و صابئان (پیروان یحیى یا نوح یا ابراهیم ) آنها که ایمان بخدا و روز رستاخیز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هیچگونه ترس و غمى براى آنها نیست (و هر کدام از پیروان ادیان که در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهى عمل کرده اند ماجورند و رستگار).


شأن نزول ایه:

(سلمان فارسى) اهل جندى شاپور بود. با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد که به خواندن کتابى مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤ الاتى کردند راهب در پاسخ آنها گفت : کتابى است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصیت و نافرمانى او کرده است ، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، این همان انجیل است که بر عیسى مسیح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر به دین او گرویدند.

به آنها دستور داد که گوشت گوسفندانى که مردم این سرزمین ذبح مى کنند حرام است از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاکم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عیدى پیش آمد حاکم ، مجلس ‍ میهمانى ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانى شرکت کند، ولى او نپذیرفت .
در این باره به او زیاد اصرار نمودند، اما پسر اعلام کرد که غذاى آنها بر او حرام است ، پرسیدند این دستور را چه کسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى کرد.
حاکم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران و کار بسیار بدى است تو را نمى کشیم ولى از محیط ما بیرون برو!

سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در (دیر موصل ) گذاشته شد، پس از حرکت راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفایش بود، تا آماده حرکت گردد، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد.

در دیر موصل سلمان بسیار عبادت مى کرد، راهب مذکور که سرپرست این دیر بود او را از عبادت زیاد بر حذر داشت مبادا از کار بیفتد، ولى سلمان پرسید آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد.
عالم دیر پس از مدتى به قصد بیت المقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علماى نصارى که در آن مسجد منعقد مى شد حضور یابد و کسب دانش ‍کند.
روزى سلمان را محزون یافت ، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبیها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بوده اند.
عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبرى ظهور خواهد کرد که از تمام انبیاء برتر است ، عالم مزبور اضافه کرد من پیر شده ام خیال نمى کنم او را درک نمایم ، ولى تو جوانى امیدوارم او را درک کنى ولى این را نیز بدان که این پیامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گیرد، اما هدیه را قبول مى کند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جریان ناگوارى که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد.
دو مرد عرب از قبیله بنى کلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار نموده به مدینه آوردند و او را به زنى از قبیله (جهینه ) فروختند!
سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در این مدت مبلغى پول جمع آورى کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را مى کشید.
در یکى از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت : خبر دارى امروز شخصى وارد مدینه شده و تصور مى کند پیامبر و فرستاده خدا است ؟

سلمان به رفیقش گفت : تو اینجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد اطراف پیامبر اسلام مى چرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنى اولین نشانه را یافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پیامبر فرمود: من به آنها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند.
سلمان بار دیگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد پیامبر پرسید این چیست ؟ سلمان پاسخ داد هدیه است ، پیامبر فرمود: بنشین . پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکار گشت زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود.
در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد، و نماز، روزه و ایمان آنها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وى را شرح داد؛ کسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک مى کردند از او پیروى مى نمودند.
اینجا بود که آیه مورد بحث بر پیامبر نازل گردید و اعلام داشت : آنها که به ادیان حق ایمان حقیقى داشته اند و پیغمبر اسلام را درک نکرده اند داراى اجر و پاداش مؤ منان خواهند بود.


منبع:

تفسیر نمونه

خطاب به مبلغین

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ (199) وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (200) إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَإِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لَا یُقْصِرُونَ (202) - سوره مبارکه اعراف -

ترجمه:

199- با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه مکن ).
200- و هر گاه وسوسه اى از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر، که او شنونده و دانا است .
201- پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند و (در پرتو یاد او راه حق را مى بینند و) بینا مى گردند.
202- (ولى ناپرهیزکاران ) برادرانشان (یعنى شیاطین ) آنان را پیوسته در گمراهى پیش مى برند و باز نمى ایستند!.

تفسیر:

در نخستین آیه اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شده ، در آغاز مى گوید: در طرز رفتار با مردم سختگیر مباش و با آنها مدارا کن ، عذرشان را بپذیر، و بیش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه (خذ العفو).
عفو گاهى به معنى مقدار اضافى چیزى آمده ، و گاهى به معنى حد وسط و میانه ، و گاه به معنى قبول عذر خطاکار و بخشیدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن کارها.
قرائن آیات نشان مى دهد که آیه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم که بعضى از مفسران گفته اند ندارد، بلکه مفهوم مناسب ، همان آسان گرفتن و گذشت و انتخاب حد وسط و میانه است .
بدیهى است اگر رهبر و مبلغ ، شخص سختگیرى باشد به زودى جمعیت از اطراف او پراکنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همانطور که قرآن مجید مى گوید: و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک :
اگر سختگیر و بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلم از گرد تو پراکنده مى شدند.

سپس دومین دستور را به این صورت مى دهد: مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل و خرد، شایسته مى شناسد و خداوند آنرا نیک معرفى کرده ، دستور ده (و امر بالعرف ).
اشاره به اینکه ترک سختگیرى مفهومش مجامله کارى نیست ، بلکه باید رهبران و مبلغان همه حقایق را بگویند و مردم را به سوى حق دعوت کنند و چیزى را فروگذار ننمایند.

در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى گوید: از جاهلان روى برگردان و با آنها ستیزه مکن (و اعرض ‍ عن الجاهلین ).
رهبران و مبلغان در مسیر خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بیخبر، و افرادى که سطح فکر و اخلاق آنها بسیار پائین است ، روبرو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گیرند، سنگ در راهشان مى افکنند.
راه پیروزى بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست ، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله ، نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن اینگونه کارها است ، و تجربه نشان مى دهد براى بیدار ساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان ، این بهترین راه است .

در آیه بعد دستور دیگرى مى دهد که در حقیقت چهارمین وظیفه رهبران و مبلغان را تشکیل مى دهد و آن اینکه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شیطانى در شکل مقام ، مال ، شهوت و امثال اینها خودنمائى مى کند، و شیطان و شیطان صفتان مى کوشند آنها را از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان باز دارند.
قرآن دستور مى دهد که اگر وسوسه هاى شیطانى ، متوجه تو شد، به خدا پناه ببر، و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه ، زیرا او سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شیاطین با خبر است (و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه سمیع علیم ).


جامعترین آیه اخلاقى
از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که در قرآن مجید، آیه اى جامعتر در مسائل اخلاقى از آیه فوق (آیه نخست ) نیست .
بعضى از دانشمندان در تفسیر این حدیث ، چنین گفته اند، که اصول فضائل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى که عقل و غضب و شهوت است در سه قسمت خلاصه مى شود.
فضائل عقلى که نامش حکمت است ، و در جمله و امر بالمعرف (به نیکى ها و شایستگى ها دستور ده ) خلاصه شده .
و فضائل نفسى در برابر طغیان و شهوت که نامش عفت است و در خذ العفو خلاصه گردیده .
و تسلط بر نفس در برابر قوه غضبیه که نامش شجاعت است ، در اعرض عن الجاهلین منعکس گردیده است .

حدیث فوق را خواه به صورتى که مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسیر کنیم ، و خواه به صورت شرائط رهبر که ما عنوان کردیم ، تفسیر شود، این واقعیت را بیان مى کند که جمله هاى کوتاه و فشرده آیه فوق متضمن یک برنامه جامع و وسیع و کلى در زمینه هاى اخلاقى و اجتماعى است ، بطورى که مى توان همه برنامه هاى مثبت و سازنده و فضائل انسانى را در آن پیدا کرد، و به گفته بعضى از مفسران ، اعجاز قرآن در شکل فشرده گوئى آمیخته با وسعت و عمق معنى ، در آیه فوق کاملا منعکس است .

توجه به این نکته نیز لازم است که مخاطب در آیه گرچه شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ولى همه امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.
و نیز توجه به این نکته لازم است که در آیات فوق ، هیچ مطلبى که مخالف مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد، زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه هاى شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچکس از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بى نیاز نیست ، حتى معصومان .

در بعضى از روایات نقل شده هنگامى که نخستین آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از جبرئیل درباره آن توضیح خواست (که چگونه با مردم مدارا و ترک سختگیرى کند) جبرئیل گفت نمى دانم باید از آنکه مى داند سؤ ال کنم ، سپس بار دیگر بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شد و گفت : یا محمد ان الله یامرک ان تعفوا عمن ظلمک و تعطى من حرمک و تصل من قطعک : اى محمد! خداوند به تو دستور مى دهد از آنها که به تو ستم کرده اند (به هنگامى که قدرت پیدا کردى ) انتقام نگیرى و) گذشت نمائى ، و به آنها که تو را محروم ساخته اند، عطا کنى ، و به آنها که از تو بریده اند پیوند برقرار سازى .

و در حدیث دیگرى نقل شده هنگامى که آیه نخست نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد در برابر جاهلان تحمل کند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرضه داشت پروردگارا با وجود خشم و غضب چگونه مى توان تحمل کرد؟ آیه دوم نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد که چنین هنگامى خود را به خدا بسپارد.

در آیه بعد راه غلبه و پیروزى بر وسوسه هاى شیطان را، به این صورت بیان مى کند که : پرهیزکاران هنگامى که وسوسه هاى شیطانى ، آنها را احاطه مى کند به یاد خدا و نعمتهاى بى پایانش ، به یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا، مى افتند، در این هنگام ابرهاى تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بینند و انتخاب مى کنند (ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون ).

طائف به معنى طواف کننده است ، گویا وسوسه هاى شیطانى همچون طواف کننده اى پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش ‍ مى کنند تا راهى براى نفوذ بیابند، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهائى مى یابد و گرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم مى گردد. اصولا هر کس در هر مرحله اى از ایمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شیطانى مى گردد، و گاه در خود احساس مى کند که نیروى محرک شدیدى در درون جانش آشکار شده و او را به سوى گناه دعوت مى کند، این وسوسه ها و تحریکها، مسلما در سنین جوانى بیشتر است ، در محیطهاى آلوده ، همچون محیطهاى امروز که خود مراکز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقیقى بلکه به شکل بیبند و بارى همه جا را فرا گرفته و دستگاههاى تبلیغاتى غالبا در خدمت شیطان و وسوسه هاى شیطانى هستند، فزونتر مى باشد، تنها راه نجات از آلودگى در چنین شرائطى ، نخست فراهم ساختن سرمایه تقوى است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده ، و سپس مراقبت و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا، یاد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناک خطاکاران است .

در روایات کرارا به اثر عمیق ذکر خدا در کنار زدن وسوسه هاى شیطان اشاره شده است .
حتى افراد بسیار با ایمان و دانشمند و با شخصیت همیشه احساس خطر در مقابل وسوسه هاى شیطانى مى کردند، و از طریق مراقبت که در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگیدند.
اصولا وسوسه هاى نفس و شیطان همانند مىکربهاى بیماریزا است ، که در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنیه هاى ضعیف و جسمهاى ناتوان مى گردند، تا در آنجا نفوذ کنند اما آنها که جسمى سالم و نیرومند و قوى دارند، این مى کربها را از خود دفع مى کنند.

جمله اذا هم مبصرون (به هنگام یاد خدا چشمشان بینا مى شود و حق را مى بینند) اشاره به این حقیقت است که وسوسه هاى شیطانى پرده بر دید باطنى انسان مى افکند، آنچنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمى شناسد، ولى یاد خدا به انسان بینائى و روشنائى مى بخشد، و قدرت شناخت واقعیتها به او مى دهد، شناختى که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است .
کوتاه سخن اینکه در آیه گذشته مشاهده کردیم که چگونه پرهیزکاران در پرتو ذکر خدا از چنگال وسوسه هاى شیطانى رهائى مى یابند، و این در حالى است که گناهکاران آلوده ، که برادران شیطانند در دام او گرفتارند، قرآن در آیه بعد در این باره چنین مى گوید: برادرانشان یعنى شیاطین پیوسته آنها را در گمراهى پیش مى برند، و از گمراه ساختن آنها باز نمى ایستند، بلکه بیرحمانه حملات خود را به طور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (و اخوانهم یمدونهم فى الغى ثم لا یقصرون )
اخوان کنایه از شیاطین است و ضمیر هم به مشرکان و گنهکاران باز مى گردد، چنانکه در آیه 27 سوره اسراء مى خوانیم ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین : تبذیر کنندگان برادران شیطانند!.
یمدونهم از ماده امداد به معنى کمک دادن و ادامه دادن و افزودن است یعنى پیوسته آنها را به این راه مى کشانند و پیش مى روند.
جمله لا یقصرون به معنى این است که شیاطین در گمراه ساختن آنها از هیچ چیز کوتاهى نمى کنند.


منبع:

تفسیر نمونه

نفاق و داعیه اصلاح طلبى

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ق.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ (12)... -سوره مبارکه بقره ایات 8 تا 20-

تفسیر:

اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صریح .
این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین یاد مى کند و ما در فارسى از آنها تعبیر به دورو یا دو چهره مى کنیم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمین محسوب مى شدند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقیق و زندهاى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در این زمینه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد.
نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى گوید: بعضى از مردم هستند که مى گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند (و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤ منین ).
آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب حساب مى کنند: آنها با این عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفریبند یخادعون الله و الذین آمنوا) در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند اما نمى فهمند (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ).
آنها با انحراف از راه صحیح و صراطمستقیم ، عمرى را در بیراهه مى گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد مى دهند و جز ناکامى و شکست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گیرند.

سپس قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است ، انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگى کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است ، چرا که ظاهر و باطن و روح و جسم همه مکمل یکدیگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فریاد ایمان مى کشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، این دوگانگى جسم و روح درد تازه و بیمارى اضافى است ، این یک نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است که حاکم بر وجود انسان مى شود.
مى گوید: در دلهاى آنها بیمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض ).
اما از آنجا که در نظام آفرینش ، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود، و یا به تعبیر دیگر تراکم اعمال و افکار انسان در یک مسیر آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى کند: خداوند هم بر بیمارى آنها مى افزاید (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را که در زندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى گفتند (و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون ).

سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مى گویند ما فقط اصلاح کنندهایم ! (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداریم !
قرآن در آیه بعد مى گوید: بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون ).

بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است ، ارى گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخیص را از انسان مى گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه مى کند، و ناپاکى و آلودگى به صورت طبیعت ثانوى او در مى آید.

نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤ منان را سفیه و ساده لوح و خوشباور مى پندارند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که به آنها گفته ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم ؟! (و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا ا نؤ من کما آمن السفهاء).
و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى کند و شیطنت و دوروئى و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت مى شمرد آرى در منطق آنها عقل ، جایش را با سفاهت عوض کرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: بدانید سفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند (الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در آید و به جاى تمرکز و وحدت شخصیت ، دوگانگى و چند گانگى را پذیرا گردد، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد ؟!

سومین نشانه آنها آنست که هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هر جمعیتى با آنها همصدا مى شوند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایمان آوردیم (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا)ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم !
اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گویند ما با شمائیم ! (و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم ).
و اگر مى بینید ما در برابر مؤ منان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم ! (انما نحن مستهزئون ).
ما بر افکار و اعمالشان در دل مى خندیم ، مى خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید!
سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: خدا آنها را مسخره مى کند (الله یستهزى ء بهم ).
و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند (و یمدهم فى طغیانهم یعمهون ).
آخرین آیه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مى کند:
آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى ).
و به همین دلیل تجارت آنها سودى نداشته بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم ).
و هرگز روى هدایت را ندیده اند (و ما کانوا مهتدین ).


نکته ها
1- پیدایش نفاق و ریشه هاى آن
هنگامى که انقلابى در محیطى روى مى دهد مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام که بر پایه هاى حق و عدالت قرار داشت مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودکامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروى مسلح ، فشار اقتصادى تبلیغات مستمر اجتماعى ، سعى مى کنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامى که نشانه هاى پیروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محیط آشکار شود گروهى از مخالفان تاکتیک و روش ‍ عملى خود را تغییر داده ، ظاهرا تسلیم مى شوند اما در واقع یک گروه زیر زمینى مخالف را تشکیل مى دهند.
اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق نامیده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى کانالها و نقبهائى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند خطرناکترین دشمنان انقلابند، زیرا موضع آنها کاملا مشخص نیست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلاى صفوف مردم پاک و راستین ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى کنند.
انقلاب اسلام نیز در برابر چنین گروهى قرار گرفت ، یعنى تا زمانى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از مکه به مدینه هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتى تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ، نخستین پایه حکومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ بدر، این مساءله آشکارتر گشت ، یعنى رسما حکومت و دولتى کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیارى از سردمداران مدینه مخصوصا یهود که در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمى نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پیشرفته بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بشارت چنین ظهورى را مى دادند.

افراد دیگرى هم در مدینه بودند که داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند ولى با هجرت رسول خدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند توده هاى مردم به سرعت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست جز اینکه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در برداشت به ویژه اینکه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روى این اصل راه سومى انتخاب کردند، و آن اینکه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزى کنند.

کوتاه سخن اینکه بروز نفاق در یک اجتماع معمولا معلول یکى از دو چیز است : نخست: پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع و دیگر: ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویاروئى با حوادث سخت .


2- لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق ، مخصوص عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه اى این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر اساس معیارهاى حساب شده اى که قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زیان و یا خطرى ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره منافقین و روایات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذکر شده است از جمله :


1- هیاهوى بسیار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ .
2- در هر محیطى رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معکم !
3- حساب خود را از مردم جدا کردن و تشکیل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده .
4- خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پیمان شکنى و خیانت .

5- خود برتربینى ، و مردم را ناآگاه ، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن .

خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت .
چه تعبیر زیبائى دارد قرآن در آیاتى که خواندیم مى گوید: فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بیمار دارند چه بیمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیمارى از خود برتربینى و یا نداشتن شهامت براى رویاروئى با حوادث دردناکتر؟
ولى همان گونه که بیمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به کلى مخفى کرد بلکه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشکار مى شود، بیمارى نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.


3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤ من باشد که ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بریم .

مثلا در حدیثى مى خوانیم : ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، و کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند. مسلما این گونه افراد منافق به معنى خاص نیستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست .

مخصوصا درباره ریاکاران از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: الریاء شجرة لا تثمر الا الشرک الخفى ، و اصلها النفاق !: ریا و ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است .

در اینجا توجه شما را به سخنى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) درباره منافقان جلب مى کنیم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مى کنم ، و از منافقان بر حذر مى دارم ، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگهاى گوناگون در مى آیند، به قیافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى کنند از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما استفاده مى کنند، و در هر کمینگاهى به کمین شما مى نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فریب مردم گام بر مى دارند، از بیراهه ها حرکت مى کنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد مى ورزند و (اگر به کسى بلائى وارد شود خوشحالند، امیدواران را ماءیوس مى کنند، و در هر راهى کشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشک ساختگى مى ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى کشند، اگر چیزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت کنند پرده درى مى نمایند. 


4- کارشکنى هاى منافقان

نه تنها براى اسلام که براى هر آئین انقلابى و پیشرو، منافقان خطرناکترین گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى کنند و از هر فرصتى براى کارشکنى استفاده مى نمایند.
گاهى مؤ منان راستین را که با اخلاص تمام ، سرمایه مختصرى را در راه خدا انفاق مى کردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانکه قرآن مى گوید: الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم : آنها که مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى کوچک اما بى ریا) مسخره مى کنند، خداوند آنها را استهزا مى کند و عذاب دردناکى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصمیم مى گرفتند، کمکهاى مالى خود را از یاران رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به کلى قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنانکه در سوره منافقان آمده است هم الذین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون : آنها مى گویند کمکهاى مالى خود را از کسانى که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آیه 7).
گاهى تصمیم مى گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به مدینه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب مؤ منان را از مدینه بیرون کنند و مى گفتند: لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدینه باز گردیم ، عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبیل جمع آورى محصولهاى کشاورزى از شرکت در برنامه هاى جهاد، خوددارى کرده و در شدیدترین لحظات ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.

به خاطر همین موضعگیریهاى بسیار خصمانه ، در آیات زیادى از قرآن آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقون پیرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن نیز مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گوید.


5- فریب دادن وجدان
مشکل بزرگى که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو ماءمور بودند هر کس اظهار اسلام مى کند با آغوش باز از او استقبال کنند، و از تفتیش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمایند، از سوى دیگر باید مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى که با قیافه حق به جانب و بنام یک فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى که در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه فکر مى کردند مى توانند خداوند و مؤ منان را براى همى شه فریب دهند، در حالى که بدون توجه خود را فریب مى دادند. تعبیر به یخادعون الله و الذین آمنوا (با توجه به معنى مخادعه که به معنى نیرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقیقى را ترسیم مى کند و آن اینکه آنها از یکسو بر اثر کوردلى ، اعتقاد داشتند که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) یک خدعه گر است که براى حکومت بر مردم ، دین و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراین از یکسو کار این منافقین ، خدعه و نیرنگ بود و از سوئى دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم مى کوبد، از یکسو اثبات مى کند که تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوى دیگر مى گوید این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند، چرا که سرمایه هاى اصیلى را که خداوند براى نیل به سعادت در وجودشان آفریده ، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خیر و نیکى ، با کوله بارى از گناه ، از دنیا مى روند.
البته هیچکس خدا را نمى تواند فریب بدهد، چرا که او با خبر از آشکار و نهان است ، بنابراین تعبیر به یخادعون الله یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با پیامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است ، (در موارد دیگرى از قرآن نیز دیده مى شود که خداوند براى تعظیم پیامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و یا اینکه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افکار کوتاه و ناقص خود به راستى فکر مى کردند ممکن است چیزى از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضى دیگر از آیات قرآن دیده مى شود.

به هر حال ، آیه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى شود که انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش ‍ مى زند، و کم کم براى خود این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گویند یکى از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هیروشیما، و ناکازاکى ) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم !!

آرى منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان ، و چه دردناک است که انسان ، این واعظ درونى ، این پلیس همى شه بیدار و این نماینده الهى را در درون خود، خفه کند، و یا آنچنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش ‍ به گوش نرسد.


6- تجارت پر زیان
در قرآن مجید کرارا فعالیتهاى انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است ، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانى هستیم که با سرمایه هاى فراوان خدا داد، سرمایه عقل ، فطرت ، عواطف ، نیروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبیعت ، و بالاخره رهبرى انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ مى گذاریم ، گروهى سود مى برند و پیروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلکه اصل سرمایه را نیز از دست داده ، و به تمام معنى ورشکست مى شوند نمونه کامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانکه قرآن درباره آنها مى گوید: یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم : اى افراد با ایمان آیا شما را راهنمائى به تجارتى بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان مى بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان مى شود) ایمان به خدا و رسول او بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید (صف 9 و 10).

و نمونه واضح گروه دوم منافقانند که قرآن در آیات فوق ، پس از ذکر کارهاى مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گیرد مى گوید آنها کسانى هستند که هدایت را با گمراهى مبادله کردند و این تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مایه هدایت شد این گروه در موقعیتى قرار داشتند که مى توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محیطى مملو از صفا و صداقت و ایمان .
اما آنها به جاى اینکه از این موقعیت خاص که در طول قرون اعصار تنها نصیب گروه اندکى شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهى را خریدند، هدایتى که در درون فطرتشان بود، هدایتى که در محیط وحى موج مى زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان اینکه با این کار مى توانند، مسلمین را در هم بکوبند و رؤ یاهاى شومى را که در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت :
نخست اینکه سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را از دست دادند بى آنکه در مقابل آن سودى ببرند.
و دیگر اینکه حتى به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند زیرا اسلام با سرعت پیشرفت کرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.
...

منبع:

تفسیر نمونه

جهان صحنه آزمایش

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157) -سوره مبارکه بقره-

ترجمه:

155- قطعا همه شما را با چیزى از ترس ، گرسنگى ، زیان مالى و جانى ، و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان !
156- آنها که هر گاه مصیبتى به آنها رسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم !
157- اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان .

تفسیر:

چرا خدا مردم را آزمایش مى کند؟!

در زمینه مساءله آزمایش الهى بحث فراوان است ، نخستین سؤ الى که به ذهن مى رسد این است که مگر آزمایش براى این نیست که اشخاص یا چیزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسیم و از میزان جهل و نادانى خود بکاهیم ؟

اگر چنین است خداوندى که علمش به همه چیز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه کس و همه چیز آگاه است ، غیب آسمان و زمین را با علم بى پایانش مى داند، چرا امتحان مى کند ؟ مگر چیزى بر او مخفى است که با امتحان آشکار شود؟!
پاسخ این سؤ ال مهم را در اینجا باید جستجو کرد که مفهوم آزمایش و امتحان در مورد خداوند با آزمایشهاى ما بسیار متفاوت است .
آزمایشهاى ما همانست که در بالا گفته شد یعنى براى شناخت بیشتر و رفع ابهام و جهل است ، اما آزمایش الهى در واقع همان پرورش و تربیت است .
توضیح اینکه در قرآن متجاوز از بیست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، این یک قانون کلى و سنت دائمى پروردگار است که براى شکوفا کردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتیجه پرورش ‍ دادن بندگان آنان را مى آزماید، یعنى همانگونه که فولاد را براى استحکام بیشتر در کوره مى گدازند تا به اصطلاح آبدیده شود، آدمى را نیز در کوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به کار باغبانى پر تجربه شبیه است که دانه هاى مستعد را در سرزمینهاى آماده مى پاشد، این دانه ها با استفاده از مواهب طبیعى شروع به نمو و رشد مى کنند، تدریجا با مشکلات مى جنگند و با حوادث پیکار مى نمایند در برابر طوفانهاى سخت و سرماى کشنده و گرماى سوزان ایستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زیبا یا درختى تنومند و پر ثمر بار آید که بتواند به زندگى و حیات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.

سربازان را براى اینکه از نظر جنگى نیرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشکلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند تا ورزیده و آبدیده شوند.
و این است رمز آزمایشهاى الهى .
قرآن مجید به این حقیقت در جاى دیگر تصریح کرده مى گوید و لیبتلى الله ما فى صدورکم و لیمحص ما فى قلوبکم و الله علیم بذات الصدور: او آنچه را شما در سینه دارید مى آزماید تا دلهاى شما کاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است (آل عمران 154).
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) تعریف بسیار پر معنى در زمینه فلسفه امتحانات الهى دارد مى فرماید: و ان کان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لکن لتظهر الافعال التى بها یستحق الثواب و العقاب : گرچه خداوند به روحیات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى کند تا کارهاى خوب و بد که معیار پاداش و کیفر است از آنها ظاهر گردد.
یعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معیارى براى ثواب و عقاب گردد مگر آن زمانى که در لابلاى اعمال انسان خودنمائى کند، خداوند بندگان را مى آزماید تا آنچه در درون دارند در عمل آشکار کنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و کیفر او گردند.
اگر آزمایش الهى نبود این استعدادها شکوفا نمى شد و درخت وجود انسان میوه هاى اعمال بر شاخسارش نمایان نمى گشت و این است فلسفه آزمایش الهى در منطق اسلام .


 آزمایش خدا همگانى است:
از آنجا که نظام حیات در جهان هستى نظام تکامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسیر تکامل را مى پیمایند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با میوه بروز مى دهند همه مردم از انبیاء گرفته تا دیگران طبق این قانون عمومى مى بایست آزمایش شوند و استعدادات خود را شکوفا سازند.

گرچه امتحانات الهى متفاوت است ، بعضى مشکل ، بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نیز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمایش براى همه هست ، قرآن مجید به امتحان عمومى انسانها اشاره کرده مى فرماید: ا حسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون : آیا مردم گمان مى کنند بدون امتحان رها مى شوند، نه هرگز بلکه همگى باید امتحان دهند (عنکبوت آیه 1) قرآن نمونه هائى از امتحانات پیامبران را نیز بازگو کرده است آنجا که مى فرماید: و اذ ابتلى ابراهیم ربه : خداوند ابراهیم را امتحان کرد (بقره 124).
در جاى دیگر آمده است : فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى لیبلونى ا اشکر ام اکفر: هنگامى که یکى از پیروان سلیمان تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر کرد، سلیمان گفت این لطف خدا است براى اینکه مرا امتحان کند آیا شکرگزارى مى کنم یا کفران ؟ (نمل 40 ).


 طرق آزمایش:
در آیه فوق نمونه هائى از امورى که انسان با آنها امتحان مى شود بیان شده ، از قبیل : ترس ، گرسنگى ، زیانهاى مالى ، و مرگ ... ولى وسائل آزمایش خداوند منحصر به اینها نیست بلکه امور دیگرى نیز در قرآن به عنوان وسیله امتحان آمده است ، مانند فرزندان ، پیامبران ، و دستورات خداوند، حتى بعضى از خوابها ممکن است از وسائل آزمایش ‍ باشد شرور و خیرها نیز از آزمایشهاى الهى محسوب مى شوند (و نبلوکم بالشر و الخیر) (انبیاء 35).
بنا بر این مواردى که در آیه شمرده شده جنبه انحصارى ندارد، هر چند از نمونه هاى روشن و زنده آزمایشهاى الهى است .

و مى دانیم که مردم در برابر آزمایشهاى خداوند به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى از عهده امتحانات بر آمده و گروهى مردود مى شوند.

مثلا مساءله ترس که پیش مى آید گروهى خود را مى بازند و به خاطر اینکه کوچکترین ضررى به آنها نرسد شانه از زیر بار مسئولیت خالى مى کنند در جنگها فرار مى کنند، یا راه سازشکارى پیش مى گیرند، و با عذرتراشیهائى همچون نخشى ان تصیبنا دائرة : ما مى ترسیم ضررى به ما متوجه شود از تکلیف الهى سرباز مى زنند (سوره مائده آیه 5)
اما گروهى دیگر در برابر عوامل ترس با ایمان و توکل بیشترى خود را براى هر گونه فداکارى مهیا مى کنند چنانکه در قرآن آمده است : الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل وقتى که به مردم با ایمان مى گفتند اوضاع خطرناک است ، و دشمنان شما مجهزند، شما عقب نشینى کنید بر ایمان و توکل آنها افزوده مى شد! (آل عمران 173).
در برابر سائر مشکلات و عوامل امتحان که در آیه آمده است همچون گرسنگى و زیانهاى مالى و جانى نیز همه مردم یکسان نیستند نمونه هائى از این امتحانات در متن قرآن آمده است و در آیات مناسب به آن اشاره خواهیم کرد.


 رمز پیروزى در امتحان:
در اینجا سؤ ال دیگرى پیش مى آید و آن اینکه : حال که همه انسانها در یک امتحان گسترده الهى شرکت دارند، راه موفقیت در این آزمایشها چیست ؟ پاسخ این سؤ ال را قسمت آخر آیه مورد بحث و آیات دیگر قرآن مى دهد:

1- نخستین و مهمترین گام براى پیروزى همان است که در جمله کوتاه و پر معنى و بشر الصابرین در آیه فوق آمده است ، این جمله با صراحت مى گوید: رمز پیروزى در این راه ، صبر و پایدارى است و به همین دلیل بشارت پیروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
2- توجه به گذرا بودن حوادث این جهان و سختیها و مشکلاتش و اینکه این جهان گذرگاهى بیش نیست عامل دیگرى براى پیروزى محسوب که در جمله انا لله و انا الیه راجعون (ما از آن خدا هستیم و به سوى خدا باز مى گردیم ) آمده است .

اصولا این جمله که از آن به عنوان کلمه استرجاع یاد مى شود، عصاره اى است از عالیترین درسهاى توحید و انقطاع الى الله و تکیه بر ذات پاک او در همه چیز و در هر زمان ، و اگر مى بینیم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت این جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجید تکرار مى کردند براى این بوده است که شدت مصیبت آنها را تکان ندهد و در پرتو ایمان به مالکیت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوى او، این حوادث را در خود هضم کنند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در تفسیر این جمله مى فرماید: ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملک و قولنا و انا الیه راجعون اقرار على انفسنا بالهلک : اینکه ما مى گوئیم انا لله اعتراف به این حقیقت است که ما مملوک اوئیم و اینکه مى گوئیم و انا الیه راجعون اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت و جایگاه ما جاى دگر است .
3- استمداد از نیروى ایمان و الطاف الهى عامل مهم دیگرى است ، کسانى هستند که هر وقت دستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حیرت و سرگردانى ، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى دهند، خدا نیز روشن بینى بیشترى به آنها مى دهد که در انتخاب راه صحیح دچار اشتباه نشوند، چنانکه قرآن مى گوید: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانى که در راه ما به جهاد برخیزند ما آنها را به راه هاى خود هدایت مى کنیم (عنکبوت 69).
4- توجه به تاریخ پیشینیان و بررسى موضع آنان در برابر آزمایشهاى الهى براى آماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسیار مؤ ثر است .

اصولا اگر انسان در مسائلى که براى او پیش مى آید احساس تنهائى کند از نیروى مقاومتش کاسته خواهد شد، اما توجه به این حقیقت که این مشکلات طاقتفرسا و آزمایشهاى سخت الهى براى همه اقوام و ملتها در طول تاریخ وجود داشته سبب افزایش نیروى پایدارى انسان مى گردد به همین دلیل قرآن مجید کرارا براى دلدارى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و تقویت روحیه او و مؤ منان اشاره به تاریخ گذشتگان و حوادث دردناک زندگى آنها مى کند مثلا مى گوید: و لقد استهزء برسل من قبلک : اگر تو را استهزاء کنند نگران مباش ، پیامبران پیشین نیز گرفتار استهزاى جاهلان بودنداما با نیروى استقامت بر آنها پیروز شدند (انعام 10).
در جاى دیگر مى فرماید: و لقد کذبت رسل من قبلک فصبروا على ما کذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا: اگر تو را تکذیب کنند تعجب نیست ، پیامبران پیشین را نیز تکذیب کردند آنها در برابر تکذیب مخالفان پایدارى و شکیبائى به خرج دادند، و آزار شدند تا سرانجام نصرت و یارى ما به سراغشان آمد (انعام 34).
5- توجه به این حقیقت که همه این حوادث در پیشگاه خداوند رخ مى دهد و او از همه چیز آگاه است عامل دیگرى براى پایدارى است .
کسانى که در یک مسابقه مشکل و طاقت فرسا شرکت دارند همین که احساس مى کنند جمعى از دوستانشان در اطراف میدان مسابقه آنها را مى بینند تحمل مشکلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بیشترى به نبرد با حوادث بر مى خیزند.
جائى که وجود چند نفر تماشاچى چنین اثرى در روح انسان بگذارد توجه به این حقیقت که خداوند مجاهدتهاى ما را در صحنه هاى آزمایش مى بیند، چه عشق و شورى به ادامه این جهاد در ما ایجاد خواهد کرد.
قرآن مى گوید: به هنگامى که نوح (علیه السلام ) تحت شدیدترین فشارها از سوى قومش ماءمور به ساختن کشتى شد خداوند به او دستور داد و اصنع الفلک باعیننا: در برابر ما اقدام به ساختن کشتى کن (هود 37).

جمله باعیننا (در برابر دیدگان علم ماچنان قوت قلبى به نوح (علیه السلام ) بخشید که فشار و استهزاى دشمنان ، کمترین خللى در اراده نیرومند او ایجاد نکرد.
از سالار شهیدان و مجاهدان راه خدا امام حسین (علیه السلام ) همین معنى نقل شده که در صحنه کربلا به هنگامى که بعضى از عزیزانش با فجیعترین وجهى شربت شهادت نوشیدند فرمود: هون على ما نزل بى انه بعین الله : همین که میدانم این امور در برابر دیدگان علم پروردگار انجام مى گیرد تحمل آن بر من آسان است .


 آزمایش به وسیله نعمت و بلا:
امتحانات الهى همیشه به وسیله حوادث سخت و ناگوار نیست ، بلکه گاه خدا بندگانش را با وفور نعمت و کامیابیها آزمایش مى کند، چنانکه قرآن مى گوید و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة : ما شما را به وسیله بدیها و خوبیها امتحان مى کنیم (انبیاء 35).
و در جاى دیگر از قول سلیمان (علیه السلام ) مى خوانیم : هذا من فضل ربى لیبلونى اءاشکرام اکفر: این از فضل پروردگار من است او مى خواهد مرا آزمایش کند که من در برابر این نعمت شکرگزارى یا کفران مى کنم ؟ (سوره نمل آیه 40)

توجه به چند نکته دیگر نیز در اینجا ضرورى است یکى اینکه لازم نیست همه مردم با همه وسائل آزمایش شوند، بلکه ممکن است امتحان هر گروهى به چیزى باشد، چرا که تناسب با روحیه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اینجا شرط است .
دیگر اینکه ممکن است یک انسان از عهده پاره اى از امتحانات به خوبى بر آید در حالى که در برابر امتحانات دیگر سخت رفوزه شود.
و نیز ممکن است امتحان فردى ، وسیله امتحان دیگرى باشد، مثلا خداوند کسى را با مصیبت فرزند دلبندش مورد آزمایش قرار مى دهد، این آزمایش پاى دیگران را هم به میدان امتحان مى کشد که آیا آنها در مقام همدردى بر مى آیند و در تخفیف آلام شخص مصیبت زده مى کوشند یا نه ؟

آخرین نکته :

همانگونه که اشاره کردیم امتحانات الهى ، جنبه عمومى و همگانى دارد و حتى پیامبران نیز از آن مستثنى نیستند، بلکه آزمایش آنها با توجه به سنگینى مسئولیتشان به درجات سختتر از آزمایش دیگران است .
آیات سوره هاى مختلف قرآن گویاى این حقیقت است که هر یک از پیامبران به سهم خود در کوران آزمایشهاى شدیدى قرار گرفتند، حتى جمعى از آنان قبل از رسیدن به مقام رسالت ، یک دوران طولانى از آزمایشهاى مختلف داشتند تا کاملا ورزیده شوند، و براى رهبرى و هدایت خلق آمادگى کامل پیدا کنند.
در میان پیروان مکتب انبیاء نیز نمونه هاى درخشانى از صبر و پایدارى در صحنه امتحان دیده مى شود که هر کدام الگو و اسوهاى مى تواند باشد.


زن مسلمان بادیه نشینى بود بنام ام عقیل که دو میهمان بر او وارد شد، فرزندش همراه شتران در بادیه بود، در همان لحظه به او خبر دادند که شتر خشمگین فرزندش را در چاه انداخته و بدرود حیات گفته ، زن با ایمان به کسى که خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت از مرکب پیاده شو، و به پذیرائى از مهمانها کمک کن ، گوسفندى حاضر داشت به او داد تا آن را ذبح کند و سرانجام غذا آماده شد و به نزد میهمانان گذاشت آنها مى خوردند و از صبر و استقامت این زن در شگفت بودند، یکى از حاضران مى گوید: هنگامى که از غذا خوردن فارغ شدیم ، زن با ایمان نزد ما آمد و گفت : آیا در میان شما کسى هست که از قرآن به خوبى آگاه باشد، یکى از حاضران گفت : بلى من آگاهم ، گفت آیاتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مایه تسلى خاطر من گردد، او مى گوید: من این آیات را براى او خواندم و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون .

زن خداحافظى کرد سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز گذارد، سپس عرض کرد اللهم انى فعلت ما امرتنى ، فانجز لى ما وعدتنى : خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم ، و رشته شکیبائى را رها نساختم ، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات به من وعده داده اى بر من ارزانى دار.
سپس اضافه کرد: اگر بنا بود در این جهان کسى براى کسى بماند ... یکى از حاضران مى گوید من فکر کردم مى خواهد بگوید فرزندم براى من باقى مى ماند، اما دیدم چنین ادامه داد پیامبر اسلام محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) براى امتش باقى مى ماند!.


منبع:

تفسیر نمونه

نکات علمی شگفت انگیر درباره نماز و وضو!

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ


وضو و معالجه بیماری ها:

وضو سبب رفع بسیاری از بیماریها می شود. دلیلش اثر آب سرد بر روی نقاط حساس بدن در قسمتهایی است که وضو می گیریم. جالب این است که در دین اسلام نقاط طب سوزنی مخصوصا در وضو رعایت شده است.برای مثال، آقایان باید آب را از پشت آرنج بریزند. ولی خانمها باید آب را از قسمت تای دست بریزند. چونکه نقاط طب سوزنی در آقایان و خانها در بعضی از نقاط فرق می کند.

این را هم بدانید که با تحریک نقاط طب سوزنی بوسیله آب سرد وضو، خط سیر چهارده نصف النهار را تحریک می کنیم و باعث سرحالی، شادابی، تسکین دردها، نیروی جسمانی وروحی و معالجه بسیاری از بیماریها می گردد.و همچنین تمامی اعضاء داخلی بدن را تقویت می کند.از جمله: ریه ها، روده بزرگ، معده، قلب، کلیه ها، کبد و…


ایجاد نیرو و نشاط با وضو:

در احادیث آمده که بعد از وضو، بدن را با چیزی خشک نکنیم وبگذاریم خودش خشک شود. دلیل آن اینست که بدن در برابر سرمائی که حس می کند، خود به خود درجه حرارت آن بالا می رود تا بدن را خشک کند، که همین تحریکات حرارتی باعث باز شدن منافذ زیرپوست می شودو اکسیژن بیشتری به بافتهای پوست و مقداری هم عظلات زیر پوست می رسد و باعث نیرو و نشاط می گردد.


رابطه نماز با میدان مغناطیسی و بارهای الکتریکی:

همانطور که می دانید، در بدن ما میلیونها عصب وجود دارد که کار انتقال پیام در بدن ما بوسیله تحریک الکتریکی این عصبها صورت می گیرد. در اثر شارش بار در اطراف آنها، در بدن ما یک میدان تشکیل می شود و میدان بدن ما در اثر فعالیت همزمان میلیونها عصب به وجود می آید.

میدان مغناطیسی بدن و امواج مغزی در معرض خطر:

بنابر تحقیقات پرفسورلای، امواج مغناطیسی خارجی که از نیروگاه های برق یا وسایل برقی مثل سشوارو … ساتع می شود، به DNA سلولهای مغزی آسیب می رساند و قابلیت ترمیم را در آنها از بین می برد.و همچنین این میدانها باعث اختلال در میدان مغناطیسی طبیعی بدن می شوند.

55 تا 70 درصد از بدن ما را آب فرا گرفته است و مولکولهای آب به صورت دو قطبی هستند و زمانی که ما در معرض یک میدان مغناطیسی خارجی قرار می گیریم، این مولکولها در جهت آن میدان قرار می گیرند و این پدیده باعث می شود، نظم میدان مغناطیسی ما به هم بریزد.

علاوه بر عوامل خارجی یکسری عوامل داخلی نیز وجود دارند که باعث می شوند اختلال در میدان بدن ایجاد شود. مهمترین آنها بارهای الکتریکی هستند که هنگام شارش بار در عصب، در اطراف آن به وجود می آیند و به صورت الکتریسته ساکن در بافتهای بدن ذخیره می شوند و میدانی که در اطراف این بارها به وجود می آیند در میدان بدن ایجاد خلل می کنند. این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره می شوند و به دلیل این که هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند، برای بدن به شدت مضر هستند. از جمله این نقاط ناحیه سر، دستها و قسمت مچ پا به پایین است.

به ظاهر ما روزانه تنها دقایقی را در معرض میدان مغناطیسی هستیم. مثل موبایل، سشوار و… اما در طول دوران زندگی خود در معرض میدان مغناطیسی بسیار قوی هستیم وآن میدان مغناطیسی زمین است.

نماز و میدان مغناطیسی:

آنگونه که از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین پیداست، به طور شگفت انگیزی اگر انسان در هر نقطه ای از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق می گردد و در مدتی که در نماز است میدان بدنش منظم می شود.

نماز وبارهای الکتریکی:

همان طور که قبلا اشاره شد، بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند هم شبیه میدان بدن بر امواج مغزی اثر سوء دارند. این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحرک بیشتری دارند، خطرات جدیتری ایجاد می کنند. و باید هر چه سریعتر از آن نواحی دور شوند.

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی، دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند( سر، دست، مچ پا به پایین) و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد، استفاده از یک ماده رساناست. سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار، آب است. جالب این جاست که آب هر چه خالص تر باشد، سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسانها سفارش شده این اثر را ندارد.

نماز و امواج مغزی:

با دفع بارهای زائد بدن در وضو، امواج مغزی در ایده آل ترین حالت قرار می گیرند. علاوه بر آن حالت تمرکزی که در هنگام نماز در انسان به وجود می آید، تشعشع امواج آنها را به اندازه قابل توجهی بالا می برد و توانایی مغز را در تولید این امواج بالا می برد.

حالات نماز:

ایستادن در نماز:

ایستادن در نماز، باعث تقویت حالت تعادلی بدن شده و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات ارادی است را تقویت می کند. این عمل باعث می شود تا فرد با صرف کمترین نیرو و انرژی به انجام صحیح حرکات بعدی بپردازد.

وقتی چشمها در حالت نماز ثابت می ماند، جریان فکر هم خود به خود آرام شده و در نتیجه تمرکز فکر افزایش می یابد. ثابت ماندن چشم باعث بهبود ضعف و نواقصی چون نزدیک بینی می شود و به لحاظ روانی باعث افزایش مقاومت عصبی فرد شده و بی خوابی و افکار نا آرام را از انسان دور می کند.

رکوع در نماز:

تقویت ماهیچه های شکم، حفظ سلامت دستگاه گوارش و رفع یبوست مزمن، سوء هاضمه و بی اشتهایی از خواص رکوع در نماز است.کارشناسان می گویند در حالت رکوع ماهیچه های اطراف ستون مهره ها منبسط می شود که در تعادل و آرام کردن سمپاتیک موثر است.مدت زمان خواندن ذکر رکوع نیز باعث تقویت عظلات صورت، گردن، ساق پا و رانها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمتهای مختلف بدن سرعت می بخشد. تنظیم متابولیسم بدن، فراهم نمودن زمینه از بین رفتن اکثر بیماریها از بدن، کمک به افزایش حالت استواری و استحکام مغز از دیگر خواص رکوع در نماز است.

سجده در نماز:

سجده، ستون مهره های بدن را تقویت کرده و درد های سیاتیک را آرام می کند. سجده علاوه بر از بین بردن یبوست و سوء هاضمه، پرده دیافراگم را تقویت کرده و به دفع مواد زاید بدن به دلیل فشرده شدن منطقه شکمی کمک می کند.سجده همچنین باعث افزایش جریان خون در سر شده، که این امر با تغذیه غدد باعث حفظ شادابی، زیبایی و طزاوت پوست می شود.

حالات سجده به واسطه باز کردن مهره ها از یکدیگر، باعث کشیده شدن اعصابیکه قسمتهای مختلف بدن را به مغز وصل می کند شده و این اعصاب را در یک حالت تعادلی قرار می دهد که این امر برای سلامت انسان بسیار حائز اهمیت است.

اگر فاصله مهر از نمازگزار به اندازه حدودا یک وجب جلوتر از حالت معمولی باشد، کشش بیشتری در کمر حس می شود که باعث مداوای کسانی که دیسک و یا ناراحتی کمر دارند می شود. و اگر کسی که سالم است این کار را انجام دهد، هیچ گاه دچار دیسک و ناراحتی کمر نمی شود.

سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد شده و عصبانیت را تسکین می دهد. سجده قدرت درک و فهم را زیاد می کند. دلیلش این است که در سجده به پیشانی ما فشار می آید و باعث می شود که کاملا روی پیشانی متمرکز شویم ( اگر در این حالت به نوک بینی مان نگاه کنیم، خود به خود به پیشانی فشار می آید ) .

نشستن بعد از نماز:

استحکام بخشیدن و تقویت عضلات پاها و رانها، کمک به نفخ معده و روده، بهبود فتق و… از خواص نشستن بعد از نماز است.


سخن آخر

این مطالب فقط بعضی از دلایل علمی در نماز بود و به هیچ عنوان نمی توانیم بگوییم که دلیل اصلی گزینش و چینش این حرکات توسط پروردگار حکیم این نکات علمی بوده است و بنده معتقدم که دلایل گنجاندن نماز در دین ما حکمتهای معنوی و علمی است که هنوز بشر از درک تمام آنها عاجز مانده است.برای پی بردن به برخی از اثار و دلایل معنوی نماز می توانید کتاب “پرتوی از اسرار نماز” نوشته محسن قرائتی را مطالعه بفرمایید.در ضمن چون نماز فلسفه ی خاص خود را دارد که معراج مومن و مایه ی قرب به حق است باید آن را فقط برای خداوند متعال خواند و نه به انگیزه فواید و آثاری از این دست. ولی آگاهی از این دست نظرات علمی نیز می تواند برای برخی مفید باشد و دلیلی باشد برای پای بند بودن به دستورات دین.


منبع:

سایت ائمه جمعه

وصیت نامه ت رو نوشتى؟!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (181) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (182) -سوره مبارکه بقره-

ترجمه:
بر شما نوشته شده ، هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى از خود بجاى گذارده ، وصیت براى پدر و مادر و نزدیکان بطور شایسته کند، این حقى است بر پرهیزکاران .
181- پس کسى که آنرا بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانى است که آن وصیت ) را تغییر مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182- کسى که از انحراف وصیت کننده (و تمایل یک جانبه او به بعض ورثه ) یا از گناه او به اینکه وصیت به کار خلافى کند) بترسد، و میان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسیر:
...جمله اذا حضر احدکم الموت (هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد) براى بیان آخرین فرصت وصیت است که اگر تاخیر بیفتد از دست مى رود و گرنه هیچ مانعى ندارد که انسان قبل از آن پیش بینى کار خود را کرده ، وصیت نامه خویش را آماده کند، بلکه از روایات استفاده مى شود که این عمل بسیار شایسته اى است .
و این نیز نهایت کوتاه فکرى است که انسان خیال کند با وصیت کردن فال بد مى زند و مرگ خویش را جلو مى اندازد، بلکه وصیت یکنوع دوراندیشى و واقعبینى غیر قابل انکار است ، و اگر مایه طول عمر نباشد مایه کوتاهى عمر هرگز نخواهد بود.

مقید ساختن وصیت در آیه فوق با قید (بالمعروف ) اشاره به این است که وصیت باید از هر جهت عقل پسند باشد، زیرا (معروف ) به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار، و هم از نظر شخصى که وصیت به نام او شده ، و هم از جهات دیگر باید طورى باشد که عرف عقلاء آن را عملى شایسته بدانند، نه یکنوع تبعیض ناروا و مایه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى که وصیت جامع تمام ویژگیهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هر گونه تغییر و تبدیل در آن ممنوع و حرام است...
اما از آنجا که هر قانونى استثنائى دارد، در آخرین آیه مورد بحث مى گوید: (هرگاه وصى بیم انحرافى در وصیت کننده داشته باشد خواه این انحراف ناآگاهانه باشد یا عمدى و آگاهانه و آن را اصلاح کند گناهى بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیت نمى باشد)...
البته اگر وصیت کننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى کند تا تغییر دهد و اگر از دنیا رفته شخصا اقدام به تغییر مى کند و این از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زیر است :
1- هر گاه وصیت به مقدارى بیش از ثلث مجموع مال باشد، چرا که در روایات متعددى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) نقل شده که وصیت تا ثلث مال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد (چرا که آن حق ورثه ست وطبق قانون ارث بایستى تقسیم گردد.)
بنابر این آنچه در میان افراد ناآگاه معمول است که تمام اموال خود را از طریق وصیت تقسیم مى کنند به هیچوجه از نظر قوانین اسلامى صحیح نیست و بر شخص وصى لازم است که آن را اصلاح کند و تا سر حد ثلث تقلیل دهد.
2- در آنجا که وصیت به ظلم و گناه و کار خلاف کرده باشد، مثل اینکه وصیت کند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراکز فساد کنند، و همچنین اگر وصیت موجب ترک واجبى باشد.
3- آنچه که وصیت موجب نزاع و فساد و خونریزى گردد که در اینجا باید زیر نظر حاکم شرع اصلاح شود.
ضمنا تعبیر به (جنف ) (بر وزن کنف ) که به معنى انحراف از حق و تمایل یکجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است که ناآگاهانه دامنگیر وصیت کننده و تعبیر به (اثم ) اشاره به انحرافات عمدى است...

فلسفه وصیت
از قانون ارث تنها یک عده از بستگان آن هم روى حساب معینى بهره مند مى شوند در حالى که شاید عده دیگرى از فامیل ، و احیانا بعضى از دوستان و آشنایان نزدیک ، نیاز مبرمى به کمکهاى مالى داشته باشند.
و نیز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نیاز آنها نیست جامعیت قوانین اسلام اجازه نمى دهد که این خلاءها پر نشود، لذا در کنار قانون ارث قانون وصیت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به یک سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ ) خویش تصمیم بگیرند.
از اینها گذشته گاه انسان مایل است کارهاى خیرى انجام دهد اما در زمان حیاتش به خاطر نیازهاى مالى خودش موفق به این امر نیست ، منطق عقل ایجاب مى کند که او از اموالى که زحمت تحصیل آن را کشیده براى انجام این کارهاى خیر لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند.
مجموع این امور موجب شده است که قانون وصیت در اسلام تشریع گردد و آن را با جمله حقا على المتقین تاءکید فرموده است .
البته وصیت منحصر به موارد فوق نیست ، بلکه انسان باید وضع دیون خود و اماناتى که به او سپرده شده و مانند آن را در وصیت مشخص کند، به گونهاى که هیچ امر مبهمى در حقوق مردم یا حقوق الهى که بر عهده او است وجود نداشته باشد.

در روایات اسلامى تاءکیدهاى فراوانى در زمینه وصیت شده ، از جمله در حدیثى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى خوانیم : ما ینبغى لامرء مسلم ان یبیت لیلة الا و وصیته تحت راسه : (سزاوار نیست مسلمان شب بخوابد مگر اینکه وصیتنامه اش زیر سر او باشد) (البته جمله زیر سر بودن به عنوان تاءکید است ، منظور آماده بودن وصیت است .)
در روایت دیگرى مى خوانیم: من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیة :(کسى که بدون وصیت از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است.)

 عدالت در وصیت :
در روایات اسلامى با توجه به بحثى که در آیات فوق در مورد عدم تعدى در وصیت گذشت؛ تاءکیدهاى فراوانى روى (عدم جور) و (عدم ضرار) در وصیت دیده مى شود که از مجموع آن استفاده همان اندازه که وصیت کار شایسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان کبیره است .
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) مى خوانیم : من عدل فى وصیته کان کمن تصدق بها فى حیاته ، و من جار فى وصیته لقى الله عز و جل یوم القیامة و هو عنه معرض !: (کسى که در وصیتش عدالت را رعایت کند همانند این است که همان اموال را در حیات خود در راه خدا داده باشد و کسى که در وصیتش تعدى کند نظر لطف پروردگار در قیامت از او بر گرفته خواهد شد!)
تعدى و جور و ضرار در وصیت آن است که انسان بیش از ثلث وصیت کند، و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد، و یا اینکه تبعیضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بى دلیل انجام دهد، حتى در بعضى از موارد که ورثه سخت نیازمندند دستور داده شده وصیت به ثلث هم نکنند و آن را به یک چهارم و یک پنجم تقلیل دهند
موضوع عدالت در وصیت تا آن اندازه اى در سخنان پیشوایان اسلام مورد تاءکید واقع شده که در حدیثى مى خوانیم :
(یکى از مردان طائفه انصار از دنیا رفت و بچه هاى صغیرى از او به یادگار ماند، او اموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف کرد به گونه اى که هیچ مال دیگرى از او بجا نماند، هنگامى که پیامبر از این ماجرا آگاه شد فرمود: با آن مرد چه کردید گفتند او را دفن کردیم ، فرمود: اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید، چرا که بچه هاى صغیر خود را رها کرده تا گدائى کنند!).

 وصایاى واجب و مستحب
گرچه وصیت ذاتا از مستحبات مؤ کد است ، ولى گاه همانگونه که اشاره کردیم شکل وجوب پیدا مى کند، مثل اینکه انسان در پرداخت حقوق واجب الهى کوتاهى کرده باشد، و یا اماناتى از مردم نزد او است که در صورت عدم وصیت احتمال مى دهد حق آنان از بین برود، و از آن مهمتر اینکه گاه موقعیت شخص در جامعه چنان است که اگر او وصیت نکند ممکن است لطمه شدید و ضربه جبران ناپذیر بر نظام سالم اجتماعى یا دینى وارد گردد، در تمام این صورتها وصیت کردن واجب مى شود.

 وصیت در حال حیات قابل تغییر است
قوانین اسلام شخص وصیت کننده را محدود به آنچه قبلا وصیت کرده نمى کند، بلکه به او اجازه مى دهد مادام که زنده است در مقدار و چگونگى وصیت و شخص وصى تجدید نظر کند، چرا که با گذشت زمان ممکن است مصالح و نظرات او در این زمینه دگرگون شود.

 نکته آخر
ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که انسان باید وصیت خود را وسیله اى براى جبران و ترمیم کوتاهى هاى گذشته قرار دهد، حتى اگر کسانى از بستگان نسبت به او بى مهرى داشتند از طریق وصیت ، به آنها محبت کند، در روایات مى خوانیم پیشوایان اسلام براى خویشاوندانى که از در بى مهرى با آنها در مى آمدند وصیت مى کردند و مبلغى را براى آنها در نظر مى گرفتند، تا رشته گسسته محبت را دو باره برقرار سازند، بردگان خود را آزاد مى کردند یا وصیت به آزادى آنها مى نمودند.

منبع:

تفسیر نمونه

در شفاعت حق با کیست؟ وهابیت یا دیگران؟!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ب.ظ

وَاتَّقُوا یَوْمًا لَا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلَا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ یُنْصَرُونَ (48) -

ترجمه:

و از آن روز بترسید که کسى به جاى دیگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت پذیرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه یارى مى شوند - سوره مبارکه بقره -

تفسیر:

در این آیه قرآن خط بطلانى بر خیالهاى باطل یهود مى کشد، زیرا آنها معتقد بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند کرد، و یا گمان مى کردند مى توان براى گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همانگونه که در این جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گوید: (از آنروز بترسید که هیچکس بجاى دیگرى جزا داده نمى شود) (و اتقوا یوما لا تجزى نفس عن نفس شیئا).
(و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذیرفته مى شود) (و لا یقبل منها شفاعة ).
(و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد) (و لا یؤ خذ منها عدل ).
(و نه کسى براى یارى انسان به پا مى خیزد) (و لا هم ینصرون ).
خلاصه حاکم و قاضى آن صحنه کسى است که جز عمل پاک را قبول نمى کند چنانکه در آیه 88 و 89 شعراء مى خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم (روزى که نه مال به درد میخورد و نه فرزندان ، مگر آنها که
داراى روح سالم و پاک و با ایمان هستند.)
در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه یک نفر جریمه دیگرى را پذیرا مى شود و آنرا اداء مى کند.
اگر این معنى ممکن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگیزد که از او شفاعت کنند.
باز اگر اینهم نشد سعى مى کنند که با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند. و اگر دسترسى به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک مى گیرد تا از او دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.

اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است ، ولى قرآن مى گوید: اصول حاکم بر مجازاتها در قیامت به کلى از این امور جدا است ، و هیچ یک از این امور در آنجا به کار نمى آید، تنها راه نجات پناه بردن به سایه ایمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.

بررسى عقاید بت پرستان یا منحرفین اهل کتاب نشان مى دهد که اینگونه افکار خرافى در میان آنها کم نبوده مثلا نویسنده تفسیر المنار نقل مى کند که :

در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده میت میدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى نامیدند.
و نیز در حالات یهود مى خوانیم که آنها براى کفاره گناهانشان قربانى مى کردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانى مى کردند!.
در حالات اقوام پیشین که احتمالا قبل از تاریخ زندگى مى کردند مى خوانیم که آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى کردند تا در زندگى آیندهاش از آن بهره گیرد!.


قرآن و مساءله شفاعت
بدون شک مجازاتهاى الهى چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامى ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسانها است ، بنابر این هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوى دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلى بر روى گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى تقوا باز گردند.
(شفاعت ) در معنى صحیحش براى حفظ همین تعادل است ، و وسیله اى است براى بازگشت گناهکاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشویق و جرات بر گناه است.

کسانى که جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آنرا از هم تفکیک نکرده اند گاه بکلى منکر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصیه و پارتى بازى در برابر سلاطین و حاکمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابیان آیه فوق را که مى گوید: (لا یقبل منها شفاعة ) در قیامت از کسى شفاعت پذیرفته نمى شود بدون توجه به آیات دیگر دستاویز قرار داده و به کلى شفاعت را انکار کرده اند.
به هر حال ایرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه کرد:

1- اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعیف مى کند.
2- اعتقاد به شفاعت انعکاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئودالیته است .
3- اعتقاد به شفاعت موجب تشویق به گناه و رها کردن مسئولیتها است .
4- اعتقاد به شفاعت یک نوع شرک و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احکام خداوند و تغییر اراده و فرمان او است !


ولى بطورى که خواهیم گفت همه این ایرادها از آنجا ناشى شده که شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در میان عوام مردم اشتباه کرده اند.
از آنجا که این مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهمیت ویژه اى است باید بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تکوین شفاعت در قرآن و حدیث شفاعت و مساءله توحید و شرک در اینجا بحث کنیم تا هر گونه ابهامى در زمینه آیه فوق و سایر آیاتى که در آینده در زمینه شفاعت با آن برخورد خواهیم کرد بر طرف شود.


 مفهوم واقعى شفاعت
کلمه (شفاعت ) از ریشه (شفع ) بمعنى (جفت ) (و ضم الشى ء الى مثله ) گرفته شده ، و نقطه مقابل آن (وتر) به معنى تک و تنها است ، سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قویترى براى کمک به فرد ضعیفتر اطلاق گردیده است و این لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:

حد همجنس بازى در اسلام

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۴۰ ب.ظ

 لواط (همجنس بازی مردان)

مساءله 4 - اگر کسى مذکرى را وطى کند و در او دخول کند قتل او و قتل مفعول ثابت مى شود، البته این در صورتى است که هر دو بالغ و عاقل و مختار باشند، و در حکم قتل آن دو فرقى نیست در اینکه مسلمان باشند یا کافر، زن داشته باشند یا نه ، و اگر فاعل بالغ و عاقل باشد و مفعول نابالغ در صورت تحقق دخول فاعل کشته مى شود و مفعول تادیب مى گردد، و همچنین است اگر بالغ عاقل در مجنونى دخول کند که بالغ عاقل اعدام و مجنون اگر شعورى داشته باشد بوسیله حاکم بمقداریکه او مقتضى بداند تادیب مى شود. و اگر کودک با کودک چنین کند هر دو تادیب مى شوند، و اگر مجنونى با عاقل چنین کند تنها عاقل اعدام مى شود نه مجنون ، و اگر با بالغى چنین کند بالغ اعدام و کودک تادیب مى شود و اگر ذمى با مسلمان لواط کند ذمى کشته مى شود هر چند دخولى صورت نداده باشد. و اگر زمى با مسلمان لواط کند ذمى کشته مى شود هر چند دخولى صورت نداده باشد. و اگر ذمى با ذمى دیگر چنین کند بعضى گفته اند امام علیه السلام مخیر است بین اینکه خودش حد را بر آن دو جارى سازد و یا اینکه فاعل را تحویل اهل ملتش دهد تا آنها حدى که خودشان دارند بر او جارى سازند، لکن اگر نگوئیم اقوى حداقل احتیاط در این است که خودش حد را جارى کند.
مساءله 5 - در چگونگى اعدام لواط کننده و لواط دهنده حاکم مخیر است بین اینکه گردنش را با شمشیر بزند، و یا از کوه یا هر مکان بلند با دست و پاى بسته پرتابش کند، و یا او را در آتش بسوزاند، و یا سنگسارش کند. و بنابر قولى نیز مى تواند دیوارى را بر سرش خراب کند چه فاعل باشد و چه مفعول . حتى جائز است او را به هر طریقى که اعدام کرد مرده اش را در آتش بسوزاند.

مساءله 6 - اگر هم جنس بازى به دخول کشیده نشود مثلا به ران یا سرین او اکتفا کرده باشد، حدش صد تازیانه است . و در این حکم فرقى نیست بین اینکه زن داشته باشند یا نه ، مسلمان باشند یا کافر، البته در صورتیکه فاعل کافر و مفعول مسلمان نباشد و گرنه فاعل کافر حدش اعدام است همچنانکه گذشت ، و اگر این عمل را مکرر انجام داده باشد و سه بار هر نوبت صد تازیانه خورده باشد بار چهارم اعدام مى شود، و بعضى گفته اند بار سوم اعدام مى شود، لکن قول اول اشبه است.

مساءله 7 - دو نفر مذکر اگر لخت و عریان در زیر لحافى دیده شوند و بین آن دو قرابت رحمى نباشد و ضرورتى هم این عمل را اقتضاء نکرده باشد هر دو تعزیر مى شوند، و مقدار تعزیر آن دو بنظر حاکم است ، و نزدیکتر به احتیاط این است که حد را بر آنها جارى سازند ولى یک تازیانه کمتر بزنند، و همچنین تعزیر مى شود کسى که پسرى را بلکه حتى مردى یا زنى بالغ یا نابالغ را از روى شهوت ببوسد.
مساءله 8 - اگر کسى که عمل لواط را مرتکب شده باشد چه دخول کرده و چه نکرده ، بعد از عمل پشیمان شود و توبه کند اگر توبه اش قبل از شهادت شهود باشد حد از او ساقط مى گردد و اما بعد از شهادت شهوت ساقط نمى شود، این در صورتى است که ثبوت این عمل به شهادت شهود باشد، اما اگر خودش اقرار کرده باشد و سپس توبه کند امام علیه السلام و همچنین على الظاهر نائب او مختار است بین اینکه عفوش کند و حدش را جار سازد.

مساحقه (همجنس بازى زنان)

مساءله 9 - مساحقه که عملى نظیر لواط است و بین دو زن اتفاق مى افتد ... حد آن بشرطى که مرتکبش بالغ و عاقل و مختار باشد صدتازیانه است چه شوهر داشته باشد و چه نداشته باشد. و بعضى از فقهاء گفته اند اگر زنى شوهردار این عمل را مرتکب شود حدش سنگسار است ، لکن قول اول اشبه است . و در این عمل فرقى بین فاعل و مفعول و کافره و مسلمه نیست .

مساءله 10 - اگر چند بار مساحقه کند و هر بار تازیانه آن را بخورد در نوبت چهارم حدش کشته شدن است ، و اگر قبل از شهادت شهود توبه کند حد از او ساقط مى شود و اما بعد از آن ساقط نمى شود. و اگر ارتکاب آن بطریق اقرار مرتکب ثابت شده باشد در صورتیکه مرتکب توبه کند حاکم چه امام علیه السلام باشد و چه نائب او مخیر است بین عفو و اجراء حد مثل لواط.

مساءله 11 - اگر دو نفر زن اجنبى با یکدیگر زیر لحاف برهنه دیده شوند حاکم به هر یک از آن دو تازیانه هائى کمتر از حد مى زند، و نزدیکتر به احتیاط آنست که نود و نه تازیانه بزند.


منبع:

تحریرالوسیله امام(ره)

حد زنا در اسلام

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۲۲ ب.ظ

حد زنا چند قسم است :


قسم اول - کشتن که در چند مورد واجب است :

اول ، در زناى با محارم نسبى نظیر مادر و دختر و خواهر و امثال اینها...

دوم ، زناى کافر ذمى با زن مسلمان است چه اینکه زن خودش هم طالب و مایل باشد یا او را مجبور کرده باشد، و چه اینکه کافر ذمى به شرائط ذمه عمل بکند و چه نکند، و ظاهرا این حکم در همه اقسام کفار جریان دارد.

سوم ، کسى است که با اکراه و اجبار با زنى زنا کند.

توجه:

در این چند موردى که گذشت شرط جریان حد این نیست که زنا کار محصن (همسردار) باشد بلکه زناکار کشته مى شود هر چند که محصن نباشد. و در این حکم فرقى بین پیر و جوان ، مسلمان و کافر، آزاد و برده ، نیست.


قسم دوم - از اقسام حد سنگسار تنها است ، که واجب است آن را در مورد مرد محصن یعنى داراى همسر که با زنى بالغه و عاقله زنا کند، و نیز در مورد زنى محصنه یعنى داراى شوهر که به مردى بالغ و عاقل زنا دهد، اعمال نمود هر چند که زن و مرد جوان باشند، و در فتوائى معروف است که اگر زن و مرد جوان باشند هم تازیانه مى خورند و هم سنگسار مى شوند، و لکن اقرب آنست که تنها سنگسار کردن آن دو واجب باشد.


قسم سوم - از اقسام حد تازیانه تنها است ، که بر چند طایفه جارى است .

اول ، بر مرد زنا کارى که عزب باشد یعنى همسر نداشته باشد و نتواند همسر بگیرد.

دوم ، بر زن عاقل و بالغى که طفلى با او زنا کرده باشد که این زن تنها تازیانه مى خورد چه شوهر داشته باشد و چه عزب باشد. سوم ، بر زنى غیر محصنه که با مردى زنا داده باشد.


قسم چهارم - از اقسام حد مواردى است که هم تازیانه باید بخورد و هم سنگسار شوند، که این حد پیر زن داراى شوهر و پیرمرد داراى همسریست که او با داشتن شوهر و این با داشتن زن مرتکب زنا شوند در اینصورت ابتداء تازیانه مى خورند و سپس سنگسار مى شوند.


قسم پنجم - از اقسام حد تازیانه و سرتراشیدن و تبعید کردن است ، و این عقوبت حد پسر بکر است یعنى پسرى که نامزدى عقد بسته دارد، لکن بنابر اقرب هنوز بر او دخول نکرده باشد، این پسر اگر زنا کند اول تازیانه اش مى زنند و سپس سر او را مى تراشند و در آخر او را بشهرى دیگر تبعید مى کنند.


منبع:

تحریرالوسیله امام (ره)

سحر وجادو

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ

سحر چیست و از چه زمانى پیدا شده ؟


در اینکه (سحر) چیست ، و از چه تاریخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است این قدر مى توان گفت که سحر از زمانهاى خیلى قدیم در میان مردم رواج داشته است ، ولى تاریخ دقیقى براى آن در دست نیست ، و نیز نمى توان گفت چه کسى براى نخستین بار جادوگرى را به وجود آورد؟
ولى از نظر معنى و حقیقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است که آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى یکنوع چشمبندى و تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خیالى دارد.


سحر در لغت:
1- به معنى خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستى و به تعبیر قاموس اللغه سحر یعنى خدعه کردن .
2- (کل ما لطف و دق ):(آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد).
در مفردات راغب که مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده :
1- خدعه و خیالات بدون حقیقت و واقعیت ، همانند شعبده و تردستى .
2- جلب شیطانها از راه هاى خاصى و کمک گرفتن از آنان .
3- معنى دیگرى است که بعضى پنداشته اند و آن اینکه : ممکن است با وسائلى ماهیت و شکل اشخاص و موجودات را تغییر داد، مثلا انسان را بوسیله آن به صورت حیوانى در آورد، ولى این نوع خیال و پندارى بیش ‍ نیست و واقعیت ندارد.

سحر در قران

از بررسى حدود 51 مورد کلمه سحر و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبیل : طه ، شعراء، یونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پیامبران خدا: موسى ، عیسى و پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به این نتیجه مى رسیم که سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسیم مى شود:
1- آنجا که مقصود از آن فریفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقیقتى ندارد چنانکه مى خوانیم : فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعى : (ریسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خیال مى شد که حرکت مى کنند) (سوره طه آیه 66 و در آیه دیگر آمده است فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم ) (هنگامى که ریسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر کردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آیه 116) از این آیات روشن مى شود که سحر داراى حقیقتى نیست که بتوان در اشیاء تصرفى کند و اثرى بگذارد بلکه این تردستى و چشمبندى ساحران است که آنچنان جلوه مى دهد.
2- از بعضى از آیات قرآن استفاده مى شود که بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آیه فوق که مى گوید آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند که میان مرد و همسرش جدائى میافکند (فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ) یا تعبیر دیگرى که در آیات فوق بود که آنها چیزهائى را فرا مى گرفتند که مضر به حالشان بود و نافع نبود (و یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم ).
ولى آیا تاثیر سحر فقط جنبه روانى دارد و یا اینکه اثر جسمانى و خارجى هم ممکن است داشته باشد؟ در آیات بالا اشارهاى به آن نشده ، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است .
نکته دیگرى که در اینجا تذکر آن لازم است اینکه : به نظر میرسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسیله استفاده از خواص شیمیائى و فیزیکى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است .

مثلا در تاریخ ساحران زمان موسى (علیه السلام ) مى خوانیم که آنها درون ریسمانها و عصاهاى خویش مقدارى مواد شیمیائى مخصوص (احتمالا جیوه و مانند آن ) قرار داده بودند که پس از تابش آفتاب ، و یا بر اثر وسائل حرارتى که در زیر آن تعبیه کرده بودند، به حرکت در آمدند، و تماشا کنندگان خیال مى کردند آنها زنده شده اند.
این گونه سحرها حتى در زمان ما نیز کمیاب نیست .
سحر از نظر اسلام
در این مورد فقهاى اسلام همه مى گویند: یاد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است .
در این قسمت احادیثى از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتابهاى معتبر ما نقل گردیده ، از جمله اینکه :
على (علیه السلام ) مى فرماید: (من تعلم شیئا من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه ...) (کسى که سحر بیاموزد، کم یا زیاد، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلى قطع مى شود ...).
اما همانطور که گفتیم چنانچه یاد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشکالى ندارد، بلکه گاهى به عنوان واجب کفائى مى بایست عده اى سحر را بیاموزند تا اگر مدعى دروغگوئى خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند سحر و جادوى او را ابطال نمایند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
شاهد این سخن که اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است ، حدیثى است که از امام صادق نقل شده ، در این حدیث مى خوانیم : (یکى از ساحران و جادوگران که در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسید و عرض کرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم ، خرج زندگى من نیز از همین راه تامین مى شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولى اکنون آنرا ترک و توبه کردهام ، آیا براى من راه نجاتى هست ؟
امام صادق (علیه السلام ) در پاسخ فرمود:(عقده سحر را بگشاولى گره جادوگرى مزن ).

از این حدیث استفاده مى شود که براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشکال است .

هاروت وماروت

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

درباره این دو فرشته که به سرزمین بابل آمدند، افسانه ها و اساطیر عجیبى بوسیله داستان پردازان ساخته شده و به این دو ملک بزرگ الهى بسته اند تا آنجا که به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى کار تحقیق و مطالعه پیرامون این حادثه تاریخى را بر دانشمندان مشکل ساخته اند آنچه از میان همه اینها صحیحتر به نظر مى رسد و با موازین عقلى و تاریخى و منابع حدیث سازگار است همان است که در ذیل مى خوانید:

(در سرزمین بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسید و باعث ناراحتى و ایذاء مردم گردیده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر کنار دارند.

ولى این تعلیمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا که فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نیز تشریح کنند، تا مردم بتوانند از این راه به پیشگیرى پردازند، این موضوع سبب شد که گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اینکه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند که این یکنوع آزمایش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یکنوع کفر است ، اما آنها به کارهائى پرداختند که موجب ضرر و زیان مردم شد).

آنچه در بالا آوردیم چیزى است که از بسیارى از احادیث و منابع اسلامى
استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشکار است ، از جمله حدیثى که از عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) نقل شده (که در یک طریق از خود امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) و در طریق دیگرى از امام حسن عسکرى (علیه السلام ) است ) به روشنى این معنى را تاءیید مى کند .


اما متاسفانه بعضى از مورخان و نویسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در این زمینه تحت تاثیر افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را که در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره این دو فرشته معصوم الهى ذکر کرده اند که : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى این به زمین فرستاد تا بدانند اگر آنها نیز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را معصیت مى کردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمین مرتکب چندین گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نیز ساختند، همه اینها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از این امور پاک مى باشد و اگر تنها در متن آیات فوق بیندیشیم خواهیم دید که بیان قرآن هیچ ارتباطى با این مسائل ندارد.

واژه هاروت و ماروت :

نام (هاروت ) و (ماروت ) به عقیده بعضى از نویسندگان ، ایرانى الاصل است او مى گوید در کتاب ارمنى با نام (هرروت ) به معنى حاصلخیزى و (مروت ) به معنى (بى مرگى ) برخورد کرده است ، او معتقد است که هاروت و ماروت ماخوذ از این دو لفظ مى باشد.
ولى این استنباط دلیل روشنى ندارد.
در (اوستا) الفاظ (هرودات ) که همان (خرداد) باشد و همچنین (امردات )
به معنى بى مرگ که همان مرداد است به چشم میخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نیز مطلبى در این زمینه نقل کرده است که بى شباهت به معنى اخیر نیست .
و عجیب اینکه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساکنان بابل دانسته اند و بعضى حتى آنها را به عنوان شیاطین معرفى کرده اند در حالى که آیه فوق به وضوح این مسائل را رد مى کند .


منبع:

تفسیر نمونه ذیل أیه : وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَلَوْ أَنَّهُمْ آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (103)-سوره مبارکه بقره-

پیرامون پیمان الست وعالم ذر

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۹ ب.ظ

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آَبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) -سوره مبارکه اعراف-

ترجمه :
172- به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر).
173- یا نگوئید پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختیار کردند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چاره اى جز پیروى از آنان نداشتیم ) آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند مجازات مى کنى .

تفسیر:

توضیح و داورى درباره عالم ذر


همان گونه که دیدیم آیات فوق سخن از پیمانى به میان مى آورد که به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده ، اما اینکه این پیمان چگونه بوده است توضیحى درباره جزئیات آن در متن آیه نیامده ، ولى مفسران به اتکاء روایات فراوان و گوناگونى که در ذیل این آیات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند که از همه مهمتر دو نظر زیر است :
1- هنگامى که آدم آفریده شد فرزندان آینده او تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بیرون آمدند (و طبق بعضى از روایات این ذرات از گل آدم بیرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور کافى براى شنیدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در این هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد (الست بربکم ): (آیا پروردگار شما نیستم )؟!
همگى در پاسخ گفتند: (بلى شهدنا) آرى بر این حقیقت همگى گواهیم .
سپس همه این ذرات به صلب آدم (یا به گل آدم ) بازگشتند و به همین جهت این عالم را (عالم ذر) و این پیمان را (پیمان الست ) مى نامند.
بنابراین پیمان مزبور یک (پیمان تشریعى ) و قرارداد خود آگاه در میان انسانها و پروردگارشان بوده است .

2- منظور از این عالم و این پیمان همان (عالم استعدادها) و (پیمان فطرت ) و تکوین و آفرینش است ، به این ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذراتى بیش نیستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقیقت توحید به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان این سر الهى به صورت یک حس درون ذاتى به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه !.
بنابراین همه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤ الى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است .
اینگونه تعبیرها در گفتگوهاى روزانه نیز کم نیست مثلا مى گوئیم : (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ) یا مى گوئیم : (چشمان به هم ریخته او مى گوید دیشب به خواب نرفته است )،
در قرآن مجید نیز تعبیر سخن گفتن در زمینه زبان حال در بعضى از آیات آمده است ، مانند (فقال لها و للارض اءئتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین ) (فصلت 11): (خداوند به آسمان و زمین فرمود: (با میل یا از روى اجبار بیائید و سر بر فرمان نهید آنها گفتند: ما از روى میل آمدیم و سر بر فرمان نهادیم ).
این بود خلاصه دو نظر معروف در تفسیر آیات فوق .

کدام تفسیر مورد پذیرش است؟
تفسیر اول داراى اشکالاتى است که ذیلا بیان مى شود:
1- در متن آیات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم ) در حالى که تفسیر اول از خود آدم یا از گل آدم سخن مى گوید.

2- اگر این پیمان با خود آگاهى کافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش کرده اند و هیچکس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى که فاصله آن نسبت به زمان ما بیش از فاصله این جهان با جهان دیگر و رستاخیز نیست با اینکه در آیات متعددى از قرآن مى خوانیم که افراد انسان (اعم از بهشتیان و دوزخیان ) در قیامت سرگذشتهاى دنیا را فراموش نکرده و به خوبى یاد دارند،
این نسیان عمومى در مورد عالم ذر به هیچوجه قابل توجیه نیست .
3- هدف از چنین پیمانى چه بوده است ؟ اگر هدف این بوده که پیمان گذاران با یادآورى چنین پیمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپویند باید گفت چنین هدفى به هیچوجه از این پیمان به دست نمى آید زیرا همه آن را فراموش کرده و به اصطلاح به بستر (لا) خفته اند.
و بدون چنین هدفى این پیمان لغو و بیهوده به نظر مى رسد.
4- اعتقاد به وجود چنین جهانى در واقع مستلزم قبول یک نوع تناسخ است زیرا مطابق این تفسیر باید پذیرفت که روح انسان قبل از تولد فعلى او یک بار دیگر در این جهان گام گذارده است . و پس از طى دورانى کوتاه یا طولانى از این جهان باز گشته است ، و به این ترتیب بسیارى از اشکالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.


ولى اگر تفسیر دوم را بپذیریم هیچیک از این ایرادها متوجه نخواهد شد زیرا سؤ ال و جواب و پیمان مزبور یک پیمان فطرى بوده است که الان هم هر کس در درون جان خود آثار آن را مى یابد و حتى طبق تحقیقات روانشناسان اخیر (حس مذهبى ) یکى از احساسات اصیل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همین حس است که بشر را در طول تاریخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود این فطرت هیچگاه نمى تواند به این عذر که پدران ما بت پرست بودند توسل جوید فطرة الله التى فطر الناس علیها (روم 30)

تنها ایراد مهمى که به تفسیر دوم متوجه مى شود این است که سؤ ال و جواب در آن جنبه کنائى به خود مى گیرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره کردیم که این گونه تعبیرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ایراد دیگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسیر نزدیکتر به نظر مى رسد.


منبع: تفسیر نمونه

سند حقانیت پیامبر

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ

وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (24)

23- اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (لااقل ) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید اگر راست مى گوئید.
24- اگر این کار نکردید و هرگز نخواهید کرد از آتشى بترسید که هیزم آن بدنهاى مردم (گنهکار) و سنگهاى است که براى کافران مهیا شده است .

تفسیر:

قرآن مرز (زمان و مکان ) را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته است ، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتى معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن ، روى نوار معینى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مکان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مریم (علیهاالسلام ) و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح (علیه السلام ) در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینى بوده و چنانکه مى دانیم ، امورى که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم ، کم رنگتر جلوه مى کنند، و این از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مکان ندارد همچنان به همان قیافه اى که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلى کرد، امروز بر ما تجلى مى کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتى داده که بتوانیم استفاده بیشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم ، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت ، بدیهى است که یک دین جهانى و جاودانى باید یک سند حقانیت جهانى و جاودانى هم در اختیار داشته باشد.
روحانى بودن :
امور خارق العاده اى که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بیماران غیر قابل علاج ، زنده کردن مردگان سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر مى کنند، ولى الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولى ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین مى سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم مى نماید معجزه اى است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برترى چنین معجزه اى بر معجزات جسمانى احتیاج به توضیح ندارد(واین نوعی احترام به مردمان عصر علم وتکنولوژی ست.)
آیا قرآن دعوت به مقابله کرده است ؟!

ادامه مطلب ...

فال... آرى یا نه؟!

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

فال نیک و بد
شاید همیشه در میان انسانها و اقوام مختلف ، فال نیک و بد رواج داشته است ، امورى را به فال نیک مى گرفتند و دلیل بر پیروزى و پیشرفت کار مى دانستند، و امورى را به فال بد مى گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامى و عدم پیروزى مى پنداشتند، در حالى که هیچگونه رابطه منطقى در میان پیروزى و شکست با اینگونه امور وجود نداشت و مخصوصا در قسمت فال بد، غالبا جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.
این دو گرچه اثر طبیعى ندارند، ولى بدون تردید اثر روانى مى توانند داشته باشند، فال نیک غالبا مایه امیدوارى و حرکت است ولى (فال بد) موجب یاس و نومیدى و سستى و ناتوانى است .

شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامى از فال نیک نهى نشده ، اما فال بد به شدت محکوم گردیده است ، در حدیث معروفى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده : تفالوا بالخیر تجدوه : (کارها را به فال نیک بگیرید (و امیدوار باشید) تا به آن برسید) جنبه اثباتى این موضوع منعکس است و در حالات خود پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و پیشوایان اسلام (علیهم الاسلام ) نیز دیده مى شود که گاهى مسائلى را به فال نیک مى گرفتند، مثلا در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین(حدیبیة )مى خوانیم هنگامى که (سهیل بن عمرو) به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و حضرت (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از نام او آگاه گردید، فرمود: قد سهل علیکم امرکم : (یعنى از نام (سهیل ) من تفال مى زنم که کار بر شما سهل و آسان مى گردد.
دانشمند معروف (دمیرى ) که از نویسندگان قرن هشتم هجرى است ، در یکى از نوشته هاى خود اشاره به همین مطلب کرده و مى گوید اینکه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فال نیک را دوست میداشت به خاطر آن بود که انسان هر گاه امیدوار به فضل پروردگار باشد در راه خیر گام برمى دارد و هنگامى که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مایه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى کشیدن است .
اما در مورد فال بد که عرب آنرا تطیر و طیره مى نامد، در روایات اسلامى - همانطور که گفتیم - شدیدا مذمت شده ، همانطور که در قرآن مجید نیز کرارا به آن اشاره گردیده و محکوم شده است از جمله در حدیثى مى خوانیم که پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: الطیرة شرک (فال بد زدن (و آنرا مؤ ثر در سرنوشت آدمى دانستن ) یک نوع شرک به خدا است )و نیز مى خوانیم : که اگر فال بد اثرى داشته باشد همان اثر روانى است ، امام صادق فرمود: الطیرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شیئا لم تکن شیئا:(فال بد اثرش به همان اندازه است که آنرا مى پذیرى ، اگر آن را سبک بگیرى کم اثر خواهد بود و اگر آنرا محکم بگیرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نکنى ، هیچ اثرى نخواهد داشت .)
در اخبار اسلامى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده است که راه مبارزه با فال بد بى اعتنائى است ، از پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: ثلاث لا یسلم منها احد الطیرة و الحسد و الظن قیل فما نصنع قال : اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق : (سه چیز است که هیچکس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلب غالب اشخاص پیدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن است ، عرض کردند پس چکنیم ؟ فرمود: هنگامى که فال بد زدى اعتنا مکن و بگذر و هنگامى که حسد در دلت پیدا شد عملا کارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى که سوء ظن پیدا کردى آنرا نادیده بگیر. عجیب این است که موضوع فال نیک و بد حتى در کشورهاى پیشرفته صنعتى و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در میان غربیها رد شدن از زیر نردبان و افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود؟
البته وجود فال نیک همانطور که گفتیم مساله مهمى نیست بلکه غالبا اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد همیشه باید مبارزه کرد و آنها را از افکار دور ساخت و بهترین راه براى مبارزه با آن تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دلها است ، همانطور که در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است .


منبع:
- تفسیر نمونه
ذیل ایه : فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (131 - اعراف)