ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

شعر :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۵۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

سفری در پیش است ...

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ

سفری در پیش است!

بی گمان باید رفت!

باز از دور مرا می خوانند!

لیک ای همنفسان!

درِ این باغ کماکان باز است!

کوچه باغش بسیار

سنگ فرشش چشمم

خوش در آن سیر کنید

و برای همگان

و برای دل بیچاره ی من هم طلب خیر کنید.


                                                  فعلاً ...

لطفاً از کول ما بیا پایین ...

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۶ ب.ظ

خم شده پشت ما بیا پایین
با توام..نه .. شما! بیا پایین


ای مهندس, جناب! دکترجان!
اخوی! حاج آقا! بیا پایین


از برای خدا از آن بالا
پسر کدخدا! بیا پایین


پیش از آنکه هوا برت دارد
یک هویی, بی هوا بیا پایین


ای که یک چند پیش از این بودی
کاسب خرده پا بیا پایین


هر که آمد عمارتی نو ساخت
زد به نام شما بیا پایین


قسط من می دهم تو می گیری
وام از بانکها؟! بیا پایین


روی امواج قدرت و ثروت
می روی تا کجا؟ بیا پایین


این همه پشتک آن همه وارو!
اندکی هم حیا بیا پایین


می شود بوی این دو رنگیها
عاقبت بر ملا بیا پایین


روز محشر نمی شود پیدا
پارتی، آشنا بیا پایین


صد کیلومتر رفته ای بالا
قدر یک توکّه پا بیا پایین


پول را می شود همین جا خورد
هی نبر کانادا بیا پایین


من نمی گویم از بلندی قاف
یا ز هیمالیا بیا پایین,


اختلاست اگر تمام شده 
لطفا از کول ما بیا پایین!

شاعر: محمدرضا ترکی

منبع: گنجینه ی بهترین شعرها

بچه مشهد

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

بِچِه یِ مشهد که بِشی، غم نِدِری حالت خوبه
فوری مِری سمت حرم، وَختی که غم در موکوبه


با مادرت حرفت بِره، یا با بابات درگیری شِه
مِندزی خودتِ تو حرم، می گیری محکم ضریح شه!


حرف مِزِنی، غُر مِزِنی، نق نق بیجا مُکُنی
دردا و رازای دِلِ ، اونجه تو حاشا مُکُنی

یا وختایی که خوشحالی، یا خواستته آقا مِدِه
یَک مشت نخودچیته بِخِر، برو و نذریته بِده!

دم غروب و صبح زود، نقاره هاش صدا مِدَن
هَمچی که انگار اونا هم، دِرَن رضا رضا مِگَن


خادما لبخند مِزِنن، کفشدارا خوش بِش مُکُنن
اینجه همه خادم مِرَن، قدر آقا ره مِدِنن

خوبیِ اینجه تو اییه، اینجه حرم نیس توی قاب
بِرِ ایکه بیگیری جواب، مِری تو صحن انقلاب

سقاخانه آب مُخُوری، پنجره فولاد شُلُغه
هرکی که آمِدِه حرم، گفته نِمِده... دُرُغه!


اشکات نم نم می ریزی، یَک کُنجی پیدا مُکُنی
نگا به گنبد مُکُنی، عقده ی دل وا مُکُنی

سِلام امام مهربون، قربون رنگ گنبدت
بازم طلبیدی آقا؟ فدای ناز پرچمت

راستش آقا گرفتارُم، حاجتامم زیاد شده
حکایت مو و شما، قصه ی برگ و باد شده

وَختی خُودمه مُسپُرم، دست شما غم نِدِرُم
حاجتامه 3 سوت مِدی، دِگه چیزی کم نِدِرُم


دلخسته خدا خدا خدا می کردم

یک ماه  برای تو  دعا  می کردم


هرجمعه ی ماه رمضانی که گذشت

تا وقت اذان   تو را  صدا   می کردم


سی روز به عشق دیدنت  آقا جان!

من روزه ی خود به اشک وا می کردم


در هر شب قدر وقت احیا ارباب!

با یاد شما حال  وصفا می کردم


ای کاش نماز عید فطر خود را امروز

در پشت سر تو اقتدا می کردم


افسوس چنین نشد ومن فهمیدم

یک ماه برای خود  دعا می کردم!!


سیدامیرحسین میرحسینی


آقا! شفای سینه ی من یک دعا بکن

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ

آقا! شفای سینه ی من یک دعا بکن

این قلب گُر گرفته ی من را دوا بکن


آقا! بیا زمین دلم وقف چشم تو

بر این خرابه قصر خودت را بنا بکن


من خسته از فسادم ، دنیا اگرکه نیست

در من ظهور کرده پُرَم از صفا بکن


هر ریسمان که چنگ زدم در هوا برید!

دستم به دست گرم خدا آشنا بکن


آقا! یزیدیان همه جا نعره می زنند!

برخیز مثل باب خودت کربلا بکن


در من کسی به نام شما حرف می زند!

حرفم که با شماست ، عمل هم شما بکن!


یا باز گرد رها ساز از این غمم

یا گوشه ی عبای دلم را رها بکن!


شعر از: شورگشتی


در سال ( جاری ) ۱۳۹۴، با گذشت ۲۹ سال از عملیات کربلای ۴، کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح ایران اعلام کرد که اجساد ۱۷۵ غواص ایرانی که با دستان بسته کشته شده‌اند را در منطقه ابوفلوس، عراق کشف کرده‌اند.

فرمانده این ستاد همچینین اعلام کرد که برخی از اجساد کشف شده دارای هیچ جراحتی نیستند و نیروهای بعثی آن‌ها را زنده به گور کرده‌اند!!!

- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد -


کشف پیکرهای 175 غواص که دست بسته


تقدیم به صد و هفتاد و پنج غواص شهید عملیات کربلای چهار


شب آمده ست از همه سو امّا، پیداست آفتاب نمی‌میرد

دل، آن دلی که عزم سفر دارد، هنگام اضطراب نمی‌میرد



ای ماهیان گمشده در طوفان! هستید و نیستید، خدا را شکر

دریا همین که میل خطر دارد، جز کف حباب نمی‌میرد!



از ( کربلای چار ) خبر دارم، از عزم بی نهایت سربازان

گفتند: بی شکایت می‌میریم ؛ صد شکر انقلاب نمی‌میرد!



اروند گریه کرد چنین روزی، بود این شکست اول پیروزی

در چشم‌های خوف و رجا دیده، آن خاطرات ناب نمی‌میرد



ای دشمنان سمت خطر رفته، آه ای شهاب‌های هدر رفته

آری ستاره‌ها همه می‌مانند، امشب به جز شهاب نمی‌میرد!



دستی که بال روشن پرواز است، دستی که دست روشن اعجاز است

دستی که بسته هم بشود باز است، این دست با طناب نمی‌میرد!!



ای ماهیان زنده! بفرمایید، برگشته‌اید و زنده تر از مایید

دریا نرفته‌ها هم می‌دانند، ماهی درون آب نمی‌میرد!!



شعر از:

امیرعلی سلیمانی


تشنه ترین آب !!

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

نذر چشمان ابو الفضل:


تشنه تشنه‌ترین‌هایم برخور ای مَرد!

نوش کن یک کف و صد مَشک ببر پُر ای مَرد!


بسترم نرم و نجیب است روم گام به گام

چون شود سخت و سراشیب خورم سُر ای مَرد!


سردم و شب‌زده و شور نه شیرین و روان

ریزم از صخره‌ شَلّال به شُرشُر ای مَرد!


جوش صحرا و سراب است و کنارم سر آب

زآب خُوردم رمه رم خورده به آخور ای مَرد!


کم مَبینم که سفیر غم و اشکم چون ابر

دُرّم و لؤلؤام و قطره‌ چون دُر ای مَرد!


میزبان عربت بنده فراتم از من

برخورد نخل و درخت، آهو و اُشتر ای مَرد!


ای چو کوه از برکوه ای قمرین خد از اسب!

پای بر دیده من نِه که شوم خور ای مَرد!


مشک پر شد به فدای تو کمی نیز بنوش

پر شدت دیده ز من چشم بیفشُر ای مَرد!


این منم تشنه تو تشنه تر از مردم تو

آب دیدی که گرفته است ز غم گُر ای مَرد!


شعر از:

محمدعلی معلم‌ دامغانی


آ خدا ( 2)

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۴۱ ق.ظ

هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا !
تو فقط مشتریشی، اونم ندیده
آخدا !


می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم
یه جا، با هم می خری؛ کال و رسیده
آخدا !


تویِ زندگیم نشد به در بسته بخورم
اسم پاکت واسه قفل غم، کلیده
آخدا !


می خوام امشب مثِ اون چوپونه دردِ دل کنم
اون که از آدم خوبا طعنه شنیده
آخدا !


می زنی بیا بزن؛ صاحب بندتی ولی
چی گیرت میاد از این رنگ پریده آخدا !؟


مُشتی پوست و استخوون دیگه جهنم نداره
درخور قهر تو نیستش این تکیده
آخدا !


کی می خوای اسم منُ از تو بَدا خط بزنی ؟
نوبتم کی میشه ؟ وقتش نرسیده آخدا !؟


روتُ برنگردون از من، نگو منت نکشم
دل شکستن از شما خیلی بعیده
آخدا !


کاری کن تا که سری تویِ سرا در بیارم
قسمت میدم به اون سر بریده
آخدا !


نکنه داری درِ بهشتُ روم وا می کنی!
عطر سیب تازه ای اینجا پیچیده
آخدا !

 

شاعر : وحید قاسمی


بیت العنکبوت

چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ
 دیده ی آن عنکبوت بی‌قرار

در خیالی می‌گذارد روزگار


پیش گیرد وهم دوراندیش را

خانه‌ای سازد به کنجی خویش را


بوالعجب دامی بسازد از هوس

تا مگر در دامش افتد یک مگس !


بعد از آن خشکش کند بر جایگاه

قُوت خود سازد از و تا دیرگاه

*

*

ناگهی باشد که آن صاحب سرای

چوب اندر دست، برخیزد ز جای


خانهٔ آن عنکبوت و آن مگس

جمله ناپیدا کند در یک نفس !!

*

*

هست دنیا ، وانک در وی ساخت قوت

چون مگس ، در خانه ی آن عنکبوت !


گر همه دنیا مسلم آیدت

گم شود تا چشم بر هم آیدت !

...


شعر از:

عطار نیشابوری



بهت خیابان است و انواع پری‌ها !!

يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۰۷ ب.ظ
                                   
بهت خیابان است و انواع پری‌ها !
دلگیرم از حال و هوای دلبری‌ها !

این شهر هم جنس غم ما را ندارد
اینجا پر است از دیگری از دیگری‌ها
 

عطر سلامی را که شاعر گفته چندیست 
نشنیدم از گل‌های سرخ روسری‌ها

تغییر کرده نوع چاه و گرگ و یوسف 
حب برادر گونه! بغض خواهری‌ها


چشم زمین بر دست‌های آسمان نیست 
قد می‌کشیم از ریشه‌ی ناباوری‌ها

قرنی که آهن پاره‌ها را دوست دارد
رونق ندارد فوت و فن زرگری‌ها
 

پس کوچه های تنگ! پس توهای کوچک 
آغوش‌های جابجای مادری‌ها

یک قاب مانده روی این دیوار خاموش
لبخندِ معنادار آن هم سنگری‌ها ... !

دیگر جهان را گرد ِظلمت کور کرده
شب ریشه‌ی آیین‌ها و رهبری‌ها...

**
باید بیایی ...وقت اما و اگر نیست
دنیا دلش تنگ است بر پیغمبری‌ها


شعر از:

شبنم فرضی زاده


چیزی که عوض ندارد!

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ق.ظ

گر نبُوَد اسب مطلّا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام


ور نبود مشربه از زرّ ناب
با دو کف دست توان خورد آب


ور نبود جامه اطلس تو را
دلق کهن ساتر تن بس تو را


جمله که بینی همه دارد عوض
وز عوضش گشته میسر غرض


آنچه ندارد عوض ای هوشیار!
عمر عزیز است ؛ غنیمت شمار


شیخ بهایی

سفر به سرزمین فرعون

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ

به مصر رفتم و آثار باستان دیدم

به چشم آنچه شنیدم زداستان دیدم

بسى چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ

چنان فتاد نصیبم که آنچنان دیدم

گواه قدرت شاهان آسمان درگاه

بسى ((هرم )) ز زمین سر به آسمان دیدم

تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک !

تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم!

تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت !

تو صخره دیدى و من سخره زمان دیدم !

تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج !

تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم!

تو عکس دیدى و من گردش جهان برعکس !

تو شکل ظاهر و من صورت نهان دیدم

تو چشم دیدى و من دیده حریصان باز

هنوز در طمع عیش جاودان دیدم !

تو سکه دیدى و من در رواج سکه ، سکوت

تو حلقه،  من به نگین نام بى نشان دیدم

میان اینهمه آثار خوب و بد به مثل

دو چیز از بد و از خوب توأمان دیدم

یکى نشانه قدرت یکى نشانه حرص

دو بازمانده زدیوان خسروان دیدم !


آدم بشو نیستی که نیستی!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ق.ظ

آدم بشو نیستی که نیستی!


پدرى با پسرش گفت به خشم
که تو آدم نشوى جان پسر!


گر کسان جامع خیرند و شرند
از سراپاى تو ریزد همه شر


حیف از آن عمر که اى بى سر و پا!
در پى تربیتت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست
بى خبر روز دگر رفت سفر


رفت از پیش پدر تا که کند
بهر خود فکر دگر، کار دگر


چند سالى بگذشت و پس از این
زندگى گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایى یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزى بگذشت و پس از این
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خود خواهى و کبر
به سراپاى وى افکند نظر


گفت : اى پیر! شناسى تو مرا؟
گفت : کى مى روى از یاد پدر؟


گفت : گفتى که من آدم نشوم
حالیا، حشمت و جاهم بنگر


پیر خندید و سرش داد تکان
گفت : این حرف و برون شد از در


من نگفتم که تو حاکم نشوى!
گفتم : آدم نشوى! جان پسر!


ای مهربان خدای!

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ق.ظ

اى مهربان خداى!


گم گشته ام تو بودى و کردم چو دیده باز
دیدم به آسمان و زمین و به بام و در
تابنده نور توست
هر جا ظهور توست


دیدم به هیچ نقطه تهى نیست جاى تو
خوش مى درخشد از همه سو جلوه هاى تو


اى مبداء وجود!
از کثرت ظهور، نهان شد که کیستى
از هر چه ظاهر است ، تویى آشکارتر ... مستور نیستى
نزدیک تر ز من به منى ، دور نیستى


تو آشکاره اى ... من زین میان گُمم
کور ار نبیند، این گنه آفتاب نیست
نقص از من است ، ورنه رُخت را حجاب نیست .
اى مهربان خداى !


در قلب من تبى است گدازان و دردناک
احساس مى کنم که به کانون جانِ من
سوزنده آتشى است که سر مى کشد به اوج
احساس مى کنم عطشى مست و بى قرار
اندر فضاى هستى من مى دود چو موج
این سوز عشق توست ،
در من ، چو جان نهان


احساس مى کنم ،
درمان نسازد این تبِ من جز دواى تو

زائل نسازد این عطش ، الاّ لقاى تو


اى مهربان خداى !
احساس مى کنم خلائى در وجود خویش
کان را نمى برد ز میان ، جز پرستشت


اى نازنین خداى !
احساس مى کنم که بود در سرشتِ من
سوزنده ، یک نیاز
داغ نیاز را نزداید ز سینه ام
جز لذّت پرستش و جز نشئه وصال
مخمورى مرا به جز این مى ، علاج نیست
مطلب عیان بود، به بیان احتیاج نیست


اى مهربان خداى !
تو، راز جان و مایه سرمستى منى
تو هستى منى
در عمق فکر و پرده جانم تویى ، تویى
آرام دل ، فروغ روانم تویى ، تویى


هر جا نگاه مى دود، آنجا نشان توست
روشنگر وجود، رخِ دلستان توست .


شاعر:

حجت الاسلام بهجتى (شفق)

لقمه ی نانی که باشد شبهه ناک ... ( شعری از شیخ بهایی )

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ق.ظ

لقمه شبهه ناک:

شیخ بهایی، نقش غذا را در ساختار روحی انسان بسیار مهم می داند و از لقمه حرام سخت برحذر می دارد و می گوید: 


...


لقمه ی نانی که باشد شبهه ناک

در حریم کعبه، ابراهیم پاک -


گر، به دست خود فشاندی تخم آن

ور به گاو چرخ کردی شخم آن


ور، مه نو در حصادش داس کرد

ور به سنگ کعبه‌اش، دستاس کرد


ور به آب زمزمش کردی عجین

مریم آیین پیکری از حور عین


ور بخواندی بر خمیرش بی‌عدد

فاتحه، با قل هوالله احد


ور بود از شاخ طوبی آتشش

ور شدی روح‌الامین هیزم کشش


ور تو برخوانی هزاران بسمله

بر سر آن لقمه ی پر ولوله


عاقبت، خاصیتش ظاهر شود

نفس از آن لقمه تو را قاهر شود


در ره طاعت، تو را بی‌جان کند

خانهٔ دین تو را ویران کند


...


منبع:

گزیده ای از:
مثنوی نان وحلوا  بخش ۷ - «فی ذم العلماء المشبهین بالامراء المترفعین عن سیرة الفقرا»

شیخ بهایی

«نه شام لقمه چربی برای شام تو شد/نه درعراق قضا و قدر به کام تو شد

نه درسیادت اعراب نقشه تو گرفت/نه افتخار اروپا شدن به نام تو شد


نه در کمال ریا سنگ دین به سینه زدن/ دلیل رونق بازار و احترام تو شد

دوام عزت ایرانیان خدادادیست /اگرکه مکروفون پایه دوام تو شد
 
تو صید دام طمع گشته ای برادرگل! /کدام قمری و بلبل اسیر دام تو شد؟

عراق و شام و فلسطین کنام شیرانند/ گمان مدار که هر بیشه ای کنام تو شد


اگر به فکر عراقی چرا بریدن سر/ز شیعه باعث آرام و التیام تو شد

اگرکه سوریه سرکوبگر بود ز چه رو/به خون کشیدن بحرین‌یان به کام تو شد

اگر تو صادقی و پیرو دموکراسی/چرا چو زهر قیام یمن به جام تو شد

به نزد امت اسلام امام خامنه ایست/چه شدکه مفتی وهابیان امام تو  شد


رفیق قافله ای و شریک دزد ای دوست/گمان مبر که به این شیوه خلق خام تو شد

فقط بحرمت همسایه گیست اینکه قدم/به این دیارنهادن نصیب گام تو شد

فسانه گشت و کهن شدحدیث عثمانی/به خود بیاکه همای ظفر ز بام تو شد

نه غرب با تو وفا می‌کند نه اسراییل/نه داعشی که به دستور او غلام تو شد


تو میهمانی و شرط ادب نبود این شعر/حلال کن اگراین بیت‌هاحرام تو شد!


شعر از :

افشین اعلا

شعر ( خورشید من! برآی ) سروده : مقام مظم رهبری

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است


از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است!


دستم نمی رسد که دل از سینه بر کنم

باری علاج شوق ، گریبان دریدن است!


شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت

خورشید من! برآی که وقت دمیدن است


سوی تو ، ای خلاصه ی گلزار زندگی!

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است


بگرفت آب و رنگ ، زفیض حضور تو

هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است


با اهل درد شرح غم خود نمی کنم !

تقدیر غصه ی دل من ناشنیدن است!!


آن را که لب به دام هوس گشت آشنا

روزی « امین » سزا ، لب حسرت گزیدن است

حال عالم

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

حال عالم را چو پرسیدم من از فرزانه اى
گفت : یاخاک است! یا باد است! یا افسانه اى!


گفتمش : آن را چه می گویی که دل بر او نهد؟!
گفت : یا کور است! یا مست است! یا دیوانه اى!


گفتمش : احوال عمر ما چه باشد؟ عمر چیست ؟!
گفت : یا برفى ست! یا شمعى ست! یا پروانه اى!

کوبنده ترین اسلحه!

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ق.ظ

ارزنده ترین گوهر مقصود نماز است
زیبنده ترین هدیه به معبود نماز است


کوبنده ترین اسلحه مکتب توحید
کز ریشه کند خصم تو نابود ؛ نماز است


فرمود على (ع ) شیر خدا، ساقى کوثر
در مکتب ما شاهد و شهود نماز است


این نکته رسول مدنى گفت به سلمان
سرّى که به توفیق تو افزود نماز است


در دادگه عدل خدا ؛ روز قیامت
از صلح حسن مقصد و مقصود نماز است


از آمدن کرب و بلا آنچه به عالم
مقصود حسین بن على بود نماز است


آنروز که آید زپس پرده ى غیبت
اول هدف مهدى موعود نماز است


شاعر جناب ( جـــن )!

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

پس از شهادت امام حسین علیه السلام بر اثر جو خفقان شدید حاکم بر جامعه ، کسى جرأت نمى کرد نامى از امام و اهل بیت به میان آورد. زائرین قبر مطهرش ، دست و پایشان قطع مى شد. شعرا جرأت نداشتند در مصیبت اهل بیت بویژه امام حسین مرثیه بسرایند.
از این رو گاهى شاعرى در این باره شعر و مرثیه اى مى سرود، و آن را به جن نسبت مى داد و در میان مردم شایع و رایج مى ساخت .

از جمله اشعار دعبل خزاعى است که گویند ابیات آخر را اجنه سروده اند.

زر خیر قبرٍ فى العراق یزار

و اعص الحمار فمن نهاک حمار

لم لا ازورک یا حسین لک الفداء

قومى و من عطفت علیه نزاز

و لک المودة فى قلوب ذوى النهى

و على عدوک مقته و دَمار

یابن الشهید و یا شهیدا عمُّه

خیر العمومة جعفر الطیار

آ خدا!

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ

اومدم آشتی کنم وقتشه حالا آخدا

(پست ثابت)