:) لبخندهای مستند :)
سعید بیابانکی در کتاب لبخندهای مستند:
1 -
در خیابان اتفاقی میخورم به یکی از خوانندگان سرشناس کشور که دارد با تلفن همراه صحبت میکند. به او سلام میکنم. جواب مرا میدهد. میگویم ببخشید عرضی داشتم. میگوید من عجله دارم. حتماً به شما زنگ میزنم و دور میشود. بلافاصله میگویم: میخواستم بگویم در آلبوم جدیدتان پنج بیت از شعرها را غلط خواندهاید. با شنیدن این حرف مکثی میکند و به سمت من میآید و میپرسد: ببخشید کدام شعرها؟
در حالی که سوار تاکسی شدهام، میگویم: من عجله دارم بعداً به شما زنگ میزنم!!
2 -
یکی از دوستان که به تازگی صاحب فرزند شده تماس گرفته و میگوید: دوست دارم تعدادی اسم دختر به من پیشنهاد بدهی تا با مشورت فامیل یکی از آنها را برای دخترم انتخاب کنم. میگویم حداقل باید ده روز به من فرصت بدهی تا فکر کنم. میگوید: ای بابا یعنی در این ده روز دختر ما اسم ندارد؟ میگویم فعلاً اسمش را بگذارید New Folder!
3 -
یکی از نمایندگان شورای شهر را در خیابان دیدهام که عینک دودی گذاشته تا کسی او را نشناسد! کاری که پیشترها عمراً نمیکرد. تعجب میکنم این همه تبلیغ کرده برود شورای شهر برای خدمت به مردم ، بعد عینک دودی گذاشته مردم او را نشناسند مبادا مزاحم اوقات شریف او شوند!
4 -
با ناصر فیض و رضا رفیع که هر دو طنازند دعوت شدهایم سمنان برای شعرخوانی. یکی از مدیران استان میگوید در وصف سمنان شعری ندارید؟ این دو بیت را فیالمجلس در آن مجلس انشاد فرموده و پشت تریبون میخوانیم. جماعت کلی تشویق میکنند:
شهری پر از کرشمه پر از بنز و خاور است
استان که نیست موطن مردان اکبر است
نصف جهان اگر به هنر شهره است و گز
سمنان ما ولی پرزیدنتپرور است... !
منبع:
تسنیم
- ۹۴/۰۳/۰۵