بزرگترین
1 - از صبح سگ دو می زند دنبال لقمه ای نان
امروز هم شرمندگی باید سق بزند بر سفره ی شام؟!
2 - با دلهره ی تمام عرض سالن را می رود و می آید
نگاهی به ساعت، نگاهی به درب شیشه ای اطاق
آیا بیمارش ماندنی است؟!
3 - کتاب پیش رویش باز است اما ورقی نمی خورد!
چشمانش دوخته به سقف استخاره می گیرند:
می آید؟! نمی آید؟ می شود؟ نمی شود؟!
4 - خانه را جاروب می زند
نوزاد را در حالی که گریه می کند به سینه چسبانده است
بوی برنج سوخته خبر از روزهای سخت و سنگین می دهد
5 - انگار از دماغ فیل افتاده باشد
نمی شود گفت بالای چشمش ابروست!
او دیگر برای خود کسی شده است!
...
شهر غوطه می خورد در افکار روزمره خویش که ناگهان صدای « الله اکبر » از مأذنه طنین انداز می شود...
آری خدا بزرگ است! خدا بزرگ است! خدا بزرگ است! خدا بزرگ است!
+ جریان این نیز بگذرد را حتما شنیده اید؟!...
من بودم پیشنهاد می دادم این کلمه بر نگین پادشاه حکاکی شود: « خدا بزرگ است! »
پس نه در سختی ها ناامید شو و نه در خوشی ها خودت را بگیر و این است راز و رمز یک زندگی متعادل و صحیح.
درود بر اذان
من هم این نیز بگذرد را با یک بیت شعر از حافظ نقض می کنم:
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
چون زندگی هامون همین هست از تمام وجود درک می کنم...!
خداکنه لایق باشیم که وقتی جای این نیز بگذرد که جواب نمیده
بگیم خدا بزرگست جواب بگیریم و غم و غصه بره دیگه بر نگرده.