بی توفیقی أعشای کبیر ( عشق شراب )
ابوبصیر ( أعشى ) معروف به ( أعشى قیس ) و ( أعشاى کبیر ) که قصیده لامیّه اش از ( معلّقات عشر ) است - ده شاهکار ادبی جاهلیت که بر دیوار کعبه آویزان کرده بودند -
قصیده اى نیز در مدح رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت و رهسپار مکّه شد تا شرفیاب شود، امّا در مکّه یا نزدیک مکّه کسى از مشرکان قریش با وى ملاقات کرد و به او گفت : محمّد زنا را حرام مى داند! گفت : با زنا سرى ندارم .
گفت میگسارى را هم حرام مى داند! ( أعشى ) گفت : به خدا قسم ، به این کار هنوز علاقه مندم!! اکنون باز مى گردم و سال آینده دوباره مى آیم و اسلام مى آورم!!!
وى بازگشت و همان سال مرد ، و توفیق اسلام آوردن نیافت!
منبع:
چکیده تاریخ پیامبر اسلام
دکتر محمد ابراهیم آیتى
_______________________________________________________________________________________
اعشی
أعشی قیس فرزند قیس (... - ۷ هـ = ... - ۶۲۸ م).[۱] [۲] ، نام کامل وی: ( میمون بن قیس بن جندل بن شراحیل بن عوف بن سعد بن ضُبیعة بن ثعلبة بن بکر بن وائل )[۳][۴] . از قبیلهٔ بکر بن وائل. کنیه اش «أبی بصیر»، همچنین دارای چند القاب بود مانند: «الأعشی الکبیر» ، «أعشی بکر بن وائل» ، «صنّاجة العرب» . سبب نامگذاری وی به «الأعشی» از آنجاست که: او در شب چشمانش کم سو ونابینا میشد، نامش «الأعشی» گذاشته بودند، ودر لغة عرب «الأعشی» به کسی که در شب دارای دیدن ندارد، ونابینا در شب میشود گفته میشود.[۵]
عمری طولانی آورد، اسلام را درک کرد أما ایمان نیاورد و مسلمان نشد.[۶] در آخر عمرش کاملاً نابینا شد. تولدش و وفاتش در روستای منفوحه در «الیمامة»، خانه أش و قبرش در همانجا واقع شدهاست. وی از شاعران طبقهٔ یکم دوران جاهلی بود. حضوری وافر در بارگاههای ملوک عرب و عجم داشته بود، لذا در بعضی از اشعارش کلماتی فارسی نیز دیده میشود. «أبو الفرج الأصفهانی» در کتاب خود (الأغانی)، و «التبریزی» میگویند که أعشی بن قیس یکی از أعلام ومشاهیر فحول شعراء دوران جاهلیت عرب بودهاست.[۷]
چند بیت از معلقه لامیه او ( که به لام ختم می شود):
ودِّع هریرةَ إنَّ الرکبَ مرتحلُ | وهل تطیقُ وداعاً أیُّها الرجلُ | |
غرّاءُ فرعاءُ مصقولٌ عوارضها | تمشی الهوینا کما یمشی الوجلُ | |
کأنَّ مشیتها من بیتِ جارتها | مرُّ السحابةِ لاریثٌ ولا عجلٌ | |
لیست کمن یکرهُ الجیرانُ طلعتها | ولا تراها لسرِّ الجارِ تختتلُ | |
تکادُ تصرعها لولا تشدُّدها | إذا تقومُ إلی جاراتها الکسلُ | |
إذا تقومُ یضوعُ المسکُ أصورةً | والزنبقُ الوردُ من أردانها شملُ | |
ما روضةٌ من ریاضِ الحزنِ معشبةٌ | خضراءُ جادَ علیها مسیلٌ هطلُ | |
یضاحکُ الشمسَ منها کوکبٌ شرقٌ | مؤزَّرٌ بعمیمِ النبتِ مکتهلُ | |
یوماً بأطیبَ منها نشرَ رائحةٍ | ولا بأحسنَ منها إذ دنا الأُصُلُ | |
قالت هریرةُ لمّا جئتُ زائرها | ویلی علیکَ وویلی منکَ یا رجلُ | |
إمّا ترینا حفاةً لا نعالَ لنا | إنّا کذلکَ ما نحفی وننتعلُ | |
وبلدةً مثلِ ظهرِ الترسِ موحشةٍ | للجنِّ باللیلِ فی حافاتها زجلُ | |
جاوزنها بطلیحٍ جسرةٍ سرحٍ | فی مرفقیها إذا استعضتها فتَلُ | |
بل هل تری عارضاً قد بتُّ أرمقهُ | کأنما البرقُ فی حافاتهِ شعلُ | |
لهُ ردافٌ وجوزٌ مفأَمٌ عملٌ | منطَّقٌ بسجالِ الماءِ متصلُ |
- ۹۴/۰۲/۲۶