برای اولین بار - بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی - اینک : « وب مهربـــــــــــانی » مطلـــــب داری بــــــــــذار مطلــــب نداری بــــــــــــردار ( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد. ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )
******************************* ******************************* تذکر: لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه. بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...
اینقدر دور وبرم از آدم های اینچنینی خالی هست که گاهی وقت ها فراموش می کنم همه چیز رو... چقدر آدم ها با هم متفاوتند... یکی مثل این شهید بزرگوار و دیگری مثل...!!! نمی دونم چی بگم ... پیرو راهشون باشیم.
سلام. بخدا اگر ترس از ناموس و جان و مال مردم عادی نبود. داعش میومد این کارخونه ها و شرکت ها رو یکی یکی منفجر میکرد در ایران بهتر میشد. امروز مصاحبه کاری داشتم. 40 نفر سه ساعت موندیم. کلا چند ساله کار
شرکت ها اینج مدلی جور نمیشه.نذاشتن که بشه. خب
می تونستند بجای اینکه هم وقت خودشون رو بگیرند هم دیگران، بین آگهی یا دم
در نگهبانی شرایط سنی و سابقه مربوطه و غیره رو می نوشتند.ولی ننوشتند...! حتما ریگی به کفششون بود دقیقا
اون چند نفر آشنای خودشون رو میخوان جذب کنند ولی برای تظاهر به گزینش
بدون اعلام شرایط یه عده کارجو را جمع کنند و آشنای خودی از نخودی مشخص نمی
شود.
پاسخ:
سلام علی جان! نمیدونم چی بگم...
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.