قصه مون با این بچه ها انگار تمومی نداره!!!
قدو قامتش یه هوا اگه از خودم کوتاهتر بود
میکروفون به دست داشت مکبّری می کرد
از طرف خانما یه بچه حدوداً سه ساله اومد و شروع کرد جلو نمازگزارا رژه رفتن
لاستیکشم بدجور سنگین نشون میداد!!
کجکی کجکی رفت مقابل مکبّر
نماز ظهر بود و سکوت حاکم بر مسجد
رو کرده به مکبر ، صداش هم تو بلندگو می چرخید:
(با زبون پسر بچه سه ساله بخونین)
نی نی! اون چیه تو دستت گرفتی؟؟!!
مکبر نوجون ما هم که قرمز کرده بود و صداش درنمیومد!!
اینم که ول کن ماجرا نبود
مکبر ولی واقعا مکبر بود!
من که داشت خنده م می گرفت!!
مأمومین هم بگی نگی معلوم بود صدا خفه کن زده بودند!!
بی جهت نیست بعضی روایات از حضور بچه ها تو مسجد منع کرده اند!!
یه روزی به خاطر سر و صدای زیاد بچه ها یکی از پیرمردا رو کرد به پرده و داد و بیداد با زنها...
مادره تو کوچه جلو منو گرفته میگه چرا اون روز جلو پیرمرده درنیومدی؟!
میگم: خانم! خوب خیلی ام بی ربط نمی گفت ...
یه کم مدیریتشون کنین.
بعد این ماجراها پیشنهاد دادم گوشه ای از طبقه بالا رو بکنیم مسجد بچه ها (البته اگر مسجد نباشه بهتره!)
آنچنان که پیغمبر در مسجدشون روضة الصبیان (اطاق مخصوص بچه ها) داشتند.
وسایل نقاشی و بازی و تفریح بگیرین و بچه هاتونو بسپرین به دست کسی از خودتون که توانایی نگهداری بچه ها رو داشته باشه بلکه با زبون شعر و نقاشی یه چیزی هم یاد اونا بده...
همراهی نشد متأسفانه...
شب قدری که خانمی هم با دخترا مسجد اومده بودند، می گفت: نفهمیدم اصلا موضوع منبرت چی بود؟!
+ هر سه شب قدر، خادم نگون بخت مسجدمون به جای خوردن سحری مشغول ازاله نجاست بود!!
+ بعض مساجد جایگاه ویژه ای برا مکبر تعبیه می کنند که هم خیلی تو چشم نباشه و هم اینجور برخوردها صورت نگیره، و چیز خوبی ست!
هم ثبت لینک رایگانه، هم آمار بازدیدت را بالا میبره، هم رتبه گوگل وبلاگت را بالا میبره، موفق باشی ;)