نامه
مسجد حسابی شلوغ شده بود!
صدای پچ پچ بود که به گوش می رسید!
برای ما آمده ،برای شما هم آمده؟!
حرف از نامه ای خاص بود!
مسجد همچنان شلوغ است و هنوز هم کسی نمی داند آن نامه زیبا و معطّری که از طرف خدا به خانه شان افتاده شده بود ، توسط روحانی مسجد نوشته و انداخته شده است!
سلام بنده من!
حال و احوالت چطور است؟!
خواستم بگویم بدجور به خود مشغولت می بینم!
به خودت نگاهی بینداز!
مگر نه این است که سراپا غرق نعمت های من هستی؟!
مگر نه این است هر چه مورد نیاز دنیای تو بود برایت مهیا کردم؟!
اعضای وجودت: چشم و گوش و قلب و دست و پا و ... ، این همه دستگاه ریز و یزرگ از من نیست؟!
خوراک و پوشاک و مسکنت ، انواع لذت هایت از من نیست؟!
خانواده و خویشان و رفیقان و همنوعانت چه؟!
مناظر بدیع و زیبایی که دلت را در کنار آن تازه می کنی،چه؟!
لحظه لحظه عمرت چه؟!
از تو می پرسم: آیا من خدا برایت کم گذاشته ام؟!
و تو از خودت بپرس: در مقابل این همه نعمت من چه کرده ای؟!
خانه ای به اسم من در کنار تو بنا شد ؛ آن قدر معرفت نداشتی به احترام من دقایقی از ساعات شبانه روزت را در آنجا حاضر شوی بلکه شیرینی یادم را هم به تو بچشانم!!
از تو گله دارم! اما این باعث نخواهد شد آنچه به تو بخشیده ام را بخواهم از تو بگیرم!
زندگی کن اما بندگی را هم از یاد مبر!
دوست دار همیشگی ات خدا