نصف قیمت!
روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت .
برده اى زیبا و قوى که به انواع هنرها آراسته بود ؛ نظر وى را به خود جلب کرد.
نزدیک رفت و قیمت او را پرسید.
صاحب برده اعلام آمادگى کرد، او را به نصف قیمت متعارف بفروشد.
مشترى : سبب ارزانى او را پرسید.
گفت : او هیچ عیبى ندارد مگر یک عیب کوچک که چندان مهم نیست .
مشترى : عیب او چیست ؟
برده فروش : تنها عیب او سخن چینى است ، ولى در مقابل زیبائى و توانائى او این موضوع قابل توجه نمى باشد.
مشترى : در دستگاه ما کارى از او ساخته نیست! او را خرید وبه منزل آورد.
مدتــــــــــى گذشــــــــــــت.
یکروز غلام به همسر ارباب خود گفت :
تو به من احسان و انعام فراوان کرده اى ، و حق بزرگى بر عهده من دارى . من اخیرا متوجه مطلبى شده ام که بر خود لازم مى دانم آن را به اطلاع شما برسانم .
خانم ارباب باکنجکاوى پرسید: قضیه چیست ؟
غلام : ارباب عاشق دختر جوان زیبائى شده و تصمیم گرفته تو را طلاق دهد و با او ازدواج کند. و من بارها ارباب را با آن دختر دیده ام .
خانم ارباب : اى واى برمن ، راست مى گوئى ؟
غلام سوگند یاد کرد که جز حقیقت بر زبان جارى نکرده است .
خانم ارباب : راه چاره چیست ؟ چه باید کرد!؟
غلام : نمى دانم . مدتى به فکر فرو رفت . آنگاه گفت : یافتم ، راه علاج آنست که وقتى ارباب خوابیده ، مقدار از موى زیر گلویش را به تیغ بچینى ، و آن را نزد ساحر ببرى تا او افسونى بخواند و دل ارباب را مسخر تو گرداند، و محبت آن دختر از دلش بیرون رود.
خانم ارباب پذیرفت و تصمیم گرفت پیشنهاد غلام را بکار بندد.
غلام نزد ارباب رفت و گفت :
این لطف و محبتى که تو به من دارى ، هیچ کس در حق فرزند خویش ندارد. به همین خاطر بر خود لازم دانستم آنچه را برایم معلوم گشته ، برایتان بازگو کنم . شاید ذره اى از الطاف و مراحم شما جبران شود.
ارباب پرسید: داستان چیست ؟
غلام گفت : خانم با مرد دیگرى طرح دوستى ریخته و رابطه دارد، و چون شما مانع ازدواج آن دو هستید. تصمیم گرفته اند شما را در خواب به قتل برسانند.
ارباب : چگونه سخن تو را باور کنم . سالیان دراز با صفا و صمیمیت و صداقت بایکدیگر زندگى کرده ایم .
غلام : وقتى به منزل رفتى ، تظاهر به بیمارى کن و در بستر دراز بکش و وانمود کن که در خوابى عمیق هستى . آنگاه به صدق گفتار من پى خواهى برد.
ارباب پیشنهاد غلام را بکار بست . در حالى که در بستر على الظاهر خوابیده بود، ناگهان همسرش را بالاى سر خود دید که تیغ بدست گرفته و قصد جان وى دارد. بلافاصله از جاى برخاست و زن را کشت .
غلام بدون فوت وقت ، خود را به قبیله زن رساند و آنان را از وقوع قتل توسط شوهر مطلع ساخت . آنان بدون تفحص شوهر را کشتند.
سپس اقوام مرد از ماجرا آگاهى یافتند، در نتیجه شمشیرها کشیده شد، و دو قبیله زن و شوهر به جان هم افتادند و خون بسیاری به ناحق برزمین ریخت.
پس از چندى حقیقت امر آشکار گشت . هر دو قبیله از عمل خود پشیمان شدند، دست اتحاد و اتفاق به یکدیگر دادند، و غلام نمام را یافتند و به سزاى خویش رساندند.
امام صادق علیه السلام فرماید:
الساعى قاتِلُ ثَلاثَةٍ: قاتِلُ نَفسِهِ وَ قاتِلُ مَن یَسعى بِهِ وَ قاتِلُ من یَسعَى اِلَیهِ - خصال صدوق / ص 122 -
سخن چین قاتل سه نفر است :
1 - قاتل خویش .
2 - قاتل کسى که از او نمامى کرده است .
3 - قاتل کسى که نزد او سعایت کرده است .
منبع:
کشکول جبهه