وزیری که سواری داد!!
یکى از پادشاهان بی نهایت اظهار محبت و علاقه به زنها می نمود، و در مقابل آنها مفتون و بى اختیار می شد.
وزیر پیوسته پادشاه را از این خصلت نهى نموده ، و عواقب سوء آنرا براى سلطان تذکر می داد.
نصایح و تبلیغات وزیر در قلب سلطان تاءثیر کرده ، و تفاوت کلى در حال او پیدا گشته ، و نسبت به زنها و کنیزهاى خود اظهار خونسردى مى کرد.
یکى از کنیزهاى مخصوص با سلطان خلوت کرده : و از علت خونسردى و بى میلى او نسبت به زنها استفسار نمود.
سلطان در مقابل اصرار او ، جریان امر را ظاهر کرد.
کنیز تقاضا نمود که : او را به وزیر هبه و بخشش کند، و منتظر جریان عمل باشد.
سلطان کنیز را به وزیر خود بخشید.
کنیز هم با هر حیله ای که بود توانست محبت خود را در قلب وزیر وارد نماید.
وزیر در مقابل علاقه و عشق او بى اختیار شده : و چون اراده استمتاع و نزدیک شدن می نمود ، کنیز اظهار مخالفت می کرد.
در آخر امر کنیز پیشنهاد کرد که : بر آوردن شدن حاجت تو مشروط است به اینکه چند قدم مرا سوار خود کرده و راه بروى .
پیشنهاد کنیز مورد قبول واقع شده : و کنیز لجام و زینى براى وزیر تهیه کرده و سوار بر وزیر شد.
در اینحال و با هماهنگی قبلی سلطان وارد منزل وزیر شده ، و معامله کنیز را با وزیر مشاهده نموده ، و اظهار داشت: تو خود مرا از نزدیکى و محبت زنها منع میکردى ، چگونه خودت اینطور فریفته و مفتون گشتى ؟!
وزیر با کمال شرمسارى عرض کرد:
من هم از این روز می ترسیدم! و نمی خواستم سلطان را با این حالت مشاهده کنم!! این است که براى خود اختیار نمودم!
منبع:
مجموعه قصه هاى شیرین
آیت الله حاج شیخ حسن مصطفوى