پاره ای از گوشت پیغمبر ، در دامن امّ ایمن !
پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ
به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که امّ ایمن شب و روز گریه می کند!! وی را به حضور آوردند.
_ چرا گریه می کنی؟
_ خوابی دیدم که بسی دردناک
است!
_ خوابت را بگو...
_ بر من سخت و ناگوار است که خواب را
بر زبان آورم!
_ خوابت آن جور نیست که تو می پنداری!
_ خواب
دیدم که پاره ای از پیکرت جدا شد و در خانه ی من افتاد!!
_ آسوده باش،
فاطمه پسری به نام حسین به دنیا می آورد که تو او را پرورش می دهی و نگهداری اش می
نمایی و او پاره ی تن من است که در خانه ی تو خواهد بود.
روز هفتمِ ولادت،
أمّ ایمن حسین علیه السلام را به بغل گرفت و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد.
پیامبر با خوشحالی زیاد فرمود:
_ مَرْحَبا بِالْحامِلٍ وَالْمَحْمُولِ، هذا
تَأْویلُ رُؤیاکِ ، آفرین بر تو و کودکی که در بغل داری! این است تعبیر خوابی که
دیده بودی!
برگرفته از:
مبلغان ش 10
- ۹۴/۰۲/۳۱