مادر و پسر
پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۰۶ ب.ظ
از مجلس ترحیم برگشته بود ...
به احترام مادر که هنوز آشپزخونه مشغول کار بود، دست به غذا نزد!
مادر اومد... : چه غلطی می کنی تو پس؟!
منتظری سفارش پیتزا بدم؟!
الحق که تخم همون بابایی!!
و او فقط لبخند می زد!
امشب اخم و تشر مادر هم براش عجیب شیرین می اومد!
تو دلش دعا می کرد: خدایا! هیچ بنی بشری رو بی مادر نکن!
حاجی به ما سر بزنی بد نیست