ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

** 23 داستان از زندگی امام خمینی ( ره ) ** :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

** 23 داستان از زندگی امام خمینی ( ره ) **

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ق.ظ

تا زمانى که موشک به پیشانیم بخورد

یک روز بعد از ظهر حدود هفت الى هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد.
من خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یکمرتبه یکى از موشکهاى ما به کاخ صدام
بخورد و صدام طورى بشود، ما چقدر خوشحال مى‏شویم؟ اگر موشکى به
نزدیکى‏هاى این جا بخورد و سقف پایین بیاید و شما طورى بشوید چه؟ امام در
پاسخ گفتند:

واللّه من بین خودم و آن سپاهى که در سه راه بیت است، هیچ امتیاز و فرقى
قائل نیستم. واللّه اگر من کشته شوم یا او کشته شود، براى من فرقى نمى‏کند. گفتم:
ما که مى‏دانیم شما اینگونه‏اید، امّا براى مردم فرق مى‏کند. امام فرمودند:

نه، مردم باید بدانند اگر من به جایى بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا
بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبرى این مردم نخواهم خورد.

من زمانى مى‏توانم به مردم خدمت کنم که زندگى‏ام مثل زندگى مردم باشد. اگر
مردم یا پاسداران یا کسانى که در این محل هستند طورى‏شان بشود، بگذار به بنده
هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم.

گفتم: پس شما تا کى مى‏خواهید این جا بنشینید؟ به پیشانى مبارکشان اشاره
کردند و فرمودند: تازمانى که موشک به این جا بخورد - حجّت‏الاسلام حاج سید احمد خمینى: پابه پاى آفتاب، ج 1 ص 86 -


ثواب تمام عبادات من در مقابل تحمل شیطنت بچه شما

حضرت امام بچه‏هاى خردسال را خیلى دوست مى‏داشتند. آن قدر به بچه‏هاى
کوچک علاقه‏مند بودند که مى‏گفتند: «در نجف از حرم که برمى‏گشتم، بچه‏ها را با
وجود این که کثیف بودند خیلى دوست مى‏داشتم». بچه‏ها تا جلوى منزل دنبال آقا
مى‏آمدند. نوه‏هاى آقا همه شلوغ بودند.

امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله مى‏کرد، مى‏گفتند: «من حاضرم
ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى‏برى، با ثواب تمام عبادات خودم عوض
کنم». عقیده داشتند که بچه باید آزاد باشد تا وقتى که بزرگ شود، آن وقت برایش
حدى تعیین کنند.

در مورد تربیت کودکان مى‏گفتند: «با بچه‏ها رو راست باشید تا آن‏ها هم رو راست
باشند. الگوى بچه، پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه‏ها درست
بار مى‏آیند. هر حرفى که به بچه‏ها زدید، به آن عمل کنید» - فریده مصطفوى: پا به پاى آفتاب، ج1، ص 107 -


دیگر تمام شد، دیگر تمام شد

شب بیست و دو بهمن که رادیو را روشن کردند، یادم است؛ چون نشسته بودند و
سرشان پایین بود و به رادیو گوش مى‏کردند. من هم پهلویشان نشسته بودم. از رادیو
اعلام کردند که رادیو و تلویزیون سقوط کرد.

ایشان دو دستشان را به هم زدند و بى‏اختیار از جا بلند شدند. من تنها همان یک
بار دیدم که ایشان دستهایشان را به هم بزنند. خیلى خوشحال بودند و خوشحالى در
صورتشان دیده مى‏شد.

در همان موقع گفتند: دیگر تمام شد، دیگر تمام شد. من آنجا متوجه نشدم که این
جمله یعنى‏چه! بعد متوجه شدم که وقتى رادیو به دست ملت افتاد، دنیا مى‏فهمد که
رژیم سقوط کرده است. شاید بتوانم بگویم خوشحالى آن روز را هیچ وقت دیگر در
صورت ایشان ندیدم - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 114 -


این کیسه آجیل به دست خود امام پر شده است

اگر ما خدمتى به انقلاب مى‏کردیم، ایشان خیلى خوشحال مى‏شدند. در زمان
جنگ، اهل جماران براى کمک به پشت جبهه، در منزل خود امام و منزل برادرمان
جمع مى‏شدند. ایشان مى‏آمدند و همیشه اظهار خوشحالى و رضایت مى‏کردند که
مى‏دیدند همه ما نشسته‏ایم، یکى لحاف مى‏دوزد، یکى در کیسه نایلون آجیل
مى‏ریزد و یکى کار دیگرى مى‏کند.

حتى من یک بار گفتم: اجازه دهید ما پشت این کیسه بنویسیم که این کیسه
آجیل به دست خود امام پر شده و براى جبهه فرستاده شده است تا رزمنده‏اى که این
آجیل به دستش مى‏رسد، خوشحال شود. امّا امام قبول نکردند - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 117 -


شخصا او را خواهم کشت

زمانى که مرحوم آیت‏اللّه طالقانى فهمیدند فرزندشان دستگیر شده‏اند، در اعتراض
به این موضوع، چند روزى از نظرها پنهان شدند.

پس از آن که ایشان خدمت امام رسیدند، امام به آقاى طالقانى گفتند: پسر شما
یکى از منحرفان وابسته به گروهکهاى چپ است و نباید این قدر از این بابت که
دستگیر شده است، ناراحت شوید.

سپس اضافه کردند: واللّه اگر احمد دچار کوچکترین انحرافى باشد و حکمش مرگ
باشد، من شخصاً او را خواهم کشت - حجّت‏الاسلام على‏اکبر آشتیانى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 253 -


شما چادر ندارید

نظر امام در مورد حجاب روشن است. وقتى من از فرانسه آمدم، هنوز مانتو و
شلوار تنم بود. از مهران که پایم صدمه دیده بود و با عصا راه مى‏رفتم، با مانتو و
شلوار خدمتشان رسیدم تا گزارش دهم. فرمودند:

شما چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان چادر بخرد؟

گفتم: نه حاج‏آقا! چادر دارم. امّا چون به کوه مى‏رفتم و اسلحه روى دوشم بود و
فشنگ به کمرم و قمقمه به پهلویم آویزان بود و گاهى نیز سه پایه تیربار را روى
دوش مى‏گرفتم، چادر سرکردن برایم خیلى مشکل بود.

فرمودند: چادر براى زن بهتر است.

من از همان جا آمدم و چادر سر کردم و دیگر برنداشتم - مرضیه حدیده‏چى دباغ: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 336 -


فهمیدم این راه حق است

امام به دقت موضع‏گیرى سیاسى دشمن را بررسى مى‏کردند. ایشان دستور داده
بودند که تمام روزنامه‏ها، خبرگزارى‏ها و اظهار نظرها در رادیو و تلویزیون بررسى
 شود و هر روز خلاصه‏اى از موضع‏گیرى‏هاى آنان نسبت به انقلاب، اسلام و مردم به
ایشان داده شود. امام هر روز دقیقاً این امور را مطالعه و تجزیه و تحلیل مى‏کردند،
اظهار نظر صریح ایشان این بود:

ما باید آنچه را که دشمن تبلیغ مى‏کند و پسندیده مى‏داند، برخلاف آن عمل کنیم
و آنچه را که مذمت کرده و علیه آن تبلیغ مى‏نماید، عمل کنیم.

در مورد بازگشت امام به ایران، در آن مقطع خاص، همه تجزیه و تحلیل
مى‏کردند و نظر مى‏دادند که نباید رفت. دشمن به شدت بر این مسأله اصرار داشت و
متأسفانه تقریباً تمام دوستان نیز تحت تأثیر همین جوّ، تحلیل‏ها و استدلال‏ها بودند.
این افراد اصرار داشتند که امام در این موقعیت نباید برگردد. امام فرمودند:

وقتى من دیدم دنیا مخالفت مى‏کند، فهمیدم این راه حق است - حجّت‏الاسلام محتشمى: پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 156 ـ 155 -


از شما تا روز قیامت ممنون مى‏شوم

بعد از فوت آیت‏اللّه حکیم، رضوان اللّه علیه، یکى از نمایندگان آیت‏اللّه حکیم در
یکى از شهرهاى ایران، نامه‏اى براى امام در نجف نوشت و اجازه وکالت خواست تا
بعد از آقاى حکیم، وکیل امام باشد.

حضرت امام هم یک اجازه معمولى براى ایشان نوشتند و فرستادند. امّا آن آقا به
این حد از اجازه قانع نبود و مى‏خواست وکیل امام در آن شهر و آن استان باشد.
مرحوم حاج آقا مصطفى، رحمه‏اللّه علیه، هم وساطت مى‏کرد و خدمت امام عرض
کرد که این فرد نه تنها وکیل و نماینده حضرت آقاى حکیم بوده، بلکه صلاحیت این
کار را هم دارد. امّا امام فرمودند:

نه، این مقدار که ما اجازه نوشتیم، کافى است.

بعدها گویا آن آقا نامه تهدیدآمیزى به امام در نجف نوشتند ـ و من این را ازجواب
امام فهمیدم ـ که اگر این وکالتنامه را به او ندهند، به مردم مى‏گوید که از تقلید امام
برگردند. امام در جواب این نامه نوشتند:

اگر یک همچو خدمتى به من بکنید، از شما تا روز قیامت ممنون مى‏شوم چون
بار من سبک مى‏شود. بار مسؤولیت من اگر مردم از تقلید من برگردند، سبک
مى‏شود - حجّت‏الاسلام ایروانى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 282 -


بى‏توجهى به دنیا

وضع ساده منزل حضرت امام در قم در طول زندگى، حاکى از قناعت ایشان بود و
معروف است که آجرهاى پله‏هاى حیاط ایشان ساییده شده بود. بنّا مى‏گوید:

تعدادى آجر تهیه شود تا آن آجرهاى ساییده شده را عوض کند. حضرت امام
مى‏فرمایند: همان آجرهاى ساییده شده را پشت و رو کنید و کار بگذارید - آیت‏اللّه بنى‏فضل: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 313 -


ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمى‏دانم

یکى از علما براى من نقل کرد که یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن دیگر
 از روحانیان به مشهد مشرف شدیم و خانه دربستى گرفتیم.

برنامه ما چنین بود که بعدازظهرها پس از یکى ـ دو ساعت استراحت از خواب
بلند مى‏شدیم و دسته جمعى روانه حرم مطهر مى‏شدیم و پس از زیارت و نماز و دعا
به خانه مراجعت مى‏کردیم و در ایوان با صفایى که در آن خانه بود مى‏نشستیم و
چاى مى‏خوردیم.

برنامه امام این بود که با جمع به حرم مى‏آمدند ولى دعا و زیارتشان را خیلى
مختصر مى‏کردند و تنها به منزل بازمى‏گشتند. ایوان را آب و جارو مى‏کردند، فرش
پهن مى‏کردند، سماور را روشن و چاى را آماده مى‏ساختند و وقتى که ما از حرم
بازمى‏گشتیم، براى همه چاى مى‏ریختند.

یک روز من از ایشان سؤال کردم: این چه کارى است؟ زیارت و دعا را به خاطر
آن که براى رفقا چاى درست کنید، مختصر مى‏کنید و با عجله به منزل باز مى‏گردید؟
امام در جواب فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمى‏دانم - حجّت‏الاسلام سید حمید روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 169 -

 

دیدم امام از مسئله اطلاع دارند

 آن روزها ورود پول به عراق خیلى سخت بود. یکى از علماى اصفهان گفت: من
مبلغى را آوردم شام و از طریق شام وارد بغداد شدم ولى در فرودگاه دیدم که همه جا
را مى‏گردند. خیلى مضطرب و ناراحت شدم. براى رفع گرفتارى متوسل به حضرت
موسى‏بن‏جعفر علیه‏السلامشدم. گفتم: آقا! من این مبلغ را دارم براى فرزند شما مى‏آورم،
شما به دادم برسید.

در این ضمن، یک نفر از مأموران دولت عراق آمد نزدیک و مرا صدا کرد و بعد مرا
مرخص کرد. وقتى وارد نجف شدم، خدمت امام رسیدم. نشستم و سلام کردم. امام
تبسم کردند و فرمودند:

شما در فرودگاه مسأله‏اى داشتید و متوسل به موسى‏بن‏جعفر علیه‏السلام شدید. دیدم
امام از مسأله اطلاع دارند - حجّت‏الاسلام سید محمد سجادى اصفهانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 231 -


آنچه که گفتم به حساب اسلام بود

آخرین بارى که من تحت تأثیر صراحت امام قرار گرفتم، زمانى بود که استعفاى
خود را از سمت دادستانى خدمتشان تقدیم کردم. در آن هنگام من به همراه جناب
آقاى موسوى اردبیلى به خدمت حضرت امام(ره) رفته بودم.

پس از این که حضرت امام لطف کردند و استعفاى مرا پذیرفتند، از من تعریف
کردند. تعریف امام چنان تأثیرى بر من گذاشت که از سر شوق و شکر گریه کردم.
پس از این که فرمایشات امام تمام شد، آقاى موسوى اردبیلى به من گفتند:

خوب، شما هم چیزى بگویید. من که در مقابل عظمت امام خمینى، رضوان اللّه
تعالى علیه، ناتوان از صحبت بودم، فقط عرض کردم آقا! این همه تعریف‏هایى که
شما کردید، من لایقشان نبودم. بلافاصله امام صحبتى فرمودند که مثل آبى بود که
بر آتشى ریخته باشند. ایشان فرمودند:

آنچه گفتم، به حساب اسلام بود، به حساب خودت هیچ چیز نگفتم - آیت‏اللّه صانعى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 282 -


علاقه به خانواده شهدا

امام که در برابر استکبار و قدرتهاى شیطانى با صلابت و استوار مى‏ایستادند، در
برابر یک فرزند و مادر شهید بسیار خاضع بودند.

به عنوان مثال، مادر شهیدى از اهواز براى ملاقات آمده بود. نامه‏اى هم نوشته
ولى موفق به دیدار نشده بود. دو ـ سه روزى در همان حوالى مانده، سپس به اهواز
برگشته و نامه‏اى نوشته بود با این مضمون: «حضرت امام! من به تهران آمدم ولى
موفق به دیدار و ملاقات نشدم». حضرت امام روى این نامه نوشته بودند:

تا این مادر شهید را به ملاقات من نیاورید، من به ملاقات کسى نمى‏آیم - حجّت‏الاسلام کروبى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 110 ـ 109 -


مگر حضرت بقیة اللّه به من خلاف مى‏فرمایند؟

یک روز منزل آیت الله فاضل لنکرانى از استادان حوزه علمیه قم بودم. ایشان به
نقل از یکى از دوستانشان تعریف کردند که:

در نجف اشرف درخدمت امام بودیم و صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم:
این چه فرمایشهایى است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران مى‏فرمایید؟ یک
مستأجر را نمى‏شود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما مى‏خواهید شاه مملکت را
بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیده‏اند. سخنم را
تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلانى!

چه مى‏گویى؟ مگر حضرت بقیه‏اللّه امام زمان، صلوات اللّه علیه، به من (نستجیر
باللّه) خلاف مى‏فرمایند؟ شاه باید برود - حجّت‏الاسلام کوثرى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 125 -


من خودم باطل سِحْرم

در یکى از روزهاى اقامت امام در مدرسه علوى، سیدى همراه با فرد غیرمعممى
که پالتو و عرق چینى داشت، خیلى متأثر و ناراحت و وحشت‏زده و با چهره‏اى زرد
آمده بود.

من مسؤول انتظامات بودم، گفتم: چیست؟ گفتند: کارى خصوصى داریم و نگرانى
ما این است که علیه امام جادو و سحر شده است. آنچه ما مى‏بینیم این است که
ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحتیم و آمده‏ایم
دعا و وردى که باطل سحر است، به امام بدهیم.

 گفتیم: این حرف‏ها چیست؟ گفتند: نه، ما نگرانیم. با آن عشقى که ما به امام
داشتیم، اگر یک در میلیون هم احتمال خطر بود، قلبمان تکان مى‏خورد. گفتیم: نکند
خداى ناکرده چیزى باشد و ما سرسرى بگیریم. رفتیم خدمت امام و عرض کردیم که
قضیه این است. امام لبخندى زدند و فرمودند: بگویید من خودم باطل سحرم - حجّت‏الاسلام ناطق نورى: پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 279 -

 

این جمله دقیق‏تر است

یک روز ایشان پیامى خطاب به بسیجیان نوشته بودند و آن را براى پخش به
رادیو و تلویزیون فرستاده بودند. ناگهان خواستند که پیام را قبل از پخش بازگردانند.
من دیدم که واژه‏اى را تغییر دادند و گفتند:

در پیام چنین نوشته بودم: من با تمام همّم به شما دعا مى‏کنم، لذا آن را به
بیشترین همّم تبدیل کردم. این جمله دقیق‏تر است.

هرگز کلامى خلاف واقع بر زبان و قلم جارى نکردند و هرگاه که احتمال مى‏رفت
آن گونه که نوشته‏اند عمل نکنند، بلافاصله اقدام به تغییر عبارات و واژه‏ها مى‏کردند
تا در پیشگاه خالق متعال مسؤول نباشند - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 126 -


به او وعده نده

پس از عمل جراحى و زمانى که هنوز به هوش نیامده بودند، اللّه‏اکبر بر زبانشان
جارى بود. تمام وجودشان اللّه اکبر شده بود. باطنشان اللّه اکبر بود. سخنان، حرکات،
رفتار و خلاصه همه چیزشان جز عمل به فرمان الهى نبود.

روزى در اواخر عمرشان، پرسیدند: على کجاست؟ به ایشان گفتم: على هم سراغ
شما را مى‏گیرد و مى‏گوید مى‏خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند.
ولى من به او گفته‏ام که صبر کن، ان شاء اللّه، تا چند روز دیگر مى‏آیند و مثل همیشه
با هم بازى مى‏کنید. امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده، به او وعده نده - فاطمه طباطبایى: پابه پاى آفتاب، ج 1،ص 192 -


مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟

روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن
امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مى‏گفت: براى ورود امام
برنامه‏هایى تنظیم شده، به امام بگویید که فرودگاه را فرش مى‏کنیم، چراغانى
مى‏کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى‏کوپتر مى‏رویم و....

وقتى خدمت امام مطالب را گفتم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان
بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان
قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند:

برو به آقایان بگو مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم
نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مى‏گردد. من
مى‏خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم - حجّت‏الاسلام فرودسى پور: روزنامه کیهان 14/4/1368 -


شب تولد حضرت مسیح در پاریس

شب تولد حضرت عیسى علیه‏السلام امام پیامى براى تمام مسیحیان جهان دادند که
خبرگزارى‏ها پخش کردند. در کنار این پیام به ما دستور دادند هدایایى را که برادران از
ایران آورده‏اند و معمولاً گز و آجیل و شیرینى بود، بین اهالى نوفل لوشاتو تقسیم
کنیم. ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم.

چند جا که رفتیم احساس کردیم براى کسانى که در غرب اثرى از این عاطفه‏ها و
محبت‏ها حتى در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب
میلاد حضرت مسیح علیه‏السلامیک رهبر ایرانى که غیر مسیحى است، اینقدر به آن‏ها
نزدیک است و احساس محبّت مى‏کند. از جمله خانمى بود که وقتى هدیه امام را
گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهره‏اش فرو ریخت - حجّت‏الاسلام على اکبر محتشمى: برداشت‏هایى از سیره امام خمینى قدس‏سره، ج 2، ص 205 ـ 204 -

 

رادیو را بگذارید سر جاى خود

شبى که خبر شهادت دکتر بهشتى و یارانش به دفتر امام رسید نمى‏دانستیم این
خبر را چگونه به گوش امام برسانیم، چون امام شهید بهشتى را از جان و دل دوست
داشتند. به رادیو تلوزیون اطلاع داده شد که خبر را شب پخش نکنند، چون امام آخر
شب اخبار را گوش مى‏کردند.

قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بیایند به نحوى خبر را به
امام اطلاع دهند که براى امام سکته‏اى پیش نیاید. در خانه هم سفارش شد که رادیو
را از بالاى سر امام بردارند، چون ممکن بود خبر، ساعت هفت یا هشت صبح پخش
شود. جالب اینجاست که وقتى خانم‏ها قبل از ساعت هفت مى‏رفتند که رادیو را
بردارند، امام به آن‏ها مى‏فرمایند:

رادیو را بگذارید سر جاى خود، من جریان را از رادیوهاى خارجى شنیدم. و جالبتر
این که وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ایشان رفتند، امام به آن‏ها دلدارى
دادند و فورا دستور تشکیل مجلس ترمیم کابینه و انتخاب رییس دیوان عالى را
صادر فرمودند - حجّت‏الاسلام انصارى کرمانى: برداشت‏هایى از سیره امام خمینى قدس‏سره، ج 2، ص 272 -


کارى نکن که بگویم از این مملکت بیرونت کنند

در عاشوراى سال 42 قرار بود امام سخنرانى کنند. از طرفى کماندوهاى شاه هم
در مدرسه فیضیه مستقر بودند، هیاهوى عجیبى در شهر حکمفرما بود وشایع شده
بود که امروز خطر زیادى امام را تهدید مى‏کند، بهتر است امروز به فیضیه نیایند. اما
ایشان قبول نکردند و حتى حاضر هم نشدند در یک ماشین سربسته باشند. از این
جهت در یک جیپ روباز و در میان مردم وارد مدرسه فیضیه شدند و با همان
صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: مردک کارى نکن که بگویم از این مملکت
بیرونت کنند - حجّت‏الاسلام حسن روحانى: زن روز، ش 581 -


دل حریم کبریاست

مرحوم آقاى واعظ زاده خوانسارى از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر و با امام
خیلى مأنوس بود. یک روز به من فرمود: آقاى برهانى بیا امروز به زیارت حاج آقا
روح اللّه برویم.

به محضر امام رفتیم؛ با توجّه به سوابق رفاقتى که این دو با هم داشتند امام به او
فرمودند: آقاى واعظ زاده: ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهره‏اى از هم مى‏بردیم
چه از مباحث علمى و چه اشعار ادبى.

بعد از آن که امام این جمله را گفتند، مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن این
رباعى:

 

گیرد همه کس کمند و من گیسویت

 جوید همه کس هلال و من ابرویت

در دایره دوازده برج تمام

 یک ماه مبارک است آن هم رویت

 

امام هم فى البداهه این رباعى را در پاسخ او فرمودند:

 

گشود چشم نگارم ز خواب ناز از هم

 نظر کنید در فتنه گشت باز از هم

تو در نماز جماعت نرو که مى‏ترسم

 کُشى امام و بپاشى صف نماز از هم!

 

بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوى را خواند که:

 

بشنو از نى چون حکایت مى‏کند

 از جدایى‏ها شکایت مى‏کند

 

امّا در پاسخ فرمودند:

 

نشنو از نى کآن نواى بینواست

 بشنو از دل کآن حریم کبریاست

 

نى بسوزد تل خاکستر شود

 دل بسوزد خانه دلبر شود - حجّت الاسلام برهانى: برداشت‏هایى از سیره امام خمینى قدس‏سره، ج 2، ص 178 -


وقت نماز است

در دوران جنگ، با سران جمهورى اسلامى که حضرت آیت اللّه خامنه‏اى و آقاى
هاشمى رفسنجانى نیز حضور داشتند، در محضر امام بودیم و گزارش جنگ را
مى‏دادیم.

ناگهان دیدیم امام برخاستند و به اطاق دیگر رفتند. نگران شدیم که چرا چنین
شد. سپس امام برگشتند. آقاى رفسنجانى پرسید: آقا کسالتى ایجاد شده است؟ امام
با قاطعیّت فرمودند:

خیر وقت نماز است. ساعتم را نگاه کردم دیدم درست مطابق افق تهران، وقت
نماز است. همه حاضران برخاستند و با امام نماز جماعت خواندند.

این حالت عبادى امام و مراقبت او به نماز اول وقت، مرا بسیار تحت تأثیر قرار
داد؛ به طورى که آن را شیوه خود قرار دادم و بحمداللّه در جبهه و محیط خانه و همه
جا، آن را رعایت نمودم، آن گونه که جلسات عملیاتى خود را با نماز شروع مى‏کردیم
و با نماز پایان مى‏دادیم - سپهبد شهید صیاد شیرازى: مجله پاسدار اسلام، شماره 214، ص 14 -


منتخبی از :

فصلنامه شماره 1 مکاتبه و اندیشه

سیره آفتاب

سیرى در سیره نظرى و عملى حضرت امام خمینى قدس‏سره

ویژه گرامى داشت یکصدمین سال ولادت حضرت امام خمینى



  • محمد تدین (شورگشتی)

نظرات  (۱)

سلام وبلاگ خوبی داری اگه میشه سایت منو با عنوان چت روم شلوغ لینک کن

WwW.HisChat.IR

چت روم فارسی هیس چت چتروم چت

مــــــرســـــی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی