** 23 داستان از زندگی امام خمینی ( ره ) **
تا زمانى که موشک به پیشانیم بخورد
یک روز بعد از ظهر حدود هفت الى هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد.
من خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یکمرتبه یکى از موشکهاى ما به کاخ صدام
بخورد و صدام طورى بشود، ما چقدر خوشحال مىشویم؟ اگر موشکى به
نزدیکىهاى این جا بخورد و سقف پایین بیاید و شما طورى بشوید چه؟ امام در
پاسخ گفتند:
واللّه من بین خودم و آن سپاهى که در سه راه بیت است، هیچ امتیاز و فرقى
قائل نیستم. واللّه اگر من کشته شوم یا او کشته شود، براى من فرقى نمىکند. گفتم:
ما که مىدانیم شما اینگونهاید، امّا براى مردم فرق مىکند. امام فرمودند:
نه، مردم باید بدانند اگر من به جایى بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا
بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبرى این مردم نخواهم خورد.
من زمانى مىتوانم به مردم خدمت کنم که زندگىام مثل زندگى مردم باشد. اگر
مردم یا پاسداران یا کسانى که در این محل هستند طورىشان بشود، بگذار به بنده
هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم.
گفتم: پس شما تا کى مىخواهید این جا بنشینید؟ به پیشانى مبارکشان اشاره
کردند و فرمودند: تازمانى که موشک به این جا بخورد - حجّتالاسلام حاج سید احمد خمینى: پابه پاى آفتاب، ج 1 ص 86 -
ثواب تمام عبادات من در مقابل تحمل شیطنت بچه شما
حضرت امام بچههاى خردسال را خیلى دوست مىداشتند. آن قدر به بچههاى
کوچک علاقهمند بودند که مىگفتند: «در نجف از حرم که برمىگشتم، بچهها را با
وجود این که کثیف بودند خیلى دوست مىداشتم». بچهها تا جلوى منزل دنبال آقا
مىآمدند. نوههاى آقا همه شلوغ بودند.
امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله مىکرد، مىگفتند: «من حاضرم
ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مىبرى، با ثواب تمام عبادات خودم عوض
کنم». عقیده داشتند که بچه باید آزاد باشد تا وقتى که بزرگ شود، آن وقت برایش
حدى تعیین کنند.
در مورد تربیت کودکان مىگفتند: «با بچهها رو راست باشید تا آنها هم رو راست
باشند. الگوى بچه، پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچهها درست
بار مىآیند. هر حرفى که به بچهها زدید، به آن عمل کنید» - فریده مصطفوى: پا به پاى آفتاب، ج1، ص 107 -
دیگر تمام شد، دیگر تمام شد
شب بیست و دو بهمن که رادیو را روشن کردند، یادم است؛ چون نشسته بودند و
سرشان پایین بود و به رادیو گوش مىکردند. من هم پهلویشان نشسته بودم. از رادیو
اعلام کردند که رادیو و تلویزیون سقوط کرد.
ایشان دو دستشان را به هم زدند و بىاختیار از جا بلند شدند. من تنها همان یک
بار دیدم که ایشان دستهایشان را به هم بزنند. خیلى خوشحال بودند و خوشحالى در
صورتشان دیده مىشد.
در همان موقع گفتند: دیگر تمام شد، دیگر تمام شد. من آنجا متوجه نشدم که این
جمله یعنىچه! بعد متوجه شدم که وقتى رادیو به دست ملت افتاد، دنیا مىفهمد که
رژیم سقوط کرده است. شاید بتوانم بگویم خوشحالى آن روز را هیچ وقت دیگر در
صورت ایشان ندیدم - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 114 -
این کیسه آجیل به دست خود امام پر شده است
اگر ما خدمتى به انقلاب مىکردیم، ایشان خیلى خوشحال مىشدند. در زمان
جنگ، اهل جماران براى کمک به پشت جبهه، در منزل خود امام و منزل برادرمان
جمع مىشدند. ایشان مىآمدند و همیشه اظهار خوشحالى و رضایت مىکردند که
مىدیدند همه ما نشستهایم، یکى لحاف مىدوزد، یکى در کیسه نایلون آجیل
مىریزد و یکى کار دیگرى مىکند.
حتى من یک بار گفتم: اجازه دهید ما پشت این کیسه بنویسیم که این کیسه
آجیل به دست خود امام پر شده و براى جبهه فرستاده شده است تا رزمندهاى که این
آجیل به دستش مىرسد، خوشحال شود. امّا امام قبول نکردند - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 117 -
شخصا او را خواهم کشت
زمانى که مرحوم آیتاللّه طالقانى فهمیدند فرزندشان دستگیر شدهاند، در اعتراض
به این موضوع، چند روزى از نظرها پنهان شدند.
پس از آن که ایشان خدمت امام رسیدند، امام به آقاى طالقانى گفتند: پسر شما
یکى از منحرفان وابسته به گروهکهاى چپ است و نباید این قدر از این بابت که
دستگیر شده است، ناراحت شوید.
سپس اضافه کردند: واللّه اگر احمد دچار کوچکترین انحرافى باشد و حکمش مرگ
باشد، من شخصاً او را خواهم کشت - حجّتالاسلام علىاکبر آشتیانى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 253 -
شما چادر ندارید
نظر امام در مورد حجاب روشن است. وقتى من از فرانسه آمدم، هنوز مانتو و
شلوار تنم بود. از مهران که پایم صدمه دیده بود و با عصا راه مىرفتم، با مانتو و
شلوار خدمتشان رسیدم تا گزارش دهم. فرمودند:
شما چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان چادر بخرد؟
گفتم: نه حاجآقا! چادر دارم. امّا چون به کوه مىرفتم و اسلحه روى دوشم بود و
فشنگ به کمرم و قمقمه به پهلویم آویزان بود و گاهى نیز سه پایه تیربار را روى
دوش مىگرفتم، چادر سرکردن برایم خیلى مشکل بود.
فرمودند: چادر براى زن بهتر است.
من از همان جا آمدم و چادر سر کردم و دیگر برنداشتم - مرضیه حدیدهچى دباغ: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 336 -
فهمیدم این راه حق است
امام به دقت موضعگیرى سیاسى دشمن را بررسى مىکردند. ایشان دستور داده
بودند که تمام روزنامهها، خبرگزارىها و اظهار نظرها در رادیو و تلویزیون بررسى
شود و هر روز خلاصهاى از موضعگیرىهاى آنان نسبت به انقلاب، اسلام و مردم به
ایشان داده شود. امام هر روز دقیقاً این امور را مطالعه و تجزیه و تحلیل مىکردند،
اظهار نظر صریح ایشان این بود:
ما باید آنچه را که دشمن تبلیغ مىکند و پسندیده مىداند، برخلاف آن عمل کنیم
و آنچه را که مذمت کرده و علیه آن تبلیغ مىنماید، عمل کنیم.
در مورد بازگشت امام به ایران، در آن مقطع خاص، همه تجزیه و تحلیل
مىکردند و نظر مىدادند که نباید رفت. دشمن به شدت بر این مسأله اصرار داشت و
متأسفانه تقریباً تمام دوستان نیز تحت تأثیر همین جوّ، تحلیلها و استدلالها بودند.
این افراد اصرار داشتند که امام در این موقعیت نباید برگردد. امام فرمودند:
وقتى من دیدم دنیا مخالفت مىکند، فهمیدم این راه حق است - حجّتالاسلام محتشمى: پا به پاى آفتاب، ج 2، ص 156 ـ 155 -
از شما تا روز قیامت ممنون مىشوم
بعد از فوت آیتاللّه حکیم، رضوان اللّه علیه، یکى از نمایندگان آیتاللّه حکیم در
یکى از شهرهاى ایران، نامهاى براى امام در نجف نوشت و اجازه وکالت خواست تا
بعد از آقاى حکیم، وکیل امام باشد.
حضرت امام هم یک اجازه معمولى براى ایشان نوشتند و فرستادند. امّا آن آقا به
این حد از اجازه قانع نبود و مىخواست وکیل امام در آن شهر و آن استان باشد.
مرحوم حاج آقا مصطفى، رحمهاللّه علیه، هم وساطت مىکرد و خدمت امام عرض
کرد که این فرد نه تنها وکیل و نماینده حضرت آقاى حکیم بوده، بلکه صلاحیت این
کار را هم دارد. امّا امام فرمودند:
نه، این مقدار که ما اجازه نوشتیم، کافى است.
بعدها گویا آن آقا نامه تهدیدآمیزى به امام در نجف نوشتند ـ و من این را ازجواب
امام فهمیدم ـ که اگر این وکالتنامه را به او ندهند، به مردم مىگوید که از تقلید امام
برگردند. امام در جواب این نامه نوشتند:
اگر یک همچو خدمتى به من بکنید، از شما تا روز قیامت ممنون مىشوم چون
بار من سبک مىشود. بار مسؤولیت من اگر مردم از تقلید من برگردند، سبک
مىشود - حجّتالاسلام ایروانى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 282 -
بىتوجهى به دنیا
وضع ساده منزل حضرت امام در قم در طول زندگى، حاکى از قناعت ایشان بود و
معروف است که آجرهاى پلههاى حیاط ایشان ساییده شده بود. بنّا مىگوید:
تعدادى آجر تهیه شود تا آن آجرهاى ساییده شده را عوض کند. حضرت امام
مىفرمایند: همان آجرهاى ساییده شده را پشت و رو کنید و کار بگذارید - آیتاللّه بنىفضل: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 313 -
ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمىدانم
یکى از علما براى من نقل کرد که یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن دیگر
از روحانیان به مشهد مشرف شدیم و خانه دربستى گرفتیم.
برنامه ما چنین بود که بعدازظهرها پس از یکى ـ دو ساعت استراحت از خواب
بلند مىشدیم و دسته جمعى روانه حرم مطهر مىشدیم و پس از زیارت و نماز و دعا
به خانه مراجعت مىکردیم و در ایوان با صفایى که در آن خانه بود مىنشستیم و
چاى مىخوردیم.
برنامه امام این بود که با جمع به حرم مىآمدند ولى دعا و زیارتشان را خیلى
مختصر مىکردند و تنها به منزل بازمىگشتند. ایوان را آب و جارو مىکردند، فرش
پهن مىکردند، سماور را روشن و چاى را آماده مىساختند و وقتى که ما از حرم
بازمىگشتیم، براى همه چاى مىریختند.
یک روز من از ایشان سؤال کردم: این چه کارى است؟ زیارت و دعا را به خاطر
آن که براى رفقا چاى درست کنید، مختصر مىکنید و با عجله به منزل باز مىگردید؟
امام در جواب فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمىدانم - حجّتالاسلام سید حمید روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 169 -
دیدم امام از مسئله اطلاع دارند
آن روزها ورود پول به عراق خیلى سخت بود. یکى از علماى اصفهان گفت: من
مبلغى را آوردم شام و از طریق شام وارد بغداد شدم ولى در فرودگاه دیدم که همه جا
را مىگردند. خیلى مضطرب و ناراحت شدم. براى رفع گرفتارى متوسل به حضرت
موسىبنجعفر علیهالسلامشدم. گفتم: آقا! من این مبلغ را دارم براى فرزند شما مىآورم،
شما به دادم برسید.
در این ضمن، یک نفر از مأموران دولت عراق آمد نزدیک و مرا صدا کرد و بعد مرا
مرخص کرد. وقتى وارد نجف شدم، خدمت امام رسیدم. نشستم و سلام کردم. امام
تبسم کردند و فرمودند:
شما در فرودگاه مسألهاى داشتید و متوسل به موسىبنجعفر علیهالسلام شدید. دیدم
امام از مسأله اطلاع دارند - حجّتالاسلام سید محمد سجادى اصفهانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 231 -
آنچه که گفتم به حساب اسلام بود
آخرین بارى که من تحت تأثیر صراحت امام قرار گرفتم، زمانى بود که استعفاى
خود را از سمت دادستانى خدمتشان تقدیم کردم. در آن هنگام من به همراه جناب
آقاى موسوى اردبیلى به خدمت حضرت امام(ره) رفته بودم.
پس از این که حضرت امام لطف کردند و استعفاى مرا پذیرفتند، از من تعریف
کردند. تعریف امام چنان تأثیرى بر من گذاشت که از سر شوق و شکر گریه کردم.
پس از این که فرمایشات امام تمام شد، آقاى موسوى اردبیلى به من گفتند:
خوب، شما هم چیزى بگویید. من که در مقابل عظمت امام خمینى، رضوان اللّه
تعالى علیه، ناتوان از صحبت بودم، فقط عرض کردم آقا! این همه تعریفهایى که
شما کردید، من لایقشان نبودم. بلافاصله امام صحبتى فرمودند که مثل آبى بود که
بر آتشى ریخته باشند. ایشان فرمودند:
آنچه گفتم، به حساب اسلام بود، به حساب خودت هیچ چیز نگفتم - آیتاللّه صانعى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 282 -
علاقه به خانواده شهدا
امام که در برابر استکبار و قدرتهاى شیطانى با صلابت و استوار مىایستادند، در
برابر یک فرزند و مادر شهید بسیار خاضع بودند.
به عنوان مثال، مادر شهیدى از اهواز براى ملاقات آمده بود. نامهاى هم نوشته
ولى موفق به دیدار نشده بود. دو ـ سه روزى در همان حوالى مانده، سپس به اهواز
برگشته و نامهاى نوشته بود با این مضمون: «حضرت امام! من به تهران آمدم ولى
موفق به دیدار و ملاقات نشدم». حضرت امام روى این نامه نوشته بودند:
تا این مادر شهید را به ملاقات من نیاورید، من به ملاقات کسى نمىآیم - حجّتالاسلام کروبى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 110 ـ 109 -
مگر حضرت بقیة اللّه به من خلاف مىفرمایند؟
یک روز منزل آیت الله فاضل لنکرانى از استادان حوزه علمیه قم بودم. ایشان به
نقل از یکى از دوستانشان تعریف کردند که:
در نجف اشرف درخدمت امام بودیم و صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم:
این چه فرمایشهایى است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران مىفرمایید؟ یک
مستأجر را نمىشود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما مىخواهید شاه مملکت را
بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیدهاند. سخنم را
تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلانى!
چه مىگویى؟ مگر حضرت بقیهاللّه امام زمان، صلوات اللّه علیه، به من (نستجیر
باللّه) خلاف مىفرمایند؟ شاه باید برود - حجّتالاسلام کوثرى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 125 -
من خودم باطل سِحْرم
در یکى از روزهاى اقامت امام در مدرسه علوى، سیدى همراه با فرد غیرمعممى
که پالتو و عرق چینى داشت، خیلى متأثر و ناراحت و وحشتزده و با چهرهاى زرد
آمده بود.
من مسؤول انتظامات بودم، گفتم: چیست؟ گفتند: کارى خصوصى داریم و نگرانى
ما این است که علیه امام جادو و سحر شده است. آنچه ما مىبینیم این است که
ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحتیم و آمدهایم
دعا و وردى که باطل سحر است، به امام بدهیم.
گفتیم: این حرفها چیست؟ گفتند: نه، ما نگرانیم. با آن عشقى که ما به امام
داشتیم، اگر یک در میلیون هم احتمال خطر بود، قلبمان تکان مىخورد. گفتیم: نکند
خداى ناکرده چیزى باشد و ما سرسرى بگیریم. رفتیم خدمت امام و عرض کردیم که
قضیه این است. امام لبخندى زدند و فرمودند: بگویید من خودم باطل سحرم - حجّتالاسلام ناطق نورى: پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 279 -
این جمله دقیقتر است
یک روز ایشان پیامى خطاب به بسیجیان نوشته بودند و آن را براى پخش به
رادیو و تلویزیون فرستاده بودند. ناگهان خواستند که پیام را قبل از پخش بازگردانند.
من دیدم که واژهاى را تغییر دادند و گفتند:
در پیام چنین نوشته بودم: من با تمام همّم به شما دعا مىکنم، لذا آن را به
بیشترین همّم تبدیل کردم. این جمله دقیقتر است.
هرگز کلامى خلاف واقع بر زبان و قلم جارى نکردند و هرگاه که احتمال مىرفت
آن گونه که نوشتهاند عمل نکنند، بلافاصله اقدام به تغییر عبارات و واژهها مىکردند
تا در پیشگاه خالق متعال مسؤول نباشند - فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 126 -
به او وعده نده
پس از عمل جراحى و زمانى که هنوز به هوش نیامده بودند، اللّهاکبر بر زبانشان
جارى بود. تمام وجودشان اللّه اکبر شده بود. باطنشان اللّه اکبر بود. سخنان، حرکات،
رفتار و خلاصه همه چیزشان جز عمل به فرمان الهى نبود.
روزى در اواخر عمرشان، پرسیدند: على کجاست؟ به ایشان گفتم: على هم سراغ
شما را مىگیرد و مىگوید مىخواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند.
ولى من به او گفتهام که صبر کن، ان شاء اللّه، تا چند روز دیگر مىآیند و مثل همیشه
با هم بازى مىکنید. امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده، به او وعده نده - فاطمه طباطبایى: پابه پاى آفتاب، ج 1،ص 192 -
مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن
امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مىگفت: براى ورود امام
برنامههایى تنظیم شده، به امام بگویید که فرودگاه را فرش مىکنیم، چراغانى
مىکنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلىکوپتر مىرویم و....
وقتى خدمت امام مطالب را گفتم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان
بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان
قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند:
برو به آقایان بگو مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم
نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد. من
مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم - حجّتالاسلام فرودسى پور: روزنامه کیهان 14/4/1368 -
شب تولد حضرت مسیح در پاریس
شب تولد حضرت عیسى علیهالسلام امام پیامى براى تمام مسیحیان جهان دادند که
خبرگزارىها پخش کردند. در کنار این پیام به ما دستور دادند هدایایى را که برادران از
ایران آوردهاند و معمولاً گز و آجیل و شیرینى بود، بین اهالى نوفل لوشاتو تقسیم
کنیم. ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم.
چند جا که رفتیم احساس کردیم براى کسانى که در غرب اثرى از این عاطفهها و
محبتها حتى در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب
میلاد حضرت مسیح علیهالسلامیک رهبر ایرانى که غیر مسیحى است، اینقدر به آنها
نزدیک است و احساس محبّت مىکند. از جمله خانمى بود که وقتى هدیه امام را
گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهرهاش فرو ریخت - حجّتالاسلام على اکبر محتشمى: برداشتهایى از سیره امام خمینى قدسسره، ج 2، ص 205 ـ 204 -
رادیو را بگذارید سر جاى خود
شبى که خبر شهادت دکتر بهشتى و یارانش به دفتر امام رسید نمىدانستیم این
خبر را چگونه به گوش امام برسانیم، چون امام شهید بهشتى را از جان و دل دوست
داشتند. به رادیو تلوزیون اطلاع داده شد که خبر را شب پخش نکنند، چون امام آخر
شب اخبار را گوش مىکردند.
قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بیایند به نحوى خبر را به
امام اطلاع دهند که براى امام سکتهاى پیش نیاید. در خانه هم سفارش شد که رادیو
را از بالاى سر امام بردارند، چون ممکن بود خبر، ساعت هفت یا هشت صبح پخش
شود. جالب اینجاست که وقتى خانمها قبل از ساعت هفت مىرفتند که رادیو را
بردارند، امام به آنها مىفرمایند:
رادیو را بگذارید سر جاى خود، من جریان را از رادیوهاى خارجى شنیدم. و جالبتر
این که وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ایشان رفتند، امام به آنها دلدارى
دادند و فورا دستور تشکیل مجلس ترمیم کابینه و انتخاب رییس دیوان عالى را
صادر فرمودند - حجّتالاسلام انصارى کرمانى: برداشتهایى از سیره امام خمینى قدسسره، ج 2، ص 272 -
کارى نکن که بگویم از این مملکت بیرونت کنند
در عاشوراى سال 42 قرار بود امام سخنرانى کنند. از طرفى کماندوهاى شاه هم
در مدرسه فیضیه مستقر بودند، هیاهوى عجیبى در شهر حکمفرما بود وشایع شده
بود که امروز خطر زیادى امام را تهدید مىکند، بهتر است امروز به فیضیه نیایند. اما
ایشان قبول نکردند و حتى حاضر هم نشدند در یک ماشین سربسته باشند. از این
جهت در یک جیپ روباز و در میان مردم وارد مدرسه فیضیه شدند و با همان
صراحت لهجه خطاب به شاه گفتند: مردک کارى نکن که بگویم از این مملکت
بیرونت کنند - حجّتالاسلام حسن روحانى: زن روز، ش 581 -
دل حریم کبریاست
مرحوم آقاى واعظ زاده خوانسارى از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر و با امام
خیلى مأنوس بود. یک روز به من فرمود: آقاى برهانى بیا امروز به زیارت حاج آقا
روح اللّه برویم.
به محضر امام رفتیم؛ با توجّه به سوابق رفاقتى که این دو با هم داشتند امام به او
فرمودند: آقاى واعظ زاده: ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهرهاى از هم مىبردیم
چه از مباحث علمى و چه اشعار ادبى.
بعد از آن که امام این جمله را گفتند، مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن این
رباعى:
گیرد همه کس کمند و من گیسویت
جوید همه کس هلال و من ابرویت
در دایره دوازده برج تمام
یک ماه مبارک است آن هم رویت
امام هم فى البداهه این رباعى را در پاسخ او فرمودند:
گشود چشم نگارم ز خواب ناز از هم
نظر کنید در فتنه گشت باز از هم
تو در نماز جماعت نرو که مىترسم
کُشى امام و بپاشى صف نماز از هم!
بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوى را خواند که:
بشنو از نى چون حکایت مىکند
از جدایىها شکایت مىکند
امّا در پاسخ فرمودند:
نشنو از نى کآن نواى بینواست
بشنو از دل کآن حریم کبریاست
نى بسوزد تل خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود - حجّت الاسلام برهانى: برداشتهایى از سیره امام خمینى قدسسره، ج 2، ص 178 -
وقت نماز است
در دوران جنگ، با سران جمهورى اسلامى که حضرت آیت اللّه خامنهاى و آقاى
هاشمى رفسنجانى نیز حضور داشتند، در محضر امام بودیم و گزارش جنگ را
مىدادیم.
ناگهان دیدیم امام برخاستند و به اطاق دیگر رفتند. نگران شدیم که چرا چنین
شد. سپس امام برگشتند. آقاى رفسنجانى پرسید: آقا کسالتى ایجاد شده است؟ امام
با قاطعیّت فرمودند:
خیر وقت نماز است. ساعتم را نگاه کردم دیدم درست مطابق افق تهران، وقت
نماز است. همه حاضران برخاستند و با امام نماز جماعت خواندند.
این حالت عبادى امام و مراقبت او به نماز اول وقت، مرا بسیار تحت تأثیر قرار
داد؛ به طورى که آن را شیوه خود قرار دادم و بحمداللّه در جبهه و محیط خانه و همه
جا، آن را رعایت نمودم، آن گونه که جلسات عملیاتى خود را با نماز شروع مىکردیم
و با نماز پایان مىدادیم - سپهبد شهید صیاد شیرازى: مجله پاسدار اسلام، شماره 214، ص 14 -
منتخبی از :
فصلنامه شماره 1 مکاتبه و اندیشه
سیره آفتاب
سیرى در سیره نظرى و عملى حضرت امام خمینى قدسسره
ویژه گرامى داشت یکصدمین سال ولادت حضرت امام خمینى
- ۹۴/۰۳/۱۴
WwW.HisChat.IR
چت روم فارسی هیس چت چتروم چت
مــــــرســـــی :)