[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۱۹]
حاج اقا یه سوال: راسته که شما گفتین اقایون باید دوتا زن بگیرن یا شایعس
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۱]
آقایون نه، حاج آقایون چرا خخخخخخخ
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۱]
برای چی حاج اقایون
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۲]
به هزار و یک دلیل!!!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۲]
خوب کلاس پرسش و پاسخ یکیش میتونه همین موضوع باشه
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۳]
این به قول شما حاج اقایون از اول که حاج اقا نبودن با کمک همین زناشون شدن حاج اقا اگه این زنها نبودن که حاج اقا نمیشدن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۳]
خخخخخخخخ
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۴]
حاج اقا نه یعنی پوادارا!!! خخخخ ما که وضع اقتصادی چندانی هم نداریم... البت شکایتی هم نداریم
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۴]
بهتون توصیه میکنم همچین موضوعی رو پیش نکشین تو جلسه
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۴]
چرا؟!!!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۵]
برای اینکه زنهای اینجا خیلی رو مرداشون تعصب دارن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۶]
خوب تعصب دارند یعنی چی؟! رو اینکه اسم زن دیگه ای رو بیارن؟! یا اینکه چون دوستشون دارن؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۶]
امان از خودخواهی...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۶]
هر دو
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۷]
خوب تعصب اولی که بی جاست... با عرض پوزش
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۷]
غیرت رو از زنها نخواستند در قبال شوهرانشان!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۷]
ببینین این نشانه تبلیغات منفی جامعه ست
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۸]
میخواین ببینین چی درسته به طبیعت نگاه کنین که دست نخورده ست!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۸]
تو طبیعت چی میبینین؟!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۸]
خود خواهی نیست مردای اینجا با کمک زنشون پولدار میشن با زحمت کشیدن هر دوشون پا به پای هم برای همین نمیخوان که حاصل زحمتشونو زن دیگه ای بیاد استفاده کنه
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۲۹]
خانما به جهت اینکه زمان عادت دارند بارداری و حمل و شیردهی دارند همیشه جوابگوی مرد نیستند... از طرفی دوران جنسی اونها کوتاه تره نسبت به مرد...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۰]
اگه مردی احساس نیاز کرد چه بکنه؟! به حرام رضایت میدین؟!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۰]
نه ولی این دلیل خوبی برای زن دوم گرفتن نیست
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۱]
بحث مسائل مالی نیست که .... زن دوم رو که فرد میگیره میتونه با زن اول نسبت به آنچه تا اون روز جمع کردند به توافق برسند... من بشخصه گفتم تا ازدواج دوم هرچه بوده و نبوده مال زندگی اولمه... و دومی هم پذیرفته
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۲]
بعضی متاسفانه وضع مالی خوبی ندارن ولی به قول شما به همین دلیل وبهانه میرن زن دوم میگیرن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۲]
چطور دلیل خوبی نیست... همین دلیل مجوز برا زن گرفتن مگه نیست در ازدواج اول! حالا اگه تأمین نشد همون فلسفه اینجا هم وجود داره
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۲]
از طرفی فقط بحث مرد نیست.. از دید زن دوم هم به قضیه نگاه کنین...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۳]
چه کسانی تن به همسری دوم میدن؟! کسانی که امیدی به ازدواج با پسران رو دیگه ندارند به جهت زیادی سن یا عدم زیبایی یا عدم مال و .... اینها حق زندگی دارند یا نه؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۴]
در جریان بعضی از زندگی این دخترا بودم.. اشکهاشون رو وقتی یه پیرمردی که سه برابر سن خودشو می اومد خواستگاریشون... واینا باید پرستاری فرد رو میکردند تا همسری اونو...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۴]
اینا چه کنند؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۴]
مردان همیشه در معرض تلفات بیشتری هستند نسبت به زنان.. چه بخاطر جنگ چه کار و شغل و حضور در بیرون خانه و درگیری ها و ...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۵]
زنان جوانی که از اینها بیوه میشن چه بکنند؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۵]
آمار زنان دم بخت ما و مطلقه جوان ما نسبت به پسران مجردمون میزان نیست... مخصوصا که جوانانی هم با این شرایط بی بند و باری تن به ازدواج و سختیهای اون نمیدن....
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۷]
چی کنیم با این زنان؟! به نظرتون از حق زندگی ساقطشون کنیم؟! بگیم آرزوی شوهر رو به گور ببرن؟! یا بگیم ولش کن بریزین تو خیابون و مشغول بی بند وباری یا تو کنج خانه به خودارضائی مشغول بشین...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۷]
شما راست میگین ولی من میشناسم مردایی رو که هم خونه زندگی درستی ندارن هم پول ندارن هم معتاد هستن ولی با همه اینها باز میرن زن دوم میگیرن خب ای خیلی بی انصافی در حق زن اول
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۷]
انسان باید همه جوانب کار رو در نظر بگیره...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۸]
نه زن دوم گرفتن کار هر کسی نیست... شرط سنگین عدالت گذاشته شده و کمند کسانی که بتونند به اون عمل کنند
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۸]
از شرایط اقتصادی و بدنی باید برخوردار باشه و در عین حال نسبت به اظهار محبت به هردو و هزینه در قبال هردو عدالت بکنه...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۳۹]
من هرگز برا این مردای معمولی ازدواج مجدد رو به صلا ح نمیدونم
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۰]
گفتم حاج اقاها چون بهتر از پس این عدالته برمیان... بعلاوه که بین زن و دختر مردمند و این به حفظ اونها از خدای ناکرده انحراف کمک میکنه!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۰]
متاسفانه بعضی از اقایون که زن دوم دارن بهانشون اینه که زن اولشون مریضه دیگه نمیشه باهاش زندگی کنن ولی نمیگن که این زن تو زندگی اینا مریض شده انقدر زحمت کشیده که دیگه نمیتونه پاسخ گوی مردشون باشن از اول که مریض نبودن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۱]
اما به صورت کلی ازدواج موقت رو فکر میکنم باید پررنگ کنیم که از عوارض کمتری برخورداره و جوابگوی نیازها هم میتونه باشه...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۱]
اما کو فرهنگی که این نوع ازدواج رو هم قبول کنه؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۱]
کج مییرم کج...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۲]
اگه دختر و پسری به حرام همو ببینند و .. ککمون نمی گزه اما خدا نکنه بشنویم صیغه کرده ند!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۲]
دینی نیست رفتارمون اصلا....
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۲]
اینجا زنا هیجوقت این چنین فرهنگی رو قبول نمیکنن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۳]
اون مردا رو من هم قبول ندارم... عرض کردم ازدواج دوم وقتیه که فرد اول به حقوقش برسه... حرمتش حفظ بشه و ... اما ایا میتونیم بگیم چون زن تو زندگی مرد مریض شد باید دندون رو جگر بذاره؟! مسائل رو قاطی نکنین! هواشو باید داشت مسلما قدرشو باید دانست قطعا! اما نه اینکه پس مردش حق تجدید فراش نداشته باشه! آیا اگه بمیره چی؟! حق ازدواج بهش میدین؟! چرا؟! به جهت نیاز واین نیاز هم در این صورت موجوده!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۳]
عجیب اینه سنی ها 4 زن میگیرند و بینشان هیچ اختلافی نیست و کاملا جاافتاده ست اما ما شیعه ها اینجور!!! وعجیب تر اینکه میاند دختر سن بالاهای خود ما رو هم میبرند و اینجا از غیرت ما که مدعی غیرتیم خبری نیست که نیست!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۴]
ونگاه میکنیم میبین که عجب داره جمعیت اهل سنت ایران خودشو میرسونه به جمعیت شیعه ها...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۴]
ایا به اینم فکر کردین؟!!!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۴]
حاج اقا ها که خیلی پولدارن و میتونن خرج یه زندگی دیگرو بدن خب اشکال نداره ولی مردای عادی حق ندارن همچین کاری رو بکنن
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۴]
خودخواهی تا کجا؟! حتی اگه به مذهبت لطمه بخوره؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۵]
من مردای عادی رو نگفتم... واشاره کردم همه چی هم پول نیست... بعلاوه تو اینها ازدواج موقت که کمتر عارضه داره چرا اونو قبول نمی کنیم؟!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۵]
اصلا مگه میشه دین رو قبول کرد اما احکامشو خوب و بد کرد؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۵]
مگه سیب زمینیه؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۶]
گفت چرا مردا ازدواج دوم؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۶]
گفتم چرا زنها مهر؟! مگه ازدواج برا هردو نیست؟! چرا پس مرد باید مهر بده به زن؟! زن مهر بده به شوهر!!!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۶]
گفتم قرار به اینه؟! چرا مردا نفقه زن رو بدن؟! خود زنها خرج خودشونو دربیارن؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۷]
ببیین اینا رو که خانما خوب زود میپذیرن اما جایی که به ظاهر به ضررشونو ( و البته گفتم در واقع نیست چرا که زنان دوم هم از جنس زنانند) اینجور داد و فریاد راه میندازن؟!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۸]
احکام در کنار هم باید دیده بشن وگرنه کار ناقصه...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۹]
خود خواهی نیست حاج اقا شرایط زندگی خیلی سخت شده
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۹]
الان خودتون تونستین عدالتو بین همسرانتون برقرار کنین؟
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۴۹]
اینجا اگه اقایون صد تا زن هم که بگیرن نمیتونن عدالتو بینشون برقرار کنن برای همینم همیشه با هم اختلاف خواهند داشت
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۰]
ببینین اصل وجود سختی تو زندگیها قابل کتمان نیست ازدواج دوم که میشه همه سختیها رو میخوان بچسبونن به اون در حالی که چنین نیست...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۰]
بله من سعیمو کردم... و بشخصه جوری برنامه چیدم که مدیون خانمام نشم...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۱]
من با دومی به شرطی وارد ازدواج دوم شدم که از حق عدالت در همخوابی و مسائل اقتصادی بگذره...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۲]
و با پرداختن به اولی بیش از دومی به نوعی حق اعتراض منطقی هم از او گرفته میشه.. مگه بحث بی انصافی باشه که اون رو دیگه علاجی نیست!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۳]
شما درست میگین حق با شماست ولی زنهای اینجا در مقابل این جور مسله ها واکنش تندی نشون میدن برای همین بهتره تو جلسه مطرح نکنین
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۴]
افرادی که با دو زن مشکل دارند معمولا با یکی هم مشکل دارند...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۴]
اصراری نیست اما چون سؤال زیاد میکنن میخوام روشن بشن...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۵]
مگه اقایون همچین سوالی از شما پرسیدن؟
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۵]
خانمه برا اماح حسن گریه می کرد مخالف ازدواج دوم هم بود گفتم میدونی امام حسن رو همسرش شهید کرد؟! گریه ش بیشتر شد گفتم میدونی امام حسن چند تا زن داشت؟! یهو گریه ش خشکید... !!! جالبه گفت: راستش شاید حق داشته !!!!خخخخخ
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۶]
اها خانوما ازتون پرسیدن؟
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۷]
خانما زیاد سؤال میکنن و به نوعی اعتراض! آقایون نه چیز خاصی مطرح نکردن بماند هرچند در رفتار بعضیهاشون تغییراتی ایجاد شده!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۷]
مگه امام حسن چند تا زن داشتن؟
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۷]
نمیدونم من چه تغییری کردم که مجوز تغییر رفتار اونها بوده باشه؟!!!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۸]
خب اینو باید از خانوماتون پرسید
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۸]
بهشون گفتم مواظب باشین فردای قیامتی که بهش معتقدین اگه آیه سوم سوره نساء به شکل انسانی ظاهر شد و راه رو بر شما بست و گفت چرا در دنیا متعرض من شدین... بتونین ایشالا جواب بدین...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۰۹:۵۹]
تعدا زنان امام حسن رو هم نمیگم!!!خخخخخ حداقلش اینه که چند زنه بود دیگه...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۰]
البته شما و هیچ کس دیگه نباد به خودش چنین حقی بده که بذار ببینیم حاج اقا در قبال اینها چطور برخورد میکنه!!! یکی از اسبابی که ازدواجهای مجدد رو سخت میکنه همین طرز برخورداست...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۰]
ببخشید که میپرسم شما به خانم اولتون چیگفتین که راضی شدن شما دوباره ازدواج کنین؟
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۰]
همین فشاری ست که به نوعی از طرف جامعه به این زنان وارد میشه...
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۱]
آیا شما که تنها زن یه مرد هستین ؟! کسی حق داره از زندگی شما سؤال بکنه؟! و ایا هیچ مشکلی با هم ندارین؟! امان از کنجکاوی و تجسس های بیجا...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۲]
ببخشید حاج اقا منظوری نداشتم معذرت میخام که پرسیدم
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۳]
نمیشه همه چی رو مطرح کرد... ولی من از ایشون ابتداءً و به صورت جدی خواستم ازدواج موقتی داشته باشم وایشون هم پذیرفتند.. اما عرض کردم به جهت دوری فرهنگ جامعه از فرهنگ اسلامی کسی پذیرای این ازدواج نشد و در نهایت به این صورت عمل کردیم...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۳]
ببخشید😔😔😔😔😔😔
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۴]
و باز هم با توجه به این تجربه کسانی رو که بخوان اقدام کنند... به ازدواج موقت بلند مدت ترغیب می کنم تا ازدواج مجدد!!
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۴]
واقعا ازتون پوزش میطلبم تورو خدا از دست من ناراحت نشین
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۵]
خواهش... شما بزرگوارین و معلوم شد به دنبال یافتن جواب مسأله هستین...
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۶]
قصد فوضولی تو زندگی شما رو نداشتم ببخشید
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۶]
اصلا ناراحتی نیست... خوشحال شدم از نقدتون ... دوباره و این بار بدون تعصب مطالب رو مرور کنین که مبادا نسبت به یک حکم الهی کینه ای در وجودمون باقی بمونه... هرچند جامعه چنان بد عمل کردند که چنین حسی ایجاد شده و ازدواج دوم رنگ و بوی نفرت به خودش گرفته!
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۶]
مؤید باشید وسرفراز
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۷]
سپاسگزارم امیدوارم منو بخشیده باشین وحلالم کنین
محمد شورگشتی, [۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۰۹]
عرض کردم ناراحتی نیست که حلال کردنی باشه! آسوده باشید. التماس دعا و خدانگهدار
[۰۳.۰۲.۱۷ ۱۰:۱۰]
التماس دعا ممنون روزتون بخیر
میگن: « از هر باغ، گلی »
تو امر ازدواج به شدت قبولش دارم.
موارد متعددی رو میشناسم که بده بستانی ( و به اصطلاح محل« عوض به در» یا « عوض بدل » ) ازدواج کرده ند و به دلیل نداشتن فرهنگ تفکیک بین این دو زندگی و اینکه لاتزر وازرة وزر اخری: هیچ کسی بار گناه دیگری را بر دوش نخواهد کشید، مشکلی که تو یکی از این ها رخ داده به دومی هم کشیده شده و متأسفانه کار بیخ پیدا کرده است!
مدتیه تو جریان یکی از این مشکلاتم...
نوشته: داداشم سرِ خواهرش هوو اورده، شوهرم و خانواده ش میگن اگه بده چرا این کارو کرده؟! اگه خوبه سرِ تو هم میخوایم بیاریم!!!
طفلک به شدت تحت فشاره!
امروز نوشته: عروسی داداشم همین چند روز دیگه ست، برم یا نرم؟! گفتم: نرفتنش بی دردسرتره.
پیامک کرده: میگما عروسیه 31 شهریوره! تو تقویم نوشته « آغاز جنگ تحمیلی و هفته دفاع مقدس! » خخخخ فکر کن!!
نوشتم: شهید نشی این وسط؟!!
یادم نمیره محله ای بودیم صدای زنگ در خونه بلند شد
متعاقب اون هم ضربات مشت و لگدی که حواله در می شد!
خدایا! چه خبره ؟! با عجله رفتم درو باز کردم
جوونکی عینک ته استکانی ، قیافه کج و کوله با لکنتی که تو زبونش بود!
بریده بریده گفت :
ححححاج آقا! بببببریم عععقد
نگاهی به این طرف و اون طرف کوچه ، کسی نبود!
ناراحت که یعنی یه آدم درست و حسابی تو خانواده اینا نبوده که این طفلک رو با این وضعیت فرستادند؟!
گفتم: باشه کارامو بکنم
با سرعت لباس پوشیدم و اومدم که راه بیفتیم دیدم عجب لنگ هم می زنه بنده خدا!
بین راه ازش پرسیدم حالا عقد کی هست؟!
گفت: خودم!!
تا اینو گفت اولش جا خوردم و بعد حدس زدم که لابد برا تقویت روحیه ش برنامه رو اینجور چیدن که احساس مردانگی و بزرگی کنه و ...
خلاصه رسیدیم در خونه ای...
زنگ رو زد و خودش کناری ایستاد!
خانمی میانسال درو باز کرد ، چشاش با دیدن من داشت از حدقه بیرون می زد!!
چه افتخارى بالاتر از این که زنان بزرگـوار ما در مقابل رژیم ستمکار سابق و پـس از سرکوبى آن ، در مقابل ابرقدرت ها و وابستگان آنان در صف اول ایستادگى و مقاومتى از خود نشان دادند که در هیـچ عصرى چنین مقاومتى و چنین شجاعتى از مردان ثبت نشده است!!
...
اینجانب در طول این جنگ ، صحنه هائى از مادران و خواهران و همسران عزیز از دست داده دیده ام که گـمان ندارم در غیر این انقلاب نظیرى داشته باشد .
و آنچه براى من یک خاطره فراموش نشدنى است - با اینکه تمام صحنه ها چنین است - :
ازدواج یک دختر جوان با یک پاسدار عزیز است که در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسیب دیده بود!!
آن دختر شجاع با روحى بزرگ و سرشار از صفا و صمیمیت گـفت :
« حال که نتوانستم به جبهه بروم ، بگذار با این ازدواج دین خود را به انقلاب و به دینم ادا کرده باشم!! »
عظمت روحانى این صحنه و ارزش انسانى و نغمه هاى الهى آنان را نویسندگـان ، شاعران ، گویندگان ، نقاشان ، هنرپیشگان ، عارفان ، فیلسوفان ، فقیهان و هر کس را که شماها فرض کنید، نمى توانند بیان و یا ترسیم کنند، و فداکارى و خداجوئى و معنویت این دختر بزرگ را هیچ کس نمى تواند با معیارهاى رایج ارزیابى کند.
...
درود و سلام بى پایان بر زن و زن ها ! این عناصر ارزنده و مقاوم !
سخنرانی امام 1361/1/25
چرا دختران برای امر ازدواج باید «اذن پدر» داشته باشند؟! 1- طبیعت احساساتی بودن زنان این یک امتیاز بزرگ در زنان است که به واسطه آن نقشهای بزرگ و کلیدی همچون مادری و تربیت فرزندان به او سپرده شده است و طبیعتاً به لحاظ رعایت این طبیعت (که در نهاد همه زنان است مگر آن که به واسطه برخی کارها این حالت تحت الشعاع قرار گرفته و به حالت خمودی در آید) بعضی از محدودیتها در تصدی کارها یا مدیریت رفتاری برای آنان مقرر میشود. ناگفته پیداست همان طور که افلاطون گفته است: مادر با همان دستی که گهواره فرزند را تکان میدهد، با همان دست عالمی را تکان میدهد. مگر مدیران و رهبران جامعه جز دست پروردگان همین مادران هستند؟ از این رو رسول مکرم اسلام(ص) فرمودند: بهشت زیر پای مادران است، یعنی سعادت و شقاوت فرزندان تا حد بسیار بالایی مرهون رفتارها و تربیتهای مادران است. 2- طبیعت عقلانی مردان چه زنان و چه مردان از عقل و خرد برخوردارند لیکن در زنان استفاده از رهنمودهای عقلی بیشتر بروز مییابد در حالی که زنان به واسطه تأثیر احساسات و عواطف بر دریافتهای عقلانی آنها، عاطفیتر برخورد نموده، کمتر از مردان از آن رهنمودها استفاده میکنند. آری، پسران نیز گاهی احساساتی هستند و بر عکس، زنان نیز گاهی به دور از احساسات و عواطف، رفتار میکنند، لیکن این صفات روحی، در نوع مردان و زنان همان است که گفتیم و قانون نیز برای نوع افراد وضع میشود نه یکایک آنها، گر چه نباید از این نکته غفلت کرد که مشورت با پدر و مادر برای پسران نیز مورد توصیه اسلام است. 3- اجتماعیتر بودن مردان و کم تجربهتر بودن زنان نسبت به مردان در همه جوامع، مردان به هر دلیلی فرصتهای تجربه رفتارهای اجتماعی بیشتری دارند تا زنان، به ویژه آن که کار در بیرون از منزل برای تأمین زندگی همسر و فرزندان (خانواده) به عنوان یک وظیفه شرعی و قانونی به عهده پدر نهاده شده است و از طرف دیگر اختلاط بین زنان و مردان، ناپسند و نکوهیده است. طبیعتاً دختران به دلیل بیتجربه گیها و ناآشنایی با حیله و فریب و یا اخلاقیات اجتماعی، نیاز به کمک مشاورهای بیشتری دارند. به همین دلیل پدران به عنوان بهترین مشاوران دلسوز برای دختران در نظر گرفته شدهاند تا کسی نتواند با سوء استفاده از عواطف پاک و احساسات لطیف زنان و به دلیل کم تجربه بودن دختران، آنان را فریب داده، مایه انحطاط آنان را فراهم آورند و الا دخترانی که قبلاً شوهر کرده باشند، و از این تجربه برخوردار باشند، اجازه پدر برای ازدواج آنها شرط نیست. از این رو هر گاه پدران از حد مشاوره پا را فراتر نهاده به اجبار و تحمیل نظرات خود بپردازند اجازه آنان فاقد اعتبار است. توجه به نکات ذیل در فهم بهتر این حکم مفید است. شهوت در مرد غالب است و زن اسیر محبت است. آن چه مرد را میلغزاند و از پا در میآورد، شهوت است و آن چه زن را اسیر میکند این است که از زبان مردی نغمه محبت و صفا و وفا و عشق بشنود. رسول اکرم(ص)، این حقیقت را چهارده قرن پیش به وضوح بیان کرده، میفرماید: «این سخن مرد به زن که تو را دوست دارم، هرگز از دل زن بیرون نمی رود» و همین جنبه است که مردان ناپاک با استفاده از آن، احساس زن را به بازی میگیرند؛ چه بسیار دخترانی که با جملهای محبتآمیز از سوی پسری یا مردی ناپاک، منحرف شده و بدون هیچ تحقیقی دل به او سپرده است. پس لازم است دختر ناآزموده، با پدرش که از اندیشههای مردان بهتر آگاه است مشورت کند و موافقت او را جلب کند. اسلام با این کار، زن را تحقیر نکرده، بلکه دست حمایت خود را بر روی شانه او نهاده است. اگر پسران ادعا کنند که چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران نکرده است، آن قدر دور از منطق نیست که کسی به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض کند. افزون بر این، اگر مردی در ازدواج خود فریب بخورد، میتواند همسرش را طلاق بدهد، در حالی که اسلام برای زن حق طلاق قرار نداده است. از این رو، زن باید در کار خویش دقت و احتیاط بیشتری کند تا مبادا در وضعی قرار گیرد که نتواند به راحتی از آن رهایی یابد. البته باید گفت که همه فقهایی که اجازه ولی را در نکاح دختر شوهر نکرده، معتبر دانسته اند، قید میکنند که اعتبار اجازه ی ولی تنها در صورتی است که ولی بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه نکند. اگر ولی با وجود خواستگار شایسته و متناسب و مورد تمایل دختر، از دادن اجازه خودداری کند، نیازی به کسب اجازه از پدر نیست و شرط فوق ساقط است و همچنین هرگاه پدر دختر غایب باشد و به او دسترسی نباشد، اجازه پدر معتبر نیست. مطلب مسلم دیگر این است که پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند، خود اختیاردار خود هستند و کسی حق دخالت در ازدواج آنان را ندارد. اما دختر اگر یک بار شوهر کرده است و اکنون بیوه است، کسی حق دخالت در کار او را ندارد. اما وضع دختری که دوشیزه است و اولین بار است که میخواهد با مردی پیمان زناشویی ببندد، در این که پدر اختیاردار مطلق او نیست و نمیتواند بدون میل و رضای او، او را به هر کس که دلش میخواهد، شوهر بدهد، حرفی نیست. چنان که در روایتی هست: دختری نگران و هراسان نزد رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد: یا رسول الله(ص)! پدرم برادرزادهای دارد و بیآن که نظر مرا بخواهد، مرا به عقد او درآورده است. حضرت فرمود: حالا که او این کار را کرده است، تو هم مخالفت نکن، صحه بگذار و زن پسرعمویت باش. دختر گفت: یا رسول الله(ص)! من پسر عمویم را دوست ندارم. چگونه زن کسی شوم که دوستش ندارم؟ حضرت فرمود: اگر او را دوست نداری هیچ، اختیار با خودت. برو هر کس را که خودت دوست داری، به شوهری برگزین. دختر عرض کرد: اتفاقاً او را خیلی دوست دارم و جز او کس دیگر را دوست ندارم و زن کسی غیر از او نخواهم شد، اما چون پدرم بی آن که نظر مرا بخواهد این کار را کرده است، به عمد آمدم، با شما سؤال و جواب کنم تا از شما این جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام کنم از این پس پدران حق ندارند، سر خود هر تصمیمی که میخواهند بگیرند و دختران را به هر کس که دل خودشان میخواهد شوهر دهند. این روایت را فقهایی مانند شهید ثانی در مسالک و صاحب جواهر از طرق اهل سنت نقل کردهاند. خود پیغمبر اکرم(ص) هرگز اراده و اختیار دختر عزیز خود را در ازدواج سلب نکرد. هنگامی که علی بن ابی طالب(ع) برای خواستگاری زهرای مرضیه(س) نزد پیغمبر اکرم رفت، پیغمبر اکرم فرمود: «تاکنون چند نفر دیگر نیز به خواستگاری زهرا آمده اند و من با زهرا در میان گذاشته ام. اما او به علامت نارضایتی، چهره خود را برگردانده است. اکنون خواستگاری تو را به اطلاع او میرسانم». پیغمبر نزد زهرا رفت و مطلب را با دختر عزیزش درمیان گذاشت، ولی زهرا(س) بر خلاف نوبتهای دیگر، چهره خود را برنگرداند و با سکوت، رضایت خود را اعلام کرد و پیغمبر اکرم تکبیرگویان از نزد زهرا بیرون آمد.
| ||
برگرفته از: سایت ائمه جمعه |
منبع:
پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری
یک شب بی همسری
امام صادق علیه السلام می فرماید:
مردى نزد پدرم (امام محمد باقر علیه السلام) آمده بودند، پدرم به او فرمود:
آیا همسر دارى ؟
عرض کرد: خیر
فرمودند: من دوست ندارم دنیا و آنچه را در آن است داشته باشم ولى یک شب بدون همسر بسر ببرم!!
و اضافه کردند: دو رکعت نماز انسانى که همسر دارد بهتر است از عبادت شب و روز مردى که همسر ندارد!
سپس به او هفت دینار داده و فرمود:
با این پول ازدواج کن ...
و از قول پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل نمودند که :
اتخذوا الاهل فانّه ارزق لکم ؛ تشکیل خانواده دهید که (بر خلاف تصور اکثر مردم ، ازدواج نه باعث فقر که ) سبب رزق و روزی بیشتر است - بحارالانوار ج 100 ص 217 -
بهترین بناء
وقال علیه السلام:
ما بنی فی الاسلام بناء أحب إلى الله عزوجل وأعز من التزویج - بحارالانوار ج 100 ص 222 -
هیچ ساختمانی در اسلام بنا نشده است که نزد خداوند محبوب تر و عزیزتر از امر ازدواج باشد!
نیت در ازدواج
عن النبی (صلى الله علیه وآله): من نکح لله وأنکح لله استحق ولایة الله - میزان الحکمة باب الزواج ش 1631 -
هر که به نیتی الهی ازدواج کند و به این نیت دیگران را ازدواج دهد ، لیاقت دوستی خداوند را پیدا کرده است.
ثمرات ازدواج
قال رسول الله صلى الله علیه وآله: زوجوا أیاماکم فان الله یحسن لهم فی أخلاقهم ویوسع لهم فی أرازقهم ویزیدهم فی مرواتهم - بحارالانوار ج 100 ص 222 -
افراد مجردتان را همسر بدهید که خداوند اخلاقشان را نیکو سازد ، و در رزق و روزی شان توسعه بخشد ، و به مردانگی و مروتشان بیفزاید.
سنت پیامبر
قال رسول الله صلّى اللّه علیه و آله : النکاح سنتى فمن رغب عن سنّتى فلیس منّى - بحارالانوار ج 100 ص 220 -
ازدواج از سنت من است و کسی که رویگردان از سنت من باشد ، از من نیست!!!
باز شدن درب رحمت
و قال صلى الله علیه وآله: یفتح أبواب السماء بالرحمة فی أربع مواضع: عند نزول المطر، وعند نظر الولد فی وجه الوالدین، وعند فتح باب الکعبة، وعند النکاح - بحارالانوار ج 100 ص 221 -
در چهار موضع درهای آسمان به رحمت گشوده می گردد (که دعای در آن را نباید از دست داد) :
1 - هنگام بارش باران 2 - هنگام نگاه (محبت آمیز ) فرزند به صورت والدین!! 3 - هنگام گشودن درب خانه کعبه 4 - هنگام ازدواج!!
حفظ دین
قال رسول الله صلى الله علیه وآله: من تزوج فقد أحرز نصف دینه، فلیتق الله فی النصف الباقی - بحارالانوار ج 100 ص 219 -
هر کس ازدواج نماید بطور مسلّم نصف دینش را حفظ نموده است، پس در نصف باقی خدا ترسی پیشه کند!
ازدواج در آغاز جوانی
عن النبی صلى الله علیه وآله قال: ما من شاب تزوج فی حداثة سنه إلا عج شیطانه یا ویله یا ویله عصم منی ثلثی دینه، فلیتق الله العبد فی الثلث الباقی - بحارالانوار ج 100 ص 221 -
هیچ جوانی در آغاز جوانی ازدواج نمی کند مگر اینکه شیطانش ناله ای سر دهد که : ای وای! دو سوم دینش را از دستبرد من محفوظ داشت.
پس این جوان باید در یک سوم باقیمانده تقوای الهی به خرج دهد.
خوابی برتر از عبادت
وقال صلى الله علیه وآله: المتزوج النایم أفضل عند الله من الصائم القائم العزب - بحارالانوار ج 100 ص 221 -
متأهل خوابیده نزد خداوند برتر است از مجردی که شب را زنده داری می کند و روز را روزه داری!
عبادت متأهل و مجرد
عن أبی عبد الله (الصادق) علیه السلام قال: رکعتان یصلیهما متزوج أفضل من سبعین رکعة یصلیها غیر متزوج - بحارالانوار ج 100 ص 219 -
دو رکعت نماز متأهل برتر است از هفتاد رکعت نماز مجرد!
دختران و درختان
الإمام الرضا (علیه السلام): نزل جبرئیل على النبی صلى الله علیه وآله فقال: یا محمد إن ربک یقرؤک السلام، ویقول: إن الأبکار من النساء بمنزلة الثمر على الشجر فإذا أینع الثمر فلا دواء له إلا اجتناؤه وإلا أفسدته الشمس، وغیرته الریح، وإن الأبکار إذا أدرکن ما تدرک النساء فلا دواء لهن إلا البعول، وإلا لم یؤمن علیهن الفتنة، فصعد رسول الله صلى الله علیه وآله المنبر فجمع الناس ثم أعلمهم ما أمر الله عزوجل به - میزان الحکمة باب الزواج ش 1640 -
جبرئیل بر پیامبر نازل شده گفت:
ای محمد! پروردگارت به تو سلام می رساند و می فرماید:
زنان باکره همانند میوه درختند، وقتی میوه رسید چاره ای جز چیدنش نیست وگرنه خورشید آن را فاسد نماید و باد آن را تغییر دهد!
و دختران هم هر وقت به حد زنانگی رسیدند دوایی جز شوهر برایشان نیست و الّا از فتنه در امان نخواهند بود!
پس پیامبر (ص) منبر رفته و در جمع مردم پیام الهی را ابلاغ فرمود.
از جمله گنهکاران
وقال علیه السلام لرجل (اسمه) عکاف: ألک زوجة ؟ قال: لا یا رسول الله قال: ألک جاریة ؟ قال: لا یا رسول الله قال: أفأنت موسر ؟ قال: نعم قال: تزوج وإلا فأنت من المذنبین - بحارالانوار ج100 ص 221 -
حضرت مردی را عکاف نام مخاطب قرار داده فرمود:
آیا همسر داری؟ گفت: نه یا رسول الله!
فرمود: کنیز داری؟ گفت: نه یا رسول الله!
فرمود: آیا توانایی مالی داری؟! گفت: بله.
فرمود: ازدواج کن وگرنه از جمله گنهکارانی!
بدترین های امت
قال رسول الله صلّى اللّه علیه و آله : شرار موتاکم العزّاب - بحارالانوار ج 100 ص 220 -
بدترین مردگان شما عزب های شما هستند!
ترک ازدواج بخاطر فقر
عن ابى عبدالله (الصادق)علیه السلام : من ترک التزویج مخافة العیلة فقد اساء الظن بالله - کافى ش ح 8492 -
هرکه ازدواج را از ترس فقر ترک گوید، به خداوند گمان بد برده است (من: خداوند در قرآن مجید آیه 32 نور فرموده است:
وَأَنْکِحُوا الْأَیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )
ازدواج کن
رسول الله (صلى الله علیه وآله) - سأل رجلا من أصحابه فقال -: یا فلان هل تزوجت ؟ قال: لا ولیس عندی ما أتزوج به، قال: ألیس معک " قل هو الله أحد " ؟ قال: بلى، قال: ربع القرآن، قال: ألیس معک: " قل یا ایها الکافرون " ؟ قال: بلى، قال: ربع القرآن، قال: ألیس معک " إذا زلزلت " ؟ قال: بلى، قال: ربع القرآن. ثم قال: تزوج، تزوج، تزوج ! ! ! - میزان الحکمة باب الزواج ش 1636 -
حضرت رسول (ص) مردی از اصحابش را پرسید:
فلانی! آیا ازدواج کرده ای؟
گفت: نه ، و چیزی هم برای ازدواج ندارم.
فرمود: آیا قل هو الله احد همراهت نیست؟ گفت : بله. فرمود: یک چهارم قرآن!
فرمود: آیا قل یا ایها الکافرون همراهت نیست؟ گفت: چرا فرمود: یک چهارم (دیگر) قرآن
فرمود: آیا اذا زلزلت همراهت نیست؟ گفت: هست. فرمود: ربع دیگر قرآن!
بعد فرمود:
ازدواج کن! ازدواج کن! ازدواج کن!
اگر نمیتوانی ازدواج کنی
وقال رسول الله صلى الله علیه وآله: یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فلیتزوج، و من لم یستطعها فلیدمن الصوم فانه له وجاء - بحارالانوار ج 100 ص 220 -
ای گروه جوانان! هرکس توانایی بر ازدواج دارد پس ازدواج کند، و اگر ندارد پس مرتب روزه بگیرد که مانع شهوت است!
برترین واسطه گری
قال علی علیه السلام: ... وأفضل الشفاعات أن یشفع بین اثنین فی نکاح حتى یجمع شملهما - بحارالانوار ج 100 ص 222 -
و بهترین واسطه گری: وساطت در امر ازدواج است که دو نفر را به هم برساند.
ثمرات وساطت در ازدواج
قال رسول الله صلى الله علیه وآله: من عمل فی تزویج حلال حتى یجمع الله بینهما زوجه الله من الحور العین، وکان له بکل خطوة خطاها وکلمة تکلم بها عبادة سنة - بحارالانوار ج 100 ص 221 -
هر کس در ازدواجی حلال پادرمیانی و تلاش کند و به خواست الهی آن دو را به هم برساند ، خداوند حورالعینی به تزویج وی درآورد و برای او در هر گامی که برداشته و هر کلمه ای که صادر شده است، عبادت یک سال منظور خواهد گردید!!!
زن دادن مجردان
قال الصادق علیه السلام : من زوّج اعزبا کان ممن ینظر الله عزّ و جلّ الیه یوم القیامة - میزان الحکمة باب الزواج ش 1639 -
کسی که مجردی را همسر بدهد، از کسانی خواهد بود که خداوند متعال فردای قیامت بر ایشان نظر رحمت خواهد داشت!
در اسلام بر امر ازدواج تأکید و سفارش فراوان شده است؛ تا آنجا که در قرآن، این معجزه ماندگار الهی، آیات متعددی در این باره وجود دارد؛ از جمله می فرماید:
وَأَنْکِحُوا اْلأَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیم (32) نور -
باید مردان بی زن و زنان بی شوهر و کنیزان و بندگان خود را ازدواجشان بدهید. اگر آنان فقیر باشند، خداوند از فضل خویش بی نیازشان خواهد ساخت؛ زیرا خداوند وسعت دهنده و داناست.
خداوند در آیه دیگری می فرماید:
وَمِنْ آَیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآَیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (21) روم -
و از نشانه های او (خداوند) اینکه همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید و در میان شما مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر کنند.
در روایات نیز تعبیرات تأمل برانگیزی دربارة ازدواج آمده است که به راحتی نمی توان از کنار آن گذاشت.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
اَلنِّکاحُ سُنَّتی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتی فَلیس مِنّی[1]؛ ازدواج سنت من است؛ هر کس از سنت من رو بگرداند، از من نیست!
زنی به امام باقر(ع) عرض کرد:
من زنی تارک دنیا هستم. حضرت فرمود: منظورت از ترک دنیا چیست؟ عرض کرد: نمی خواهم هرگز ازدواج کنم. حضرت پرسید: چرا؟ عرض کرد: دنبال کسب فضیلت هستم.
حضرت فرمود: از این کار دوری کن ؛ اگر در این کار فضیلتی بود، فاطمه از تو به آن سزاوارتر بود. هیچ کس نیست که در فضیلت بر او سبقت گیرد.[2]
آن حضرت در جای دیگر فرمود: ما بُنیَ فِی الاِسلامِ بِناءً اََحَبُّ الِی اللهِ وَ اَعَزّ مِنَ التَّزویجِ[3]؛ هیچ بنای در اسلام محبوب تر و عزیز تر از ازدواج در نزد خداوند نیست.
از طرف دیگر، عزب بودن و مجرد زندگی کردن به شدّت نکوهش شده است.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
شَرارُکُمْ عُزَّابُکُمْ، رَکْعَتانِ مِنْ مُتَأهِّلٍ خَیْرٌ مِنْ سَبعینَ رکْعَةً مِنْ غیْرِ مُتَأهِّلٍ؛[4] بدترین شما، عزب ها (و بی همسران) هستند. دو رکعت نماز فرد متاهّل، بهتر است از هفتاد رکعت نمز غیر متأهل.
حال این پرسش رخ می نماید که:
حضرت معصومه(س) با آن مقام علمی و آگاهی ای که از دستور های اسلام و سنّت پیامبر اکرم(ص) داشت، چرا ازدواج نکرد و تشکیل خانواده نداد؟
از طرف دیگر، بر اثر موقعیت علمی و معنوی و زیارتی آن حضرت، بسیاری از دختران امروز آن حضرت را به عنوان اسوه برای خود پذیرفته اند که روشن نشدن راز ازدواج آن حضرت، ممکن است بهانه ای برای فرار از ازدواج باشد.
( توضیح من: البته اگر قرار است الگو بگیریم باید از تکامل ایشان الگو بگیریم که: اولا خانمی و ثانیا مجرد تا کجاها قادر است بالا رود و مقام پیدا کند. و بعلاوه او الگوست برای آنها که به هر دلیلی موجه یا غیر موجه نتوانستند ازدواج کنند آری می شود تا سنین بالا هم عمر کرد و مجرد هم ماند اما آلوده به گناه هم نشد، وگرنه که ازدواج با گناه از استحبابش هم خارج شده و رنگ وجوب می گیرد )
این نکته را هم اضافه کنیم که نه تنها حضرت معصومه(س) ازدواج نکرد، بلکه هیچ یک از دختران موسی بن جعفر ازدواج نکردند.
احتمالات و نظریات مختلفی برای ازدواج نکردن آن حضرت بیان شده است که به برّرسی و صحت و سقم هر یک می پردازیم.
یکی از احتمالات که در واقع یکی از پاسخ ها به پرسش فوق است، این است که خود حضرت موسی بن جعفر به دخترانش وصیت کرده تا ازدواج نکنند!
ابن واضح یعقوبی طرفدار این نظریه است. سخن او در این باب چنین است:
موسی بن جعفر را هیجده پسر و 23 دختر، پسران عبارت بودند از : علی رضا، ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، عبیدالله، حمزه، زید، عبدالله، اسحاق، حسین، فضل و سلیمان.
موسی بن جعفر وصیت کرد که دخترانش شوهر نکنند و هیچ کس از آنان شوهر نکرد، مگر ام سلمه که در مصر به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد در آمد و در این باره میان قاسم و خویشاوندانش جریان سختی پیش آمد؛ تا آنجا که قاسم قسم خورد که جامه از وی دور نکرده است و جز آنکه عقد موقتی بسته شده برای محرمیّت در مسیر رفتن به حج رفتن منظوری نداشته است.[5]
در پاسخ به سخنان یعقوبی:
اولاً، باید گفت: چنین وصیّتی برخلاف سنت رسول الله(ص) و سیرة امامان اهل بیت عصمت و طهارت است و هرگز چنین وصیتی از امام معصوم صادر نمی شود.
ثانیاً، متن وصیت حضرت موسی بن جعفر غیر از آن چیزی است که یعقوبی ادّعا دارد.
برای قضاوت در این زمینه، ابتدا متن وصیت حضرت را مرور می کنیم.
ابراهیم بن عبدالله از موسی بن جعفر(ع) نقل کرده که آن حضرت جمعی را مانند اسحاق بن جعفر، ابراهیم بن محمد و جعفر بن صالح و ... را بر وصیت خود شاهد گرفت و فرمود:
اُشْهِدُ هُمْ اَنّ هَذِهِ وَصِیَّتی ... اَوصَیْتُ بها اِلی عَلَیٍٍّ اِبْنی ... و اِنْ اَرادَ رَجَلٌ مِنْهَم اَنْ یُزَوِّجَ أختَهُ فَلَیْسَ لَهُ اَنْ یُزَوِّجَها الاّ بِاِذْنِهِ وَ اَمْرِهِ ... وَ لا یُزَوِّجَ بَناتی اَحَدٌ مِنْ اِخْوتِهِنَّ وَ مِنْ اُمّهاتِهِنَّ وَ لا سُلْطانٌ وَ لا عَمِلَ لَهُنّ اِلاّ بِرأیِهِ وَ مَشْوَرتهِ ، فَاِنْ فَعْلُوا ذلِکَ فَقَدْ خالَفُوا الله تَعالی وَ رَسُولَهُ (ص) وَ حادُّوهُ فی مُلْکِهِ وَ هُوَ اَعْرَفُ بِمنالحِ قَوْمِهِ اِنْ اَرادَ اَنْ یَزَوِّجَ زَوَّجَ، وَ اِنْ اَرادَ اَنْ یَتْرَکَ تَرَکَ...[6] شاهد می گیرم آنها را که این وصیّت من است که به فرزندم علی وصیت کرده ام... (از جمله وصیتم این است) اگر مردی از شما خواست خواهرش را شوهر دهد، این حق را ندارد، مگر با اجازه و فرمان او (علی) و نه دختران من (حق دارند) که یکی از خواهران خود را شوهر دهند و یا مادران آنها و نه سلطانی، و نه کاری برای آنها انجام دهد، مگر اینکه با نظر و مشورت او (علی) باشد. اگر بدون اجازه او به چنین کاری اقدام کنند، به راستی با خدا و رسولش مخالفت و در سلطنت او منازعه کرده اند و او (حضرت رضا) به مصالح قومش در امر ازدواج آگاه تر است. اگر خواست به کسی شوهر دهد، شوهر می دهد و اگر خواست رد کند، رد می کند.
در این وصیت نامه، حضرت موسی بن جعفر(ع) با صراحت به فرزندان اعلام می دارد که حجّت خدا بعد از او علی بن موسی(ع) است و خواهران باید در هر کاری از جمله مسئله ازدواج از او اطاعت کنند و هر فردی را که علی بن موسی مناسب دید، آنان با او ازدواج کنند؛ چرا که آن حضرت به مسائل ازدواج آگاه تر و به وضعیت بستگان آشنایان آشناتر است.
در اینجا هرگز سخن از ترک ازدواج دختران موسی بن جعفر و خواهران حضرت رضا(ع) نیست؛ سخن در این است که بر ازدواج آنان حضرت رضا(ع) باید نظارت داشته باشد.
بنابراین نظریه یعقوبی بی اساس است و نمی توان بر آن اعتماد کرد و به همین جهت، برخی محققین صریحاً سخن یعقوبی را مجعول و بی اساس دانسته اند.[7]
نظریه دوم این است که دختران حضرت موسی بن جعفر مخصوصاً فاطمه معصومه(س) از نظر کمال علمی و معنوی در حد بالایی قرار داشتند و کسی همسنگ و همسر آنها پیدا نمی شد و یکی از اموری که در تزویج دختر مورد توجه قرار می گیرد، هم کفو بودن است.
این نظریه نیز نمی تواند قابل تأیید باشد؛ زیرا :
اولاً سیرة ائمه اطهار این نبوده که دختران خود را به جهت پیدا نشدن همسنگ در خانه نگه دارند و مانع ازدواج آنان شوند، بلکه آنان، هم در قول، و هم در عمل خود، مؤمن و مؤمنه را کفو یکدیگر می دانستند.
از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که آن حضرت فرمود:
هر گاه کسی به خواستگاری دختر شما آمد که دینداری و امانتداری او را می پسندید (هر چند در حد دختر شما نباشد) شوهر دهید و اگر شوهر ندهید، در زمین فتنه و فساد بزرگ بر پا می شود.[8]
ثانیاً، در عصر امام کاظم(ع) جوانان شایسته ای از تبار امام حسن مجتبی(ع) و حضرت سیدالشهدا(ع) و نیز در میان شیعیان افرادی وجود داشتند که می توانستند همسران مناسب برای آنان باشند.
احتمال و نظریه سوم آن است که:
اختناق هارون الرشید و وجود خفقان در آن دوران، چنان شدید بود که حتی کسی جرأت نداشت برای پرسیدن مسائل شرعی به در خانه موسی بن جعفر(ع) مراجعه کند، تا چه رسد به اینکه به عنوان داماد آن حضرت ، رفت و آمد دائمی با خانواده موسی بن جعفر(ع) داشته باشد.
چرا که همین ارتباط نسبی زمینه ای را فراهم می ساخت تا هارون به اذیت و آزار او بپردازد
( توضیح من: بعلاوه که حضرت و دختران ایشان هم در طرف مقابل از نفوذ عوامل دشمن هراس داشته و براحتی نمی توانستند بر اشخاص اعتماد کنند، وصیت فوق شاهد این مسأله است )
البته با اینکه هارون در مواردی تظاهر به دینداری می کرد، ولی ستمگری بی رحم بود.
یکی از مورّخین می گوید:هارون هنگام شنیدن وعظ از همه بیشتر اشک می ریخت و در هنگام خشم و تندی از همه ظالم تر بود.[9] و همین مرد دو هزار کنیز داشت که سیصد نفر آنان مخصوص آواز خوانی و رقص و خنیاگری بودند.[10]
شیعیان در عصر خلافت هارون در تنگنا و فشار قرار داشتند و کسانی چون علی بن یقطین در تقیه به سر می بردند و کوچک ترین حرکاتشان زیر نظر بود.
نمونه بارز آن داستان لباسی است که هارون به علی بن یقطین داد. این لباس ویژه خلفا بود و علی بن یقطین آن را به موسی بن جعفر(ع) اهدا کرد. حضرت آن را قبول نکرد و فرمود: این لباس را نگهدار و از دست مده؛ زیرا در حادثه ای که برایت پیش می آید، به کار می آید. چندی بعد یکی از خدمتگزاران علی بن یقطین، نزد هارون شکایت کرد و گفت : لباس مخصوص را به موسی بن جعفر اهدا کرده است. هارون بلافاصله او را احضار کرد و از لباس پرسش کرد. او گفت: آن را در بقچه ای نگه داشته ام. هارون دستور دارد تا فوراً آن را بیاورد. وقتی که نگاهش به لباس افتاد، گفت: بعد از این هرگز سخن سعایت کننده ای را درباره تو باور نخواهم کرد.[11]
این گونه قضایا نشان می دهد که ارتباط موسی بن جعفر(ع) کنترل می شد و از طرفی زندانی شدن امام نیز، انگیزه خواستگاری از دختران آن حضرت را کاهش می داد.
بعد از شهات امام وحشت بیشتری بر مردم حاکم شد و حضرت رضا(ع) نیز تحت نظر قرار گرفت. در زمان مأمون آن حضرت به خراسان احضار شد و بعد از یک سال، حضرت معصومه(س) و جعمعی از برادران او به خراسان حرکت کردند، اما در راه، حضرت معصومه(س) پیش از دیدن برادر، دار فانی را وداع کرد و امر ازدواج او هم تحقق نیافت.
بنابراین راز عدم ازدواج حضرت معصومه و خواهران او را نه در وصیت پدر باید جستجو کرد، و نه در نبود همسر متناسب و هم کفو ، علت آن : وجود اختناق شدید هارونی و مأمونی بود که باعث شد احدی جرأت نکند به راحتی به خانه موسی بن جعفر و بعد از او فرزندش رفت و آمد داشته باشد و داماد آن خانواده گردد. از طرف دیگر، زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر(ع) و سرانجام شهادت او، و احضار شدن حضرت رضا(ع) به خراسان و دورافتادن از خواهران، مزید بر این علت بود.
____________________________________________________________________
پاورقی
[1] . بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج 103، ص 220، حدیث 23؛ منتخب میزان الحکمه، محمدی ری شهری، دارالحدیث، ص233، حدیث 2774.
[2] . بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج 103، ص219 ، حدیث 13.
[3] .همان.
[4] . منتخب میزان الحکمه، ص 233؛ کنزالعمال، متقی هندی، روایت 44448.
[5] . تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (ابن واضح)، وزارت فرهنگ و آموزش عالی ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 421.
[6] . بحارالانوار، داراحیاء التراث العربی، ج 48، ص276 ـ 280؛ عیون الاخبار، ج 1، ص 26؛ عوالم، ج 21، ص 475؛ اصول کافی، ج 1، ص 317.
[7] . ر. ک : حیاة الامام موسی بن جعفر، قرشی، ج 2، ص497.
[8] . منتخب میزان الحکمه، ص234؛ بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، ج 103، ص237، حدیث25.
[9] . الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج5، ص241.
[10] . تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، مؤسسه امیرکبیر، ص162.
[11] . الارشاد، شیخ مفید، بصیرتی قم، ص 293؛ شبلنجی ، نورالانوار، ص 150، با اختصار.
برگرفته از :
فرهنگ کوثر شماره 69 - حوزه نت -
شه رم دخترش بودی ملیکا
نسب از قیصر و از قوم عیسی
چو بودش دختر والا تباری
پسر عمه ش بیامد خواستگاری
چو داماد جوان بر تخت بنشست
به یکباره ستون تخت بشکست
زمین لرزید و تختش واژگون شد
که گویی تخت شاهی سرنگون شد
به یک دم مجلس شادی به هم خورد
فزون آن بینوا داماد ، غم خورد
همه ناراحت و افسرده گشتند
چو گل های خزان پژمرده گشتند
تقاضایی نمود آن پاپ از شاه
که داماد دگر خواهد ملیکا
چو آمد آن دگر داماد دلبند
نشست او روی تخت و گشت خرسند
دوباره ناگهان آن کاخ لرزید
بساط وصل را یکباره برچید
همه از این حوادث مات گشتند
به کشف علتش با هم نشستند
ملیکا چون به بستر رفت و خوابید
بر او روح خداوندی بتابید
به خواب خود بلندا اختری دید
ز باغ عسکری زیبا گلی چید
سحر گردید و مهر از در درآمد
دگر مولا به خواب او نیامد
بشد افسرده و بیمار و خسته
به کنج خلوتی گریان نشسته
به حال تب همی می سوخت دختر
پریشان و دل افسرده به بستر
به خواب آمد شبی زهرا و مریم
نظر کردند در خوابش دمادم
بگفتا مریم از روی ارادت
که زهرا گوهر ایمان و عصمت
تو را خواهد عروسش ای ملیکا!
بزن دست توسل سوی زهرا
بیا تو دین احمد کن اجابت
که زهرا می کند از تو حمایت
ملیکا ذکر « اشهد » تا که سر داد
امام عسکری ناگه خبر داد
تو هر شب با خیال ما بخفتی
هزاران راز دل با ما بگفتی
بگفتا گر تو می خواهی وصالم
به این چشمان سر بینی جمالم
بیا با همرهان خود به صحرا
به همراه کنیزان ای ملیکا!
اگر گشتی اسیر مسلمین تو
رسی بر آرزویت اینچنین تو
تو در ظاهر کنیز و برده هستی
ولی گیرد تو را از غیب دستی
تو بینی دستخط و نامه ی ما
شوی آگه تو از برنامه ما
چو دید آن نامه را تسلیم گردید
دگر حرف و کلامی هم نپرسید
ندا آمد که یارت عسکری شد
نصیب تو گرامی گوهری شد
شب وصل آمد و گردید غوغا
بشد عقد «حسن» «بانو ملیکا»
از این بانو رخ مهدی عیان شد
جهانی را همین «صاحب زمان» شد
بیاید تا که ظلم از ما زداید
ره آزادگی بر ما گشاید.
شعر برگرفته از :انس با قرآن و اهل بیت ص 81
یادآوری:
محمد بن على بن حمزة بن الحسین بن عبیداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام - از راویان ولادت امام عصر - :
(مادر امام دوازدهم ملیکه بود که او را در بعضى از روزها سوسن و در بعضى از ایّام ، ریحانه مى گفتند و صیقل و نرجس نیز از دیگر نامهاى او بود ) - نجم الثاقب مرحوم حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره ) باب اول -
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اما اصل داستان:
از کتاب بحارالانوار ج 51 ص 6 ح 12 قال بشر بن سلیمان النخاس وهو من ولد أبی أیوب الانصاری أحد موالی أبی الحسن وأبی محمد وجارهما بسر من رأى: أتانی کافور الخادم ...
« بُشر » پسر سلیمان که از فرزندان ابو ایوب انصارى و یکى از شیعیان مخلص و همسایه امام على النقى و امام حسن عسکرى علیه السلام بود مى گوید: روزى کافور (خدمتگزار حضرت على النقى علیه السلام) نزد من آمد و گفت :
امام تو را به حضورش خواسته است چون خدمت حضرت رسیدم و در مقابلش نشستم ، فرمود:
اى بشر! تو از فرزندان انصار هستى . از همان دودمانى که در مدینه به یارى پیغمبر خدا برخاستند و محبت ما اهلبیت همیشه در خاندان شما بوده است . بدین جهت شما مورد اطمینان ما مى باشید. اکنون ماءموریت کاملا محرمانه اى را بر عهده تو مى گذارم که فضیلت ویژه اى براى تو است و با انجام آن بر دیگر شیعیان امتیازى داشته باشى .
پس از آن حضرت نامه به خط و زبان رومى نوشت مهر کرد و به من داد و کیسه زرد رنگى که دویست و بیست دینار سکه طلا در آن بود بیرون آورد سپس فرمود:
این کیسه طلا را نیز بگیر و به سوى بغداد حرکت و صبح روز فلان ، در کنار پل فرات حاضر باش هنگامى که قایقهاى حامل اسیران به آنجا رسید، مى بینى گروهى از کنیزان را براى فروش آورده اند. عده اى از نمایندگان ارتش بنى عباس و تعداد کمى از جوانان عرب به قصد خرید در آنجا گرد آمده اند و هر کدام سعى دارد بهترینش را بخرد.
در این موقع تو نیز شخصى به نام عمر بن زید (برده فروش ) را مرتب زیر نظر داشته باش . او کنیزى را براى فروش به مشتریان عرضه مى کند که داراى نشانه هاى چنین و چنان است ؛ از جمله : دو لباس حریر پوشیده و به شدت از نامحرمان پرهیز مى کند. هرگز اجازه نمى دهد کسى به او نزدیک شود یا چهره او را ببیند.
آن گاه صداى ناله او را از پس پرده مى شنوى که به زبان رومى گوید:
واى که پرده عصمتم دریده شد و شخصیتم از بین رفت .
یکى از مشتریان به برده فروش خواهد گفت :
من او را به سیصد دینار مى خرم زیرا عفت و حجابش مرا به خرید وى بیشتر علاقمند کرد.
کنیز به او خواهد گفت : من به تو میل و رغبت ندارم اگر چه در قیافه حضرت سلیمان ظاهر شوى و داراى حشمت و سلطنت او باشى دلت بر اموالت بسوزد و بیهوده پول خود را خرج نکن !
برده فروش مى گوید، پس چه باید کرد؟ تو که با هیچ مشترى راضى نمى شوى ؟ من ناگزیرم تو را بفروشم .
کنیز اظهار مى کند:
چرا شتاب مى کنى ؟ بگذار خریدارى که قلبم به وفا و صفاى او آرام گیرد و دل بخواه من باشد پیدا شود.
در این وقت نزد برده فروش برو و به او بگو یکى از بزرگان نامه اى به خط و زبان رومى نوشته و در آن بزرگوارى ، سخاوت ، نجابت و دیگر اخلاق خویش را بیان داشته است . اکنون این نامه را به کنیز بده تا بخواند و از خصوصیات و اخلاص نویسنده آن آگاه گردد. اگر مایل شد من از طرف نویسنده نامه وکالت دارم این کنیز را براى ایشان بخرم .
بشر مى گوید: من از محضر امام خارج شدم و به سوى بغداد حرکت کردم و همه دستورات امام را انجام دادم .
وقتى نامه در اختیار کنیز قرار گرفت نامه را خواند و از خوشحالى به شدت گریست . روى به عمر بن زید برده فروش کرد و گفت :
باید مرا به صاحب این نامه بفروشى من به او علاقمندم . قسم به خدا! اگر مرا به او نفروشى خودکشى مى کنم و تو مسؤول هلاکت جان من خواهى بود.
این قضیه سبب شد تا من در قیمت آن بسیار گفتگو کنم و سرانجام به همان مبلغى که مولایم (امام ) به من داده بود به توافق رسیدیم .
من پولها را به او دادم و او نیز کنیز را که بسیار شاد و خرم بود، به من تحویل داد.
من همراه آن بانو به منزلى که براى وى در بغداد اجاره کرده بودم آمدیم ؛ اما کنیز از نهایت خوشحالى آرامش نداشت نامه حضرت را از جیبش بیرون مى آورد و مرتب مى بوسید. آن را بر دیدگانش مى گذاشت و به صورتش مى مالید.
گفتم : اى بانو! من از تو درشگفتم . چطور نامه اى را مى بوسى که هنوز صاحبش را ندیده و نمى شناسى ؟
گفت : اى بیچاره کم معرفت نسبت به مقام فرزندان پیغمبران ! خوب گوش کن و به گفتارم دل بسپار تا حقیقت براى تو روشن گردد.
خاطرات شگفت انگیز یک دختر خوشبخت:
نام من ملکیه دختر یشوعا هستم . پدرم فرزند پادشاه روم است . مادرم از فرزندان شمعون صفا وصى حضرت عیسى علیه السلام و از یاران آن پیغمبر به شمار مى آید. خاطرات عجیب و حیرت انگیزى دارم که اکنون براى تو نقل مى کنم :
- من دخترى سیزده ساله بودم که پدر بزرگم - پادشاه روم - خواست مرا به پسر برادرش تزویج کند.
سیصد نفر از رهبران مذهبى و رهبانان نصارا که همه از نسل حواریون حضرت عیسى علیه السلام بودند و هفتصد نفر از اعیان و اشراف کشور و چهار هزار نفر از امراء و فرماندهان ارتش و بزرگان مملکت را دعوت نمود. با حضور دعوت شدگان - در قصر امپراطور روم - جشن شکوهمند ازدواج من آغاز گردید. آن گاه تخت شاهانه اى را که با جواهرات آراسته بودند در وسط قصر روى چهل پایه قرار دادند. داماد را با تشریفات ویژه اى روى تخت نشاندند و صلیبها را بر بالاى آن نصب کردند و خدمتگزاران کمر به خدمت بستند و اسقفها در گرداگرد داماد حلقه وار ایستادند. انجیل را باز کردند تا عقد ازدواج را مطابق آئین مسیحیت بخوانند. ناگهان صلیبها از بالا بر زمین افتادند و پایه هاى تخت درهم شکست داماد نگون بخت بر زمین افتاد و بیهوش گشت رنگ از رخسار اسقفها پرید و لرزه بر اندامشان افتاد بزرگ اسقفها روى به پدرم کرد و گفت : پادشاها! این حادثه نشانه نابودى مذهب مسیح و آیین شاهنشاهى است چنین کارى را نکن و ما را نیز از انجام این مراسم شوم معاف بدار! پدربزرگم نیز این واقعه را به فال بد گرفت . در عین حال دستور داد پایه هاى تخت را درست کنند و صلیبها را در جایگاه خود قرار دهند برادر داماد بخت برگشته را روى تخت بگذارند بار دیگر مراسم عقد را برگزار نمایند. هر طور است مرا به ازدواج درآورند تا این نحس و شومى به میمنت داماد از خانواده آنها برطرف شود.
مجلس جشن بار دیگر به هم ریخت:
به فرمان امپراطور روم بار دیگر مجلس را آراستند. صلیبها در جایگاه خود قرار گرفت . تخت جواهر نشان بر روى چهل پایه استوار گردید. داماد جدید را بر تخت نشاندند بزرگان لشکرى و کشورى آماده شدند تا مراسم این ازدواج شاهانه انجام گیرد. اما همین که انجیل ها را گشودند تا عقد ازدواج ما را مطابق آیین مسیحیت بخوانند.
ناگهان حوادث وحشتناک گذشته تکرار شد صلیبها فرو ریخت پایه هاى تخت شکست داماد بدبخت از تخت بر زمین افتاد و از هوش رفت . مهمانان سراسیمه پراکنده شدند و مجلس جشن به هم ریخت و بدون آنکه پیوند ازدواج ما صورت بگیرد پدربزرگم افسرده و غمناک از قصر خارج شد و به حرمسرا رفت و پرده ها را انداخت .))
رؤیاى سرنوشت ساز:
من نیز به اتاق خود برگشتم شب فرا رسید. به خواب رفتم در آن شب خوابى دیدم که سرنوشت آینده ام را رقم زد.
در خواب دیدم ؛ حضرت عیسى علیه السلام و شمعون صفا و گروهى از حواریون در قصر پدربزرگم گرد آمده اند و در جاى تخت منبرى بسیار بلند که نور از آن مى درخشید قرار دارد.
در این وقت ، حضرت محمد صلى الله علیه و آله و داماد و جانشین آن حضرت على علیه السلام و جمعى از فرزندانش وارد قصر شدند حضرت عیسى علیه السلام از آنان استقبال نمود و حضرت محمد صلى الله علیه و آله را به آغوش گرفت و معانقه کرد. در آن حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمود:
اى روح الله ! من آمده ام ملیکه دختر وصى تو شمعون را براى این پسرم (امام حسن عسکرى علیه السلام ) خواستگارى کنم .
حضرت عیسى علیه السلام نگاهى به شمعون کرده و گفت :
اى شمعون سعادت به تو روى آورده با این ازدواج مبارک موافقت کن و نسل خودت را با نسل آل محمد صلى الله علیه و آله پیوند بزن !
شمعون اظهار داشت : اطاعت مى کنم .
سپس حضرت محمد صلى الله علیه و آله در بالاى منبر قرار گرفت و خطبه خواند و مرا به فرزندش (امام حسن عسکرى علیه السلام ) تزویج نمود.
حضرت عیسى علیه السلام حواریون و فرزندان حضرت محمد صلى الله علیه و آله همگى گواهان این ازدواج بودند.
هنگامى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خوابم را به پدر و پدربزرگم نگفتم زیرا ترسیدم از خوابم آگاه شوند مرا بکشند.
بدین جهت ماجراى خوابم را در سینه ام پنهان کردم به دنبال آن آتش محبت امام حسن عسکرى علیه السلام چنان در کانون دلم شعله ور گشت که از خوردن و آشامیدن بازماندم کم کم رنجور و ضعیف گشتم عاقبت بیمار شدم دکترى در کشور روم نماند مگر آن که پدربزرگم براى معالجه من آورد ولى هیچ کدام سودى نبخشید چون از معالجه ها ماءیوس شد از روى محبت گفت : نور چشمم ! آیا در دلت آرزویى هست تا بر آورده سازم ؟ گفتم :
- پدر مهربانم ! درهاى نجات را به رویم بسته مى بینم . اما اگر از شکنجه و آزار اسیران مسلمان که در زندان تواند دست بردارى و آنان را از قید و بند زندان آزاد سازى امیدوارم حضرت عیسى علیه السلام و مادرش مرا شفا دهند.
پدرم خواهش مرا قبول کرد و من نیز به ظاهر اظهار بهبودى کردم و کم کم غذا خوردم پدرم خوشحال شد و بیشتر از پیش با اسیران مسلمان مدارا نمود.
رؤ یاى دوم پس از چهارده شب:
بعد از چهارده شب بار دیگر در خواب دیدم که بانوى بانوان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مریم خاتون و هزار نفر از حواریون بهشت تشریف آوردند. حضرت مریم روى به من فرمود: این سرور بانوان جهان ، مادر همسر تو است .
من دامن حضرت زهرا علیهاالسلام را گرفته و گریستم و از نیامدن امام حسن عسکرى علیه السلام به دیدنم شکایت کردم .
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
تا وقتى که تو در دین نصارا هستى فرزندم بدیدار تو نخواهد آمد و این خواهرم مریم از دین تو به خدا پناه مى برد. حال اگر مى خواهى خدا و حضرت عیسى علیه السلام و مریم از تو راضى شوند و فرزندم به دیدارت بیاید به یگانگى خداوند و رسالت پدرم حضرت محمد صلى الله علیه و آله اقرار کن و کلمه شهادتین (اءشهد ان لا اله الا الله و اءشهد اءن محمدا رسول الله ) را بر زبان جارى ساز. وقتى این کلمات را گفتم فاطمه علیهاالسلام مرا به آغوش کشید. روحم آرامش یافت و حالم بهتر شد. آن گاه فرمود:
اکنون در انتظار فرزندم حسن عسکرى علیه السلام باش . به زودى او را به دیدارت مى فرستم .
سومین رؤیا و دیدار معشوق:
آن روز به سختى پایان پذیرفت . با فرا رسیدن شب به خواب رفتم . شاید به دیدار دوست نایل شوم . خوشبختانه امام حسن عسگرى علیه السلام را در خواب دیدم و به عنوان شکوه گفتم :
- اى محبوب دلم ! چرا بر من جفا کردى و در این مدت به دیدارم نیامدى ؟ من که جانم را در راه محبت تو تلف کردم .
فرمود: نیامدن من به دیدارت هیچ علتى نداشت ، جز آنکه تو در مذهب نصارا بودى و در آیین مشرکان به سر مى بردى حال که اسلام پذیرفتى من هر شب به دیدارت خواهم آمد تا اینکه خداوند ما را در ظاهر به وصال یکدیگر برساند.
از آن شب تاکنون هیچ شبى مرا از دیدارش محروم نکرده است و پیوسته در عالم رؤ یا به دیدار آن معشوق نایل گشته ام .
ماجراى اسیرى دختر امپراطور روم
بشر مى گوید: پرسیدم چگونه به دام اسارت افتادید؟
جواب داد:
در یکى از شبها در عالم رؤیا امام حسن عسکرى علیه السلام به من فرمود: پدربزرگ تو در همین روزها سپاهى به جنگ مسلمانان مى فرستد و خودش نیز با سپاهیان به جبهه نبرد خواهد رفت . تو هم از لباس زنانى که براى خدمت در پشت جبهه در جنگ شرکت مى کنند بپوش و بطور ناشناس همراه زنان خدمتگزار به سوى جبهه حرکت کن تا به مقصد برسى .
پس از چند روز سپاه روم عازم جبهه نبرد شد. من هم مطابق گفته امام خود را به پشت جبهه رساندم .
طولى نکشید که آتش جنگ شعله ور شد. سرانجام سربازان خط مقدم اسلام ما را به اسارت گرفتند.
سپس با قایقها به سوى بغداد حرکت کردیم چنانکه دیدى در ساحل رود فرات پیاده شدیم و تاکنون کسى نمى داند که من نوه قیصر امپراطور روم هستم تنها تو مى دانى آن هم به خاطر اینکه خودم برایت بازگو کردم .
البته در تقسیم غنایم جنگى به سهم پیرمردى افتادم . وى نامم را پرسید چون نمى خواستم شناخته شوم خود را معرفى نکردم فقط گفتم نامم نرجس است .
بشر مى گوید: پرسیدم جاى تعجب است ! تو رومى هستى ؛ اما زبان عربى را بخوبى مى دانى .
گفت :
آرى ! پدربزرگم در تربیت من بسیار سعى و کوشش داشت و مایل بود آداب ملل و اقوام را یاد بگیرم لذا دستور داد خانمى را که به زبان عربى آشنایى داشت و مترجم او بود، شب و روز زبان عرب را به من بیاموزد. از این رو زبان عربى را بخوبى یاد گرفتم و توانستم به زبان عربى صحبت کنم .
ملیکه خاتون و هدیه آسمانى
بشر مى گوید:
- پس از توقف کوتاه از بغداد به سامراء حرکت کردیم . هنگامى که او را خدمت امام على النقى علیه السلام بردم ، حضرت پس از احوالپرسى مختصر فرمود:
چگونه خدا عزت اسلام و ذلت نصارا و عظمت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و خاندان او را به شما نشان داد؟
پاسخ داد:
اى پسر پیغمبر! چه بگویم درباره چیزى که شما به آن از من آگاه ترید!
سپس حضرت فرمود: به عنوان احترام مى خواهم هدیه اى به تو بدهم . ده هزار سکه طلا یا مژده مسرت بخشى که مایه شرافت همیشگى و افتخار ابدى توست کدامش را انتخاب مى کنى ؟
عرض کرد: مژده فرزندى به من بدهید.
فرمود: تو را بشارت باد به فرزندى که به خاور و باختر فرمانروا گردد و زمین را پر از عدل و داد کند پس از آنکه با ظلم و جور پر شده باشد.
ملیکه عرض کرد: پدر این فرزند کیست ؟
حضرت فرمود:
پدر این فرزند شایسته همین شخصیتى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله در فلان وقت در عالم خواب تو را براى خواستگارى نمود. سپس امام هادى علیه السلام پرسید: در آن شب حضرت مسیح علیه السلام و جانشینش تو را به چه کسى تزویج کردند؟
عرض کرد: به فرزند شما، امام حسن عسکرى علیه السلام .
فرمود: او را مى شناسى ؟
عرض کرد: از آن شبى که به وسیله حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مسلمان شدم ، شبى نبود که آن حضرت به دیدارم نیامده باشد.
پایان انتظار وصال:
سخن که به اینجا رسید امام على النقى علیه السلام به (کافور) خادم خود فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید چون حکیمه خاتون محضر امام رسید، حضرت فرمود:
- خواهرم ! این است آن بانوى گرامى که در انتظارش بودم .
تا حکیمه خاتون این جمله را شنید، ملیکه را به آغوش گرفت . روبوسى کرد و خیلى خوشحال شد.
آن گاه امام علیه السلام فرمود: خواهرم ! این بانو را به خانه ببر و مسایل دینى را به او یاد بده این نو عروس همسر امام عسکرى علیه السلام و مادر قائم آل محمد صلى الله علیه و آله است
منبع:
داستانهاى بحارالانوار جلد 1
محمود ناصرى