خیلی با هم خوب بودند!
اونجور که وقتی اومد و گفت :
« الّا و لابدّ می خوام زنمو طلاق بدم! » از تعجب داشتم شاخ در می آوردم!
- خوب چرا؟!
- بماند!
زنش رو خواستم
- چی شده؟!
- والا نمیدونم!
خیلی خوب بودیم، امروز که از سر کار برگشت، اصلا یه آدم دیگه ای شده بود!! نیگام که نمی کنه! به زمین هم که نگاه می کنه با پیشونی درهم کشیده نگاه می کنه! نمیدونم سر کار مشکلی چیزی پیش اومده ؟! ... ، یه جوری هم برخورد می کنه که جرأت نزدیک شدن بهش رو ندارم!
از اینجا چیزی دستگیرم نمی شد، باید سراغ مَرده می رفتم...
گفتم:
فلانی! اینجور نمیشه
تا حرف نزنی نمیتونم کاری واسه ت بکنم!
از نوع رفتارت هم حدس می زنم مشکلت با کار و بارت نیست و با خانواده ت هست !!
...
به حرف اومد!
- بله، نمی خوام ولی کسی بفهمه!
فقط می خوام بی سر و صدا جدا بشیم!
گفتم:
حالا مشکل چیه؟! به من که میتونی بگی!
شروع کرد:
خیلی دوسش داشتم
اونقدری که هر روز از سر کار بهش زنگ می زدم و حالشو می پرسیدم!
امروز هم به روال هر روزه بهش زنگ زدم ، بعد از خداحافظی ...
- یه دفعه چنان بغضی سراغش اومد که جملاتش بمانه، نفسش هم به شماره افتاد! -
لیوانو براش آب کردم، گذاشتم کمی گریه کنه...
ادامه داد:
خدا حافظی کردیم، گوشی هنو قطع نبود و اونا فکر کردند قطعه!!
- اونا؟!
- آره، صدای یه مرد غریبه! تو خونه من!
از اون لحظه دارم دیوونه می شم!
فقط میخوام دیگه چشمم بهش نیفته ، وگرنه هر بلایی ممکنه سرش بیارم!!
به نشونه همدردی نزدیکش شدم، دستمو رو شونه ش گذاشتم و رگ و پی شو گرفتم فشار دادم!
خانمشو صدا زدم، ازش توضیح خواستم...
شوکه شده بود!
واقعا هم این کارا به قیافه ش نمی اومد!
در نهایت و بعد از توضیح و تحقیق ، معلوم شد تمام این جریان زیر سر یه فیلم بوده!
خانم مشغول دیدن تلویزیونه که گوشی زنگ می خوره...
با تلفن شوهر صدای فیلم رو قطع می کنه و با خدا حافظی او روشن...
لحظه روشن شدنشم مصادف میشه با لحظه عاشقانه مرد بازیگر با مثلا همسرش!!! ...
شکر خدا از اضافه شدن یه مورد دیگه به آمار آشفته طلاقمون جلوگیری شد.