ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

مدافعان حرم :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدافعان حرم» ثبت شده است

مدافعـــــــان بالقوة

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ

سکونتش جای دیگه ای ست اما هر از گاهی مسجد ما میاد.

بر خلاف دیگران که بسم الله نگفته دم به دقیقه چشماشونو به ساعت می دوزند ، او آنچنان به تفسیر قرآن و بیان احکام از خودش علاقه نشون میده که آدمو سر ذوق میاره!


دیشب یه حس دیگه داشت!


منو  سر راه به منزل رسوند و درو باز کردم که پیاده شم گفت:

حاج آقا! هوای سوریه به سرم زده!

معناش اینه که « کجا میری؟ حرف دارم! »

در و بستم و بر صندلی جامو محکم کردم!

ماشینو خاموش کرد.


اونقدری هنوز با هم آشنا نشدیم که بگم : چیه با زنت به مشکل برخوردی؟!

از کار دنیا خسته شده ای؟!

مامان بابا دعوات کردن؟!

خوب معلومه بهترین جا همون سوریه ست!

طناب که دور گردنت بندازی و خودتو خلاص کنی که پای جنازه تم نمیان!

اینجوری میری و عزیز میری!

اسمتم تو شهر و محل می پیچه و تجلیل و ترحیم و ...


با اندکی مکث گفتم:

پدر و مادرت راضی اند؟!

گفت: نمی دونم فکر نمی کنم پدرم مانع بشه، مادرم شاید!

ولی مهمتر زنمه!

گفتم: چطور؟

گفت: چند بار به شوخی اسم سوریه رو آوردم عکس العملشو ببینم ، دیدم بدجور بی تابی می کنه! آخه همو خیلی دوس داریم! میگه بعد تو نمیتونم که نمیتونم!


به فکر افتادم : خدایا! اینها که عطر تابوتشان در کوچه خیابان های ما می پیچه ، زن داشتند فرزند داشتند، بیشتر از همه ی ما شاید عاشق خانواده شون بودند! چطور دل بریدند و رفتند! بازماندگانشون الان چه حس و حالی دارند؟!


افکار رو مثل اینکه واقعا چیزی بر سرم نشسته با تکانی از خودم دور کرده و گفتم:

فعلا تو این اوضاع که داوطلب به قدر کفایت هست ، میشه دل اهل و عیال رو ترجیح داد!

و اضافه کردم:

ولی حیفم میاد جوونایی که هر کدوم تو محله خودشون در علم و اخلاق و رفتار و تدین و پشتکار نمونه اند بروند و شهید بشند و  نخاله هاشون رو دست جامعه بمونند به علافی و هرزگی!!


حرف خودم رو تو تفسیر با یک آرامشی به خودم برگردوند، اونجور که از شرمندگی سر به گریبان بردم و سکوت بود که تا داخل خونه اومد و تمام شب رو موندگار شد!

گفت:

حاج آقا! این جانی رو که دادند یه روزی به زور میگیرند، بذار خودم با دست خودم بدم مگه قدر و ارزشی پیدا کنه!

 فقط همین

...


+ برا همه شون آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری دارم.