شعر بلند « از خون بستن تا خون جستن » - بخش دوم -
...
سنگ پای ما را ، پدرم دستی داشت : سیه و پر ز تَرَک!
و ز نحیفی حمل می کرد دو درّه بر دوش!
سرش آزیرکشان کمرش تیرکشان!
مادرم ماهی بود، وه به خورشید بیابان که زغالینش کرد!
کیسه کیسه علف صحرا را روی سر می آورد!
خواهرم ذره ای شیر ندوشیده ز بز ، کاسه اش مملو پشکل می شد!
هر زمان دست به جارو می برد، می گرفتیم از او... که مبادا بکَند در سرِ کوچه - چاهی!
کوزه ها دائما از آب سرِ چشمه پُر و فرغون خیس!
و زمستان ، لب استخر پر از یخ می رفت جامه ها را می شست! ها که می کرد به دست، مثل این بود لبوئی دارد!!
چه گناهی کرده دختر قالیباف؟!
دیدگانی کم سو ، قامتی افتاده ، و گلویی پرِ پرز ، انگشتانی دستار به سر !
خانه مان رادیوئی بیش نداشت!
و برادرهایم خرّ و پفّ شبشان هی هی بود!
و چه کم می شد استخوان زَبَک(1) میشی را جای هفت تیر به زیر کش تنبان بینند!!
و به تایربازی گیوه ها را بکَنند!
هیچ صحرا زاده نان بی مزد نخورد!!
...
(1): فکّ پائین