ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

شعر بلند « از خون بستن تا خون جستن » - بخش دوم - :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

...

سنگ پای ما را ، پدرم دستی داشت : سیه و پر ز تَرَک!

و ز نحیفی حمل می کرد دو درّه بر دوش!

سرش آزیرکشان   کمرش تیرکشان!

مادرم ماهی بود، وه به خورشید بیابان که زغالینش کرد!

کیسه کیسه علف صحرا را روی سر می آورد!

خواهرم ذره ای شیر ندوشیده ز بز ، کاسه اش مملو پشکل می شد!

هر زمان دست به جارو می برد، می گرفتیم از او... که مبادا بکَند در سرِ کوچه - چاهی!

کوزه ها دائما از آب سرِ چشمه پُر و فرغون خیس!

و زمستان ، لب استخر پر از یخ می رفت جامه ها را می شست! ها که می کرد به دست، مثل این بود لبوئی دارد!!

چه گناهی کرده دختر قالیباف؟!

دیدگانی کم سو ، قامتی افتاده ، و گلویی پرِ پرز ، انگشتانی دستار به سر !

خانه مان رادیوئی بیش نداشت!

و برادرهایم خرّ و پفّ شبشان هی هی بود!

و چه کم می شد استخوان زَبَک(1) میشی را جای هفت تیر به زیر کش تنبان بینند!!

و به تایربازی گیوه ها را بکَنند!


هیچ صحرا زاده نان بی مزد نخورد!!

...


(1): فکّ پائین

  • محمد تدین (شورگشتی)

آبادی

روستا

شعر بلند

کار

نظرات  (۵)

  • نشسته خنده
  • جالب + قشنگ
    پاسخ:
    تشکر از توجهتون
  • نشسته خنده
  • جالب + قشنگ
    سلام.اولا شعر عالی و زیبا بود.
    این قدر سخت بود درست،اما غمگین نبود.
    اما توی هر خونه روستایی همون یه رادیو بود.
    یا یه کتاب شاهنامه یا یک پدر که قوت قلب خانواده بود ...
    مادر و پدرم تعریف می کردند که شب های زمستان وقتی همه بچه ها زیر کرسی جمع می شدیم، یا رادیو گوش می دادیم و قصه شب می گفت و با چه اشتیاقی و ذوقی گوش می دادیم.
    یا پدرمون شعر میخوند یا یک کتاب داستان داشت که یک داستان می خوند... .
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از نظراتتون.
    دقیقا این سختی هایی که اشاره کردم نه بدی روستا که نقطه قوت آن است ، پیام  بند آخری خیلی واضحه :
    هیچ صحرا زاده نان بی مزد نخورد!!
    دیگه تعریف می کردند که چشمه ای داشت که چنان آبی داشت
    تابستون زمستون پر از آب و پر از درختان میوه و پرنده ها و دامها،
    در حیاط های بزرگش مرغ ها و خروس ها زندگی ای داشتن بگم
    مرغ ها رو هر روز صبح وقتی می رفتند آزاد کنند کلی تخم بود...
    مرغ ها رو مادرم آزاد می کرد و تخم مرغای صبح رو می برد برای
    پدر و برادرانش که مشغول کشاورزی بودند برای ناهارشون وقتی
    داشت می رفت مادر مهیا می شد برای دون پاشیدن به مرغ ها.

    دوباره شب ها یمرغ ها خودشون اتوماتیک از حیاط همسایه ها و یا
    موقع تخم گذاشتن به لانه بر می گشتند و درب لانه شان را یکی از
    اعضا معمولا هر شب باید می بست تا روباه آن ها را نخورد.
    مردان هنگام کار و سر زمین و باغ...
    تخم مرغ را اکثر اوقات خام( با قوت ) می خوردند و سر می کشیدند
    یا گاهی با تفنگ های ساچمه ای که در یک شلیک چندین گنجشک
    می توانست بزند (به قدری گنجشک فراوان بود) برای غذا می زدند.

    عروسی ها در چند شبانه روز و با رسم های گوناگون و با سادگی،
    (سادگی مثلا با قاطر و با چادر سفید عروس می بردند) بود.غذا ها
    هم به همان سادگی بود. حتما نباید شیرینی میشد شیرینی اش
    همان خوشحالی کردن و جشن بود.
    می گفتند چشمه ای داشت که هر کس دختری می خواست سر
    اون چشمه موقعی ای که میرفت آب بیاره می پسندید و انتخابش
    می کرد و معروف بود همه جوان ها از سر چشمه دختری رو برای
    همسری و خاطر خواهی زیر نظر می گرفتند و مواظبش بودند نکنه
    یه وقت کسی چپ بهش نگاه کنه.

    هر کارگری سهمی از باغات و کشاورزی علاوه بر دستمزد داشت...

    گاو و گوسفند را شستن را "غشوکردن"(فرچه ای که روی پوستشان
    می کشند تا از حشرات ریز و زیان آور عاری شوند و تمیز بشوند) هر
    چند وقت یکبار پشم گوسفندان را زدن و با آن لحاف درست کردن... .
    خزینه و جایی در زیر زمین یا پایین ترین نقطه خانه و حیاط جای یخچال

    خلاصه خیلی چیز ها بود که هر کدام شیرینی بسزایی داشت.هنوز
    مادر و پدرم از آن دوران سخت و قدیمی به نیکی یاد می کنند و مثلا:
    مادرم می گفت شیر دوشیدن از گوسفند و گاو و بز را بیشتر از همه
    فراوانی ها و خوشی های روستا دوست داشتم و پدرم هم میگفت
    باغات ما انگور و میوه های بزرگی داشت در آن زمان که به شیرینی و
    بزرگی انگور و میوه های ما در آن زمان هیچ جایی در آن نزدیکی نبود!

    اگر چه الان نزدیک 20سال است خشک سالی آمده و آب های قنات
    و چشمه و هر چی بود خشک شده رفته پی کارش.با تانکر آب میدن!

    زمستان ها به قدری برف می آمد که بچه ها در راه مدرسه روی برف
    سر می خوردند (در کوچه های شیب دار) .
    در مدارس شیر کارخانه ای می دادند و قریب به اتفاق پاره می کردند.
    در مدارس بهشون میوه می دادند و نمی خوردند و سیب های کوچک
    را سیب نمی دانستند و میگفتند ما خودمون سیب داریم به چه بزرگی
    بسته را پاره کرده می گفتند: ما خودمون شیر داریم به چه خوشمزگی.

    از بس که فراوان همه چیز را به بصورت طبیعی در اطراف خود داشتند...

    بله.البته این رنج ها را هم داشت:
    اما مثلا آقای فتاح که مدتی وزیر نیرو بود و اکنون مسئول کمیته امداد امام خمینی(ره) است(از آنجا که ایشان هم ولایتیو همسن و همکلاس پدر و مادر بنده در روستایشان بود)می گویند در تاریکی شب (بخاطر نبود برق و کار های روز مره یک روستایی) با نور فانوس و چراغ نفتی درس میخواند و به اینجا رسید.
    او در دوران تحصیل تا کلاس پنجم که در روستا بود دانش آموز ممتاز و نمونه بود و باقی درسش را در شهر خواند و چنانچه می بینیم به درجات عالی رسید.

    پاسخ:
    بله کمک کردین به ترسیم بهتر زندگی روستایی...

    البته شعره به این زودیا تموم نمیشه و حرفای زیادی برا گفتن داره...
    باسلام
    ضمن تشکر از شما اگر امکان داشت
    ( چه کم می شد استخوان زَبَک(1) میشی را جای هفت تیر به زیر کش تنبان بینند!!
    و به تایربازی گیوه ها را بکَنند!)
    این قسمت مقداری معنایش را توضیح دهید.
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام
    ممنون.

    بچه های روستا به خاطر کار زیاد فرصت بازی کم پیدا می کردند...
     از طرف بازی های اونها هم خیلی ساده و به دور از امکانات بود...
    به جای تفنگِ بازی ، از استخوان فک پائین گوسفندان استفاده می کردند و این مثلا تفنگه رو هم  زیر کش شلوارشون جاسازی می کردند!!
    قل دادن تایر ماشین و دنبال اون دویدن (اون هم با کفشهای نامناسب برای ورزش)  یکی دیگه از بازیهای رایج روستا بود... - خیلی ها هم پابرهنه البته ترجیح میدادند بازی کنند - 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی