ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

قرآن و تفسیر :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب با موضوع «قرآن و تفسیر» ثبت شده است

بردگى اسلامى تا بردگى داعشى...

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ


روزانه اخبار زیادى از به بردگى گرفتن دیگران توسط داعش و رفتار نامناسب با آنها را از طرق مختلف مى بینیم و مى شنویم!

واین لزوم پرداختن مجدد به امر بردگى در اسلام را زنده مى کند.

مطالب زیرین جوابگوى بسیارى از سؤالات مطروحه در این زمینه خواهد بود.


فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ (4) - سوره مبارکه محمد(ص) -

تفسیر:

مى فرماید: (هنگامى که با کافران در میدان جنـگ روبرو مى شوید با تمام قدرت به آنها حمله کنید و گردن هایشان را بزنید)! (فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب )
بدیهى است گـردن زدن کنایه از قتل است ، بنابراین ضرورتى ندارد که جنگجویان کوشش خود را براى انجام خصوص این امر به کار برند، هدف این است که دشمن از پاى درآید، ولى چـون گـردن زدن روشنترین مصداق قتل بوده روى آن تکیه شده است .

و به هر حال این حکم مربوط به میدان نبرد است زیرا (لقیتم ) از ماده (لقاء) در این گـونه موارد به معنى (جنـگ ) است ، قرائن متعددى در خود این آیه مانند مساءله (اسارت اسیران ) و واژه (حرب -جنگ-) و (شهادت در راه خدا) که در ذیل آیه آمده است گواه بر این معنى است ...

و از اینجا روشن مى شود افرادى که به منظور تبلیغات ضد اسلامى آیه را طورى معنى کرده اند که اسلام مى گوید: (با هر کافرى روبرو شدى گردنش را بزن )! چیزى جز اعمال غرض و سوء نیت نیست ، و گرنه خود این آیه صراحت در مساءله روبرو شدن در میدان جنگ دارد.
بدیهى است هنگامى که انسان با دشمنى خونخوار در میدان نبرد روبرو مى شود اگر با قاطعیت هر چه بیشتر حملات سخت و ضربات کوبنده بر دشمن وارد نکند خودش نابود خواهد شد، و این دستور یک دستور کاملا منطقى است .

سپس مى افزاید: (این حملات کوبنده باید همچنان ادامه یابد تا به اندازه کافى دشمن را درهم بکوبید، و به زانو درآورید، در این هنگام اقدام به گرفتن اسیران کنید، و آنها را محکم ببندید) (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).

(اثخنتموهم ) از ماده (ثخن ) (بر وزن شکن ) به معنى غلظت و صلابت است و به همین مناسبت به پیروزى و غلبه آشکار و تسلط کامل بر دشمن اطلاق مى شود.
گر چه غالب مفسران این جمله را به معنى کثرت و شدت کشتار از دشمن گرفته اند، ولى چنانکه گفتیم این معنى در ریشه لغوى آن نیست ، اما از آنجا که گاه جز با کشتار شدید و وسیع دشمن ، خطر بر طرف نمى گردد یکى از مصادیق این جمله در چنین شرائطى مى تواند مساءله کشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن.

به هر حال آیه فوق بیانگر یک دستور حساب شده جنگى است که پیش از درهم شکستن قطعى مقاومت دشمن نباید اقدام به گرفتن اسیران کرد، چرا که پرداختن به این امر گاهى سبب تزلزل موقعیت مسلمانان در جنگ خواهد شد، و پرداختن به امر اسیران و تخلیه آنها در پشت جبهه آنها را از وظیفه اصلى بازمى دارد.

تعبیر به (فشدوا الوثاق ) (با توجه به این که (وثاق ) به معنى طناب یا هر چـیزى است که با آن مى بندند) اشاره به محکم کارى در بستن اسیران است ، مبادا اسیر از فرصت استفاده کند و خود را آزاد ساخته و ضربه کارى وارد سازد.

در جمله بعد حکم اسیران جنگى را بیان مى کند که بعد از خاتمه جنگ باید در مورد آنها اجرا شود، مى فرماید: یا 1- بر آنها منت بگذارید، و بدون عوض آزادشان کنید، 2- و یا از آنها فدیه و عوض ‍ بگیرید و آزاد نمائید (فاما منا بعد و اما فداء).

و به این ترتیب اسیر جنـگـى را نمى توان بعد از پـایان جنـگ به قتل رسانید، بلکه رهبر مسلمین طبق مصالحى که در نظر مى گیرد آنها را گاه بدون عوض ، گـاه با عوض ، آزاد مى سازد، و این عوض در حقیقت یک نوع غرامت جنگى است که دشمن باید بپردازد.

البته 3- حکم سومى در این رابطه نیز در اسلام هست که اسیران را بصورت بردگان درآورند، ولى آن یک دستور الزامى نمى باشد بلکه در صورتى است که رهبر مسلمین در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببیند، و شاید به همین دلیل در متن قرآن صریحا نیامده ، و تنها در روایات اسلامى منعکس است .

...
سـپـس در دنباله آیه مى افزاید: (این وضع باید همچنان ادامه یابد، و دشمنان را باید همـچـنان بکوبید، و گروهى را به اسارت درآورید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد) (حتى تضع الحرب اوزارها).
تنها وقتى دست بکشید که توان مقابله دشمن را درهم شکسته باشید، و آتش جنگ خاموش گردد.
(اوزار) جمع (وزر) به معنى (بار سنگین ) است ، و گاه بر (گناهان ) نیز اطلاق مى شود، چرا که آن هم بار سنگینى بر دوش صاحبش مى باشد.
جالب اینکه این بارهاى سنگین در آیه ، به (جنگ ) نسبت داده شده ، مى گوید: (جنگ بارهاى خود را بر زمین نهد) این بارهاى سنـگـین کنایه از انواع (سلاحها) و (مشکلاتى ) است که جنگجویان بر دوش دارند، و با آن روبرو هستند، و تا جنگ پایان نپذیرد این بار بر دوش آنها است .

اما کى جنـگ میان اسلام و کفر پایان مى گیرد؟ این سئوالى است که مفسران پاسخهاى متفاوتى به آن داده اند.
بعضى مانند ابن عباس گفته اند: تا زمانى است که بت پرستى بر صفحه جهان باقى نماند و آئین شرک برچیده شود.
بعضى دیـگـر گـفته اند: جنـگ اسلام و کفر همـچـنان ادامه دارد تا مسلمانان بر (دجال ) پـیروز شوند، و این به استناد حدیثى است که از رسول گـرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: و الجهاد ماض مذ بعثنى الله الى ان یقاتل آخر امتى الدجال : (جهاد همچنان ادامه دارد، از آن روز که خدا مرا مبعوث کرد تا زمانى که آخر امت من با دجال پیکار کنند).
بحث درباره (دجال ) بحث دامنه دارى است ، ولى اینقدر معلوم است که (دجال ) مرد فریبکار یا مردان فریبکارى هستند که در آخر زمان براى منحرف ساختن مردم از اصل توحید و حق و عدالت به فعالیت مى پردازند، و مهدى (علیه السلام ) با قدرت عظیمش آنها را درهم مى کوبد.
و به این ترتیب تا دجالان بر صفحه زمین زندگـى مى کنند پـیکار حق و باطل ادامه دارد!

در حقیقت (اسلام ) با کفر دو نوع پیکار دارد: یکى پیکارهاى مقطعى است مانند غزواتى که پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با دشمنان داشت که بعد از پایان هر جنگ شمشیرها به غلاف مى رفت ، و دیگر پیکار مستمرى است که با (شرک و کفر و ظلم و فساد) دارد، و این امرى است مستمر تا زمان گـسترش ‍ حکومت عدل جهانى به وسیله حضرت مهدى (علیه السلام ).

سپس اضافه مى کند: (برنامه شما همین گونه است ) (ذلک ).
(و هر گـاه خدا مى خواست از طرق دیگر از آنها انتقام مى گرفت ) (و لو یشاء لانتصر منهم ).
از طریق صاعقه هاى آسمانى ، زلزله ها، تندبادها، و بلاهاى دیگر، ولى در این صورت میدان آزمایش تعطیل مى شد، (اما خدا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید) (و لکن لیبلوا بعضکم ببعض ).
این در حقیقت فلسفه جنـگ و نکته اصلى درگـیرى حق و باطل است ، در این پـیکارها صفوف مؤ منان واقعى و آنها که اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند.
استعدادها شکوفا مى گردد، و نیروى استقامت و پایمردى زنده مى شود، و هدف اصلى زندگى دنیا که آزمودگى و پرورش قدرت ایمان و ارزشهاى دیگر انسانى است تاءمین مى گردد.
اگـر مؤ منان کنارى مى نشستند و سرگرم زندگى تکرارى روزانه بودند، و هر موقع گروه مشرک و ظالمى قیام مى کرد خداوند با نیروى غیبى و از طریق اعجاز آنها را درهم مى کوبید، جامعه اى بى ارزش ، خمود، سست ، ضعیف و ناتوان به وجود مى آمد که از ایمان و اسلام نامى بیشتر نداشت .
خلاصه اینکه خداوند براى استقرار آئینش نیازى به پیکار ما ندارد، این ما هستیم که در میدان مبارزه با دشمن پرورش مى یابیم و نیازمند به این پیکار مقدسیم .

همین معنى در آیات دیـگـر قرآن به صورتهاى دیـگر بازگو شده است ، در سوره آل عمران آیه 142 مى خوانیم : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین : (آیا چنان پنداشتید که شما با ادعاى ایمان وارد بهشت خواهید شد در حالى که هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است )؟
و در آیه قبل از آن آمده : و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین : (هدف این است که خداوند (در سایه این پـیکارها) افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد).

در آخرین جمله آیه مورد بحث از شهیدانى که در این پیکارها جان شیرین خود را از دست مى دهند، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند، سخن به میان آورده مى گوید: (کسانى که در راه خدا کشته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى کند) (و الذین قتلوا فى سبیل الله فلن یضل اعمالهم ).
زحمات و رنجها و ایثارهاى آنها از میان نمى رود، همه در پیشگاه خدا محفوظ است ، در این دنیا نیز آثار فداکاریهاى آنها باقى مى ماند، هر بانگ (لا اله الا الله ) به گوش مى رسد محصول زحمات آنها است ، و هر مسلمانى در پیشگاه خدا سر به سجده مى نهد از برکت فداکارى آنان است ، زنجیرهاى اسارت با زحمات آنها درهم شکسته شده و آبرو و عزت مسلمین مرهون آنها است .


احکام اسراى جنگى:

گـفتیم مسلمانان هیچگاه پیش از شکست کامل دشمن در میدان نبرد نباید به فکر گرفتن اسیران باشند کارى که به هر حال خطرات سنگینى در بر دارد.
ولى لحن آیات مورد بحث گواهى مى دهد که بعد از پیروزى بر دشمن باید بجاى کشتن آنها اقدام به اسارت آنان کرد، لذا مى گـوید: (هنگامى که با دشمن روبرو شدید ضربات سنگین خود را بر آنها وارد کنید).
سـپـس مى افزاید: هنگامى که به قدر کافى نیروى آنها را درهم کوبیدید به گرفتن و بستن آنها به پردازید (فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).
به این ترتیب بعد از غلبه باید بجاى کشتن آنها را اسیر کرد، کارى که گریزى از آن نیست ، چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نیروى خود را تجدید سازمان دهد و حمله مجددى را آغاز نماید.

اما بعد از اسارت صحنه دگرگون مى شود، و اسیر با تمام جنایاتى که مرتکب شده است به صورت یک امانت الهى در دست مسلمین درمى آید که باید حقوق بسیارى را درباره او رعایت کرد.

قرآن مجید از کسانى که ایثار کردند و غذاى خود را به اسیرى دادند تجلیل و احترام به عمل مى آورد، و مى گوید: و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا: (ابرار و نیکان غذاى خود را با آنکه به آن علاقه و نیاز دارند به فقیر و یتیم و اسیر مى دهند) (این آیه طبق روایت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسین (علیه االسلام ) نازل شده که روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند).
حتى در مورد اسیرانى که استثنائا به خاطر خطرناک بودنشان یا به علل ارتکاب جرائم خاصى اعدام مى شوند دستور داده شده قبل از اجراى حکم با آنها نیکى شودچنانکه در حدیثى از على (علیه السلام ) مى خوانیم : اطعام الاسیر و الاحسان الیه حق واجب و ان قتلته من الغد: (غذا دادن به اسیر و نیکى نسبت به او حق واجبى است هر چند بنا باشد که فردا او را اعدام کنى ).

و احادیث در این زمینه بسیار است .
حتى در حدیثى از امام (على بن الحسین ) (علیه االسلام ) آمده است که فرمود: اذا اخذت اسیرا فعجز عن المشى و لیس ‍ معک محمل فارسله ، و لا تقتله؛ فانک لا تدرى ما حکم الامام فیه : (هنگامى که اسیرى گرفتى و او را با خود مى آورى اگـر از راه رفتن ناتوان شد و مرکبى براى حمل او ندارى او را رها کن ، و به قتل مرسان ، چرا که نمى دانى هنگامى که او را نزد امام آوردى چه حکمى درباره او خواهد کرد.
حتى در حالات پـیشوایان اسلام در تاریخ آمده است که آنها از همان غذائى که خودشان تناول مى کردند به اسیران مى دادند.

اما حکم اسیر همانگونه که در تفسیر آیات گفتیم بعد از خاتمه جنگ یکى از سه چیز است : 1- آزاد کردن بى قید و شرط 2- آزاد کردن مشروط به پرداخت فدیه (غرامت ) و 3- برده ساختن او، و البته انتخاب یکى از این سه امر منوط به نظر امام و پیشواى مسلمین است . و او هم با در نظر گـرفتن شرائط اسیران و مصالح اسلام و مسلمین از نظر داخل و خارج آنچه را شایسته تر باشد برمى گزیند و دستور اجرا مى دهد.
بنابراین نه غرامت گـرفتن جنبه الزامى دارد نه برده گرفتن ، بلکه اینها تابع مصالحى است که امام مسلمین پیش بینى مى کند، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشد و اسیران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى کند.
درباره فلسفه گـرفتن فداء در جلد 7 صفحه 250 به بعد مشروحا بحث کرده ایم (ذیل آیه 70 سوره انفال ).


 بردگى در اسلام
گـر چـه در قرآن مجید مساءله (استرقاق) (برده گیرى و برده دارى ) به عنوان یک دستور حتمى در مورد اسیران جنگى نیامده است ولى انکار نمى توان کرد که احکامى در قرآن براى بردگـان ذکر شده است که اصل وجود بردگى را حتى در زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و صدر اسلام اثبات مى کند، مانند احکامى که در مورد ازدواج با بردگان ، یا احکام محرمیت یا مساءله مکاتبه (قرارداد براى آزادى بردگـان ) که در آیات متعددى از قرآن در سوره نساء - نحل - مؤ منون - نور - روم و احزاب آمده است .
اینجا است که بعضى بر اسلام خرده مى گیرند که چرا این آئین الهى با آن همه محتوا و ارزشهاى والاى انسانى مساءله بردگى را به کلى الغاء نکرده ، و طى یک حکم قطعى و عمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟!.
درست است که اسلام سفارش زیادى در مورد بردگان کرده ، اما آنچه مهم است آزادى بى قید و شرط آنها است ، چرا انسانى مملوک انسان دیگرى باشد و آزادى را که بزرگترین عطیه الهى است از دست دهد؟!
پاسخ :
در یک جمله کوتاه باید گفت که اسلام برنامه دقیق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که همه آنها تدریجا آزاد مى شوند، بى آنکه این آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.
ولى پیش از آنکه به توضیح این طرح دقیق اسلامى بپردازیم ذکر چند نکته را مقدمتا لازم مى دانیم .

1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است.

اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است ، بلکه در حالى ظهور کرد که مساءله بردگى سراسر جهان را گرفته بود، و با تار و پـود جوامع بشرى آمیخته بود، حتى بعد از اسلام نیز در تمام جوامع مساءله بردگى ادامه یافت ، تا حدود یکصدسال قبل که (نهضت آزادى بردگان ) شروع شد، چرا که به خاطر دگـرگـون شدن نظام زندگـى بشر مساءله بردگـان به شکل قدیمى دیگر قابل قبول نبود.
الغاى بردگـى نخست از اروپا شروع شد سپس در سایر کشورها از جمله آمریکا و آسیا گسترش یافت .

در انـگـلستان تا سال 1840 میلادى ، و در فرانسه تا سال 1848، و در هلند تا سال 1863، و در آمریکا تا سال 1865 بردگـى ادامه داشت ، و سـپـس کنـگـره (بروکسل ) ضمن اعلامیه اى تصمیم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت ، و این در سال 1890 بود (یعنى کمتر از صدسال قبل ).

2 - تغییر شکل بردگى در دنیاى امروز:

درست است که غربیها به اصطلاح پیشقدم در الغاى بردگى بودند، اما وقتى دقیقا مساءله را بررسى مى کنیم مى بینیم بردگى نه تنها ریشه کن نشد، بلکه به صورت خطرناکتر و وحشتناکترى یعنى در شکل استعمار ملتها و بردگى مستعمرات آشکار گشت ، بطورى که هر قدر بردگى فردى رو به ضعف مى گذاشت بردگى دستجمعى و استعمار قوى تر و نیرومندتر مى شد، امـپـراطورى انگلستان که پیشقدم در الغاى بردگى بود پیشقدم در امر استعمار نیز محسوب مى شود!.
جنایاتى که استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود انجام دادند نه تنها کمتر از جنایات دوران بردگى نبود، بلکه از شدت و گسترش بیشترى برخوردار بود.
حتى بعد از آزاد شدن مستعمرات باز بردگى ملتها ادامه یافت چرا که این آزادى ، آزادى به اصطلاح سیاسى بود، ولى استعمار اقتصادى و فرهنگى هنوز در بسیارى از مستعمرات آزاد شده و غیر آن حکمفرما است .
مخصوصا کشورهاى کمونیستى که براى مساءله الغاى بردگى بیش از همه سینه چاک مى کنند خود گرفتار یکنوع برده دارى شرم آور عمومى هستند،
و مردمى که در این کشورها زندگى مى کنند مانند بردگان کمترین اختیارى از خود ندارند، و همه چـیز آنها را گـردانندگان حزب کمونیست تعیین مى کنند، و اگر کسى اظهار نظر مخالفى کند یا به اردوگـاههاى کار اجبارى فرستاده مى شود، یا در سیاه چـال زندان مى افتد، و یا اگر از دانشمندان باشد به عنوان (بیمار روانى )! روانه تیمارستانها مى گردد.

خلاصه اینکه بردگـى تابع اسم نیست ، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواى بردگى است ، و مى دانیم این مفهوم و محتوا در کشورهاى استعمار زده و در ممالک کمونیستى به بدترین اشکال پیاده مى شود.
نتیجه اینکه الغاى بردگـى در جهان امروز صورى بوده و در حقیقت تنها یک تغییر شکل است !.

3 - سرنوشت دردناک بردگـان در گـذشته.

بردگـان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکى داشته اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى گـیریم ، به قول نویسنده روح القوانین غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند، بلکه غلام تمام جامعه محسوب مى شدند، و هر کس بدون ترس از قانون مى توانست هر قدر بخواهد غلام خود یا دیگرى را آزار و شکنجه دهد، و در حقیقت زندگانى آنها از حیوانات نیز بدتر بود!
از زمانى که بردگـان را از کشورهاى عقب افتاده صید مى کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه مى شد بسیارى از آنها مى مردند، و باقیمانده وسیله اى بودند براى بهره گیرى برده فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها مى دادند براى زنده ماندن و کار کردن بود، و به هنـگـام پـیرى و بیماریهاى صعب آنها را به حال خود رها مى کردند تا به شکل دردناکى جان دهند!
لذا نام بردگى در طول تاریخ با انبوهى از جنایات هولناک همراه است .

با روشن شدن این چند نکته به صورت فشرده به طرح اسلام در زمینه آزادى تدریجى بردگان بازمى گردیم .


 طرح اسلام براى آزادى بردگان:

آنـچه غالبا مورد توجه قرار نمى گیرد این است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه اى وارد شود ریشه کن کردن آن احتیاج به زمان دارد، و هر حرکت حساب نشده نتیجه معکوسى خواهد داشت ، درست همانند انسانى که به یک بیمارى خطرناک مبتلا شده و بیماریش کاملا پـیشرفت نموده است ، و یا شخص معتادى که دهها سال به اعتیاد زشت خود خو گرفته ، در اینگونه موارد حتما باید از (برنامه هاى زمان بندى ) شده استفاده کرد.
صریحتر بگوئیم : اگر اسلام طبق یک فرمان عمومى دستور مى داد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند، چـه بسا بیشتر آنها تلف مى شدند، زیرا گاه نیمى از جامعه را بردگان تشکیل مى دادند، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسیله اى براى ادامه زندگى .
اگـر در یک روز و یک ساعت معین همه آزاد مى شدند یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر مى گشت که هم زندگـى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند، و به هنـگـامى که محرومیت به او فشار مى آورد به همه جا حمله ور شود و درگیرى و خونریزى به راه افتد.
اینجا است که باید تدریجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند، نه جان خودشان به خطر بیفتد، و نه امنیت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست این برنامه حساب شده را تعقیب کرد.
این برنامه مواد زیادى دارد که رؤوس مسائل آن به طور فشرده و فهرست وار در اینجا مطرح مى شود و شرح آن نیاز به کتاب مستقلى دارد:

ماده اول: بستن سرچشمه هاى بردگى
بردگـى در طول تاریخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسیران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند که زور و غلبه نیز مجوز برده گـرفتن و برده دارى بود، کشورهاى زورمند نفرات خود را با انواع سلاحها به ممالک عقب افتاده آفریقائى و مانند آن مى فرستادند، و گروه ، گروه از آنها را گرفته و اسیر کرده و با کشتیها به بازارهاى ممالک آسیا و اروپا مى بردند.

اسلام جلو تمام این مسائل را گرفت ، تنها در یک مورد اجازه برده گیرى داد و آن در مورد اسیران جنگى بود، و تازه آن نیز جنبه الزامى نداشت ، و به طورى که در تفسیر آیات فوق گـفتیم اجازه مى داد طبق مصالح اسیران را بى قید و شرط یا پس از پرداخت فدیه آزاد کنند.
در آن روز زندانهائى نبود که بتوان اسیران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نـگـهداشت ، و راهى جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بدیهى است هنـگامى که چنین شرائطى تغییر یابد هیچ دلیلى ندارد که امام مسلمین حکم بردگـى را درباره اسیران بپذیرد مى تواند آنها را از طریق (من ) و (فداء) آزاد سازد، زیرا اسلام پیشواى مسلمین را در این امر مخیر ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند، و به این ترتیب تقریبا سرچشمه هاى بردگى جدید در اسلام بسته شده است .

ماده دوم: گشودن دریچه آزادى
اسلام برنامه وسیعى براى آزاد شدن بردگان تنظیم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل مى کردند در مدتى نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند.

رؤ وس این برنامه چنین است :

الف - یکى از مصارف هشتـگانه زکات در اسلام خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است (توبه - آیه 60) و به این ترتیب یک بودجه دائمى و مستمر براى این امر در بیت المال اسلامى در نظر گـرفته شده که تا آزادى کامل بردگان ادامه خواهد داشت .

ب - براى تکمیل این منظور مقرراتى در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادى که با مالک خود مى بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامى فصلى در این زمینه تحت عنوان (مکاتبه ) آمده است ).

ج - آزاد کردن بردگـان یکى از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است ، و پیشوایان اسلام در این مساءله پیشقدم بودند، تا آنچه که در حالات على (علیه السلام ) نوشته اند: اعتق الفا من کدیده : (هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند)!

د - پـیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه اى آزاد مى کردند تا سرمشقى براى دیگران باشد، تا آنجا که یکى از بردگان امام باقر (علیه السلام ) کار نیکى انجام داد امام (علیه السلام ) فرمود: اذهب فانت حر فانى اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة : (برو تو آزادى که من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم ).
در حالات امام سجاد على بن الحسین (علیه االسلام ) آمده است : (خدمتکارش آب بر سر حضرت مى ریخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد، امام (علیه السلام ) سر را بلند کرد، خدمتکار گـفت : و الکاظمین الغیظ حضرت فرمود: (خشمم را فرو بردم ) عرض کرد: و العافین عن الناس فرمود: (خدا تو را ببخشد) عرض کرد: و الله یحب المحسنین فرمود: (برو براى خدا آزادى ).

ه - در بعضى از روایات اسلامى آمده است : بردگـان بعد از هفت سال خود به خود آزاد مى شوند، چنانکه از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : من کان مؤ منا فقد عتق بعد سبع سنین ، اعتقه صاحبه ام لم یعتقه ، و لا یحل خدمة من کان مؤ منا بعد سبعة سنین : (کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد مى شود صاحبش بخواهد یا نخواهد و به خدمت گرفتن کسى که ایمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نیست .
در همین باب حدیثى از پـیامبر گـرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: ما زال جبرئیل یوصینى بالمملوک حتى ظننت انه سیضرب له اجلا یعتق فیه : (پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من مى کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى شود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند).

و - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند.
و هر گاه بخشى از برده اى را که مالک تمام آن است آزاد کند این آزادى سرایت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد!

ز - هر گـاه کسى پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمو یا عمه یا دائى یا خاله ، یا برادر یا خواهر و یا برادرزاده و یا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد مى شوند.

ح - هر گـاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنیز جائز نیست و باید بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود.
این امر وسیله آزادى بسیارى از بردگان مى شد، زیرا بسیارى از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند.

ط - کفاره بسیارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگـان قرار داده شده کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اینجا مى توان نام برد).

ى - پاره اى از مجازاتهاى سخت است که اگر صاحب برده نسبت به برده اش انجام دهد خود به خود آزاد مى شود.

ماده سوم: احیاى شخصیت بردگان
در دوران برزخى که بردگان مسیر خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى پـیمایند اسلام براى احیاى حقوق آنها اقدامات وسیعى کرده است ، و شخصیت انسانى آنان را احیاء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصیت انسانى هیچ تفاوتى میان بردگان و افراد آزاد نمى گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد، لذا به بردگان اجازه مى دهد همه گـونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند، تا آنجا که بردگان مى توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.
در عصر پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیز مقامات برجسته اى از فرماندهى لشکر گرفته تا پستهاى حساس دیگر به بردگان یا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بسیارى از یاران بزرگ پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بردگان بودند و یا بردگـان آزاد شده ، و در حقیقت بسیارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظیفه مى کردند.

سلمان و بلال و عمار یاسر و قنبر را در این گروه مى توان نام برد.

بعد از غزوه بنى المصطلق پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با یکى از کنیزان آزاد شده این قبیله ازدواج کرد و همین امر بهانه اى آزادى تمام اسراى قبیله شد.

ماده چهارم: رفتار انسانى با بردگان
در اسلام دستورات زیادى درباره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شریک و سهیم کرده است .
پـیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرمود: کسى که برادرش زیر دست او است باید، از آنـچـه مى خورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند، و زیادتر از توانائى به او تکلیف نکند.
على (علیه السلام ) به غلام خود (قنبر) مى فرمود: (من از خداى خود شرم دارم که لباسى بهتر از تو بـپـوشم ، زیرا رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى فرمود: از آنچه خودتان مى پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود مى خورید به آنها غذا دهید).
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: (هنگامى که پدرم به غلامى دستور انجام کارى مى داد ملاحظه مى کرد اگـر کار سنـگـینى بود بسم الله مى گـفت و خودش وارد عمل مى شد و به آنها کمک مى کرد).

خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالى به اندازه اى است که حتى بیگانگان از اسلام نیز روى آن تاءکید و تمجید کرده اند.
به عنوان نمونه (جرجى زیدان ) در تاریخ تمدن خود چنین مى گوید: (اسلام به بردگـان فوق العاده مهربان است پیغمبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) درباره بردگان سفارش بسیار نموده ، از آن جمله مى فرماید: (کارى که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنید، و هر چه خودتان مى خورید به او بدهید)؛ در جاى دیگر مى فرماید: (به بندگان خود کنیز و غلام نگوئید، بلکه آنها را (پسرم ) و (دخترم ) خطاب کنید!
قرآن نیز درباره بردگان سفارش جالبى کرده و مى گوید: (خدا را بپرستید، براى او شریک مگیرید، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان همسایگان نزدیک و دور و دوستان ، و آوارگـان ، و بردگـان جز نیکوکارى رفتارى نداشته باشید، خداوند از خودپسندى بیزار است .
ماده پنجم - بدترین کار انسان فروشى است !

اصولا در اسلام خرید و فروش بردگان یکى از منفورترین معاملات است تا آنجا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : شر الناس من باع الناس ! (بدترین مردم کسى است که انسانها را بفروشد).
همین تعبیر کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت گیرى برنامه هاى اسلامى به کدام سو است .

و از این جالبتر این که یکى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است ، چنانکه در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمده است : ان الله تعالى غافر کل ذنب الا من جحد مهرا، او اغتصب اجیرا اجره ، او باع رجلا حرا: (خداوند هر گناهى را مى بخشد جز (سه گـناه ): کسى که مهر همسرش را انکار کند، یا حق کارگرى را غصب نماید، و یا انسان آزادى را بفروشد)!
طبق این حدیث غصب حقوق زنان ، و حق کارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .

همانگونه که در بالا آوردیم اسلام تنها در یک مورد اجازه برده گیرى مى دهد و آن در مورد اسیران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده گیرى از طریق زور و حمله به کشورهاى سیاه پوستان و دستگیر کردن انسانهاى آزاد، و تبدیل آنها به بردگان ، بسیار زیاد بود، و گاهى در مقیاسهاى وحشتناک روى آن معامله مى شد، بطورى که در اواخر قرن 18 میلادى دولت انگلستان هر سال دویست هزار برده را معامله مى کرد، و هر سال یکصد هزار نفر را از آفریقا گرفته و به صورت بردگان به آمریکا مى بردند.
کوتاه سخن اینکه کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خود خرده گیرى مى کنند از دور سخنى شنیده اند، و از اصول این برنامه و جهت گیرى آن که همان (آزادى تدریجى و بدون ضایعات بردگان ) است اطلاع دقیقى ندارند، و یا تحت تاءثیر افراد مغرضى قرار گرفته اند که به گمان خود این را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبلیغات دامنه دارى به راه انداخته اند.


منبع:

تفسیر نمونه؛ ذیل آیه

( انفـــــــــــاق ) و وعده هاى الهى وشیطانى

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ب.ظ

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (268) - سوره مبارکه بقره-


تفسیر:
از آنجا که آیات قبلى در موضوع انفاق بود؛ در اینجا به یکى از موانع مهم آن پرداخته و آن وسوسه هاى شیطانى در زمینه انفاق است ، که انسان را از فقر و تنگدستى میترساند، به خصوص اگر اموال خوب و قابل استفاده را انفاق کند، و چه بسا این وسوسه هاى شیطانى مانع از انفاقهاى مستحبى در راه خدا و حتى انفاقهاى واجب مانند زکات و خمس گردد.
در این راستا مى فرماید: (شیطان به هنگام انفاق به شما وعده فقر و تهیدستى مى دهد) (الشیطان یعدکم الفقر).
و مى گوید: تامین آینده خود و فرزندانتان را فراموش نکنید و از امروز فردا را ببینید و آنچه بر خویشتن روا است بر دیگرى روا نیست و امثال این وسوسه هاى گمراه کننده ، به علاوه (او شما را وادار به معصیت و گناه مى کند) (و یامرکم بالفحشاء).

...

صندوقچه اى عجیب از عهد قدیم!

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۸ ب.ظ

أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (246) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (247) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آَیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آَلُ مُوسَى وَآَلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِکَةُ ... -ایات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره-

ترجمه:

246 - آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى ، که به پیامبر خود گفتند: زمامدار (و فرماندهى ) براى ما انتخاب کن ! تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم . پیامبر آنها گفت : شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچى کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید! گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم ، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم ، (و شهرهاى ما به وسیله دشمن اشغال ، و فرزندان ما اسیر شدهاند)؟! اما هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عده کمى از آنان ، همه سرپیچى کردند. و خداوند از ستمکاران ، آگاه است .
247 - و پیامبرشان به آنها گفت : خداوند (طالوت ) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب ) کرده است ، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم ، و او ثروت زیادى ندارد؟! گفت : خدا او را بر شما برگزیده ، و او را در علم و (قدرت ) جسم ، وسعت بخشیده است . خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد، و احسان خداوند، وسیع است ، و (از لیاقت افراد براى منصبها) آگاه است .
248 - و پیامبرشان به آنها گفت : نشانه حکومت او، این است که (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى که ) در آن ، آرامشى از پروردگار شما، و یادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى که فرشتگان ، آن را حمل مى کنند. در این موضوع ، نشانه اى (روشن ) براى شماست ، اگر ایمان داشته باشید.

249 - و هنگامى که طالوت (به فرماندهى لشکر بنى اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت : خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب ، آزمایش مى کند، آنها (که به هنگام تشنگى ،) از آن بنوشند، از من نیستند، و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند! جز عده کمى ، همگى از آن آب نوشیدند. سپس هنگامى که او، و افرادى که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش ، سالم به در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمى نفرات خود، ناراحت شدند، و عده اى ) گفتند: امروز، ما توانایى مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم . اما آنها که مى دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند، چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند! و خداوند، با صابران (و استقامت کنندگان ) است .
250 - و هنگامى که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعیت کافران ، پیروز بگردان !
251 - سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت وا داشتند. و ((داوود)) (نوجوان نیرومند و شجاعى که در لشکر طالوت بود)، جالوت را کشت ، و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید، و از آنچه مى خواست به او تعلیم داد. و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى کرد، زمین را فساد فرا مى گرفت ، ولى خداوند نسبت به جهانیان ، لطف و احسان دارد.
252 - اینها، آیات خداست که به حق ، بر تو مى خوانیم ، و تو، از رسولان (ما) هستى .

تفسیر:

...

ستمکارترین فرد از دیدگاه قرآن

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۱ ب.ظ

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (114) -سوره مبارکه بقره-


شان نزول :
1. در کتاب (اسباب النزول ) از (ابن عباس ) چنین آمده که این آیه در مورد (فطلوس ) رومى و یاران مسیحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائیل جنگیدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بیت المقدس را ویران ساختند و مردارها در آن ریختند.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البیان ) از (ابن عباس ) نقل مى کند که این کوشش در تخریب و نابودى بیت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى که به دست مسلمانان فتح شد.
2. در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) نیز مى خوانیم که این آیه در مورد قریش نازل گردید، در آن هنگام که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مکه و مسجد الحرام جلوگیرى مى کردند

3. بعضى شأن نزول سومى براى آیه گفته اند و آن اینکه منظور مکانهائى است که مسلمانان در مکه براى نماز داشتند و مشرکان پس از هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) آنها را ویران کردند.
هیچ مانعى ندارد که نزول آیه ناظر به تمام این حوادث بوده باشد، بنابر این هر یک از شان نزولهاى فوق یکى از ابعاد مساءله را منعکس مى کند .


تفسیر:
بررسى شان نزول هاى فوق نشان مى دهدکه روى سخن در آیه به هر سه گروه ، یهود و نصارى و مشرکان ، است ، هر چند بحثهاى آیات گذشته بیشتر به یهود اشاره مى کرد و گاهى به نصارى .
به هر حال (یهود) با ایجاد وسوسه در مساءله تغییر قبله کوشش داشتند که مسلمانان به سمت بیت المقدس نماز بخوانند تا با این کار هم تفوقى بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و کعبه را از رونق بیندازند.
(مشرکان مکه ) نیز با منع پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و مسلمانان از زیارت خانه خدا عملا به سوى خرابى این بناى الهى گام برمیداشتند.
(مسیحیان ) نیز با گرفتن بیت المقدس و ایجاد وضع ناهنجارى که در بالا از ابن عباس نقل شد در تخریب آن میکوشیدند.

قرآن در برابر این سه گروه و تمام کسانى که در راهى مشابه آنها گام بر میدارند مى گوید:( چه کسى ستمکارتر است از آنها که از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگیرى مى کنند و سعى در ویرانى آنها دارند) (و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعى فى خرابها).
به این ترتیب قرآن این جلوگیرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستمکارترین مردم معرفى مى کند و راستى هم چه ستمى از این بالاتر که در تخریب پایگاه هاى توحید بکوشند و مردم را از یاد حق باز دارند و شرک و فساد را در جامعه گسترش دهند.
سپس در ذیل این آیه مى گوید:( شایسته نیست آنها جز با ترس و وحشت وارد این اماکن شوند) (اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین ).

یعنى مسلمانان و موحدان جهان باید آنچنان محکم بایستند که دست این ستمگران از این اماکن مقدس کوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشکارا و بدون ترس و وحشت وارد این مکانهاى مقدس شوند.

از تو در مورد حیض سؤال می کنند؛ بگو ...

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۸ ب.ظ

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (222) نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (223) - سوره مبارکه بقره-

تفسیر:

زنان در هر ماه به مدت حداقل سه روز و حداکثر ده روز قاعده مى شوند و آن عبارت از خونى است که با اوصاف خاصى که در کتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد، زن را در چنین حال حائض و آن خون را خون حیض مى گویند،

آیین کنونى یهود و نصارا احکام ضد یکدیگر در مورد آمیزش مردان با چنین زنانى دارند که براى هر کس حالت استفهام ایجاد مى نماید
جمعى از یهود مى گویند معاشرت مردان با اینگونه زنان مطلقا حرام است هر چند که به صورت غذا خوردن سر یک سفره و یا زندگى در یک اطاق باشد مثلا مى گویند جائى که زن حائض بنشیند مرد نباید بنشیند، اگر نشست باید لباس خود را بشوید و الا نجس است ، و نیز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را باید شستشو دهد، بطور خلاصه زن را در این مدت یک موجود ناپاک و لازم الاجتناب مى دانند.
در مقابل این گروه نصارا هستند که مى گویند: هیچ گونه فرقى میان حالت حیض زنان و غیر حیض نیست ، همه گونه معاشرت حتى آمیزش جنسى با آنان بى مانع است !
مشرکین عرب به خصوص آنها که در مدینه زندگى مى کردند، کم و بیش به خلق و خوى یهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند یهود رفتار مى کردند و در زمان عادت ماهیانه از آنها جدا مى شدند، همین اختلاف در آیین و افراط و تفریطهاى غیر قابل گذشت سبب شد که بعضى از مسلمانان از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این باره سئوال کنند، در پاسخ آنان این آیه نازل شد.

درباره (خون ) حیض از تو سوال مى کنند بگو چیز زیان آورى است (و یسئلونک عن المحیض قل هو اذى ).
و بلافاصله مى افزاید: حال که چنین است از زنان در حالت قاعدگى کناره گیرى نمائید، و با آنها آمیزش جنسى نکنید تا پاک شوند (فاعتزلوا النساء فى المحیض و لا تقربوهن حتى یطهرن ).
ولى هنگامى که پاک شوند، از طریقى که خدا به شما فرمان داده با آنها آمیزش کنید که خداوند توبه کنندگان و پاکان را دوست دارد (فاذا تطهرن فاتوهن من حیث امرکم الله ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین ).

 محیض (مصدر میمى) و به معنى عادت ماهیانه است... که قرآن ، آن را اذى (چیز آلوده یا زیان آور) معرفى کرده است ، و در حقیقت این جمله ، فلسفه حکم اجتناب از آمیزش جنسى زنان را در حالت قاعدگى که در جمله بعد آمده است بیان مى کند، زیرا آمیزش در چنین حالتى ، علاوه بر اینکه تنفرآور است ، زیانهاى بسیارى به بار مى آورد که طب امروز نیز آن را اثبات کرده ، از جمله احتمال عقیم شدن مرد و زن ، و ایجاد یک محیط مساعد براى پرورش میکرب بیماریهاى آمیزشى (مانند سفلیس و سوزاک ) و نیز التهاب اعضاء تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد و غیر اینها که در کتب طب آمده است ، لذا پزشکان ، آمیزش جنسى با چنین زنانى را ممنوع اعلام مى کنند.

منشا پیدایش خون حیض:

، مربوط به احتقان و پر خون شدن عروق رحم ، سپس پوسته پوسته شدن مخاط آن ، و جریان خونهاى موجود است ، ترشح خون مزبور، ابتداء نامنظم و بى رنگ است ، ولى بزودى سرخ رنگ و منظم مى شود و در اواخر کار بار دیگر کم رنگ و نامرتب مى گردد.
اصولا خونى که هنگام عادت ماهیانه دفع مى شود، خونى است که هر ماه در عروق داخلى رحم ، براى تغذیه جنین احتمالى جمع مى گردد، زیرا میدانیم رحم زن در هر ماه تولید یک تخمک مى کند، و مقارن آن عروق داخلى رحم به عنوان آماده باش براى تغذیه نطفه مملو از خون مى شود، اگر در این موقع که تخمک وارد رحم مى شود، اسپرم که نطفه مرد است در آنجا موجود باشد، تشکیل نطفه و جنین مى دهد و خونهاى موجود در عروق رحم صرف تغذیه آن مى شود، در غیر این صورت ، بر اثر پوسته پوسته شدن مخاط رحم ، و شکافتن جدار رگها، خون موجود خارج مى شود و این همان خون حیض است ، و از اینجا دلیل دیگرى براى ممنوع بودن آمیزش جنسى در این حال به دست مى آید، زیرا رحم زن در موقع تخلیه این خونها هیچ گونه آمادگى طبیعى براى پذیرش نطفه ندارد و لذا از آن صدمه مى بیند.

جمله یطهرن به گفته بسیارى از مفسران به معنى پاک شدن زنان از خون حیض است ، و اما جمله فاذا تطهرن را بسیارى به معنى غسل کردن گرفته اند، بنابراین طبق جمله اول ، به هنگام پاک شدن از خون ، آمیزش جنسى جایز است هر چند غسل نکرده باشد و طبق جمله دوم ، تا غسل نکند جایز نیست .
بنابراین آیه خالى از ابهام نیست ، ولى با توجه به اینکه جمله دوم تفسیرى است بر جمله اول و نتیجه آن - لذا با فاء تفریع عطف شده - به نظر مى رسد که تطهرن نیز به معنى پاک شدن از خون است ، بنابراین با پاک شدن از عادت ، آمیزش مجاز است ، به خصوص اینکه در آغاز آیه هیچ سخنى از وجوب غسل در میان نبود و این همان قولى است که فقهاى بزرگ نیز در فقه به آن فتوا داده اند که بعد از پاک شدن از خون حتى قبل از غسل ، آمیزش جنسى جایز است ، ولى بدون شک ، بهتر این است که بعد از غسل کردن باشد...

هدف از آمیزش جنسى:

در آیه دوم ، اشاره زیبائى به هدف نهایى آمیزش جنسى کرده ، مى فرماید: همسران شما محل بذرافشانى شما هستند (نساوکم حرث لکم ).
بنابراین هر زمان بخواهید مى توانید با آنها آمیزش نمائید (فاتوا حرثکم انى شئتم ).
در اینجا زنان تشبیه به مزرعه شده اند، و این تشبیه ممکن است براى بعضى سنگین آید که چرا اسلام درباره نیمى از نوع بشر چنین تعبیرى کرده است در حالى که نکته باریکى در این تشبیه نهفته شده ، در حقیقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد که زن وسیله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نیست ، بلکه وسیله اى است براى حفظ حیات نوع بشر، این سخن در برابر آنها که نسبت به جنس زن همچون یک بازیچه یا وسیله هوسبازى مى نگرند، هشدارى محسوب مى شود...

انى از اسماء شرط است و غالبا به معنى متى که به معنى زمان است استعمال مى شود، و در این صورت آن را انى زمانیه مى گویند و گاهى نیز به معنى مکان است ، مانند آنچه در آیه 37 سوره آل عمران آمده : قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله ، زکریا گفت اى مریم ! این غذا (ى بهشتى ) را از کجا آوردهاى ؟، گفت : از نزد خدا.
اگر انى در آیه فوق زمانیه باشد، توسعه زمانى مساله آمیزش جنسى را بیان مى کند، یعنى در هر ساعتى از شب و روز مجاز هستید و اگر مکانیه باشد، توسعه در مکان و چگونگى انواع آمیزش است .
این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به هر دو جنبه باشد و به این ترتیب ، دو همسر مى توانند هر گونه و در هر زمان و مکان ، از لذت جنسى بهره گیرند، (جز آنچه در قانون شرع ممنوع شده است ).

سپس در ادامه آیه مى افزاید: با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح ، آثار نیکى براى خود از پیش بفرستید (و قدموا لانفسکم ).
اشاره به اینکه هدف نهایى از آمیزش جنسى ، لذت و کامجوئى نیست بلکه باید از این موضوع ، براى ایجاد و پرورش فرزندان شایسته ، استفاده کرد، و آن را به عنوان یک ذخیره معنوى براى فرداى قیامت از پیش بفرستید، این سخن هشدار مى دهد که باید در انتخاب همسر، اصولى را رعایت کنید که به این نتیجه مهم ، یعنى تربیت فرزندان صالح و نسل شایسته انسانى منتهى شود.
در حدیثى نیز از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که فرمود: اذا مات الانسان انقطع امله الا عن ثلاث : صدقة جاریة و علم ینتفع به و ولد صالح یدعوا له ، هنگامى که انسان مى میرد امید او جز از سه چیز قطع مى شود: صدقات جاریه (اموالى که از منافع آن مرتبا بهره گیرى مى شود) و علمى که از آن سود مى برند و فرزند صالحى که براى او دعا مى کند.
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: لیس یتبع الرجل بعد موته من الاجر الا ثلاث خصال : صدقة اجراها فى حیاته فهى تجرى بعد موته ، و سنة هدى سنها فهى تعمل بها بعد موته ، و ولد صالح یستغفر له ، هیچ گونه اجر و پاداشى بعد از مرگ به دنبال انسان نمى آید مگر سه چیز: صدقه جاریه اى که در حیات خود فراهم ساخته و بعد از مرگش ادامه دارد (مانند بناهاى خیر) و سنت هدایت گرى که آن را بر قرار کرده و بعد از مرگ او به آن عمل مى کنند، و فرزند صالحى که براى او استغفار کند.
همین مضمون در روایات متعدد دیگرى نیز وارد شده است ، و در بعضى از روایات ، شش موضوع ذکر شده که اولین آنها فرزند صالح است .
به این ترتیب فرزندان صالح در کنار آثار علمى و تالیف کتابهاى هدایت کننده و تاسیس بناهاى خیر همچون مسجد و بیمارستان و کتابخانه قرار گرفته اند.

و در پایان آیه ، دستور به تقوا مى دهد و مى فرماید: تقواى الهى پیشه کنید و بدانید او را ملاقات خواهید کرد، و به مومنان بشارت دهید بشارت رحمت الهى و سعادت و نجات در سایه تقوا (و اتقوا الله و اعلموا انکم ملاقوه و بشر المومنین ).
از آنجا که مساله آمیزش جنسى ، مساله اى است مهم ، و با پرجاذبه ترین غرایز انسان سر و کار دارد، خداوند در این جمله هاى آخر، مومنان را به دقت در این امر، و پرهیز از هر گونه گناه و انحراف ، دعوت فرموده و به آنها هشدار مى دهد که بدانید همگى به ملاقات پروردگار خواهید شتافت و تنها راه نجات ایمان و تقواى در سایه ایمان است .

ذکر طهارت و توبه در کنار یکدیگر در آیات فوق ممکن است اشاره به این باشد که طهارت ، مربوط به پاکیزگى ظاهر، و توبه اشاره به پاکیزگى باطن است .این احتمال نیز وجود دارد که طهارت در اینجا به معنى آلوده نشدن به گناه بوده باشد یعنى خداوند، هم کسانى را که آلوده به گناه نشده اند دوست دارد و هم کسانى که بعد از آلودگى توبه کنند، و در زمره پاکان در آیند.
ضمنا اشاره به مساله توبه در اینجا ممکن است ناظر به این باشد که بعضى بر اثر فشار غریزه جنسى نمى توانستند خویشتن دارى کنند و بر خلاف امر خدا به گناه آلوده مى شدند، سپس از عمل خود نادم شده و ناراحت مى گشتند، براى اینکه راه بازگشت را به روى خود بسته نبینند و از رحمت حق مایوس نشوند، طریق توبه را به آنها نشان مى دهد.


منبع:

تفسیر نمونه

منافع شراب وقمار!!

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷ ب.ظ

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا...(219) -سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

مى فرماید: از تو درباره شراب و قمار سؤ ال مى کنند (یسئلونک عن الخمر و المیسر).

(خمر) در لغت در اصل به گفته (راغب ) به معنى پوشانیدن چیزى است و لذا به چیزى که با آن مى پوشانند (خمار) گفته مى شود هر چند خمار معمولا به چیزى گفته مى شود که زن سر خود را با آن مى پوشاند.
در معجم مقاییس اللغه نیز براى (خمر) یک ریشه ذکر کرده که دلالت بر پوشاندن و اختلاط و آمیزش در پنهانى مى کند و از آنجا که شراب عقل انسان را مى پوشاند به آن خمر گفته شده زیرا سبب مستى است و مستى پرده اى بر روى عقل مى افکند و نمى گذارد انسان خوب و بد را تشخیص دهد.

(خمر) در اصطلاح شرع به معنى شراب انگور نیست بلکه به معنى هر مایع مست کننده است خواه از انگور گرفته شده باشد و یا از کشمش یا خرما و یا هر چیز دیگر، هر چند در لغت براى هر یک از انواع مشروبات الکلى اسمى قرار داده شده است .

(میسر) از ماده (یسر) گرفته شده که به معنى سهل و آسان است ، و از آنجا که (قمار) در نظر بعضى از مردم وسیله آسانى براى نیل به مال و ثروت است به آن میسر گفته شده است .

سپس در جواب مى فرماید: (بگو در این دو گناه بزرگى است و منافعى (از نظر ظاهر و جنبه مادى ) براى مردم دارد ولى گناه آنها از نفعشان بیشتر است ) (قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما).

با توجه به اینکه جامعه عرب جاهلى بسیار آلوده به شراب و قمار بوده حکم تحریم این دو به طور تدریجى و در چند مرحله نازل شده و اگر نرمش و مدارائى در لحن آیه مشاهده مى شود به خاطر همین معنى است .

در این آیه منافع و زیانهاى این دو با هم مقایسه شده و برترى زیانها و گناه سنگین آن بر منافع آنها مورد تصریح قرار گرفته است مسلما منافع مادى که احیانا از طریق فروش شراب یا انجام قمار حاصل مى شود و یا منافع خیالى که به خاطر تخدیر حاصل از مستى شراب و غفلت از هموم و غموم و اندوه ها به دست مى آید در برابر زیانهاى فوق العاده اخلاقى و اجتماعى و بهداشتى این دو بسیار ناچیز است.

بنابراین هیچ انسان عاقلى به خاطر آن نفع کم به این همه زیان تن در نمى دهد.

(اثم ) به گفته معجم مقاییس اللغة در اصل ، به معنى کندى و عقب افتادن است ، و از آنجا که گناهان ، انسان را از رسیدن به خیرات ، عقب مى اندازد این واژه بر آن اطلاق شده است...  بنابراین وجود (اثم کبیر) در شراب و قمار، دلیل بر تاثیر منفى این دو در رسیدن به تقوا و کمالات معنوى و انسانى است .


زیانهاى نوشابه هاى الکلى:

الف - اثر الکل در عمر: یکى از دانشمندان مشهور غرب اظهار مى دارد که هر گاه از جوانان 21 ساله تا 23 ساله معتاد به مشروبات الکلى 51 نفر بمیرند در مقابل از جوانهاى غیر معتاد ده نفر هم تلف نمى شوند.

دانشمند مشهور دیگرى ثابت کرده است که جوانهاى بیست ساله که انتظار مى رود پنجاه سال عمر کنند در اثر نوشیدن الکل بیشتر از 35 سال عمر نمى کنند.
بر اثر تجربیاتى که کمپانیهاى بیمه عمر کرده اند ثابت شده است که عمر معتادان به الکل نسبت به دیگران 25 الى 30 درصد کمتر است .
آمارگیرى نشان مى دهد که حد متوسط عمر معتادان به الکل در حدود 35 الى 50 سال است ، در صورتى که حد متوسط عمر با رعایت نکات بهداشتى از 60 سال به بالا است .

ب - اثر الکل در نسل : کسى که در حین انعقاد نطفه مست است 35 درصد عوارض الکلیسم حاد را به فرزند خود منتقل مى کند و اگر زن و مرد هر دو مست باشند، صددرصد عوارض حاد در بچه ظاهر مى شود براى اینکه به اثر الکل در فرزندان بهتر توجه شود آمارى را در اینجا مى آوریم :
کودکانى که زودتر از وقت طبیعى به دنیا آمده اند از پدران و مادران الکلى 45 درصد، و از مادران الکلى 31 درصد، و از پدران الکلى 17 درصد، بوده اند.
کودکانى که هنگام تولد توانائى زندگى را ندارند، از پدران الکلى 6 درصد، و از مادران الکلى 45 درصد، کودکانى که کوتاه قد بوده اند از پدران و مادران الکلى 75 درصد و از مادران الکلى 45 درصد بوده است ، کودکانى که فاقد نیروى کافى عقلانى و روحى بوده اند از مادران و از پدران الکلى نیز 75 درصد بوده است .

ج - اثر الکل در اخلاق : در شخص الکلى عاطفه خانوادگى و محبت نسبت به زن و فرزند ضعیف مى شود بطوریکه مکرر دیده شده که پدرانى فرزندان خود را با دست خود کشته اند.
د - زیانهاى اجتماعى الکل : طبق آمارى که (انستیتوى ) پزشکى قانونى شهر نیون در سال 1961 تهیه نموده است جرایم اجتماعى الکلیستها از این قرار است :

مرتکبین قتلهاى عمومى 50 درصد. ضرب و جرحها در اثر نوشیدن الکل 8 / 77 درصد سرقتهاى مربوط به الکلیستها 5 / 88 درصد. جرایم جنسى مربوط به الکلیها 8 / 88 درصد، مى باشد. این آمار نشان مى دهد که اکثریت قاطع جنایات و جرایم بزرگ در حال مستى روى مى دهد.

ه - زیانهاى اقتصادى مشروبات الکلى : یکى از روان پزشکهاى معروف مى گوید: متاسفانه حکومتها حساب منافع و عایدات مالیاتى شراب را مى کنند، ولى حساب بودجه هاى هنگفت دیگرى را که صرف ترمیم مفاسد شراب مى شود، نکرده اند، اگر دولتها حسابهاى ازدیاد بیماریهاى روحى را در اجتماع و خسارتهاى جامعه منحط، و اتلاف وقتهاى گرانبها، و تصادفات رانندگى در اثر مستى ، و فساد نسلهاى پاک ، و تنبلى و بى قیدى و بى کارى ، و عقب ماندن فرهنگ و زحمات و گرفتاریهاى پلیس ، و پرورشگاهها جهت سرپرستى اولاد الکلیها و بیمارستانها، و تشکیلات دادگسترى براى جنایات آنها و زندانها براى مجرمین از الکلیها، و دیگر خسارتهاى ناشى از میگسارى را یک جا بکنند خواهند دانست در آمدى که به عنوان عوارض و مالیات شراب عاید مى گردد، در برابر خسارت نامبرده هیچ است ، بعلاوه نتایج اسف انگیز صرف مشروبات الکلى را تنها با دلار و پول نمى توان سنجید، زیرا مرگ عزیزان ، و به هم خوردن خانواده ها، و آرزوهاى بر باد رفته و فقدان مغزهاى متفکر انسانى ، به هیچ وجه قابل مقایسه با پول نمى باشد.

خلاصه ضررهاى الکل آنقدر زیاد است که به گفته یکى از دانشمندان اگر دولتها ضمانت کنند در نیمى از میخانه ها را ببندند مى توان ضمانت کرد که از نیمى از بیمارستانها و تیمارستانها بى نیاز شویم .

از آنچه گفته شد، معنى آیه مورد بحث به خوبى روشن مى گردد که اگر در تجارت مشروبات الکلى سودى براى بشر باشد و یا فرضا چند لحظه بى خبرى و فراموش کردن غمها براى او سودى محسوب شود، زیان آن به درجات بیشتر، وسیعتر و طولانیتر است بطورى که این دو با هم قابل مقایسه نیستند.


 آثار شوم قمار:

کمتر کسى را مى توان یافت که از زیانهاى گوناگون قمار بى خبر باشد، براى توضیح بیشتر گوشه اى از عواقب شوم و خانمان برانداز آن را بطور فشرده یادآور مى شویم :

الف - قمار بزرگترین عامل هیجان : کلیه روانشناسان و دانشمندان پیسیکولوژى ، معتقدند که هیجانات روانى عامل اصلى بسیارى از بیماریهاست ، مثلا کم شدن ویتامین ها، زخم معده ، جنون و دیوانگى ، بیماریهاى عصبى روانى به صورت خفیف و حاد و مانند آنها در بسیارى از موارد ناشى از هیجان مى باشند، و قمار بزرگترین عامل پیدایش هیجان است تا آنجا که یکى از دانشمندان امریکا مى گوید: در هر سال در این کشور فقط دو هزار نفر در اثر هیجان قمار مى میرند، و بطور متوسط قلب یک (پوکرباز) (یک نوع بازى قمار) متجاوز از صد بار در دقیقه مى زند، قمار گاهى سکته قلبى و مغزى نیز ایجاد مى کند، و قطعا عامل پیرى زودرس خواهد بود.

بعلاوه به گفته دانشمندان شخصى که مشغول بازى قمار است ، نه تنها روح وى دستخوش تشنج است بلکه تمام جهازات بدن او در یک حالت فوق العاده بسر مى برند، یعنى ضربان قلب بیشتر مى شود، مواد قندى در خون او مى ریزد، در ترشحات غدد داخلى اختلال حاصل مى شود، رنگ صورت مى پرد، دچار بى اشتهایى مى شود، و پس از پایان قمار به دنبال یک جنگ اعصاب و حالت بحرانى به خواب مى رود، و غالبا براى تسکین اعصاب و ایجاد آرامش در بدن متوسل به الکل و سایر مواد مخدر مى شود، که در این صورت زیانهاى ناشى از آن را نیز باید به زیانهاى مستقیم قمار اضافه کرد.
از زبان دانشمندان دیگرى مى خوانیم : قمارباز، انسانى مریض است که دائما احتیاج به مراقبت روانى دارد، فقط باید سعى کرد به او فهماند که یک خلع روانى وى را به سوى این عمل ناهنجار سوق مى دهد، تا در صدد معالجه خویش بر آید.

ب - رابطه قمار با جنایات : یکى از بزرگترین مؤ سسات آمارگیرى جهانى ثابت کرده است که : 30 درصد جنایتها با قمار رابطه مستقیم دارد، و از عوامل به وجود آمدن 70 درصد جنایات دیگر نیز بشمار مى رود.

ج - ضررهاى اقتصادى قمار: در طول سال میلیونها بلکه میلیاردها از ثروت مردم جهان در این راه از بین مى رود، گذشته از ساعات زیادى که از نیروى انسانى در این راه تلف مى شود، و حتى نشاط کار مداوم را در ساعات دیگر سلب مى کند، مثلا در گزارشها چنین آمده است : در شهر (مونت کارلو) که یکى از مراکز معروف قمار در دنیا است ، یک نفر در مدت 19 ساعت قمار بازى 4 میلیون تومان ثروت خود را از دست داد، وقتى درهاى قمارخانه بسته شد یک راست به جنگل رفت ، و با یک گلوله مغز خویش را متلاشى کرد، و به زندگى خود خاتمه داد، گزارش دهنده اضافه مى کند، جنگلهاى (مونت کارلو) بارها شاهد خودکشى این پاک بازها بوده است .

د - زیانهاى اجتماعى قمار: بسیارى از قماربازان به علت اینکه گاهى برنده مى شوند و در یک ساعت ممکن است هزاران تومان سرمایه دیگران را به جیب خود بریزند، حاضر نمى شوند تن به کارهاى تولیدى و اقتصادى بدهند، در نتیجه چرخهاى تولید و اقتصاد به همان نسبت لنگ مى شود، و درست اگر دقت کنیم مى بینیم که ، تمام قماربازان و عائله آنان سربار اجتماع هستند، و بدون اینکه کمترین سودى به این اجتماع برسانند از دست رنج آنها استفاده مى کنند، و گاهى هم که در بازى قمار باختند، براى جبران آن دست به سرقت مى زنند.

خلاصه زیانهاى ناشى از قمار بحدى است که حتى بسیارى از کشورهاى غیر مسلمان آن را قانونا ممنوع اعلام داشته اند اگر چه عملا بطور وسیع آن را انجام مى دهند.
مثلا انگلستان در سال 1853، امریکا در سال 1855، شوروى در سال 1854 و آلمان در سال 1873 قمار را ممنوع اعلام نمودند.

در پایان این بحث اشاره به این موضوع جالب به نظر مى رسد، که طبق آمارى که بعضى از محققان تهیه کرده اند جیب برى 90 درصد، فساد اخلاق 10 درصد، ضرب و جرح 40 درصد، جرایم جنسى 15 درصد ، طلاق 30 درصد و خودکشى 5 درصد، معلول قمار است .

اگر بخواهیم یک تعریف جامعى براى قمار تهیه کنیم ، باید بگوییم : قمار یعنى قربانى کردن مال و شرف براى بدست آوردن مال غیر به خدعه و تزویر و احیانا به عنوان تفریح و نرسیدن به هیچکدام.

تا اینجا به ضررهاى جبران ناپذیر خمر و میسر (شراب و قمار) توجه شد و لازم است به یک نکته دیگر نیز توجه کنیم ، و آن اینکه : چرا خداوند به هنگام سرزنش و نهى از شرابخوارى به منافع آن اشاره کرده است ، در حالى که میدانیم منافع آنها در برابر زیان آنها بسیار ناچیز است؟
ممکن است نکته آن این باشد که اولا در عصر جاهلیت (مانند عصر ما) معامله شراب و بهره بردارى از قمار، بسیار رواج داشت و اگر به این موضوع اشاره نمى شد شاید بعضى از کوتاه فکران تصور مى کردند، مسئله به صورت یک جانبه بررسى شده .
به علاوه همیشه افکار انسان بر محور سود و زیان دور مى زند، و براى نجات او از چنگال مفاسد اخلاقى بزرگ باید از همین منطق استفاده کرد.
ضمنا آیه مورد بحث به پارهاى از گفته هاى پزشکان که مشروبات الکلى را در مبارزه با بعضى از بیماریها مفید مى دانند، نیز عملا پاسخ گفته است که این گونه منافع اجتماعى هیچ گاه با زیانهاى ناشى از آن قابل مقایسه نیست ، یعنى اگر روى یک بیمارى اثر مثبت داشته باشد، ممکن است سرچشمه بیماریهاى خطرناکترى گردد، و این که در پارهاى از روایات وارد شده که خداوند در مشروبات الکلى شفا نیافریده است ، شاید اشاره به همین حقیقت باشد.

منبع:
تفسیر نمونه

در راه وحدت

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ

کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (213) - سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

بعد از بیان حال مومنان و منافقان و کفار در آیات پیشین ، قرآن مجید در این آیه به سراغ یک بحث اصولى و کلى و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى رود.

نخست مى فرماید: انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند (کان امة واحدة ).
و در آن روز تضادى در میان آنها وجود نداشت ، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده ، و انگیزه هاى هوى و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آنها ناچیز بود، خدا را طبق فرمان فطرت مى پرستیدند و وظایف ساده خود را در پیشگاه او انجام مى دادند (این مرحله اول زندگانى انسانها بود)، که احتمالا فاصله میان زمان آدم و نوح را پر مى کرد.

سپس زندگى انسانها شکل اجتماعى به خود گرفت و مى باید هم چنین شود زیرا انسان براى تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تامین مى گردد (و این مرحله دوم زندگى انسانها بود).

ولى به هنگام ظهور اجتماع ، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع و در اینجا بشر تشنه قوانین و تعلیمات انبیاء و هدایتهاى آنها مى گردد تا به اختلافات او در جنبه هاى مختلف پایان دهد (این مرحله سوم بود).

در اینجا خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند (فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین ).
(و این مرحله چهارم بود).

در این هنگام انسانها با هشدارهاى انبیاء و توجه به مبداء و معاد و جهان دیگر که در آنجا پاداش و کیفر اعمال خویش را در مى یابند براى گرفتن احکام الهى و قوانین صحیح که بتواند به اختلافات پایان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تامین کند آمادگى پیدا کردند.
و لذا مى فرماید: (خداوند با آنها کتاب آسمانى به حق نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکومت کند) (و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه ).
و به این ترتیب ایمان به انبیاء و تمسک به تعلیمات آنها و کتب آسمانى ، آبى بر آتش اختلافات فرو ریخت و آن را خاموش ساخت (و این مرحله پنجم بود).

این وضع مدتى ادامه یافت ولى کم کم وسوسه هاى شیطانى و امواج خروشان هواى نفس کار خود را در میان گروهى کرد و با تفسیرهاى نادرست تعلیمات انبیاء و کتب آسمانى و تطبیق آنها بر خواسته هاى دلشان ، پرچم اختلاف را بار دیگر برافراشتند ولى این اختلاف با اختلافات پیشین فرق داشت سرچشمه اختلافات پیشین جهل و بى خبرى بود که با بعثت انبیاء و نزول کتب آسمانى بر طرف گردید در حالى که سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگرى و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در یک کلمه (بغى ) بود و لذا در ادامه این آیه مى فرماید: (در آن اختلاف نکردند مگر کسانى که کتاب آسمانى را دریافت داشته بودند و بینات و نشانه هاى روشن به آنها رسیده بود آرى آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف کردند) (و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم ).
(و این مرحله ششم بود).

در اینجا مردم به دو گروه تقسیم شدند مؤ منان راستین که در برابر حق تسلیم بودند آنها براى پایان دادن به اختلافات جدید به کتب آسمانى و تعلیمات انبیاء بازگشتند و به حق رسیدند و لذا مى فرماید: (خداوند، مؤ منان از آنها را به حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدایت فرمود) (در حالى که افراد بى ایمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند) (فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه ).
(و این مرحله هفتم بود).

و در پایان آیه مى فرماید: (خداوند هر که را بخواهد (و لایق ببیند) به راه مستقیم هدایت مى کند) (و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم ).
اشاره به اینکه مشیت الهى که آمیخته با حکمت اوست گزاف و بى حساب نیست و از هر گونه تبعیض ناروا بر کنار است .
تمام کسانى که داراى نیت پاک و روح تسلیم در برابر حق اند مشمول هدایتهاى او مى شوند.
اشتباهات عقیدتى آنها اصلاح مى گردد و از روشن بینى هاى مخصوصى برخوردار مى شوند بر توفیق آنان براى یافتن راه راست مى افزاید و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنیا پرستان بى ایمان بر کنار مى دارد و آرامش روح و اطمینان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى بخشد.

نکته ها
1 - دین و اجتماع
از آیه فوق به خوبى این حقیقت استفاده مى شود که دین و جامعه بشرى در حقیقت ناگسستنى هستند هیچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ایمان به خدا و رستاخیز زندگى صحیحى داشته باشد.

قوانین بشرى ، علاوه بر اینکه غالبا مایه اختلاف و پراکندگى ملتهاست، چون ضامن اجرائى از درون ندارد، یعنى از ایمان به خدا، سرچشمه نمى گیرد، تنها یک مسؤولیت برون ذاتى ایجاد مى کند و نمى تواند بطور کامل به اختلافات و تضادها پایان دهد، آزمایشهاى انسانى در این چند قرن اخیر این حقیقت را به خوبى ثابت کرده است و دنیاى به اصطلاح متمدن اما فاقد ایمان ، مرتکب فجایع و گناهانى مى شود که هیچ گاه در جامعه عقب افتاده دیده نشده است .
ضمنا منطق اسلام در عدم جدایى دین از سیاست ، یعنى تدبیر جامعه اسلامى نیز روشن مى شود.

2 - آغاز پیدایش شریعت
از آیه فوق ، به طور ضمنى این حقیقت نیز روشن شد که آغاز پیدایش دین و مذهب به معنى واقعى کلمه ، همان زمان پیدایش جامعه انسانى به معنى حقیقى بوده است ، بنابراین جاى تعجب نیست که نخستین پیامبر اولوا العزم و صاحب کتاب و قانون و شریعت ، حضرت نوح (علیه السلام ) بوده است نه حضرت آدم .

3 - خاورمیانه مرکز پیدایش مذاهب بزرگ
از آیه فوق جواب این سؤال را هم مى توان پیدا کرد که چرا تمام ادیان بزرگ الهى از منطقه خاورمیانه برخاسته اند؟ (آیین اسلام ، آیین مسیحیت ، آیین یهود و آیین ابراهیم و...) زیرا به گواهى تاریخ گاهواره تمدن بشرى در این منطقه از جهان به حرکت در آمد و نخستین تمدنهاى بزرگ از این منطقه برخاستند، و با توجه به رابطه مستحکم دین و تمدن و نیاز مبرم جوامع متمدن به مذهب ، براى پیشگیرى از اختلافات و تضادهاى مخرب ، معلوم مى شود که باید مذاهب از اینجا برخیزند.
و اگر مى بینیم اسلام از محیط عقب مانده اى همچون مکه و مدینه آن روز برخاست به خاطر این بود که : این منطقه بر سر راه چند تمدن بزرگ آن زمان قرار داشت : تمدن ایران و باقى مانده تمدن بابل در شمال شرقى جزیرة العرب ، تمدن روم در شمال ، تمدن مصر باستان در شمال غربى ، و تمدن یمن در جنوب .

در واقع مرکز ظهور اسلام ، مرکز دایره اى است ، که تمام تمدنهاى مهم آن زمان در اطراف آن جاى مى گیرند (دقت کنید).

4 - پایان دادن به اختلافات ، یکى از مهمترین اهداف دین و مذهب
آیین هاى الهى اهداف زیادى را، از جمله تهذیب نفوس انسانى و رسانیدن او به مقام قرب الهى ، تعقیب مى کند، ولى مسلما یکى از مهمترین اهداف ، رفع اختلافات بوده است .
زیرا همیشه نژادها، قومیتها، و زبان و مناطق جغرافیائى عامل جدائى جوامع انسانى بوده ، چیزى که مى تواند به عنوان یک حلقه اتصال همه فرزندان آدم را از هر نژاد و زبان و قومیت و منطقه جغرافیائى به هم پیوند دهد، آیین هاى الهى است ، که تمام این مرزها را در هم مى شکند، و همه انسانها را زیر یک پرچم جمع مى کند که نمونه آن را در مراسم عبادى سیاسى حج مى توان مشاهده کرد.
و اگر مى بینیم پاره اى از مذاهب ، عامل اختلاف و درگیرى شده اند، به خاطر آمیخته شدن آنها با خرافات و تعصبهاى کورکورانه است ، وگرنه مذاهب دست نخورده آسمانى ، همه جا عامل وحدت به شمار مى آید.

5 - دلیلى بر عصمت پیامبران
علامه طباطبایى در المیزان بعد از آنکه معصوم بودن پیامبران را به سه شاخه تقسیم مى کند 1 - عصمت از خطا به هنگام دریافت وحى 2 - عصمت از خطا در تبلیغ رسالت 3 - عصمت از گناه و آنچه مایه هتک حرمت عبودیت است و مى گوید: آیه مورد بحث دلیل بر عصمت از خطا در تلقى وحى و تبلیغ رسالت است زیرا هدف از بعثت آنها این بوده که مردم را بشارت و انذار دهند و حق در اعتقاد و عمل را روشن سازند و از این طریق آنها را هدایت کنند و مسلما این هدف بدون عصمت در تلقى وحى و تبلیغ رسالت ممکن نیست .

شاخه سوم عصمت را نیز از آیه مى توان استفاده کرد چرا که اگر خطائى در تبلیغ رسالت صورت گیرد خود عاملى براى اختلاف خواهد بود و اگر ناهماهنگى میان عمل و گفتار مبلغان وحى از طریق عصیان حاصل شود آن نیز عامل اختلاف است بنابراین از آیه فوق مى توان اشاراتى به عصمت در هر سه بخش استفاده کرد.


منبع:

تفسیر نمونه

جهاد اسلامى وجهاد داعشى!

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ

وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (190) وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (192) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ (193) -سوره مبارکه بقره-


تفسیر:

در نخستین آیه ، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با کسانى که شمشیر به روى مسلمانان مى کشند صادر کرده و به آنان اجازه داده است که براى خاموش ساختن دشمنان دست به اسلحه ببرند، و به تعبیر دیگر دوران صبر و شکیبایى مسلمانان تمام شده بود، و به قدر کافى قوت و قدرت پیدا کرده بودند که با شجاعت و صراحت ، از خود و حقوق خویش دفاع کنند، مى فرماید: (با کسانى که با شما مى جنگند در راه خدا پیکار کنید) (و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم ).

تعبیر به فى سبیل الله ، هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى سازد که جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقامجویى یا جاه طلبى یا کشورگشایى یا بدست آوردن غنائم ، و اشغال سرزمینهاى دیگران نیست .
اسلام همه اینها را محکوم مى کند و مى گوید: سلاح بدست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط باید در راه خدا، و براى گسترش قوانین الهى و بسط توحید و عدالت و دفاع از حق ، و ریشه کن ساختن ظلم و فساد و تباهى باشد.
همین نکته است که جنگهاى اسلامى را از تمام جنگهایى که در جهان روى مى دهد جدا مى سازد و نیز همین هدف ، در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد و کمیت و کیفیت جنگ ، نوع سلاح ، چگونگى رفتار با اسیران ، را به رنگ فى سبیل الله در مى آورد.

... شک نیست که پیمودن راه خدا (سبیل الله ) یا به تعبیر دیگر راه دین و آیین او، با تمام مشکلاتى که دارد، چون موافق روح و جان افراد با ایمان است ، کارى است آسان و گوارا، به همین دلیل مؤ منان داوطلبانه و آشکارا، از آن استقبال مى کنند، هر چند سرانجامش شهادت باشد.

جمله (الذین یقاتلونکم ) نیز صراحت دارد که این دستور مخصوص مقابله با کسانى است که دست به اسلحه مى برند، و تا دشمن به مقاتله و مبارزه بر نخیزد، مسلمانان نباید حمله کنند و چنانکه خواهیم دید، این اصل (جز در بعضى موارد استثنایى که خواهد آمد) همه جا محترم شمرده شده است .
جمعى از مفسران ، مفهوم (الذین یقاتلونکم ) را در دایره خاصى محدود کرده اند، در حالى که آیه مفهوم گسترده اى دارد و تمام کسانى را که به نحوى از انحاء به پیکار بر مى خیزند شامل مى شود.

ضمنا از این آیه استفاده مى شود که هرگز غیر نظامیان (مخصوصا زنان و کودکان ) نباید مورد تهاجم واقع شوند، زیرا آنها به مقاتله بر نخواسته اند، بنابراین مصونیت دارند.

سپس توصیه به رعایت عدالت ، حتى در میدان جنگ و در برابر دشمنان کرده مى فرماید: از حد تجاوز نکنید (و لا تعتدوا).
چرا که خداوند، تجاوزکاران را دوست نمى دارد (ان الله لا یحب المعتدین ).
آرى هنگامى که جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هیچگونه تعدى و تجاوز، نباید در آن باشد، و درست به همین دلیل است که در جنگهاى اسلامى - بر خلاف جنگهاى عصر ما - رعایت اصول اخلاقى فراوانى توصیه شده است ،

مثلا افرادى که سلاح بر زمین بگذارند، و کسانى که توانایى جنگ را از دست داده اند، یا اصولا قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان ، پیر مردان ، زنان و کودکان نباید مورد تعدى قرار گیرند، باغستانها و گیاهان و زراعتها را نباید از بین ببرند، و از مواد سمى براى زهرآلود کردن آبهاى آشامیدنى دشمن (جنگ شیمیایى و میکروبى ) نباید استفاده کنند.

على (علیه السلام ) - طبق آنچه در نهج البلاغه آمده - به لشکریانش ، قبل از شروع جنگ صفین دستور جامعى در این زمینه داده که شاهد گویاى بحث ما است :
لا تقاتلوهم حتى یبدؤ وکم فانکم بحمد الله على حجة ، و ترککم ایاهم حتى یبدؤ وکم حجة اخرى لکم علیهم ، فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم .
(با آنها نجنگید تا جنگ را آغاز کنند، چه اینکه شما بحمد الله (براى حقانیت خود) داراى حجت و دلیل هستید، و واگذاشتن آنها تا نبرد را آغاز کنند، حجت دیگرى است به سود شما و بر زیان آنان ، آنگاه که به اذن خدا آنان را شکست دادید، فراریان را نکشید، و بر ناتوانها ضربه نزنید و مجروحان را به قتل نرسانید، و با اذیت و آزار، زنان را به هیجان نیاورید، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گویند).

در آیه بعد که تکمیلى است بر دستور آیه قبل با صراحت بیشترى ، سخن مى گوید، مى فرماید: آنها (همان مشرکانى که از هیچ گونه ضربه زدن به مسلمین خوددارى نمى کردند) را هر کجا بیابید به قتل برسانید و از آنجا که شما را بیرون ساختند (مکه ) آنها را بیرون کنید چرا که این یک دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است (و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم ).
سپس مى افزاید: فتنه از کشتار هم بدتر است (و الفتنة اشد من القتل ).
در اینکه (فتنه ) چیست ، مفسران و ارباب لغت ، درباره آن بحثهایى دارند،... با توجه به اینکه معنى اصلى فتنه قرار دادن طلا در زیر فشار آتش براى خالص سازى ، یا جدا کردن سره از ناسره است ، در هر مورد که نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد این واژه به کار مى رود، مانند امتحان که معمولا با فشار و مشکلات همراه است ، و عذاب که نوع دیگرى از شدت و فشار است ، و فریب و نیرنگ که تحت فشارها انجام مى گیرد و همچنین شرک یا ایجاد مانع در راه هدایت خلق که هر کدام متضمن نوعى فشار و شدت است .


کوتاه سخن اینکه :

آیین بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن ، در سرزمین مکه رایج شده بود، و حرم امن خدا را آلوده کرده بود، و فساد آن از قتل و کشتار هم بیشتر بود، آیه مورد بحث مى گوید به خاطر ترس از خونریزى ، دست از پیکار با بت پرستى بر ندارید که بت پرستى از قتل ، بدتر است .
این احتمال نیز از سوى بعضى از مفسران داده شده که منظور از (فتنه ) در اینجا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعید کردن مؤ منان از وطن ماءلوفشان که این امور گاه از کشتن هم دردناک تر است ، یا سبب قتل و کشتارها در اجتماع مى شود، در آیه 73 سوره انفال چنین مى خوانیم : الا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد کبیر: (اگر این دستور را (قطع رابطه با کفار) انجام ندهید، فتنه و فساد عظیمى در زمین روى مى دهد (در این آیه فتنه و فساد در کنار هم قرار گرفته ).

سپس به مساله دیگرى در همین رابطه اشاره کرده ، مى فرماید: مسلمانان باید احترام مسجد الحرام را نگهدارند، و این حرم امن الهى باید همیشه محترم شمرده شود و لذا (با آنها (مشرکان ) نزد مسجد الحرام پیکار نکنید، مگر آنکه آنها در آنجا با شما بجنگند) (و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى یقاتلوکم فیه ).
(ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ کردند، آنها را به قتل برسانید، چنین است جزاى کافران ) (فان قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین ).
چرا که وقتى آنها حرمت این حرم امن را بشکنند دیگر سکوت در برابر آنان جایز نیست و باید پاسخ محکم به آنان گفته شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا، هرگز سوء استفاده نکنند.

ولى از آنجا که اسلام همیشه نیش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى آمیزد تا معجون سالم تربیتى براى گنهکاران فراهم کند در آیه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرماید: اگر دست از جنگ بردارند و خوددارى کنند، خداوند آمرزنده و مهربان است (فان انتهوا فان الله غفور رحیم ).
آرى اگر از شرک دست بردارند، و آتش فتنه و فساد را خاموش کنند، آنها برادران مسلمان شما خواهند بود، و حتى چنانکه در دستورات دیگر آمده است از مجازات و غرامتهائى که براى مجرمان است در مورد آنان صرف نظر مى شود.
بعضى جمله (فان انتهوا) (اگر خوددارى کنند) را به معنى خوددارى از شرک و کفر تفسیر کرده اند (چنانکه در بالا گفتیم ).
و بعضى به معنى خوددارى از جنگ در مسجد الحرام یا اطراف آن دانسته اند.
جمع میان هر دو معنى نیز ممکن است .

در آیه بعد به هدف جهاد در اسلام اشاره کرده ، مى فرماید: با آنها پیکار کنید تا فتنه از میان برود (و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة ).
(و دین مخصوص خدا باشد) (و یکون الدین لله ).

سپس اضافه مى کند: (اگر آنها (از اعتقاد در اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشوید زیرا) تعدى جز به ستمکاران روا نیست ) (فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمین )...

به این ترتیب جهاد اسلامى نه به خاطر فرمانروائى در زمین و کشورگشایى ، و نه به منظور به چنگ آوردن غنائم و نه تهیه بازارهاى فروش یا تملک منابع حیاتى کشورهاى دیگر، یا برترى بخشیدن نژادى بر نژاد دیگر است .

هدف یکى از سه چیز است : خاموش کردن آتش فتنه ها و آشوبها که سلب آزادى و امنیت از مردم مى کند و همچنین محو آثار شرک و بت پرستى ، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.


 مساله جهاد در اسلام:

در بسیارى از مذاهب انحرافى ، جهاد به هیچ وجه وجود ندارد و همه چیز بر محور توصیه ها و نصایح و اندرزها دور مى زند، حتى بعضى هنگامى که مى شنوند جهاد مسلحانه ، یکى از ارکان برنامه هاى اسلامى است در تعجب فرو مى روند که مگر دین مى تواند، توأ م با جنگ باشد.
اما با توجه به اینکه همیشه افراد زورمند و خودکامه و فرعونها و نمرودها و قارونها که اهداف انبیاء را مزاحم خویش مى دیده اند در برابر آن ایستاده و جز به محو دین و آیین خدا راضى نبودند روشن مى شود که دینداران راستین در عین تکیه بر عقل و منطق و اخلاق باید در مقابل این گردنکشان ظالم و ستمگر بایستند و راه خود را با مبارزه و در هم کوبیدن آنان به سوى جلو باز کنند، اصولا جهاد یکى از نشانه هاى موجود زنده است و یک قانون عمومى در عالم حیات است ، تمام موجودات زنده اعم از انسان و حیوان و گیاه ، براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود در حال مبارزه اند...
به هر حال از افتخارات ما مسلمانان ، آمیختن دین با مساله حکومت و داشتن دستور جهاد در برنامه هاى دینى است ، منتها باید دید جهاد اسلامى چه اهدافى را تعقیب مى کند آنچه ما را از دیگران جدا مى سازد همین است .


 اهداف جهاد در اسلام
بعضى از غربزدهها اصرار دارند جهاد اسلامى را منحصرا در جهاد دفاعى خلاصه کنند، و با هر زحمتى که هست تمام غزوات پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و یا جنگهاى بعد از آن حضرت را، در این راستا توجیه کنند، در حالى که نه دلیلى بر این مساله داریم و نه تمام غزوات رسول الله در این معنى خلاصه مى شود بهتر این است به جاى این استنباطهاى نادرست به قرآن باز گردیم و اهداف جهاد را از قرآن بگیریم ، اهدافى که همه منطقى و قابل عرضه کردن به دوست و دشمن است .
چنانکه در آیات بالا خواندیم جهاد در اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است .

الف - جهاد براى خاموش کردن فتنه ها (و به تعبیر دیگر جهاد ابتدائى آزادى بخش)
مى دانیم خداوند دستورها و برنامه هائى براى سعادت و آزادى و تکامل و خوشبختى و آسایش انسانها طرح کرده است ، و پیامبران خود را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند، حال اگر فرد یا جمعیتى ابلاغ این فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببینند و سر راه دعوت انبیاء موانعى ایجاد نمایند آنها حق دارند نخست از طریق مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تبلیغ را براى خود کسب کنند.

به عبارت دیگر: مردم در همه اجتماعات این حق را دارند که نداى منادیان راه حق را بشنوند، و در قبول دعوت آنها آزاد باشند حال اگر کسانى بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صداى منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد و از قید اسارت و بردگى فکرى و اجتماعى آزاد گردند طرفداران این برنامه حق دارند براى فراهم ساختن این آزادى از هر وسیله اى استفاده کنند، و از اینجا ضرورت (جهاد ابتدائى ) در اسلام و سایر ادیان آسمانى روشن مى گردد.
همچنین اگر کسانى مؤ منان را تحت فشار قرار دهند که به آیین سابق باز گردند براى رفع فشار نیز از هر وسیله اى مى توان استفاده کرد.

ب - جهاد دفاعى
آیا صحیح است کسى به انسان حمله کند و او از خود دفاع ننماید؟!! یا ملتى متجاوز و سلطه گر هجوم بر ملت دیگر ببرند و آنها دست روى دست گذارده نابودى کشور و ملت خویش را تماشا کنند؟!!
در اینجا تمام قوانین آسمانى و بشرى به شخص یا جمعیتى که مورد هجوم واقع شده حق مى دهد براى دفاع از خویشتن به پا خیزد و آنچه در قدرت دارد به کار برد، و از هر گونه اقدام منطقى براى حفظ موجودیت خویش فروگذار نکند.

این نوع جهاد را، (جهاد دفاعى ) مى نامند، جنگهایى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوک و حنین و بعضى دیگر از غزوات اسلامى جزء این بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است .

هم اکنون بسیارى از دشمنان اسلام ، جنگ را بر مسلمین تحمیل کرده اند و سرزمینهاى اسلامى را اشغال نموده و منابع آنها را زیر سلطه خود گرفته اند چگونه اسلام اجازه مى دهد در مقابل آنها سکوت شود؟

ج - جهاد براى حمایت از مظلومان
شاخه دیگرى از جهاد که در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده ، جهاد براى حمایت از مظلومان است ، در آیه 75 سوره نساء مى خوانیم : و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا:
(چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (بدست ستمگران ) تضعیف شده اند پیکار نمى کنید، همان افراد (ستمدیده اى ) که مى گویند: خدایا! ما را از این شهر (مکه ) که اهلش ستمگرند بیرون ببر، و براى ما از سوى خود، ولیى قرار ده ، و براى ما از سوى خود یار و یاورى معین فرما).

به این ترتیب ، قرآن از مسلمانان مى خواهد که هم در راه خدا و هم مستضعفان مظلوم ، جهاد کنند، و اصولا این دو از هم جدا نیستند و با توجه به اینکه در آیه فوق قید و شرطى نیست ، این مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان ، باشند، باید از آنها دفاع کرده نزدیک و دور، داخل و خارج کشور تفاوت نمى کند.

و به تعبیر دیگر حمایت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام یک اصل است که باید مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان در برابر فشارهایى که به مظلومان جهان وارد مى شود بیتفاوت باشند، و این دستور یکى از ارزشمندترین دستورات اسلامى است که از حقانیت این آیین خبر مى دهد.

د - جهاد براى محو شرک و بت پرستى

اسلام در عین اینکه آزادى عقیده را محترم مى شمرد و هیچ کس را با اجبار دعوت به سوى این آیین نمى کند، به همین دلیل به اقوامى که داراى کتاب آسمانى هستند، فرصت کافى مى دهد که با مطالعه و تفکر آیین اسلام را بپذیرند، و اگر نپذیرفتند، با آنها به صورت یک (اقلیت هم پیمان ) (اهل ذمه ) معامله مى کند و با شرایط خاصى که نه پیچیده است و نه مشکل با آنها همزیستى مسالمت آمیز بر قرار مى نماید، در عین حال نسبت به شرک و بت پرستى ، سختگیر است زیرا: شرک و بت پرستى نه دین است و نه آیین و نه محترم شمرده مى شود، بلکه یک نوع خرافه و انحراف و حماقت و در واقع یک نوع بیمارى فکرى و اخلاقى است که باید به هر قیمت که ممکن شود آن را ریشه کن ساخت .

کلمه آزادى و احترام به فکر دیگران در مواردى به کار برده مى شود که فکر و عقیده لا اقل یک ریشه صحیح داشته باشد، اما انحراف و خرافه و گمراهى و بیمارى چیزى نیست که محترم شمرده شود و به همین دلیل اسلام دستور مى دهد که بت پرستى به هر قیمتى که شده است حتى به قیمت جنگ ، از جامعه بشریت ریشه کن گردد.
بت خانه ها و آثار شوم بت پرستى اگر از طرق مسالمت آمیز ممکن نشد با زور ویران و منهدم گردند.
آرى اسلام مى گوید: باید صفحه زمین از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک گردد و به همه مسلمین نوید مى دهد که سرانجام توحید و یکتا پرستى به تمام جهان حاکم خواهد شد و شرک و بت پرستى ریشه کن خواهد گشت .

از آنچه در بالا - در مورد اهداف جهاد - آمد روشن مى شود که اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق عقل هماهنگ ساخته ، و هرگز آن را وسیله سلطه جویى و کشورگشائى و غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده ، و استعمار و استثمار قرار نداده است .

ولى مى دانیم دشمنان اسلام - مخصوصا ارباب کلیسا و مستشرقان مغرض با تحریف حقایق ، سخنان زیادى بر ضد مساله جهاد اسلامى ایراد کرده اند و اسلام را متهم به خشونت و توسل به زور و شمشیر براى تحمیل عقیده ساخته اند و به این قانون اسلامى سخت هجوم برده اند.
به نظر مى رسد وحشت آنها از پیشرفت اسلام در جهان ، به خاطر معارف قوى ، و برنامه هاى حساب شده ، سبب شده است که از اسلام چهره دروغین وحشتناکى بسازند، تا جلو پیشرفت اسلام را در جهان بگیرند...


منبع:

تفسیر نمونه


قابل توجه رشوه دهندگان ورشوه گیران!

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) -سوره مبارکه بقره-

188 - و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق ) در میان خود نخورید! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه ، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه ) به قضات ندهید، در حالى که مى دانید (این کار، گناه است )!

تفسیر:

رشوه خوارى بلاى بزرگ جامعه ها!
یکى از بلاهاى بزرگى که از قدیم ترین زمانها دامنگیر بشر شده و امروز با شدت بیشتر ادامه دارد، بلاى رشوه خوارى است که یکى از بزرگترین موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مى شود قوانین که قاعدتا باید حافظ منافع طبقات ضعیف باشد به سود مظالم طبقات نیرومند که باید قانون آنها را محدود کند به کار بیفتد.
زیرا زورمندان و اقویا، همواره قادرند که با نیروى خود، از منافع خویش دفاع کنند، و این ضعفا هستند که باید منافع و حقوق آنها در پناه قانون حفظ شود، بدیهى است اگر باب رشوه گشوده شود قوانین درست نتیجه معکوس خواهد داد، زیرا اقویا هستند که قدرت بر پرداختن رشوه دارند و در نتیجه قوانین بازیچه تازه اى در دست آنها براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد.
به همین دلیل در هر اجتماعى ، رشوه نفوذ کند، شیرازه زندگى آنها از هم مى پاشد و ظلم و فساد و بیعدالتى و تبعیض در همه سازمانهاى آنها نفوذ مى کند و از قانون عدالت جز نامى باقى نخواهد ماند

لذا در اسلام مساله رشوه خوارى با شدت هر چه تمامتر مورد تقبیح قرار گرفته و محکوم شده است و یکى از گناهان کبیره محسوب مى شود.
ولى قابل توجه این است که زشتى رشوه سبب مى شود که این هدف شوم در لابلاى عبارات و عناوین فریبنده دیگر انجام گیرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهایى مانند هدیه ، تعارف ، حق و حساب ، حق الزحمه و انعام استفاده کنند ولى روشن است این تغییر نامها به هیچ وجه تغییرى در ماهیت آن نمى دهد و در هر صورت پولى که از این طریق گرفته مى شود حرام و نامشروع است .

در نهج البلاغه در داستان هدیه آوردن اشعث بن قیس مى خوانیم که او براى پیروزى بر طرف دعواى خود در محکمه عدل على (علیه السلام ) متوسل به رشوه شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذیذ به در خانه على (علیه السلام ) آورد و نام آن را هدیه گذاشت على (علیه السلام ) بر آشفت و فرمود: (هبلتک الهبول اعن دین الله اتیتنى لتخدعنى ؟... و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى .)
(سوگواران بر عزایت اشک بریزند، آیا با این عنوان آمده اى که مرا فریب دهى و از آیین حق باز دارى ؟... به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است به من دهند که پوست جوى را از دهان مورچه اى به ظلم بگیرم هرگز نخواهم کرد، دنیاى شما از برگ جویده اى در دهان ملخ براى من کم ارزشتر است على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه کار؟...)

اسلام رشوه را در هر شکل و قیافه اى محکوم کرده است ، در تاریخ زندگى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم که : به او خبر دادند یکى از فرماندارانش رشوه اى در شکل هدیه پذیرفته ، حضرت بر آشفت و به او فرمود: کیف تاخذ ما لیس لک بحق ؟! (چرا آنچه حق تو نیست مى گیرى او در پاسخ با معذرت خواهى گفت : (لقد کانت هدیة یا رسول الله ) آنچه گرفتم هدیه بود اى پیامبر خدا.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: (ارأ یت لو قعد احدکم فى داره و لم نوله عملا اکان الناس یهدونه شیئا؟.) اگر شما در خانه بنشینید و از طرف من فرماندار محلى نباشید آیا مردم به شما هدیه اى مى دهند؟ سپس دستور داد هدیه را گرفتند و در بیت المال قرار دادند و وى را از کار برکنار کرد.

اسلام حتى براى اینکه قاضى گرفتار رشوه هاى مخفى و ناپیدا نشود، دستور مى دهد قاضى نباید شخصا به بازار برود مبادا تخفیف قیمتها بطور ناخود آگاه روى قاضى اثر بگذارد و در قضاوت جانبدارى تخفیف دهنده را کند، چه خوب است مسلمانان از کتاب آسمانى خود الهام بگیرند و همه چیز خود را در پاى بت رشوه خوارى قربانى نکنند.
مساله رشوه در اسلام به قدرى مهم است که امام صادق (علیه السلام ) درباره آن مى فرماید: (و اما الرشا فى الحکم فهو الکفر بالله العظیم )، اما رشوه در قضاوت ، کفر به خداوند بزرگ است .
و در حدیث معروفى که از رسول خدا نقل شده چنین مى خوانیم : (لعن الله الراشى و المرتشى و الماشى بینهماخداوند گیرنده و دهنده رشوه و آن کس را که واسطه میان آن دو است از رحمت خود دور گرداند.


منبع:

تفسیر نمونه

از خود راضی ها

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۲ ب.ظ

قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآَخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (94) وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (95) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (96) -سوره مبارکه بقره -

تفسیر:

از تاریخ زندگى یهود علاوه بر آیات مختلف قرآن مجید چنین برمى آید که:

آنها خود را یک نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانیتند، بهشت به خاطر آنها آفریده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان کارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
این خودخواهى ابلهانه در آیات مختلفى از قرآن که سخن از یهود منعکس است .

در آیه 18 سوره مائده مى خوانیم : نحن ابناء الله و احبائه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم ).
و در آیه 111 سوره بقره مى خوانیم : وقالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصارى : (آنها گفتند کسى در بهشت داخل نمى شود مگر اینکه یهودى یا نصرانى باشد).
و در آیه 80 سوره بقره مى خوانیم و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة : (آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد کرد).

این پندارهاى موهوم از یکسو آنها را به ظلم و جنایت و گناه و طغیان دعوت مى کرد، و از سوى دیگر به کبر وخودپسندى وخود برتر بینى .

قرآن مجید در آیات فوق پاسخ دندانشکنى مى دهد مى گوید: (اگر (آنچنان که شما مدعى هستید) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید) (قل ان کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین ).

آیا میل ندارید به جوار رحمت خدا پناه برید و نعمتهاى بى پایان بهشت در اختیار شما باشد؟!!

آیا دوست ، آرزوى دیدن محبوب خود را ندارد؟!!


یهود با گفتن این سخنها که بهشت مخصوص ما است یا ما چند روزى بیش در آتش نمى سوزیم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئینشان دلسرد کنند.
ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزویر آنان بر مى دارد، زیرا آنها به هیچ وجه حاضر به ترک زندگى دنیا نیستند و این خود دلیل محکمى بر کذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ایمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اینقدر به زندگى این جهان دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتکب هزار گونه جنایت شود؟

در آیه بعد، قرآن اضافه مى کند: (آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستادند) (و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم ).
(و خداوند از ستمگران ، آگاه است ) (و الله علیم بالظالمین ).
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سیاه و تاریک وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگین خود مطلع بودند، خدا نیز از اعمال این ستمگران آگاه است ، بنابراین سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شکنجه و رسوائى است و به همین دلیل خواهان آن نیستند.

آخرین آیه مورد بحث از حرص شدید آنها به مادیات چنین سخن مى گوید تو آنها را حریصترین مردم بر زندگى مى بینى ) (و لتجدنهم احرص الناس على حیاة ).
(حتى حریصتر از مشرکان ) (و من الذین اشرکوا).
حریص در اندوختن مال و ثروت ، حریص در قبضه کردن دنیا، حریص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشرکان که طبعا مى بایست در جمع آورى اموال از همه حریصتر باشند و از هر راه بدست آورند باکى نداشته باشند حریصترند.
(آنچنان علاقه به دنیا دارند که هر یک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند). (یود احدهم لو یعمر الف سنة ).
براى جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات !
آرى هر یک تمناى عمر هزار ساله دارد (ولى این عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت ) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان یعمر).
و اگر گمان کنند که خداوند از اعمالشان آگاه نیست ، اشتباه مى کنند (خداوند نسبت به اعمال آنها بصیر و بینا است ) (و الله بصیر بما یعملون ).

بى شک سرچشمه بسیارى از جنگها و خونریزیها درطول تاریخ بشر برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانى اول و دوم که بزرگترین رقم تلفات و ویرانى را در تاریخ همراه داشت ،عامل نژاد پرستى آلمانها (یا حزب نازى ) عامل غیرقابل انکارى بود.
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى کنیم بدون شک یهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اکنون کشورى را که آنها به نام اسرائیل تشکیل داده اند بر مبناى همین مساءله نژاد تاءسیس شده ، چه جنایتهاى هولناکى که براى تشکیل آن مرتکب شدند، و چه جنایات وحشتناکى که براى نگهدارى آن مرتکب مى شوند.
آنها حتى آئین موسى (علیه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر کسى از غیر نژاد یهود بخواهد این آئین را بپذیرد براى آنها جالب نیست ، به همین دلیل تبلیغ و دعوت به سوى آئین خود در میان اقوام دیگر نمى کنند.
همین وضع خاص آنها سبب شده که در انظار جهانیان منفور گردند، چرا که مردم دنیا کسانى را که براى خود امتیازى بر دیگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستى شعبه اى از شرک است و به همین دلیل اسلام شدیدا با آن مبارزه کرده و همه انسانها را از یک پدر و مادر مى داند که امتیازشان تنها به تقوا و پرهیزکارى است .

منبع:

تفسیر نمونه


خطاب به مبلغین

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ (199) وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (200) إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَإِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لَا یُقْصِرُونَ (202) - سوره مبارکه اعراف -

ترجمه:

199- با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه مکن ).
200- و هر گاه وسوسه اى از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر، که او شنونده و دانا است .
201- پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند و (در پرتو یاد او راه حق را مى بینند و) بینا مى گردند.
202- (ولى ناپرهیزکاران ) برادرانشان (یعنى شیاطین ) آنان را پیوسته در گمراهى پیش مى برند و باز نمى ایستند!.

تفسیر:

در نخستین آیه اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شده ، در آغاز مى گوید: در طرز رفتار با مردم سختگیر مباش و با آنها مدارا کن ، عذرشان را بپذیر، و بیش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه (خذ العفو).
عفو گاهى به معنى مقدار اضافى چیزى آمده ، و گاهى به معنى حد وسط و میانه ، و گاه به معنى قبول عذر خطاکار و بخشیدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن کارها.
قرائن آیات نشان مى دهد که آیه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم که بعضى از مفسران گفته اند ندارد، بلکه مفهوم مناسب ، همان آسان گرفتن و گذشت و انتخاب حد وسط و میانه است .
بدیهى است اگر رهبر و مبلغ ، شخص سختگیرى باشد به زودى جمعیت از اطراف او پراکنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همانطور که قرآن مجید مى گوید: و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک :
اگر سختگیر و بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلم از گرد تو پراکنده مى شدند.

سپس دومین دستور را به این صورت مى دهد: مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل و خرد، شایسته مى شناسد و خداوند آنرا نیک معرفى کرده ، دستور ده (و امر بالعرف ).
اشاره به اینکه ترک سختگیرى مفهومش مجامله کارى نیست ، بلکه باید رهبران و مبلغان همه حقایق را بگویند و مردم را به سوى حق دعوت کنند و چیزى را فروگذار ننمایند.

در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى گوید: از جاهلان روى برگردان و با آنها ستیزه مکن (و اعرض ‍ عن الجاهلین ).
رهبران و مبلغان در مسیر خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بیخبر، و افرادى که سطح فکر و اخلاق آنها بسیار پائین است ، روبرو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گیرند، سنگ در راهشان مى افکنند.
راه پیروزى بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست ، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله ، نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن اینگونه کارها است ، و تجربه نشان مى دهد براى بیدار ساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان ، این بهترین راه است .

در آیه بعد دستور دیگرى مى دهد که در حقیقت چهارمین وظیفه رهبران و مبلغان را تشکیل مى دهد و آن اینکه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شیطانى در شکل مقام ، مال ، شهوت و امثال اینها خودنمائى مى کند، و شیطان و شیطان صفتان مى کوشند آنها را از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان باز دارند.
قرآن دستور مى دهد که اگر وسوسه هاى شیطانى ، متوجه تو شد، به خدا پناه ببر، و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه ، زیرا او سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شیاطین با خبر است (و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه سمیع علیم ).


جامعترین آیه اخلاقى
از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که در قرآن مجید، آیه اى جامعتر در مسائل اخلاقى از آیه فوق (آیه نخست ) نیست .
بعضى از دانشمندان در تفسیر این حدیث ، چنین گفته اند، که اصول فضائل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى که عقل و غضب و شهوت است در سه قسمت خلاصه مى شود.
فضائل عقلى که نامش حکمت است ، و در جمله و امر بالمعرف (به نیکى ها و شایستگى ها دستور ده ) خلاصه شده .
و فضائل نفسى در برابر طغیان و شهوت که نامش عفت است و در خذ العفو خلاصه گردیده .
و تسلط بر نفس در برابر قوه غضبیه که نامش شجاعت است ، در اعرض عن الجاهلین منعکس گردیده است .

حدیث فوق را خواه به صورتى که مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسیر کنیم ، و خواه به صورت شرائط رهبر که ما عنوان کردیم ، تفسیر شود، این واقعیت را بیان مى کند که جمله هاى کوتاه و فشرده آیه فوق متضمن یک برنامه جامع و وسیع و کلى در زمینه هاى اخلاقى و اجتماعى است ، بطورى که مى توان همه برنامه هاى مثبت و سازنده و فضائل انسانى را در آن پیدا کرد، و به گفته بعضى از مفسران ، اعجاز قرآن در شکل فشرده گوئى آمیخته با وسعت و عمق معنى ، در آیه فوق کاملا منعکس است .

توجه به این نکته نیز لازم است که مخاطب در آیه گرچه شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ولى همه امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.
و نیز توجه به این نکته لازم است که در آیات فوق ، هیچ مطلبى که مخالف مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد، زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه هاى شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچکس از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بى نیاز نیست ، حتى معصومان .

در بعضى از روایات نقل شده هنگامى که نخستین آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از جبرئیل درباره آن توضیح خواست (که چگونه با مردم مدارا و ترک سختگیرى کند) جبرئیل گفت نمى دانم باید از آنکه مى داند سؤ ال کنم ، سپس بار دیگر بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شد و گفت : یا محمد ان الله یامرک ان تعفوا عمن ظلمک و تعطى من حرمک و تصل من قطعک : اى محمد! خداوند به تو دستور مى دهد از آنها که به تو ستم کرده اند (به هنگامى که قدرت پیدا کردى ) انتقام نگیرى و) گذشت نمائى ، و به آنها که تو را محروم ساخته اند، عطا کنى ، و به آنها که از تو بریده اند پیوند برقرار سازى .

و در حدیث دیگرى نقل شده هنگامى که آیه نخست نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد در برابر جاهلان تحمل کند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرضه داشت پروردگارا با وجود خشم و غضب چگونه مى توان تحمل کرد؟ آیه دوم نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد که چنین هنگامى خود را به خدا بسپارد.

در آیه بعد راه غلبه و پیروزى بر وسوسه هاى شیطان را، به این صورت بیان مى کند که : پرهیزکاران هنگامى که وسوسه هاى شیطانى ، آنها را احاطه مى کند به یاد خدا و نعمتهاى بى پایانش ، به یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا، مى افتند، در این هنگام ابرهاى تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بینند و انتخاب مى کنند (ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون ).

طائف به معنى طواف کننده است ، گویا وسوسه هاى شیطانى همچون طواف کننده اى پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش ‍ مى کنند تا راهى براى نفوذ بیابند، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهائى مى یابد و گرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم مى گردد. اصولا هر کس در هر مرحله اى از ایمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شیطانى مى گردد، و گاه در خود احساس مى کند که نیروى محرک شدیدى در درون جانش آشکار شده و او را به سوى گناه دعوت مى کند، این وسوسه ها و تحریکها، مسلما در سنین جوانى بیشتر است ، در محیطهاى آلوده ، همچون محیطهاى امروز که خود مراکز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقیقى بلکه به شکل بیبند و بارى همه جا را فرا گرفته و دستگاههاى تبلیغاتى غالبا در خدمت شیطان و وسوسه هاى شیطانى هستند، فزونتر مى باشد، تنها راه نجات از آلودگى در چنین شرائطى ، نخست فراهم ساختن سرمایه تقوى است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده ، و سپس مراقبت و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا، یاد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناک خطاکاران است .

در روایات کرارا به اثر عمیق ذکر خدا در کنار زدن وسوسه هاى شیطان اشاره شده است .
حتى افراد بسیار با ایمان و دانشمند و با شخصیت همیشه احساس خطر در مقابل وسوسه هاى شیطانى مى کردند، و از طریق مراقبت که در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگیدند.
اصولا وسوسه هاى نفس و شیطان همانند مىکربهاى بیماریزا است ، که در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنیه هاى ضعیف و جسمهاى ناتوان مى گردند، تا در آنجا نفوذ کنند اما آنها که جسمى سالم و نیرومند و قوى دارند، این مى کربها را از خود دفع مى کنند.

جمله اذا هم مبصرون (به هنگام یاد خدا چشمشان بینا مى شود و حق را مى بینند) اشاره به این حقیقت است که وسوسه هاى شیطانى پرده بر دید باطنى انسان مى افکند، آنچنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمى شناسد، ولى یاد خدا به انسان بینائى و روشنائى مى بخشد، و قدرت شناخت واقعیتها به او مى دهد، شناختى که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است .
کوتاه سخن اینکه در آیه گذشته مشاهده کردیم که چگونه پرهیزکاران در پرتو ذکر خدا از چنگال وسوسه هاى شیطانى رهائى مى یابند، و این در حالى است که گناهکاران آلوده ، که برادران شیطانند در دام او گرفتارند، قرآن در آیه بعد در این باره چنین مى گوید: برادرانشان یعنى شیاطین پیوسته آنها را در گمراهى پیش مى برند، و از گمراه ساختن آنها باز نمى ایستند، بلکه بیرحمانه حملات خود را به طور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (و اخوانهم یمدونهم فى الغى ثم لا یقصرون )
اخوان کنایه از شیاطین است و ضمیر هم به مشرکان و گنهکاران باز مى گردد، چنانکه در آیه 27 سوره اسراء مى خوانیم ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین : تبذیر کنندگان برادران شیطانند!.
یمدونهم از ماده امداد به معنى کمک دادن و ادامه دادن و افزودن است یعنى پیوسته آنها را به این راه مى کشانند و پیش مى روند.
جمله لا یقصرون به معنى این است که شیاطین در گمراه ساختن آنها از هیچ چیز کوتاهى نمى کنند.


منبع:

تفسیر نمونه

نفاق و داعیه اصلاح طلبى

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ق.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ (12)... -سوره مبارکه بقره ایات 8 تا 20-

تفسیر:

اسلام در یک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص و شهامت براى ایمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صریح .
این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین یاد مى کند و ما در فارسى از آنها تعبیر به دورو یا دو چهره مى کنیم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمین محسوب مى شدند، و از آنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشکل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقیق و زندهاى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در این زمینه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد.
نخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى گوید: بعضى از مردم هستند که مى گویند به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند (و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤ منین ).
آنها این عمل را یک نوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب حساب مى کنند: آنها با این عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفریبند یخادعون الله و الذین آمنوا) در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند اما نمى فهمند (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ).
آنها با انحراف از راه صحیح و صراطمستقیم ، عمرى را در بیراهه مى گذرانند تمام نیروها و امکانات خود را بر باد مى دهند و جز ناکامى و شکست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گیرند.

سپس قرآن در آیه بعد به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یک نوع بیمارى است ، انسان سالم یک چهره بیشتر ندارد، هماهنگى کامل در میان روح و جسم او حکمفرما است ، چرا که ظاهر و باطن و روح و جسم همه مکمل یکدیگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فریاد ایمان مى کشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، این دوگانگى جسم و روح درد تازه و بیمارى اضافى است ، این یک نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است که حاکم بر وجود انسان مى شود.
مى گوید: در دلهاى آنها بیمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض ).
اما از آنجا که در نظام آفرینش ، هر کس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود، و یا به تعبیر دیگر تراکم اعمال و افکار انسان در یک مسیر آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى کند: خداوند هم بر بیمارى آنها مى افزاید (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا که سرمایه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را که در زندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى گفتند (و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون ).

سپس به ویژگیهاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حالى که مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مى گویند ما فقط اصلاح کنندهایم ! (و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداریم !
قرآن در آیه بعد مى گوید: بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون ).

بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید و سازنده و اصلاح طلبانه است ، ارى گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخیص را از انسان مى گیرد، بلکه تشخیص او را واژگونه مى کند، و ناپاکى و آلودگى به صورت طبیعت ثانوى او در مى آید.

نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤ منان را سفیه و ساده لوح و خوشباور مى پندارند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که به آنها گفته ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند آیا ما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم ؟! (و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا ا نؤ من کما آمن السفهاء).
و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حقیقت جو را که با مشاهده آثار حقانیت در دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و محتواى تعلیمات او، سر تعظیم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى کند و شیطنت و دوروئى و نفاق را دلیل بر هوش و عقل و درایت مى شمرد آرى در منطق آنها عقل ، جایش را با سفاهت عوض کرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: بدانید سفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند (الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون ).
آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در آید و به جاى تمرکز و وحدت شخصیت ، دوگانگى و چند گانگى را پذیرا گردد، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد ؟!

سومین نشانه آنها آنست که هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هر جمعیتى با آنها همصدا مى شوند، آنچنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایمان آوردیم (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا)ما از شما هستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم !
اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گویند ما با شمائیم ! (و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم ).
و اگر مى بینید ما در برابر مؤ منان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم ! (انما نحن مستهزئون ).
ما بر افکار و اعمالشان در دل مى خندیم ، مى خواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز ما شمائید!
سپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: خدا آنها را مسخره مى کند (الله یستهزى ء بهم ).
و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند (و یمدهم فى طغیانهم یعمهون ).
آخرین آیه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیار غم انگیز و شوم و تاریک چنین بیان مى کند:
آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى ).
و به همین دلیل تجارت آنها سودى نداشته بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم ).
و هرگز روى هدایت را ندیده اند (و ما کانوا مهتدین ).


نکته ها
1- پیدایش نفاق و ریشه هاى آن
هنگامى که انقلابى در محیطى روى مى دهد مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام که بر پایه هاى حق و عدالت قرار داشت مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودکامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نیروى مسلح ، فشار اقتصادى تبلیغات مستمر اجتماعى ، سعى مى کنند انقلاب را در هم بشکنند.
اما هنگامى که نشانه هاى پیروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محیط آشکار شود گروهى از مخالفان تاکتیک و روش ‍ عملى خود را تغییر داده ، ظاهرا تسلیم مى شوند اما در واقع یک گروه زیر زمینى مخالف را تشکیل مى دهند.
اینها که به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق نامیده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى کانالها و نقبهائى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار یا فرار از آن استفاده کنند خطرناکترین دشمنان انقلابند، زیرا موضع آنها کاملا مشخص نیست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابلاى صفوف مردم پاک و راستین ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى کنند.
انقلاب اسلام نیز در برابر چنین گروهى قرار گرفت ، یعنى تا زمانى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) از مکه به مدینه هجرت نکرده بود، مسلمانان حکومتى تشکیل نداده بودند.
اما پس از ورود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ، نخستین پایه حکومت اسلامى گذارده شد، و پس از پیروزى در جنگ بدر، این مساءله آشکارتر گشت ، یعنى رسما حکومت و دولتى کوچک اما قابل رشد تشکیل گردید.
اینجا بود که منافع بسیارى از سردمداران مدینه مخصوصا یهود که در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام یهود در آن زمان بیشتر به خاطر این بود که اهل کتاب و مردمى نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پیشرفته بودند، و همانها بودند که پیش از ظهور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) بشارت چنین ظهورى را مى دادند.

افراد دیگرى هم در مدینه بودند که داعیه ریاست و رهبرى مردم داشتند ولى با هجرت رسول خدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودکامه و اطرافیان غارتگر آنها دیدند توده هاى مردم به سرعت به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) ایمان مى آورند، حتى خویشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت دیدند چاره اى نیست جز اینکه ظاهرا مسلمان شوند، زیرا نواختن کوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشکلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در برداشت به ویژه اینکه عرب تمام قدرتش قبیله او بود و قبیله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روى این اصل راه سومى انتخاب کردند، و آن اینکه ظاهرا مسلمان شوند و در خفیه نقشه در هم شکستن اسلام را طرح ریزى کنند.

کوتاه سخن اینکه بروز نفاق در یک اجتماع معمولا معلول یکى از دو چیز است : نخست: پیروزى و قدرت آئین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع و دیگر: ضعف روحیه و فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویاروئى با حوادث سخت .


2- لزوم شناخت منافقین در هر جامعه
بدون شک نفاق و منافق ، مخصوص عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه اى این برنامه و گروه وجود دارند، منتها باید بر اساس معیارهاى حساب شده اى که قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زیان و یا خطرى ایجاد کنند، در آیات گذشته و همچنین سوره منافقین و روایات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذکر شده است از جمله :


1- هیاهوى بسیار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زیاد و عمل کم و ناهماهنگ .
2- در هر محیطى رنگ آن محیط را گرفتن و با هر جمعیتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معکم !
3- حساب خود را از مردم جدا کردن و تشکیل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده .
4- خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پیمان شکنى و خیانت .

5- خود برتربینى ، و مردم را ناآگاه ، سفیه و ابله قلمداد کردن و خود را عاقل و هوشیار دانستن .

خلاصه دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت .
چه تعبیر زیبائى دارد قرآن در آیاتى که خواندیم مى گوید: فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بیمار دارند چه بیمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بیمارى از خود برتربینى و یا نداشتن شهامت براى رویاروئى با حوادث دردناکتر؟
ولى همان گونه که بیمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به کلى مخفى کرد بلکه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشکار مى شود، بیمارى نفاق نیز همین گونه است که با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.


3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ایمانى است که ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو کفر دارند، ولى نفاق معنى وسیعى دارد که هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤ من باشد که ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بریم .

مثلا در حدیثى مى خوانیم : ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: کسى که در امانت خیانت مى کند، و کسى که به هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، و کسى که وعده مى دهد و خلف وعده مى کند. مسلما این گونه افراد منافق به معنى خاص نیستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست .

مخصوصا درباره ریاکاران از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: الریاء شجرة لا تثمر الا الشرک الخفى ، و اصلها النفاق !: ریا و ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است که میوه اى جز شرک خفى ندارد و اصل و ریشه آن نفاق است .

در اینجا توجه شما را به سخنى از امیر مؤ منان على (علیه السلام ) درباره منافقان جلب مى کنیم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى سفارش مى کنم ، و از منافقان بر حذر مى دارم ، زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطا اندازند، به رنگهاى گوناگون در مى آیند، به قیافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى کنند از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن شما استفاده مى کنند، و در هر کمینگاهى به کمین شما مى نشینند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فریب مردم گام بر مى دارند، از بیراهه ها حرکت مى کنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما کردارشان دردى است درمان ناپذیر، به رفاه و آسایش مردم حسد مى ورزند و (اگر به کسى بلائى وارد شود خوشحالند، امیدواران را ماءیوس مى کنند، و در هر راهى کشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصیبتى اشک ساختگى مى ریزند، مدح و تمجید را به یکدیگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى کشند، اگر چیزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت کنند پرده درى مى نمایند. 


4- کارشکنى هاى منافقان

نه تنها براى اسلام که براى هر آئین انقلابى و پیشرو، منافقان خطرناکترین گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى کنند و از هر فرصتى براى کارشکنى استفاده مى نمایند.
گاهى مؤ منان راستین را که با اخلاص تمام ، سرمایه مختصرى را در راه خدا انفاق مى کردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانکه قرآن مى گوید: الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب الیم : آنها که مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى کوچک اما بى ریا) مسخره مى کنند، خداوند آنها را استهزا مى کند و عذاب دردناکى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصمیم مى گرفتند، کمکهاى مالى خود را از یاران رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به کلى قطع کنند، تا از اطراف او پراکنده شوند، چنانکه در سوره منافقان آمده است هم الذین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقین لا یفقهون : آنها مى گویند کمکهاى مالى خود را از کسانى که نزد پیامبرند قطع کنید تا از پیرامون او پراکنده شوند، بدانید خزائن آسمان و زمین از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آیه 7).
گاهى تصمیم مى گرفتند که پس از بازگشت از جنگ به مدینه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از یک فرصت مناسب مؤ منان را از مدینه بیرون کنند و مى گفتند: لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدینه باز گردیم ، عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبیل جمع آورى محصولهاى کشاورزى از شرکت در برنامه هاى جهاد، خوددارى کرده و در شدیدترین لحظات ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عین حال وحشت داشتند که پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.

به خاطر همین موضعگیریهاى بسیار خصمانه ، در آیات زیادى از قرآن آماج شدیدترین حملات قرار گرفتند، و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقون پیرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن نیز مورد نکوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سیزده آیه از آیات همین سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گوید.


5- فریب دادن وجدان
مشکل بزرگى که مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند این است که از یکسو ماءمور بودند هر کس اظهار اسلام مى کند با آغوش باز از او استقبال کنند، و از تفتیش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمایند، از سوى دیگر باید مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى که با قیافه حق به جانب و بنام یک فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى که در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
این گروه با پیش گرفتن این راه فکر مى کردند مى توانند خداوند و مؤ منان را براى همى شه فریب دهند، در حالى که بدون توجه خود را فریب مى دادند. تعبیر به یخادعون الله و الذین آمنوا (با توجه به معنى مخادعه که به معنى نیرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقیقى را ترسیم مى کند و آن اینکه آنها از یکسو بر اثر کوردلى ، اعتقاد داشتند که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) یک خدعه گر است که براى حکومت بر مردم ، دین و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نیز اطراف او جمع شده اند، لذا باید در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراین از یکسو کار این منافقین ، خدعه و نیرنگ بود و از سوئى دیگر درباره پیامبر بزرگ خدا نیز چنین اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم مى کوبد، از یکسو اثبات مى کند که تنها خدعه و نیرنگ از جانب خود آنها است و از سوى دیگر مى گوید این خدعه و نیرنگ نیز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند، چرا که سرمایه هاى اصیلى را که خداوند براى نیل به سعادت در وجودشان آفریده ، در مسیر خدعه و فریب و نیرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خیر و نیکى ، با کوله بارى از گناه ، از دنیا مى روند.
البته هیچکس خدا را نمى تواند فریب بدهد، چرا که او با خبر از آشکار و نهان است ، بنابراین تعبیر به یخادعون الله یا از این نظر است که خدعه و نیرنگ با پیامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نیرنگ با خدا است ، (در موارد دیگرى از قرآن نیز دیده مى شود که خداوند براى تعظیم پیامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و یا اینکه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افکار کوتاه و ناقص خود به راستى فکر مى کردند ممکن است چیزى از خدا پنهان بماند و نظیر آن نیز در بعضى دیگر از آیات قرآن دیده مى شود.

به هر حال ، آیه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى شود که انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش ‍ مى زند، و کم کم براى خود این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گویند یکى از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هیروشیما، و ناکازاکى ) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم !!

آرى منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.
بنابراین نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان ، و چه دردناک است که انسان ، این واعظ درونى ، این پلیس همى شه بیدار و این نماینده الهى را در درون خود، خفه کند، و یا آنچنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش ‍ به گوش نرسد.


6- تجارت پر زیان
در قرآن مجید کرارا فعالیتهاى انسان در این دنیا به یک نوع تجارت تشبیه شده است ، و در حقیقت همه ما در این جهان تاجرانى هستیم که با سرمایه هاى فراوان خدا داد، سرمایه عقل ، فطرت ، عواطف ، نیروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبیعت ، و بالاخره رهبرى انبیاء، گام در این تجارتخانه بزرگ مى گذاریم ، گروهى سود مى برند و پیروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلکه اصل سرمایه را نیز از دست داده ، و به تمام معنى ورشکست مى شوند نمونه کامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانکه قرآن درباره آنها مى گوید: یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم : اى افراد با ایمان آیا شما را راهنمائى به تجارتى بکنم که از عذاب دردناک رهائیتان مى بخشد (و به سعادت جاویدان رهنمونتان مى شود) ایمان به خدا و رسول او بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید (صف 9 و 10).

و نمونه واضح گروه دوم منافقانند که قرآن در آیات فوق ، پس از ذکر کارهاى مخرب آنها که در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گیرد مى گوید آنها کسانى هستند که هدایت را با گمراهى مبادله کردند و این تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مایه هدایت شد این گروه در موقعیتى قرار داشتند که مى توانستند بهترین راه را انتخاب کنند، آنها در کنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محیطى مملو از صفا و صداقت و ایمان .
اما آنها به جاى اینکه از این موقعیت خاص که در طول قرون اعصار تنها نصیب گروه اندکى شده است بالاترین بهره را ببرند، هدایت را دادند و گمراهى را خریدند، هدایتى که در درون فطرتشان بود، هدایتى که در محیط وحى موج مى زد، همه این امکانات را از دست دادند به گمان اینکه با این کار مى توانند، مسلمین را در هم بکوبند و رؤ یاهاى شومى را که در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
این معاوضه و انتخاب غلط دو زیان بزرگ همراه داشت :
نخست اینکه سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را از دست دادند بى آنکه در مقابل آن سودى ببرند.
و دیگر اینکه حتى به نتیجه شوم مورد نظر خود نیز نرسیدند زیرا اسلام با سرعت پیشرفت کرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و این منافقان نیز رسوا شدند.
...

منبع:

تفسیر نمونه

جهان صحنه آزمایش

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157) -سوره مبارکه بقره-

ترجمه:

155- قطعا همه شما را با چیزى از ترس ، گرسنگى ، زیان مالى و جانى ، و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان !
156- آنها که هر گاه مصیبتى به آنها رسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم !
157- اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان .

تفسیر:

چرا خدا مردم را آزمایش مى کند؟!

در زمینه مساءله آزمایش الهى بحث فراوان است ، نخستین سؤ الى که به ذهن مى رسد این است که مگر آزمایش براى این نیست که اشخاص یا چیزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسیم و از میزان جهل و نادانى خود بکاهیم ؟

اگر چنین است خداوندى که علمش به همه چیز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه کس و همه چیز آگاه است ، غیب آسمان و زمین را با علم بى پایانش مى داند، چرا امتحان مى کند ؟ مگر چیزى بر او مخفى است که با امتحان آشکار شود؟!
پاسخ این سؤ ال مهم را در اینجا باید جستجو کرد که مفهوم آزمایش و امتحان در مورد خداوند با آزمایشهاى ما بسیار متفاوت است .
آزمایشهاى ما همانست که در بالا گفته شد یعنى براى شناخت بیشتر و رفع ابهام و جهل است ، اما آزمایش الهى در واقع همان پرورش و تربیت است .
توضیح اینکه در قرآن متجاوز از بیست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، این یک قانون کلى و سنت دائمى پروردگار است که براى شکوفا کردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتیجه پرورش ‍ دادن بندگان آنان را مى آزماید، یعنى همانگونه که فولاد را براى استحکام بیشتر در کوره مى گدازند تا به اصطلاح آبدیده شود، آدمى را نیز در کوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به کار باغبانى پر تجربه شبیه است که دانه هاى مستعد را در سرزمینهاى آماده مى پاشد، این دانه ها با استفاده از مواهب طبیعى شروع به نمو و رشد مى کنند، تدریجا با مشکلات مى جنگند و با حوادث پیکار مى نمایند در برابر طوفانهاى سخت و سرماى کشنده و گرماى سوزان ایستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زیبا یا درختى تنومند و پر ثمر بار آید که بتواند به زندگى و حیات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.

سربازان را براى اینکه از نظر جنگى نیرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشکلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند تا ورزیده و آبدیده شوند.
و این است رمز آزمایشهاى الهى .
قرآن مجید به این حقیقت در جاى دیگر تصریح کرده مى گوید و لیبتلى الله ما فى صدورکم و لیمحص ما فى قلوبکم و الله علیم بذات الصدور: او آنچه را شما در سینه دارید مى آزماید تا دلهاى شما کاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است (آل عمران 154).
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) تعریف بسیار پر معنى در زمینه فلسفه امتحانات الهى دارد مى فرماید: و ان کان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لکن لتظهر الافعال التى بها یستحق الثواب و العقاب : گرچه خداوند به روحیات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى کند تا کارهاى خوب و بد که معیار پاداش و کیفر است از آنها ظاهر گردد.
یعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معیارى براى ثواب و عقاب گردد مگر آن زمانى که در لابلاى اعمال انسان خودنمائى کند، خداوند بندگان را مى آزماید تا آنچه در درون دارند در عمل آشکار کنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و کیفر او گردند.
اگر آزمایش الهى نبود این استعدادها شکوفا نمى شد و درخت وجود انسان میوه هاى اعمال بر شاخسارش نمایان نمى گشت و این است فلسفه آزمایش الهى در منطق اسلام .


 آزمایش خدا همگانى است:
از آنجا که نظام حیات در جهان هستى نظام تکامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسیر تکامل را مى پیمایند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با میوه بروز مى دهند همه مردم از انبیاء گرفته تا دیگران طبق این قانون عمومى مى بایست آزمایش شوند و استعدادات خود را شکوفا سازند.

گرچه امتحانات الهى متفاوت است ، بعضى مشکل ، بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نیز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمایش براى همه هست ، قرآن مجید به امتحان عمومى انسانها اشاره کرده مى فرماید: ا حسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون : آیا مردم گمان مى کنند بدون امتحان رها مى شوند، نه هرگز بلکه همگى باید امتحان دهند (عنکبوت آیه 1) قرآن نمونه هائى از امتحانات پیامبران را نیز بازگو کرده است آنجا که مى فرماید: و اذ ابتلى ابراهیم ربه : خداوند ابراهیم را امتحان کرد (بقره 124).
در جاى دیگر آمده است : فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى لیبلونى ا اشکر ام اکفر: هنگامى که یکى از پیروان سلیمان تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر کرد، سلیمان گفت این لطف خدا است براى اینکه مرا امتحان کند آیا شکرگزارى مى کنم یا کفران ؟ (نمل 40 ).


 طرق آزمایش:
در آیه فوق نمونه هائى از امورى که انسان با آنها امتحان مى شود بیان شده ، از قبیل : ترس ، گرسنگى ، زیانهاى مالى ، و مرگ ... ولى وسائل آزمایش خداوند منحصر به اینها نیست بلکه امور دیگرى نیز در قرآن به عنوان وسیله امتحان آمده است ، مانند فرزندان ، پیامبران ، و دستورات خداوند، حتى بعضى از خوابها ممکن است از وسائل آزمایش ‍ باشد شرور و خیرها نیز از آزمایشهاى الهى محسوب مى شوند (و نبلوکم بالشر و الخیر) (انبیاء 35).
بنا بر این مواردى که در آیه شمرده شده جنبه انحصارى ندارد، هر چند از نمونه هاى روشن و زنده آزمایشهاى الهى است .

و مى دانیم که مردم در برابر آزمایشهاى خداوند به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى از عهده امتحانات بر آمده و گروهى مردود مى شوند.

مثلا مساءله ترس که پیش مى آید گروهى خود را مى بازند و به خاطر اینکه کوچکترین ضررى به آنها نرسد شانه از زیر بار مسئولیت خالى مى کنند در جنگها فرار مى کنند، یا راه سازشکارى پیش مى گیرند، و با عذرتراشیهائى همچون نخشى ان تصیبنا دائرة : ما مى ترسیم ضررى به ما متوجه شود از تکلیف الهى سرباز مى زنند (سوره مائده آیه 5)
اما گروهى دیگر در برابر عوامل ترس با ایمان و توکل بیشترى خود را براى هر گونه فداکارى مهیا مى کنند چنانکه در قرآن آمده است : الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل وقتى که به مردم با ایمان مى گفتند اوضاع خطرناک است ، و دشمنان شما مجهزند، شما عقب نشینى کنید بر ایمان و توکل آنها افزوده مى شد! (آل عمران 173).
در برابر سائر مشکلات و عوامل امتحان که در آیه آمده است همچون گرسنگى و زیانهاى مالى و جانى نیز همه مردم یکسان نیستند نمونه هائى از این امتحانات در متن قرآن آمده است و در آیات مناسب به آن اشاره خواهیم کرد.


 رمز پیروزى در امتحان:
در اینجا سؤ ال دیگرى پیش مى آید و آن اینکه : حال که همه انسانها در یک امتحان گسترده الهى شرکت دارند، راه موفقیت در این آزمایشها چیست ؟ پاسخ این سؤ ال را قسمت آخر آیه مورد بحث و آیات دیگر قرآن مى دهد:

1- نخستین و مهمترین گام براى پیروزى همان است که در جمله کوتاه و پر معنى و بشر الصابرین در آیه فوق آمده است ، این جمله با صراحت مى گوید: رمز پیروزى در این راه ، صبر و پایدارى است و به همین دلیل بشارت پیروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
2- توجه به گذرا بودن حوادث این جهان و سختیها و مشکلاتش و اینکه این جهان گذرگاهى بیش نیست عامل دیگرى براى پیروزى محسوب که در جمله انا لله و انا الیه راجعون (ما از آن خدا هستیم و به سوى خدا باز مى گردیم ) آمده است .

اصولا این جمله که از آن به عنوان کلمه استرجاع یاد مى شود، عصاره اى است از عالیترین درسهاى توحید و انقطاع الى الله و تکیه بر ذات پاک او در همه چیز و در هر زمان ، و اگر مى بینیم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت این جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجید تکرار مى کردند براى این بوده است که شدت مصیبت آنها را تکان ندهد و در پرتو ایمان به مالکیت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوى او، این حوادث را در خود هضم کنند.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در تفسیر این جمله مى فرماید: ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملک و قولنا و انا الیه راجعون اقرار على انفسنا بالهلک : اینکه ما مى گوئیم انا لله اعتراف به این حقیقت است که ما مملوک اوئیم و اینکه مى گوئیم و انا الیه راجعون اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت و جایگاه ما جاى دگر است .
3- استمداد از نیروى ایمان و الطاف الهى عامل مهم دیگرى است ، کسانى هستند که هر وقت دستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حیرت و سرگردانى ، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى دهند، خدا نیز روشن بینى بیشترى به آنها مى دهد که در انتخاب راه صحیح دچار اشتباه نشوند، چنانکه قرآن مى گوید: و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانى که در راه ما به جهاد برخیزند ما آنها را به راه هاى خود هدایت مى کنیم (عنکبوت 69).
4- توجه به تاریخ پیشینیان و بررسى موضع آنان در برابر آزمایشهاى الهى براى آماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسیار مؤ ثر است .

اصولا اگر انسان در مسائلى که براى او پیش مى آید احساس تنهائى کند از نیروى مقاومتش کاسته خواهد شد، اما توجه به این حقیقت که این مشکلات طاقتفرسا و آزمایشهاى سخت الهى براى همه اقوام و ملتها در طول تاریخ وجود داشته سبب افزایش نیروى پایدارى انسان مى گردد به همین دلیل قرآن مجید کرارا براى دلدارى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و تقویت روحیه او و مؤ منان اشاره به تاریخ گذشتگان و حوادث دردناک زندگى آنها مى کند مثلا مى گوید: و لقد استهزء برسل من قبلک : اگر تو را استهزاء کنند نگران مباش ، پیامبران پیشین نیز گرفتار استهزاى جاهلان بودنداما با نیروى استقامت بر آنها پیروز شدند (انعام 10).
در جاى دیگر مى فرماید: و لقد کذبت رسل من قبلک فصبروا على ما کذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا: اگر تو را تکذیب کنند تعجب نیست ، پیامبران پیشین را نیز تکذیب کردند آنها در برابر تکذیب مخالفان پایدارى و شکیبائى به خرج دادند، و آزار شدند تا سرانجام نصرت و یارى ما به سراغشان آمد (انعام 34).
5- توجه به این حقیقت که همه این حوادث در پیشگاه خداوند رخ مى دهد و او از همه چیز آگاه است عامل دیگرى براى پایدارى است .
کسانى که در یک مسابقه مشکل و طاقت فرسا شرکت دارند همین که احساس مى کنند جمعى از دوستانشان در اطراف میدان مسابقه آنها را مى بینند تحمل مشکلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بیشترى به نبرد با حوادث بر مى خیزند.
جائى که وجود چند نفر تماشاچى چنین اثرى در روح انسان بگذارد توجه به این حقیقت که خداوند مجاهدتهاى ما را در صحنه هاى آزمایش مى بیند، چه عشق و شورى به ادامه این جهاد در ما ایجاد خواهد کرد.
قرآن مى گوید: به هنگامى که نوح (علیه السلام ) تحت شدیدترین فشارها از سوى قومش ماءمور به ساختن کشتى شد خداوند به او دستور داد و اصنع الفلک باعیننا: در برابر ما اقدام به ساختن کشتى کن (هود 37).

جمله باعیننا (در برابر دیدگان علم ماچنان قوت قلبى به نوح (علیه السلام ) بخشید که فشار و استهزاى دشمنان ، کمترین خللى در اراده نیرومند او ایجاد نکرد.
از سالار شهیدان و مجاهدان راه خدا امام حسین (علیه السلام ) همین معنى نقل شده که در صحنه کربلا به هنگامى که بعضى از عزیزانش با فجیعترین وجهى شربت شهادت نوشیدند فرمود: هون على ما نزل بى انه بعین الله : همین که میدانم این امور در برابر دیدگان علم پروردگار انجام مى گیرد تحمل آن بر من آسان است .


 آزمایش به وسیله نعمت و بلا:
امتحانات الهى همیشه به وسیله حوادث سخت و ناگوار نیست ، بلکه گاه خدا بندگانش را با وفور نعمت و کامیابیها آزمایش مى کند، چنانکه قرآن مى گوید و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة : ما شما را به وسیله بدیها و خوبیها امتحان مى کنیم (انبیاء 35).
و در جاى دیگر از قول سلیمان (علیه السلام ) مى خوانیم : هذا من فضل ربى لیبلونى اءاشکرام اکفر: این از فضل پروردگار من است او مى خواهد مرا آزمایش کند که من در برابر این نعمت شکرگزارى یا کفران مى کنم ؟ (سوره نمل آیه 40)

توجه به چند نکته دیگر نیز در اینجا ضرورى است یکى اینکه لازم نیست همه مردم با همه وسائل آزمایش شوند، بلکه ممکن است امتحان هر گروهى به چیزى باشد، چرا که تناسب با روحیه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اینجا شرط است .
دیگر اینکه ممکن است یک انسان از عهده پاره اى از امتحانات به خوبى بر آید در حالى که در برابر امتحانات دیگر سخت رفوزه شود.
و نیز ممکن است امتحان فردى ، وسیله امتحان دیگرى باشد، مثلا خداوند کسى را با مصیبت فرزند دلبندش مورد آزمایش قرار مى دهد، این آزمایش پاى دیگران را هم به میدان امتحان مى کشد که آیا آنها در مقام همدردى بر مى آیند و در تخفیف آلام شخص مصیبت زده مى کوشند یا نه ؟

آخرین نکته :

همانگونه که اشاره کردیم امتحانات الهى ، جنبه عمومى و همگانى دارد و حتى پیامبران نیز از آن مستثنى نیستند، بلکه آزمایش آنها با توجه به سنگینى مسئولیتشان به درجات سختتر از آزمایش دیگران است .
آیات سوره هاى مختلف قرآن گویاى این حقیقت است که هر یک از پیامبران به سهم خود در کوران آزمایشهاى شدیدى قرار گرفتند، حتى جمعى از آنان قبل از رسیدن به مقام رسالت ، یک دوران طولانى از آزمایشهاى مختلف داشتند تا کاملا ورزیده شوند، و براى رهبرى و هدایت خلق آمادگى کامل پیدا کنند.
در میان پیروان مکتب انبیاء نیز نمونه هاى درخشانى از صبر و پایدارى در صحنه امتحان دیده مى شود که هر کدام الگو و اسوهاى مى تواند باشد.


زن مسلمان بادیه نشینى بود بنام ام عقیل که دو میهمان بر او وارد شد، فرزندش همراه شتران در بادیه بود، در همان لحظه به او خبر دادند که شتر خشمگین فرزندش را در چاه انداخته و بدرود حیات گفته ، زن با ایمان به کسى که خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت از مرکب پیاده شو، و به پذیرائى از مهمانها کمک کن ، گوسفندى حاضر داشت به او داد تا آن را ذبح کند و سرانجام غذا آماده شد و به نزد میهمانان گذاشت آنها مى خوردند و از صبر و استقامت این زن در شگفت بودند، یکى از حاضران مى گوید: هنگامى که از غذا خوردن فارغ شدیم ، زن با ایمان نزد ما آمد و گفت : آیا در میان شما کسى هست که از قرآن به خوبى آگاه باشد، یکى از حاضران گفت : بلى من آگاهم ، گفت آیاتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مایه تسلى خاطر من گردد، او مى گوید: من این آیات را براى او خواندم و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون .

زن خداحافظى کرد سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز گذارد، سپس عرض کرد اللهم انى فعلت ما امرتنى ، فانجز لى ما وعدتنى : خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم ، و رشته شکیبائى را رها نساختم ، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات به من وعده داده اى بر من ارزانى دار.
سپس اضافه کرد: اگر بنا بود در این جهان کسى براى کسى بماند ... یکى از حاضران مى گوید من فکر کردم مى خواهد بگوید فرزندم براى من باقى مى ماند، اما دیدم چنین ادامه داد پیامبر اسلام محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) براى امتش باقى مى ماند!.


منبع:

تفسیر نمونه

وصیت نامه ت رو نوشتى؟!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (181) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (182) -سوره مبارکه بقره-

ترجمه:
بر شما نوشته شده ، هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر چیز خوبى از خود بجاى گذارده ، وصیت براى پدر و مادر و نزدیکان بطور شایسته کند، این حقى است بر پرهیزکاران .
181- پس کسى که آنرا بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانى است که آن وصیت ) را تغییر مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182- کسى که از انحراف وصیت کننده (و تمایل یک جانبه او به بعض ورثه ) یا از گناه او به اینکه وصیت به کار خلافى کند) بترسد، و میان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسیر:
...جمله اذا حضر احدکم الموت (هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد) براى بیان آخرین فرصت وصیت است که اگر تاخیر بیفتد از دست مى رود و گرنه هیچ مانعى ندارد که انسان قبل از آن پیش بینى کار خود را کرده ، وصیت نامه خویش را آماده کند، بلکه از روایات استفاده مى شود که این عمل بسیار شایسته اى است .
و این نیز نهایت کوتاه فکرى است که انسان خیال کند با وصیت کردن فال بد مى زند و مرگ خویش را جلو مى اندازد، بلکه وصیت یکنوع دوراندیشى و واقعبینى غیر قابل انکار است ، و اگر مایه طول عمر نباشد مایه کوتاهى عمر هرگز نخواهد بود.

مقید ساختن وصیت در آیه فوق با قید (بالمعروف ) اشاره به این است که وصیت باید از هر جهت عقل پسند باشد، زیرا (معروف ) به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار، و هم از نظر شخصى که وصیت به نام او شده ، و هم از جهات دیگر باید طورى باشد که عرف عقلاء آن را عملى شایسته بدانند، نه یکنوع تبعیض ناروا و مایه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى که وصیت جامع تمام ویژگیهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هر گونه تغییر و تبدیل در آن ممنوع و حرام است...
اما از آنجا که هر قانونى استثنائى دارد، در آخرین آیه مورد بحث مى گوید: (هرگاه وصى بیم انحرافى در وصیت کننده داشته باشد خواه این انحراف ناآگاهانه باشد یا عمدى و آگاهانه و آن را اصلاح کند گناهى بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیت نمى باشد)...
البته اگر وصیت کننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى کند تا تغییر دهد و اگر از دنیا رفته شخصا اقدام به تغییر مى کند و این از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زیر است :
1- هر گاه وصیت به مقدارى بیش از ثلث مجموع مال باشد، چرا که در روایات متعددى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) و ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) نقل شده که وصیت تا ثلث مال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد (چرا که آن حق ورثه ست وطبق قانون ارث بایستى تقسیم گردد.)
بنابر این آنچه در میان افراد ناآگاه معمول است که تمام اموال خود را از طریق وصیت تقسیم مى کنند به هیچوجه از نظر قوانین اسلامى صحیح نیست و بر شخص وصى لازم است که آن را اصلاح کند و تا سر حد ثلث تقلیل دهد.
2- در آنجا که وصیت به ظلم و گناه و کار خلاف کرده باشد، مثل اینکه وصیت کند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراکز فساد کنند، و همچنین اگر وصیت موجب ترک واجبى باشد.
3- آنچه که وصیت موجب نزاع و فساد و خونریزى گردد که در اینجا باید زیر نظر حاکم شرع اصلاح شود.
ضمنا تعبیر به (جنف ) (بر وزن کنف ) که به معنى انحراف از حق و تمایل یکجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است که ناآگاهانه دامنگیر وصیت کننده و تعبیر به (اثم ) اشاره به انحرافات عمدى است...

فلسفه وصیت
از قانون ارث تنها یک عده از بستگان آن هم روى حساب معینى بهره مند مى شوند در حالى که شاید عده دیگرى از فامیل ، و احیانا بعضى از دوستان و آشنایان نزدیک ، نیاز مبرمى به کمکهاى مالى داشته باشند.
و نیز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نیاز آنها نیست جامعیت قوانین اسلام اجازه نمى دهد که این خلاءها پر نشود، لذا در کنار قانون ارث قانون وصیت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به یک سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ ) خویش تصمیم بگیرند.
از اینها گذشته گاه انسان مایل است کارهاى خیرى انجام دهد اما در زمان حیاتش به خاطر نیازهاى مالى خودش موفق به این امر نیست ، منطق عقل ایجاب مى کند که او از اموالى که زحمت تحصیل آن را کشیده براى انجام این کارهاى خیر لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند.
مجموع این امور موجب شده است که قانون وصیت در اسلام تشریع گردد و آن را با جمله حقا على المتقین تاءکید فرموده است .
البته وصیت منحصر به موارد فوق نیست ، بلکه انسان باید وضع دیون خود و اماناتى که به او سپرده شده و مانند آن را در وصیت مشخص کند، به گونهاى که هیچ امر مبهمى در حقوق مردم یا حقوق الهى که بر عهده او است وجود نداشته باشد.

در روایات اسلامى تاءکیدهاى فراوانى در زمینه وصیت شده ، از جمله در حدیثى از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى خوانیم : ما ینبغى لامرء مسلم ان یبیت لیلة الا و وصیته تحت راسه : (سزاوار نیست مسلمان شب بخوابد مگر اینکه وصیتنامه اش زیر سر او باشد) (البته جمله زیر سر بودن به عنوان تاءکید است ، منظور آماده بودن وصیت است .)
در روایت دیگرى مى خوانیم: من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیة :(کسى که بدون وصیت از دنیا برود مرگ او مرگ جاهلیت است.)

 عدالت در وصیت :
در روایات اسلامى با توجه به بحثى که در آیات فوق در مورد عدم تعدى در وصیت گذشت؛ تاءکیدهاى فراوانى روى (عدم جور) و (عدم ضرار) در وصیت دیده مى شود که از مجموع آن استفاده همان اندازه که وصیت کار شایسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان کبیره است .
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) مى خوانیم : من عدل فى وصیته کان کمن تصدق بها فى حیاته ، و من جار فى وصیته لقى الله عز و جل یوم القیامة و هو عنه معرض !: (کسى که در وصیتش عدالت را رعایت کند همانند این است که همان اموال را در حیات خود در راه خدا داده باشد و کسى که در وصیتش تعدى کند نظر لطف پروردگار در قیامت از او بر گرفته خواهد شد!)
تعدى و جور و ضرار در وصیت آن است که انسان بیش از ثلث وصیت کند، و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد، و یا اینکه تبعیضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بى دلیل انجام دهد، حتى در بعضى از موارد که ورثه سخت نیازمندند دستور داده شده وصیت به ثلث هم نکنند و آن را به یک چهارم و یک پنجم تقلیل دهند
موضوع عدالت در وصیت تا آن اندازه اى در سخنان پیشوایان اسلام مورد تاءکید واقع شده که در حدیثى مى خوانیم :
(یکى از مردان طائفه انصار از دنیا رفت و بچه هاى صغیرى از او به یادگار ماند، او اموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف کرد به گونه اى که هیچ مال دیگرى از او بجا نماند، هنگامى که پیامبر از این ماجرا آگاه شد فرمود: با آن مرد چه کردید گفتند او را دفن کردیم ، فرمود: اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید، چرا که بچه هاى صغیر خود را رها کرده تا گدائى کنند!).

 وصایاى واجب و مستحب
گرچه وصیت ذاتا از مستحبات مؤ کد است ، ولى گاه همانگونه که اشاره کردیم شکل وجوب پیدا مى کند، مثل اینکه انسان در پرداخت حقوق واجب الهى کوتاهى کرده باشد، و یا اماناتى از مردم نزد او است که در صورت عدم وصیت احتمال مى دهد حق آنان از بین برود، و از آن مهمتر اینکه گاه موقعیت شخص در جامعه چنان است که اگر او وصیت نکند ممکن است لطمه شدید و ضربه جبران ناپذیر بر نظام سالم اجتماعى یا دینى وارد گردد، در تمام این صورتها وصیت کردن واجب مى شود.

 وصیت در حال حیات قابل تغییر است
قوانین اسلام شخص وصیت کننده را محدود به آنچه قبلا وصیت کرده نمى کند، بلکه به او اجازه مى دهد مادام که زنده است در مقدار و چگونگى وصیت و شخص وصى تجدید نظر کند، چرا که با گذشت زمان ممکن است مصالح و نظرات او در این زمینه دگرگون شود.

 نکته آخر
ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که انسان باید وصیت خود را وسیله اى براى جبران و ترمیم کوتاهى هاى گذشته قرار دهد، حتى اگر کسانى از بستگان نسبت به او بى مهرى داشتند از طریق وصیت ، به آنها محبت کند، در روایات مى خوانیم پیشوایان اسلام براى خویشاوندانى که از در بى مهرى با آنها در مى آمدند وصیت مى کردند و مبلغى را براى آنها در نظر مى گرفتند، تا رشته گسسته محبت را دو باره برقرار سازند، بردگان خود را آزاد مى کردند یا وصیت به آزادى آنها مى نمودند.

منبع:

تفسیر نمونه

در شفاعت حق با کیست؟ وهابیت یا دیگران؟!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ب.ظ

وَاتَّقُوا یَوْمًا لَا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلَا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ یُنْصَرُونَ (48) -

ترجمه:

و از آن روز بترسید که کسى به جاى دیگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت پذیرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه یارى مى شوند - سوره مبارکه بقره -

تفسیر:

در این آیه قرآن خط بطلانى بر خیالهاى باطل یهود مى کشد، زیرا آنها معتقد بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند کرد، و یا گمان مى کردند مى توان براى گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همانگونه که در این جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گوید: (از آنروز بترسید که هیچکس بجاى دیگرى جزا داده نمى شود) (و اتقوا یوما لا تجزى نفس عن نفس شیئا).
(و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذیرفته مى شود) (و لا یقبل منها شفاعة ).
(و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد) (و لا یؤ خذ منها عدل ).
(و نه کسى براى یارى انسان به پا مى خیزد) (و لا هم ینصرون ).
خلاصه حاکم و قاضى آن صحنه کسى است که جز عمل پاک را قبول نمى کند چنانکه در آیه 88 و 89 شعراء مى خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم (روزى که نه مال به درد میخورد و نه فرزندان ، مگر آنها که
داراى روح سالم و پاک و با ایمان هستند.)
در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه یک نفر جریمه دیگرى را پذیرا مى شود و آنرا اداء مى کند.
اگر این معنى ممکن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگیزد که از او شفاعت کنند.
باز اگر اینهم نشد سعى مى کنند که با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند. و اگر دسترسى به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک مى گیرد تا از او دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.

اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است ، ولى قرآن مى گوید: اصول حاکم بر مجازاتها در قیامت به کلى از این امور جدا است ، و هیچ یک از این امور در آنجا به کار نمى آید، تنها راه نجات پناه بردن به سایه ایمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.

بررسى عقاید بت پرستان یا منحرفین اهل کتاب نشان مى دهد که اینگونه افکار خرافى در میان آنها کم نبوده مثلا نویسنده تفسیر المنار نقل مى کند که :

در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده میت میدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى نامیدند.
و نیز در حالات یهود مى خوانیم که آنها براى کفاره گناهانشان قربانى مى کردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانى مى کردند!.
در حالات اقوام پیشین که احتمالا قبل از تاریخ زندگى مى کردند مى خوانیم که آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى کردند تا در زندگى آیندهاش از آن بهره گیرد!.


قرآن و مساءله شفاعت
بدون شک مجازاتهاى الهى چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامى ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسانها است ، بنابر این هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوى دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلى بر روى گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى تقوا باز گردند.
(شفاعت ) در معنى صحیحش براى حفظ همین تعادل است ، و وسیله اى است براى بازگشت گناهکاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشویق و جرات بر گناه است.

کسانى که جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آنرا از هم تفکیک نکرده اند گاه بکلى منکر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصیه و پارتى بازى در برابر سلاطین و حاکمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابیان آیه فوق را که مى گوید: (لا یقبل منها شفاعة ) در قیامت از کسى شفاعت پذیرفته نمى شود بدون توجه به آیات دیگر دستاویز قرار داده و به کلى شفاعت را انکار کرده اند.
به هر حال ایرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه کرد:

1- اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعیف مى کند.
2- اعتقاد به شفاعت انعکاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئودالیته است .
3- اعتقاد به شفاعت موجب تشویق به گناه و رها کردن مسئولیتها است .
4- اعتقاد به شفاعت یک نوع شرک و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احکام خداوند و تغییر اراده و فرمان او است !


ولى بطورى که خواهیم گفت همه این ایرادها از آنجا ناشى شده که شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در میان عوام مردم اشتباه کرده اند.
از آنجا که این مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهمیت ویژه اى است باید بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تکوین شفاعت در قرآن و حدیث شفاعت و مساءله توحید و شرک در اینجا بحث کنیم تا هر گونه ابهامى در زمینه آیه فوق و سایر آیاتى که در آینده در زمینه شفاعت با آن برخورد خواهیم کرد بر طرف شود.


 مفهوم واقعى شفاعت
کلمه (شفاعت ) از ریشه (شفع ) بمعنى (جفت ) (و ضم الشى ء الى مثله ) گرفته شده ، و نقطه مقابل آن (وتر) به معنى تک و تنها است ، سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قویترى براى کمک به فرد ضعیفتر اطلاق گردیده است و این لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:

سحر وجادو

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ

سحر چیست و از چه زمانى پیدا شده ؟


در اینکه (سحر) چیست ، و از چه تاریخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است این قدر مى توان گفت که سحر از زمانهاى خیلى قدیم در میان مردم رواج داشته است ، ولى تاریخ دقیقى براى آن در دست نیست ، و نیز نمى توان گفت چه کسى براى نخستین بار جادوگرى را به وجود آورد؟
ولى از نظر معنى و حقیقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است که آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى یکنوع چشمبندى و تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خیالى دارد.


سحر در لغت:
1- به معنى خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستى و به تعبیر قاموس اللغه سحر یعنى خدعه کردن .
2- (کل ما لطف و دق ):(آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد).
در مفردات راغب که مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده :
1- خدعه و خیالات بدون حقیقت و واقعیت ، همانند شعبده و تردستى .
2- جلب شیطانها از راه هاى خاصى و کمک گرفتن از آنان .
3- معنى دیگرى است که بعضى پنداشته اند و آن اینکه : ممکن است با وسائلى ماهیت و شکل اشخاص و موجودات را تغییر داد، مثلا انسان را بوسیله آن به صورت حیوانى در آورد، ولى این نوع خیال و پندارى بیش ‍ نیست و واقعیت ندارد.

سحر در قران

از بررسى حدود 51 مورد کلمه سحر و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبیل : طه ، شعراء، یونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پیامبران خدا: موسى ، عیسى و پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) به این نتیجه مى رسیم که سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسیم مى شود:
1- آنجا که مقصود از آن فریفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقیقتى ندارد چنانکه مى خوانیم : فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعى : (ریسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خیال مى شد که حرکت مى کنند) (سوره طه آیه 66 و در آیه دیگر آمده است فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم ) (هنگامى که ریسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر کردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آیه 116) از این آیات روشن مى شود که سحر داراى حقیقتى نیست که بتوان در اشیاء تصرفى کند و اثرى بگذارد بلکه این تردستى و چشمبندى ساحران است که آنچنان جلوه مى دهد.
2- از بعضى از آیات قرآن استفاده مى شود که بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آیه فوق که مى گوید آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند که میان مرد و همسرش جدائى میافکند (فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه ) یا تعبیر دیگرى که در آیات فوق بود که آنها چیزهائى را فرا مى گرفتند که مضر به حالشان بود و نافع نبود (و یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم ).
ولى آیا تاثیر سحر فقط جنبه روانى دارد و یا اینکه اثر جسمانى و خارجى هم ممکن است داشته باشد؟ در آیات بالا اشارهاى به آن نشده ، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است .
نکته دیگرى که در اینجا تذکر آن لازم است اینکه : به نظر میرسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسیله استفاده از خواص شیمیائى و فیزیکى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است .

مثلا در تاریخ ساحران زمان موسى (علیه السلام ) مى خوانیم که آنها درون ریسمانها و عصاهاى خویش مقدارى مواد شیمیائى مخصوص (احتمالا جیوه و مانند آن ) قرار داده بودند که پس از تابش آفتاب ، و یا بر اثر وسائل حرارتى که در زیر آن تعبیه کرده بودند، به حرکت در آمدند، و تماشا کنندگان خیال مى کردند آنها زنده شده اند.
این گونه سحرها حتى در زمان ما نیز کمیاب نیست .
سحر از نظر اسلام
در این مورد فقهاى اسلام همه مى گویند: یاد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است .
در این قسمت احادیثى از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است که در کتابهاى معتبر ما نقل گردیده ، از جمله اینکه :
على (علیه السلام ) مى فرماید: (من تعلم شیئا من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه ...) (کسى که سحر بیاموزد، کم یا زیاد، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلى قطع مى شود ...).
اما همانطور که گفتیم چنانچه یاد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشکالى ندارد، بلکه گاهى به عنوان واجب کفائى مى بایست عده اى سحر را بیاموزند تا اگر مدعى دروغگوئى خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند سحر و جادوى او را ابطال نمایند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
شاهد این سخن که اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است ، حدیثى است که از امام صادق نقل شده ، در این حدیث مى خوانیم : (یکى از ساحران و جادوگران که در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسید و عرض کرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم ، خرج زندگى من نیز از همین راه تامین مى شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولى اکنون آنرا ترک و توبه کردهام ، آیا براى من راه نجاتى هست ؟
امام صادق (علیه السلام ) در پاسخ فرمود:(عقده سحر را بگشاولى گره جادوگرى مزن ).

از این حدیث استفاده مى شود که براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشکال است .

هاروت وماروت

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

درباره این دو فرشته که به سرزمین بابل آمدند، افسانه ها و اساطیر عجیبى بوسیله داستان پردازان ساخته شده و به این دو ملک بزرگ الهى بسته اند تا آنجا که به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى کار تحقیق و مطالعه پیرامون این حادثه تاریخى را بر دانشمندان مشکل ساخته اند آنچه از میان همه اینها صحیحتر به نظر مى رسد و با موازین عقلى و تاریخى و منابع حدیث سازگار است همان است که در ذیل مى خوانید:

(در سرزمین بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسید و باعث ناراحتى و ایذاء مردم گردیده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر کنار دارند.

ولى این تعلیمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا که فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نیز تشریح کنند، تا مردم بتوانند از این راه به پیشگیرى پردازند، این موضوع سبب شد که گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اینکه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند که این یکنوع آزمایش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یکنوع کفر است ، اما آنها به کارهائى پرداختند که موجب ضرر و زیان مردم شد).

آنچه در بالا آوردیم چیزى است که از بسیارى از احادیث و منابع اسلامى
استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشکار است ، از جمله حدیثى که از عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) نقل شده (که در یک طریق از خود امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) و در طریق دیگرى از امام حسن عسکرى (علیه السلام ) است ) به روشنى این معنى را تاءیید مى کند .


اما متاسفانه بعضى از مورخان و نویسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در این زمینه تحت تاثیر افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را که در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره این دو فرشته معصوم الهى ذکر کرده اند که : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى این به زمین فرستاد تا بدانند اگر آنها نیز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را معصیت مى کردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمین مرتکب چندین گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نیز ساختند، همه اینها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از این امور پاک مى باشد و اگر تنها در متن آیات فوق بیندیشیم خواهیم دید که بیان قرآن هیچ ارتباطى با این مسائل ندارد.

واژه هاروت و ماروت :

نام (هاروت ) و (ماروت ) به عقیده بعضى از نویسندگان ، ایرانى الاصل است او مى گوید در کتاب ارمنى با نام (هرروت ) به معنى حاصلخیزى و (مروت ) به معنى (بى مرگى ) برخورد کرده است ، او معتقد است که هاروت و ماروت ماخوذ از این دو لفظ مى باشد.
ولى این استنباط دلیل روشنى ندارد.
در (اوستا) الفاظ (هرودات ) که همان (خرداد) باشد و همچنین (امردات )
به معنى بى مرگ که همان مرداد است به چشم میخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نیز مطلبى در این زمینه نقل کرده است که بى شباهت به معنى اخیر نیست .
و عجیب اینکه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساکنان بابل دانسته اند و بعضى حتى آنها را به عنوان شیاطین معرفى کرده اند در حالى که آیه فوق به وضوح این مسائل را رد مى کند .


منبع:

تفسیر نمونه ذیل أیه : وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَلَوْ أَنَّهُمْ آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (103)-سوره مبارکه بقره-

پیرامون پیمان الست وعالم ذر

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۹ ب.ظ

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آَبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) -سوره مبارکه اعراف-

ترجمه :
172- به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر).
173- یا نگوئید پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختیار کردند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چاره اى جز پیروى از آنان نداشتیم ) آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند مجازات مى کنى .

تفسیر:

توضیح و داورى درباره عالم ذر


همان گونه که دیدیم آیات فوق سخن از پیمانى به میان مى آورد که به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده ، اما اینکه این پیمان چگونه بوده است توضیحى درباره جزئیات آن در متن آیه نیامده ، ولى مفسران به اتکاء روایات فراوان و گوناگونى که در ذیل این آیات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند که از همه مهمتر دو نظر زیر است :
1- هنگامى که آدم آفریده شد فرزندان آینده او تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بیرون آمدند (و طبق بعضى از روایات این ذرات از گل آدم بیرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور کافى براى شنیدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در این هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد (الست بربکم ): (آیا پروردگار شما نیستم )؟!
همگى در پاسخ گفتند: (بلى شهدنا) آرى بر این حقیقت همگى گواهیم .
سپس همه این ذرات به صلب آدم (یا به گل آدم ) بازگشتند و به همین جهت این عالم را (عالم ذر) و این پیمان را (پیمان الست ) مى نامند.
بنابراین پیمان مزبور یک (پیمان تشریعى ) و قرارداد خود آگاه در میان انسانها و پروردگارشان بوده است .

2- منظور از این عالم و این پیمان همان (عالم استعدادها) و (پیمان فطرت ) و تکوین و آفرینش است ، به این ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذراتى بیش نیستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقیقت توحید به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان این سر الهى به صورت یک حس درون ذاتى به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه !.
بنابراین همه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤ الى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است .
اینگونه تعبیرها در گفتگوهاى روزانه نیز کم نیست مثلا مى گوئیم : (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ) یا مى گوئیم : (چشمان به هم ریخته او مى گوید دیشب به خواب نرفته است )،
در قرآن مجید نیز تعبیر سخن گفتن در زمینه زبان حال در بعضى از آیات آمده است ، مانند (فقال لها و للارض اءئتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین ) (فصلت 11): (خداوند به آسمان و زمین فرمود: (با میل یا از روى اجبار بیائید و سر بر فرمان نهید آنها گفتند: ما از روى میل آمدیم و سر بر فرمان نهادیم ).
این بود خلاصه دو نظر معروف در تفسیر آیات فوق .

کدام تفسیر مورد پذیرش است؟
تفسیر اول داراى اشکالاتى است که ذیلا بیان مى شود:
1- در متن آیات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم ) در حالى که تفسیر اول از خود آدم یا از گل آدم سخن مى گوید.

2- اگر این پیمان با خود آگاهى کافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش کرده اند و هیچکس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى که فاصله آن نسبت به زمان ما بیش از فاصله این جهان با جهان دیگر و رستاخیز نیست با اینکه در آیات متعددى از قرآن مى خوانیم که افراد انسان (اعم از بهشتیان و دوزخیان ) در قیامت سرگذشتهاى دنیا را فراموش نکرده و به خوبى یاد دارند،
این نسیان عمومى در مورد عالم ذر به هیچوجه قابل توجیه نیست .
3- هدف از چنین پیمانى چه بوده است ؟ اگر هدف این بوده که پیمان گذاران با یادآورى چنین پیمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپویند باید گفت چنین هدفى به هیچوجه از این پیمان به دست نمى آید زیرا همه آن را فراموش کرده و به اصطلاح به بستر (لا) خفته اند.
و بدون چنین هدفى این پیمان لغو و بیهوده به نظر مى رسد.
4- اعتقاد به وجود چنین جهانى در واقع مستلزم قبول یک نوع تناسخ است زیرا مطابق این تفسیر باید پذیرفت که روح انسان قبل از تولد فعلى او یک بار دیگر در این جهان گام گذارده است . و پس از طى دورانى کوتاه یا طولانى از این جهان باز گشته است ، و به این ترتیب بسیارى از اشکالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.


ولى اگر تفسیر دوم را بپذیریم هیچیک از این ایرادها متوجه نخواهد شد زیرا سؤ ال و جواب و پیمان مزبور یک پیمان فطرى بوده است که الان هم هر کس در درون جان خود آثار آن را مى یابد و حتى طبق تحقیقات روانشناسان اخیر (حس مذهبى ) یکى از احساسات اصیل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همین حس است که بشر را در طول تاریخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود این فطرت هیچگاه نمى تواند به این عذر که پدران ما بت پرست بودند توسل جوید فطرة الله التى فطر الناس علیها (روم 30)

تنها ایراد مهمى که به تفسیر دوم متوجه مى شود این است که سؤ ال و جواب در آن جنبه کنائى به خود مى گیرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره کردیم که این گونه تعبیرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ایراد دیگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسیر نزدیکتر به نظر مى رسد.


منبع: تفسیر نمونه

سند حقانیت پیامبر

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ

وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (24)

23- اگر درباره آنچه بر بنده خود (پیامبر) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (لااقل ) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بر این کار دعوت کنید اگر راست مى گوئید.
24- اگر این کار نکردید و هرگز نخواهید کرد از آتشى بترسید که هیزم آن بدنهاى مردم (گنهکار) و سنگهاى است که براى کافران مهیا شده است .

تفسیر:

قرآن مرز (زمان و مکان ) را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته است ، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتى معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن ، روى نوار معینى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مکان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مریم (علیهاالسلام ) و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح (علیه السلام ) در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینى بوده و چنانکه مى دانیم ، امورى که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم ، کم رنگتر جلوه مى کنند، و این از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مکان ندارد همچنان به همان قیافه اى که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلى کرد، امروز بر ما تجلى مى کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتى داده که بتوانیم استفاده بیشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم ، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت ، بدیهى است که یک دین جهانى و جاودانى باید یک سند حقانیت جهانى و جاودانى هم در اختیار داشته باشد.
روحانى بودن :
امور خارق العاده اى که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بیماران غیر قابل علاج ، زنده کردن مردگان سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر مى کنند، ولى الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولى ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین مى سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم مى نماید معجزه اى است که تنها با مغزها و اندیشه ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برترى چنین معجزه اى بر معجزات جسمانى احتیاج به توضیح ندارد(واین نوعی احترام به مردمان عصر علم وتکنولوژی ست.)
آیا قرآن دعوت به مقابله کرده است ؟!

ادامه مطلب ...

فال... آرى یا نه؟!

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

فال نیک و بد
شاید همیشه در میان انسانها و اقوام مختلف ، فال نیک و بد رواج داشته است ، امورى را به فال نیک مى گرفتند و دلیل بر پیروزى و پیشرفت کار مى دانستند، و امورى را به فال بد مى گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامى و عدم پیروزى مى پنداشتند، در حالى که هیچگونه رابطه منطقى در میان پیروزى و شکست با اینگونه امور وجود نداشت و مخصوصا در قسمت فال بد، غالبا جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.
این دو گرچه اثر طبیعى ندارند، ولى بدون تردید اثر روانى مى توانند داشته باشند، فال نیک غالبا مایه امیدوارى و حرکت است ولى (فال بد) موجب یاس و نومیدى و سستى و ناتوانى است .

شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامى از فال نیک نهى نشده ، اما فال بد به شدت محکوم گردیده است ، در حدیث معروفى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده : تفالوا بالخیر تجدوه : (کارها را به فال نیک بگیرید (و امیدوار باشید) تا به آن برسید) جنبه اثباتى این موضوع منعکس است و در حالات خود پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و پیشوایان اسلام (علیهم الاسلام ) نیز دیده مى شود که گاهى مسائلى را به فال نیک مى گرفتند، مثلا در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین(حدیبیة )مى خوانیم هنگامى که (سهیل بن عمرو) به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و حضرت (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از نام او آگاه گردید، فرمود: قد سهل علیکم امرکم : (یعنى از نام (سهیل ) من تفال مى زنم که کار بر شما سهل و آسان مى گردد.
دانشمند معروف (دمیرى ) که از نویسندگان قرن هشتم هجرى است ، در یکى از نوشته هاى خود اشاره به همین مطلب کرده و مى گوید اینکه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فال نیک را دوست میداشت به خاطر آن بود که انسان هر گاه امیدوار به فضل پروردگار باشد در راه خیر گام برمى دارد و هنگامى که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شر خواهد افتاد و فال بد زدن مایه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى کشیدن است .
اما در مورد فال بد که عرب آنرا تطیر و طیره مى نامد، در روایات اسلامى - همانطور که گفتیم - شدیدا مذمت شده ، همانطور که در قرآن مجید نیز کرارا به آن اشاره گردیده و محکوم شده است از جمله در حدیثى مى خوانیم که پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: الطیرة شرک (فال بد زدن (و آنرا مؤ ثر در سرنوشت آدمى دانستن ) یک نوع شرک به خدا است )و نیز مى خوانیم : که اگر فال بد اثرى داشته باشد همان اثر روانى است ، امام صادق فرمود: الطیرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شیئا لم تکن شیئا:(فال بد اثرش به همان اندازه است که آنرا مى پذیرى ، اگر آن را سبک بگیرى کم اثر خواهد بود و اگر آنرا محکم بگیرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نکنى ، هیچ اثرى نخواهد داشت .)
در اخبار اسلامى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده است که راه مبارزه با فال بد بى اعتنائى است ، از پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که فرمود: ثلاث لا یسلم منها احد الطیرة و الحسد و الظن قیل فما نصنع قال : اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق : (سه چیز است که هیچکس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلب غالب اشخاص پیدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن است ، عرض کردند پس چکنیم ؟ فرمود: هنگامى که فال بد زدى اعتنا مکن و بگذر و هنگامى که حسد در دلت پیدا شد عملا کارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى که سوء ظن پیدا کردى آنرا نادیده بگیر. عجیب این است که موضوع فال نیک و بد حتى در کشورهاى پیشرفته صنعتى و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در میان غربیها رد شدن از زیر نردبان و افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود؟
البته وجود فال نیک همانطور که گفتیم مساله مهمى نیست بلکه غالبا اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد همیشه باید مبارزه کرد و آنها را از افکار دور ساخت و بهترین راه براى مبارزه با آن تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دلها است ، همانطور که در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است .


منبع:
- تفسیر نمونه
ذیل ایه : فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (131 - اعراف)