ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

قرآن و تفسیر :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب با موضوع «قرآن و تفسیر» ثبت شده است

برادران شیطان

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ق.ظ

هر کس در دنیا برادر یا برادرانى دارد، و اگر احیانا برادرى نداشته باشد براى خود از بین کسانی که همفکر و هم رأی اوست کسانی را به عنوان برادر برمی گزیند.


برادران شیطان کیانند؟!

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا (27) سوره اسراء -

(به درستى که تبذیر کنندگان برادران شیطان اند و شیطان نسبت به ( نعمتهای ) پروردگارش ناسپاس بود )


اما اینکه شیطان ، کفران نعمتهاى پروردگار را کرد روشن است ، زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود، و او اینهمه نیروها را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.

و اما اینکه تبذیرکنندگان برادران شیاطینند به خاطر آنست که اعمالشان همردیف و هماهنگ اعمال شیاطین است آنها نیز نعمتهاى خداداد را کفران مى کنند و در غیر مورد قابل استفاده صرف مى نمایند ، و یا به خاطر آنست که قرین و همنشین شیطان در دوزخ هستند.


(تبذیر) در اصل از ماده (بذر) و به معنى پاشیدن دانه مى آید، منتها این کلمه مخصوص مواردى است که انسان اموال خود را به صورت غیر منطقى و فساد، مصرف مى کند، و معادل آن در فارسى امروز (ریخت و پاش ) است .


بدون شک ، نعمتها و مواهب موجود در کره زمین ، براى ساکنانش کافى است ، اما به یک شرط و آن اینکه بیهوده به هدر داده نشوند، بلکه به صورت صحیح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفریط مورد بهره بردارى قرار گیرد، و گرنه این مواهب آنقدر زیاد و نامحدود نیست که با بهره گیرى نادرست ، آسیب نپذیرد.


و اى بسا اسراف و تبذیر در منطقه اى از زمین باعث محرومیت منطقه دیگرى شود، و یا اسراف و تبذیر انسانهاى امروز باعث محرومیت نسلهاى آینده گردد.


آن روز که ارقام و آمار، همـچـون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد که در بهره گیرى از مواهب خدا در زمین ، اسراف و تبذیر روا مدارید.

دقت در مساله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مى خوانیم :

پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از راهى عبور مى کرد، یکى از یارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زیاد مى ریخت ، فرمود: چرا اسراف مى کنى اى سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است ؟ فرمود: نعم و ان کنت على نهر جار: (آرى هر چند در کنار نهر جارى باشى )

از امام صادق (ع) نقل شده که :

روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بیاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افکندند، فرمود: (این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمى دارد)

دنیاى امروز که احساس مضیقه در پاره اى از مواد مى کند، سخت به این موضوع توجه کرده است تا آنجا که از همه چیز استفاده مى کند، از زباله بهترین کود را مى سازند، و از تفاله ها، وسائل مورد نیاز، و حتى از فاضلابها پـس از تصفیه کردن جهت زراعت بهره می گیرند چرا که احساس کرده اند مواد موجود در طبیعت نامحدود نیست که به آسانى بتوان از آنها صرف نظر کرد، باید از همه به صورت (دورانى ) بهره گیرى نمود.


برگرفته از:

تفسیر نمونه


الم (1) ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (2) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) سوره مبارکه بقره -


ترجمه:

الم * این کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد، و مایه هدایت پرهیزکاران است *

همانها که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است ) ایمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنها روزى دادهایم انفاق مى کنند*

 آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین نازل گردیده ) ایمان مى آورند، و به رستاخیز یقین دارند.

 آنان را خداوند هدایت کرده ، و آنهارستگارانند*


چرا هدایت قرآن ویژه پرهیزکاران است ؟!

مسلما قرآن براى هدایت همه جهانیان نازل شده ، ولى چرا در آیه فوق هدایت قرآن مخصوص پرهیزکاران معرفى گردیده ؟

علت آن این است که تا مرحله اى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسلیم در مقابل حق و پذیریش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است ) محال است انسان از هدایت کتابهاى آسمانى و دعوت انبیاء بهره بگیرد.

به تعبیر دیگر: افراد فاقد ایمان دو گروهند: گروهى هستند که در جستجوى حقند و این مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد که هر جا حق را ببینند پذیرا مى شوند.

گروه دیگرى افراد لجوج و متعصب و هواپرستى هستند که نه تنها در جستجوى حق نیستند بلکه هر جا آن را بیابند براى خاموش کردنش تلاش مى کنند.

مسلما قرآن و هر کتاب آسمانى دیگر تنها به حال گروه اول مفید بوده و هست و گروه دوم از هدایت آن بهره اى نخواهند گرفت .

و باز به تعبیر دیگر: علاوه بر (فاعلیت فاعل ) (قابلیت قابل ) نیز شرط است ، هم در هدایت تکوینى و هم در هدایت تشریعى .

زمین شوره زار هرگز سنبل بر نیارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد بلکه باید زمین آماده باشد تا از قطرات زنده کننده باران بهره گیرد.

سرزمین وجود انسانى نیز تا از لجاجت و عناد و تعصب پاک نشود، بذر هدایت را نمى پذیرد، و لذا خداوند مى فرماید: ( قرآن هادى و راهنماى متقیان است. )

- تفسیر نمونه ذیل آیه 2 بقره -


با احترام تمام به حضرت استاد مکارم و همکاران به نظر حقیر می رسد:

قرآن موجب هدایت پرهیزکاران است لازم نیست اشاره به قبل از هدایت باشد که پرهیزکاری شرط هدایت قرآن قرار بگیرد - اگرچه این حرف در جای خود حرف صحیحی ست - بلکه می تواند ناظر به بعد از هدایت باشد و پرهیزکاری نتیجه هدایتگری قرآن ؛ که یعنی اگر کسی با قرآن به تقوا نرسد از هدایت قرآن بهره ای نبرده است!

و با توجه به بیان صفات پرهیزکاران در آیات بعد ( پرهیزکاران: آنها که به غیب ایمان دارند و  نماز را برپا می دارند و از آنچه روزی شان کرده ایم انفاق می کنند و ... ) جز همین معنا صحیح به نظر نمی آید! 

مگر آنکه پرهیزکاری را مربوط به قبل هدایت ، و ایمان و نماز و و انفاق را مربوط به بعد هدایت بگیریم که این تفکیک هم خلاف ظاهر است.



اداره حسبه ...

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) آل عمران -

کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... ( 110) آل عمران -

دو آیه با فاصله اندکی از هم ؛ آیه اول می گوید:

باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى ، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند!

و در آیه دوم می فرماید:


شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید (چه اینکه ) امر به معروف مى کنید و نهى از منکر، و به خدا ایمان دارید...!

 

سؤال:

ظاهر ( منکم امة ) در آیه اول این است که آمرین به معروف ، بعضى از جمعیت مسلمانان را تشکیل مى دهند، نه همه آنها را ! و به این ترتیب وظیفه امر به معروف و نهى از منکر جنبه عمومى نخواهد داشت و به عبارت دیگر واجب کفائى است نه عینى.

اما آیه دوم آن را متوجه همه مسلمان ها می داند و واجب عینی؟!


پاسخ:

دقت در مجموع این آیات پاسخ سؤ ال را روشن مى سازد، زیرا چنین استفاده مى شود که امر به معروف و نهى از منکر دو مرحله دارد:

 یکى مرحله فردى که هر کس به صورت واجب عینی موظف است به تنهائى ناظر اعمال دیگران باشد ( که آیه دوم به آن اشاره دارد ) و چون جنبه فردى دارد طبعا شعاع آن محدود به توانایى فرد است.

و دیگرى (مرحله دسته جمعى ) که گروهی به صورت واجب کفائی موظفند براى پایان دادن به نابسامانیهاى اجتماع دست به دست هم بدهند و با یکدیگر تشریک مساعى کنند ( و آیه اول ناظر به آن است ) و چون جنبه دسته جمعى دارد ، شعاع قدرت آن وسیع و طبعا از شئون حکومت اسلامى محسوب مى گردد.


این دو شکل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق ، از شاهکارهاى قوانین اسلامى محسوب مى گردد! و مساءله تقسیم کار را در سازمان حکومت اسلامى و لزوم تشکیل یک گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمانهاى حکومت مشخص مى سازد.

سابق بر این در ممالک اسلامى (و امروز در پاره اى از کشورهاى اسلامى ، مانند حجاز ) با الهام از آیه فوق تشکیلاتى مخصوص ‍ مبارزه با فساد و دعوت به انجام مسئولیتهاى اجتماعى به نام اداره حسبه و ماءموران آن به نام (محتسب ) و یا آمرین به معروف وجود داشته است که ماءمور بودند با همکارى یکدیگر با هر گونه فساد و زشتکارى در میان مردم ، و یا هر گونه ظلم و فساد در دستگاه حکومت مبارزه کنند، و هم چنین مردم را به کارهاى نیک و پسندیده تشویق نمایند.

بنابراین وجود این جمعیت با آن قدرت وسیع ، هیچ گونه منافاتى با عمومى بودن وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در شعاع فرد و با قدرت محدود ندارد.

تفسیر نمونه

اعتراف مورّخان غیر اسلامی به این معجزه اسلام

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ق.ظ

... وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آَیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103) آل عمران -

... و نعمت (بزرگ ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او، برادر شدید! و شما بر لب حفره اى از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین ،خداوند آیات خود را براى شما آشکار مى سازد، شاید هدایت شوید.


تفسیر:

قرآن در این بخش آیه به نعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره کرده و مسلمانان را به تفکر در وضع اندوه بار گذشته ، و مقایسه آن (پراکندگى ) با این (وحدت ) دعوت مى کند، و مى گوید: (فراموش نکنید که در گذشته چگونه با هم دشمن بودید ولى خداوند در پرتو اسلام و ایمان دلهاى شما را به هم مربوط ساخت ، و شما دشمنان دیروز، برادران امروز شدید) (و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا)
و جالب توجه اینکه کلمه نعمت را دو بار در این جمله تکرار کرده و به این طریق اهمیت موهبت اتفاق و برادرى را گوشزد مى کند.

نکته دیگر اینکه مساءله تاءلیف قلوب مؤ منان را به خود نسبت داده ، مى گوید: (خدا در میان دلهاى شما الفت ایجاد کرد) و با این تعبیر، اشاره به معجزه اجتماعى اسلام می کند!

زیرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پیشین عرب را درست دقت کنیم که چگونه کینه هاى ریشه دار در طول سالهاى متمادى در دلهاى آنها انباشته شده بود، و چگونه یک موضوع جزئى و ساده کافى بود آتش جنگ خونینى در میان آنها بیفروزد مخصوصا با توجه به اینکه مردم نادان و بى سواد و نیمه وحشى معمولا افرادى لجوج و انعطاف ناپذیرند، و به آسانى حاضر به فراموش کردن کوچکترین مسائل گذشته نیستند، در این صورت اهمیت این (معجزه بزرگ اجتماعى ) اسلام آشکار مى شود، و ثابت مى گردد که از طرق عادى و معمولى امکان پذیر نبود که در طى چند سال ، از چنان ملت پراکنده و کینه توز و نادان و بى خبر، ملتى واحد و متحد و برادر بسازند.

__________________________________________________

اعتراف مورخان و دانشمندان :

اهمیت موضوع فوق (وحدت و برادرى در میان قبائل کینه توز عرب ) از نظر دانشمندان و مورخان حتى دانشمندان و مورخان غیر مسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن یاد کرده اند، به عنوان نمونه :


(جان دیون پورت ) دانشمند معروف انگلیسى مى نویسد:

(... محمد یک نفر عرب ساده! قبائل پراکنده کوچک و برهنه و گرسنه کشور خودش را مبدل به - یک جامعه فشرده و با انضباط نمود!! و در میان ملل روى زمین آنها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى کرد! و در کمتر از سى سال! این طرز و روش امپراطور قسطنطنیه را مغلوب کرد! و سلاطین ایران را از بین برد! سوریه و بین النهرین و مصر را تسخیر کرد! و دامنه فتوحاتش را از اقیانوس اطلس تا کرانه دریاى خزر و تا رود سیحون بسط داد!! )

( توماس کارل ) مى گوید:

(خداوند عرب را بوسیله اسلام از تاریکیها بسوى روشنائیها هدایت فرمود، از ملت خموش و راکدى که نه صدائى از آن مى آمد و نه حرکتى محسوس بود، ملتى بوجود آورد که از گمنامى بسوى شهرت ، از سستى بسوى بیدارى ، از پستى بسوى فراز، و از عجز و ناتوانى بسوى نیرومندى سوق داده شده ، نورشان از چهار سوى جهان مى تابید!!! از اعلان اسلام یک قرن بیشتر نگذشته بود که مسلمانان یک پا در هندوستان و پاى دیگرى در اندلس نهادند!! و بالاخره در همین مدت کوتاه اسلام بر نصف دنیا نورافشانى مى کرد!!)

( دکتر گوستاولوبون ) به این حقیقت این چنین اعتراف کرده است :

(... تا زمان این حادثه حیرت انگیز یعنى ( اسلام ) که دفعتا نژاد عرب را به لباس جهانگیرى و خلاق معانى بما نشان داد، هیچ یک از قسمتهاى عربستان نه جزء تاریخ تمدن شمرده مى شد!! و نه از حیث علم یا مذهب نشانى از آن بود!

( نهرو ) دانشمند و سیاستمدار فقید هندى در این باره مى نویسد:

(... سرگذشت عرب و داستان اینکه چگونه به سرعت در آسیا و اروپا و افریقا توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند یکى از شگفتیهاى تاریخ بشرى مى باشد، نیرو و فکر تازه اى که عربها را بیدار ساخت و ایشان را از اعتماد بنفس و قدرت سرشار ساخت ( اسلام ) بود...).

____________________________________________________

نقش اتحاد در بقاى ملتها :

با تمام گفتگوهایى که درباره اثر اعجاز آمیز اتحاد در پیشرفت اهداف اجتماعى و سربلندى اجتماعات گفته شده است ، مى توان گفت هنوز اثر واقعى آن شناخته نشده است .

امروز سدهاى عظیمى در نقاط مختلف جهان برپا شده که مبداء تولید بزرگترین نیروهاى صنعتى است و سرزمینهاى وسیعى را زیر پوشش آبیارى و روشنائى خود قرار داده است ، اگر درست فکر کنیم مى بینیم این قدرت عظیم چیزى جز نتیجه بهم پیوستن قدرتهاى ناچیز دانه هاى باران نیست و آنگاه به اهمیت اتحاد و کوششهاى دسته جمعى انسانها واقف مى شویم .

در احادیث فراوانى که از پیامبر و پیشوایان بزرگ اسلام به ما رسیده به لزوم و اهمیت این موضوع با عبارات مختلفى اشاره شده است :
در یک مورد پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله مى فرماید:

( المؤ من للمؤ من کالبنیان یشید بعضه بعضا؛ افراد با ایمان نسبت به یکدیگر همانند اجزاى یک ساختمانند که هر جزئى از آن جزء دیگر را محکم نگاه مى دارد).

و نیز فرمود:

( المؤ منون کالنفس الواحدة ؛ مؤ منان همچون یک روحند! )

و نیز مى فرماید:

( مثل المؤ منین فى توادهم و تراحمهم کمثل الجسد الواحد اذا اشتکى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمى ؛ مثَل افراد با ایمان در دوستى و نیکى به یکدیگر همچون اعضاى یک پیکر است که چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آید اعضاى دیگر را قرار و آرامش نخواهد بود! )


منبع:

تفسیر نمونه

« تجسم اعمال » از نظر « علم روز »

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (30) آل عمران روزى که هر کس ، آنچه را از کار نیک انجام داده ، حاضر می بیند! و آرزو مى کند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده ، فاصله زمانى زیادى باشد! خداوند شما را از (نافرمانى ) خودش ، بر حذر مى دارد، و (در عین حال ،) خدا نسبت به همه بندگان ، مهربان است .

...

گر چه جمعى از مفسرین اصرار دارند این آیه ، و آیات مانند آن را توجیه کنند و بگویند منظور از حاضر شدن اعمال ، حضور پاداش و کیفر آنها است و یا اینکه منظور حضور نامه عمل است که تمام اعمال آدمى از نیک و بد در آن ثبت شده است .

ولى پیدا است که این توجیهات ، با ظاهر آیه سازگار نیست ، زیرا این آیه به روشنى مى گوید که انسان در روز رستاخیز، (خود عمل ) را مى یابد!

گواه دیگر اینکه در آیه مورد بحث مى خوانیم : گناهکار دوست مى دارد میان او و عملش فاصله زیادى بیفتد و هرگز آرزوى از بین رفتن عمل خود را نمیکند. این نشان مى دهد که نابودى اعمال امکانپذیر نیست و به همین دلیل تمناى آن را نمى نماید.

...

آیات فراوان دیگرى نیز این مطلب را تایید مى کند:

مانند آیه 49 سوره کهف (... وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (49)) (گنهکاران در روز رستاخیز، تمام اعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر می بینند و خداوند به هیچ کس ، ستم نمى کند).

و آیه 6 و 7 و 8 سوره زلزال :) (یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ (6) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ (7) وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (8))؛ (در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود.
7 - پس هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار خیر انجام داده آن را مى بیند.
8 - و هر کس به اندازه ذره اى کار بد کرده آن را مى بیند.
).
...

این آیات و دهها آیات دیگر میرساند که ما، در روز رستاخیز عین عمل را به صورت کاملتر می یابیم و این همان تجسم اعمال است که دانشمندان اسلامى به آن قائلاند.

روایات بسیارى نیز از پیشوایان بزرگ اسلام بر این مطلب گواهى مى دهند که ما در اینجا به یک نمونه اکتفا مى کنیم :

پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) به یکى از کسانى که تقاضاى موعظه کرده بود، فرمود:

(و انه لا بد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حى و تدفن معه و انت میت فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیما اسلمک ثم لا یحشر الا معک و لا تحشر الا معه و لا تسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به ، و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلک ):

(اى قیس ! ناگزیر، همنشینى دارى که پس از مرگ ، همراه تو دفن مى شود ؛ در حالى که او زنده است و تو مرده اى! اگر او نیک و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هر گاه او پست باشد تو را تسلیم حوادث مى کند، سپس او با کسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با کسى جز او به صحنه رستاخیز نمى آئى ، از تو درباره غیر آن سؤ الى نمى شود، بنابراین ، سعى کن آن را به صورت شایسته انجام دهى ، زیرا اگر آن ، شایسته باشد، با او انس میگیرى و گر نه از هیچ کس جز او وحشت ندارى و آن ( عمل ) تو است ).

...
تجسم اعمال از نظر علم روز:

براى اثبات امکان تجسم اعمال گذشته ، مى توان از اصول مسلم ( فیزیک ) امروز استفاده کرد زیرا از نظر علم فیزیک مسلّم است که ماده ، تبدیل به انرژى (جسم تبدیل به نیرو) مى شود، چه این که آخرین نظریه درباره ماده و انرژى این است که (ماده ) و (نیرو) دو مظهر از یک حقیقت هستند و ماده ، انرژى متراکم و فشرده است که در شرایط معینى به نیرو مبدل مى گردد، گاهى انرژى نهفته در یک گرم ماده ، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن دینامیت است .

نتیجه این که:

ماده و انرژى ، جلوه هائى از یک حقیقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژى و نیرو ، هرگز مانعى نخواهد داشت که نیروها و انرژیهاى پخش شده بار دیگر به حالت تراکم در آیند و حالت جرمى و جسمى بخود بگیرند! و نیروهائى که در راه اصلاح و درستکارى یا در راه جور و ستم به کار برده شده اند به حالت فشرده در آیند و به صورت جسمانى خاص در روز رستاخیز مجسم گردند و در صورتى که اعمال نیکى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زیباى مادى و اگر اعمال بد و شرى باشند، در قیافه وسایل شکنجه و عذاب مجسم گردند.


برگرفته از:

تفسیر نمونه

خوابـــــــت را اینجوری تنظیم کن ( از طرف خدا ) !

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (96) سوره أنعام -

او شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است ، این اندازه گیرى خداوند تواناى دانا است!


آرامش شبانه :

این موضوع مسلم است که انسان در برابر نور و روشنائى تمایل به تلاش و کوشش دارد، جریان خون متوجه سطح بدن مى شود، و تمام سلولها آماده فعالیت مى گردند، و به همین دلیل خواب در برابر نور چندان آرامبخش نیست ، ولى هر قدر محیط تاریک بوده باشد خواب عمیقتر و آرامبخش تر است ، زیرا در تاریکى خون متوجه درون بدن مى گردد و به طور کلى سلولها در یک آرامى و استراحت فرو مى روند،

به همین دلیل در جهان طبیعت نه تنها حیوانات بلکه گیاهان نیز به هنگام تاریکى شب به خواب فرو مى روند و با نخستین اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعالیت را شروع مى کنند،

به عکس دنیاى ماشینى که شب را تا بعد از نیمه بیدار مى مانند، و روز را تا مدت زیادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى دهند!

در احادیثى که از طرق اهل بیت (علیهم السلام ) وارد شده دستورهائى مى خوانیم که همه با روح این مطلب سازگار است.

از جمله در نهج البلاغه از على (علیه السلام ) نقل شده که به یکى از دوستان خود دستور داد:

در آغاز شب هرگز به سیر خود ادامه مده زیرا خداوند شب را براى آرامش قرار داده است و آن را وقت اقامت ، نه کوچ کردن قرار داده در شب بدن خود را آرام بدار و استراحت کن .

در حدیثى که در کافى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده مى خوانیم :

تزوج باللیل فانه جعل اللیل سکنا: ( مراسم ازدواج را در شب قرار ده زیرا شب مایه آرامش است ) (همانطور که ازدواج و آمیزش صحیح جنسى نیز آرامبخش ‍ است ).

و نیز در کتاب کافى مى خوانیم : که امام على بن الحسین (علیهم السلام ) به خدمتکاران دستور مى داد که هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر ، حیوانات را ذبح نکنند و مى فرمود:

ان الله جعل اللیل سکنا لکل شى ء: خداوند شب را براى همه چیز مایه آرامش قرار داده است!


منبع:

تفسیر نمونه

فلق و شفق

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (96) سوره أنعام -

او شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است ، این اندازه گیرى خداوند تواناى دانا است!


نعمت فلق و شفق:

(فالق الاصباح ) فلق (بر وزن خلق ) در اصل به معنى شکافتن است ، و اینکه صبح را فلق مى گویند نیز به همین مناسبت مى باشد، اصباح و صبح هر دو به یک معنى است .

تعبیر بالا از تعبیرهاى بسیار زیبائى است که در اینجا به کار رفته است ،

زیرا تاریکى شب به پرده ضخیمى تشبیه شده که روشنائى سپیده دم آن را چاک زده از هم مى شکافد، و این موضوع هم درباره صبح صادق تطبیق مى کند و هم صبح کاذب ، زیرا کاذب به روشنائى کم رنگى گفته مى شود که در آخر شب به صورت عمودى از مشرق در آسمان پاشیده مى شود و همچون شکافى است که از طرف شرق به غرب در خیمه تاریک و سیاه شب پدید مى آید، و صبح صادق که بعد از آن طلوع مى کند به شکل نوار سفید و درخشان و زیبائى است که در آغاز در پهنه افق مشرق آشکار مى شود، گوئى چادر سیاه شب را از طرف پائین در امتداد شمال و جنوب شکافته و پیش مى رود و تدریجا بالا آمده و سراسر آسمان را فرا مى گیرد.

قرآن علاوه بر اینکه کرارا روى نعمت نور و ظلمت و شب و روز تکیه کرده ، در اینجا روى مساله طلوع صبح تکیه مى کند که یکى از نعمتهاى بزرگ پروردگار است زیرا مى دانیم این پدیده آسمانى نتیجه وجود جو زمین (یعنى قشر ضخیم هوا که دور تا دور این کره را پوشانیده ) مى باشد.

اگر اطراف کره زمین همانند کره ماه جوى وجود نداشت نه بین الطلوعین و فلق وجود داشت و نه سپیدى آغاز شب و شفق ، بلکه آفتاب همانند یک میهمان ناخوانده بدون هیچ مقدمه سر از افق مشرق بر مى داشت و نور خیره کننده خود را در چشمهائى که به تاریکى شب عادت کرده بود فورا مى پاشید، و به هنگام غروب مانند یک مجرم فرارى ، یک مرتبه از نظرها پنهان مى شد و در یک لحظه تاریکى و ظلمت وحشتناکى همه جا را فرا مى گرفت!

اما وجود جو زمین و فاصله اى که در میان تاریکى شب ، و روشنائى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدریجا براى پذیرا شدن هر یک از این دو پدیده متضاد آماده مى سازد، و انتقال از نور به ظلمت ، و از ظلمت به نور، به صورت تدریجى و ملایم و کاملا مطبوع و قابل تحمل انجام میگردد.

بسیار دیده ایم هنگام شب در یک اطاق پر نور که در یک لحظه چراغ خاموش مى شود چه حالت ناراحت کننده اى به همه دست مى دهد و اگر این خاموشى ساعتى طول بکشد، هنگامى که چراغ بدون مقدمه روشن مى شود باز حالت ناراحتى تازه اى به همه دست مى دهد، نور خیره کننده چراغ چشم را مى آزارد و براى دیدن اشیاء اطراف دچار زحمت مى شویم و اگر این موضوع تکرار پیدا کند مسلما براى چشم زیانبخش خواهد بود، شکافنده صبح این شکل را به صورت بسیار عالى براى بشر حل کرده است .

ولى براى اینکه تصور نشود شکافتن صبح دلیل این است که تاریکى و ظلمت شب ، چیز نامطلوب و یا مجازات و سلب نعمت است بلافاصله مى فرماید خداوند شب را مایه آرامش قرار داد ( و جعل اللیل سکنا).


منبع:

تفسیر نمونه

مَثَل قرآنی : ( آب) و (کف روی آب)

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ

أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ (17) رعد -

((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سیلابى جارى شد، سپس سیل بر روى خود کفى حمل کرد - و از آنچه (در کوره ها) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگى ، آتش روى آن روشن مى کنند نیز کفهایى مانند آن به وجود مى آید - خداوند، حق و باطل را چنین مثل مى زند! امّا کفها به بیرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند [ آب یا فلز خالص ] در زمین مى ماند؛ خداوند این چنین مثال مى زند)).


وجه تشبیه :

خداوند متعال در اینجا براى حقّ و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبیه کرده که همیشه مفید و سودمند است و باطل را به کفهاى روى آب (و اجرام بى خاصیّت فلزّات ) تشبیه نموده است .

وجه شباهت در حقّ ((سودمندى و ثبات و پایدارى )) و در باطل ((بى خاصیتى و ناپایدارى )) است .


نکته ها :

1- بهره ها و ظرفیتها :

(( اءَوْدِیَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودال هاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا) این است که : ((درّه ها و گودال ها و نهرهاى روى زمین هر کدام به اندازه گنجایش و ظرفیت خود بخشى از آب باران را پذیرا مى شوند)).

این جمله اشاره به این نکته است که در مبداء فیض الهى هیچ گونه بخل و محدودیّت و ممنوعیّت نیست ؛ ابرهاى آسمان بدون قید و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمین و درّه ها هر کدام به مقدار وسعت وجود خویش از آن بهره مى گیرند، زمین کوچکتر بهره اش کمتر و زمین وسیع تر سهمش بیشتر است .

مولوى مى گوید:
گر بریزى بحر را در کوزه اى
چند گنجد قسمت یک روزه اى
- مثنوى معنوى -

یعنى اگر آب دریا را در کوزه اى سرازیر کنى ، کوزه بیش از ظرفیتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و این محدودیّت از ناحیه کوزه است ، نه از آب دریا. بنا بر این دلهاى آدمیان و ارواح آنها در برابر فیض الهى نیز چنین است .

امام على علیه السّلام در نهج البلاغه به ((کمیل نخعى )) مى فرماید:

((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِیَةٌ فَخَیْرُها اءَوْعاها ...؛ این دلها ظرفهایى است (که حقایق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترین آنها دلى است که اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد)) - نهج البلاغه فیص الاسلام ، حکمت 139 -


2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى )) :

(( زَبَد )) به معناى کف روى آب و یا هرگونه کف مى باشد و (( رابى )) به معناى بلندى و برترى است ، در نتیجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا) این است که : ((سیلاب ، کفهایى را بر بالاى خود حمل مى کند))، یعنى باطل همواره مستکبر، بالانشین و همچون کف روى آب خود نما و میان تهى است ؛ ولى حق همیشه پر محتوا و سنگین وزن است!

بعضى از مفسّران گفته اند:

((در آیه بالا در حقیقت سه تشبیه است :
الف ((نزول آیات قرآن )) ازآسمان وحى ، تشبیه شده به نزول قطرات حیاتبخش باران .

ب ((دلهاى انسانها)) تشبیه شده به زمین ها و درّه ها که هر کدام به اندازه وسعت وجودیشان بهره مى گیرند.
ج ((وسوسه هاى شیطانى )) به کفهاى آلوده روى آب تشبیه شده است که این کفها از آب پیدا نشده ، بلکه از آلودگى محل ریزش آب به وجود مى آید و به همین جهت وسوسه هاى نفس و شیطان از تعلیمات الهى نیست ، بلکه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، این وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى که مایه هدایت و حیات انسانهاست باقى مى ماند
)) -

تفسیر نمونه ، ج 10، ص 168 (با اندکى تصرف ) -

3- کف آب و کف فلزّات

عبارت (وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ) اشاره به این مطلب است که :

پیدایش کفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سیلاب نیست ، بلکه در فلزاتى که به وسیله آتش ذوب مى شوند تا از آن زینت آلات یا وسایل زندگى بسازند، نیز کفهایى همانند کفهاى روى آب وجود دارد.

جمله (وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ) اشاره به کوره هایى است که فلزات را در آن ذوب مى کنند که هم آتش در زیر مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به این معنا که یک طبقه آتش در زیر است و سپس روى آن را سنگهایى که مواد کافى دارد، مى گذارند و مجدّداً روى آن آتش مى ریزند و این بهترین نوع کوره است که از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى کند.


4- پرتاب شدن باطل به خارج :

((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بیرون پریدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً) نکته لطیفى در بر دارد و آن این که :

باطل به جایى مى رسد که قدرت نگهدارى خویش را ندارد و در این لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و این در همان حال است که حقّ به جوشش مى آید! هنگامى که حق به خروش افتاد، باطل همچون کفهاى روى دیگ به هنگام جوشش به بیرون پرتاب مى شود و این خود دلیلى است براین که حقّ همیشه باید بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد - تفسیر نمونه ، ج 10، ص 170 (با اندکى تصرف ) -


5- بقا به میزان سود رسانى :

عبارت (وَاءَمَّا مَایَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به این نکته است که :

((بقاى هر چیزى بسته به میزان سود رسانى اوست! ))،

نه تنها آب که مایه حیات است مى ماند و کفها از میان مى روند، بلکه در فلزّات چه آنها که براى ((حلیه )) و زینتند و چه آنها که براى تهیه ((متاع )) و وسایل زندگى ، در آنجا نیز فلز خالص که مفید و سودمند یا شفاف و زیباست ، مى ماند و کفها را به دور مى افکنند.

به همین ترتیب انسانها، گروه ها، مکتبها و برنامه ها به همان اندازه که مفید و سودمندند، حق بقا و حیات دارند! و اگر مى بینیم انسان یا مکتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، این به خاطر آن مقدار از حقّى است که با آن آمیخته شده که به همان نسبت ، حق حیات پیدا کرده است - تفسیر نمونه ، ج 10، ص 10 (با اندکى تصرف ) -


6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد :

مثال زیباى آیه مورد بحث این اصل اساسى زندگى انسانها را نیز روشن مى سازد که حیات بدون جهاد و بقا و سربلندى بدون تلاش ممکن نیست ، چرا که مى گوید:

آنچه را مردم براى تهیه وسایل زندگى (ضروریات زندگى ) و یا زینت (رفاه زندگى ) به درون کوره ها مى فرستند، همواره زَبَد و کفهایى دارد و براى به دست آوردن این دو (وسایل ضرورى و وسایل رفاهى اِبْتِغاءَ حِلْیَةٍ اءَوْمَتاعٍ) باید مواد اصلى را که در طبیعت به صورت خالص یافت نمى شود و همواره آمیخته با اشیاى دیگر است ، در زیر فشار آتش در کوره قرار داد و آنها را تصفیه و پاکسازى کرد، تا فلز خالص و پاک از آن بیرون آید و این کار جز در سایه تلاش ‍ و کوشش و مجاهده انجام نمى شود.

اصولاً طبیعت زندگى دنیا این است که در کنار گلها، خارها و در کنار نوشها، نیشها و پیروزیها در لابلاى سختیها و مشکلات قرار دارد.
از قدیم گفته اند: ((گنجها در ویرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناکى خفته است )) آیا آن ویرانه و این اژدها چیزى جز همان انبوه مشکلاتى است که در به دست آوردن هر موفّقیتى وجود دارد.

در داستانهاى ایرانى خودمان نیز ((رستم )) براى رسیدن به پیروزى مجبور بود از ((هفت خوان )) بگذرد که هر کدام اشاره به نوعى از انبوه مشکلات بوده که در مسیر هر فعالیّت مثبتى است - تفسیر نمونه ، ج 10، ص 171 172، (با اندکى تصرّف ) -


7- تداوم مبارزه حقّ و باطل :

قرآن در اینجا براى مجسّم ساختن هویّت حقّ و باطل مثالى زده که مخصوص ‍ به زمان و مکان معیّنى نیست ، صحنه اى است که همیشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و این نشان مى دهد که:

پیکار حق و باطل یک درگیرى موقت و موضعى نیست ، این رگ رگ آب شیرین و شور همواره بر خلایق تا نفخ صور جریان دارد!

مگر آن زمانى که جهان و انسانها به صورت یک جامعه ایده آل (همچون جامعه عصر قیام حضرت مهدى علیه السّلام ) در آید که پایان این مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پیروز و بساط باطل برچیده شود و بشریت وارد مرحله تازه اى از تاریخ خود گردد - تفسیر نمونه ، ج 10، ص 171 (با اندکى تصرّف ) -

چنانکه خداوند متعال چنین جامعه اى را نوید مى دهد و مى فرماید:

(...جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ کَانَ زَهُوقًا ) - اسراء / 81 - ((حق فرا رسید و باطل نابود شد؛ زیرا باطل یقیناً نابود شدنى است )).

از امام باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود:

((إِذا قامَ الْقائِمُ علیه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى که امام قائم علیه السّلام قیام کند، دولت باطل برچیده خواهد شد)) - بحار الانوار، ج 24، ص 313 -

خداوند در سوره انبیاء مى فرماید:

(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...) - انبیاء / 18 - ((بلکه ما حق را بر سر باطل مى کوبیم تا آن را هلاک سازد؛ و این گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).

تا زمانى که این مرحله تاریخى فرا نرسد، باید همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گیرى لازم را در این میان در برابر باطل نشان داد.


منبع:

چهل مثل از قرآن
حسین حقیقت جو


وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (96) سوره اعراف -

و اگر مردمى که در شهرها و آبادیها زندگى دارند ایمان بیاورند و تقوى پیشه کنند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشائیم! ولى (آنها حقایق را) تکذیب کردند ما هم آنانرا به کیفر اعمالشان مجازات کردیم!


پاسخ سؤ ال فوق با توجه به دو نکته روشن مى گردد:

1 - اینکه تصور مى شود ملتهاى فاقد ایمان و پرهیزگارى غرق در ناز و نعمتند ، اشتباه بزرگى است که از اشتباه دیگرى یعنى ثروت را دلیل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گیرد.

معمولا مردم این طور فکر مى کنند که هر ملتى صنایعش پیشرفته تر و ثروتش بیشتر باشد خوشبختر است در حالى که اگر به درون این جوامع نفوذ کنیم و دردهاى جانکاهى که روح و جسم آنها را درهم مى کوبد از نزدیک ببینیم قبول خواهیم کرد که بسیارى از آنها از بیچاره ترین مردم روى زمین هستند ، بگذریم از اینکه همان پیشرفت نسبى ، نتیجه بکار بستن اصولى همانند کوشش و تلاش و نظم و حس مسئولیت است که در متن تعلیمات انبیا قرار دارد.
در همین ایام که این قسمت از تفسیر را مى نویسیم ، این خبر در جرائد منتشر شد که:

در نیویورک یعنى یکى از ثروتمندترین و پیشرفته ترین نقاط دنیاى مادى ، بر اثر خاموشى ناگهانى برق صحنه عجیبى به وجود آمد، یعنى بسیارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت کردند، تا آنجا که سه هزار نفر از غارتگران بوسیله پلیس بازداشت شدند.
مسلما تعداد غارتگران واقعى چندین برابر این عدد بوده و تنها این عده بودند که نتوانستند به موقع فرار کنند ، و نیز مسلم است که آنها غارتگران حرفه اى نبوده اند که نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده کرده باشند ، زیرا حادثه یک حادثه ناگهانى بود.

بنابراین چنین نتیجه مى گیریم که با یک خاموشى برق ، ده ها هزار نفر از مردم یک شهر ثروتمند و به اصطلاح پیشرفته تبدیل به غارتگر شدند، این نه تنها دلیل بر انحطاط اخلاقى یک ملت است بلکه دلیل بر ناامنى شدید اجتماعى نیز مى باشد.

خبر دیگرى که در جرائد بود این خبر را تکمیل کرد و آن اینکه یکى از شخصیتهاى معروف که در همین ایام در نیویورک در یکى از هتلهاى مشهور چندین ده طبقهاى نیویورک سکونت داشت مى گوید:

قطع برق ، سبب شد که راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت کار خطرناکى درآید ، به طورى که متصدیان هتل اجازه نمى دادند کسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد مبادا گرفتار غارتگران گردد ، لذا مسافران را در اکیپهاى ده نفرى یا بیشتر ، با مامورین مسلح به اطاقهاى خود مى فرستادند!،

شخص مزبور اضافه مى کند که تا گرسنگى شدید به او فشار نمى آورده جرئت نداشته است از اطاق خویش خارج گردد!

اما همین خاموشى برق در کشورهاى عقب مانده شرقى هرگز چنین مشکلاتى را به وجود نمى آورده و این نشان مى دهد که آنها در عین ثروت و پیشرفت صنایع کمترین امنیت در محیط خودشان ندارند ، از این گذشته ناظران عینى مى گویند آدمکشى در آن محیطها همانند نوشیدن یک جرعه آب است ، به همین آسانى .

و مى دانیم اگر تمام دنیا را به کسى بدهند و در چنین شرائطى زندگى کند ، از بیچاره ترین مردم جهان خواهد بود ، تازه مشکل امنیت تنها یکى از مشکلات آنها است ، نابسامانیهاى فراوان اجتماعى دیگرى دارند که آنها نیز به نوبه خود بسیار دردناکند ، با توجه به این حقایق ثروت را نباید با خوشبختى اشتباه کرد.

2 - اما اینکه گفته مى شود چرا جوامعى که داراى ایمان و پرهیزگارى هستند عقب مانده اند اگر منظور از ایمان و پرهیزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پایبند بودن به اصول تعلیمات انبیاء بوده باشد ، قبول داریم چنین افرادى عقب مانده اند ، ولى مى دانیم حقیقت ایمان و پرهیزگارى چیزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نیست ، و این امرى است که با ادعا تامین نمى گردد.

با نهایت تاسف امروز اصول تعلیمات اسلام و پیامبران خدا در بسیارى از جوامع اسلامى متروک یا نیمه متروک مانده است و چهره این جوامع چهره مسلمانان راستین نیست .
اسلام دعوت به پاکى و درستکارى و امانت و تلاش و کوشش مى کند کو آن امانت و تلاش ؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بیدارى مى کند کو آن علم و آگاهى سرشار؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداکارى مى کند ، آیا براستى این اصل به طور کامل در جوامع اسلامى امروز حکمفرما است و با این حال عقب مانده اند؟! بنابراین باید اعتراف کرد اسلام چیزى است و ما مسلمانان چیز دیگر
- تفسیر نمونه ذیل آیه -

با مراجعه به تاریخ مشخص می شود آنجا که مبانی اسلام تا حدودی مراعات می شود مسلمین پیشرو سایرین هستند و آن وقتی عقب افتادند که از اسلام فاصله گرفتند:

« گوستاولوبون » از دانشمندان بزرگ و بنام اروپا می نویسد:
« برخی از دانشمندان می گویند: برای اروپای مسیحی ننگ است که بیرون آمدن از دوران توحش خود را مرهون تمدن یک قوم کافری مانند مسلمانان بدانند! و البته چنین ننگی را به سختی باید پذیرفت .

به طور خلاصه می گویم:

تمدن اسلامی در جهان تاثیر عظیم و شگفت انگیزی داشته است و مسلمانان بودند که ملت های وحشی نابود کننده دولت روم را به وسیله اخلاق خود اصلاح کردند و همین مسلمانان بودند که درهایی از معارف علمی و ادبی و فلسفی را که اروپا اطلاعی از آن ها نداشت، بر روی ما باز کردند و در مدت ششصد سال استاد ما اروپاییان بودند » - دکتر گوستاولوبون فرانسوی، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سید هاشم حسینی، ص 719- 722 -

« ویل دورانت » مورخ بزرگ اروپا می گوید:

« پیدایش و اضمحلال تمدن اسلامی از حوادث بزرگ تاریخ است . اسلام طی پنج قرن، از سال 81 هجری تا 597 هجری، (700 تا 1200م) از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمرو حکومت، تصفیه اخلاق و رفتار، تکامل سطح زندگی، وضع قوانین منصفانه انسانی، . . . ادبیات، دانشوری، علوم، طب و فلسفه، پیشاهنگ جهان بود » - ویل دورانت، تاریخ تمدن، (عصر ایمان، بخش اول)، ترجمه: ابوالقاسم طاهری، ج 4، ص 432، فصل 14 -

در جای دیگر می گوید:

« دنیای اسلام در جهان مسیحی، نفوذهای گوناگون داشت .

اروپای مسیحی غذاها، شربت ها، دارو، درمان، اسلحه، استفاده از نشان های مخصوص خانوادگی، سلیقه و ذوق هنری، ابزار، فنون صنعت، تجارت، قوانین و راه های دریانوردی را از اسلام فرا گرفت و غالبا لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کرد . . .

علمای اسلامی ریاضیات، طبیعیات، شیمی، ستاره شناسی و پزشکی یونان را حفظ کرده و به کمال رسانیدند و این میراث یونان را که بسیار غنی تر شده بود، به اروپا انتقال دادند . فیلسوفان اسلامی، تالیفات ارسطو را برای اروپای مسیحی حفظ و ضمنا ترجمه کردند . ابن سینا و ابن رشد از مشرق زمین، بر فلاسفه مدرسی اروپا، پرتو افکندند و صلاحیتشان چون یونانیان مورد اعتماد بود . . . این نفوذ اسلامی از راه بازرگانی و جنگ های صلیبی و ترجمه هزاران کتاب از عربی به لاتین و مسافرت های دانشورانی از قبیل «ژربرت » ، «مایکل اسکات » ، «ادلاردباثی » به اسپانیای مسلمان انجام گرفت » - ویل دورانت، تاریخ تمدن، (عصر ایمان، بخش اول)، ترجمه: ابوالقاسم طاهری، ج 4، ص 432 تا 434، فصل 14 -



( حرج ) یا ( لا حرج ) ؟

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۰۱ ب.ظ

هرچند در آیات متعدد قرآنی از مردم نفی حرج شده است:

... مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ... - مائده آیه 6وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ... - حج آیه 78 - و در دین کار سنـگـین و شاقى بر شما نگذارد!

و مخصوصا در مورد گروهی از جامعه مثل کور و لنگ و مریض می فرماید: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ ... - فتح آیه 48 -

و آنقدر مسأله روشن است که بزرگان ما از آن قاعده ای به نام ( لا حرج ) استخراج کرده اند که می گوید:

اساس قوانین اسلام بر سختگیرى نیست ، و اگر در جائى حکمى تولید مشقت شدید کند، موقتا برداشته مى شود، مثلا: هر گاه وضو گرفتن یا ایستادن به هنگام نماز و مانند اینها انسان را شدیدا به زحمت بیندازد، مبدل به تیمم و نماز نشسته مى شود.

اما آن به این معنا نیست که اگر در میدانی کسی توان حضور نداشته باشد ، از حضور در تمام میادین بخشوده شده باشد!

آنچنانی که در آیه 91 توبه ، تصریح می فرماید:

لَیْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ : بر ضعیفان و بیماران و آنها که وسیله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند ایرادى نیست (که در میدان مبارزه شرکت نکنند)

اما یک شرط مهم براى حکم معافى آنها بیان کرده و مى گوید:

این در صورتى است که آنها از هر گونه خیر خواهى مخلصانه درباره خدا و پیامبرش دریغ ندارند ( اذا نصحوا لله و رسوله )

یعنى گر چه آنها توانائى گرفتن سلاح بدست و شرکت در میدان نبرد ندارند ولى این توانائى را دارند که با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشویق کنند و مبارزان را دلگرم سازند، و روحیه آنها را با شمردن ثمرات جهاد تقویت کنند و به عکس تا آنجا که توانائى دارند در تضعیف روحیه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شکست آنها کوتاهى نورزند... - تفسیر نمونه -

داستان ذیل هم از این نمونه است:

پیامبر صلى الله علیه وآله تصمیم گرفت خانه های کسانى را که (بدون عذر شرعى ) در منزل هاى خود نماز مى خواندند و در جماعت مسلمانان شرکت نمى کنند، آتش بزند!!

یک نفر نابینا به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رسید و عرض کرد:

من نابینا (یا شب کور) هستم ، صداى اذان جماعت را مى شنوم ، ولى کسى نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:

از منزل خود تا مسجد طنابى ببند، هنگام نماز جماعت آن طناب را بگیر و با کمک آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن - داستانها و پندها جلد 5 -


حکم آزادی از طرف خود خدا!

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ

در زمان خلافت مأمون، شخصی مرتکب خلاف شد.

دستور داده شد که او را دستگیر کنند ؛ اما او فرار کرد و به جای او برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند.

مأمون به او گفت:

برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند! 

آن شخص گفت:

ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بکشد و تو حکمی بفرستی که مرا رها کند، آیا آن سرباز مرا آزاد می کند یا نه؟!

گفت: آری .

گفت: من نیز حکمی از پادشاهی آورده ام که اطاعت او بر تو لازم است که مرا رها سازی؟

گفت: آن کیست و آن حکم چیست؟

گفت: آن کس ( خدای تعالی) و حکم ( این آیه ) است: "...وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْری ..."(8)؛ "و هیچ گناهکاری گناه دیگری را متحمل نمی شود!"

مأمون متأثر شد و گفت:

او را رها کنید که حکمی صحیح آورده است!


منبع:

مبلغان ش 82


آسمان غره!!

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ب.ظ

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ (12) سوره رعد - « او کسى است که برق را به شما نشان مى دهد که هم مایه ترس است هم امید و ابرهاى سنگین بار ایجاد مى کند! »

تفسیر:
...

مى دانیم از نظر علمى پیدایش برق به خاطر آنست که دو قطعه ابر با الکتریسته هاى مختلف (مثبت و منفى ) به هم نزدیک مى شوند و درست همانند سر دو سیم برق که به هنگام نزدیکى جرقه میزند آنها نیز جرقه عظیمى ایجاد کرده و به اصطلاح تخلیه الکتریکى مى شوند.
اگر جرقه هاى کوچکى که از سر دو سیم در برابر چشم ما آشکار مى شود، صداى خفیفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن میزان الکتریسته بقدرى شدید است که ( رعد) را به وجود مى آورد.

و هر گاه قطعه ابرى که داراى الکتریسته مثبت است به زمین که همیشه الکتریسته منفى دارد نزدیک شود، جرقه در میان زمین و ابر ایجاد مى شود، که آن را ( صاعقه ) مى گویند، و خطرناک بودنش به همین دلیل است که یک سر آن ، زمین و نقطه هاى مرتفعى است که به اصطلاح نوک این سیم را تشکیل مى دهد

...

به هر حال برق که از نظر بعضى شاید شوخى طبیعت محسوب مى شود، با اکتشافات علمى روز ثابت شده که فوائد و برکات فراوانى دارد که ذیلا به سه قسمت آن اشاره مى شود.

برکات رعد و برق :

1 - آبیارى :

برقها معمولا حرارات فوق العاده زیاد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتیگراد! تولید مى کنند، و این حرارت کافى است که مقدار زیادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتیجه فشار هوا فورا کم شود.

و مى دانیم در فشار کم ، ابرها مى بارند و به همین دلیل غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ریزند، و از اینرو برق در واقع یکى از وظائفش آبیارى است .

2 - سمپاشى :

به هنگامى که برق با آن حرارتش آشکار مى شود قطرات باران با مقدارى اکسیژن اضافى ترکیب مى شوند و آب سنگین یعنى آب اکسیژنه ، ایجاد مى کنند

و مى دانیم آب اکسیژنه یکى از آثارش کشتن میکربها است! و به همین جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به کار مى رود، این قطرات آب اکسیژنه هنگامى که بر زمینها مى بارد، تخم آفات و بیماریهاى گیاهى را از میان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى کند و به همین جهت گفته اند هر سال که رعد و برق کم باشد آفات گیاهى بیشتر است !.

3 - تغذیه و کود رسانى :

قطرات باران که بر اثر برق و حرارت شدید و ترکیب ، یک حالت اسید کربنى پیدا مى کند که به هنگام پاشیده شدن بر زمینها و ترکیب با آنها یکنوع کود مؤ ثر گیاهى مى سازد و گیاهان از این طریق تغذیه مى شوند.

بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار کودى که در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در کره زمین به وجود مى آید به دهها ملیون تن می رسد!! ...


خدایـــــــــــــــــــــــــا! شکـــــــــــــــرت


برگرفته از:

تفسیر نمونه

نو پوشی در عزای فرزند!

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

هنگامی که "عبداللَّه بن مطرف" درگذشت، پدرش با لباسهای نو و در حالی که خود را معطر کرده بود در برابر مردم ظاهر شد!!

در این حال بستگانش بر او خُرده گرفتند که :

عبداللَّه مرده است و تو این گونه درمیان ما آمده ای؟!

مطرف گفت:

آیا باید گریه کنم، در حالی که پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده؟! و این ویژگیها برای صابران است.

خداوند می فرماید:

"اَلَّذینَ إذا أصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إنَّالِلِّهِ وَ اِنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ اُولئِکَ عَلَیْهِم صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ و رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ" - بقره/156و157 - " کسانی که هرگاه مصیبتی به ایشان می رسد می گویند: ما از آن خداییم؛ و به سوی او باز می گردیم اینها همانان هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدایت یافتگان هستند."

آیا باز هم بعد از این باید گریه کنم؟!

سپس این مصیبت بر بستگان وی آسان شد!


مثل دیوانگان!!

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ب.ظ

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (275) یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (276) - سوره بقره -

کسانى که ربا مى خورند، بر نمى خیزند مگر مانند کسى که بر اثر تماس شیطان ، دیوانه شده (و نمى تواند تعادل خود را حفظ کند، گاهى زمین مى خورد، گاهى به پا مى خیزد).این ، به خاطر آن است که گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتى میان آن دو نیست ). در حالى که خدا بیع را حلال کرده ، و ربا را حرام ! (زیرا فرق میان این دو، بسیار است ). و اگر کسى اندرز الهى به او رسد، و (از ربا خوارى ) خوددارى کند، سودهایى که در سابق ( قبل از نزول حکم تحریم ) به دست آورده ، مال اوست ، (و این حکم ، گذشته را شامل نمى گردد،) و کار او به خدا واگذار مى شود، (و گذشته او را خواهد بخشید). اما کسانى که باز گردند (و بار دیگر مرتکب این گناه شوند)، اهل آتش اند؛ و همیشه در آن مى مانند.
خداوند، ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزایش مى دهد! و خداوند، هیچ انسان ناسپاس گنهکارى را دوست نمى دارد.

تفسیر:

در این آیه شخص رباخوار، تشبیه به آدم مصروع یا دیوانه بیمار گونه اى شده که به هنگام راه رفتن قادر نیست تعادل خود را حفظ کند و به طور صحیح گام بر دارد.

آیا منظور ترسیم حال آنان در قیامت و به هنگام ورود در صحنه رستاخیز است ؟
اکثر مفسران این احتمال را پذیرفته اند.

ولى بعضى مى گویند منظور: تجسم حال آنها در زندگى این دنیا است ، زیرا عمل آنها همچون دیوانگان است ، آنها فاقد تفکر صحیح اجتماعى هستند و حتى نمى توانند منافع خود را در نظر بگیرند و مسائلى مانند تعاون ، همدردى ، عواطف انسانى ، نوع دوستى براى آنها، مفهومى ندارد و پرستش ثروت آن چنان چشم عقل آنها را کور کرده که نمى فهمند استثمار طبقات زیر دست ، و غارت کردن دسترنج آنان بذر دشمنى را در دلهاى آنها مى پاشد، و به انقلابها و انفجارهاى اجتماعى که اساس مالکیت را به خطر مى افکند منتهى مى شود، و در این صورت امنیت و آرامش در چنین اجتماعى وجود نخواهد داشت ، بنابراین او هم نمى تواند راحت زندگى کند، پس مشى او مشى دیوانگان است .

اما از آنجا که وضع انسان در جهان دیگر تجسمى از اعمال او در این جهان است ممکن است آیه اشاره به هر دو معنى باشد، آرى رباخواران که قیامشان در دنیا بیرویه و غیر عاقلانه و آمیخته با ثروت اندوزى جنون آمیز است ، در جهان دیگر نیز بسان دیوانگان محشور مى شوند.

جالب اینکه در روایات معصومین علیهم السلام  به هر دو قسمت اشاره شده است.

در روایتى در تفسیر آیه مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام ) فرمود:

آکل الربا لا یخرج من الدنیا حتى یتخبطه الشیطان یعنى ، رباخوار از دنیا بیرون نمى رود مگر این که به نوعى از جنون مبتلا خواهد شد.


منبع:

تفسیر نمونه

با این صوت زیبا ، قرآن بخوان!

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۰۶ ق.ظ

یکى از نکات مهمّى که در زندگى ائمه اطهار علیهم السّلام قابل دقت مى باشد، توجّه آن بزرگان ، به استعدادِ ذاتى افراد بود و آنان سعى مى کردند، نیروها و قواى انسانها را در راه صحیح تربیت کرده و در راستاى اهداف الهى ، شکوفا سازند!

به عنوان نمونه به داستانى که سعد خفاف (یکى از اصحاب راستگوى امام سجاد(ع) علیه السّلام نقل مى کند، اشاره مى کنیم :

روزى به یکى از اصحاب خاصِّ على علیه السّلام ( ابو عمر ذازان فارسى ) برخورد کردم و دیدم که با صوتى زیبا و لحنى دلربا، قرآن مى خواند. گفتم :

ابو عمر! عجب قرائت نیکوئى دارى ! اینگونه قرائت را از که آموخته اى ؟

وى در حالى که تبسمى بر لب داشت گفت :

من در ایّام جوانى با صدائى شیوا شعر مى خواندم ؛ آقا امیرالمؤ منین علیه السّلام مرا دید و از حُسن صوت من ، تعجب کرد، و فرمود: اى ذازان ! چرا با این صداى زیبا قرآن نمى خوانى ؟!
عرضه داشتم :

یا امیرالمؤمنین ! من از قرآن به قدر آنچه که در نماز خوانده مى شود، بیشتر بلد نیستم .

فرمود: نزدیک من بیا، چون بحضورش شتافتم ، چیزهائى در گوشم خواند که نفهمیدم ، بعد فرمود: دهانت را بگشا و در آنحال با آب دهان مبارکش دهانم را، متبرک گردانید!

به خداوند سوگند اى سعد! بعد از آن لحظه ، احساس کردم ، تمام قرآن را با اعراب و همزه و شرائط دیگر، حفظ کرده و مى دانم و بعد از آن ، در مورد قرآن ، به هیچ کس ‍ محتاج نشده و نیازى به سؤ ال پیدا نکردم .

سعد خفاف مى گوید: من این قصه را بر حضرت ابى جعفر امام باقر علیه السّلام عرضه داشتم ، آن بزرگوار فرمود: ذازان راست گفته است ؛ همانا امیرالمؤ منین علیه السّلام از خداوند تبارک و تعالى ، براى ذازان ، به اسم اعظم درخواستِ عنایت کرده است ، و هر کس با اسم اعظم ، خداوند را بخواند ردّ نمى شود.


منبع:

جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نکته ها
اثر: عبدالکریم پاک نیا

مَثَل قرآنی: سگ هار

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

(وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاءَ الَّذِىَّ ءَاتَیْنَهُ ءَایَتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَاءَتْبَعَهُ الشَّیْطَنُ فَکَانَ مِنَ ا لْغَاوِینَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ اءَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَلهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ ا لْکَلْب إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اءَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّا لِکَ مَثَلُا لْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا فَاقْصُصِا لْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ سَآءَ مَثَلاًا لْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَاءَنفُسَهُمْ کَانُواْ یَظْلِمُونَ) - اعراف / 175 177 -

((و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ؛ ولى (سر انجام ) خود را ازآن تهى ساخت و شیطان بر او دست یافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستیم (مقام ) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى بردیم ، ولى او به پستى گرایید و از هواى نفس خویش پیروى کرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى ، دهانش را باز و زبانش را برون خواهد کرد و اگر او را به حال خود واگذارى ، باز همین کار را مى کند. این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را (براى آنها) بازگو کن ، شاید بیندیشند (و بیدار شوند) چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند و تنها آنها به خودشان ستم مى کردند)).

...

وجه تشبیه:

این مثل درباره دانشمندى است که نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته آنچنان که هیچ کس فکر نمى کرد، روزى منحرف شود، اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت . و خداوند این شخص را به سگ هار تشبیه کرده است که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و در هیچ حال سیراب نمى شود و پیوسته دهانش باز و زبانش بیرون است و لَهْ لَهْ مى کند.

واژه (( لَهْث )) به معناى بیرون آوردن زبان از دهان است .

((لاهِثْ)) به سگى گفته مى شود که بدون دلیل و بى جهت زبانش را بیرون مى آورد. سگ معمولى به هنگام تشنگى و یا وقتى که صدمه اى به او برسد، زبانش را از دهانش در مى آورد و لَهْ لَهْ مى کند، یعنى این حرکت زشت حیوان ظاهراً دلیلى دارد، اما سگ لاهث بدون علّت پیوسته زبان خود را از دهانش ‍ خارج مى کند.

وجه شباهت :

وجه شباهت در این تشبیه ((عطش کاذب )) و ((بى دلیل بودن کار زشت )) است ؛ یعنى این گونه افراد بر اثر شدّت هوا پرستى و چسبیدن به لذّات جهان مادى ، یک حالت عطش نامحدود و پایان ناپذیرى به آنها دست مى دهد که همواره دنبال دنیا پرستى مى روند و به شکل بیمار گونه اى همچون ((سگهاى هار)) دهانشان براى بلعیدن جیفه و مردار دنیا، یعنى مال و مقام باز است و هر قدر مال به دست آورند و به مقام دست یابند، باز هم احساس سیرى نمى کنند؛

چنان که امام على علیه السّلام مى فرماید:

((اِنَّما الدُّنْیا جِیْفَةٌ وَالمُتَواخُونَ عَلَیْها اءَشْباهُ الکِلابِ ... - غرر الحکم ، ج 1، ص 299، ح 23 - به راستى که جهان مردارى است گندیده و آنها که بر سر این جیفه گندیده باهم برادرى و دوستى مى کنند مانند سگانند)).

ملاّى رومى میلهاى درونى و غرائز نفسانى انسان را به سگ درنده اى تشبیه کرده ، مى گوید:

میلها همچو سگان خفته اند
اندر ایشان خیر و شرّ بنهفته اند

چون که قدرت نیست خفتند این رده
همچو هیزم پاره ها و تن زده
...
چون در آن کوچه خرى مردار شد
صد سگ خفته بدان بیدار شد!

حرصهاى رفته اندر کتم غَیْب
تاختن آورد و سر بر زد زجیْب

مو به موى هر سگى دندان شده!
و ز براى حیله دُم جنبان شده

صد چنین سگ اندر این تن خفته اند!
چون شکارى نیستشان بنهفته اند
!

- مثنوى معنوى -

یعنى : سگان ، هنگامى که طعمه اى درکار نیست ، چنان کنار هم مى خوابند که انسان خیال مى کند هیزم ریز شده است که کنار هم چیده شده و یا مانند گوسفندانى که کنار هم خوابیده اند. گویى هیچ گونه غریزه درّندگى در آنها وجود ندارد، امّا وقتى که بوى لاشه مردار را حسّ مى کنند، چنان به سوى آن هجوم مى برند که هر لاخ از موهاى بدنشان همچون دندان براى بلعیدن مردار تیز مى شود.

آرى ، حرص وولع وفزون طلبى نسبت به مال ومقام براى آدمى بسیارخطرناک مى باشد که اگر آن را در کنترل عقل و شرع در نیاورد درّنده خویى در او بوجود خواهد آورد.

از امام صادق علیه السّلام روایت است که فرمود:

((مَثَل الدُّنْیا کَمَثَلِ ماءِ الْبَحْرِ کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حَتّى یَقْتُلَهُ - اصول کافى ، ج 1، ص 136، ح 24 - مثل دنیا (پرستى و جاه طلبى ) همانند آب دریاست که آدم تشنه هرچه از آن بیاشامد، تشنگى اش زیادتر مى شود (و آن قدر از آن مى نوشد تا) سرانجام او را مى کشد)).

از امام باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود:

((مَثَلُ الْحَریصِ عَلَى الدُّنْیا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ، کُلَّمَا ازْدادَتْ عَلى نَفْسِها لفّاً کانَ اءَبْعَدَلَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَموُتَ غَمّاً - اصول کافى ، ج 2، ص 143، ح 20 - مثل شخص حریص دنیا طلب ، همچون مثل کرم ابریشم است که هرچه بیشتر بر خود مى تند راه بیرون آمدن و نجاتش دور تر مى شود، تا آن که بمیرد)).


خطر بلعم باعوراهاى هر عصر:

همانگونه که ملاحظه کردید آیات مورد بحث نامى از کسى نبرده ، بلکه سخن از عالم و دانشمندى مى گوید که نخست در مسیر حقّ بود، آن چنان که هیچ کس فکر نمى کرد روزى منحرف شود، امّا سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت .

از روایات بسیار و کلمات مفسّران استفاده مى شود که منظور از این شخص ، مردى به نام ((بلعم باعورا)) است که در عصر حضرت موسى علیه السّلام زندگى مى کرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شد و حتّى موسى علیه السّلام از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرد و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید، ولى بر اثر تمایل به ((فرعون )) و وعد و وعیدهاى او، از راه حقّ منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا آنجا که در صف مخالفان موسى علیه السّلام قرار گرفت .

از امام باقرعلیه السّلام روایت شده است که فرمود: (( اصل آیه در باره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال در باره هر کسى که هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجیح دهد، بیان داشته است )) - تفسیر مجمع البیان ، ج 4، ص 500، ذیل آیه مورد بحث -

اصولاً کمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى و تمایل به زرق و برق جهان مادّه (و إخلاد إلى الارض ) همه سرمایه هاى فکرى خود را در اختیار طاغوتها مى گذارند و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام از وجود این گونه افراد حدّ اکثر استفاده رامى کنند.

این موضوع اختصاص به زمان موسى علیه السّلام یا سایر پیامبران نداشته ، بعد از عصر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و تا به امروز نیز ادامه دارد که ((بلعم باعوراها)) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزه حسد در اختیار گروه هاى منافق و دشمنان حقّ و فراعنه و بنى امیّه ها و بنى عبّاسها و طاغوتها قرار داده و مى دهند - اقتباس از تفسیر نمونه ، ج 7، ص 14 16 -


صدهزار ابلیس و بلعم در جهان
همچنین بوده است پیدا و نهان

این دو را مشهور گردانید اله
تا که باشند این دو بر باقى گواه

این دو دزد آویخت بر دار بلند
ورنه اندر شهر بس دزدان بدند

این دو را پرچم به سوى شهر برد
کشتگان قهر را نتوان شمرد

- مثنوى معنوى ، دفتر اوّل -

امام خمینى قدّس سرّه در بخشى از پیامشان در سال 1367 به مناسبت سالگرد کشتار خونین حجاج ایرانى در مکّه ، مفتى هاى دربار سعودى را ((نوادگان بلعم باعورا)) خواند و فرمود:
((آرى در منطق استکبار جهانى هر که بخواهد برائت از کفر و شرک را پیاده کند متّهم به شرک خواهد شد و مفتى ها و مفتى زادگان این نوادگان ((بلعم باعورا))ها به قتل و کفر او حکم خواهند داد ...)) - صحیفه نور، ج 20، ص 228 -

توضیح چند مطلب:

1 - ((اِنْسَلَخَ)) از مادّه ((انسلاخ )) به معناى از پوست بیرون آمدن است ، همان گونه که مار از پوست خود بیرون مى آید. به قصاب از این جهت سلاّخ مى گویند که پوست گوسفندان را از بدنشان بیرون مى آورد.
این تعبیر نشان مى دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان بر ((بلعم باعورا)) احاطه داشت که همچون پوست تن او شده بود، امّا او باگرایش به هوا پرستى از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را به کلّى تغییر داد!! - اقتباس از تفسیر نمونه ، ج 7، ص 12 -

2 - از تعبیر (فَاءَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ) چنین استفاده مى شود که در آغاز شیطان تقریباً از ((بلعم باعورا)) قطع امید کرده بود، چراکه او کاملاً در مسیر حق قرار داشت ، امّا همین که دید تمایل به هواپرستى پیدا کرده و از راه حقّ منحرف شده است ، به سرعت او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد - اقتباس از تفسیر نمونه ، ج 7، ص 12 -

یعنى سگ درون که همان هوا پرستى و جاه طلبى است ، با سگ برون دست به دست هم دادند و ((بلعم باعورا)) را به خاک مذلّت نشاندند؛ به عبارت دیگر دشمن داخلى ، یعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى ، یعنى شیطان او را به سیه روزى کشاندند.

از شرّ این دو دشمن خطرناک باید به خدا پناه برد چنان که در دعا آمده است :

((واغَوْثاهُ بِکَ یا اَللّهُ مِنْ هَوىً قَد غَلَبَنى وَمِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَکْلَبَ عَلَىَّ؛ خدایا! فریاد از (هواى نفس ) که بر من مسلّط شده و پناه بر تو از دشمنى که همچون سگ بر من حمله ور شده و مرا دنبال مى نماید)) - حاشیه مفاتیح الجنان ، کتاب باقیات الصالحات ، دعاى حزین -

3 - جمله (وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ) به معناى این است که : ((اگر مى خواستیم ، مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم ، وى را مقام والا دهیم )). ولى مسلّم است که نگهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادى اراده است ، سازگار نیست و نشانه شخصیّت و عظمت کسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى کند: ما او را گذاشتیم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى را بپیماید، ((به پستى گرایید و بر اثر پیروى از هوا و هوس نفس سقوط کرد))؛ (وَلکِنَّهُ اخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ).

((اخلد)) از مادّه ((اخلاد)) به معناى سکونت دائمى در یک جا اختیار کردن است ، بنا بر این (اَخْلَدَ إِلَى الاَْرْض ) یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادى است )) - تفسیر نمونه ، ج 7، ص 13 -

در پایان درباره این گونه افراد هوا پرست مى گوید:
(وَاءَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ)؛ ((اینها بر خویشتن ستم روا داشته اند)).

چه ستمى از این بالاتر که سرمایه هاى معنوى علوم و دانشهاى خویش را که مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هایشان گردد، در اختیار صاحبان ((زر)) و ((زور)) مى گذارند و به بهاى ناچیز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى کشانند - تفسیر نمونه ، ج 7، ص 13 -


منبع:

 چهل مثل از قرآن
حسین حقیقت جو


گردش

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ب.ظ

فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (137) آل عمران -

جهان گردی:

آثارى که در نقاط مختلف روى زمین از دورانهاى قدیم باقى مانده اسناد زنده و گویاى تاریخ هستند، و حتى ما از آنها بیش از تاریخ مدون بهره مند مى شویم ، آثار باقیمانده از دورانهاى گذشته ، اشکال و صور و نقوش روح و دل و تفکرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان مى دهد، در صورتى که تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عکسهاى خشک و بى روح آنها را مجسم مى سازد.

آرى ویرانه کاخهاى ستمگران ، و بناهاى شگفت انگیز اهرام مصر و برج بابل و کاخهاى کسرى و آثار تمدن قوم سباء و صدها نظائر آن که در گوشه و کنار جهان پراکنده اند، هر یک در عین خاموشى هزار زبان دارند و سخنها مى گویند، و اینجا است که شاعران نکته سنج به هنگامى که در برابر خرابه هاى این کاخها قرار مى گرفتند، تکان شدیدى در روح خود احساس کرده و اشعار شورانگیزى مى سرودند، چنانکه (خاقانى ) و شعراى معروف دیگرى این آوازها را از درون ذرات کاخ شکست خورده کسرى و مانند آن با گوش جان شنیده ، و آنها را در شاهکارهاى ادبى سرودند.
مطالعه یک سطر از این تاریخهاى زنده معادل مطالعه یک کتاب قطور تاریخى است! و اثرى که این مطالعه در بیدارى روح و جان بشر دارد با هیچ چیز دیگرى برابرى نمى کند، زیرا هنگامى که در برابر آثار گذشتگان قرار مى گیریم گویا یک مرتبه ویرانه ها جان مى گیرند و استخوانهاى پوسیده از زیر خاک زنده مى شوند، و جنب و جوش پیشین خود را آغاز مى کنند، بار دیگر نگاه مى کنیم همه را خاموش و فراموش شده مى بینیم و مقایسه این دو حالت نشان مى دهد افراد خودکامه چه کوتاه فکرند که براى رسیدن به هوسهاى بسیار زودگذر آلوده هزاران جنایت مى شوند.

و لذا قرآن مجید دستور مى دهد که :

مسلمانان در روى زمین به سیر و سیاحت بپردازند و آثار گذشتگان را در دل زمین و یا در روى خاک با چشم خود ببینند و از مشاهده آن عبرت گیرند.
آرى در اسلام نیز جهانگردى وجود دارد، و به آن اهمیت زیادى داده شده اما نه بسان توریستهاى هوسران و هوسباز امروز بلکه براى تحقیق و بررسى آثار و سرنوشت پیشینیان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان ، و این همان چیزى است که قرآن نام آن را ( سیر فى الارض ) گذارده و طى آیات متعددى به آن دستور داده است از جمله :

1- (قل سیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین ؛

بگو: بروید در روى زمین گردش کنید سپس بنگرید عاقبت و سرانجام گناهکاران چگونه بوده است (سوره نمل آیه 71)
2 - (قل سیروا فى الارض فانظروا کیف بداء الخلق ؛

بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را بوجود آورده است (سوره عنکبوت آیه 20).
3 - (افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها؛

آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند). (سوره حج آیه 46) و آیات دیگر.

این آیه مى گوید: این جهانگردى معنوى و سیر در ارض قلب انسان را دانا و چشم انسان را بینا و گوش او را شنوا مى گرداند، و از خمودى و جمود، رهائى مى بخشد.

متاءسفانه این دستور زنده اسلامى نیز مانند بسیارى از دستورات فراموش شده دیگر، از طرف مسلمانان توجهى به آن نمى شود، حتى جمعى از علماء و دانشمندان اسلامى گویا در محیط فکر خود، زمان و مکان را متوقف ساخته اند، و در عالمى غیر از این عالم زندگى مى کنند، از تحولات اجتماعى دنیا بیخبرند و به کارهاى جزئى و کم اثر که در مقابل کارهاى اصولى و اساسى ارزش چندانى ندارد خود را مشغول ساخته اند.
در دنیائى که حتى پاپها و کاردینالهاى مسیحى که بعد از قرنها انزوا و گوشه گیرى و قطع ارتباط با دنیاى خارج ، به سیر در ارض ‍ مى پردازند تا نیازمندیهاى زمان را درک کنند، آیا نباید مسلمانان به این دستور صریح قرآن عمل کنند و خود را از تنگناى محیط محدود فکرى بدر آورند تا تحول و جنبشى در عالم اسلام و مسلمین پدید آید؟

در آیه بعد مى گوید: (آنچه در آیات فوق گفته شد بیانیه روشنى است براى همه انسانها و وسیله هدایت و اندرزى است براى همه پرهیزگاران ) (هذا بیان للناس و هدى و موعظة للمتقین ).
یعنى در عین اینکه این بیانات جنبه همگانى و مردمى دارد تنها پرهیزگاران و افراد با هدف از آن الهام مى گیرند و هدایت مى شوند.


منبع:

تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه

مال کثیر

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۵۸ ب.ظ

متوکل عباسى سخت بیمار شد، نذر کرد اگر بهبودی یابد، مال کثیرى ( مال زیادی ) صدقه بدهد.

چون سلامت خود را باز یافت ، از علماء پرسید:

کثیر ( زیاد ) چه مقدار است تا به نذر خود وفا کنم؟

جوابهاى مختلفى مطرح شد، و متوکل متحیر ماند!

سر انجام از امام هادى علیه السلام پرسید.

حضرت فرمود:

هشتاد درهم تصدق دهد!!

متوکل از سبب حکم سؤ ال کرد.

حضرت به آیه 25 توبه ( لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ : خداوند شما را در میدانهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید) اشاره نموده و فرمود :
ما تعداد میدانهاى نبرد اسلام و کفر را که در آن مسلمانان پیروز شدند برشمردیم ، عدد آن هشتاد بود!


طبّ قرآنی

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ

وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (31) سوره اعراف -

جمله کلوا و اشربوا و لا تسرفوا ( بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید ) که در آیه فوق آمده است ، گر چه بسیار ساده به نظر مى رسد، اما امروز ثابت شده است که یکى از مهمترین دستورات بهداشتى همین است.

زیرا تحقیقات دانشمندان به این نتیجه رسیده که سرچشمه بسیارى از بیماریها، غذاهاى اضافى است که به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند، این مواد اضافى هم بار سنگینى است براى قلب و سایر دستگاه هاى بدن ، و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بیماریها، لذا براى درمان بسیارى از بیماریها، نخستین گام همین است که این مواد مزاحم که در حقیقت زباله هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاکسازى جسم عملى گردد.

عامل اصلى تشکیل این مواد مزاحم ، اسراف و زیاده روى در تغذیه و به اصطلاح پرخورى است.

و راهى براى جلوگیرى از آن جز رعایت اعتدال در غذا نیست مخصوصا در عصر و زمان ما که بیماریهاى گوناگونى مانند بیمارى قند، چربى خون ، تصلب شرائین ، نارسائیهاى کبد و انواع سکته ها، فراوان شده ، افراط در تغذیه با توجه به عدم تحرک جسمانى کافى ، یکى از عوامل اصلى محسوب مى شود، و براى از بین بردن اینگونه بیماریها راهى جز حرکت کافى و میانه روى در تغذیه نیست .

مفسر بزرگ ما، مرحوم طبرسى در مجمع البیان مطلب جالبى نقل مى کند که:

هارون الرشید طبیبى مسیحى داشت که مهارت او در طب معروف بود، روزى این طبیب به یکى از دانشمندان اسلامى گفت : من در کتاب آسمانى شما چیزى از طب نمى یابم ، در حالى که دانش مفید بر دو گونه است : علم ادیان و علم ابدان.

او در پاسخش چنین گفت :

خداوند همه دستورات طبى را در نصف آیه از کتاب خویش آورده است : کلوا و اشربوا و لا تسرفوا : بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.

پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه کرده است:

المعدة بیت الادواء و الحمیة رأ س کل دواء و اعط کل بدن ما عودته : معده خانه همه بیماریها است ، و امساک سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت داده اى ( از عادات صحیح و مناسب ) آن را از او دریغ مدار.

طبیب مسیحى هنگامى که این سخن را شنید گفت :

ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا!: قرآن شما و پیامبرتان براى جالینوس ‍ (طبیب معروف ) طبى باقى نگذارده است .

کسانى که این دستور را ساده فکر مى کنند، خوب است در زندگى خود آن را بیازمایند تا به اهمیت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعایت این دستور را در سلامت جسم و تن خود ببینند.


منبع:

تفسیر نمونه

پاسخ به اشکالاتی در خصوص حدود

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۲ ق.ظ

وَاللَّاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (15) - سوره نساء -

گاه و بى گاه به مناسبتهایى مى پرسند:

چرا اسلام قوانین جزایى و کیفرى سخت و طاقت فرسایى مقرر نموده؟!

به عنوان نمونه در برابر یک بار آلوده شدن به زناى محصنه ( فرد همسرداری که همسرش در تمکینش هست ) در آغاز مجازات حبس ابد مقرر گردید و سپس مجازات اعدام تعیین شد!

آیا بهتر نبود مجازاتهاى ملایمترى در برابر اینگونه اعمال تعیین گردد تا تعادلى در میان جرم و کیفر برقرار شده باشد؟!

ولى باید توجه داشت که قوانین کیفرى اسلام گرچه ظاهرا سخت و شدید هستند، ولى در مقابل ، راه اثبات جرم در اسلام آسان نیست ، و براى آن شرایطى تعیین شده که غالبا تا گناه علنى نشود آن شرائط حاصل نمى گردد.

مثلا :

افزایش دادن تعداد شهود را به چهار نفر که در آیه فوق به آن اشاره شده به قدرى سنگین است که فقط افراد بى باک و بى پروا ممکن است مجرم شناخته شوند و بدیهى است این چنین اشخاص باید به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت دیگران گردند و محیط از آلودگى گناه پاک گردد، همچنین براى شهادت شهود شرایطى تعیین شده از قبیل رؤیت!! و عدم قناعت به قرائن!! و هماهنگى در شهادت ، و مانند آن ، که اثبات جرم را سخت تر مى کند.

به این ترتیب اسلام ، احتمال یک مجازات فوق العاده شدید را در برابر این گونه گناهکاران قرار داده ، و همین احتمال اگر چه ضعیف هم باشد مى تواند در روحیه غالب افراد اثر بگذارد، اما راه اثبات آن را مشکل قرار داده تا عملا در این گونه موارد اعمال خشونت بطور وسیع انجام نگیرد.

در حقیقت اسلام خواسته اثر تهدیدى این قانون کیفرى را حفظ کند بدون این که افراد زیادى مشمول اعدام شوند.

نتیجه این که روش اسلام در تعیین مجازات و راه اثبات جرم ، روشى است که حداکثر تاءثیر را در نجات جامعه از آلودگى به گناه دارد در حالى که افراد مشمول این مجازاتها عملا زیاد نیستند و به همین جهت ما از این روش به عنوان روش (سهل و ممتنع ) تعبیر می کنیم.

________________________

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (2) - سوره نور -

آیه فوق مشتمل بر سه دستور است :

1 - بیان حکم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء ( زنای غیر محصنه که مجازاتش صد ضربه شلاق است. )
2 - تاءکید بر این که در اجراى این حد الهى گـرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشوید، احساسات و محبتى که نتیجه اى جز فساد و آلودگى اجتماع ندارد.

منتها براى خنثى کردن انگیزه هاى این گونه احساسات مساءله ایمان به خدا و روز جزا را پیش مى کشد چرا که نشانه ایمان به مبدء و معاد، تسلیم مطلق در برابر فرمان او است ، ایمان به خداوند عالم حکیم سبب مى شود که انسان بداند هر حکمى فلسفه و حکمتى دارد و بى دلیل تشریع نشده ، و ایمان به معاد سبب مى شود که انسان در برابر تخلفها احساس مسئولیت کند.

در اینجا حدیث جالبى (از پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که توجه به آن لازم است :

یؤتى بوال نقص من الحد سوطا فیقال له لم فعلت ذاک ؟ فیقول : رحمة لعبادک ، فیقال له انت ارحم بهم منى ؟! فیؤ مر به الى النار، و یؤتى بمن زاد سوطا، فیقال له لم فعلت ذلک ؟ فیقول لینتهوا عن معاصیک ! فیقول : انت احکم به منى ؟! فیؤ مر به الى النار!:

(روز قیامت بعضى از زمامداران را که یک تازیانه از حد الهى کم کرده اند در صحنه محشر مى آورند و به او گفته مى شود چرا چـنین کردى ؟ مى گوید: براى رحمت به بندگان تو! پروردگار به او مى گوید: آیا تو نسبت به آنها از من مهربانتر بودى ؟! و دستور داده مى شود او را به آتش بیفکنید! دیگرى را مى آورند که یک تازیانه بر حد الهى افزوده ، به او گفته مى شود: چرا چنین کردى ؟ در پاسخ مى گوید: تا بندگانت از معصیت تو خوددارى کنند! خداوند مى فرماید: تو از من آگـاهتر و حکیمتر بودى ؟! سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند).

3 - دستور حضور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است چرا که هدف تنها این نیست که گـنهکار عبرت گیرد، بلکه هدف آنست که مجازات او سبب عبرت دیگران هم شود.

و به تعبیر دیـگـر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در یک فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرایت مى کند، براى پاکسازى باید همانگونه که گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد.

و به این ترتیب اساس پاسخ این سؤ ال که چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بریزد؟! روشن مى شود، زیرا مادام که گناه آشکار نگردیده و به دادگاه اسلامى کشیده نشده است (خداوند ستار العیوب ) راضى به پرده درى نیست اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و کم شدن اهمیت گناه ، باید به گـونه اى مجازات صورت گیرد که اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد.

اصولا در یک جامعه سالم باید ( تخلف از قانون ) با اهمیت تلقى شود، مسلما اگر تخلف تکرار گـردد آن اهمیت شکسته مى شود و تجدید آن تنها با علنى شدن کیفر متخلفان است .
این واقعیت را نیز از نظر نباید دور داشت که بسیارى از مردم براى حیثیت و آبروى خود بیش از مساءله تنبیهات بدنى اهمیت قائلند، و همین علنى شدن کیفر ترمز نیرومندى بر روى هوسهاى سرکش ‍ آنها است .

_________________________

وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا (32) سوره اسراء -

فلسفه تحریم زنا:

1 - پـیدایش هرج و مرج در نظام خانواده ، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابطه اى که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است ، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان مى گـردد، و پـایه هاى محبتى را که در تمام طول عمر سبب ادامه این حمایت است مى گذارد.
خلاصه ، در جامعه اى که فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى که بر پـایه روابط خانوادگـى بنیان شده سخت دچـار تزلزل مى گردد.
براى پـى بردن به اهمیت این موضوع کافى است یک لحظه چنین فکر کنیم که چنانچه زنا در کل جامعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچیده شود، فرزندان بى هویتى که در چـنین شرائطى متولد شوند تحت پوشش حمایت کسى نیستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن .
از این گـذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کننده اى در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم مى شوند، و جامعه انسانى به یک جامعه کاملا حیوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل مى گردد.

2 - این عمل ننـگـین سبب انواع برخوردها و کشمکشهاى فردى و اجتماعى در میان هوسبازان است ، داستانهائى را که بعضى از چـگـونـگـى وضع داخل محله هاى بدنام و مراکز فساد نقل کرده و نوشته اند به خوبى بیانگر این واقعیت است که در کنار انحرافات جنسى بدترین جنایات رخ مى دهد.

3 - تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریها است و با تمام تشکیلاتى که براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کرده اند باز آمار نشان مى دهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

4 - این عمل غالبا سبب سقط جنین و کشتن فرزندان و قطع نسل مى گردد، چرا که چنین زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اینگونه فرزندان نیستند، و اصولا وجود فرزند مانع بزرگـى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا همیشه سعى مى کنند آنها را از میان ببرند.
و این فرضیه کاملا موهوم که مى توان اینگونه فرزندان را در مؤ سساتى زیر نظر دولتها جمع آورى کرد شکستش در عمل روشن شده ، و ثابت گردیده که پرورش فرزندان بى پـدر و مادر به این صورت چـقدر مشکلات دارد، و تازه محصول بسیار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنایتکار بى شخصیت و فاقد همه چیز!

5 - نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غریزه جنسى نیست ، بلکه اشتراک در تشکیل زندگى و انس روحى و آرامش فکرى ، و تربیت فرزندان و همکارى در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم زنان هیچیک از اینها امکان پذیر نیست .

امام على بن ابى طالب (علیه السلام ) در حدیثى مى گوید: از پیامبر شنیدم چنین مى فرمود:
فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنیا و ثلث فى الاخرة : فاما اللواتى فى الدنیا فیذهب بنور الوجه ، و یقطع الرزق ، و یسرع الفناء ؛ و اما اللواتى فى الاخرة فغضب الرب و سوء الحساب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار :
در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنیا و سه قسمت آن در آخرت است .
اما آنها که در دنیا است یکى این است که صفا و نورانیت را از انسان مى گیرد روزى را قطع مى کند، و تسریع در نابودى انسانها مى کند. و اما آن سه که در آخرت است غضب پـروردگـار، سختى حساب و دخول - یا خلود - در آتش دوزخ است .


برگرفته از:

تفسیر نمونه


فهرستی از محبوبین و غیر محبوبین قرآنی

سه شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ب.ظ

محبوبین قرآنی


ا - محسنین:

وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (195) - بقره -

و در راه خدا، انفاق کنید! و (با ترک انفاق )، خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید! و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مى دارد.

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (134) - آل عمران -

 همانها که در توانگرى و تنگدستى انفاق مى کنند؛ و خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم مى گذرند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

فَآَتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآَخِرَةِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (148)  - آل عمران -

از این رو خداوند پاداش این جهان و پاداش نیک آن جهان را به آنها داد، و خداوند نیکوکاران را دوست مى دارد.

فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (13) - مائده -

اما بخاطر پیمان شکنى ، آنها را از رحمت خویش دور ساختیم و دلهاى آنها را سخت و سنگین نمودیم (تا آنجا که ) سخنان (خدا) را از مورد خود تحریف مى کنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش کردند و هر زمان به خیانتى (تازه ) از آنها آگاه مى شوى ، مگر عده کمى از آنها، ولى از آنها در گذر و صرف نظر کن که خداوند نیکوکاران را دوست مى دارد.

لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآَمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (93) - مائده -

بر کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نیست (و نسبت به نوشیدن شراب قبل از نزول حکم تحریم مجازات نمى شوند) مشروط بر اینکه تقوا پیشه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان آورند، سپس تقوا پیشه کنند و نیکى نمایند، و خداوند نیکوکاران را دوست مى دارد.

2 - متطهّرین:

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (222) - بقره -

و از تو، درباره خون حیض سوال مى کنند، بگو: چیز زیانبار و آلودهاى است ، از این رو در حالت قاعدگى ، از زنان کناره گیرى کنید! و با آنها نزدیکى ننمایید، تا پاک شوند! و هنگامى که پاک شدند، از طریقى که خدا به شما فرمان داده ، با آنها آمیزش کنید! خداوند، توبه کنندگان را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست دارد.


3 - مطّهّرین:

لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (108) - توبه -

هرگز در آن قیام (و عبادت ) مکن ، آن مسجدى که از روز نخست بر پایه تقوى بنا شده شایسته تر است که در آن قیام (و عبادت ) کنى ، در آن مردانى هستند که دوست مى دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد.

4 - توّابین:

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (222) - بقره -

و از تو، درباره خون حیض سوال مى کنند، بگو: چیز زیانبار و آلودهاى است ، از این رو در حالت قاعدگى ، از زنان کناره گیرى کنید! و با آنها نزدیکى ننمایید، تا پاک شوند! و هنگامى که پاک شدند، از طریقى که خدا به شما فرمان داده ، با آنها آمیزش کنید! خداوند، توبه کنندگان را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست دارد.


5 - متّقین:

بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (76) - آل عمران -

آرى ، کسى که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگارى پیشه نماید، (خدا او را دوست مى دارد، زیرا) خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.

إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (4) - توبه -

مگر کسانى از مشرکان که با آنها عهد بستید و چیزى از آن فروگذار نکردند و احدى را بر ضد شما تقویت ننمودند، پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.

کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (7) - توبه -

چگونه براى مشرکان پیمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى که آنها همواره آماده شکستن پیمانشان هستند) مگر کسانى که با آنها نزد مسجد الحرام پیمان بستید (این گروه که پیمان خود را محترم شمردند) مادام که در برابر شما وفادار باشند شما نیز وفادارى کنید که خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.

6 - صابرین:

وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (146) - آل عمران -

چه بسیار پیامبرانى که مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگ کردند، آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها مى رسید سست نشدند، و ناتوان نگردیدند و تن به تسلیم ندادند و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.


7 - متوکّلین:

 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (159) - آل عمران -

به (برکت ) رحمت الهى ، در برابر آنها ( مردم ) نرم (و مهربان شدى )! و اگرخشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنهاآمرزش بطلب ! و در کارها، با آنها مشورت کن ! اما هنگامى که تصمیم گرفتى ، (قاطعباش ! و) بر خدا توکل کن ! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.


8 - مقسطین:

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (42) - مائده -

آنها بسیار به سخنان تو گوش مى دهند تا آنرا تکذیب کنند، مال حرام فراوان مى خورند اگر نزد تو آمدند در میان آنان داورى کن یا (اگر صلاح بود) آنها را بحال خود واگذار و اگر از آنها صرف نظر کنى به تو زیان نمى رسانند و اگر میان آنها داورى کنى با عدالت داورى کن که خدا عادلان را دوست دارد.

وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (9) - حجرات -

هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در میان آنها صلح برقرار سازید و اگـر یکى از آنها بر دیگرى تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست دارد.

لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (8) - ممتحنه -

خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى کند، چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.


9 - الذین یقاتلون ...

إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ (4) - صف -

خداوند کسانى را دوست مى دارد که در راه او پیکار مى کنند همچون بنائى آهنین و سدى فولادین.


غیر محبوبین:


1 - معتدین:

وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (190) - بقره

و در راه خدا، با کسانى که با شما مى جنگند، نبرد کنید! و از حد تجاوز نکنید، که خدا تعدى کنندگان را دوست نمى دارد!

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (87) - مائده -

اى کسانى که ایمان آورده اید چیزهاى پاکیزه را که خداوند براى شما حلال کرده بر خود حرام نکنید، و از حد تجاوز ننمائید، زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد.

ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (55) - اعراف -

پروردگار خود را از روى تضرع و در پنهانى بخوانید (و از تجاوز دست بردارید که ) او متجاوزان را دوست نمی دارد.


2 - فساد:

وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ (205) - بقره -

(نشانه آن ، این است که ) هنگامى که روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمین ، کوشش مى کنند، و زراعتها و چهارپایان را نابود مى سازند، (با اینکه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.


3 - مفسدین:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (64) - مائده -

و یهود گفتند دست خدا به زنجیر بسته است !، دستهایشان بسته باد و بخاطر این سخن از رحمت (الهى ) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت ) او گشاده است هر گونه بخواهد مى بخشد، و این آیات که بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغیان و کفر بسیارى از آنها مى افزاید، و در میان آنها عداوت و دشمنى تا روز قیامت افکندیم ، و هر زمان آتش جنگى افروختند آنرا خداوند خاموش ساخت و براى فساد در زمین تلاش مى کنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.

وَابْتَغِ فِیمَا آَتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآَخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (77) - قصص -

و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو کن ، بهره ات را از دنیا فراموش منما، و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده است نیکى کن و هرگز فساد در زمین منما که خدا مفسدان را دوست ندارد.


4 - کفّار اثیم:

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (276) - بقره -

خداوند، ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزایش مى دهد! و خداوند، هیچ انسان ناسپاس گنهکارى را دوست نمى دارد.


5 - خوّان اثیم:

وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ خَوَّانًا أَثِیمًا (107) نساء -

و از آنها که به خود خیانت کردند دفاع مکن زیرا خداوند افراد خیانت پیشه گنهکار را دوست ندارد.


6 - خوّان کفور:

 إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آَمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ (38) - حج -

خداوند از کسانى که ایمان آورده اند دفاع مى کند، خداوند هیچ خیانتکار کفران کننده اى را دوست ندارد.

7 - کافرین:

قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ (32) - آل عمران -

 بگو: از خدا و فرستاده (او)، اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمیدارد.

لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ (45) - روم -

این براى آنست که خداوند کسانى را که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد، او کافران را دوست ندارد.


8 - ظالمین:

وَأَمَّا الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (57) - آل عمران -

 اما آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد، و خداوند، ستمکاران را دوست نمیدارد.

إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَیَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (140) - آل عمران -

 اگر به شما (در میدان احد،) جراحتى رسید (و ضربه اى وارد شد)، به آن جمعیت نیز (در میدان بدر)، جراحتى همانند آن وارد گردید. و ما این روزها(ى پیروزى و شکست ) را در میان مردم مى گردانیم ؛ (- و این خاصیت زندگى جهان است -) تا افرادى که ایمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از میان شما قربانیانى بگیرد، و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.

وَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (40) شوری -

و کیفر بدى مجازاتى همانند آن است ، و هر کس عفو و اصلاح کند اجر و پاداش او با خدا است خداوند ظالمان را دوست ندارد.

9 - مختال فخور:

وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا (36) - نساء -

و خدا را بپرستید! و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیکى کنید؛ و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان ، و همسایه نزدیک ، و همسایه دور، و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانى که مالک آنها هستید، زیرا خداوند، کسى را که متکبر فخرفروش است ، (و از اداى حقوق دیگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد.

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (18) - لقمان -

 (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد.

 لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (23) - حدید -

این به خاطر آن است که براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبر فخرفروش ى را دوست ندارد.


10 - الجهر بالسوء:

لَا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا (148) - نساء -

 خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود بدیها را اظهار کند مگر آن کسى که مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است.


11 - مسرفین:

وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآَتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (141) - انعام -

او است که باغهاى معروش (باغهائى که درختانش روى داربستها قرار مى گیرند) و باغهاى غیر معروش (درختانى که نیاز به داربست ندارند) آفرید، و همچنین نخل و انواع زراعت را که از نظر میوه و طعم با هم متفاوتند و (نیز) درخت زیتون و انار را که از جهتى با هم شبیه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهریشان شبیه یکدیگر است در حالى که طعم میوه آنها فوق العاده متفاوت ) از میوه آن به هنگامى که به ثمر مى نشیند بخورید و حق آن را به هنگام درو بپردازید، اسراف نکنید که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمى دارد.

یَا بَنِی آَدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (31) - اعراف -

اى فرزندان آدم ! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمى دارد.


12 - خائنین:

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (58) - انفال -

و هر گاه (با ظهور نشانه هائى ) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (که عهد خود را شکسته حمله غافلگیرانه کنند) به طور عادلانه به آنها اعلام کن (که پیمانشان لغو شده است ) زیرا خداوند خیانت کاران را دوست نمیدارد.


13 - مستکبرین:

لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ (23) - نحل -

قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشکار مى سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمی دارد.


14- فرحین:

إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآَتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (76) - قصص -

قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم کرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بودیم که حمل صندوقهاى آن براى یک گـروه زورمند مشکل بود، به خاطر بیاور هنگامى را که قومش به او گفتند: این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان ( مغرور ) را دوست نمى دارد.



دنیا و آخرت

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ق.ظ

شخصی نزد ابن سیرین آمد و گفت:

« خواب دیدم دنیا و آخرت را از دست داده ام »

گفت: قدری بنشین .

بعد از دقایقی شخصی دیگر آمد و گفت:

« خواب دیدم دنیا و آخرت نصیبم شده است »

ابن سیرین به آن مرد اول گفت:

تو قرآن گم کرده ای و این دومی یافته است!!!

پس رفت و قرآن خود را گرفت .»

نیکی

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ب.ظ

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (92) - سوره مبارکه آل عمران -

هرگز به (حقیقت ) نیکوکارى نمى رسید مگر اینکه از آنچه دوست مى دارید (در راه خدا) انفاق کنید، و آنچه انفاق مى کنید خداوند از آن با خبر است.


یک نشانه ایمان:

در آیات گذشته بحث هایى درباره ایمان و کفر و نشانه ها و آثار آن و بخشى از سرگذشت انبیاء آمده بود ؛ و در این آیه به یکى از طرق وصول به حقیقت ایمان و مقام بر و نیکوکارى اشاره مى کند؛ همان چیزى که بهترین نشانه شخصیت و عواطف انسانى ، و تقوا به اسلام است .

آیه مى گوید: (شما هرگز به حقیقت (بر) و (نیکى ) نمى رسید مگر اینکه از آنچه دوست مى دارید در راه خدا انفاق کنید) (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون )

واژه (برّ) در اصل به معنى (وسعت ) است ، و لذا صحراهاى وسیع را (برّ) (بفتح ب ) مى گویند، و به همین جهت به کارهاى نیک که نتیجه آن گسترده است و به دیگران مى رسد (بر) (بکسر ب ) گفته مى شود،

- تفاوت میان (بر) و (خیر) از نظر لغت عرب این است که (بر) نیکوکارى تواءم با توجه و از روى قصد و اختیار است ، ولى (خیر) به هر نوع نیکى که به دیگرى بشود اگر چه بدون توجه باشد، اطلاق مى گردد -

...

 از آیه 177 سوره بقره استفاده مى شود که ایمان به خدا و روز جزا و پیامبران ، و کمک به نیازمندان ، و نماز و روزه ، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشکلات و حوادث همه از شعب بر محسوب مى شوند.

بنابراین رسیدن به مقام نیکوکاران واقعى ، شرایط زیادى دارد که یکى از آنها انفاق کردن از اموالى است که مورد علاقه انسان است!

زیرا عشق و علاقه واقعى به خدا، و احترام به اصول انسانیت و اخلاق ، آنگاه روشن مى شود که انسان بر سر دو راهى قرار گیرد، در یک طرف مال و ثروت یا مقام و منصبى قرار داشته باشد که مورد علاقه شدید او است ، و در طرف مقابل خدا و حقیقت و عواطف انسانیت و نیکوکارى ، اگر از اولى بخاطر دومى صرف نظر کرد معلوم مى شود که در عشق و علاقه خود صادق است ، و اگر تنها در این راه از موضوعات جزئى حاضر بود صرف نظر کند، معلوم مى شود عشق و علاقه معنوى او نیز به همان پایه است و این مقیاسى است براى سنجش ایمان و شخصیت .


در پایان آیه براى جلب توجه انفاق کنندگان مى فرماید: (آنچه در راه خدا انفاق مى کنید (کم یا زیاد از اموال مورد علاقه یا غیر مورد علاقه ) از همه آنها آگاه است ) (و ما تنفقوا من شى فان الله به علیم ) و بنابراین هرگز گم نخواهد شد و نیز چگونگى آن بر او مخفى نخواهد ماند.


نفوذ آیات قرآن در دلهاى مسلمانان:
نفوذ آیات قرآن در دلهاى مسلمانان بقدرى سریع و عمیق بود که بلافاصله بعد از نزول آیات اثر آن ظاهر مى گشت ، به عنوان نمونه در مورد آیه فوق در تواریخ و تفاسیر اسلامى چنین مى خوانیم :


1 - یکى از یاران پیامبر صلى اللّه علیه و آله بنام ابوطلحه انصارى در مدینه نخلستان و باغى داشت بسیار مصفا و زیبا، که همه در مدینه از آن سخن مى گفتند، در آن چشمه آب صافى بود که هر موقع پیامبر صلى اللّه علیه و آله به آن باغ مى رفت از آن آب میل مى کرد و وضو مى ساخت ، و علاوه بر همه اینها آن باغ درآمد خوبى براى ابو طلحه داشت.

پس از نزول آیه فوق به خدمت پیامبر صلى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد:

مى دانى که محبوبترین اموال من همین باغ است ، و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق کنم تا ذخیره ه اى براى رستاخیز من باشد. پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: (بخ بخ ذلک مال رابح لک ؛ آفرین بر تو، آفرین بر تو، این ثروتى است که براى تو سودمند خواهد افتاد) سپس فرمود: من صلاح مى دانم که آن را به خویشاوندان نیازمند خود بدهى ، ابو طلحه دستور پیامبر صلى اللّه علیه و آله را عمل کرد و آن را در میان بستگان خود تقسیم کرد.


2 - روزى میهمانى بر ابوذر وارد شد، او که زندگى ساده اى داشت از میهمان معذرت خواست که من بر اثر گرفتارى نمى توانم شخصا از تو پذیرایى کنم ، من چند شتر در فلان نقطه دارم ، قبول زحمت کن بهترین آنها را بیاور (تا براى تو قربانى کنم ) میهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد، ابوذر به او گفت :

به من خیانت کردى! چرا چنین شترى آوردى ؟!!

او در جواب گفت : من فکر کردم روزى به شترهاى دیگر نیازمند خواهى شد.

ابوذر گفت : روز نیاز من زمانى است که از این جهان چشم مى بندم (چه بهتر که براى آن روز ذخیره کنم ) خداوند مى فرماید:(لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ).


3 - زبیده همسر هارون الرشید قرآنى بسیار گرانقیمت داشت که آن را با زر و زیور و جواهرات تزیین کرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت ، یک روز هنگامى که از همان قرآن تلاوت مى کرد به آیه (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) رسید.

با خواندن آیه در فکر فرو رفت و با خود گفت هیچ چیز مثل این قرآن نزد من محبوب نیست و باید آن را در راه خدا انفاق کنم ، کسى را به دنبال جواهر فروشان فرستاد و تزیینات و جواهرات آن را بفروخت و بهاى آن را در بیابانهاى حجاز براى تهیه آب مورد نیاز بادیه نشینان مصرف کرد که مى گویند امروز هم بقایاى آن چاهها وجود دارد و به نام او نامیده مى شود.


منبع:

تفسیر نمونه - ذیل آیه شریفه -

زنـــده شدن در قبـــر!!

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

مرحوم شیخ امین الدین طبرسی، دچار سکته شدیدی گشت، تا بدان جا که اطرافیان وی گمان بردند که از دنیا رفته است؛ لذا او را دفن کردند!

وقتی به هوش آمد،خود را در قبر دید!!

در آن حال، با خدا عهـــــــــد بست که اگر از لحد رهایی یابد، دست به تألیف کتابی در تفسیر قرآن بزند.

چیزی نگذشت که کفن دزدی قبر را باز کرد و مشغول باز کردن کفن شد!

مرحوم طبرسی به حرکت آمده، مچ دزد را گرفت!

دزد از ترس میخکوب شد و با صدای ضعیفِ طبرسی خوفش افزون گشت؛ تا اینکه با سخنان امید دهنده « نترس و آرام باش! » آرامشی در خود احساس کرد. او که چیزی نمانده بود از ترس جان دهد، به شرح حکایت طبرسی گوش فرا داد.

آن گاه مرحوم طبرسی را بر دوش خود سوار کرد و به منزلش رساند. و سرانجام کفن دزد نیز به دست مرحوم طبرسی توبه کرد.

پس از این ماجرا، مرحوم طبرسی دست به تألیف کتاب ارزنده « مجمع البیان » زد.

- خدایش رحمت کند -

مَثَل قرآنى : ( شتر و سوراخ سوزن )!

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآَیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ (40) - سوره مبارکه اعراف -

ترجمه:

کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبّر ورزیدند، (هرگز) درهاى آسمان به رویشان گشوده نمى شود و (هیچگاه ) داخل بهشت نمى شوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنه کاران را جزا مى دهیم.

وجه تشبیه:

خداوند متعال در این آیه بهشت رفتن مستکبران لجوج را تشبیه کرده است به این که : اگر شتر از سوراخ باریک سوزن خیاطى بتواند عبور کند، آنها هم مى توانند وارد بهشت شوند!

وجه شباهت در این تشبیه ((محال و غیرممکن بودن )) است ؛ یعنى همان طور که امکان ندارد شتر با آن جثّه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همچنین ممکن نیست افراد متکبّر مغرور داخل بهشت گردند. زیرا بهشت ((دارالسلام ))و خانه انسانهاى سالم است و آدم متکبّر تاوقتى که مرض کبرش را معالجه نکند، نمى تواند وارد بهشت شود.

((مولوى )) دراین زمینه مى گوید:

نیست سوزن را سر رشته دو تا
چون که یکتایى در این سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جمل؛ سمّ الْخیاط

شیخ عطّار نیز در این باره مى گوید:

شنیدم من که موشى در بیابان

مگر دید اشترى را بى نگهبان
مهارش سخت بگرفت و دوان شد
که تا اشتر به آسانى روان شد
چو آوردش به سوراخى که بودش
نبودش جاى آن اشتر چه سودش
بدو گفت اشتر: اى گم کرده راهت
من اینک آمدم کو جایگاهت
کجا آیم درون اى تنگ روزن
چو من اشتر بدین سوراخ سوزن
برو دم درکش اى موش سیه سر
که نتواند گذشت اشتر از این در.


منبع:

چهل مثل از قرآن
مؤ لف : حسین حقیقت جو


با خدا هم؟؟؟!

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ

امام صادق علیه السلام مى فرماید:
شنیده بودم ، شخصى را مردم عوام تعریف مى کنند و از بزرگى و بزرگوارى او سخن مى گویند. فکر کردم به طورى که مرا نشناسد، او را از نزدیک ببینم و اندازه شخصیتش را بدانم .
یک روز در جایى او را دیدم که ارادتمندانش که همه از طبقه عوام بودند، اطراف وى را گرفته بودند. من هم صورت خود را پوشانده ، به طور ناشناس ‍ در گوشه اى ایستاده بودم و رفتار او را زیر نظر داشتم . او قیافه عوام فریبى به خود گرفته بود و مرتب از جمعیت فاصله مى گرفت تا آنکه از آنها جدا شد. راهى را پیش گرفت و رفت . مردم نیز به دنبال کارهایشان رفتند.
من به دنبال او رفتم ببینم کجا مى رود و چه مى کند.
طولى نکشید به دکان نانوایى رسید، همین که صاحب دکان را غافل دید، فهمید نانوایى متوجه حرکات او نیست ، دو عدد نان دزدید و زیر لباس ‍ خویش مخفى کرد و به راه خود ادامه داد.
من تعجب کردم ، با خود گفتم :
شاید با نانوا معامله دارد و پول نان را قبلا داده یا بعدا خواهد داد.
از آنجا گذشت و به انارفروشى رسید مقدارى جلوى انارفروش ایستاد. همین که احساس کرد به رفتار او متوجه ندارد، دو عدد انار برداشت و به راه افتاد.
تعجبم بیشتر شد! باز گفتم :
شاید با ایشان نیز معامله داشته است ، ولى با خود گفتم :
اگر معامله است چرا رفتارش مانند رفتار دزدهاست . وقتى که احساس ‍ مى کند متوجه نیستند، آنها را برمى دارد.
همچنان در تعجب بودم ، تا به شخص بیمارى رسید. نانها و انارها را به او داد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم ، خود را به او رسانده ، گفتم :
بنده خدا! تعریف شما را شنیده بودم و میل داشتم تو را از نزدیک ببینم اما امروز کار عجیبى از تو مشاهده کردم ، مرا نگران نمود. مایلم بپرسم تا نگرانى ام برطرف شود.
گفت : چه دیدى ؟
گفتم :
از نانوا دو عدد نان دزدیدى و از انارفروش هم دو عدد انار سرقت کردى .
مرد، اول پرسید:
تو که هستى ؟
گفتم :
از فرزندان آدم از امت محمد صلى الله علیه و آله .
مرد: از کدام خانواده ؟
امام : از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله .
مرد: از کدام شهر؟
امام : از مدینه .
مرد: تو جعفربن محمد هستى ؟
امام : آرى ، من جعفربن محمدم .
مرد: افسوس این شرافت نسبى ، هیچ فایده اى براى تو ندارد. زیرا این پرسش تو نشان مى دهد تو از علم و دانش جد و پدرت بى خبرى و از قرآن آگاهى ندارى ، اگر از قرآن آگاهى داشتى به من ایراد نمى گرفتى و کارهاى نیک را زشت نمى شمردى .
گفتم :
از چه چیز بى خبرم ؟
گفت : از قرآن .
- مگر قرآن چه گفته ؟
- مگر نمى دانى که خداوند در قرآن فرموده :
((من جاء بالحسنة فله عشر امثلها و من جاء بالسیئة فلا یجزى الا مثلها)):
هر کس کار نیک بجاى آورد، ده برابر پاداش دارد و هر کس کار زشت انجام دهد، فقط یک برابر کیفر دارد.
با این حساب وقتى من دو عدد نان دزدیدم دو گناه کردم و دو انار هم دزدیدم دو گناه انجام دادم ، مجموعا چهار گناه مرتکب شده ام .
اما هنگامى که آنها را صدقه در راه خدا دادم در برابر هر کدام از آنها ده ثواب کسب کردم ، جمعا چهل ثواب نصیب من شد. هرگاه چهار گناه از چهل ثواب کم گردد. سى و شش ثواب باقى مى ماند. بنابراین من اکنون سى و شش ثواب دارم
!! این است که مى گویم شما از علم و دانش بى خبرى .
گفتم : مادرت به عزایت بنشیند!! تو از قرآن بى خبرى ، خداوند مى فرماید:
((انما یتقبل الله من المتقین )):
خداوند فقط از پرهیزگاران مى پذیرد!!
تو با دزدیدن دو نان و دو انار مرتکب چهار سیئه شده اى و هنگامى که آنها را بدون رضایت صاحب مال به دیگران مى دهى مرتکب چهار گناه دیگر شده اى . پس باید براى تصرف غصبى ، چهار گناه دیگر بر آن چهار گناه سرقت بیفزائى ، و حسنه اى در کار نیست که چهل حسنه و چهار گناه باشد!

منبع:
داستانهاى بحارالانوار جلد 4
مؤ لف : محمود ناصرى

*قلب* در قرآن

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۳ ب.ظ

شاید نیازى به توضیح نباشد که مقصود از قلب در اصطلاح عرفانى و ادبى، آن عضو گوشتى که در سمت چپ بدن واقع شده و همچون یک تلمبه خون را در رگها جارى مى سازد؛ نیست.

مثلا در این تعبیر قرآن:
ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب  (سوره ق آیه 37)

و یا در این تعبیر عرفانى بسیار لطیف حافظ:
دلم رمیده شد و غافلم من درویش        که این شکارى سرگشته را چه آمد پیش

روشن است که منظور از دل و قلب، حقیقتى متعالى و ممتاز است که بکلى با این عضو بدن تفاوت دارد.

و همینطور آنجا که قرآن از بیمارى دلها یاد مى کند:
فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (سوره بقره آیه 9)
معالجه این بیمارى از پزشک امراض قلب ساخته نیست اگر پزشکى بتواند این نوع بیماریها را علاج کند بی شک میباید متخصص دردهاى روحى باشد.


تعریف قلب:
پس مقصود از قلب چیست؟ پاسخ این سؤال را باید در حقیقت وجود انسان جستجو کرد. انسان در عین اینکه موجودى واحد است، صدها و هزارها بعد وجودى دارد. «من » انسانى عبارتست از مجموعه بسیارى اندیشه ها، آرزوها، ترسها، امیدها، عشقها و... همه اینها در حکم رودها و نهرهایى هستند که همه در یک مرکز بهم مى پیوندند. خود این مرکز دریایى عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهى ادعا نکرده که توانسته است از اعماق این دریا اطلاع پیدا کند فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر یک بسهم خود به غور در این دریا پرداخته اند و هر یک تا حدودى به کشف رازهاى آن موفق شده اند، اما شاید عرفا در این زمینه موفقتر از دیگران بوده اند.

آنچه را که قرآن دل مى نامد عبارتست از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که ما روح ظاهر مى نامیم، رشته ها و رودهائى است که به این دریا مى پیوندد. حتى خود عقل نیز یکى از رودهایى است که به این دریا متصل مى شود.

قرآن آنجا که از وحى سخن مى گوید هیچ سخنى از عقل بمیان نمى آورد بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معناى این سخن این است که قرآن به نیروى عقل و با استدلال عقلانى براى پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که بحالتى رسیده غیر قابل تصور براى ما، و در آنحالت استعداد درک و شهود آن حقایق متعالى را پیدا کرده است. آیات سوره نجم و سوره تکویر کیفیت این ارتباط را تا حدودى بیان مى کنند.
قرآن آنجا که از وحى سخن مى گوید و آنجا که از قلب گفتگو مى کند، بیانش قراتر از عقل و اندیشه مى رود اما ضد عقل و اندیشه نیست. در این مورد قرآن بینشى فراتر از عقل و احساس را بیان مى کند اساسا عقل را بدان راهى نیست و از درک آن عاجز است.


خصوصیات قلب
قلب از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب مى آید. اساسا مخاطب بخش عمده اى از پیام قرآن، دل انسان است. پیامى که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگرى را یاراى شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادى در حفظ و نگهدارى و تکامل این ابزار دارد. در قرآن به کرات به مسایلى از قبیل تزکیه نفس و روشنائى قلب و صفاى دل برمى خوریم:
قد افلح من زکیها (سوره الشمس آیه 9)رستگار شد کسى که قلب خود را از آلودگیها پاک نگهداشت.
کلابل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطففین آیه 14)سخن اینها را نخوان که کارهاى ناشایست اینان بر روى قلبهایشان تیرگیها و زنگارها قرار داده است.
و درباره روشنایى قلب مى گوید:
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (سوره انفال آیه 29)اگر راه تقوا و پاکى را پیش گیرید خدا نور روشنائى در قلب شما قرا مى دهد.
و یا در آیه دیگر:
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (سوره عنگبوت آیه 29)کسانى که در راه ما با خلوص نیت کوشش کنند ما راه خود را بر روى آنها باز مى کنیم.

متقابلا از اینکه کارهاى ناشایست انسان روح او را تیره و کدر مى کند و کشش ها و گرایشهاى پاک را از انسان مى گیرد، به کرات در قرآن سخن رفته است. از زبان مؤمنین مى گوید:
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا (سوره آل عمران آیه 8)و یا در وصف بدکاران:
کلابل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون (سوره مطققین آیه 14)چنین نیست بلکه ظلمت ظلم و بد کاریهایشان بردلهاى آنها غلبه کرد.
فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم (سوره صف آیه 5)چون از حق روى گردانیدند خدا هم دلهایشان را از اقبال بحق بگردانید.
و یا از قفل زده شدن و مهر خوردن بردلها و قسى شدن قلبها سخن مى گوید:
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة (سوره بقره آیه 7)و جعلنا على قلوبهم اکنة ان یفقهوه (سوره انعام آیه 25)بر دلهایشان پرده نهاده ایم که فهم نتوانند کرد.
کذلک یطبع الله على قلوب الکافرین (سوره حدید آیه 16)پس دلهایشان زنگ قساوت گرفت و بسیار فاسق و نابکار شدند.

همه این تاکیدها نشان مى دهد که قرآن یک جو روحى و معنوى عالى براى انسان قائل است و لازم مى داند که هر فردى این جو را پاک و سالم نگاه دارد. بعلاوه از آنجا که در یک جو اجتماعى ناسالم تلاش فردى براى پاک ماندن، اغلب عقیم و ناموفق خوادهد بود قرآن تاکید مى کند که انسانها تمام تلاش خود را براى تصفیه و تزکیه محیط اجتماعى خود بکار برند. قرآن صریحا عنوان مى کند که آن عشقها و ایمانها و بینشها و گرایشهاى متعالى و آن اثر گذشتهاى قرآن و پندپذیرى از آن و ... همه بستگى به این دارد که انسان و جامعه انسانى از رذالتها و دنائتها و هوى پرستى ها و شهوت رانى ها، دور بماند.

تاریخ بشر نشان مى دهد که هرگاه قدرتهاى حاکم مى خواهند جامعه اى را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار کنند، تلاش مى کنند تا روح جامعه را فاسد کنند و براى این منظور تسهیلات شهوت رانى را براى مردم زیاد مى کنند و آنها را به شهوت رانى ترغیب مى کنند.

نمونه عبرت انگیزى از این شیوه کثیف فاجعه اى بود که در اسپانیاى مسلمان - که یکى از سرچشمه هاى رنسانس بحساب مى آید و از پیشرفته ترین تمدنهاى اروپا محسوب مى شد - براى مسلمانان اتفاق افتاد. مسیحیان براى خارج کردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد کردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند. تا آنجا که توانستند وسایل لهو و لعب و شهوت رانى را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار دادند و در اینکار تا آنجا پیش رفتند که حتى سرداران و مقامات دولتى را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب تواستند عزم و اراده و نیرو و شجاعت و ایمان و پاکى روح مسلمین را از میان بردارند و آنها را به آدمهایى زبون و ضعیف و شهوت ران و شرابخواره و زنباره مبدل کنند. و پرواضح است که غلبه و پیروزى بر چنین مردمى، کار دشوارى نیست. مسیحیان به انتقال حکومت 300 - 400 ساله مسلمانان آنچنان انتقامى از آنان گرفتند که تاریخ نیز بازگو کردن آن جنایات شرمسار است.

همان مسیحیانى که بر حسب تعلیمات حضرت مسیح موظفند وقتى سیلى به سمت راست صورتشان مى خورد سمت چپ صورت خود را نیز پیش بیاورند، در اندلس دریاى خون از کشتگان مسلمان به راه انداختند و روى چنگیز را سفید کردند البته شکست مسلمانان نتیجه دون همتى و فساد روح خود آنان بود و مکافات عمل نکردن به قرآن و دستورات آن.

در زمان ما نیز استعمار هر جا پا مى گذارد، تکیه روى همان موضوعى مى کند که قرآن درباره اش هشدار داده است. یعنى مى کوشد تا دلها را فاسد کند. دل که فاسد شد دیگر از عقل کارى که نمى آید هیچ، خود تبدیل به زنجیر بزرگترى بر دست و پاى انسان مى شود. این است که مى بینیم، استعمارکران و استثمارکنندگان انسان، از باز گردن مدرسه و دانشگاه بیم ندارند و حتى خود در تاسیس آن اقدام مى کنند، اما از سوى دیگر تمام قوا مى کوشند تا قلب و روح دانشجو و دانش آموز را فاسد و تباه کنند، آنها از این حقیقت بخوبى آگاهند که قلب و روح مریض و بیمار هیچ کارى نمى تواند صورت دهد و به هر پستى و بهره کشى و استثمار تن مى دهد.
قرآن به تعالى و پاکى روح جامعه اهمیت زیادى مى دهد، در آیه شریفه اى مى فرماید:
و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على اثم و العدوان (سوره مائده آیه 2)
با یکدیگر همکارى و تعاون و فعالیت مشترک داشته باشید در زمینه نیکى ها و پاکى ها. یعنى اولا دنبال خیر و نیک باشید و گرد پلیدى و زشتى نگردید و ثانیا کار نیکو را دسته جمعى و گروهى انجام دهید نه بصورت انفرادى و تنها.

در مورد دل دو سه نکته هم از زبان پیامبر و ائمه نقل مى کنیم:

در کتب سیره نوشته اند: روزى مردى بخدمت رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد سؤالاتى دارم که مى خواهم مطرح کنم. پیامبر فرمودند آیا مى خواهى پاسخت را بشنوى یا آنکه مایلى سؤال کنى؟ عرض کرد شما پاسخ بفرمایید. پیامبر فرمود آمده اى از من معناى بر و نیکى، و اثم و زشتى را سؤال کنى، جواب داد آرى سؤال من همین بوده است. پیامبر سه انگشت خود را جمع کرد و آرام بر سینه مرد زد و فرمود این فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه کرد: این دل انسان طورى ساخته شده است که پیوندى دارد با نیکى ها. با نیکى ها آرام مى گیرد. ولى بدیها و زشتى ها آن را مضطرب و ناراحت مى کند. درست همانگونه که بدن انسان اگر چیزى که با آن تجانس ندارد واردش شود،مریض مى شود. روح انسان نیز بواسطه اعمال ناشایست دچار اختلال و ناراحتى مى شود. آنچه که در میان عذاب وجدان نامیده مى شود ناشى از همین عدم تجانس روح است با زشتکارى و تباهى.
استفت قلبک و ان افتاک المفتون
نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس؛ اگر چه صاحبنظران بخالفش نظر بدهند.

مولوى این حدیث را به شعر درآورده:
پس پیمبر گفت استفت القلوب      گر چه مفتیشان برون گوید خطوب

و یا در شعر دیگرى:
گوش کن استفت قلبک از رسول      گر چه مفتى برون گوید فضول

پیامبر بر این نکته انگشت مى گذارد که اگر انسان جوینده حقیقت باشد و براى کشف حقیقت خود را بیطرف و خالص بکند، در این صورت قلب او هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او را در مسیر صحیح هدایت خودهد کرد. اساسا انسان تا زمانیکه جوینده راستین حق و حقیقت است، و در جاده حق گام بر مى دارد هر چه که به او برسد حق و حقیقت است. و البته این نکته ظریفى است که اغلب باعث اشتباه مى شود. آنجا که انسان به گمراهى کشیده مى شود دلیلش این است که از ابتدا جهت گیرى خاصى داشته و جویاى حقیقت خالص نبوده است. پیامبر در جواب کسى که سؤال کرده بود «بر» چیست، جوابداد اگر تو واقعا بدنبال بر هستى، آنگاه که قلبت به چیزى آرام مى گیرد و وجدانت آسوده مى شود بدان که آن بر است. ولى آنگاه که به چیزى راغب هستى آما دلت آرام و قرار نمى گیرد مطمئن باش که آن اثم است.
و در جاى دیگر از پیامبر درباره معناى ایمان مى پرسند. پیامبر مى فرماید:

آنکه هرگاه کار زشتى انجام مى دهد، دچار ناراحتى و پشیمانى مى شود و هر گاه کار شایسته اى انجام مى دهد، خوشحال و شاد مى گردد، او از ایمان بهرمند است.

از حضرت امام صادق(ع) نقل مى کنند که فرمود:

مؤمن وقتى از گرفتارى تعلق بدنیا آزاد شد حلاوت دوستى خدا را در قلب خود احساس مى کند و در این هنگام، گویى دیگر زمین برایش کوچک مى شود و با تمام وجود مى خواهد که از این عالم ماده رها شود و بیرون برود.

این واقعیتى است که اولیاء الله و مردان خدا با زندگى خود درستى آن را به اثبات رسانده اند.

در تاریخ زندگى پیامبر نوشته اند روزى بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اینان مردمى فقیر بودند که از مال دنیا هیچ نداشتند و در مدینه در کنار مسجد پیامبر روزگار مى گذرانیدند. پیغمبر چشمش به یکى از آنان به نام زید یا حارث بن زید افتاد، دید که رنجور و نزار است و چشمهایش در کاسه سرش فرو رفته است. پرسید حالت چطور است؟ جواب داد در حالى صبح کرده ام که اهل یقین شده ام. پیامبر فرمود: ادعاى بزرگى مى کنى، علامت آن چیست؟

گفت: علامت یقین من این است که: شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر مى برم و شب تا به صبح بى تاب عبادتم! پیامبر فرمود کافى نیست بیشتر بگو!! او هم شروع کرد به گفتن سایر علائم. عرض کرد یا رسول الله! من الان در حالتى هستم که گویى اهل بهشت و اهل جهنم را مى بینم و صدایشان را مى شنوم اگر بمن اجازه دهى باطن یک یک اصحاب تو را بگویم. پیامبر فرمود: سکوت، سکوت، بیشتر نگو. اما چه آرزویى دارى، عرض کرد آرزوى جهاد در راه خدا.

قرآن مى گوید صیقل زدن دل، انسان را به چنان مقامى مى رساند که به قول امیرالمؤمنین(ع) اگر پرده از جلوى او برداشته شود، چیزى بریقینش افزوده نمى گردد.

آنچه که قرآن در تعلیماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهایى است که هم از سلاح عقل بهره مندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار مى گیرند. انسانهایى که نمونه هاى زنده و مجسمش امامان ما و شاگردان شایسته و راستین آنها هستند.


منبع:

آشنایى با قرآن
شهید استاد مرتضى مطهرى

تقلید گوسفندى!

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ

و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه ءاباءنا اولو کان ءاباؤ هم لا یعقلون شیا و لا یهتدون (170)
و مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق بما لا یسمع الا دعاء و نداء صم بکم عمى فهم لا یعقلون (171) - سوره مبارکه بقره -


تقلید کورکورانه ممنوع:

اشاره به منطق سست مشرکان در مساءله تحریم بى دلیل غذاهاى حلال ، و یا بت پرستى ، کرده ، مى گوید: (هنگامى که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده پیروى کنید مى گویند ما از آنچه پدران و نیاکان خود را بر آن یافتیم پیروى مى کنیم ) (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا).


قرآن بلافاصله این منطق خرافى و تقلید کورکورانه از نیاکان را با این عبارت کوتاه و رسا محکوم مى کند: (آیا نه این است که پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند)؟! (اولو کان آباؤ هم لا یعقلون شیئا و لایهتدون ).
یعنى اگر نیاکان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدایت یافته اى بودند جاى این بود که از آنها تبعیت شود، اما با اینکه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پیروى آنها چه معنى دارد؟ آیا مصداق تقلید جاهل از جاهل نیست ؟!


مساءله قومیت و تعصبهاى قومى آنجا که به نیاکان مربوط مى شود از روز نخست در میان مشرکان عموما، و در میان غیر آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.


ولى خداپرست با ایمان این منطق را رد مى کند و قرآن مجید در موارد بسیارى پیروى و تعصب کورکورانه از نیاکان را شدیدا مذمت کرده است و این منطق را که انسان چشم و گوش بسته از پدران خود پیروى کند کاملا مردود مى شناسد.


اصولا پیروى از پیشینیان اگر به اینصورت باشد که انسان عقل و فکر خود را دربست در اختیار آنها بگذارد این کار نتیجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا که معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پیشین با تجربه تر و آگاهترند.


ولى متاءسفانه این طرز فکر جاهلى هنوز در میان بسیارى از افراد و ملتها حکومت مى کند که نیاکان خود را همچون بت مى پرستند، یک مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اینکه آثار پیشینیان است بدون چون و چرا مى پذیرند، و لفافه هاى فریبنده اى همچون حفظ ملیت و اسناد تاریخى یک ملت بر آن مى پوشانند...


 و شاید یکى از عوامل اصلى اشاعه و انتقال خرافات از نسلى به نسل دیگر محسوب میشود، گویا مرگ یکنوع مصونیت و قداست براى گذشتگان ایجاد مى کند و آنها را در هاله اى از احترام و تقوا فرو میبرد!


شک نیست که روح قدردانى و رعایت اصول انسانى ایجاب مى کند که پدران و اجداد و نیاکان محترم شمرده شوند، اما نه به این معنى که آنها را معصوم از خطا و اشتباه بدانیم ، و از نقد و بررسى افکار و آداب آنها خوددارى کنیم ، و از خرافات آنها کورکورانه تبعیت نمائیم .
زیرا این عمل در واقع یکنوع بت پرستى و منطق جاهلى است ، بلکه باید در عین احترام به حقوق و افکار و سنتهاى مفیدشان ، سنن غلط آنها را بشدت درهم شکست.


عجب این است که بعضى از دانشمندان و حتى اساتید دانشگاه را مى بینیم که از این نقطه ضعف بر کنار نمانده و گاهى با کمال شگفتى به خرافات مضحکى همچون پریدن از روى آتش در روزهاى آخر سال تن در میدهند و میل دارند آتش پرستى نیاکان را به نوعى زنده کنند و در حقیقت منطقى جز منطق اعراب زمان جاهلیت ندارند.



قابل توجه اینکه درباره نیاکان آنها در آیه فوق مى خوانیم : آنها نه چیزى مى فهمیدند، و نه هدایت یافته بودند یعنى از دو کس مى توان پیروى کرد: کسى که خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و کسى که اگر خودش دانشمند نیست هدایت دانشمندى را پذیرفته است .
اما پیشینیان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدایت کننده اى آگاه داشتند، و مى دانیم تقلیدى که خلق را بر باد مى دهد همین تقلید نادان از نادان است که (اى دو صد لعنت بر این تقلید باد)!.


در آیه بعد به بیان این مطلب مى پردازد که چرا این گروه در برابر این دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و کفر اصرار مى ورزند؟ 

مى گوید: 

مثال تو در دعوت این قوم بى ایمان به سوى ایمان و شکستن سد تقلیدهاى کورکورانه همچون کسى است که گوسفندان و حیوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چیزى را درک نمى کنند (و مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق بما لا یسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حیواناتى مى مانند که از فریادهاى چوپان خیرخواه و دلسوز چیزى جز سر و صدائى که فقط تحریک آنى در آنها دارد نمى فهمند.


و در پایان آیه براى تاءکید و توضیح بیشتر اضافه مى کند (آنها کر و لال و نابینا هستند و لذا چیزى درک نمى کنند)! (صم بکم عمى فهم لایعقلون )


وجه شباهت میان کافران و گوسفندان:

تقلیدهاى کور کورانه و پیروى هاى بى دلیل است زیرا در میان گوسفندان تقلید و پیروى چشم و گوش بسته امر طبیعى است ، چنان که گفته اند:

چون ز تلّى بر جهد یک گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند


نقولا الحدّاد مى گوید:

((اگر در گذرگاه تنگى عصایى را به طور افقى نصب کنیم و چند گوسفند را یکى یکى و پشت سر هم از آن راه باریک عبور دهیم ، مشاهده مى کنیم که گوسفند اوّل وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع ، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز از روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نیمى از گوسفندان ، چوب را برداریم ، اوّلین گوسفندى که مانع از سر راهش ‍ برداشته شده چون ناظر پریدن گوسفند پیش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز یکى پس از دیگرى در آن محل از جا مى جهند. پرش نیمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع است ولى نیمه دوّم این عمل را بر اثر تقلید تکرار مى کنند)).


برگرفته از:

تفسیر نمونه - ذیل ایات :170 و171 بقره و 103 مائده-

و

چهل مثل از قرآن
 حسین حقیقت جو

آیه اى در شأن ایرانیان!

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۲ ب.ظ

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (54) - سوره مبارکه مائده -

ترجمه:
اى مؤ منان! هر کس از شما مرتد شود و پس از اظهار ایمان کافر گردد، بداند به خداوند زیانى نمى رسد و او خود از دینش به وسیله ملتى که شش صفت ممتاز دارد، حمایت خواهد کرد:
1 - خدا ایشان را دوست دارد.
2 - ایشان نیز خدا را دوست دارند.
3 - نسبت به مؤ منان فروتن و مطیع هستند.
4 - نسبت به کافران سخت گیر و سر کش هستند.

5 - در راه خدا و براى اعتلاء کلمه توحید جهاد مى کنند!
6 - از ملامت هیچ ملامت کننده اى نمى هراسند!!

هنگامى که این آیه نازل شد ، از رسول خدا ( ص ) پرسیدند: آنان چه کسانى هستند؟

پیامبر اکرم دست مبارک خود را به شانه سلمان فارسى زد و فرمود: این مرد و قومش

سپس افزود : لوکان الدین معلقا بالثریا لتناوله رجال من ابناء فارس ، اگر دین در دورترین نقاط جهان باشد، ایرانیان آنرا حفظ خواهند نمود!!


منبع:

کشکول جبهه از: مجمع البیان ذیل آیه شریفه.

جواب بى ادبى...

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

روزى در مجلسى ، حکیم خاقانى را زیردست فرد بى فضل و کمالى نشاندند.

وى ناراحت شد و این رباعى را خطاب به آن شخص ‍ سرود:


گر فروتر نشست خاقانى
              نه او را عیب و نه ترا ادب است
قل هو الله نیز در قرآن
                 زیر تبت یدا ابى لهب است!!