ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

قرآن و تفسیر :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب با موضوع «قرآن و تفسیر» ثبت شده است

دست خودتو ببوس !!!!

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ
بوسه بر دستان خود

« آیا آنها نمى دانند که تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذیرد --- أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ » 

نه تنها پذیرنده توبه او است ، بلکه « زکات و یا صدقات دیگرى را که به عنوان کفاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند، نیز خدا مى گیرد --- وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ »


شک نیست که گیرنده زکات و صدقات یا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و امام (علیه السلام ) و پیشواى مسلمین است و یا افراد مستحق ، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى گیرد، ولى از آنجا که دست پیامبر و پیشوایان راستین دست خدا است (چرا که آنها نماینده خدا هستند) گوئى خداوند این صدقات را مى گیرد، همچنین بندگان نیازمندى که به اجازه و فرمان الهى این گونه کمکها را مى پذیرند آنها نیز در حقیقت نمایندگان پروردگارند، و به این ترتیب دست آنها نیز دست خدا است .


این تعبیر یکى از لطیف ترین تعبیراتى است که عظمت و شکوه این حکم اسلامى را مجسم مى سازد، و علاوه بر تشویق همه مسلمانان به این فریضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى دهد که در پرداخت زکات و صدقات نهایت ادب و احترام را به خرج دهند چرا که گیرنده خدا است !

نکند همچون افراد کوتاه فکر چنین تصور کنند که مانعى ندارد شخص نیازمند مورد تحقیر قرار گیرد، و یا آنچنان زکات را به او بپردازند که شخصیتش در هم شکسته شود، بلکه به عکس باید همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زکات و رساندن به اهلش رعایت کنند.


در روایتى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانیم:

(ان الصدقة تقع فى ید الله قبل ان تصل الى ید السائل : صدقه پیش از آنکه در دست نیازمند قرار بگیرد به دست خدا مى رسد)!

...

حتى در روایتى تصریح شده که همه اعمال این آدمى را فرشتگان تحویل مى گیرند جز صدقه که مستقیما به دست خدا مى رسد!


این مضمون که با عبارات گوناگون در روایات اهل بیت (علیهم السلام ) وارد شده، از طرق اهل تسنن نیز از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با تعبیر دیگرى نقل شده است، در صحیح مسلم و بخارى چنین آمده :

ما تصدق احدکم بصدقة من کسب حلال طیب - و لا یقبل الله الا الطیب - الا اخذها الرحمن بیمینه و ان کانت تمرة فتربوا فى کف الرحمن حتى تکون اعظم من الجبل : هیچ کس از شما صدقه اى از در آمد حلالى نمى پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى کند - مگر اینکه خداوند با دست راست خود آنرا مى گیرد حتى اگر یک دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى کند تا بزرگتر از کوه شود).

این حدیث که پر از تشبیه و کنایه هاى پر معنى است روشنگر اهمیت فوق العاده خدمات انسانى و کمک به نیازمندان در تعلیمات اسلام است .


تعبیرات مختلف دیگرى که در احادیث در این زمینه وارد شده به قدرى جالب و پر اهمیت است که پرورش یافتگان این مکتب را چنان در برابر نیازمندانى که کمکهاى مالى را مى گیرند خاضع مى کند که گوئى شخص نیازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده که آن کمک را از آنان پذیرفته است !

مثلا از بعضى از احادیث استفاده مى شود که: پیشوایان معصوم گاهى پیش از آنکه صدقه اى را به شخص نیازمند بدهند نخست دست خود را به علامت احترام و تعظیم مى بوسیدند سپس آنرا به نیازمند مى دادند، و یا اینکه نخست آنرا به نیازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آنرا مى بوسیدند و مى بوئیدند و به او باز مى گردانیدند، چرا؟ که با دست خدا روبرو بودند!


اما چقدر دورند مردمى که به هنگام یک کمک جزئى به برادران و خواهران نیازمند خود آنها را تحقیر مى کنند و یا با خشونت و بى اعتنائى با آنها رفتار مى کنند و یا حتى گاهى بسوى آنها با بى ادبى پرتاب مى کنند!!


البته همانگونه که در جاى خود گفته ایم اسلام نهایت کوشش خود را به خرج مى دهد که در تمام جامعه اسلامى حتى یک فقیر و نیازمند پیدا نشود، ولى بدون شک در هر جامعه اى افراد از کار افتاده آبرومند، کودکان یتیم ، بیماران و مانند آنها که توانائى بر تولید ندارند وجود دارد، که باید به وسیله بیت المال و افراد متمکن با نهایت ادب و احترام به شخصیت آنان بى نیاز شوند.


و در پایان آیه بار دیگر بعنوان تاءکید مى فرماید: « و خداوند توبه پذیر و مهربان است --- وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ »

همانگونه که از آیات متعددى از قرآن مجید استفاده مى شود توبه تنها ندامت و پشیمانى از گناه نیست ، بلکه باید توأم با اصلاح و جبران نیز باشد، این جبران مخصوصا ممکن است به صورت کمکهاى بلا عوض به نیازمندان باشد چنانکه در آیات فوق خواندیم .

و این تفاوت نمى کند که گناه یک گناه مالى باشد، یا گناه دیگر، همانگونه که شأن نزول این آیه در مورد متخلفان از جنگ تبوک بود ( و نه امور مالی ) .

در واقع هدف این است که روح آلوده به گناه ، با عمل صالح و شایسته اى شستشو شود، و پاکى نخستین و فطرى را بازیابد.


منبع: تفسیر نمونه ذیل آیه 104 سوره توبه -


آیاتی دیگر از این دست:

مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (245 بقره -

کیست که به خدا قرض الحسنه اى دهد!! (و از اموالى که خدا به او بخشیده ، انفاق کند) تا آن را براى او، چندین برابر کند؟ و خداوند است که (روزى بندگان را) محدود یا گسترده مى سازد، (و انفاق ، هرگز باعث کمبود روزى آنها نمى شود). و به سوى او باز مى گردید (و پاداش خود را خواهید گرفت.

و

إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ (18 حدید -

مردان و زنان انفاق کننده و آنها که ( از این طریق ) به خدا قرض الحسنه دهند براى آنها مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند.

و

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعِفْهُ لَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ (17 تغابن -

اگر به خدا قرض الحسنه دهید آن را براى شما مضاعف مى سازد، و شما را مى بخشد و خداوند شکر کننده و بردبار است .

داستان بسم الله

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ

داستان اول

عبدالله بن یحیى که از دوستان امیر مؤمنان على (علیه السلام ) بود به خدمتش آمد و بدون گفتن بسم الله بر تختى که در آنجا بود نشست ، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمین افتاد و سرش شکست!

على (علیه السلام ) دست بر سر او کشید و زخم او التیام یافت، بعد فرمود:

 آیا نمى دانى که پیامبر از سوى خدا براى من حدیث کرد که:

هر کار بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود!

گفتم: پدر و مادرم به فدایت باد، مى دانم و بعد از این ترک نمى گویم.

فرمود: در این حال بهره مند و سعادتمند خواهى شد.


امام صادق (علیه السلام ) هنگام نقل این حدیث فرمود:

بسیار مى شود که بعضى از شیعیان ما بسم الله را در آغاز کارشان ترک مى گویند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بیدار شوند! و ضمنا این خطا از نامه اعمالشان شسته شود!!

- تفسیر نمونه ذیل سوره حمد -


داستان دوم

ابن اثیر و دیگران نوشته اند که:

مؤمن آل فرعون همسرى داشت که ماشطه - یعنى آرایشگر - دختر فرعون بود و او نیز مانند شوهر خود پیش از داستان ساحران به خداى موسى ایمان آورده بود، ولى ایمان خود را پـنهان مى داشت تا روزى پـس از قتل ساحران و مؤمن آل فرعون ، همان طور که دختر فرعون را آرایش مى کرد و سرش را شانه مى زد، ناگهان شانه از دستش افتاد. بى اختیار گفت : بسم اللّه .

دختر فرعون گفت : پدرم را مى گویى ؟

گفت : نه ، بلکه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدرت .

دختر فرعون موضوع را به پـدرش گـزارش داد و فرعون آن زن را خواست و گفت :

پروردگار تو کیست ؟

زن پاسخ داد: پروردگار من و پروردگار تو خداى یکتاست .

فرعون با کمال بى رحمى دستور داد تنورى از آتش آماده کنند تا او و فرزندانش را بسوزاند.

زن بدو گفت : مرا به تو حاجتى است ؟

فرعون پرسید: حاجتت چیست ؟

زن گفت : حاجتم آن است که چون من و فرزندانم را سوزاندى ، استخوان هاى ما را جمع کنى و دفن نمایى .

فرعون قبول کرد، آن گاه دستور داد فرزندان او را یک یک میان تنور انداختند تا نوبت به آخرین فرزندش که کودک کوچکى بود رسید، وقتى خواستند او را نیز به آتش افکنند، آن زن به وى رو کرد و گفت :

 مادر جان ! صبر کن که تو بر حق هستى .

سپس مادرشان را نیز در تنور انداخته و سوزاندند.

- تاریخ انبیاء ، سید هاشم رسولى محلاتى -


داستان سوم

ابوطالب عموى رسول اکرم و خدیجه همسر مهربان آن حضرت ، به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند. و به این ترتیب ، رسول اکرم بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه ، یعنى ابوطالب و بهترین مایه دلدارى و انیس خویش را در داخل خانه یعنى خدیجه ، در فاصله کمى از دست داد.

وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم گران تمام شد، دست قریش ‍ را در آزار رسول اکرم بازتر کرد.

هنوز از وفات ابوطالب چند روزى نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم از کوچه ، ظرفى پر از خاکروبه روى سرش ‍ خالى کردند. خاک آلود به خانه برگشت .

یکى از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترانش ، فاطمه سلام اللّه علیها) جلو دوید و سر و موى پدر را شستشو داد.

رسول اکرم دید که دختر عزیزش اشک مى ریزد، فرمود:

(دخترکم ! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست ، خداوند مدافع او است ).

بعد از این جریان ، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف ، به شهر معروف و خوش آب و هوا و پر ناز و نعمت (طائف )، در جنوب مکه که ضمنا تفرجگاه ثروتمندان مکه نیز بود رهسپار شد.

از مردم طائف انتظار زیادى نمى رفت .

مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه مى زیستند و از صدقه سر بتها در زندگى مرفهى به سر مى بردند.

ولى رسول اکرم کسى نبود که به خود یاءس و نومیدى راه بدهد و در باره مشکلات بیندیشد او براى ربودن دل یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود.

وارد طائف شد.

از مردم طائف همان سخنانى را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود.

یکى گفت : هیچ کس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟!

دیگرى گفت : من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشى

سومى گفت : اصلاً من حاضر نیستم یک کلمه با تو همسخن شوم و از این قبیل سخنان .

نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار افرادى پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند.

آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند.

رسول اکرم در میان سختیها و دشواریها و جراحتهاى فراوان از طائف دور شد و خود را به باغى در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه دو نفر از ثروتمندان قریش بود و اتفاقا خودشان هم در آنجا بودند.

آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادى مى کردند.

بچه ها و اراذل و اوباش طائف برگشتند.

رسول اکرم در سایه شاخه هاى انگور دور از عتبه و شیبه نشست تا دمى استراحت کند.

تنها بود، او بود و خداى خودش . روى نیاز به درگاه خداى بى نیاز کرد و گفت :

(خدایا! ضعف و ناتوانى خودم و بسته شدن راه چاره و استهزا و سخریه مردم را به تو شکایت مى کنم .

اى مهربانترین مهربانان ! تویى خداى زیردستان و خوار شمرده شده گان .

تویى خداى من ، مرا به که وا مى گذارى ؟

به بیگانه اى که به من اخم کند، یا دشمنى که او را بر من تفوق داده اى ؟

خدایا! اگر آنچه بر من رسید، نه از آن راه است که من مستحق بوده ام و تو بر من خشم گرفته اى باکى ندارم ، ولى میدان سلامت و عافیت بر من وسیعتر است .

پناه مى برم به نور ذات تو که تاریکیها با آن روشن شده و کار آخرت با آن راست گردیده است از اینکه خشم خویش بر من بفرستى ، یا عذاب خودت را بر من نازل گردانى .

من بدانچه مى رسد خوشنودم تا تو از من خوشنود شوى ، هیچ گردشى و تغییرى و هیچ نیرویى در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو).

عتبه و شیبه در عین اینکه از شکست رسول خدا خوشحال بودند، به ملاحظه قرابت و حس خویشاوندى ، (عداس ) غلام مسیحى خود را که همراهشان بود دستور دادند تا یک طبق انگور پر کند و ببرد جلو آن مردى که در آن دور زیر سایه شاخه هاى انگور نشسته بگذارد و زود برگردد.

(عداس ) انگورها را آورد و گذاشت و گفت :(بخور!)

رسول اکرم دست دراز کرد و قبل از آنکه دانه انگور را به دهان بگذارد، کلمه مبارکه بسم اللّه را بر زبان راند.

این کلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود.

اولین مرتبه بود که آن را مى شنید.

نگاهى عمیق به چهره رسول اکرم انداخت و گفت : این جمله معمول مردم این منطقه نیست ، این چه جمله اى بود؟

رسول اکرم :

(عداس ! اهل کجایى ؟ و چه دینى دارى ؟).

من اصلاً اهل نینوایم و نصرانى هستم .

اهل نینوا، اهل شهر بنده صالح خدا یونس بن متى ؟).

- عجب ! تو در این جا و در میان این مردم از کجا اسم یونس بن متى را مى دانى ؟ در خود نینوا وقتى که من آنجا بودم ده نفر پیدا نمى شد که اسم (متى ) پدر یونس را بداند.

- (یونس برادر من است ، او پیغمبر خدا بود، من نیز پیغمبر خدایم ).

عتبه و شیبه دیدند عداس همچنان ایستاده و معلوم است که مشغول گفتگو است . دلشان فروریخت ؛ زیرا از گفتگوى اشخاص با رسول اکرم بیش از هرچیزى بیم داشتند.

یک وقت دیدند که عداس افتاده و سر و دست و پاى رسول خدا را مى بوسد.

یکى به دیگرى گفت : دیدى غلام بیچاره را خراب کرد!

- داستان راستان ش 69 ، ثمره سفر طائف -

عدل الهی

إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظِیمًا (40) نساء -

یقیناً خدا به اندازه ی وزن ذره ای [به أحدی] ستم نمی کند. و اگر [هم وزن آن ذره] کار نیکی داشته باشد، آن را دو چندان می کند، و از نزد خود پاداشی بزرگ می دهد. 


عدل الهی و بلاها

الف . حتمی بودن امتحان

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آَمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ (2) وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ (3) عنکبوت -

آیا مردم گمان کرده اند ، همین که بگویند: ایمان آوردیم ، رها می شوند و [به وسیله ی جان، مال، اولاد، و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟!

در حالی که یقیناً کسانی را که پیش از آنان بودند ، آزمایش کرده ایم [پس اینان هم بی تردید آزمایش می شوند] مسلماً خدا کسانی را که [در ادعای ایمان] راست گفته اند، می شناسد. و قطعاً دروغگویان را نیز می شناسد.


انواع امتحانات

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) بقرة -

و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و محصولات [نباتی، یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش می کنیم. و صبر کنندگان را بشارت ده.


ب . فلسفه ی بلاها

1 - بلا ؛ امتحان بندگان

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ (31) محمد -

مسلماً ما شما را امتحان می کنیم تا مجاهدان از شما و صابران را مشخص نمایییم ، و اخبار شما را نیز [که اعمال و اسرار شماست] می آزماییم [تا صدق و کذب شما را در همه ی امور معلوم بداریم.]

2 - جزای خود عمل

وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ (30) شوری -

هر آسیبی به شما رسد به سبب اعمالی است که مرتکب شده اید، و از بسیاری [از همان اعمال هم] در می گذرد!

3 - تضرع و زاری در پیشگاه خداوند

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) انعام -

و بی تردید ما به سوی امّت هایی که پیش از تو بودند [پیامبرانی] فرستادیم ؛ پس آنان را [چون با پیامبران به مخالفت و دشمنی برخاستند] به تهیدستی و سختی و رنج و بیماری دچار کردیم ، تا [در پیشگاه ما] فروتنی و زاری کنند.

4 - بالا بردن مقام مؤمنان

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157) بقرة -

و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و محصولات [نباتی، یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش می کنیم. و صبر کنندگان را بشارت ده.

همان کسانی که چون مصیبتی سخت به آنان رسد، می گویند: انا لله و انا الیه راجعون « ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او باز می گردیم »

آنانند که درودها و رحمتی از سوی پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافته اند.

5 - جلوگیری از غرور و سرکشی بندگان

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَکَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (75) مؤمنون -

اگر به آنان رحم کنیم و آسیبی را که دچار آن هستند [از آنان] برطرف سازیم ؛ باز هم سرگردانند و در طغیانشان لجاجت می ورزند.

حکمت روزی اندک برای مؤمنان

وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27) شوری -

اگر خدا رزق را بر بندگانش وسعت دهد ، در زمین سرکشی و ستم کنند. ولی آنچه را بخواهد به اندازه نازل می کند ؛ یقیناً او به بندگانش آگاه و بیناست.

6 - خیر و مصلحت بندگان

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (216) بقرة -

جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر شده و حال آنکه برایتان ناخوشایند است!

و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است.

و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما زیان دارد ؛ و خدا [مصلحت شما را در همه ی امور] می داند و شما نمی دانید.

7 - بروز توانایی و استعدادها

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (6) انشراح - شرح -

بی تردید با دشواری ، آسانی است! [آری] بی تردید با دشواری ، آسانی است!


ج . فلسفه آسایش کفار در دنیا

1 - بی ارزشی دنیا

لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلَادِ (196) مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (197) آل عمران -

رفت و آمد کافران در شهرها [با وسایل و ابزار فراوان و شوکت ظاهری] تو را به طمع نیندازد!

[این] برخورداری اندک [و ناچیزی از زندگی زودگذر دنیا] است ؛ سپس جایگاهشان دوزخ است و آن بد آرامگاهی ست.

2 - عذاب استدراجی - پلّه پلّه -

وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآَیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ (182) وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (183) اعراف -

و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند ، به تدریج از جایی که نمی دانند [ به ورطه ی سقوط و هلاکت می کشانیم ، تا عاقبت به عذاب دنیا و آخرت دچار شوند]

و به آنان مهلت می دهیم [زیرا از سیطره ی قدرت ما بیرون رفتنی نیستند] یقیناً تدبیر و نقشه ی من استوار است.

3 - مهلت ، برای افزایش گناهان

وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (178) آل عمران -

و کسانی که کافر شدند ، گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم ، به سودشان خواهد بود!

جز این نیست که مهلتشان می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند ، و برای آنان عذابی خوار کننده است.

4 - عدم قابلیّت دنیا برای مجازات کامل

وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَکَ عَلَیْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ (61) نحل -

و اگر خدا مردم را به سبب ستمشان مؤاخذه کند ، هیچ جنبنده ای را بر روی زمین باقی نمی گذاشت!

ولی آنان را تا مدتی معین مهلت می دهد ، پس هنگامی که اجلشان سر آید ، نه ساعتی پس می مانند و نه ساعتی پیش می افتند.

عدم غفلت خداوند از اعمال ستمگران

وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ (42)

و خدا را از آنچه ستمکاران انجام می دهند ، بی خبر مپندار.

مسلماً [کیفر] آنان را برای روزی که چشم ها در آن خیره می شود به تأخیر می اندازد.

5 - ثروت برای کفار ، مایه ی عذاب در دنیا

فَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ (55) توبه -

اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نیاورد ، خدا می خواهد آنان را در این زندگی دنیا به وسیله ی آنها عذاب کند ، و جانشان در حالی که کافرند بیرون رود!

6 - امتحان و آزمایش

وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى (131) طه -

دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم ، مدوز.

[آنچه به آنان داده ایم] شکوفه ی [بی میوه و زیور و زینت] دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم ، و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.


منبع:

حفظ موضوعی قرآن کریم - فصل دوم : عدل الهی -

نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت؟!

بی دینی که نیست!

اما دینداری هم نیست!

نه هم میخواسته که برای خودش افتخار درست کنه و کلاس بذاره که مثلا من دستم به دست امام خورده ! 

شاید ارادت به ایشان برای یک لحظه چنان فوران کرده که واقعا نفهمیده چی شد؟!

و خودش هم بعد از آن خودش رو سرزنش ها کرده باشه و ...

شاید خواسته بیعت کنه و چگونگی آن را نمیدونسته!

و ...

همین اما فرصت خوبی ست که افکار را توجه بدیم که نامحرم ، نامحرم است ولو رهبر ، ولو رئیس جمهور ، ولو فلان مسئول ، ولو فلان هنرمند کشور و بهمان ورزشکار ملی ، ولو روحانی و دکتر محل و ... که متأسفانه در این برخوردها به کرّات مشاهده شده که موازین شرعی از طرف افراد رعایت نمی گردد.

حتی شما بگو امام معصوم و پیغمبر خدا که در حکم پدران جامعه هستند ، تماس بدنی با این بزرگواران هم جایز نیست!

به آیه بیعت زنان با رسول الله توجه بفرمائید:


یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لَا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (12) ممتحنة -


شرایط بیعت زنان

در تعقیب آیات گذشته که احکام زنان مهاجر را بیان مى کرد در آیه مورد بحث حکم بیعت زنان را با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شرح مى دهد.

به طورى که مفسران نوشته اند این آیه روز فتح مکه نازل شد، آن هنگام که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر کوه صفا قرار گرفته بود از مردان بیعت گـرفت ، زنان مکه که ایمان آورده بودند براى بیعت خدمتش آمدند، آیه فوق نازل شد و کیفیت بیعت با آنان را شرح داد.

روى سخن را به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) کرده ، مى فرماید:

(اى پیامبر! هنگامى که زنان مؤ من نزد تو آیند و با این شرائط با تو بیعت کنند که چیزى را شریک خدا قرار ندهند، دزدى نکنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، و تهمت و افترائى پیش دست و پاى خود نیاورند، و در هیچ دستور شایسته اى نافرمانى تو نکنند، با آنها بیعت کن و طلب آمرزش ‍ نما، که خداوند آمرزنده و مهربان است )


و به دنبال این ماجرا پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از آنها بیعت گرفت .

در مورد چـگـونـگـى بیعت بعضى نوشته اند که :

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف دیگر ظرف مى گذاردند!

و بعضى گفته اند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از روى لباس با آنها بیعت مى کرد.


قابل توجه این که در آیه فوق شش شرط براى بیعت زنان ذکر شده که آنها باید همه را پذیرا شوند:

1 - ترک هرگونه شرک و بت پرستى - این شرط اساس اسلام و ایمان است .


2 - ترک سرقت ، و شاید بیشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا که وضع بد مالى آن زمان و سختـگـیرى مردان و پـائین بودن سطح فرهنـگ ، سبب مى شد که زنان از اموال همسران خود سرقت کنند، و احتمالا به بستگان خود دهند.

داستان هند که بعدا خواهد آمد، نیز شاهد این معنى است ، ولى به هر حال مفهوم آیه ، وسیع و گسترده است .


3 - ترک آلودگى به زنا، چرا که تاریخ مى گوید: در عصر جاهلیت انحراف از جاده عفت بسیار زیاد بود.


4 - عدم قتل اولاد که به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت (سقط جنین ) بود و گاه به صورت (وئاد) (زنده به گور کردن دختران و پسران )!


5 - ترک بهتان و افترا - بعضى آن را چنین تفسیر کرده اند که فرزندان مشکوکى را از سر راه برمى داشتند، و مدعى مى شدند که این فرزند از همسرشان است (این امر در غیبتهاى طولانى شوهر بیشتر امکان پذیر بود).

بعضى نیز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند که باز از بقایاى عصر جاهلى بود که یک زن خود را در اختیار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى که فرزندى از او متولد مى شد، به هر یک از آنها که مایل بود، فرزند را به او نسبت مى داد.

ولى با توجه به اینکه مساءله زنا قبلا ذکر شده و ادامه چنین امرى در اسلام امکان پذیر نبود، این تفسیر بعید به نظر مى رسد، و تفسیر اول مناسبتر است هر چـند گـستردگـى مفهوم آیه هرگـونه افتراء و بهتان را شامل مى شود.

تعبیر (بین ایدیهن و ارجلهن ) (پـیش دست و پاهایشان ) ممکن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد که به هنگام شیر دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پیش پا و دست آنها بود.


6 - نافرمانى نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) این حکم نیز گـسترده است ، و تمام فرمانهاى پـیامبر را شامل مى شود هر چـند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهلیت مانند نوحه گـرى با صداى بلند بر مردگان و پاره کردن گریبان و خراشیدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اینها نیست .


در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا بیعت با زنان مشروط به این شرائط بود، در حالى که بیعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود.

در پاسخ مى توان گفت :

آنچه در مورد مردان در آن محیط از همه مهمتر بوده ، همان ایمان و جهاد بوده است ، و در مورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط دیگرى ذکر شده که مهمتر از همه بعد از توحید امورى بوده که زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.


نکته ها:

الف - رابطه بیعت زنان با شخصیت اسلامى آنها

در تفسیر سوره فتح (ذیل آیه 18) بحث مشروحى پیرامون بیعت و شرائط و خصوصیات آن در اسلام داشتیم ...

آنچه یادآورى آن در اینجا لازم است ، مسأله بیعت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفید و سازنده که در آیه فوق آمد.

این مسأله نشان مى دهد که بر خلاف گفته بیخبران یا مغرضانى که مى گویند « اسلام براى نیمى از جامعه انسانى یعنى زنان ، ارزشى قائل نشده و آنها را به حساب نیاورده است » دقیقا آنها را در مهمترین مسائل به حساب آورده است ، از جمله مساءله «بیعت» است که یکبار در حدیبیه (در سال ششم هجرت ) و یکبار در فتح مکه انجام گرفت ، و آنها نیز دوشادوش مردان در این پـیمان الهى وارد شدند، و حتى شرائط بیشترى را نسبت به مردان پذیرا گشتند.

شرائطى که هویت انسانى زن را زنده مى کرد، و او را از اینکه تبدیل به متاع بى ارزش یا وسیله اى براى کامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد.


ب - ماجراى بیعت هند همسر ابوسفیان:

در جریان فتح مکه از جمله زنانى که آمدند و با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بیعت کردند (هند) همسر ابوسفیان بود، زنى که تاریخ اسلام ماجراهاى دردناکى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سیدالشهداء در میدان احد با آن وضع غم انگیز است .

گـرچـه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بیعتش نشان مى دهد که در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نیست که دودمان بنى امیه و فرزندان او بعد از پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) چـنان جنایاتى را مرتکب شوند که سابقه نداشت .


به هر حال مفسران چنین نوشته اند که:

هند نقابى بر صورت پوشیده بود، و خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد در حالى که حضرت بر کوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنان نیز با او بودند، هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:

من با شما زنان بیعت مى کنم که چیزى را شریک خدا قرار ندهید.

هند اعتراض کرد و گفت : (تعهدى از ما مى گیرى که از مردان نگرفتى ) (زیرا در آن روز بیعت مردان تنها بر ایمان و جهاد بود).

پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بى آنکه اعتنائى به گفته او کند ادامه داد، فرمود:

و سرقت هم نکنید.

هند گـفت :

ابو سفیان مرد ممسکى (خسیس) است و من از اموال او چیزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حلال مى کند یا نه ، ابوسفیان حاضر بود و گـفت آنـچـه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال کردم ، اما در آینده مواظب باش !


اینجا بود که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) خندید و هند را شناخت فرمود:

توئى هند؟

عرض کرد:

آرى اى پیامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!.

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ادامه داد:

و آلوده زنا نشوید.

هند از روى تعجب گـفت :

مـگـر زن آزاده هرگز چنین عملى انجام مى دهد؟!

بعضى از حاضران که در جاهلیت وضع او را مى دانستند از این سخن خندیدند، زیرا سابقه هند بر کسى مخفى نبود.

باز پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ادامه داد و فرمود:

و فرزندان خود را به قتل نرسانید.

هند گفت :

ما در کودکى آنها را تربیت کردیم ، ولى هنگامى که بزرگ شدند شما آنها را کشتید! و شما و آنها خود بهتر مى دانید. (منظورش فرزندش حنظله بود که روز بدر به دست على (علیه السلام ) کشته شده بود).

پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از این سخن تبسم کرد، و هنگامى که به این جمله رسید که فرمود:

بهتان و تهمت روا مدارید.

هند افزود : 

بهتان قبیح است ، و تو ما را جز به صلاح و خیر و مکارم اخلاق دعوت نمى کنى.

و هنگامى که فرمود:

باید در تمام کارهاى نیک فرمان مرا اطاعت کنید.

هند افزود : 

ما در اینجا ننشسته ایم که در دل قصد نافرمانى تو داشته باشیم. (در حالى که مسلما مطلب چنین نبود ولى طبق تعلیمات اسلام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) موظف بود این اظهارات را بپذیرد).


3 - اطاعت در معروف

از نکته هاى جالبى که از آیه فوق استفاده مى شود این است که اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را مقید به معروف کرده ، با اینکه پیامبر معصوم است و هرگز امر به منکر نمى کند.

ولى این تعبیر ممکن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد که از زمامداران اسلامى صادر مى شود این اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است که با تعلیمات قرآن و اصول شریعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا یعصینک فى معروف گردد.

و چـه دورند کسانى که اوامر زمامداران را واجب الاطاعة مى دانند هر چه باشد و از هر کس که باشد !!! چیزى که نه با عقل سازگار است! و نه با حکم شرع و قرآن!

امیر مؤمنان على (علیه السلام ) در نامه معروفى که به مردم مصر درباره فرمانروائى مالک اشتر نوشت با تمام توصیفهاى والائى که در مورد مالک فرمود، در پایان چنین گفت :

فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق ، فانه سیف من سیوف الله : سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید، در آنچه مطابق حق است ، که او شمشیرى از شمشیرهاى خدا است.


منبع:

تفسیر نمونه

داستان دستان ابولهب

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ

سوره تَبَّت


مقدمه

این سوره در مکه نازل شده و داراى پنج آیه است.


محتوى و فضیلت سوره تبت

این سوره که در مکه و تقریبا در اوائل دعوت آشکار پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شده تنها سوره اى است که در آن حمله شدیدى با ذکر نام نسبت به یکى از دشمنان اسلام و پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در آن عصر و زمان (یعنى ابولهب ) شده است ، و محتواى آن نشان مى دهد که او عداوت خاصى نسبت به پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) داشت ، و از هیچگونه کارشکنى و بد زبانى او و همسرش مضایقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گوید: هر دو اهل دوزخند، و راه نجاتى براى آنها نیست.

و این معنى به واقعیت پیوست ، سرانجام هر دوایمان از دنیا رفتند و این یک پیشگوئى صریح قرآن است .

و در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمده است که فرمود:

من قرأها رجوت ان لا یجمع الله بینه و بین ابى لهب فى دار واحدة : کسى که آن را تلاوت کند من امیدوارم خداوند او و ابولهب را در خانه واحدى جمع نکند (یعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى که ابولهب اهل دوزخ است ).

ناگـفته پیدا است این فضیلت از آن کسى است که با خواندن این سوره خط خود را از خط ابولهب جدا کند، نه کسانى که با زبان مى خوانند ولى ابولهب وار عمل مى کنند.


شاءن نزول سوره :

از ابن عباس نقل شده :

هنـگـامى که آیه (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (214) شعراء -) نازل شد و پـیغمبر مأموریت یافت فامیل نزدیک خود را انذار کند و به اسلام دعوت نماید (دعوت خود را علنى سازد) پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بر فراز کوه صفا آمد و فریاد زد:

( یا صباحاه )! (این جمله را عرب زمانى مى گفت که مورد هجوم غافلگـیرانه دشمن قرار مى گرفت ، براى اینکه همه را با خبر سازند و به مقابله برخیزند کسى صدا میزد (یاصباحاه !) انتخاب کلمه صباح به خاطر این بود که هجومهاى غافلگیرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد).

هنگامى که مردم مکه این صدا را شنیدند گفتند:

کیست که فریاد مى کشد؟

گـفته شد (محمد) است .

جمعیت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود به من به گوئید:

اگر به شما خبر دهم که سواران دشمن از کنار این کوه به شما حمله ور مى شوند، آیا مرا تصدیق خواهید کرد؟

در پاسخ گفتند:

ما هرگز از تو دروغى نشنیده ایم .

فرمود: انى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید: من شما را در برابر عذاب شدید الهى انذار مى کنم (شما را به توحید و ترک بتها دعوت مى نمایم )

هنگامى که ابولهب این سخن را شنید گفت : تَبّاً لَک ! أ مَاجَمَعتَنا اِلّا لِهَذا؟!: زیان و مرگ بر تو باد! آیا تو فقط براى همین سخن ما را جمع کردى ؟!

در این هنگام بود که این سوره نازل شده :

تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ زیان و هلاکت بر دستان ابولهب باد که زیانکار و هلاک شده است .


بعضى در اینجا افزوده اند هنـگـامى که همسر ابولهب (نامش ام جمیل بود) با خبر شد که این سوره در باره او و همسرش نازل شده ، به سراغ پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد در حالى که آن حضرت را نمى دید، سنـگـى در دست داشت و گفت من شنیده ام محمد مرا هجو کرده ، به خدا سوگند اگر او را بیابم با همین سنگ بر دهانش مى زنم ! من خودم نیز شاعرم ! سپس به اصطلاح اشعارى در مذمت پیغمبر و اسلام بیان کرد.


خطر ابولهب و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به این نبود، و اگر مى بینیم قرآن لبه تیز حمله را متوجه آنها کرده و با صراحت از آنها نکوهش مى کند دلائلى بیش از این دارد که بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.


آیه و ترجمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ (1)

مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ (2)

سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (3)

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)

فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان

1 - بریده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد).

2 - هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشید.

3 - و به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله فروزان است .

4 - و همچنین همسرش در حالى که هیزم به دوش مى کشد،

5 - و در گردنش طنابى از لیف خرما است !


تفسیر:

بریده باد دست ابولهب !

همانـگـونه که در شأن نزول سوره گفتیم این سوره در حقیقت پاسخى است به سخنان زشت ( ابولهب ) عموى پـیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و فرزند عبدالمطلب که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنیدن دعوت آشکار و عمومى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت :

زیان و هلاکت بر تو باد، آیا براى همین حرفها ما را فرا خواندى ؟!

قرآن مجید در پاسخ این مرد بد زبان مى فرماید:

بریده باد هر دو دست ابولهب ، یا مرگ و خسران بر او باد (تبت یدا ابى لهب و تب ).

{ اعتراض چون به اعمال این شخص است و اعمال هم با دست غالبا محقق می شود ، می فرماید: بریده باد دودستش ، بریده باد تحرکاتش و البته چون جز این اعمال از او سر نمی زند پس یعنی بریده باد رگ حیاتش- توضیح حقیر -}


(تبّ ) و (تباب ، بر وزن خراب ) به گفته راغب در مفردات به معنى زیان مستمر و مداوم است ، ولى طبرسى در مجمع البیان مى گوید: به معنى زیانى است که منتهى به هلاکت مى شود.

بعضى از ارباب لغت نیز آن را به معنى قطع کردن تفسیر کرده اند، و این شاید به خاطر آن است که زیان مستمر و منتهى به هلاکت طبعا سبب قطع و بریدگى مى شود، و از مجموع این معانى همان استفاده مى شود که در معنى آیه گفته ایم .

البته این هلاکت و خسران مى تواند جنبه دنیوى داشته باشد، یا معنوى و اخروى ، و یا هر دو.


سؤال

در اینجا این سؤ ال پـیش مى آید که چگونه قرآن مجید بر خلاف روش و سیره خود در اینجا نام شخصى را برده ، و با این شدت او را مورد حمله قرار داده است ؟!

ولى با روشن شدن موضع ابولهب پـاسخ این سؤ ال نیز روشن مى شود:

نام او عبد العزى (بنده بت عزى ) و کنیه او ابولهب بود، انتخاب این کنیه براى او شاید از این جهت بوده که صورتى سرخ و برافروخته داشت ، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است .

او و همسرش ام جمیل که خواهر ابوسفیان بود از سختترین و بدزبان ترین دشمنان پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بودند.


در روایتى آمده است که شخصى بنام (طارق محاربى ) مى گوید:

من در بازار (ذى المجاز) بودم (ذى المجاز نزدیک عرفات در فاصله کمى از مکه است ) ناگهان جوانى را دیدم که صدا مى زند:

(اى مردم ! بگوئید: لا اله الا الله تا رستگار شوید.)

و مردى را پـشت سر او دیدم که با سنـگ به پـشت پـاى او مى زند به گونه اى که خون از پاهایش جارى بود، و فریاد مى زد:

اى مردم ! این دروغگو است ، او را تصدیق نکنید!

من سؤ ال کردم این جوان کیست ؟ گفتند: (محمد) است که گمان مى کند پیامبر مى باشد، و این پیرمرد عمویش ابولهب است که او را دروغگو مى داند.


در خبر دیـگـرى آمده است که ربیعة بن عباد مى گـوید:

من با پـدرم بودم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که به سراغ قبائل عرب مى رفت ، و هر کدام را صدا مى زد و مى گـفت :

من رسول خدا به سوى شما هستم ، جز خداى یگانه را نپرستید، و چیزى را همتاى او قرار ندهید...

هنـگـامى که او از سخنش فارغ مى شد ، مرد احول خوش صورتى که پشت سرش بود صدا مى زد:

اى قبیله فلان ! این مرد مى خواهد که شما بت لات و عزى ، و هم پیمانهاى خود را از جن رها کنید ، و به سراغ بدعت و ضلالت او بروید، به سخنانش گـوش فرا ندهید، و از او پـیروى نکنید!

من سؤ ال کردم او کیست ؟ گفتند: عمویش ابولهب است .


در خبر دیگرى مى خوانیم :

 هر زمان گروهى از اعراب خارج مکه وارد آن شهر مى شدند به سراغ ابولهب مى رفتند، به خاطر خویشاوندیش نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و سن و سال بالاى او، و از رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) تحقیق مى نمودند، او مى گفت :

محمد مرد ساحرى است!

آنها نیز بى آنکه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را ملاقات کنند بازمى گشتند.

در این هنگام گروهى آمدند و گفتند:

ما از مکه بازنمى گـردیم تا او را ببینیم .

ابولهب گـفت :

ما پـیوسته مشغول مداواى جنون او هستیم ! مرگ بر او باد!!


از این روایات به خوبى استفاده مى شود که او در بسیارى از مواقع همچون سایه به دنبال پـیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود، و از هیچ کارشکنى فروگذار نمى کرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت ، و تعبیرات رکیک و زننده مى کرد، و شاید از این نظر سرآمد تمام دشمنان پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) محسوب مى شد، و به همین جهت آیات مورد بحث با این صراحت و خشونت او و همسرش ام جمیل را به باد انتقاد مى گیرد.


او تنها کسى بود که پیمان حمایت بنى هاشم را از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) امضاء نکرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت ، و در پیمانهاى دشمنان شرکت نمود.

با توجه به این حقایق دلیل وضع استثنائى این سوره روشن مى شود.


سـپـس مى افزاید:

هرگـز مال و ثروت او و آنـچـه را به دست آورده ، به حال او سودى نبخشیده ، و عذاب الهى را از او بازنمى دارد (ما اغنى عنه ماله و ما کسب ).

از این تعبیر استفاده مى شود که او مرد ثروتمند مغرورى بود که بر اموال و ثروت خود در کوششهاى ضد اسلامیش تکیه مى کرد.


در آیه بعد مى افزاید: به زودى وارد آتشى مى شود که داراى شعله برافروخته است (سیصلى نارا ذات لهب ).

اگـر نام او (ابولهب ) بود، آتش عذاب او نیز ابولهب است و شعله هاى عظیم دارد (توجه داشته باشید لهب در اینجا به صورت نکره و دلالت بر عظمت آن شعله مى کند).

نه تنها (ابولهب ) که هیـچـیک از کافران و بدکاران اموال و ثروت و موقعیت اجتماعیشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چـنانکه در آیه 88 و 89 سوره شعراء مى خوانیم : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم : قیامت روزى است که نه اموال و نه فرزندان ، هیچکدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن کس که با قلب سالم (روحى با ایمان و با تقوى ) در محضر پروردگار حاضر شود.


مسلما منظور از آیه (سیصلى نارا ذات لهب ) آتش دوزخ است ، ولى بعضى احتمال داده اند که آتش دنیا را نیز شامل شود.


در روایات آمده است که:

بعد از جنگ (بدر) و شکست سختى که نصیب مشرکان قریش شد، ابولهب که شخصا در میدان جنگ شرکت نکرده بود پس از بازگشت ابوسفیان ماجرا را از او پرسید.

ابوسفیان چگونگى شکست و درهم کوبیده شدن لشگر قریش را براى او شرح داد، سپس افزود:

به خدا سوگـند ما در این جنگ سوارانى را دیدیم در میان آسمان و زمین که به یارى محمد آمده بودند!

در اینجا (ابورافع ) یکى از غلامان عباس مى گوید:

من در آنجا نشسته بودم ، دستم را بلند کردم و گفتم :

آنها فرشتگان آسمان بودند.

ابولهب سخت برآشفت و سیلى محکمى بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سوز دل خود پـیوسته مرا کتک مى زد.

در اینجا همسر عباس (ام الفضل ) حاضر بود چوبى برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت :

این مرد ضعیف را تنها گیر آورده اى !

سر ابولهب شکست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانه هائى همچون (طاعون ) بر پوست تنش ‍ ظاهر شد، و با همان بیمارى از دنیا رفت .

عفونت بدن او به حدى بود که جمعیت جراءت نمى کردند نزدیک او شوند، او را به بیرون مکه بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!.


در آیه بعد به وضع همسرش (ام جمیل ) پرداخته ، مى فرماید:

همسر او نیز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى که هیزم به دوش مى کشد (و امرأته حمالة الحطب ).

و در حالى که در گـردنش طناب یا گـردنبندى از لیف خرما است ! (فى جیدها حبل من مسد).


در اینکه همسر ابولهب که خواهر ابوسفیان و عمه (معاویه ) بود در عداوتها و کارشکنیهاى شوهرش بر ضد اسلام شرکت داشت حرفى نیست ، اما در اینکه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى که هیزم بر دوش مى کشد) توصیف کرده تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند.

بعضى گـفته اند:

این به خاطر آن است که بوته هاى خار را بر دوش مى کشید، و بر سر راه پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى ریخت تا پاهاى مبارکش آزرده شود.

و بعضى گـفته اند:

این تعبیر کنایه از سخن چینى و نمامى او است ، همانگونه که در ادبیات فارسى نیز همین تعبیر در مورد سخن چینى آمده است که مى گویند: میان دو کس جنگ چـون آتش است سخن چـین بدبخت هیزمکش است !

بعضى نیز:

آن را کنایه از شدت بخل او مى دانند که با آن همه ثروت حاضر نبود کمکى به نیازمندان کند به همین دلیل تشبیه به هیزمکش فقیر شده است .

بعضى نیز مى گویند:

او در قیامت بار گناهان گروه زیادى را بر دوش مى کشد.

از میان این معانى معنى اول از همه مناسب تر است ، هر چند جمع میان آنها نیز بعید نیست .


جید ( بر وزن دید) به معنى گردن است ، و جمع آن (اجیاد) مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند که :

(جید) و (عنق) و (رقبه) هر سه معنى مشابهى دارند، با این تفاوت که (جید) به قسمت بالاى سینه گفته مى شود، و (عنق ) به پشت گردن یا همه گردن و (رقبه ) به گردن گفته مى شود، و گاه به یک انسان نیز مى گویند مانند (فک رقبة ) یعنى آزاد کردن انسان .

مسد (بر وزن حسد) به معنى طنابى است که از الیاف بافته شده .

بعضى گـفته اند:

(مسد) طنابى است که در جهنم بر گردن او مى نهند که خشونت الیاف را دارد، و حرارت آتش و سنـگـینى آهن را!

بعضى نیز گفته اند:

از آنجا که زنان اشرافى شخصیت خود را در زینت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قیمت میدانند، خداوند در قیامت براى تحقیر این زن خودخواه اشرافى گردنبندى از لیف خرما در گردن او مى افکند و یا اصلا کنایه از تحقیر او است .

بعضى نیز گـفته اند:

علت این تعبیر آن است که ام جمیل گـردنبند جواهر نشان پر قیمتى داشت ، و سوگند یاد کرده بود که آن را در راه دشمنى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) خرج کند، لذا به کیفر این کار خداوند چنین عذابى را براى او مقرر داشته .


نکته ها :

1 - باز هم نشانه دیگرى از اعجاز قرآن

مى دانیم این آیات در مکه نازل شد، و قرآن با قاطعیت خبر داد که ابولهب و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، یعنى هرگز ایمان نمى آورند، و سرانجام چنین شد!

بسیارى از مشرکان مکه واقعا ایمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از کسانى که نه در واقع و نه در ظاهر ایمان نیاوردند این دو نفر بودند، و این یکى از اخبار غیبى قرآن مجید است.

و قرآن از اینگونه اخبار در آیات دیگر نیز دارد که فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غیبى قرآن به خود اختصاص داده ، و ما در ذیل هر یک از این آیات بحث مناسب را داشته ایم .


2 - پاسخ به یک سؤ ال

در اینجا سؤ الى مطرح است و آن اینکه با این پیشگوئى قرآن مجید دیگر ممکن نبوده است ابولهب و همسرش ایمان بیاورند، و الا این خبر کذب و دروغ مى شد.

این سؤ ال مانند سؤ ال معروفى است که درباره مسأله علم خدا در بحث جبر مطرح شده ، و آن اینکه مى دانیم خداوندى که از ازل عالم به همه چیز بوده ، معصیت گنهکاران و اطاعت مطیعان را نیز مى دانسته است ، بنا بر این اگـر گـنهکار گـناه نکند علم خدا جهل شود!

پـاسخ این سؤ ال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قدیم داده اند و آن اینکه خداوند مى داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کارى را انجام مى دهد، مثلا در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى دانسته است که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى آورند نه از طریق اجبار و الزام .

و به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده ، او مى دانسته است که بندگان با صفت اختیار، و با اراده خویش چه عملى را انجام مى دهند.

مسلما چنین علمى ، و خبر دادن از چنان آینده اى تاءکیدى است بر مساءله اختیار، نه دلیلى بر اجبار (دقت کنید).


3 - همیشه نزدیکان بى بصر دورند!

این سوره بار دیـگـر این حقیقت را تأکید مى کند که خویشاوندى در صورتى که با پیوند مکتبى همراه نباشد کمترین ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنکشان هیچگونه انعطافى نشان نمى دادند هر چند نزدیکترین بستگان آنها بودند.

با اینکه ابولهب عموى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود و از نزدیکترین نزدیکانش محسوب مى شد وقتى خط مکتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا کرد همچون سایر منحرفان و گمراهان زیر شدیدترین رگبارهاى توبیخ و سرزنش ‍ قرار گرفت ، و به عکس افراد دور افتاده اى بودند که نه تنها از بستگان پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) محسوب نمى شدند، بلکه از نـژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پیوند فکرى و اعتقادى و عملى آنقدر نزدیک شدند که طبق حدیث معروف سلمان منا اهل البیت : (سلمان از خانواده ما است ) گوئى جزء خاندان پیغمبر شدند.


درست است که آیات این سوره تنها از ابولهب و همسرش سخن مى گوید، ولى پیدا است که آنها را به خاطر صفاتشان اینچنین مورد نکوهش قرار مى دهد، بنا بر این هر فرد یا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبیه آنها دارند.


خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاک کن .

پـروردگـارا! ما همه از عاقبت کار بیمناکیم ، تو ما را امنیت و آرامش بخش و اجعل عاقبة امرنا خیرا.

بار الها! ما مى دانیم در آن دادگـاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خویشاوندى سودى نمى بخشد تنها لطف تو کارساز است ما را مشمول الطاف فرما.

آمین یا رب العالمین


منبع:

تفسیر نمونه

قسم به قلم

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (1) سوره قلم -

ن ؛ سوگند به قلم و آنچه را با قلم مى نویسند!

چه سوگند عجیبى ؟

در واقع آنچه به آن در اینجا سوگند یاد شده است ظاهرا موضوع کوچکى است : یک قطعه نى ، و یا چیزى شبیه به آن ، و کمى ماده سیاه رنگ ، و سپس سطورى که بر صفحه کاغذ ناچیز رقم زده مى شود.

اما در واقع این همان چیزى است که سرچشمه پیدایش تمام تمدنهاى انسانى ، و پیشرفت و تکامل علوم ، و بیدارى اندیشه ها و افکار، و شکل گـرفتن مذهبها، و سرچشمه هدایت و آگاهى بشر است ، تا آنجا که دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسیم مى کند: (دوران تاریخ ) و (دوران قبل از تاریخ ).

دوران تاریخ بشر از زمانى شروع مى شود که خط اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش کند، و یا به تعبیر دیگر دورانى است که انسان دست به قلم گردید، و از او (ما یسطرون ) یادگار ماند.

عظمت این سوگـند هنگامى آشکارتر مى شود که توجه داشته باشیم آن روزى که این آیات نازل گشت ، نویسنده و ارباب قلمى در آن محیط وجود نداشت ، و اگر کسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در کل سرزمین مکه که مرکز عبادى و سیاسى و اقتصادى حجاز بود به بیست نفر نمى رسید، آرى سوگند به قلم یاد کردن در چنین محیطى عظمت خاصى دارد.

و جالب اینکه :

در نخستین آیاتى که در (جبل النور) و غار (حرا) بر قلب پاک پـیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شد نیز به مقام والاى قلم اشاره شده ، آنجا که مى فرماید:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ (3) الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (5) سوره علق -

(بخوان به نام پروردگارت که مخلوقات را آفرید، و انسان را از خون بسته اى ایجاد کرد، بخوان به نام پروردگار بزرگت ، هم او که انسان را به وسیله قلم تعلیم داد، و آنچه را نمى دانست به او آموخت )


و از همه جالبتر اینکه : همه این سخنان از زبان کسى تراوش مى کند که خودش درس نخوانده بود، و هرگـز به مکتب نرفت و خط ننوشت ، و این هم دلیل بر آن است که چیزى جز وحى آسمانى نیست .

...


نقش قلم در حیات انسانها

از مهمترین رویدادهاى زندگى بشر پیدایش خط، و راه افتادن قلم بر صفحه کاغذها یا سنگها بود.

گـردش نیش قلم بر صفحه کاغذ، سرنوشت بشر را رقم مى زند، لذا پیروزى و شکست جوامع انسانى به نوک قلمها بسته است .

قلم حافظ علوم و دانشها، پـاسدار افکار اندیشمندان ، حلقه اتصال فکرى علما، و پل ارتباطى گذشته و آینده بشر است ، و حتى ارتباط آسمان و زمین نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است !

قلم انسانهائى را که جدا از هم ، از نظر زمان و مکان ، زندگى مى کنند پیوند مى دهد، گـوئى همه متفکران بشر را در تمام طول تاریخ ، و در تمام صفحه روى زمین در یک کتابخانه بزرگ جمع مى بینى !

قلم رازدار بشر، و خزانه دار علوم ، و جمع آورى کننده تجربیات قرون و اعصار است ، و اگـر قرآن به آن سوگـند یاد مى کند به همین دلیل است زیرا همیشه سوگند به یک امر بسیار عظیم و پرارزش یاد مى شود.

و البته قلم وسیله اى است براى (ما یسطرون ) و نوشته ها که قرآن به هر دو سوگـند یاد کرده است ، هم به (ابزار) و هم به (محصول ) ابزار.


اولین مخلوق عالم:

1 - در بعضى از روایات آمده است که (ان اول ما خلق الله القلم ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید قلم بود)

این حدیث را محدثان شیعه از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده اند و در کتب اهل سنت به عنوان یک خبر معروف نیز آمده است .

2 - و در حدیث دیـگـرى آمده است : اول ما خلق الله تعالى جوهرة ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید گوهرى بود)

3 - و در بعضى از اخبار نیز آمده است : (ان اول ما خلق الله العقل ) (نخستین چیزى را که خدا آفرید عقل و خرد بود).

توجه به پـیوند ویـژه اى که در میان (گـوهر) و (قلم ) و (عقل ) است مفهوم (اول بودن ) همه آنها را روشن مى کند.


در ذیل حدیثى که در بالا از امام صادق (علیه السلام ) نقل کردیم آمده است که خداوند بعد از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس ! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قیامت نوشت !

گرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است ، ولى هر چه هست نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن مى سازد.


پـیشوایان اسلام در احادیث متعددى به یاران خود تاءکید مى کردند که به حافظه خود قناعت نکنند، و احادیث اسلامى و علوم الهى را به رشته تحریر درآورند، و براى آیندگان به یادگار بگذارند.


بعضى از دانشمندان گفته اند: البیان بیانان : بیان اللسان ، و بیان البنان و بیان اللسان تدرسه الاعوام ، و بیان الاقلام باق على مر الایام !

(بیان دو گـونه است : بیان زبان ، و بیان قلم ، بیان زبان با گذشت زمان کهنه مى شود و از بین مى رود، ولى بیان قلمها تا ابد باقى است )!

و نیز گـفته اند: (ان قوام امور الدین و الدنیا بشیئین القلم و السیف و السیف تحت القلم : (پـایه امور دین و دنیا بر دو چیز است : (قلم ) و (شمشیر) و شمشیر زیر پوشش قلم قرار دارد)!


همین معنى را بعضى از شعراى عرب چنین به نظم آورده :

کذا قضى الله للاقلام مذ بریت

ان السیوف لها مذ ارهفت خدم !

(خداوند اینـگـونه براى قلم از آن روز که تراشیده شد ، مقدر کرده است که شمشیرهاى تیز خدمتـگـزار آن باشند)! (این تعبیر اشاره لطیفى است به تراشیدن قلم به وسیله چاقو و قرار گرفتن تیغهاى تیز در خدمت قلم از آغاز کار).


شاعر دیگرى با استناد به آیات مورد بحث در این زمینه مى گوید:

اذا اقسم الابطال یوما بسیفهم

و عدوه مما یجلب المجد و الکرم


کفى قلم الکتاب فخرا و رفعة

مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم !

(آن روز که جنگجویان قهرمان به شمشیرهاى خود سوگند یاد کنند. و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند. براى قلم نویسندگـان همین افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس که خداوند سوگند به قلم یاد کرده است (و نه به شمشیر)


و راستى چـنین است چـرا که پیروزیهاى نظامى اگر از ناحیه فرهنگ نیرومندى تضمین نـگـردد هرگز پایدار نخواهد بود، مغولها در تاریخ ایران بزرگترین پیروزى را کسب کردند ولى چـون ملت بى فرهنـگـى بودند به زودى در فرهنـگ اسلام و ایران حل شدند و مسیر خود را تغییر دادند.


گرچه این بحث بسیار دامنه دار است ولى براى اینکه از روش تفسیرى خارج نشویم سخن را با حدیث بسیار پرمعنائى از پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) در این زمینه پایان مى دهیم :

ثلاث تخرق الحجب ، و تنتهى الى ما بین یدى الله : صریر اقلام العلماء، و وطى اقدام المجاهدین ، و صوت مغازل المحصنات : (سه صدا است که حجابها را پاره مى کند و به پیشگاه با عظمت خدا مى رسد: صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن ، و صداى قدمهاى مجاهدان در میدان جهاد، و صداى چرخ نخریسى زنان پاکدامن )!


البته تمام آنچه گفته شد درباره قلمهائى است که در مسیر حق و عدالت ، و در صراط مستقیم ، گردش مى کند، اما قلمهاى مسموم و گمراه کننده بزرگترین بلا، و عظیمترین خطر براى جوامع انسانى محسوب مى شود.


منبع:

تفسیر نمونه

پیامبر گوشی

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ

قابـــــل توجـــــــه بعضی از مسئولیــــــــن و بزرگــــــــــان !!


وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (61) توبه -

براى آیه فوق شأن نزول هائى ذکر شده که بی شباهت به یکدیگر نیست ، از جمله اینکه گفته اند:

این آیه درباره گروهى از منافقان نازل شده ، که دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، درباره پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى گفتند، یکى از آنان گفت : این کار را نکنید، زیرا، مى ترسیم به گوش محمد (ص) برسد، و او به ما بد بگوید (و مردم را بر ضد ما بشوراند).

یکى از آنان که نامش (جلاس ) بود گفت : مهم نیست ، ما هر چه بخواهیم می گوئیم ، و اگر به گوش او رسید نزد وى مى رویم ، و انکار مى کنیم ، و او از ما مى پذیرد، زیرا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) آدم خوش باور و دهن بینى است ، و هر کس هر چه بگوید قبول مى کند، در این هنگام آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت :


تفسیر :

در این آیه همانگونه که از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد یا افرادى در میان است که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند او انسان خوشباور، و دهن بینى است (و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن ).

(اذن ) در اصل به معنى گوش است ، ولى به اشخاصى که زیاد به حرف مردم گوش مى دهند، و به اصطلاح (گوشى ) هستند نیز این کلمه اطلاق مى شود.

آنها در حقیقت یکى از نقاط قوت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را که وجود آن در یک رهبر کاملا لازم است ، به عنوان نقطه ضعف نشان می دادند و از این واقعیت غافل بودند که یک رهبر محبوب ، باید نهایت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامکان عذرهاى مردم را بپذیرد، و در مورد عیوب آنها پرده درى نکند (مگر در آنجا که این کار موجب سوء استفاده شود).


لذا قرآن بلافاصله اضافه مى کند که : (به آنها بگو اگر پیامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذیرد، و به گمان شما یک آدم گوشى است این به نفع شما است )! (قل اذن خیر لکم ).

زیرا از این طریق آبروى شما را حفظ کرده ، و شخصیت تان را خرد نمى کند ، عواطف شما را جریحه دار نمى سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از این طریق کوشش مى کند، در حالى که اگر او فوراً پرده ها را بالا میزد، و دروغگویان را رسوا مى کرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد.

علاوه بر اینکه آبروى عده اى به سرعت از بین مى رفت ، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد، و افراد آلوده اى که قابل هدایت بودند در صف بدکاران جاى مى گرفتند و از اطراف پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دور مى شدند.

یک رهبر مهربان و دلسوز، و در عین حال پخته و دانا، باید همه چیز را بفهمد، ولى باید بسیارى از آنها را به روى خود نیاورد، تا آنها که شایسته تربیتند، تربیت شوند و از مکتب او فرار نکنند و اسرار مردم از پرده برون نیفتد.

...

سپس براى اینکه عیب جویان از این سخن سوء استفاده نکنند، و آنرا دستاویز قرار ندهند، چنین اضافه مى کند: (او به خدا و فرمانهاى او ایمان دارد، و به سخنان مؤ منان راستین گوش فرا میدهد، و آنرا مى پذیرد و به آن ترتیب اثر میدهد) (یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین ).

یعنى در واقع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دو گونه برنامه دارد:

یکى برنامه حفظ ظاهر و جلوگیرى از پرده درى ، و دیگرى در مرحله عمل ، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا میدهد، و ظاهرا انکار نمى کند ؛ ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پیشنهادها و سخنان مؤمنان راستین است ، و یک رهبر واقع بین باید چنین باشد، و تاءمین منافع جامعه جز از این راه ممکن نیست.

لذا بلافاصله مى فرماید: (او رحمت براى مؤمنان شما است ) (و رحمة للذین آمنوا منکم ).

-

ممکن است در اینجا سؤ ال شود که در پاره اى از آیات قرآن مى خوانیم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) (رحمة للعالمین ) است (انبیاء - 107).

ولى آیه مورد بحث مى گوید: رحمت براى مؤمنان است ، آیا آن عمومیت با این (تخصیص ) سازگار است ؟!

اما با توجه به یک نکته ، پاسخ این سؤ ال روشن مى شود، و آن اینکه : رحمت ، درجات و مراتب دارد که یکى از مراتب آن قابلیت و استعداد است ، و مرتبه دیگر فعلیت .

مثلا باران رحمت الهى است ، یعنى این قابلیت و شایستگى ، در تمام قطرات آن وجود دارد که منشاء خیر و برکت و نمو و حیات باشد، ولى مسلما ظهور و بروز آثار این (رحمت ) تنها در سرزمینهاى آماده و مستعد است ، بنابراین هم مى توانیم بگوئیم تمام قطرههاى باران ، رحمت است و هم صحیح است گفته شود این قطرات در سرزمینهاى مستعد و آماده ، مایه رحمت است ، جمله اول اشاره به مرحله اقتضا و قابلیت است ، و جمله دوم اشاره به مرحله وجود و فعلیت .

در مورد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) او بالقوه براى همه جهانیان مایه رحمت است ، ولى بالفعل مخصوص مؤمنان مى باشد.

-

نکته دیگری که در اینجا باقى مى ماند این است که نباید آنها که پیامبر (ص) را با این سخنان خود ناراحت مى کنند و از او عیب جوئى مى نمایند، تصور کنند که بدون مجازات خواهند ماند.

درست است که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در برابر آنها وظیفه اى دارد که با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساختنشان خوددارى کند، ولى مفهوم این سخن چنین نیست که آنها در این اعمال خود بدون کیفر خواهند ماند.

لذا در پایان آیه مى فرماید: (آنها که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) را آزار مى رسانند عذابى دردناک دارند) (و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم )


منبع:

تفسیر نمونه

یار غار

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (40) توبه -

اگر او را یارى نکنید خداوند (او را یارى خواهد کرد همانگونه که در مشکلترین ساعات او را تنها نگذارد) آن هنگام که کافران او را (از مکه ) بیرون کردند در حالى که دومین نفر بود (و یکنفر همراه او بیش نبود) در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همسفر خود مى گفت غم مخور خدا با ماست ! در این موقع خداوند سکینه (و آرامش ) خود را بر او فرستاد و با لشکرهائى که مشاهده نمى کردید او را تقویت نمود و گفتار (و هدف ) کافران را پائین قرار داد (و آنها را با شکست مواجه ساخت ) و سخن خدا (و آئین او) بالا (و پیروز) است و خداوند عزیز و حکیم است.


خداوند پیامبرش را در حساسترین لحظات تنها نگذارد.

در آیات گذشته روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأکید شده بود، از جمله این که گمان نکنید اگر شما خود را از جهاد و یارى پیامبر کنار بکشید کار او و اسلام زمین مى ماند.

آیه مورد بحث این موضوع را تعقیب کرده ، مى گوید: (اگر او را یارى نکنید خدائى که در سختترین حالات و پیچیده ترین شرائط او را به شکل معجز آسائى یارى کرد قادر است باز از او حمایت کند) (الا تنصروه فقد نصره الله )

و آن زمانى بود که مشرکان مکه توطئه خطرناکى براى نابود کردن پیامبر چیده بودند و تصمیم نهائى پس از مقدمات مفصلى بر این قرار گرفت که عده زیادى شمشیر زن از قبائل مختلف عرب خانه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله کنند و او را در بسترش از دم شمشیرها بگذرانند.

پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) که به فرمان خدا از این جریان آگاه شده بود آماده بیرون رفتن از مکه و هجرت به (مدینه ) شد، اما نخست براى این که کفار قریش به او دست نیابند به (غار ثور) که در جنوب مکه قرار داشت و در جهت مخالف جاده مدینه بود پناه برد در این سفر ابوبکر نیز همراه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود.

دشمنان کوشش فراوانى براى یافتن پیامبر کردند ولى مایوس و نومید بازگشتند و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمینان از بازگشت دشمن ، شبانه از بیراهه به سوى مدینه حرکت کرد، و بعد از چندین شبانه روز سالم به مدینه رسید و فصل نوینى در تاریخ اسلام آغاز شد.


آیه فوق اشاره به یکى از حساسترین لحظات این سفر تاریخى کرده مى گوید (خداوند پیامبرش را یارى کرد، در آن هنگام که کافران او را بیرون کردند) (اذ اخرجه الذین کفروا).

البته قصد کفار بیرون کردن او از (مکه ) نبود، بلکه تصمیم به کشتن او داشتند، ولى چون نتیجه کارشان بیرون رفتن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از مکه شد این نسبت به آنها داده شده است .

سپس مى گوید: این در حالى بود که او دومین نفر بود (ثانى اثنین ) اشاره به اینکه جز یک نفر همراه او نبود و این نهایت تنهائى او را در این سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبکر بود.

(به هنگامى که دو نفر به غار، یعنى (غار ثور) پناه بردند) (اذ هما فى الغار).

در آن موقع ترس و وحشت ، یار و همسفر پیامبر را فرا گرفت و پیامبر او را دلدارى داد (و گفت : غم مخور خدا با ما است ) (اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا).

(در این هنگام خداوند روح آرامش و اطمینان را که در لحظات حساس و پر خطر بر پیامبرش نازل مى کرد بر او فرستاد) (فانزل الله سکینته علیه ).

(و او را با لشکرهائى که نمیتوانستید آنها را مشاهده کنید، یارى کرد) (و ایده بجنود لم تروها).

این نیروهاى غیبى ممکن است اشاره به فرشتگانى باشد که حافظ پیامبر در این سفر پر خوف و خطر بودند، و یا آنها که در میدان جنگ (بدر) و (حنین ) و مانند آن به یارى او شتافتند.

اشاره به اینکه توطئه هاى آنها در هم شکست ، آئین خرافیشان در هم پیچیده (و سرانجام برنامه و هدف و مکتب کفار را پائین قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت ) (و جعل کلمة الذین کفروا السفلى و کلمة الله هى العلیا)

چرا چنین نشود در حالى که (خداوند هم قادر است و هم حکیم و دانا)، با حکمتش راههاى پیروزى را به پیامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را یارى مى کند (و الله عزیز حکیم ).


داستان یار غار

ماجراى مصاحبت (ابوبکر) با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در این سفر و اشارات سر بسته اى که در آیه فوق به این موضوع شده در میان مفسران شیعه و اهل تسنن بحثهاى مختلفى برانگیخته است .

بعضى راه افراط را پوئیده اند و بعضى راه تفریط را.

(فخر رازى ) در تفسیر خود با تعصب خاصى کوشش کرده که دوازده فضیلت ! براى (ابوبکر) از آیه فوق استنباط کند و براى تکثیر عدد، آسمان و ریسمان را به هم بافته ، به طورى که پرداختن به شرح آن شاید مصداق اتلاف وقت باشد.

بعضى دیگر نیز اصرار دارند که مذمتهاى متعددى از آیه استفاده مى شود.

نخست باید دید که آیا کلمه (صاحب ) دلیل بر فضیلت است ؟ ظاهرا چنین نیست زیرا از نظر لغت (صاحب ) به معنى (همنشین ) و (همسفر) به طور مطلق است ، اعم از اینکه این همنشین و همسفر شخص خوبى باشد یا بدى ، چنانکه در آیه 37 سوره (کهف ) در داستان آن دو نفر که یکى با ایمان و خداپرست و دیگرى بى ایمان و مشرک بود مى خوانیم : قال له صاحبه و هو یحاوره ا کفرت بالذى خلقک من تراب : (رفیقش به او گفت : آیا به خدائى که تو را از خاک آفریده کافر شدى

بعضى نیز اصرار دارند که ضمیر (علیه ) در جمله (فانزل الله سکینته علیه ) به (ابوبکر) باز مى گردد، زیرا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیاز به سکینه و آرامش نداشت ، بنابراین نزول سکینه و آرامش براى همسفر او (ابوبکر) بود.

در حالى که با توجه به جمله بعد که مى گوید: (و ایده بجنود لم تروها): (او را با لشکرى نامرئى یارى کرد و با توجه به اتحاد مرجع ضمیرها روشن مى شود که ضمیر (علیه ) نیز به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بر مى گردد.

و این اشتباه است که ما تصور کنیم سکینه مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلکه در قرآن کرارا مى خوانیم که سکینه بر شخص پیامبر نازل گشت هنگامى که در شرائط سخت و مشکلى قرار داشت ، از جمله در آیه 26 همین سوره در جریان جنگ حنین مى خوانیم : (ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین ) (خداوند سکینه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پیامبرش و بر مؤ منان نازل کرد و نیز در آیه 26 سوره (فتح ) مى خوانیم : (فانزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین ) در حالى که در جمله هاى قبل در این دو آیه هیچگونه سخنى از حزن و اندوه به میان نیامده است بلکه سخن از پیچیدگى اوضاع به میان آمده .

در هر حال آیات قرآن نشان مى دهد که نزول سکینه به هنگام مشکلات سخت صورت مى گرفته و بدون شک پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در (غار ثور) لحظات سختى را مى گذراند.

و عجیبتر اینکه بعضى گفته اند جمله (ایده بجنود لم تروها) به (ابوبکر) باز مى گردد!!

در حالى که تمام بحث این آیه بر محور یارى خداوند نسبت به پیامبر دور میزند و قرآن مى خواهد روشن کند که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تنها نیست و اگر یاریش نکنید خدا یاریش خواهد کرد چگونه کسى را که تمام بحث بر محور او دور میزند رها ساخته ، و به سراغ کسى مى روند که به عنوان تبعى از او بحث شده است این سخن نشان مى دهد که تعصبها مانع از آن شده که حتى به معنى آیه توجه شود

- تفسیر نمونه -

____________________________________________________________________________________


چند سؤ ال و جواب


Oسؤ ال : آیا همراهى ابوبکر، براى دفاع از جان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود؟

پاسخ : یک پیرمرد در برابر بسیج عمومى مشرکان ، چه دفاعى مى توانست بکند؟


O سؤ ال : اطلاق کلمه ى ((صاحبِ پیامبر)) در آیه به ابوبکر، نشان لیاقت او براى جانشینى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیست ؟

پاسخ : کلمه ى صاحب ، مفهوم لایق ندارد. گاهى دو نفر با دو فکر و سلیقه و روش متفاوت ، مصاحب مى شوند. چنانکه در آیه 37 کهف مى خوانیم : ( قال له صاحبه وهو یحاوره ) با آنکه میان آن دو نفر تفاوت بسیار بود.


O سؤ ال : اینکه از میان همه ى اصحاب ، تنها ابوبکر با پیامبر بود، آیا این بالاترین ارزش براى او نیست ؟

پاسخ : همان شب ، على علیه السّلام هم در بستر پیامبر خوابید. ابوبکر آن شب به خاطر وظیفه ، همراه پیامبر بود. دو نفر دو وظیفه انجام دادند.


O سؤ ال : ترس ابوبکر بر جان خودش بود یا بر جان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ؟

پاسخ : اگر بر جان پیامبر نیز ترسیده ، وظیفه ى هر مسلمان است که در موقع خطر، نگران حال رهبر باشد.


O سؤ ال : اصحاب کساء که فضیلت دارند، پنج نفر بودند و اصحاب غار دو نفر، آیا این خصوصى تر و مهم تر نیست ؟

پاسخ : دعاهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله براى اصحاب کساء که اهل بیت او بودند ؛ و در تشهّد هر نماز هر شب و روز و همیشه و همه جا، بر مسلمانان واجب است بر آنان صلوات بفرستند، حساب این دو صحنه را از هم جدا مى کند.


O سؤ ال : در این آیه پیامبر مى فرماید: (انّ اللّه معنا)، پس ‍ خدا با ابوبکر است . آیات دیگر، خدا را با متّقین و محسنین مى داند. پس او نیز از متّقین و محسنین است ؟

پاسخ : مادامى که انسان در مدار احسان و تقوا باشد، خدا با اوست ، ولى اگر از مدار خارج شد، مشمول لطف خدا نیست . باید دید مسیر حرکت ها، موضعگیرى ها، عکس العمل در برابر غدیر خم و بیعت به کجا انجامید؟!


O سؤ ال : آیه مى فرماید: خدا بر او (ابوبکر) آرامش نازل کرد، آیا این امتیاز نیست ؟

پاسخ : در این آیه ، پنج ضمیر است که همه به پیامبر بر مى گردد، چگونه در این بین ضمیر ((علیه )) به ابوبکر برگردد؟!


پیام ها :


1- اسلام وابسته به حمایت ما نیست ، حامى اسلام خداست . پس به نصرت خود مغرور نشویم . (الاّ تنصروه )


2- خداوند پیروزى مسلمین را در تبوک تضمین کرد. (الاّ تنصروه فقد نصره اللّه )


3- پیروزى هاى مسلمین ، نمونه اى از قدرت الهى است . (على کلّ شى ء قدیر الاّ تنصروه فقد نصره اللّه )


4- خروج پیامبر از مکّه ، به خاطر جوّ ارعاب وتحت فشار قرار دادن کفّار بود. (اخرجه الذین کفروا)


5- اگر خدا اراده فرماید، اشرف المخلوق (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ) را با اوهن البیوت (تار عنکبوت ) حفظ مى کند. (اذ هما فى الغار...)


6- آرامش و اطمینان ، هدیه ى الهى است و با ابزار مادّى فراهم نمى شود. (فانزل اللّه سکینته )


7- فرشتگان به فرمان خدا، مؤ منان را امداد مى کنند. (ایّده بجنودٍ لم تروها)


8- هجرت ، سبب عزّت اسلام و فروپاشى کفر است . (اخرجه ... کلمة اللّه هى العلیا)


9- اراده ى خداوند، برتر از هر اراده و خواسته اى است . (کلمة اللّه هى العلیا)


10- نیروهاى استکبارى ، در مقابل مؤ منانى که سکینه و اطمینان دارند، با همه ى تخصّص ها و امکاناتشان عاجزند. (جعل کلمة الذین کفروا السفلى )


11- عزّت و اعتلاى کلمة اللّه و خنثى شدن توطئه هاى کفّار، نمودى از عزّت و حکمت خداوند است . (فقد نصره اللّه ... انّ اللّه عزیز حکیم )

- تفسیر نور -

تخفیف 80 درصدی خدا در قرآن !!

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ق.ظ

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِئَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ (65) الْآَنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِئَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (66) انفال -

اى پیامبر! مومنان را تحریک به جنگ (با دشمن ) کن ، هر گاه بیست نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر غلبه مى کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانى که کافر شدند پیروز مى گردند چرا که آنها گروهى هستند که نمى فهمند!.

هم اکنون خداوند از شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعفى وجود دارد بنابر این هر گاه یکصد نفر با استقامت از شما باشند بر دویست نفر پیروز مى شوند و اگر یکهزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند کرد و خدا با صابران است .


منتظر برابرى قوا نباشید!

در نخستین آیه به رسول اکرم دستور مى دهد که (اى پیامبر! مسلمانان را تحریص و تشویق به جهاد با دشمن کن ) (یا ایها النبى حرض المؤ منین على القتال ).

جنگجویان و رزمندگان هر اندازه آمادگى داشته باشند باز قبل از شروع به جنگ باید آنها را از نظر روحى تقویت و به اصطلاح شارژ کرد، و این در برنامه تمام ارتش هاى آگاه جهان گنجانیده شده است که فرماندهان و افسران سپاه قبل از حرکت به سوى میدان جنگ و یا در میدان قبل از آغاز حمله با ذکر مطالب مناسبى روح جنگى آنان را تقویت مى کنند و از خطر شکست بر حذر مى دارند.


منتها دامنه این تشویق و تحریص در مکتب هاى مادى و مشابه آن محدود است ، ولى در مکتبهاى آسمانى بسیار گسترده تر است: توجه به فرمان پروردگار، و تاثیر ایمان به خدا، و یادآورى مقام شهداى راه حق ، فضیلت و پاداش هاى بى حسابى که در انتظار آنها است و افتخارها و مواهب معنوى که در پیروزى بر دشمن در صحنه جهاد وجود دارد، بهترین وسیله براى تشویق و تحریک روح سلحشورى و استقامت و پایمردى در سربازان مى باشد، در جنگهاى اسلامى گاهى تلاوت چند آیه از قرآن مجید آنچنان سربازان مجاهد را آماده مى ساخت که سر از پا نمى شناختند و یک پارچه عشق و شور و هیجان مى شدند.


در هر حال این جمله از آیه اهمیت تبلیغ و تقویت هر چه بیشتر روحیه سربازان را به عنوان یک دستور اسلامى روشن مى سازد.

و به دنبال آن دستور دومى مى دهد و مى گوید: (اگر از شما بیست نفر سرباز با استقامت باشد بر دویست نفر غلبه خواهند کرد و اگر از شما صد نفر باشد بر هزار نفر از کافران غلبه مى کند) (ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین و ان یکن منکم ماة یغلبو الفا من الذین کفروا).


گر چه تعبیر آیه به صورت اخبار از غلبه یک نفر برده نفر است ، ولى به قرینه آیه بعد که مى گوید الان خفف الله عنکم : (هم اکنون خدا این تکلیف را بر شما تخفیف داد ...) روشن مى شود که منظور از آن تعیین وظیفه و برنامه و دستور است نه تنها یک خبر ساده ، و به این ترتیب مسلمانان نباید منتظر این باشند که از نظر نفرات جنگى با دشمن در یک سطح مساوى قرار گیرند بلکه حتى اگر عدد آنها یک دهم نفرات دشمن باشد باز وظیفه جهاد بر آنها فرض است .


سپس اشاره به علت این حکم کرده و مى گوید (این بخاطر آن است که دشمنان بى ایمان شما جمعیتى هستند که نمى فهمند) (بانهم قوم لا یفقهون ).

این تعلیل در آغاز عجیب و شگفت آور به نظر مى رسد که چه ارتباطى میان (آگاهى ) و (پیروزى ) یا (عدم آگاهى ) و (شکست ) وجود دارد؟ ولى در واقع رابطه میان این دو بسیار نزدیک و محکم است چه اینکه مؤمنان ، راه خود را به خوبى مى شناسند، هدف آفرینش و وجود خود را درک مى کنند، و از نتائج مثبتى که در این جهان و پاداش هاى فراوانى که در جهان دیگر در انتظار مجاهدان است باخبرند آنها مى دانند براى چه مى جنگند؟ و براى (که ) پیکار مى کنند و در راه (چه هدف مقدسى ) فداکارى مى نمایند، و اگر در این راه قربانى و شهید شوند حسابشان با (کیست )؟ این مسیر روشن و این آگاهى ، به آنان صبر و استقامت و پایمردى مى بخشد.

اما افراد بى ایمان و یا بت پرستان ، درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ و براى چه کسى مبارزه مى کنند؟ و اگر در این راه کشته شدند خون آنها را چه کسى جبران خواهد کرد؟ تنها روى یک عادت و تقلید کورکورانه و یا تعصب خشک و بى منطق به دنبال این مکتب افتاده اند و این تاریکى راه و نا آگاهى از هدف و ندانستن پایان کار و نتیجه مبارزه ، اعصاب آنها را سست مى کند، و توان و استقامتشان را مى گیرد، و از آنها موجودى ضعیف مى سازد.


اما به دنبال دستور سنگین فوق ، خداوند آن را چند درجه تخفیف مى دهد و مى گوید: هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد و دانست در میان شما افرادى ضعیف و سست هستند) (الان خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا).

سپس مى گوید: (در این حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مى کنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پیروز مى شوند) (فان یکن منکم ماة صابرة یغلبوا ماتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله ).

ولى در هر حال فراموش نکنید که (خداوند با صابران است ) (و الله مع الصابرین ).


نکته ها

آیا آیه نخست منسوخ شده ؟

همانطور که مشاهده کردیم آیه نخست ، به مسلمانان دستور مى دهد که حتى اگر لشگر دشمن ده برابر آنها باشد از مقابله با آنها سرباز نزنند، در حالى که در آیه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است .

این اختلاف ظاهرى سبب شده که بعضى حکم آیه اول را بوسیله آیه دوم منسوخ بدانند، و یا آیه اول را بر یک حکم مستحب و آیه دوم را بر یک حکم واجب حمل کنند، یعنى اگر تعداد دشمنان حداکثر دو برابر تعداد مسلمانان باشد وظیفه دارند از میدان جهاد عقب نشینى نکنند، اما اگر بیش از دو برابر باشد تا ده برابر مى توانند از جهاد خوددارى کنند، اما بهتر آن است که باز هم دست از جهاد بر ندارند.


ولى جمعى از مفسران را عقیده بر این است که اختلاف ظاهرى که بین دو آیه دیده مى شود نه دلیل بر نسخ است و نه دلیل بر استحباب ، بلکه هر یک از این دو حکم مورد معینى دارد:

به هنگامى که مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در میان آنها افراد تازه کار و ناآزموده و ساخته نشده بوده باشند مقیاس سنجش همان نسبت دو برابر است ، ولى به هنگامى که افراد ساخته شده و ورزیده و قوى الایمان همانند بسیارى از رزمندگان بدر بوده باشند این نسبت تا ده برابر ترقى مى کند.

بنابراین دو حکم مذکور در دو آیه ، مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است...


افسانه موازنه قوا

آیات فوق به هر صورت این حکم مسلم را در بر دارد که مسلمانان هرگز نباید در انتظار موازنه ظاهرى قوا با دشمن بنشینند بلکه گاهى با دو برابر جمعیت خود و گاهى حتى با ده برابر باید به مقابله برخیزند و به عذر کمبود نفرات از برابر دشمن فرار نکنند.

و جالب اینکه در بیشتر میدانهاى جنگى اسلام تعادل قوا به سود دشمن بهم خورده بود و مسلمین غالبا در اقلیت بوده اند، نه تنها در جنگهائى که در زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اتفاق افتاد، مانند بدر و احد و احزاب ، و یا جنگهائى مثل موته که تعداد مسلمانان سه هزار نفر و حداقل عددى که از نفرات دشمن نوشته اند یکصد و پنجاه هزار نفر بود، بلکه در جنگهائى که بعد از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رخ داد این تفاوت به نحو حیرت انگیزى وجود داشت ، مثلا تعداد نفرات ارتش ‍ آزادى بخش اسلام را در جنگ با سپاه ساسانى پنجاه هزار نفر، در حالى که تعداد سپاهیان خسروپرویز را پانصد هزار نفر نوشته اند.

در واقعه (یرموک ) که برخورد بزرگ ارتش اسلام با سپاهیان روم بود مورخان نقل کرده اند لشگرى را که هرقل گردآورى کرد حدود دویست هزار نفر بود، ولى ارتش اسلام از بیست و چهار هزار نفر تجاوز نمى کرد!!

و عجیبتر این که نوشته اند تعداد نفراتى که از دشمن در این میدان به خاک افتادند بالغ بر هفتاد هزار نفر مى شد.

شک نیست که موازنه و برترى قوا به ظاهر یکى از عوامل پیروزى است ، ولى چه چیز سبب مى شد که این تفاوت بزرگ و چشمگیر به سود مسلمانها جبران گردد؟

پاسخ این سئوال مهم را قرآن با سه تعبیر در دو آیه فوق بیان کرده است:

در یکجا مى گوید: (عشرون صابرون ) (بیست نفر با استقامت ) (و ماة صابرة ) (یکصد نفر با استقامت ) یعنى 1 - روح استقامت و پایدارى که ثمره درخت ایمان است سبب مى شد که هر یک نفر در برابر ده نفر استقامت کنند و بر آنها پیروز گردند.

و در جاى دیگر مى گوید (بانهم قوم لا یفقهون ) یعنى 2 - عدم آگاهى آنها از هدفشان و آگاهى شما نسبت بهدف مقدستان ، کمبود نفرات را جبران مى کند.

و در جاى دیگر تعبیر به (اذن الله ) مى کند، یعنى 3 - امدادهاى الهى و کمک هاى غیبى و معنوى و لطف و رحمت پروردگار شامل حال چنین مجاهدان با ایمان و پر استقامت است .


امروز نیز مسلمانان در برابر دشمنان نیرومندى قرار دارند، اما عجب این است که در بسیارى از میدانهاى جنگ نفرات مسلمین بسیار از دشمن برترى دارند، ولى باز هم اثرى از پیروزى نیست و درست در جهت عکس مسلمین نخستین گام بر مى دارند!!

اینها بخاطر آن است که آگاهى کافى متاءسفانه در مسلمانان امروز نیست ، روح استقامت را به خاطر تسلیم شدن در برابر عوامل فساد و زرق و برق مادى از دست داده اند، حمایتهاى الهى نیز بخاطر آلودگى به گناه از آنها سلب شده است در نتیجه به چنین سرنوشتى گرفتار شده اند!


ولى راه بازگشت هنوز باز است و امیدواریم روزى فرا رسد که مفهوم آیات فوق بار دیگر در مسلمین زنده شود و به وضع ذلت بار کنونى پایان دهند.


جالب توجه اینکه:

در آیه اول که سخن از نسبت یک و ده است براى مثال (عشرون ) یعنى بیست نفر، و (ماتین ) یعنى دویست نفر انتخاب شده ، اما در آیه دوم که سخن از نسبت دو برابر است ، مثال یکصد نفر در برابر دویست نفر و هزار نفر در برابر دو هزار نفر انتخاب شده .

این تفاوت مثال گویا به خاطر بیان این حقیقت است که افراد قوى الاراده و با ایمان حتى مى توانند از بیست نفر یک لشکر بسازند در حالى که افراد ضعیف از چنین عدد کمى نمى توانند یک لشگر تهیه کنند بلکه باید از چندین برابر آن لشگر فراهم سازند.


منبع:

تفسیر نمونه

« سلام » اسم خدا

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23) سوره حشر -

او خدائى است که معبودى جز او نیست ، حاکم و مالک اصلى او است ، از هر عیب منزه است ، به کسى ستم نمى کند، به مؤمنان امنیت مى بخشد، و مراقب همه چیز است ، او قدرتمندى است شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند، او شایسته بزرگى است . خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى دهند.

(هیچگونه ظلم و ستم بر کسى روا نمى دارد، و همه از ناحیه او در سلامتند) ( السلام ).

اصولا دعوت او به سوى سلامت است (و الله یدعو الى دار السلام - یونس 25) و هدایت او نیز متوجه به سلامت مى باشد: (یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام - مائده 16) و قرارگـاهى را که براى مؤ منان فراهم ساخته نیز خانه سلامت است : (لهم دار السلام عند ربهم - انعام 127 -) درود و تحیت بهشتیان نیز چیزى جز سلام نیست : (الا قلیلا سلاما سلاما - واقعه 26).

- تفسیر نمونه -


از حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) روایت است که : إن السلام اسم من أسماء الله تعالى، فأفشوه بینکم - میزان الحکمة ش 1885 افشاء السلام -

حضرت رسول (ص) :

سلام اسمی از اسامی خدای تعالی ست ، پس بین خودتان گسترشش دهید.


و باز فرمود:

أنزَلَ اللّهُ إلَیَّ جِبریلَ علیه السلام بِأَحسَنِ ما کانَ یَأتینی صورَةً ، فَقالَ : إنَّ السَّلامَ یُقرِئُکَ السَّلامَ یا مُحَمَّد ، ویَقولُ : إنّی أوحَیتُ إلَى الدُّنیا أن تَمَرَّری وتَکَدَّری وتَضَیَّقی وتَشَدَّدی عَلى أولِیائی حَتّى یُحِبّوا لِقائی ، وتَسَهَّلی وتَوَسَّعی وتَطَیَّبی لاِءَعدائی حَتّى یَکرَهوا لِقائی ؛ فَإِنّی جَعَلتُها سِجنا لاِءَولِیائی وجَنَّةً لاِءَعدائی - از المعجم الکبیر : ج ۱۹ ص ۷ ح ۱۱ -

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :

خداوند ، جبرئیل علیه السلام را در زیباترین چهره اى که بر من وارد مى شد ، نزد من فرستاد و او گفت: اى محمّد! سلام ، به تو سلام مى رساند و مى گوید:

من به « دنیا » وحى کردم که بر دوستانم تلخ و تیره و تنگ و سخت شو تا مشتاق دیدار من شوند! و بر دشمنانم آسان و فراخ و خوش شو تا که دیدار مرا ناخوش بدارند! زیرا من ، دنیا را زندان دوستانم و بهشت دشمنانم قرار داده ام! - حدیث نت -

* مَثَل قرآنی « الاغ » !

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآَیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (5)

سوره جمعه -

کسانى که مکلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا ننمودند مانند درازگوشى هستند که کتابهائى را حمل مى کند، قومى که آیات الهى را تکذیب کردند مثال بدى دارند، و خداوند جمعیت ظالمان را هدایت نمى کند.


علم چندانکه بیشتر خوانى

چون عمل در تو نیست نادانى


نه محقّق بود نه دانشمند

چارپایى بر او کتابى چند


آن تهى مغز را چه علم و خبر

که بر او هیزم است یا دفتر

- سعدی -


بدون شک تحصیل علم ، مشکلات فراوانى دارد، ولى این مشکلات هر قدر باشد در برابر برکات حاصل از علم ناچـیز است ، بیـچـارگـى انسان روزى خواهد بود که زحمت تحصیل علم را بر خود هموار کند، اما چـیزى از برکاتش عائد او نشود، درست بسان چـهارپـائى است که سنگینى یک بار کتاب را به پشت خود احساس مى کند. بى آنکه از محتواى آن بهره گیرد.

- تفسیر نمونه -


امام خمینى قدّس سرّه در این باره مى فرماید:

((علمى که تربیت در او نباشد، تزکیه در او نباشد، این علم فایده ندارد، همانطورى که اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او کتاب باشد، هر کتابى باشد، کتاب توحید باشد، کتاب فقه باشد، کتاب انسان شناسى باشد، هر چه باشد، در بار او باشد و به دوش او باشد چطور فایده ندارد و آن حمار از او استفاده نمى کند، آنهایى هم که انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض کنید، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لکن تربیت و تزکیه نشده باشند، آنها هم آن علومشان براى آنها فایده ندارد بلکه بسیارى از اوقات مضر است...

چه بسا عالمانى که براى بشر تباهى هدیه مى آورند، آنها از جهّال بدتر هستند و چه بسا متخصصانى که براى بشر هلاکت ایجاد مى کنند، تباهى ایجاد مى کنند، آنها از مردم عامى بدتر هستند ضررشان بیشتر است ، همان است که قرآن فرمود که ((کمثل الحمار)) و از آن هم بالاتر اینکه موجب صدمه به دیگران مى شود...

میزان علم را خداى تبارک و تعالى به وسیله انبیا ذکر فرموده است و واقع مطلب همین است که ((العلم نورٌ)) علم نورى است که خدا در قلوب مردم او را وارد مى کند، اگر نورانیت آورد، براى انسان این علم است و اگر چنانچه حجاب شد براى انسان ، آن علم نیست ، آن حجاب است ((العلم هو الحجاب الاکبر))


صاحب کتاب ((تفسیر امثال القرآن )) در ذیل تمثیل آیه مورد بحث مى نویسد:

(( امروزه که اغلب مردم از معنویّات رو بر تافته و بیشتر به مادّیات و عوامل ظاهرى روى آورده اند، مرسوم چنین است : که در منازل یکى از وسائل مبلمان و زینت سالنها ، ویترین هائى است زیبا که در آن دوره هایى از کتابهاى نفیس از قبیل تفاسیر قرآن مجید، دائرة المعارف ، کتابهاى لغت به زبانهاى مختلف با قطعهاى برابر و جلدهاى رنگارنگ چیده شده ، بدون آنکه صاحبان خانه ها و ساکنان منازل توانایى علمىِ استفاده از آن را داشته باشند و یا آن که مختصر اشتیاقى براى مطالعه آنها نشان دهند. این کتابهاى مفید که در حقیقت محبوس  شده و دیگران هم که سواد کافى و علاقه براى خواندن آنها را دارند از توفیق مطالعه آنها محرومند و فقط براى خود نمایى و تظاهر تهیه شده است ))


نکته:

همان گونه که علم بى عمل بى فائده ، بلکه مضرّ است ، عمل بدون علم نیز بى ثمر است .

چنانکه پیامبر گرامى اسلام در این باره مى فرمایند:

((مَن عَملَ على غیرِ عِلمٍ کان ما یفسده أکثر مّما یصلح ؛هر کس بدون علم عمل نماید، فسادش بیشتر از اصلاح است )).


برگرفته از:

چهل مثل از قرآن

حسین حقیقت جو

« جهاد » در قرآن و تورات و انجیل

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (216) بقره -


ترجمه :

جهاد بر شما مقرّر شد، در حالى که براى شما ناخوشایند است! و چه بسا چیزى را ناخوش دارید، در حالى که خیر شما در آن است! و چه بسا چیزى را دوست دارید، در حالى که ضرر و شرّ شما در آن است! و خداوند (صلاح شمارا) مى داند و شما نمى دانید!


نکته ها:

O کلمه ((کُره )) به مشقّتى گفته مى شود که انسان از درون خود احساس کند، مانند ترس از جنگ . و ((کَره )) به مشقتى گویند که از خارج به انسان تحمیل شود، مانند حکم اجبارى در آیه ى (اتینا طَوعا او کَرها قالَتا اَتینا طائعین )(612) به آسمان ها و زمین گفتیم : یا با رغبت بیایید یا با اکراه ، گفتند: ما با رغبت مى آییم .


O آیه قبل مربوط به مال دادن بود واین آیه مربوط به جان دادن است .


O اکراه از جنگ : یا به خاطر روحیّه ى رفاه طلبى است ، و یا به جهت انسان دوستى و رحم به دیگران ، و یا بخاطر عدم توازن قوا و برترى دشمن است .

قرآن مى فرماید: شما آثار و نتایج جهاد را نمى دانید و فقط به زیان هاى مادّى و ظاهرى آن توجّه مى کنید، در حالى که خداوند از اسرار و آثار امروز وفرداى کارها در ابعاد مختلفش آگاه است .


O جنگ با همه ى سختى هایى که دارد، آثار مثبت و فوایدى نیز دارد. از جمله :


الف : توان رزمى بالا مى رود.


ب : دشمن جسور نمى شود.


ج : روح تعهّد و ایثار در افراد جامعه بوجود مى آید.


د : قدرت و عزت اسلام و مسلمین در دنیا مطرح مى شود.


ه‍ : امدادهاى غیبى سرازیر مى گردد.


و : روحیّه ى استمداد از خدا پیدا مى شود.


ز : اجر و پاداش الهى بدست مى آید.


ح : روحیّه ى ابداع و اختراع و ابتکار بوجود مى آید.


جهاد در ادیان دیگر

O برخلاف تبلیغاتى که دنیا براى صلح و علیه خشونت دارد، مسئله جهاد در راه دین ، در تمام ادیان آسمانى بوده و یک ضرورت حتمى است .


O در تورات مى خوانیم :


# ساکنان شهر را بدم شمشیر بکش و اموالشان را جمع نماى .(613)


# همگى ایشان را هلاک ساز و ترحّم منما.(614)


# چون براى مقاتله بیرون روى و دشمن را زیاد بینى ، نترس .(615)


# برادر و دوست و همسایه خود را بکشد تا کفّاره گوساله پرستى باشد.(616)


# موسى جمعیّتى را به سوى جنگ حرکت داد و مقاتله مهمّى صورت گرفت .(617)


O در انجیل متى آمده است :


# گمان مبرید که آمده ام تا سلامتى بر زمین بگذارم ، نیامده ام تا سلامتى بگذارم ، بلکه شمشیر را.(618)


# هرکه جان خود را دریابد (و به جنگ نیاید) آنرا هلاک سازد و هرکه جان خود را به خاطر من هلاک کرد آنرا خواهد یافت .(619)


O در انجیل لوقا مى خوانیم :


# دشمنان را که نخواستند من بر ایشان حکمرانى کنم ، در اینجا حاضر ساخته ، پیش من به قتل رسانید.(620)


# هرکس شمشیر ندارد، جامه خود را فروخته آنرا بخرد.(621)


O در قرآن نیز در سوره هاى آل عمران ،(622) مائده (623) و بقره (624) از وجود جنگ و جهاد در ادیان گذشته ، سخن به میان آمده است .


پیام ها:

1 ملاک خیر وشر، آسانى و سختى و یا تمایلات شخصى نیست ، بلکه مصالح واقعى ملاک است ونباید به پیشداورى خود تکیه کنیم . (عسى ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم )


2 کراهت و محبّت نفسانى ، نشانه ى خیر و شرّ واقعى نیست . (تکرهوا... و هو خیر لکم ... تحبوا... و هو شرّ لکم )


3 جنگ و جهاد در راه دین ، مایه ى خیر است . (کُتب علیکم القتال ... و هو خیر لکم )

4 تسلیم فرمان خدایى باشیم که بر اساس علم بى نهایت به ما دستور مى دهد، گرچه ما دلیل آنرا ندانیم . (واللّه یعلم و انتم لا تعلمون )

-------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی :

612-فصّلت ، 11.


613-تورات ، سِفر تثنیه ، باب 13، جمله 15.


614-تورات ، سفر تثنیه ، باب 7، جمله 3.


615-تورات ، سِفر تثنیه ، باب 20، جمله 1.


616-تورات ، سِفر خروج ، جمله 26.


617-تورات ، سِفر اعداد، باب 31، جمله 34.


618-انجیل متى ، باب 10، جمله 7.


619-انجیل متى ، باب 10، جمله 39.


620-انجیل لوقا، باب 19، جمله 28.


621-انجیل لوقا، باب 22، جمله 36.


622-آل عمران ، 147.


623-مائده ، 24.


624-بقره ، 246.


منبع:

تفسیر نور

خرید و فروش « گمراهی »

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (6) وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آَیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (7) سوره لقمان -

 (6) بعضى از مردم سخنان باطل و بیهوده خریدارى مى کنند تا مردم را از روى جهل و نادانى گمراه سازند، و آیات الهى را به استهزا و سخریه گیرند، براى آنها عذاب خوار کننده است .

(7) هنگامى که آیات ما بر او خوانده مى شود مستکبرانه روى بر مى گرداند، گوئى آن را نشنیده ، گوئى اصلا گوشهایش سنگین است ! او را به عذاب دردناک بشارت ده .


شأن نزول :

الف - بعضى از مفسران گفته اند که این آیات درباره « نضر بن حارث » نازل شده است ؛ او مرد تاجرى بود و به ایران سفر مى کرد، و در ضمن ، داستانهاى ایرانیان را براى قریش بازگو مى نمود، و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمود را نقل مى کند، من داستانهاى رستم و اسفندیار، و اخبار کسرى و سلاطین عجم را باز مى گویم !، آنها دور او را گرفته ، استماع قرآن را ترک مى گفتند.

ب - بعضى دیگر گفته اند که این قسمت از آیات در باره مردى نازل شده که کنیز خواننده اى را خریدارى کرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى کرد و او را از یاد خدا غافل مى ساخت .

مرحوم « طبرسى » مفسر بزرگ ، بعد از ذکر شأن نزول دوم مى گوید:

حدیثى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در این زمینه نقل شده شأن نزول فوق را تأیید مى کند، چرا که آن حضرت (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: لا یحل تعلیم المغنیات و لا بیعهن ، و اثمانهن حرام و قد نزل تصدیق ذلک فى کتاب الله : (و من الناس من یشترى لهو الحدیث...

آموزش دادن کنیزان خواننده ، و خرید و فروش آنها حرام است و درآمدى که از این راه به دست مى آید نیز حرام است ، گواه این مطلب چیزى است که خداوند در کتابش فرموده : و من الناس من یشترى لهو الحدیث


غنا یکى از دامهاى بزرگ شیاطین !

در این آیات ، سخن از گروهى است که درست در مقابل گروه (محسنین ) و (مؤمنین ) قرار دارند که در آیات گذشته مطرح بودند.

در اینجا سخن از جمعیتى است که سرمایه هاى خود را براى بیهودگى و گمراه ساختن مردم به کار مى گیرد، و بدبختى دنیا و آخرت را براى خود مى خرد!


نخست مى فرماید: (بعضى از مردم ، سخنان باطل و بیهوده را خریدارى مى کنند تا خلق خدا را از روى جهل و نادانى ، از راه خدا گمراه سازند) (و من الناس من یشترى لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم ).

(و آیات خدا را به استهزاء و سخریه گیرند) (و یتخذها هزوا).

و در پایان آیه اضافه مى کند: (عذاب خوار کننده از آن این گروه است ) (اولئک لهم عذاب مهین ).


خریدارى کردن سخنان باطل و بیهوده :

1 - یا به این گونه است که به راستى افسانه هاى خرافى و باطل را با دادن پول به دست آورند، آنچنان که در داستان (نضر بن حارث ) خواندیم .

2 - و یا از این طریق است که براى ترتیب دادن مجالس لهو و باطل و خوانندگى کنیزان خواننده خریدارى کنند، چنانکه در حدیث پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ضمن شان نزول بیان شد.

3 - و یا صرف کردن مال به هر صورت و به هر طریقى که به وسیله آن به این هدف نامشروع یعنى سخنان باطل و بیهوده برسند.


عجب اینکه این کوردلان مطالب باطل و بیهوده را به گرانترین قیمت خریدارى مى کردند، اما آیات الهى و حکمت را که پروردگار، رایگان در اختیارشان گذارده نادیده مى گرفتند.


4 - این احتمال نیز وجود دارد که خریدارى (اشتراء) در اینجا معنى کنائى داشته باشد و منظور از آن هر گونه تلاش و کوشش براى رسیدن به این منظور است .


و اما ( لهو الحدیث )، مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که هر گونه سخنان یا آهنگهاى سرگرم کننده و غفلت زا را که انسان را به بیهودگى یا گمراهى مى کشاند در بر مى گیرد.

خواه از قبیل (غنا) و الحان و آهنگهاى شهوت انگیز و هوس آلود باشد، و خواه سخنانى که نه از طریق آهنگ ، بلکه از طریق محتوى انسان را به بیهودگى و فساد، سوق مى دهد.

و یا از هر دو طریق ، چنانکه در تصنیفها و اشعار عاشقانه خوانندگان معمولى است که هم محتوایش گمراه کننده است و هم آهنگش !

و یا مانند داستانهاى خرافى و اساطیر که سبب انحراف مردم از (صراط مستقیم ) الهى مى گردد.

و یا سخنان سخریه آمیزى که به منظور محو حق و تضعیف پایه هاى ایمان مطرح مى شود، همانند چیزى که از ابوجهل و یارانش نقل مى کنند که رو به قریش مى کرد و مى گفت : (مى خواهید شما را از (زقّوم ) که (محمد) ما را به آن تهدید مى کند اطعام کنم ؟! سپس مى فرستاد و (کره و خرما) حاضر مى کردند و مى گفت : این همان (زقوم ) است !

و به این ترتیب آیات الهى را بباد استهزاء مى گرفت .

به هر حال ( لهو الحدیث ) معناى گسترده اى دارد که همه اینها و مانند آن را فرا مى گیرد، و اگر در روایات اسلامى و سخنان مفسرین روى یکى از اینها انگشت گذارده شده است هرگز دلیل بر انحصار و محدودیت مفهوم آیه نیست .

در احادیثى که از طرق اهل بیت (علیهم السلام ) به ما رسیده تعبیرهائى دیده مى شود که بیانگر همین وسعت مفهوم این کلمه است :

از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : الغناء مجلس لا ینظر الله الى اهله ، و هو مما قال الله عز و جل (و من الناس ‍ من یشترى لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله ): (مجلس غنا و خوانندگى لهو و باطل ، مجلسى است که خدا به اهل آن نمى نگرد، (و آنها را مشمول لطفش قرار نمى دهد) و این مصداق همان چیزى است که خداوند عزوجل فرموده (بعضى از مردم هستند که سخنان بیهوده خریدارى مى کنند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند).


تعبیر به ( لهو الحدیث ) بجاى (الحدیث اللهو) گویا اشاره به این است که هدف اصلى آنها همان لهو و بیهودگى است ، و سخن ، وسیله اى براى رسیدن به آن است .


جمله ( لیضل عن سبیل الله ) نیز مفهوم وسیعى دارد که هم گمراه کردن اعتقادى را شامل مى شود آنچنان که در داستان نضر بن حارث و ابو جهل خواندیم و هم منحرف ساختن اخلاقى آنچنان که در احادیث غنا آمده است .


تعبیر ( بغیر علم ) اشاره به این است که این گروه گمراه و منحرف حتى به مذهب باطل خود نیز ایمان ندارند، بلکه صرفا از جهل و تقلیدهاى کورکورانه پیروى مى کنند، آنها جاهلانى هستند که دیگران را نیز به جهل و نادانى خود گرفتار مى سازند.

این در صورتى است که تعبیر ( بغیر علم ) را توصیف براى گمراه کنندگان بدانیم ، اما بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند که توصیفى براى (گمراه شوندگان ) باشد، یعنى مردم جاهل و بیخبر را ناآگاهانه به وادى انحراف و باطل مى کشانند.


این بیخبران گاه از این هم فراتر مى روند، یعنى تنها به جنبه هاى سرگرمى و غافل کننده این مسائل قانع نمى شوند، بلکه سخنان لهو و بیهوده خود را وسیله اى براى استهزاء و سخریه آیات الهى قرار مى دهند، و این همان است که در آخر آیه فوق به آن اشاره کرده ، مى فرماید: و یتخذها هزوا.


اما توصیف عذاب به ( مهین - خوار کننده و اهانت بار -) به خاطر آن است که جریمه باید همانند جرم باشد، آنها نسبت به آیات الهى توهین کردند، خداوند هم براى آنها مجازاتى تعیین کرده که علاوه بر دردناک بودن توهین آور نیز مى باشد.


آیه بعد به عکس العمل این گروه در برابر آیات الهى اشاره کرده ، و در واقع آن را با عکس العملشان در برابر لهو الحدیث مقایسه مى کند و مى گوید: (هنگامى که آیات ما بر او خوانده مى شود مستکبرانه روى بر مى گرداند، گوئى آیات ما را نشنیده ، گوئى اصلا گوشهایش سنگین است ) و اصلا هیچ سخنى را نمى شنود (و اذا تتلى علیه آیاتنا ولى مستکبرا کان لم یسمعها کان فى اذنیه وقرا).

و در پایان ، کیفر دردناک چنین کسى را اینگونه بازگو مى کند: (او را به عذاب دردناک بشارت ده )! (فبشره بعذاب الیم ).


تعبیر به ( ولى مستکبرا ) اشاره به این است که رویگرداندن او تنها به خاطر مزاحمت با منافع دنیوى و هوسهایش نیست ، بلکه از اینهم فراتر مى رود و انگیزه استکبار و تکبر در برابر خدا و آیات خدا که بزرگترین گناه است در عمل او نیز وجود دارد.

جالب اینکه نخست مى گوید: (آنچنان بى اعتنائى به آیات الهى مى کند که گوئى اصلا آن را نشنیده و کاملا بى اعتنا از کنار آن مى گذرد) سپس اضافه مى کند: (نه تنها این آیات را نمیشنود، گوئى اصلا کر است و هیچ سخنى را نمى شنود)!

جزاى چنین افراد نیز متناسب اعمالشان است همانگونه که عملشان براى اهل حق دردآور بود، خداوند مجازاتشان را نیز دردناک قرار داده ، و به عذاب الیمشان گرفتار مى سازد!

توجه به این نکته نیز لازم است که تعبیر به ( بشّر ) (بشارت ده ) در مورد عذاب دردناک الهى متناسب با کار مستکبرانى است که آیات الهى را به باد سخریه مى گرفتند و بوجهل صفتانى که (زقوم جهنم ) را با کره و خرما تفسیر مى کردند!


نکته ها :

1 - تحریم غنا

بدون شک « غنا » به طور اجمال از نظر مشهور علماى شیعه حرام است و شهرتى در سرحد اجماع و اتفاق دارد.

بسیارى از علماى اهل سنت نیز بر این عقیده تأکید کرده اند، هر چند بعضى از آنها استثناهائى براى آن قائل شده اند، و شاید بعضى از این استثناها در حقیقت استثناء نباشد و خارج از موضوع غنا محسوب شود (و به اصطلاح تخصصا خارج است ).


(قرطبى ) در ذیل آیات مورد بحث در همین زمینه چنین مى گوید:

(غناى معمول در میان گروهى از مردم ، هر گاه مشتمل بر اشعار عاشقانه در باره زنان و توصیف زیبائیهاى آنان ، و ذکر شراب و محرمات دیگر باشد، همه علما در حرمت آن متفقند، چرا که مصداق لهو و غناى مذموم مى باشد، و اما اگر از این امور خالى گردد، مختصرى از آن در اعیاد و جشنهاى زفاف جائز است ، و همچنین براى نشاط بخشیدن به هنگام انجام کارهاى مشکل ، آنگونه که در تاریخ اسلام در مساله حفر خندق آمده ، و یا اشعارى که (انجشه ) به هنگام حرکت قافله به سوى مکه در حجة الوداع براى تحریک شتران مى خوانده است ، اما آنچه امروز در میان (صوفیه ) معمول است که انواع آلات طرب را در این زمینه به کار مى برند حرام است ).

آنچه را که قرطبى به صورت استثناء بیان کرده از قبیل خواندن (حدى ) (آواز مخصوص ) براى شتران یا اشعار مخصوصى که مسلمانان با آهنگ به هنگام حفر خندق مى خواندند به احتمال قوى اصلا جزء غنا نبوده و نیست ، و شبیه اشعارى است که گروهى با آهنگ مخصوص در راهپیمائیها یا مجالس جشن و عزادارى مذهبى مى خوانند.


در منابع اسلامى دلائل زیادى بر تحریم غنا در دست است که از جمله آیه فوق و من الناس من یشترى لهو الحدیث ...

و بعضى دیگر از آیات قرآن مى باشد که حداقل طبق روایاتى که در تفسیر این آیات وارد شده بر غنا تطبیق گردیده ، و یا غنا از مصادیق آن شمرده شده است .

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که در تفسیر آیه و اجتنبوا قول الزور (حج - 30) فرمود: قول الزور الغنا: (سخن باطل همان غنا است ).

و نیز همان امام (علیه السلام ) در تفسیر آیه و الذین لا یشهدون الزور (فرقان - 72) فرمود: (منظور از آن غنا است ).


و در تفسیر همین آیه مورد بحث ، روایات متعددى از امام باقر (علیه السلام ) و امام صادق (علیه السلام ) و امام على بن موسى الرضا (علیهم السلام ) نقل شده است که یکى از مصداقهاى ( لهو الحدیث ) را که موجب (عذاب مهین ) است « غنا » معرفى کرده اند.


علاوه بر این روایات فراوان دیگرى - منهاى تفسیر آیات - در منابع اسلامى دیده مى شود که تحریم غنا را بطور مؤکد بیان مى کند.

در حدیثى که از (جابر بن عبدالله ) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانیم : کان ابلیس اول من تغنى : (شیطان اولین کسى بود که غنا خواند).

و در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام ) چنین آمده است : بیت الغناء لا - تؤ من فیه الفجیعة ، و لا تجاب فیه الدعوة ، و لا یدخله الملک : (خانه اى که در آن غنا باشد، ایمن از مرگ و مصیبت دردناک نیست ، و دعا در آن به اجابت نمى رسد، و فرشتگان وارد آن نمى شوند).

و در حدیث دیگرى از همان امام (علیه السلام ) مى خوانیم : الغناء یورث النفاق ، و یعقب الفقر: (غنا، روح نفاق را پرورش مى دهد و فقر و بدبختى مى آفریند).

در حدیث دیگر که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده از جمله کسانى را که ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است زن خواننده و کسى است که اجرتى به او مى دهد و کسى که آن پول را مصرف مى نماید! (المغنیة ملعونة ، و من اداها ملعون ، و آکل کسبها ملعون ).


در منابع معروف اهل سنت نیز روایات متعددى در این زمینه نقل شده است .

از جمله روایتى است که در « در المنثور » از جمع کثیرى از محدثین از ابى امامة از پیغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل کرده است که فرمود: لا یحل تعلیم المغنیات و لا بیعهن و اثمانهن حرام : (تعلیم زنان خواننده حلال نیست ، و همچنین خرید و فروش این کنیزان ، و چیزى که در مقابل آن گرفته مى شود نیز حرام است ).

نظیر همین معنى را نویسنده التاج از ترمذى و امام احمد نقل کرده است (التاج جلد 5 صفحه 287).

(ابن مسعود) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل مى کند که فرمود: الغناء ینبت النفاق فى القلب کما ینبت الماء البقل : (غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد همانگونه که آب گیاهان را)!.


روى هم رفته روایاتى که در این زمینه نقل شده است بقدرى زیاد است که به حد تواتر مى رسد، و به همین دلیل اکثر علماى اسلام فتوى به حرمت داده اند.

علاوه بر علماى شیعه که تقریبا در این سخن اتفاق نظر دارند، تحریم آن از « ابوحنیفه » نیز نقل شده است ، و هنگامى که از « احمد بن حنبل » پیشواى معروف اهل سنت درباره غنا سؤ ال کردند در پاسخ گفت : ینبت النفاق : (روح نفاق را در آدمى مى رویاند)!.

و « مالک » پیشواى دیگر اهل سنت در پاسخ این سؤ ال گفت : یفعله الفساق : (مردم فاسق به دنبال آن مى روند)!

و « شافعى » تصریح کرده است که شهادت اصحاب غنا قبول نیست ، و این خود دلیل بر فسق آنها است .

از اصحاب شافعى نیز نقل شده که فتواى شافعى را تحریم مى دانند، بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند.


2 - غناء چیست ؟

در حرمت غناء چندان مشکلى وجود ندارد، مشکل « تشخیص موضوع غناء » است .

آیا هر صوت خوش و زیبائى غنا است ؟

مسلماً چنین نیست ، زیرا در روایات اسلامى آمده و سیره مسلمین نیز حکایت مى کند که قرآن و اذان و مانند آن را با صداى خوش و زیبا بخوانید.

آیا غنا هر صدائى است که در آن (ترجیع ) (رفت و آمد صدا در حنجره و به اصطلاح غلت دادن ) باشد؟ آن نیز ثابت نیست .


آنچه از مجموع کلمات فقهاء و سخنان اهل سنت در این زمینه مى توان استفاده کرد این است که: « غناء » آهنگهاى طرب انگیز و لهو و باطل است .

و به عبارت روشنتر: غناء آهنگهائى است که متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد.

و باز به تعبیر دیگر: غناء به صوتى گفته مى شود که قواى شهوانى را در انسان تحریک مى نماید، و انسان در آن حال احساس مى کند که اگر در کنار آن صدا، شراب و فساد جنسى نیز باشد کاملا مناسب است !.


این نکته نیز قابل توجه است که:

 گاه یک « آهنگ » هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم « محتواى آن » به این ترتیب که اشعار عشقى و فسادانگیز را با آهنگهاى مطرب بخوانند، و گاه تنها « آهنگ » غنا است به این ترتیب که اشعار پر محتوى یا آیات قرآن و دعاء و مناجات را به آهنگى بخوانند که مناسب مجالس عیاشان و فاسدان است ، و در هر دو صورت حرام مى باشد.


ذکر این نکته نیز لازم است که گاه براى غنا دو رقم معنى ذکر مى شود (معنى عام ) و (معنى خاص )، معنى خاص همان است که در بالا گفتیم یعنى آهنگهاى تحریک شهوات و متناسب مجالس فسق و فجور.

ولى معنى عام هر گونه صوت زیبا است ، و لذا آنها که غنا را به معنى عام تفسیر کرده اند بر آن دو قسم قائل شده اند (غناى حلال ) و (غناى حرام ).

منظور از غناى حرام همان است که در بالا گفته شد و منظور از غناى حلال صداى زیبا و خوشى است که مفسده انگیز نباشد، و متناسب با مجالس فسق و فجور نگردد.

بنابراین در اصل تحریم غنا تقریبا اختلافى نیست ، اختلاف در نحوه تفسیر آن است .

البته (غنا) مصادیق مشکوکى نیز دارد (مانند همه مفاهیم دیگر) که انسان به راستى نمى داند فلان صوت مناسب مجالس فسق و فجور است یا نه ؟ و در این صورت به حکم اصل برائت محکوم به حلیت است (البته بعد از آگاهى کافى از مفهوم عرفى غنا طبق تعریف فوق ).


و از اینجا روشن مى شود صداها و آهنگهاى حماسى که متناسب میدانهاى نبرد و یا ورزش و یا مانند آن است دلیلى بر تحریم آن نیست .

البته در زمینه غنا بحثهاى دیگرى نیز وجود دارد از قبیل پاره اى از استثناها که بعضى براى آن قائل شده اند، و جمعى آن را انکار کرده اند، و مسائل دیگر که باید در کتب فقهى از آن سخن گفت .


آخرین سخنى که در اینجا ذکر آن را لازم مى دانیم این است که آنچه در بالا گفتیم مربوط به خوانندگى است و اما استفاده از آلات موسیقى و حرمت آن بحث دیگرى دارد که از موضوع این سخن خارج است .


3 - فلسفه تحریم غنا

دقت در مفهوم (غنا) با شرائطى که در شرح موضوع آن گفتیم ، فلسفه تحریم آن را به خوبى روشن مى سازد.

در یک بررسى کوتاه به مفاسد زیر برخورد مى کنیم :


الف : تشویق به فساد اخلاق -

تجربه نشان داده است - و تجربه بهترین شاهد و گواه است - که بسیارى افراد تحت تاثیر آهنگهاى غناء، راه تقوى و پرهیزکارى را رها کرده ، و به شهوات و فساد روى مى آورند.

مجلس غنا معمولا مرکز انواع مفاسد است و آنچه به این مفاسد دامن مى زند همان غناء است .

در بعضى از گزارشهائى که در جرائد خارجى آمده مى خوانیم که در مجلسى که گروهى از دختران و پسران بودند، و آهنگ خاصى از غناء در آنجا اجرا شد آنچنان هیجانى به دختران و پسران دست داد که به یکدیگر حمله ور شدند و فجایع زیادى بار آوردند که قلم از ذکر آن شرم دارد.

در تفسیر (روح المعانى )، سخنى از یکى از سران (بنى امیه ) نقل مى کند که به آنها مى گفت : از غنا بپرهیزید که حیا را کم مى کند، شهوت را مى افزاید شخصیت را در هم مى شکند، جانشین شراب مى شود، و همان کارى را مى کند که مستى انجام مى دهد.

و این نشان مى دهد که حتى آنها نیز به مفاسد آن پى برده بودند.

و اگر مى بینیم در روایات اسلامى کرارا آمده است که غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد اشاره به همین حقیقت است ، روح نفاق همان روح آلودگى به فساد و کناره گیرى از تقوا و پرهیزکارى است .

و نیز اگر در روایات آمده است که فرشتگان در خانه اى که غنا در آن است وارد نمى شوند به خاطر همین آلودگى به فساد است ، چرا که فرشتگان پاکند و طالب پاکیند، و از این محیطهاى آلوده بیزارند.


ب - غافل شدن از یاد خدا -

تعبیر به (لهو) که در تفسیر (غنا) در بعضى از روایات اسلامى آمده است ، اشاره به همین حقیقت است که غناء انسان را آنچنان مست شهوات مى کند که از یاد خدا غافل مى سازد.

در آیات فوق خواندیم که (لهو الحدیث )، یکى از عوامل (ضلالت ) از (سبیل الله ) است ، و موجب (عذاب الیم ).

در حدیثى از على (علیه السلام ) مى خوانیم : کل ما الهى عن ذکر الله فهو من المیسر: (هر چیزى که انسان را از یاد خدا غافل کند (و در شهوات فرو ببرد) آن در حکم قمار است .)


ج - آثار زیانبار بر اعصاب -

غنا و موسیقى در حقیقت ، یکى از عوامل مهم تخدیر اعصاب است ، و به تعبیر دیگر مواد مخدر گاهى از طریق دهان و نوشیدن وارد بدن مى شوند، (مانند شراب ).

و گاه از طریق بوئیدن و حس شامه (مانند هروئین ).

و گاه از طریق تزریق (مانند مرفین ).

و گاه از طریق حس سامعه است (مانند غنا).

به همین دلیل گاهى غنا و آهنگهاى مخصوصى ، چنان افراد را در نشئه فرو مى برد، که حالتى شبیه به مستى به آنها دست مى دهد، البته گاه به این مرحله نمى رسد اما در عین حال تخدیر خفیف ایجاد مى کند.

و به همین دلیل بسیارى از مفاسد مواد مخدر در غنا وجود دارد، خواه تخدیر آن خفیف باشد یا شدید.


(توجه دقیق به بیوگرافى مشاهیر موسیقیدانان نشان مى دهد که در دوران عمر به تدریج دچار ناراحتیهاى روحى گردیده اند، تا آنجا که رفته رفته اعصاب خود را از دست داده ، و عده اى مبتلا به بیماریهاى روانى شده ، و گروهى مشاعر خود را از کف داده ، و به دیار جنون رهسپار شده اند، دستهاى فلج و ناتوان گردیده بعضى هنگام نواختن موسیقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سکته ناگهانى شده اند).

در بعضى از کتبى که در زمینه آثار زیانبار موسیقى بر اعصاب آدمى نوشته شده است حالات جمعى از موسیقى دانان و خوانندگان معروف آمده است که به هنگام اجراى برنامه گرفتار سکته و مرگ ناگهانى شده ، و در همان مجلس جان خود را از دست داده اند.


کوتاه سخن اینکه آثار زیانبخش غنا و موسیقى بر اعصاب تا سر حد تولید جنون ، و بر قلب و فشار خون ، و تحریکات نامطلوب دیگر به حدى است که نیاز به بحث زیادى ندارد.

از آمارهائى که از مرگ و میرها در عصر ما تهیه شده چنین استفاده مى شود که مرگهاى ناگهانى نسبت به گذشته افزایش زیادى یافته است ، عوامل این افزایش را امور مختلفى ذکر کرده اند از جمله افزایش غنا و موسیقى در سطح جهان .


د - غنا یکى از ابزار کار استعمار -

استعمارگران جهان همیشه از بیدارى مردم ، مخصوصا نسل جوان ، وحشت داشته اند، به همین دلیل بخشى از برنامه هاى گسترده آنها براى ادامه استعمار، فرو بردن جامعه ها در غفلت و بى خبرى و ناآگاهى و گسترش انواع سرگرمیهاى نا سالم است .

امروز مواد مخدر تنها جنبه تجارتى ندارد، بلکه یک ابزار مهم سیاسى ، یعنى سیاستهاى استعمارى است ، ایجاد مراکز فحشاء، کلوپهاى قمار و همچنین سرگرمیهاى ناسالم دیگر، و از جمله توسعه غنا و موسیقى ، یکى از مهمترین ابزارى است که آنها براى تخدیر افکار مردم بر آن اصرار دارند، و به همین دلیل قسمت عمده وقت رادیوهاى جهان را موسیقى تشکیل مى دهد و از برنامه هاى عمده وسائل ارتباط جمعى همین موضوع است .


منبع:

تفسیر نمونه

با اندکی تصرف

* از « هلال » می پرسند ...

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189) بقرة -

درباره هلالهاى ماه از تو سؤ ال مى کنند، بگو: (آنها، بیان اوقات (و تقویم طبیعى ) براى (نظام زندگى ) مردم و (تعیین وقت ) حج است ...

(الْأَهِلَّةِ ) جمع (هلال ) به معنى ماه در شب اول و دوم است. و بعضى گفته اند در سه شب نخستین (هلال ) نام دارد و بعداً به آن (قمر) مى گویند. و بعضى بیش از آن را هلال نامیده اند.

مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البیان ) و بعضى دیگر از مفسران بزرگ معتقدند که این واژه در اصل از « اِستِهلالِ صَبِىّ ، یعنى گریه کودک در آغاز تولد » گرفته شده سپس براى آغاز ماه به کار رفته و نیز در آنجا که حاجیان صداى خود را به لبیک بلند مى کنند (أهَلَّ القَومُ بِالحَجِّ ) گفته مى شود.

ولى از کلمات راغب در مفردات عکس این استفاده مى شود که اصل این واژه را همان هلال ماه مى داند که (استهلال صبى ) (گریه کردن کودک ) از آن گرفته شده است .

به هر حال از جمله (یَسْأَلُونَکَ ) که به صورت فعل مضارع به کار رفته معلوم مى شود این سؤ ال کرارا از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) شده است .

سپس مى فرماید: 
(بگو اینها بیان اوقات (طبیعى ) براى مردم و حج است ) (قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ ).

هم در زندگى روزانه از آن استفاده مى کنند و هم در عبادتهایى که وقت معینى در سال دارد در حقیقت ماه یک تقویم طبیعى براى افراد بشر محسوب مى شود که مردم اعم از باسواد و بیسواد و در هر نقطه اى از جهان باشند مى توانند از این تقویم طبیعى استفاده کنند نه تنها آغاز و وسط و آخر ماه را مى توان با آن شناخت بلکه با دقت شبهاى ماه را نیز مى توان تشخیص داد و بدیهى است نظام زندگى اجتماعى بشر بدون تقویم یعنى یک وسیله دقیق و عمومى براى تعیین تاریخ امکانپذیر نیست به همین دلیل خداوند بزرگ براى نظام زندگى این تقویم جهانى را در اختیار همگان قرار داده است .

اصولا یکى از امتیازات قوانین اسلام این است که دستورات آن بر طبق مقیاسهاى طبیعى قرار داده شده است زیرا مقیاسهاى طبیعى وسیله اى است که در اختیار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى گذارد.
اما به عکس مقیاسهاى غیر طبیعى در اختیار همه نیست حتى در عصر ما هنوز همه مردم نتوانسته اند از مقیاسهاى جهانى استفاده کنند.
لذا مى بینیم اسلام مقیاس را گاهى وجب ، گاهى گام و گاهى بند انگشتان و گاهى طول قامت و در مورد تعیین وقت ، غروب آفتاب و طلوع فجر و گذشتن خورشید از نصف النهار و رؤ یت ماه قرار داده است .
و از این جا امتیاز ماههاى قمرى بر شمسى روشن مى شود گرچه هر دو از حرکات کواکب آسمان گرفته شده ولى ماههاى قمرى براى همه قابل مشاهده است در حالى که ماههاى شمسى را فقط منجّمان با وسایلى که دارند تشخیص مى دهند که مثلا در این ماه خورشید در مقابل کدام یک از صورتهاى فلکى و کدام برج آسمانى است .

منبع:
تفسیر نمونه
___________________________________________________________________________________
___________________________________________________________________________________

تفسیر قمست دوم آیه:
وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189) بقرة -
و (آن چنان که در جاهلیت مرسوم بود که به هنگام حج ، که جامه احرام مى پوشیدند، از در خانه وارد نمى شدند، و از نقب پشت خانه وارد مى شدند، نکنید!) کار نیک ، آن نیست که از پشت خانه ها وارد شوید، بلکه نیکى این است که پرهیزگار باشید! و از در خانه ها وارد شوید و تقوا پیشه کنید، تا رستگار گردید!

هر کارى راهى دارد و باید از مجراى طبیعى و راهش وارد شد. براى انجام هرکار زمان مناسب ، شیوه مناسب و رهبر مناسب لازم است .
همانگونه که زمان از طرف خداوند به وسیله ماه و هلال معیّن مى شود، رهبرى نیز باید از طرف خداوند تعیین شود.
بنابراین معناى آیه چنین است :
از هلال براى وقت شناسى استفاده کنید و در روش انجام امور، به دستورات آسمانى و رهبران مراجعه کنید و بیراهه نروید. سعادت و خوشبختى ، راهى دارد که باید از راهش وارد شد و در انتخاب زمان ، روش و رهبر از خدا بترسید تا شاید رستگار شوید.
امام صادق علیه السّلام فرمود:
مراد از آیه (وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا) آن است که: 
هر کارى را از راهش وارد شود.
و امامان معصوم علیهم السّلام فرمودند:
ما آل محمّد باب خداوند هستیم . 
و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: 
من شهر علمم و على درب آن است .

منبع:
تفسیر نور

کوچکی که بزرگ می شود !!

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیمًا (31) سوره نساء -

این آیه به کسانى که از گناهان کبیره پرهیز مى کنند، بشارت مى دهد که خداوند گناهان صغیره آنان را مى بخشد و این پاداشى است که به این گونه افراد داده شده است ، مى فرماید:

(اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مى شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مى پوشانیم ، و شما را در جایگاه خوبى وارد مى سازیم )


 نکته مهمى که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که گناهان صغیرهطبق آنچه از قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود - در چند مورد تبدیل به کبیره مى گردد:


1 - در صورتى که تکرار گردد! 

همانطور که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: لَا صَغِیرَةَ مَعَ الاِصرَارِ؛ هیچ گناهى با تکرار صغیره نیست!


2 - در صورتى که گناه را کوچک بشمرد و تحقیر کند!

در نهج البلاغه مى خوانیم : أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا استَهَانَ بِهِ صاحِبُهُ ؛ شدیدترین گناهان آن است که مرتکبش آن را کوچک بشمرد.


3 - در صورتى که از روى طغیان و تکبر و گردنکشى در برابر فرمان پروردگار انجام شود.

این موضوع را از آیات مختلفى اجمالا مى توان استفاده کرد از جمله آیه 37 نازعاتفَأَمَّا مَنْ طَغَى (37) وَآَثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (38) فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (39) اما آنها که طغیان کنند و زندگى دنیا را مقدم بشمرند جایگاهشان دوزخ است .


4 - در صورتى که از افرادى سر بزند که موقعیت خاصى در اجتماع دارند.

چنانکه قرآن درباره همسران پیامبر (صلى الله علیه وآله ) در سوره احزاب آیه 30 مى گوید: یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا (30) ای زنان پیامبر!اگر شما کار زشت آشکاری انجام دهید مجازات آن را دو برابر خواهید دید، و این بر خدا آسان است.

و از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) نقل شده که فرمود: مَن سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَلَیهِ وِزرُها و وِزرُ مَن عَمَلَ بِها لَا یَنقُصُ مِن أوزارِهِم شَیئاً ؛ هر کس سنت بدى بگذارد گناه آن بر او است و همچنین گناه تمام کسانى که به آن عمل کنند، بدون اینکه از گناه آنها چیزى کاسته شود!


5 - در صورتى که از انجام گناه خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند!

چنانکه از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) نقل شده که فرمود: مَن أذنَبَ ذَنباً وَ هُوَ ضاحِکٌ دَخَلَ النَّارَ وَ هُوَ بَاکٍ ؛ هر کس گناهى کند درحالى که خندان باشد در آتش وارد مى شود در حالى که گریان است!


6 - در صورتى که عدم مجازات سریع خداوند را در برابر گناه خود دلیل بر رضایت خدا بشمرد.

و خود را مصون از مجازات و یا محبوب در نزد خدا بداند، چنانکه قرآن در آیه 8 مجادله از زبان بعضى از گناهکاران مغرور نقل مى کند که آنها در پیش ‍ خود مى گویند: ... لَوْلَا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (8) چرا خداوند ما را مجازات نمى کند) و سپس قرآن اضافه مى کند که : آتش دوزخ براى آنها کافى است.


منبع:

تفسیر نمونه


دشمن ترین و دوست ترین اقوام از نگاه قرآن

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آَمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ (82) وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آَمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ (83) وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (84) فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ (85) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآَیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (86) سوره مائده -


کینه توزى یهود و نرمش نصارى :

در نخستین آیه « یهود » و « مشرکان » در یک صف قرار داده شده اند و  « مسیحیان » در صف دیگر .

در آغاز مى گوید: 

سرسخترین دشمنان مومنان ، یهود و مشرکان هستند، و با محبتترین آنها نسبت به مومنان مدّعیان مسیحیتند (لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى ).

تاریخ اسلام به خوبى گواه این حقیقت است ، زیرا در بسیارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى ، یهود بطور مستقیم یا غیر مستقیم دخالت داشتند و از هر گونه کار شکنى و دشمنى خود دارى نمى کردند، افراد بسیار کمى از آنها به اسلام گرویدند، در حالى که در غزوات اسلامى ، کمتر مسلمانان را مواجه با مسیحیان میبینیم و نیز افراد زیادى از آنها را مشاهده مى کنیم که به صفوف مسلمین پیوستند.


سپس قرآن دلیل این تفاوت روحیه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بیان کرده ، مى گوید:

مسیحیان معاصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) امتیازاتى داشتند که در یهود نبود.

1در میان آنها جمعى دانشمند بودند که به اندازه دانشمندان دنیاپرست یهود در کتمان حقیقت کوشش نداشتند (ذلک بان منهم قسیسین ) 2و نیز در میان آنها جمعى تاریک دنیا بودند که درست در نقطه مقابل حریصان یهود گام برمى داشتند، هر چند گرفتار انحرافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از یهود قرار داشتند (و رهبانا).

3 - بسیارى از آنها در برابر پذیرش حق خاضع بودند و تکبرى از خود نشان نمى دادند، در حالى که اکثریت یهود به خاطر اینکه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئین اسلام که از نژاد یهود برنخاسته بود سر باز میزدند (و انهم لا یستکبرون ).

4 - به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر بن ابی طالب و جمعى از مسیحیان حبشه ) هنگامى که آیات قرآن را مى شنیدند، اشک شوق از دیدگانشان بخاطر دست یافتن به حق سرازیر مى شد (و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق ).

و با صراحت و شهامت و بی نظرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم ، ما را از گواهان حق و همراهان محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و یاران او قرار ده (یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین ).

آنها بقدرى تحت تاثیر آیات تکان دهنده این کتاب آسمانى قرار مى گرفتند که مى گفتند: چگونه ممکن است ما به خداوند یگانه و حقایقى که از طرف او آمده است ایمان نیاوریم در حالى که انتظار داریم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد. (و ما لنا لا نؤ من بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین ).

البته باید بگوئیم این مقایسه بیشتر درباره یهود و مسیحیان معاصر پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، زیرا یهود با اینکه داراى کتاب آسمانى بودند، بخاطر دلبستگى بیش از اندازه به مادیات ، در صف مشرکانى قرار گرفته بودند که از نظر مذهبى با آنها هیچ وجه اشتراکى نداشتند، در حالى که در ابتدا، یهودیان مبشّران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثلیث و غلو مسیحیت را نداشتند، اما دنیا پرستى شدید آنها را به کلى از حق بیگانه کرد، در حالى که مسیحیان آن عصر چنین نبودند.

ولى تاریخ گذشته و معاصر به ما مى گوید: مسیحیان قرون بعد درباره اسلام و مسلمین ، مرتکب جنایاتى شدند که دست کمى از یهود نداشت!

جنگهاى طولانى و خونین صلیبى در گذشته و تحریکات فراوانى که امروز از ناحیه استعمار کشورهاى مسیحى بر ضد اسلام و مسلمین مى شود چیزى نیست که بر کسى پنهان باشد، بنابر این نباید آیات فوق را به عنوان یک قانون کلى در باره همه مسیحیان دانست جمله هاى اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر این است که این آیات درباره جمعى از مسیحیان معاصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شده است .

در دو آیه بعد به سرنوشت این دو طایفه و پاداش و کیفر آنها اشاره شد، نخست مى گوید: آنها که در برابر افراد با ایمان ، محبت نشان دادند، و در مقابل آیات الهى سر تسلیم فرود آوردند، و با صراحت ایمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر این به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى دهد که از زیر درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن میمانند و این است جزاى نیکوکاران (فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و ذالک جزاء المحسنین )

و در مقابل ، آنها که راه دشمنى را پیمودند و کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند اهل دوزخند (و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب الجحیم ).


منبع:

تفسیر نمونه


صُمٌّ بُکْم

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ب.ظ

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آَبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آَبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ (170) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ (171) بقره -

170- و هنگامى که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید، مى گویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نمائیم! حتی اگر پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند؟!

171- مثال (تو) در دعوت کافران مثال کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند) این کافران (در حقیقت ) کر و لال و نابینا هستند و لذا چیزى نمى فهمند! 

پیام ها:

1 - ارزش چشم و گوش و زبان ، به آن است که مقدّمه ى تعقّل باشد، و گرنه حیوانات نیز چشم و گوش دارند. (صم بکم عمى فهم لایعقلون )

2 - راه شناخت : پرسیدن ، گوش کردن و دیدن همراه با تفکّر است . (صم بکم عمى فهم لایعقلون )

3 - اشخاص بى تفاوت در برابر دعوت حقّ، پنج صفت تحقیرآمیز دارند:

مثل حیوانند، کورند، کرند، لالند و بى عقلند. (مثل الّذین کفروا... فهم لایعقلون ) - تفسیر نور -



 یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ (6) الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ (7) فِی أَیِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَکَّبَکَ (8) انفطار -

6 - اى انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته ؟؟؟!

7 - همان خدایى که تو را آفرید و منظم ساخت !

8 - و در هر صورتى مى خواست تو را ترکیب نمود !


کلام امیرالمؤمنین علی (ع) هنگام تلاوت این آیه:

آنکه از او چنین پرسشى شده ، دلیلش نادرست ترین دلیلهاست و فریب خورده اى است که عذرش در خور پذیرفتن نیست ، اصرار مى ورزد که درنگش در عالم جهالت به درازا کشد.

اى انسان ! چه کسى تو را به گناهکارى دلیر کرد ؟ و چه چیز تو را به پروردگارت مغرور نمود ؟ و چه چیز تو را به هلاکت خویش دلبسته ساخت ؟!

آیا دردت را درمانى نیست ؟! آیا از این خواب گران دیده نمى گشایى ؟!
چرا آنسان ، که به دیگران مهر مى ورزى به خود مهربان نیستى ؟!
بسا کسى را در تابش آفتاب بینى و از سر ترحم بر او سایه افکنى یا بیمارى پیکرش را دردمند ساخته و بر او از سر دلسوزى بگریى .
پس از چیست که بر درد خویش شکیبا هستى و بر مصیبتهاى خود صبور و پایدارى ؟!
از چیست که بر جان خود، که در نزد تو عزیزترین جانهاست ، سرشکى نمى بارى ؟!
چرا شبیخون کیفر خداوندى از خواب غفلتت برنمى انگیزد و حال آنکه ، نافرمانیهایت تو را به ورطه قهر او افکنده است ؟!
پس به نیروى عزم و تصمیم دردى را که بر دل تو سستى آورده ، درمان کن و به بیدارى و هوشیارى خواب غفلت از دیدگان بزداى . خدا را اطاعت کن و به یاد او انس بگیر. و در نظر آر، آن حالت را که تو از او روى گردانیده اى و او به تو روى آورده است .
تو را به بخشایش ‍ خویش فرا مى خواند و فضل و نعمتش تو را در برگرفته و تو از او به دیگرى روى نهاده اى !!
بلند و برتر است آن خداى توانا که کریم و بزرگوار است ؛ و تو اى بنده بیمقدار ناتوان در نافرمانى او! چه گستاخى !! و حال آنکه ، در پناه ستر و پوشش او غنوده اى و در فراخناى فضل و بخشایش او مى گردى !
خداوند نه فضل و بخشایش خود را از تو دریغ داشت و نه پرده از گناهانت برگرفت . بلکه ، چشم بر هم زدنى ، از نعمتى که بر تو ارزانى مى دارد و پرده اى که بر گناهان تو مى کشد یا بلایى که از تو مى گرداند بى بهره نبوده اى ! پس ، چه گمان برى به او، اگر فرمانش برى ؟!!!
به خدا سوگند، اگر این حال میان تو و دیگرى که در قدرت و توان همسنگ تو مى بود، پدید آمده بود، تو خود نخستین کسى بودى که خود را به سبب سوء اخلاق و زشتى رفتارت نکوهش مى کردى !!
به راستى ، دنیا تو را نفریفته ، تو خود فریفته آن شده اى !
دنیا هر چیز را که از آن عبرتى توان گرفت ، برایت آشکار ساخت و از فواید عدالت آگاهت نمود!
دنیا که تو را به دردمند شدن تن و نقصان نیرو وعده مى دهد، صادقتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید یا فریبت دهد! و بسا که تو اندرز دهندگانش را متهم داشتى و راست گفتارانش را به دروغ نسبت دادى !
اگر دنیا را در سرایهاى ویران و زمینهاى خالى شده از مردمان بشناسى ، بینى که چه پندهاى نیکو و اندرزهاى رسایت مى دهد. پس آن را دوستى مهربان خواهى یافت که هرگز نخواهد که تو به تباهى افتى .
دنیا چه خوش سرایى است ، ولى براى کسى که بدان دل نبندد ! و چه دلپذیر جایى است ، ولى براى کسى که آن را وطن اصلى خویش نداند ! 
فرداى قیامت نیکبختان دنیا کسانى هستند که امروز از آن گریزان اند.
آنگاه که زمین بلرزد و قیامت با همه هول و هراسش در رسد و به هر آیینى ، پیروان آن پیوندند و به هر معبودى ، پرستندگانش و به هر پیشوایى ، فرمانبرانش ، چشمى به فضا باز و گامى آهسته بر زمین نهاده نماند، جز آنکه ، در دستگاه عدل الهى جزاى آن بحق داده شود.
بسا حجتها که در آن روز باطل گردد و رشته عذرها گسسته شود.
از اعمال خود وسیلتى بجوى تا عذرت پایدار و حجتت ثابت بماند.
از آنچه براى تو نمى ماند توشه اى برگیر که براى تو بر جاى ماند.
مهیاى سفر خود باش . 
به برق رهایى خود نظر افکن که از کجا مى زند و بر مرکب جدّ و جهد خود بار برنه .

منبع:
 کلام 214 - و من کلام له ع قالَهُ عِندَ تِلاوَتِهِ یا اءَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ:
سایت شهید آوینی

منفورترین حلال

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرًا (1) سوره طلاق -

اى پیامبر! هر زمان خواستید زنان را طلاق دهید در زمان عده طلاق گوئید (زمانى که از عادت ماهانه پاک شده و با همسرشان نزدیکى نکرده باشند) و حساب عده را نگه دارید، و از خدائى که پروردگار شما است به پرهیزید، نه شما آنها را از خانه هایشان بیرون کنید، و نه آنها (در دوران عده ) بیرون روند، مگر اینکه کار زشت آشکارى انجام دهند، این حدود الهى است ، و هر کس از حدود الهى تجاوز کند به خویشتن ستم کرده ، تو نمى دانى شاید خداوند بعد از این ، وضع تازه (و وسیله اصلاحى ) فراهم کند.


طلاق منفورترین حلالها

بدون شک ، قرارداد زوجیت از جمله قراردادهائى است که باید قابل جدائى باشد، چرا که گاه عللى پیش مى آید که زندگى مشترک زن و مرد را با هم غیر ممکن ، یا طاقت فرسا و مملو از مفاسد مى کند، و اگر اصرار داشته باشیم که این قرارداد تا ابد بماند، سرچـشمه مشکلات زیادى مى گـردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت کرده است ، و هم اکنون نتیجه ممنوع بودن کامل طلاق را در جوامع مسیحى ، ملاحظه مى کنیم که چگونه زنان و مردان زیادى هستند که به حکم قانون تحریف یافته مذهب مسیح (علیه السلام ) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانونا همسر یکدیگرند، ولى در عمل جدا از یکدیگر زندگى کرده ، و حتى هر کدام براى خود همسرى غیر رسمى انتخاب کرده اند!

بنابراین اصل مساءله طلاق یک ضرورت است ، اما ضرورتى که باید به حد اقل ممکن تقلیل یابد، و تا آنجا که راهى براى ادامه زوجیت است کسى سراغ آن نرود.

به همین دلیل در روایات اسلامى ، شدیدا از طلاق مذمت گردیده ، و به عنوان مبغوضترین حلالها، از آن یاد شده است ، چنانکه در روایتى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم : ما من شى ء ابغض الى الله عز و جل من بیت یخرب فى الاسلام بالفرقة یعنى الطلاق : (هیـچ عمل منفورتر، نزد خداوند متعال از این نیست که اساس خانه اى در اسلام با جدائى (یعنى طلاق ) ویران گردد).

و در حدیث دیـگـرى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ما من شى ء مما احله الله ابغض الیه من الطلاق : (چیزى از امور حلال ، در پیشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نیست ).

باز در حدیث دیگرى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمده است که فرمود: تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطلاق یهتز منه العرش !: (ازدواج کنید و طلاق ندهید که طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد)!

چـرا چـنین نباشد، در حالى که طلاق مشکلات زیادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد، که آن را عمدتا در سه قسمت مى توان خلاصه کرد:

1 - مشکلات عاطفى -

بدون شک مرد و زنى که سالها یا ماهها با یکدیگر زندگى کرده اند، سـپـس از هم جدا مى شوند، و از نظر عاطفى جریحه دار خواهند شد، و در ازدواج آینده خاطره ازدواج گـذشته ، دائما آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آینده با یک نوع بدبینى و سوءظن مى نگرند، آثار زیانبار این امر بر کسى مخفى نیست ، و لذا بسیار دیده شده که این گونه زنان و مردان براى همیشه از ازدواج چشم مى پوشند.

2 - مشکلات اجتماعى -

بسیارى از زنان بعد از طلاق شانس زیادى براى ازدواج مجدد، آن هم به طور شایسته و دلخواه ، ندارند، و از این نظر گرفتار خسران شدید مى شوند، و حتى مردان نیز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب کمتر خواهد بود، مخصوصا اگر پاى فرزندانى در میان باشد، لذا غالبا ناچار مى شوند، تن به ازدواجى در دهند که نظر واقع آنها را تاءمین نمى کند، و از این نظر تا پایان عمر رنج مى برند.

3 - مشکلات فرزندان

که از همه اینها مهمتر است ، کمتر دیده شده است که نامادریها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را که از آغوش پر مهر مادر بریده شده اند پر کنند، همانگونه که اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نیز این صادق است ، البته هستند زنان و مردانى که نسبت به غیر فرزندان خود، پـر محبت و وفا دارند، ولى مسلما تعداد آنها کم است ، و به همین دلیل ، فرزندان بعد از طلاق ، گرفتار بزرگترین زیان و خسران مى شوند، و شاید غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.

و این ضایعه اى است نه تنها براى هر خانواده بلکه براى کل جامعه ، چـرا که چـنین کودکانى که از مهر مادر یا پدر، محروم مى شوند گاه به صورت افرادى خطرناک درمى آیند، که بدون توجه تحت تاءثیر روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از کل جامعه مى گیرند.

اگـر اسلام این همه درباره طلاق سختگیرى کرده ، دلیلش همین آثار زیانبار آن در ابعاد مختلف است .

و نیز به همین دلیل قرآن مجید صریحا دستور مى دهد که هرگاه اختلافى میان زن و مرد پـیدا شود بستـگـان دو طرف در اصلاح آن دو بکوشند، و از طریق تشکیل (محکمه صلح خانوادگى ) از کشیده شدن دو همسر به دادگاه شرع ، یا به مساءله طلاق و جدائى ، مانع شوند.


محکمه صلح خانوادگی

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلَاحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا (35) سوره نساء -

در این آیه اشاره به مساءله بروز اختلاف و نزاع میان دو همسر کرده ، مى گوید: (اگر نشانه هاى شکاف و جدائى در میان دو همسر پیدا شد براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش یک نفر داور و حَکَم از فامیل مرد انتخاب کنید) (و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله ).

و از آنجا که قضاوت نباید یک طرفه باشد مى افزاید: (و یک داور و حَکَم هم از خانواده زن) (و حکما من اهلها).
سپس مى فرماید: (اگر این دو حکم با حسن نیت و دلسوزى وارد کار شوند و هدفشان اصلاح میان دو همسر بوده باشد، خداوند کمک مى کند و به وسیله آنان میان دو همسر الفت مى دهد) (ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما).
و براى اینکه به (حکمین ) هشدار دهد که حسن نیت به خرج دهند در پایان آیه مى فرماید: (خداوند از نیت آنها با خبر و آگاه است ) (ان الله کان علیما خبیرا).

محکمه صلح خانوادگى که در آیه فوق به آن اشاره شد یکى از شاهکارهاى اسلام است .
این محکمه امتیازاتى دارد که سایر محاکم فاقد آن هستند، از جمله :

1 - محیط خانواده کانون احساسات و عواطف است و طبعا مقیاسى که در این محیط باید به کار رود با مقیاس سایر محیطها متفاوت است ، یعنى همانگونه که در (دادگاههاى جنایى ) نمى توان با مقیاس محبت و عاطفه کارکرد، در محیط خانواده نیز نمى توان تنها با مقیاس خشک قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اینجا باید حتى الامکان اختلافات را از طرق عاطفى حل کرد، لذا دستور مى دهد که داوران این محکمه کسانى باشند که پیوند خویشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسیر اصلاح تحریک کنند، بدیهى است این امتیاز تنها در این محکمه است و سایر محاکم فاقد آن هستند.

2 - در محاکم عادى قضایى طرفین دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارى که دارند فاش سازند. مسلم است که اگر زن و مرد در برابر افراد بیگانه و اجنبى اسرار زناشویى خود را فاش سازند احساسات یکدیگر را آن چنان جریحه دار مى کنند که اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، دیگر از آن صمیمیت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بیگانه مى شوند که به حکم اجبار باید وظایفى را انجام دهند، اصولا تجربه نشان داده است که زن و شوهرى که راهى آن گونه محاکم مى شوند دیگر زن و شوهر سابق نیستند.
ولى در محکمه صلح فامیلى یا این گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و یا اگر بشود چون در برابر آشنایان و محرمان است ، آن اثر سوء را نخواهد داشت .

3 - داوران در محاکم معمولى ، در جریان اختلافات غالبا بى تفاوتند، و قضیه به هر شکل خاتمه یابد براى آنها تاءثیرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، یا براى همیشه از یکدیگر جدا شوند، براى آنها فرق نمى کند.
در حالى که در محکمه صلح فامیلى مطلب کاملا به عکس است زیرا داوران این
محکمه از بستگان نزدیک مرد و زن هستند، و جدایى یا صلح آن دو، در زندگى این عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسؤ ولیتهاى ناشى از آن تاءثیر دارد، و لذا آنها نهایت کوشش را به خرج مى دهند که صلح و صمیمیت در میان این دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد!

4 - از همه اینها گذشته چنین محکمه اى هیچ یک از مشکلات و هزینه هاى سرسام آور و سرگردانى هاى محاکم معمولى را ندارد و بدون هیچ گونه تشریفاتى طرفین مى توانند در کمترین مدت به مقصود خود نائل شوند.
ناگفته روشن است که حکمین باید از میان افراد پخته و با تدبیر و آگاه دو فامیل انتخاب شوند.
با این امتیازات که شمردیم معلوم مى شود که شانس موفقیت این محکمه در اصلاح میان دو همسر به مراتب بیشتر از محاکم دیگر است .

مساءله حَکَمَین و شرایط آنها و دایره نفوذ حکم و داورى آنها درباره دو همسر در فقه اسلامى مشروحا بیان شده است از جمله اینکه : دو حکم باید بالغ و عاقل و عادل و نسبت به کار خود بصیر و بینا باشند.

اما در مورد نفوذ حُکم و داورى آنها در مورد دو همسر بعضى از فقهاء حکم آن دو را هر چه باشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبیر به (حکم ) در آیه فوق نیز همین معنى را مى رساند، زیرا مفهوم حکمیت و داورى ، نفوذ حکم است ، ولى بیشتر فقهاء نظر حکمین را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف میان دو همسر، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حکمین شرایطى بر زن یا شوهر بکنند، لازم الاجرا است اما در مورد جدایى ، حکم آنها به تنهایى نافذ نیست ، و ذیل آیه که اشاره به مساءله اصلاح مى کند با این نظر سازگارتر است . توضیح بیشتر را در این زمینه در کتب فقهى بخوانید.

انگیزه های طلاق

طلاق مانند هر پدیده دیگرى اجتماعى داراى ریشه هاى مختلفى است که بدون بررسى دقیق و مقابله با آن جلوگـیرى از بروز چـنین حادثه اى مشکل است ، و لذا قبل از هر چـیز باید به سراغ عوامل طلاق برویم و ریشه هاى آنرا در جامعه بخشکانیم ، این عوامل بسیار زیاد است که امور زیر از مهمترین آنها است :

الف - توقعات نامحدود زن یا مرد یکى از مهمترین عوامل جدائى است ، و اگر هر کدام دامنه توقع خویش را محدود سازند، و از عالم رؤ یاها و پـندارها بیرون آیند، و طرف مقابل خود را به خوبى درک کنند، و در حدودى که ممکن است توقع داشته باشند، جلوى بسیارى از طلاقها گرفته خواهد شد.

ب - حاکم شدن روح تجمل پـرستى و اسراف و تبذیر بر خانواده ها عامل مهم دیگرى است که مخصوصا زنان را در یک حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گیریها راه طلاق و جدائى را صاف مى کند.

ج - دخالتهاى بیجاى اقوام و بستـگـان و آشنایان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصا در اختلافات آنها، عامل مهم دیگرى محسوب مى شود.

تجربه نشان داده است که اگـر هنـگـام بروز اختلافات در میان دو همسر آنها را به حال خود رها کنند و با جانبدارى از این یا از آن دامن به آتش این اختلاف نزنند چیزى نمى گـذرد که خاموش مى شود، ولى دخالت کسان دو طرف که غالبا با تعصب و محبتهاى ناروا همراه است کار را روز به روز مشکلتر و پیچیده تر مى سازد.

البته این به آن معنا نیست که نزدیکان همیشه خود را از این اختلافات دور دارند، بلکه منظور این است که آنها را در اختلافات جزئى به حال خود رها کنند، ولى هرگاه اختلاف به صورت کلى و ریشه دار درآمد با توجه به مصلحت طرفین ، و اجتناب و پرهیز از هر گونه موضع گیرى یکجانبه و تعصب آمیز دخالت کنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.

د - بى اعتنایى زن و مرد به خواست یکدیـگـر، مخصوصا آنـچـه به مسائل عاطفى و جنسى برمى گردد، مثلا هر مردى انتظار دارد که همسرش پاکیزه و جذاب باشد، همچنین هر زن نیز چنین انتظارى از شوهرش دارد، ولى این از امورى است که غالبا حاضر به اظهار آن نیستند، اینجا است که بى اعتنایى طرف مقابل و نرسیدن به وضع ظاهر خویش و ترک تزیین لازم ، و ژولیده و کثیف بودن ، همسر او را از ادامه چـنین ازدواجى سیر مى کند، مخصوصا اگر در محیط زندگانى آنها افرادى باشند که این امور را رعایت کنند و آنها بى اعتنا از کنار این مساءله بگذرند.

لذا در روایات اسلامى اهمیت زیادى به این معنى داده شده ، چنانکه در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : لا ینبغى للمرئة ان تعطل نفسها: (سزاوار نیست که زن خود را بدون زینت و آرایش براى شوهرش بماند و در حدیث دیـگـرى از امام صادق (علیه السلام ) آمده است که فرمود: و لقد خرجن نساء من العفاف الى الفجور ما اخرجهن الا قلة تهیئة ازواجهن ! زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز این نداشت که مردان آنها به خودشان نمى رسیدند!!)

ه - عدم تناسب فرهنـگ خانوادگـى و روحیات زن و مرد با یکدیـگـر نیز یکى از عوامل مهم طلاق است ، و این مساءله اى است که باید قبل از اختیار همسر دقیقا مورد توجه قرار گیرد که آن دو علاوه بر اینکه (کفو شرعى ) یعنى مسلمان باشند، (کفو فرعى ) نیز باشند، یعنى تنها تناسبهاى لازم از جهات مختلف در میان آن دو رعایت شود، در غیر این صورت باید از بهم خوردن چنین ازدواجهائى تعجب نکرد.


ایجاد زمینه برای رجوع ( در طلاق رجعی )

لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ نه شما آنها را از خانه هایشان بیرون کنید، و نه آنها (در دوران عده ) بیرون روند .

گـرچـه بسیارى از بیخبران ، این حکم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى کنند، و به محض جارى شدن صیغه طلاق ، هم مرد به خود اجازه مى دهد که زن را بیرون کند، و هم زن خود را آزاد مى پـندارد که از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى این حکم اسلامى فلسفه بسیار مهمى دارد، زیرا علاوه بر حفظ احترام زن ، غالبا زمینه را براى بازگشت شوهر از طلاق ، و تحکیم پیوند زناشوئى ، فراهم مى سازد.

پـشت پـا زدن به این حکم مهم اسلامى که در متن قرآن مجید آمده است سبب مى شود که بسیارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود، در حالى که اگر این حکم اجرا مى شد، غالبا به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت .

ولى از آنجا که گـاهى شرائطى فراهم مى شود که نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است ، صورتی را استثناء کرده ، مى گوید: (مگر اینکه آنها کار زشت آشکارى را انجام دهند) (إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ).

مثلا آنقدر، ناسازگارى ، بدخلقى ، و بدزبانى با همسر و کسان او کند که ادامه حضور او در منزل ، باعث مشکلات بیشتر گردد.

...
(این حدود و مرزهاى الهى است ، هر کس از حدود الهى تجاوز کند به خویشتن ستم کرده ) (وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ).

چـرا که این قوانین و مقررات الهى ضامن مصالح خود مکلفین است ، و تجاوز از آن خواه از ناحیه مرد باشد یا زن لطمه به سعادت خود آنان مى زند.

و در پـایان آیه ضمن اشاره لطیفى به فلسفه عده ، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى ، مى فرماید: (تو نمى دانى شاید خداوند بعد از این ماجرا وضع تازه و وسیله اصلاحى فراهم سازد) (لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرًا).

با گذشتن زمان ، طوفان خشم و غضب که غالبا موجب تصمیمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشیند، و حضور دائمى زن در خانه در کنار مرد در مدت عده ، و یادآورى عواقب شوم طلاق ، مخصوصا در آنجا که پاى فرزندانى در کار است ، و اظهار محبت هر یک نسبت به دیگرى ، زمینه ساز رجوع مى گردد، و ابرهاى تیره و تار دشمنى و کدورت را غالبا از آسمان زندگى آنها دور مى سازد.

جالب اینکه در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) مى خوانیم : المطلقة تکتحل و تختضب و تطیب و تلبس ما شائت من الثیاب ، لان الله عز و جل یقول لعل الله یحدث بعد ذلک امرا لعلها ان تقع فى نفسه فیراجعها. (زن مطلقه در دوران عده اش مى تواند آرایش کند، سرمه در چشم نماید، و موهاى خود را رنـگـین ، و خود را معطر، و هر لباسى که مورد علاقه او است بپوشد، زیرا خداوند مى فرماید: شاید خدا بعد از این ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممکن است از همین راه زن بار دیگر قلب مرد را تسخیر کرده و مرد رجوع کند)!

همانـگـونه که گفتیم تصمیم بر جدائى و طلاق غالبا تحت تاءثیر هیجانهاى زودگذر است که با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در یک مدت نسبتا طولانى (مدت عده ) و اندیشه در پـایان کار، صحنه به کلى دگرگون مى شود، و بسیارى از جدائیها به آشتى منتهى مى گردد اما به شرط اینکه دستورهاى اسلامى فوق یعنى ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقیقا اجرا شود.


برگرفته از: تفسیر نمونه

ذیل آیات 1 سوره طلاق و 35 سوره نساء 


رنگ خدایی

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (138) بقره -


رنگهاى غیر خدائى را بشوئید!

به دنبال دعوتى که در آیات سابق از عموم پیروان ادیان - دائر به تبعیت از برنامه هاى همه انبیاء - شده بود، در این آیه به همه آنها فرمان مى دهد که:

تنها رنگ خدائى را بپذیرید (که همان رنگ ایمان و توحید خالص است ) (صبغة الله ).

سپس اضافه مى کند:

چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش مى کنیم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ).


و به این ترتیب ، قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبیلگى و سایر رنگهاى تفرقه انداز را از میان بردارند و همگى به رنگ الهى در آیند.


مفسران نوشته اند که در میان مسیحیان معمول بود که فرزندان خود را غسل تعمید مى دادند، گاه ادویه مخصوص ‍ زرد رنگى به آب اضافه مى کردند و مى گفتند: این غسل مخصوصا با این رنگ خاص باعث تطهیر نوزاد از گناه ذاتى که از آدم به ارث برده است مى شود.

قرآن بر این منطق بى اساس ، خط بطلان مى کشد و مى گوید:

بهتر این است که به جاى رنگ ظاهر و رنگهاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقیقت و خدائى را بپذیرید تا روح و جانتان از هر آلودگى پاک گردد.


راستى چه تعبیر زیبا و لطیفى است ؟

اگر مردم رنگ خدائى بپذیرند یعنى : « رنگ وحدت و عظمت و پاکى و پرهیزکارى ، رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى ، رنگ توحید و اخلاص » مى توانند در پرتو آن به همه نزاعها و کشمکشها که هر گاه بى رنگى اسیر رنگ شود به وجود مى آید، از میان بردارند، و ریشه هاى شرک و نفاق و تفرقه را بر کنند.

در حقیقت این همان بى رنگى و حذف همه رنگها است .

در احادیث متعددى از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه نقل شده که (مقصود از: (صبغة الله ) آئین پاک اسلام است این حدیث نیز اشاره به همان است که در بالا گفته شد.

- تفسیر نمونه -


در حدیث آمده است :

شخصى در دیوار خانه ى خود سوراخى ایجاد مى کرد، امام صادق علیه السّلام پرسید: چرا اینکار را انجام مى دهى ؟! جواب داد: تا دود اجاق منزل بیرون رود. امام فرمود: مى توانى این منظور را داشته باشى که روزنه ى ورود روشنایى قرار دهى تا اوقات نماز را بشناسى .

یعنى اگر بناست در دیوار روزنه اى ایجاد شود، چرا تنها براى بیرون کردن دود باشد؟ چرا براى ورود نور نباشد؟!

بله مى توان به هر کارى ، رنگ خدایى داد.

- تفسیر نور -


معرفی کود طبیعی بر اساس آیه 146 صافات

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ

دانشمندی مسلمان ازکانادا قصد دارد معجزه ای دیگر از قرآن کریم را نشان بشر دهد. معجزه ای که درآن یک کود ارگانیک و طبیعی جایگزین کودهای شیمیایی خطرناک می شود.

به گزارش شفقنا، دکتر مروان شعبان استاد مدعو دانشگاه کانادایی دوبی می گوید قصد ما از این کار آن است که این معجزه قرآنی که در آیه 146 سوره مبارکه صافات آمده، گسترش دهیم؛ ما از این طریق فهمیده ایم که کدو و درخت آن نقشی بسیار حیاتی در رشد انسان و سایر گیاهان دارد و حتی می تواند بعنوان نوعی کود طبیعی مورد استفاده قرار گرفته و کودهای بس خطرناک شیمیایی را از میان ببرد.

حالا ماجرای آیه 146 سوره صافات ( وَأَنْبَتْنَا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ ) چیست؟

حضرت یونس(ع) پس از بلعیده شدن توسط ماهی و زندگی در آنجا به مدت چند روز، به امر خداوند به ساحل افکنده شد. ولیکن به علت ضعف جسمانی که به علت بودن در شکم ماهی پیداکرده بود، به فرمان الهی درختی سایه افکن بر بالای سراو روییده تا وی از آن تناول کند و هستی تحلیل‌رفته‌اش را بازیابد. چنانچه در آیه 145سوره صافات می‌خوانیم :"باز یونس را از بطن ماهی به صحرای خشکی افکندیم درحالی‌که بیمار و ناتوان بود و در آن صحرا بر او درخت کدو رویاندیم."

دکتر شعبان و همکارانش به خاصیت زندگی بخشی کدو پی برده اند و فهمیده اند که از آن می توان بعنوان کود بهره برد. آنها با استفاده از نانوفن آوری، فهمیده اند که کدو می تواند به خوبی جلوی نفوذ حشرات را بگیرد و بعنوان حشره کش و آفت کش طبیعی به کار رود.

پروژه کدو و جایگزینی آن به جای کود، درجولای و با همکاری دانشگاه کانادایی دوبی و دانشگاه پرلیس در مالزی کلید خواهد خورد.


نـــــــــــــــــــه بزرگ به « فردپرستی »

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ق.ظ

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (144) آل عمران -


شأن نزول:

این آیه نیز ناظر به یکى دیگر از حوادث جنگ احد است و آن اینکه در همان حال که آتش جنگ میان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعله ور بود ناگهان صدائى بلند شد و کسى گفت : محمد را کشتم ... محمد را کشتم ...

این درست همان دم بود که مردى بنام (عمرو بن قمیئه حارثى ) سنگی به سوی پیامبر پرتاب کرد، پیشانى و دندان آن حضرت شکست و لب پائین وى شکافت و خون صورت وى را پوشانید.

در این موقع دشمن مى خواست پیامبر را به قتل برساند که مصعب بن عمیر یکى از پرچمداران ارتش اسلام جلو حملات آنها را گرفت ولى خودش در این میان کشته شد، و چون او شباهت زیادى به پیامبر داشت دشمن چنین پنداشت که پیغمبر در خاک و خون غلطیده است و لذا این خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانید.

انتشار این خبر به همان اندازه که در روحیه بت پرستان اثر مثبت داشت، در میان مسلمانان تزلزل عجیبى ایجاد کرد! جمعى که اکثریت را تشکیل مى دادند به دست و پا افتاده و از میدان جنگ به سرعت خارج مى شدند! حتى بعضى در این فکر بودند که با کشته شدن پیامبر از آئین اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند!!


اما در مقابل آنها اقلیتى فداکار و پایدار همچون على (علیه السلام ) و ابو دجانه و طلحة و بعضى دیگر بودند که بقیه را به استقامت دعوت مى کردند از جمله انس بن نضر به میان آنها آمد و گفت :

اى مردم اگر محمد صلى اللّه علیه و آله کشته شد، خداى محمد کشته نشده ، بروید و پیکار کنید و در راه همان هدفى که پیامبر کشته شد، شربت شهادت بنوشید، پس از ایراد این سخنان به دشمن حمله نمود تا کشته شد.


ولى به زودى روشن گردید که پیامبر زنده است و این خبر اشتباه بوده است یا دروغ ، آیه فوق در این مورد نازل گردید و دسته اول را سخت نکوهش کرد.


تفسیر :

فرد پرستى ممنوع

با استفاده از حوادث جنگ احد آیه حقیقت دیگرى را به مسلمانان مى آموزد و آن اینکه اسلام آئین فرد پرستى نیست و به فرض که پیامبر در این میدان شربت شهادت مى نوشید وظیفه مسلمانان بدون تردید ادامه مبارزه بود، زیرا با مرگ یا شهادت پیامبر، اسلام پایان نمى یابد بلکه آئین حقى است که تا ابد جاویدان خواهد ماند.


مساءله فرد پرستى یکى از بزرگترین خطراتى است که مبارزات هدفى را تهدید مى کند، وابستگى به شخص معین اگر چه پیامبر خاتم باشد مفهومش پایان یافتن کوشش و تلاش براى پیشرفت ، به هنگام از دست رفتن آن شخص است و این وابستگى یکى از نشانه هاى بارز عدم رشد اجتماعى است .


مبارزه پیامبر صلى اللّه علیه و آله با فرد پرستى یکى دیگر از نشانه هاى حقانیت و عظمت او است زیرا اگر او به خاطر شخص خویش ‍ قیام کرده بود لازم بود این فکر را در مردم تقویت کند که همه چیز به وجود او بستگى دارد و اگر او از میان برود همه چیز پایان خواهد یافت ، ولى رهبران راستین همانند پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله هیچگاه مردم را به چنین افکارى تشویق نمى کنند، بلکه به شدت با آن مبارزه مى کنند، و به آنها مى گویند:

هدف ما، از خود ما بالاتر است و هرگز با نابودى ما نابود نخواهد شد.


و لذا قرآن با صراحت در آیه فوق مى گوید: (محمد تنها فرستاده خدا است ، پیش از او هم فرستادگانى بودند که از دنیا رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرائى کنید؟ و به آئین بت پرستى بازگردید؟) (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ).

...

سپس مى فرماید: (آنها که عقب گرد کنند و به دوران کفر و بت پرستى باز گردند تنها به خود زیان مى رسانند نه به خدا) (و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا).

زیرا با این عمل نه تنها چرخهاى سعادت خود را متوقف مى سازند بلکه آنچه را بدست آورده اند نیز به سرعت از دست خواهند داد.


در پایان آیه به اقلیتى که در جنگ احد، على رغم همه مشکلات و انتشار خبر شهادت پیغمبر، دست از جهاد برنداشتند اشاره کرده و کوششهاى آنها را مى ستاید و آنها را به عنوان شاکران و کسانى که از نعمتها در راه خدا استفاده کردند معرفى مى کند و مى گوید: خداوند این شاکران را پاداش نیک مى دهد) (و سیجزى الله الشاکرین ).


درسى را که این آیه درباره مبارزه با فردپرستى مى دهد درسى است براى همه مسلمانان در همه قرون و اعصار

آنها باید از قرآن بیاموزند که :

مسائل هدفى هرگز نباید قائم به شخص یا اشخاص باشد بلکه باید بر محور یک سلسله اصول و تشکیلات ابدى دور بزند که با تغییر افراد یا فوت آنان حتى اگر پیامبر بزرگ خدا باشد آن کار تعطیل نگردد.

اصولا رمز بقاى یک مذهب و یا یک تشکیلات همین است ، بنابراین برنامه ها و تشکیلاتى که قائم به شخص هستند تشکیلاتى نا سالم و غیر طبیعى محسوب مى شوند که به زودى متلاشى خواهند شد.


اما متاءسفانه و روى هم رفته غالب تشکیلات جوامع اسلامى هنوز قائم به اشخاص است و به همین دلیل بسیار زود از هم مى پاشد، مسلمانان باید با الهام از آیه فوق مؤسسات گوناگون خود را آنچنان پى ریزى کنند که از اشخاص لایق کاملا بهره گیرى شود اما در عین حال وابسته به شخص آنها نباشد.


منبع:

تفسیر نمونه


« طولانی ترین آیه قرآن » در چه موضوعی ست؟!

جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

طولانی ترین آیه قرآن:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى وَلَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلَا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَلَا شَهِیدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (282) سوره بقره -


موضوع آیه:

تنظیم اسناد تجارى !!


در این آیه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالى به ترتیب ذیل بیان شده است


در نخستین حکم مى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که بدهى مدت دارى (به خاطر وام دادن یا معامله ) به یکدیگر پیدا کنید آن را بنویسید))(یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الى اجل مسمى فاکتبوه ).

ضمنا ازاین تعبیر, هم مساله مجاز بودن قرض ووام روشن مى شود و هم تعیین مدت براى وامها همـچـنین آیه مورد بحث شامل عموم بدهیهایى مى شود که درمعاملات وجود دارد مانند سلف ونسیه , در عین این که قرض را هم شامل مى شود.


2 و سـپـس براى این که جلب اطمینان بیشترى شود, و قرارداد ازمداخلات احتمالى طرفین سالم بماند, مى افزاید: ((باید نویسنده اى از روى عدالت (سند بدهکارى را) بنویسد)) (ولیکتب بینکم کاتب بالعدل ).


بنابراین این قرارداد باید به وسیله شخص سومى تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد.


((کسى که قدرت بر نویسندگى دارد نباید از نوشتن خوددارى کند وهمانطور که خدا به او تعلیم داده است باید بنویسد)) (ولا یاب کاتب ان یکتب کماعلمه اللّه فلیکتب ).


یعنى به پـاس این موهبتى که خدا به او داده نباید از نوشتن قرارداد شانه خالى کند, بلکه باید طرفین معامله را در این امر مهم کمک نماید.


((و آن کس که حق بر ذمه اوست - بدهکار - او بایدقرارداد را  املا کند ( وکاتب بنویسد ) )) (ولیملل الذى علیه الحق ).


((بدهکار باید از خدا بپرهیزد و چیزى را فروگذار نکند)) (ولیتق اللّه ربه ولا یبخس منه شیئا).


((هرگـاه کسى که حق بر ذمه اوست (بدهکار) سفیه یا (از نظر عقل )ضعیف (و مجنون ) و یا (به خاطر لال بودن ) توانایى بر املا کردن ندارد, باید ولىّ او املا کند)) (فان کان الذى علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هوفلیملل ولیه ).


بنابراین در مورد سه طایفه , ((ولى )) باید املا کند, کسانى که سفیه اند ونمى توانند ضرر و نفع خویش را تشخیص دهند و امورمالى خویش را سر و سامان بخشند (هر چند دیوانه نباشند) و کسانى که دیوانه اند یا از نظر فکرى ضعیفند وکم عقل مانند کودکان کم سن و سال و پیران فرتوت و کم هوش , و افراد گنگ و لال , ویا کسانى که توانایى املا کردن را ندارند هرچند گنگ نباشند.

از این جمله احکام دیگرى نیز بطور ضمنى استفاده مى شود, از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفیهان و ضعیف العقل ها و همچنین جواز دخالت ولى در این گونه امور.


((ولى )) نیز باید در املا و اعتراف به بدهى کسانى که تحت ولایت اوهستند ((عدالت را رعایت کند)) (بالعدل ).


سپس اضافه مى کند: ((علاوه بر نوشتن، دو شاهد بگیرید)) (واستشهدواشهیدین ).


10 و 11ـ این دو شاهد باید ((از مردان شما باشد)) (من رجالکم ).


یعنى هم بالغ , هم مسلمان باشند.


12ـ ((و اگـر دو مرد نباشند کافى است یک مرد و دو زن شهادت دهند)) (فان لم یکونا رجلین فرجل وامراتان ).


13ـ ((از کسانى که مورد رضایت و اطمینان شما باشند)) (ممن ترضون من الشهدا).


از این جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود, استفاده مى شود.


14ـ در صورتى که شهود مرکب از دو مرد باشند هر کدام مى توانند مستقلاشهادت بدهند اما در صورتى که یک مرد و دو زن باشند, باید آن دو زن به اتفاق یکدیگر ادا شهادت کنند ((تا اگر یکى انحرافى یافت , دیگرى به او یادآورى کند))(ان تضل احدیهما فتذکر احدیهما الا خرى ).


زیرا زنان به خاطر عواطف قوى ممکن است تحت تاثیر واقع شوند, و به هنگام ادا شهادت به خاطر فراموشى یا جهات دیگر, مسیر صحیح را طى نکنند.


15ـ یکى دیـگـر از احکام این باب این است که ((هرگاه , شهود را (براى تحمل شهادت ) دعوت کنند, خوددارى ننمایند)) (ولا یاب الشهدا اذا ما دعوا).


بنابراین تحمل شهادت به هنگام دعوت براى این کار, واجب است .


16ـ بدهى کم باشد یا زیاد باید آن را نوشت چرا که سلامت روابط اقتصادى که مورد نظر اسلام است ایجاب مى کند که در قراردادهاى مربوط به بدهکاریهاى کوچک نیز از نوشتن سند کوتاهى نشود, و لذا در جمله بعد مى فرماید: ((و از نوشتن (بدهى ) کوچک یا بزرگى که داراى مدت است ملول و خسته نشوید)) (ولا تسئمواان تکتبوه صغیرا او کبیرا الى اجله ).

سپس مى افزاید: ((این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و براى شهادت مستقیم تر, و براى جلوگیرى از شک و تردید بهتر است )) (ذلکم اقسط عنداللّه واقوم للشهادة وادنى الا ترتابوا).


در واقع این جمله اشاره به فلسفه احکام فوق در مورد نوشتن اسنادمعاملاتى است و به خوبى نشان مى دهد که اسناد تنظیم شده مى تواند به عنوان شاهد و مدرک مورد توجه قضات قرار گیرد .


17ـ سپس یک مورد را از این حکم استثنا کرده مى فرماید: ((مگر این که دادو ستد نقدى باشد که (جنس و قیمت را) در میان خود دست به دست کنید, در آن صورت گناهى بر شما نیست که آن را ننویسید)) (الا ان تکون تجارة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها).


18ـ در معامله نقدى گرچه تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست ولى شاهدگرفتن براى آن بهتر است , زیرا جلو اختلافات احتمالى آینده را مى گیرد لذامى فرماید: ((هنگامى که خرید و فروش (نقدى ) مى کنید, شاهد بگیرید)) (واشهدوااذا تبایعتم ).


19ـ در آخرین حکمى که در این آیه ذکر شده مى فرماید: ((هیچ گاه نبایدنویسنده سند و شهود (به خاطر اداى حق و عدالت ) مورد ضرر و آزار قرار گیرند))(ولا یضار کاتب ولا شهید).


((که اگر چنین کنید از فرمان خدا خارج شدید)) (فانه فسوق بکم ).


و در پایان آیه , بعد از ذکر آن همه احکام , مردم را دعوت به تقوا و پرهیزکارى و امتثال اوامر خداوند مى کند (واتقوااللّه ).


و سـپـس یادآورى مى نماید که ((خداوند آنچه مورد نیاز شما در زندگى مادى ومعنوى است به شما تعلیم مى دهد)) (ویعلمکم اللّه ).


قرارگـرفتن دو جمله فوق در کنار یکدیگر این مفهوم را مى رساند که: تقواوپرهیزگارى وخداپرستى اثر عمیقى درآگاهى وروشن بینى وفزونى علم ودانش دارد.


((و او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خیر و صلاح آنهاست براى آنها مقرر مى دارد)) (واللّه بکل شى علیم ).


____________________________________________________________________________________


(آیه 283) بقره ، مکمّل آیه قبل :

وَإِنْ کُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا کَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آَثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ


این آیه در حقیقت با ذکر چند حکم دیگر در رابطه با مساله تنظیم اسنادتجارى مکمل آیه قبل است , و آنها عبارتند از: ((هرگاه در سفر بودید ونویسنده اى نیافتید (تا اسناد معامله را براى شما تنظیم کند و قرارداد را بنویسد) چیزی گرو بگیرید)) (وان کنتم على سفر ولم تجدوا کاتبا فرهان مقبوضة ).


البته در وطن نیز اگر دسترسى به تنظیم کننده سند نباشد اکتفا کردن به گرو مانعى ندارد .


گـروگان حتما باید قبض شود و در اختیار طلبکار قرار گیرد تا اثراطمینان بخشى را داشته باشد, لذا مى فرماید: فرهان مقبوضة ;? گرو گرفته شده .


سپس به عنوان یک استثنا در احکام فوق مى فرماید: ((اگر بعضى از شمانسبت به بعضى دیگر اطمینان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند و رهن با اومعامله کند و امانت خویش را به او بسـپـارد) در این صورت کسى که امین شمرده شده است باید امانت (و بدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدایى که پروردگاراوست بپرهیزد)) (فان امن بعضکم بعضا فلیؤد الذى اؤتمن امانته ولیتق اللّه ربه ).


قابل توجه این که در اینجا طلب طلبکار به عنوان یک امانت , ذکر شده که خیانت در آن , گناه بزرگى است .


سـپـس همه مردم را مخاطب ساخته و یک دستور جامع در زمینه شهادت بیان مى کند و مى فرماید: ((شهادت را کتمان نکنید و هرکس آن را کتمان کند قلبش گناهکار است )) (ولا تکتموا الشهادة ومن یکتمها فانه آثم قلبه ).


بنابراین کسانى که از حقوق دیگران آگاهند موظفند به هنگام دعوت براى اداى شهادت آن را کتمان نکنند.

و از آنجا که کتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن , به وسیله دل و روح انجام مى شود آن را به عنوان یک گناه قلبى معرفى کرده و مى گوید: ((کسى که چنین کند قلب او گناهکار است )) و باز در پایان آیه براى تاکید و توجه بیشتر نسبت به حفظامانت و اداى حقوق یکدیگر و عدم کتمان شهادت هشدار داده مى فرماید:((خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهید داناست )) (واللّه بما تعملون علیم ).


ممکن است مردم ندانند چه کسى قادر به اداى شهادت است و چه کسى نیست , و نیز ممکن است مردم ندانند در آن جا که اسناد و گروگانى وجود ندارد,چه کسى طلبکار و چه کسى بدهکار است , ولى خداوند همه اینها را مى داند و هرکس را طبق اعمالش جزا مى دهد.


منبع:

گزیده تفسیر نمونه


« هفت دستور قرآنی » درباره « شیر دهی نوزادان »

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۵ ب.ظ

وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِکَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَکُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آَتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (233) - سوره بقره -


هفت دستور درباره شیر دادن نوزادان !

این آیه که در واقع ادامه بحثهاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشویى است ، به سراغ یک مساله مهم یعنى مساله « رضاع = شیردادن » رفته و جزئیات آن را بازگو مى کند.


نخست مى گوید: ((مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند))(والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین ).

بنابراین , هر چند ولایت بر اطفال صغیر به عهده پدر گذاشته شده است اماحق شیر دادن در دو سال شیرخوارگى به مادر داده شده و او است که مى تواند دراین مدت از فرزند خود نگاهدارى کند و به اصطلاح حق حضانت در این مدت از آن مادر است و این یک حق دو جانبه است که هم براى رعایت حال فرزند است و هم رعایت عواطف مادر.


سـپـس مى افزاید: ((این براى کسى است که بخواهد دوران شیرخوارگى راکامل کند)) (لمن اراد ان یتم الرضاعة ).

یعنى مدت شیر دادن طفل لازم نیست , همواره دوسال باشد, دو سال براى کسى است که مى خواهد شیر دادن را کامل کند, ولى مادران حق دارند با توجه به وضع و رعایت سلامت او این مدت را کمتر کنند.


هزینه زندگـى مادر ازنظر غذا ولباس دردوران شیر دادن بر عهده پدرنوزاداست تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شیر دهد لذا درادامه آیه مى فرماید: ((وبر آن کسى که فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است , خوراک و پوشاک مادران را بطور شایسته بپردازد)) (وعلى المولود له رزقهن وکسوتهن بالمعروف )

در اینجا تعبیر به (( المولود له )) (کسى که فرزند براى او متولد شده ) به جاى تعبیر به ((اب ، پـدر )) قابل توجه است , گویى مى خواهد عواطف پدر را در راه انجام وظیفه مزبور, بسیج کند, یعنى اگر هزینه کودک و مادرش در این موقع بر عهده مردگذاشته شده به خاطر این است که فرزند او و میوه دل اوست , نه یک فرد بیگانه .

توصیف به ((معروف )) (بطور شایسته ) نشان مى دهد که پدران در مورد لباس و غذاى مادر, باید آنچه شایسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظربگیرند, نه سختگیرى کنند و نه اسراف .

و براى توضیح بیشتر مى فرماید: ((هیچ کس موظف نیست بیش از مقدارتوانایى خود را انجام دهد)) (لا تکلف نفس الا وسعها).


سـپـس به بیان حکم مهم دیگرى پرداخته , مى فرماید: ((نه مادر (بخاطراختلاف با پدر) حق دارد به کودک ضرر زند, و نه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)))(لا تضار والدة بولدها ولا مولود له بولده ).

یعنى هیچ یک از این دو حق ندارند سرنوشت کودک را مال المصالحه اختلاف خویش قرار دهند و بر جسم و روح نوزاد, ضربه وارد کنند.


سـپـس به حکم دیگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مى پردازد مى فرماید: ((و بر وارث او نیز لازم است این کار را انجام دهد)) (وعلى الوارث مثل ذلک ).

یعنى : آنها باید نیازهاى مادر را در دورانى که به کودک شیر مى دهد تامین کنند.


در ادامه آیه , سخن از مساله بازداشتن کودک از شیر به میان آمده اختیار آن را به پدر و مادر واگـذاشته , هر چند در جمله هاى سابق , زمانى براى شیر دادن کودک تعیین شده بود ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او, و توافق بایکدیگر مى توانند کودک را در هر موقع مناسب از شیر بازدارند, مى فرماید: ((اگر آن دو با رضایت و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سال یا بیست ویک ماه ) از شیر باز گیرند گناهى بر آنها نیست )) (فان ارادا فصالا عن تراض منهماوتشاور فلا جناح علیهما)


گـاه مى شود که مادر از حق خود در مورد شیر دادن و حضانت و نگاهدارى فرزند خوددارى مى کند و یا به راستى مانعى براى او پیش مى آید, در این صورت باید راه چاره اى اندیشید و لذا در ادامه آیه مى فرماید: ((اگر (با عدم توانایى یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه اى براى فرزندان خود بـگیرید, گناهى بر شما نیست ,هر گاه حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید)) (وان اردتم ان تسترضعوا اولا دکم فلا جناح علیکم اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف ).

بنابراین , انتخاب دایه به جاى مادر, بى مانع است مشروط بر این که این امرسبب از بین رفتن حقوق مادر, نسبت به گذشته نشود.


و در پـایان آیه به همگان هشدار مى دهد که ((تقواى الهى پیشه کنید و بدانیدخدا به آنچه انجام مى دهید بیناست )) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بما تعملون بصیر).

مبادا کشمکش میان مرد و زن , روح انتقامجویى را در آنها زنده کند وسرنوشت یکدیگر و یا کودکان مظلوم را به خطر اندازد, همه باید بدانند خدا دقیقامراقب آنها است .


منبع:

برگزیده تفسیر نمونه، ذیل آیه


دوستی پایدار

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ (67) زخرف -

دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند مگر پرهیزگاران.


این آیه توصیفى از صحنه هاى قیامت است روز از هم گسستن پیوندهاى دوستى ، مگر پیوندهائى که براى خدا و به نام خدا برقرار شده است .

تبدیل شدن اینگونه دوستیها به عداوت در آن روز طبیعى است ، چرا که هر کدام از آنها دیگرى را عامل بدبختى و بیچارگى خود مى شمرد:

 تو بودى که این راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت کردى ، تو بودى که دنیا را در نظر من زینت دادى و مرا به آن تشویق نمودى ، آرى تو بودى که مرا غرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بیخبر کردى! - هر یک از آنها به دیگرى اینگونه مطالب را مى گوید -

تنها پـرهیزگارانند که پیوند دوستى آنها جاودانى است ، چرا که بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند، و نتایج پربارش در قیامت آشکارتر مى شود و آن را استحکام بیشترى مى بخشد.

طبیعى است که دوستان در امور زندگى کمک یکدیگرند اگر دوستى بر اساس شر و فساد باشد شریک در جرم یکدیگرند، و اگر بر اساس خیر و صلاح باشد شریک در پـاداش یکدیـگـر مى باشند، بنابراین جاى تعجب نیست که دوستى از قسم اول در آنجا تبدیل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محکمتر.

امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:

ألا کل خلة کانت فى الدنیا فى غیر الله عز و جل فانها تصیر عداوة یوم القیامة :

(بدانید هر دوستى که در دنیا براى خاطر خدا نباشد ، در قیامت تبدیل به عداوت و دشمنى مى گردد).


منبع:

تفسیر نمونه


وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (66) وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیًّا وَلَا یَرْجِعُونَ (67) سوره میارکه یس -


66 - و اگر بخواهیم چشمان آنها را محو میکنیم ، سپس براى عبور از راه مى خواهند بر یکدیگر پیشى بگیرند اما چگونه میتوانند ببینند؟!

67 - و اگر بخواهیم آنها را در جاى خود مسخ میکنیم!! (و به مجسمه هائى بى روح مبدل میسازیم!! ) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند یا به عقب برگردند!!

______________________________________________________________________________________


العالم

شنبه 9 خرداد 1394 - 17:48:27

تصاویر؛ انسان‌هایی که سنگ شدند


بررسی‌های علمی بر روی سنگواره انسان‌هایی متعلق به یک قرن پیش از میلاد مسیح، صحت آیات قرآن کریم دربارۀ خشم خداوند بر برخی از اقوام پیشین و تبدیل آن‌ها به سنگ را ثابت می‌کند.

به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، این سنگواره ها در حال حاضر در یکی از موزه های ایتالیا نگهداری می شود.

پایگاه خبری "سی.ان.ان" عربی با انتشار تصاویری از این سنگواره ها، از بررسی آنها توسط دانشمندان در یکی از اماکن تاریخی معروف به مومبای در ایتالیا خبر داد.

اجسادِ پیدا شده که همگی سنگ شده اند، به وسیله دستگاه های پیمایش با اشعه ایکس و رایانه مورد بررسی قرار می گیرند.

این اجساد بر اثر فوران آتشفشان وزوو در سال 79 قبل از میلاد مسیح، به سنگواره تبدیل شدند.

دانشمندان، در تلاش برای بررسی و ترمیم این سنگواره های بشری هستند.





>>> فریب وجدان

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ب.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ (12) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آَمِنُوا کَمَا آَمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ (13) - سوره مبارکه بقره -


8- در میان مردم کسانى هستند که مى گویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند!

9- مى خواهند خدا و مؤ منان را فریب بدهند!! (ولى ) جز خودشان را فریب نمى دهند!

10- در دلهاى آنها یک نوع بیمارى است ، خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید! و عذاب دردناکى به خاطر دروغ هائى که مى گویند در انتظار آنهاست .

11- و هنگامى که به آنها گفته شود، در زمین فساد نکنید مى گویند ما فقط اصلاح کننده ایم!!

12- آگاه باشید اینها همان مفسدانند ولى نمى فهمند.

13- و هنگامى که به آنها گفته شود همانند سایر مردم ایمان بیاورید مى گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم؟؟! بدانید اینها خود سفیهانند ولى نمى دانند!!


آیه فوق ، اشاره روشنى به مسأله فریب وجدان دارد و اینکه بسیار مى شود که انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فریب وجدان خویش ‍ مى زند، و کم کم براى خود این باور را به وجود مى آورد که این عمل من نه تنها زشت و انحرافى نیست بلکه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فریب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.


مى گویند یکى از سران آمریکا در پاسخ اینکه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن ( هیروشیما، و ناکازاکى) را بمباران اتمى کنند و حدود 200 هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود یا ناقص سازند؟! گفته بود:

ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم !

که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم!!!!


آرى منافقان عصر ما نیز براى فریب مردم یا فریب وجدان خود از این گفته ها و از آن کارها بسیار دارند، در حالى که در برابر ادامه جنگ یا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نیز وجود داشت و آن اینکه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمایه هاى کشورشان آزاد بگذارند.


بنابراین نفاق در حقیقت وسیله اى است براى فریب وجدان.

و چه دردناک است که انسان این واعظ درونى - این پلیس همىشه بیدار و این نماینده الهى - را در درون خود خفه کند!! و یا آنچنان پرده بر روى آن بیفکند که صدایش ‍ به گوش نرسد!!


منبع:

تفسیر نمونه


« لبــــــاس » در « قــــــرآن »

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ق.ظ

در قرآن مجید « لباس » در چهار معنی به کار گرفته شده است:


1 - همسران:


... هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ ... - سوره بقره آیه 187 -

زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها


در تشبیه همسر به لباس ، نکات و لطایف بسیارى نهفته است :

# لباس باید در طرح و رنگ و جنس مناسب انسان باشد، همسر نیز باید کفو انسان و متناسب با فکر و فرهنگ و شخصیّت انسان باشد.

# لباس مایه ى زینت و آرامش است ، همسر وفرزند نیز مایه ى زینت و آرامش خانواده اند.

# لباس عیوب انسان را مى پوشاند، هریک از زن و مرد نیز باید عیوب و نارسایى هاى یکدیگر را بپوشانند.

# لباس انسان را از سرما و گرما حفظ مى کند، وجود همسر نیز کانون خانواده را گرم و زندگى را از سردى مى رهاند.

# دورى از لباس ، مایه ى رسوایى است ، دورى از ازدواج و همسر نیز سبب انحراف و رسوایى انسان مى گردد.

# در هواى سرد لباس ضخیم و در هواى گرم لباس نازک استفاده مى شود، هر یک از دو همسر نیز باید اخلاق و رفتار خود را متناسب با نیاز روحى طرف مقابل تنظیم کند؛ اگر مرد عصبانى است ، زن با لطافت با او برخورد کند و اگر زن خسته است ، مرد با او مدارا کند.

# انسان باید لباس خود را از آلودگى حفظ کند، هر یک از دو همسر نیز باید دیگرى را از آلوده شدن به گناه حفظ نماید.

نیاز زن و مرد به یکدیگر، دو طرفه است و هریک براى پوشش نیازهاى طبیعى خود به دیگرى نیازمند است .

- تفسیر نور ذیل آیه -

__________________________________________________________________________________


2 - شب


وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبَاسًا(10) سوره نبأ -

و شب را پوششی ( برای شما ) قرار دادیم

مطابق آیات فوق« پرده شب » لباس و پوششى است بر اندام زمین ، و تمام موجودات زنده اى که روى آن زیست مى کنند!

فعالیتهاى خسته کننده زندگى را به حکم اجبار تعطیل مى کند، و تاریکى را که مایه سکون و آرامش و استراحت است بر همه چیز مسلط مى سازد، تا اندامهاى فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجدید نشاط کند، چرا که خواب آرام جز در تاریکى میسر نیست .

از این گذشته با فرو افتادن پرده شب ، نور آفتاب بر چیده مى شود که اگر به طور مداوم بتابد تمام گیاهان و حیوانات را مى سوزاند، و زمین جاى زندگى نخواهد بود! به همین دلیل قرآن مجید کرارا روى این مساءله تکیه کرده ، در یک جا مى فرماید:

قل اءراءیتم ان جعل الله علیکم النهار سرمدا الى یوم القیامة من اله غیر الله یاتیکم بلیل تسکنون فیه : (بگو به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاویدان کند، چـه کسى غیر از خدا است که (شب ) براى شما آورد تا در آن آرامش یابید)؟! (قصص 72)

و به دنبال آن مى فرماید: و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله : (از رحمت او است که براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش یابید، و هم براى بهره گـیرى از فضل خدا تلاش کنید) (قصص 73).

قابل توجه اینکه در قرآن مجید به بسیارى از موضوعات مهم یکبار قسم یاد شده ، در حالى که به « شب » هفت بار سوگند یاد شده است ! و مى دانیم سوگند به امور مهم یاد مى شود، و این خود نشانه اهمیت پرده ظلمت شب است .


آنها که (شب ) را با نور مصنوعى روشن مى سازند، و تمام شب را بیدارند و بجاى آن روز را مى خوابند، افرادى رنجور و ناسالم و فاقد نشاط مى باشند. در روستاها که به عکس شهرها شب را زود مى خوابند، و صبح زود برمى خیزند مردمى سالم تر زندگى مى کنند.

- تفسیر نمونه ذیل آیه -

_______________________________________________________________________________


3 - لباس ظاهری

4 - تقوی 


یَا بَنِی آَدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآَتِکُمْ وَرِیشًا وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَیْرٌ ذَلِکَ مِنْ آَیَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26)  سوره اعراف -


نخست به همان مساله لباس و پوشانیدن بدن که در سرگذشت آدم نقش مهمى داشته اشاره کرده , مى فرماید: ((اى فرزندان آدم ! ما لباسى بر شما فروفرستادیم , که (اندام شما را مى پوشاند و) زشتیهاى بدنتان را پنهان مى سازد)) (یابنى آدم قد انزلنا علیکم لباسا یوارى سوآتکم ).

ولى فایده این لباس که براى شما فرستاده ایم , تنها پوشانیدن تن و مستورساختن زشتیها نیست بلکه ((مایه زینت شماست )) (و ریشا) لباس تجمل و زینت که اندام شما را زیباتر از آنچه هست نشان مى دهد.


به دنبال این جمله که در باره لباس ظاهرى سخن گفته است , قرآن بحث را به لباس معنوى کشانده و آن چـنان که سیره قرآن در بسیارى از موارد است , هر دو جنبه را به هم مى آمیزد و مى گوید: ((لباس پرهیزکارى و تقوا از آن هم بهتر است )) (و لباس التقوى ذلک خیر).


تشبیه تقوى و پرهیزکارى به لباس :

تشبیه بسیار رسا و گویایى است , زیراهمانطور که لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى کند, و هم سپرى است در برابر بسیارى از خطرها, و هم عیوب جسمانى را مى پوشاند و هم زینتى است براى انسان , روح تقوى و پرهیزکارى نیز علاوه بر پـوشانیدن بشر از زشتى گناهان وحفظ از بسیارى از خطرات فردى و اجتماعى , زینت بسیار بزرگى براى او محسوب مى شود زینتى است چشمگیر که بر شخصیت او مى افزاید.

منظور از لباس تقوا همان ((روح تقوا و پرهیزکارى )) است , که جان انسان راحفظ مى کند و معنى ((حیا)) و ((عمل صالح )) و امثال آن در آن جمع است .


درپـایان آیه مى فرماید: ((این (لباسهایى که خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى , لباس جسمانى و لباس تقوا) همگى از آیات و نشانه هاى خداست تا بندگان متذکر نعمتهاى پروردگار شوند)) (ذلک من آیات اللّه لعلهم یذکرون ).


لباس در گذشته و حال ...

تا آنجا که تاریخ نشان مى دهد همیشه انسان لباس مى پوشیده است , ولى وسایل تولید لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه یافته است که با گذشته اصلا قابل مقایسه نیست .

و متاسفانه , جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس چنان گسترش یافته که فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.


لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستیها, توسعه فساد, تحریک شهوات ,خودنمایى و تکبر و اسراف و تبذیر و امثال آن , حتى گاه لباسهایى در میان جمعى ازمردم بخصوص ((جوانان غربزده )) دیده مى شود که جنبه جنون آمیز آن بر جنبه عقلانیش برترى دارد و به همه چیز شباهت دارد جز به لباس!!

مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زیادى را به کام خود فرو مى کشد,بلکه قسمت مهمى از وقتها و نیروهاى انسانى را نیز بر باد مى دهد.


در ادامه آیه فوق خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم , هشدار مى دهدکه مراقب فریبکارى شیطان باشند زیرا شیطان سابقه دشمنى خود را با پدر و مادرآنها نشان داده و همانطور که لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام آنان بیرون کرد,ممکن است لباس تقوا را از اندام ایشان بیرون نماید!

لذا مى گوید:

((اى فرزندان آدم ! شیطان شما را نفریبد, آن چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون ساخت ولباس آنان را از اندامشان بیرون کرد, تا عورتشان را به آنها نشان دهد)) (یا بنى آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهماسواتهما).

- برگزیده تفسیر نمونه  ذیل آیه شریفه -


((اوس بن صامت )) با دخترعمویش ((خَوله )) ازدواج کرده بود. آنان در شهر خود ((مدینه )) باهم زندگى مى کردند و یکدیگر را سخت دوست داشتند. اوس به واسطه تنگدستى و پریشانى ، مردى تندخو و کم حوصله شده بود.

روزى اوس به همسرش نزدیک شد تا خواسته مشروع خویش را برآورده سازد ولى زن امتناع ورزید و به تمنّاى شوهرش روى خوش نشان نداد. اوس ‍ هم خشمگین شد و زنش را ((ظِهار)) کرد و گفت : تو نسبت به من به منزله مادرم هستى!! ولى بعد، از گفته خود پشیمان شد.

((ظِهار)) نوعى از طلاق زن در زمان جاهلیت بود(1) و تا آن موقع منعى از اسلام درباره آن نرسیده بود. ظهارى که ((اوس بن صامت )) کرد، نخستین ظهارى بود که در اسلام به عمل آمد.

((اوس )) به زن خود گفت :

((تصور مى کنم تو بر من حرام شده اى . برو حکم آن را از پیغمبر سؤال کن و اگر راهى بر حلال شدن مجدد تو نباشد، نباید دیگر به خانه برگردى !)).

((خوله )) هم نزد پیغمبر آمد و گفت :

یا رسول الله ! شوهر من اوس بن صامت ، وقتى که من جوان و داراى مال و ثروت و عشیره بودم ، با من ازدواج کرد ولى بعد از آنکه ثروتم از دست رفت و جوانیم زایل شد و بستگانم پراکنده شدند با من ((ظهار)) کرد و بعد هم پشیمان شده است ، آیا راهى هست که ما را دوباره با هم پیوند دهد؟

پیغمبر فرمود: آنچه من مى دانم این است که تو بر شوهرت حرام شده اى .

((خوله )) گفت : یا رسول الله ! به خدایى که قرآن بر تو نازل کرده است ، شوهرم نام ((طلاق )) را به زبان نیاورد. او پدر فرزندان من است و من او را از همه کس ‍ بیشتر دوست دارم .

پیغمبر فرمود: با این وصف تو بر او حرام شده اى و چیزى هم در این باره از جانب خداوند به من نرسیده است که بتوانم تو را راهنمایى کنم .

((خوله )) خواست باز هم چیزى بگوید ولى پیغمبر فرمود: تو بر او حرام شده اى و نمى توانى با وى سخن بگویى و تماس بگیرى .

وقتى ((خوله )) وضع خود را چنین دید، سخت اندوهگین شد، به گونه اى که از روى ناچارى گفت :

خدایا! از بى کسى خود و دورى از شوهرم و آنچه بر سر خودم و بچه هایم آمده است ، به تو شکایت مى کنم . خدایا! از بدبختى و تنگدستى و پریشانیم به تو شکایت مى کنم . خدایا! چیزى به زبان پیغمبرت درباره من نازل کن !

آنگاه سخت گریست و شیون کنان گفت :

پروردگارا! از فقر و تنهائى خودم و بى سرپرستى کودکانم که اگر به شوهرم بسپارم تلف مى شوند و چنانچه نزد خود نگاهدارم از گرسنگى مى میرند، به تو شکایت مى کنم . سپس سرودستها را به سوى آسمان بلند کرد و ناله سر داد.

تمام زنان و کسانى که در خانه پیغمبر بودند و مجادله وگفتگوى او را با پیغمبر مى شنیدند، به حال او رقّت برده و سخت گریستند.

موقعى که ((خوله )) به خانه پیغمبر آمد و با حضرت ((مجادله )) مى کرد پیغمبر مشغول شستن سر خود بود و عایشه یکى از زنان پیغمبر در شستن سر، به حضرت کمک مى کرد. پیغمبر از وضعى که براى ((خوله )) پیش آمده بود سخت ناراحت بود.

((خوله )) بار دیگر رو کرد به جانب پیغمبر و گفت :

یا رسول الله ! خدا مرا فداى تو گرداند، فکرى براى من کن ! عایشه گفت : اى خوله ! سخن خود را کوتاه کن و دست از مجادله و زبان درازى بردار،نمى بینى پیغمبرچه حالى دارد؟

در همان موقع به پیغمبر وحى مى شد و حضرت آرام بود و گوش به وحى الهى یعنى نزول سوره مجادله فراداده بود. بعد از اعلام وحى که پیغمبر حالت عادى خود را باز یافت تبسّمى کرد و فرمود:

عایشه ! این زن چه شد؟ عایشه گفت : اینجاست یا رسول الله ! پیغمبر رو کرد به خوله و فرمود: برو شوهرت را بیاور. وقتى شوهر ((خوله )) آمد پیغمبر وحى آسمانى را که آیات اول سوره مجادله راجع به حکم ((ظهار))دراسلام بود،بر وى تلاوت فرمود.

خداوند در آغاز سوره ((مجادله )) مى فرماید: ((به نام خداوند بخشنده مهربان . خداوند گفتار آن زن را که با تو - اى پیغمبر - درباره شوهرش مجادله کرد و شکایت به خدا برد، شنید. خداوند گفتگوى شما را مى شنود، خداوند شنوا و بیناست .

افراد شما مسلمانان که با زنان خود مظاهره مى کنند (با این سخن ) زنان ایشان مادران آنان نخواهند شد. مادرانشان کسانى هستند که ایشان را زاییده اند. مردان مسلمان با اداى این سخن (ظهار) سخنى زشت و بیهوده مى گویند. این را بدانید خدا آن را مى بخشد و از آن در مى گذرد.

کسانى که زنان خود را ((ظهار)) مى کنند (و بعد پشیمان مى شوند) و مى خواهند سخنان خود را برگردانند، پیش از آنکه با آنان تماس بگیرند، باید بنده اى آزاد کنند. این پندى است که خداوند به شما مى دهد و از آنچه انجام مى دهید خبر دارد.

اگر کسى بنده اى نیافت که آزاد کند، باید دو ماه متوالى قبل از تماس (با زن خود) روزه بگیرد. اگر نمى توانند دو ماه روزه بگیرند، باید شصت فقیر را اطعام کنند تا بدینگونه ایمانتان به خدا و پیغمبر محفوظ بماند. اینها حدود و احکام الهى است - که باید آن را معمول داشت - و اگر کسانى کفر ورزند - و از پذیرش آن سر باز زنند - کیفرى دردناک خواهند دید(2).

وقتى عایشه ، سوره مجادله را که راجع به گفتگوى ((خوله )) با پیغمبر بود و همان موقع نازل شد، شنید، گفت : آفرین بر خدایى که همه صداها را مى شنود. این زن با پیغمبر صحبت مى کرد و با اینکه من در گوشه خانه بودم و صداى او را مى شنیدم ، بعضى از کلمات او را نتوانستم بشنوم ولى خداوند

همه آن را شنید و به آن پاسخ داد!

پس از نزول این آیات ، پیغمبر ((اوس بن صامت ))، شوهر ((خوله )) را احضار کرد و فرمود: به فرمان خداوند، چون همسرت را ((ظهار)) کرده و پشیمان شده اى ،باید یکى از این سه کار را انجام دهى تا بتوانى به زن خود رجوع کنى :

1 - آیا قدرت دارى برده اى را به عنوان کفاره ظهار آزادکنى ؟

اوس بن صامت گفت : نه یا رسول الله ! قیمت برده زیاد است و من طاقت آن را ندارم ؛ زیرا در آن صورت باید تمام هستى خود را از دست بدهم چون من مردى تهیدستم .

2 - آیا مى توانى دو ماه متوالى روزه بگیرى ؟

اوس بن صامت گفت : یا رسول الله ! به خدا اگر من سه روز چیز نخورم بیناییم را از دست مى دهم و از آن مى ترسم که چشمم کور شود.

3 - آیا استطاعت دارى شصت گرسنه را طعام دهى ؟

اوس بن صامت گفت : نه به خدا اى پیغمبر! مگر این که خود شما در این خصوص به من کمک کنید!

پیغمبر فرمود: من پانزده صاع خرما (هر صاع تقریبا سه کیلو بوده است ) به تو مى دهم و دعامى کنم که خداوندبه آن برکت دهدتابه شصت فقیربرسد.

سپس پیغمبر آن مقدار خرما را به او بخشید و اوس بن صامت هم آن را به عنوان کفّاره به شصت فقیر داد. بدینگونه زنش ((خوله )) بر وى حلال شد و بار دیگر زندگى خود را از سر گرفتند.

_________________________________________________________________

سالها بعد از این ماجرا روزى عمربن خطاب در ایّام خلافتش ، از کنار ((خوله )) گذشت . خوله گفت : عمر! بایست ! عمر هم ایستاد. سپس به وى نزدیک شد و به سخنانش گوش داد.

خوله مدتى عمر را نگاهداشت و سخنان تندى به وى گفت !از جمله گفت :

اى عمر! به خاطر دارم که به تو ((عُمَیره )) مى گفتند و در مکّه و بازار ((عُکاظ)) با عصبانیت از کنیزان برده مراقبت مى کردى . دیرى نپایید که موسوم به ((عمر)) شدى (3). بعد هم چیزى نگذشت که تو را ((امیرالمؤ منین )) خواندند. اکنون از خدا بترس و مواظب بندگان خدا باش . این را بدان که هر کس از عذاب قیامت نترسد، هر چیز دورى به وى نزدیک مى شود و هر کس ‍ از مرگ ترسید، مى ترسد که فرصت را از دست بدهد.

یکى از همراهان عمر به نام ((جارود)) گفت : اى زن ! در مقابل امیرالمؤ منین زیاد حرف زدى ! و به عمر گفت : مردم را به خاطر این پیرزن نگاهداشته اى ؟

عمر گفت : واى بر تو! آیا مى دانى این زن کیست ؟

جارود گفت : نه ، کیست ؟

عمر گفت : این زنى است که خداوند از فراز هفت آسمان (4) شکایت او را شنید و به او پاسخ داد. این ((خوله )) دختر ثعلبه است که سوره مجادله درباره او و گفتگویش با پیغمبر نازل شده است . به خدا اگر از من انصراف حاصل نکند و تا شب سخن بگوید، من از او روى بر نمى گردانم تا هر چه مى خواهد بگوید(5).

____________________________________________________

پاورقی:

1 - عرب متعصب وقتى نسبت به زن خود خشم مى نمود، از جمله به وى مى گفت : ((ظَهْرُکِ کَظَهْرِ اُمّى ؛ یعنى پشت تو مثل پشت مادر من است!!)) و با این سخن که آن را ((ظهار)) مى گفتند، زن را تا ابد بر خود حرام مى کرد. این عمل را ((مظاهره )) مى نامیدند، مظاهره در اسلام نیز معمول شد و در فقه اسلامى شرایطى دارد که از جمله باید در حالت خشم انجام نگیرد. تازه اگر هم با شرایط تحقق یابد، با دادن کفاره بار دیگر، زن بر شوهر خود حلال مى شود، مبداء تشریع حکم ظهار در اسلام همین داستان است که در متن مى خوانید.

2 - ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتى تُجادِلُکَ فى زَوْجِها وَ تَشْتَکى اِلَى اللّهِ وَ اللّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اِنَّ اللّهَ سَمیعٌ بَصیرٌ اَلَّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ اُمَّهاتِهِمْ اِنْ اُمَّهاتُهُمْ اِلا الّلائى وَ لَدْنَهُمْ وَ اِنَّهُمْ لَیَقُولوُنَ مُنْکَرا مِنَ الْقَوْلِ وَ زوُرا وَ اِنَّ اللّهَ لَعَفُوُّ غَفوُرٌ وَالَّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعوُدُونَ لِما قالوُا فَتَحْریرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَتَماسّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلوُنَ خَبیرٌ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَتَماسّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَاِطْعامُ سِتّینَ مِسْکینا ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ اَلیمٌ (سوره مجادله ، آیه 1 - 4)

3 - عمر و عمیره به معناى پاره هاى گوشت زیادى است که درلاى دندانها مى ماند.

4 - این گفته عمر است که تصور مى کرده خدا در بالاى آسمانهاست و گرنه خدا مجرد از زمان و مکان است و در همه جا هست و حدى ندارد که به آن محدود شود.

5 - مجمع البحرین طبرسى ، ج 9 و 10، ص 346. سیره حلبیه ، ج 2، ص 722.


منبع:

زن در قرآن

على دوانى


قلب های لاک و مُهر شده !!

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۸ ب.ظ

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَایُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (7) بقره -


6- کسانى که کافر شدند براى آنها تفاوت نمى کند که آنان را (از عذاب خداوند) بترسانى یا نترسانى ، ایمان نخواهند آورد!!


7- خدا بر دلها و گوشهاى آنان مُهر نهاده! و بر چشمهاى آنها پرده افکنده شده! و عذاب بزرگى در انتظار آنها است .


مُهر نهادن بر دلها


در آیات فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حس تشخیص و درک واقعى از افراد، تعبیر به « ختم » شده است ، و احیانا تعبیر به « طبع » و « رین » .


این معنى از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى را در کیسه ها یا ظرفهاى مخصوصى قرار مى دادند، و یا نامه هاى مهمى را در پاکت مى گذاردند، براى آنکه کسى سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مى بستند و گره مى کردند و بر گره مهر مى نهادند.

امروز نیز معمول است اسناد رسمى املاک را به همین منظور با ریسمان مخصوصى بسته و روى آن قطعه سربى قرار مى دهند و روى سرب مهر میزنند، تا اگر از صفحات آن چیزى کم و زیاد کنند معلوم شود.


در تاریخ شواهد فراوانى دیده مى شود که رؤساى حکومتها کیسه هاى زر را به مهر خویش مختوم مى ساختند و براى افراد مورد نظر مى فرستادند، این براى آن بوده که هیچگونه تصرفى در آن نشود تا بدست طرف برسد، زیرا تصرف در آن بدون شکستن مهر ممکن نبود.


امروز نیز معمول است کیسه هاى پستى را لاک و مهر مى کنند.


در لغت عرب براى این معنى کلمه « ختم » به کار مى رود.

البته تعبیر فوق درباره افراد بى ایمان لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذناپذیر شده اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچگونه تصرفى در آن نمى توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است .


« طبع » نیز در لغت به همین معنى آمده است و طابع (بر وزن خاتم ) هر دو به یک معنى مى باشد یعنى چیزى که با آن مهر مى کنند.


اما « رین » به معنى زنگار یا غبار یا لایه کثیفى است که بر اشیاء گرانقیمت مى نشیند، این تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیره سرى و گناه زیاد قلبشان نفوذناپذیر شده به کار رفته است ، در سوره مطففین آیه 14 مى خوانیم : کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون : چنین نیست ؛ اعمال زشت آنها زنگار و لایه بر قلب آنها افکنده است .

و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مى زند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و بر آن مهر نهد.


در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) مى خوانیم :

ما من عبد مؤ من الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلک النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السوادو ان تمادى فى الذنوب زاد ذلک السواد حتى یغطى البیاض ، فاذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا، و هو قول الله عز و جل کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون :

هیچ بنده مؤمنى نیست مگر اینکه در قلب او یک نقطه ( وسیع ) سفید و درخشنده اى است هنگامى که گناهى از او سر زند در آن منطقه سفید، نقطه سیاهى پیدا مى شود، اگر توبه کند آن سیاهى بر طرف مى گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهى افزوده مى شود، تا تمام سفیدى را بپوشاند، و هنگامى که سفیدى پوشانده شد دیگر صاحب چنین دلى هرگز به خیر و سعادت باز نمى گردد، و این معنى گفتار خدا است که مى گوید: کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون .


منبع:

تفسیر نمونه