ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

جنبه نداری خواهشا نیا !!! :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

جنبه نداری خواهشا نیا !!!

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ب.ظ

زندگی  

زندگی  

زندگی

زندگی در گذر است 

مثل  رعدی  برقی

مثل اشکی  آهی

و به یک چشم زدن باد در حنجره ات می بندد !

آن زمان ، ساده ترین سخت ترین خواهد بود !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


ختم یک عمر دویدن، قبله ست !

روح چون پوست به تو می چسبد

- اولینی که چنین خواهانت !! -

روح را از تو جدا می خواهند !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


خاطرات تو قطاری شده ، از خاطر تو می گذرند

یا نه ، چون بهمن اندوهی بر درّه ی دل می ریزند !

و تو سنگین خواهی شد !

از خدا خواهی خواست که تو را زودتر از وقت ، سبک گردانند !

تن تو چون طفلی که به زور از او چیزی گیرند، جفت پا را به زمین می کوبد !!

آرزو می کردی در عدم می ماندی !

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


اشک ها اجرت یک عمر تلاش

اشک ها سوز تو را ننشانند !

اشک ها نیز برای خودشان می ریزند !!

آبرو داری باید کرد !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


پلک تو می گیرد

فکّ تو می افتد

معده با حرکتی ناچیز سرازیر شود !!

بر تو از گربه ی تو می ترسند !!

بر تو از باز شدن می ترسند !!

تو از امروز نجس خواهی بود

و از امروز هیولا خواهی بود

و از امروز تکان های تو با موران است !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


غسل ها شستن خوراکی قبل از خوردن

و کفن ، سفره ی رنگین سفید 

سفره ، تزئین شده ی سدر

سفره ، تزئین شده ی کافور است !

 

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


تکه ای گوشت میات تابوت

تکه ی گوشتی و دست به دست

دسته ی مردم و پس دسته ی مور

دوست داری که زجا برخیزی و خلایق را از منبر تابوت نصیحت بکنی


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


و زمانی که نمازت خوانند، یاد اعمال خودت می افتی

- روزه و حجّ و نماز -

وای از کوتاهی ، وای از ناداری !

و زمانی که تو را خاک کنند ، یاد آنی که تو خاکش کردی

آبروها   حق ها    خواهش ها


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


آخرین پرتو نور

آخرین عطر هوا

آخرین روزنه ی رو به حیات

آخر هر چیزی با حسرت مخصوص خودش همراه است !!

از خدا خواهی خواست به عقب برگردی !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!!


و تو چون شربت سینه که به خورد گل و خاک

و به زور اسم تو را نیز به خورد مرمر

کام مردم شیرین !!


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


قبر ها را بشکاف

این همه در گذر عمر تماشا کردی ، خویش را در گذر گور ببین ...

این تن توست که چون میوه ی رنگین پلاسیده ز هم می پاشد !

این تن تو که چه لذت ها برد !

این تن تو که صفا می دادی !

این تن تو که چقدر آدکلن جذب زمینش می شد !

- استخوان ها عریان ، مار ها می رقصند !! -


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


این لبانی که چها داد و گرفت

این زبانی که چها گفت و نگفت

این نگاهی که چها دید و ندید


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


رژه ی مورچه بر گردن تو

تا که از مانده ی  مرداب رگت آب خورند !

مار هایی که به دور کمرت تاب خورند !

فکر هایی که ز چشمان سرت خواب خورند !


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


و تو یک روز خدا می میری 

باد  می آید و خاک ، سنگ را می شویند !

و تو یک روز برای گذر از خویش به بادی بندی !

و در آن روز ، تو آن جوی حقیری هستی که بناگاه و در خویش شبی دفن شده ست !

و تو گمنام ترین حادثه ای !

چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


روح تو در قفسی بود که خاک

روح تو در قفسی هست که زاغان سیاه

و مگر خیر دعایی

و مگر دست کسی


چند ساعت مانده است ؟!

مرگ ، امروز چه کس را خوانده ست ؟!


مرگ   

مرگ   

مرگ

مرگ ها در راهند ...


شورگشتی


+ البته همه ی نگاه من به مقوله مرگ ، این نیست!

در کنار این روی زشت مرگ ، مرگ ملاقات است با جانان !

مرگ پلی ست از غم های دنیا به نعمت های خالص بی زوال !

و توجه به هر دو روی مرگ آثار خاص خودش را به همراه خواهد داشت و من در این شعر به دنبال آن آثار بوده ام.

آنچنان که رسول (ص) فرموده اند: 

أکثروا من ذکر هادم اللذات، فقیل: یا رسول الله فما هادم اللذات ؟ قال: الموت، فان أکیس المؤمنین أکثرهم ذکرا للموت أشدهم له استعدادا - بحارالانوار ج 79 ص 167

زیاد یاد کنید از درهم شکننده ی لذت ها ! گفتند: آن چیست؟ فرمود: مرگ! و براستی که زیرکترین مؤمنان کسانی اند که بیشترین یاد را از مرگ می کنند و از بیشترین امادگی برای روبرو شدن با آن برخوردارند.

  • محمد تدین (شورگشتی)

احتضار

تدفین

تشییع

شعر

مرگ

گمنامی

نظرات  (۱۴)

  • علی حقیقی
  • سلام علیکم
    احسنتم...
    بسیار عالی بود...
    تشکر...
    و خدا روزی هممون شهادت بکند...
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام علیکم ورحمة الله
    تشکر بزرگوار!

    عاقبتتون بخیر
  • رفیق خاموش
  • تلنگر خوبی بود

    مرحبا
    پاسخ:
    سپاس بیکران
    زیبا بود
    خدا خودت کمکمون کن
    پاسخ:
    ممنون.

    الهی آمین
    ):خداکنه مرگ اسونی داشه باشیم
    پاسخ:
    تنها امر حتمی عالم...

    ان شاءالله که چنین باشه...
    تشکر ...
    واقعآ بعضی موقع ها یادمون میره ... ، البته خودم رو میگم ...

    تشکر حاج آقا ...
    پاسخ:
    سلامت باشین آقارضا!
    غفلت بدجور پاپیچمون میشه، تقریبا همه مون اینجورییم!!
    دعا بفرمائین
  • سیّد محمّد جعاوله
  • طولانی بود
    مثل خارج شدن روح از بدن نبود
    ولی مثل تنها گذاشتن جنازه روز خاکسپاری بود
    پاسخ:
    بله یه مراسم کامل بود...
    خدارحمتمون کنه !!
    سلام
    ای کاش هیچوقت یادمون نره که قراره بمیریم ، اگه اینطوری بشه که هیچوقت گناه نمی کنیم
    امان از غفلت...
    پاسخ:
    سلام
    درسته ...
    امان از غفلت
    یکی از چیزایی که غفلت زاست همین یاد مرگه...
    یاد مرگ کنیم با حضور در تشییع جنازه ها و عزاها، حضور بر قبرستانها ، تذکر و تفکر در این خصوص و...
    فاتحه.... هیچ چیز ترسناک تر از مرگ نیست ویییییی... یاد مرگ فراوان کنیم
    قال پیامبر باهوط ترین مردم کسانی هستند که خود را بهتر برای مرگ آماده میکنند( فکر کنم صد و هشتاد درجه تغییر کرد)
    پاسخ:
    اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات ، والمسلمین والمسلمات ، الاحیاء منهم والاموات ، تابع بیننا و بینهم بالخیرات ، انک مجیب الدعوات ، انک قاضی الحاجات ، انک علی کل شیء قدیر
  • خادم الحسین
  • آخر نفهمیدیم
    مرگ لذت بخشه یا نه!!!
    پاسخ:
    تولد لذتبخشه یا نه؟!
    البته که هست ، اما بدون سختی و رنج هم نیست...

    و واسه بعضیا آغاز مصیبت...
  • گمـــــــشده :)
  • عکس‌جالبی‌رو‌انتخاب‌کردین
    پاسخ:
    تشکر
    سلام.ان شاء الله صد سال عمر با برکت و با عزت...
    یه سوال مرده رو برای چی میشورن(غسل میدن) و
    اگر مسلمانی بمیره و نشورن اون وقت چی میشه؟

    ببخشید سوالم مثل سوالای کنکور دو بخشی شد.
    نمیتونم اصلا از گذشته یه چیزی نیارم.خاطراتی ایم.
    پاسخ:
    سلام
    شما جواب بدین: فلسفه وجوب غسل جنابت برای نماز چیه؟!
    اینجا هم همانه.
    مرگ در اسلام نابودی نیست، ساعت ملاقاته ، لذا این سه غسل میت به نوعی اشاره به آماده سازی جهت این دیدار داره و اینکه حیات و زندگانی شخص هنوز در حال تدوام است ...! گو این ملاقات هم روحانی باشد. بعلاوه که هنوز ارتباط جسم و روح به نحو کامل قطع نشده و روح به جسم علاقه نشان میدهد ...
    ثانیا : 
    شستشو و غسل بدن مسلمان نوعی حرمت گذاری به اوست ، چرا که مردم او را به همین بدن می شناسند...
    ثالثا : 
    مجموع تغسیل و تکفین و تدفین را در راستای توجه به امور بهداشتی و نظافتی و جلوگیری از شیوع بیماری ها هم میشه تعریف کرد.

    و اما چنانچه مسلمانی بی غسل دفن بشه ، یا سه غسل را کامل نکرده باشند یا غسل باطل داده باشند، اگر محذوری نباشه (مثل هتک حیثیت او یا فساد بدن) جایز بلکه واجبه از قبر خارجش کنند و غسلش بدند و بعد دفنش کنند و در صورت محذوریت ساقط خواهد شد.

    (شایعات) :
    یه چیزی همه میگن اینه که مرگ اصلا درد نداره تازه درد و رنج از بعدش شروع میشه اگر انسان خوبی نباشیم و ...

    (آنچه من از این مطلب شما فهمیدم) :
    همونطور که خودتون هم اشاره کردین: این روحه که این چیزا رو میبینه و گر نه ارتباطی با جسم نخواهد داشت بعد از اینکه مُرد به جز تعلق،که ممکنه باشه!
    یعنی ممکنه روح به جسمی که در آن بود به واسطه توجه زیاد نسبت به آن در
    دنیا در حیات پس از مرگ هم به آن وابسته باشه و این مسائل براش ترسناک؟
    ترسش هم از این جهت که به این روز فکر نکرده بود و تصورش هم نکرده بود؟!
    (سوال) :
    آره این که مرده چرا باید نسبت به جسمش احساس رنج کنه یا بترسه را بگین.

    (تشکر) :
    خدا خیرتون بده آقای شورگشتی این واقعا عین ذکات علم است و رفع نیازمان.
    به نظرم این مسائل را هر چی قطعه قطعه در پست های مختلف از زاویه های
    متفاوت بگید کم گفتید.چون یاد مرگ از ذهن در میره و باید مستمروموثر باشه.
    پاسخ:
    بخشی از این دردها مربوط به لحظات سنگین جان کندن و جدایی روح از جسمه، که معروف است به سکرات مرگ! (و نه بعد از جدایی روح از بدن) 
    بسیاری از مؤمنین هم این دردها رو دارند و جای حرفی درش نیست.

    وبله بعد از جدا شدن روح از بدن، عذابها درسته مستقیما متوجه روحه ولی به جهت همون ارتباط و علقه ای که بین اونهاست تا مدتی کنار بدن باقی میمونه ، لذا تاریکی شب اول قبر و فشار قبر رو درک می کنه چون کنار بدنه، و لذا از متلاشی شدن بدن هم نوعی درد و الم به او میرسه چون این قالب رو دوست داره و به راحتی رها نمی کنه...
    سلامی دوباره.از دیشب تا حالا هر چی کردم نشد خاطره نگم...
    راستش تو دوران نوجوانی من یه بار بعد از سحر ماه مبارک رمضان دراز کشیدم
    با اینکه در هال دراز کشیده بودم و در رختخواب گرم و نرم ولی خوابم نمی برد!
    همش داشتم با خودم به پنجره زل می زدم تا لحظه طلوع و نور خورشیدو ببینم
    خوب یادمه که نخوابیدم اصلا هر چی این طرف اون طرف شدم چند بار نخوابیدم
    آخرش به پشت دراز کشیدم(شاید اینها که گفتم تا اینجا همه جزئیات بود بماند)
    خلاصه کنم که همینطور به فکر فرو رفته بودم درنتیجه بدنم بی حرکت شده بود
    اما نه کمی که به خودم فشار آوردم نمی دانم چرا نتوانستم سرم را تکان دهم
    کمی بعد دستان و کمی بعد فشار به پاها آوردم و احساس سنگینی کرده بودم
    حالا بر روی کمرم و رو به بالا فشار آوردم تا برخیزم خوب یادمه سقف را میدیدم
    آنقدر قفل شده بود بدنم که چشمانم نیز میخ کوب به سقف شده بود و اطراف
    را نمی توانستم نگاه کنم و حتی لب هایم را همراه با زور زدن به کمرم و پاهایم
    می خواستم به حرکت در آوردم و زبان و دهان همه سفت و قفل شده بود و من
    که داشتم نوعی مرگ را تجربه می کردم اصلا در آن سن فکر سکته،مرگ و...
    را حتی برای یک لحظه با خودم نمی کردم و این قضایا حدود 1 الی 2 دقیقه ای
    طول کشید و من تصمیم گرفتم بی خیال شوم تا به خواب بروم و جدی نگیرم :)
    فکر می کردم خوابه یعنی انگار داشتم خواب میدیدم و با تکان نخوردنم و دیدنم
    همزمان اصلا باورم نمی شد که بیدارم با اینکه یادمه که بیدار بودم و داشتم به
    پنجره نگاه می کردم.
    اما بعد از حدود سی ثانیه گذشت و من هنوز با زور زدن نمی توانستم هیچ کجا
    از بدنم را حرکت دهم و دوباره زور زدم تا برخیزم و این بار با صحنه ای روبرو شدم
    که شاید ترسناک باشد اما واقعیت داشت من توانستم خیلی سخت تا کمر بلند
    شوم و به محض بلند شدن و خیره شدنم به دیوار که حالا دیگر رو بروی من بود،
    خواستم برگردم به برادر و دیگر اعضای خانواده که در هال خوابیده بودند بگویم :
    من بیدار بودم و بدنم حرکت نمی کرد و الان خوب شد و درست شد و نمی دونم
    چرا اینطور شدم این ها داشت از ذهنم می گذشت و تا سر برگرداندم به آن سو
    دیدم همه خوابیده اند و دیگر اینکه هنوز نور از پنجره نتابیده بود و آسمان را دیدم
    که داشت از سیاهی به رنگ آبی کم کم در می آمد.
    در این بین انگار یکی داشت به من می نگریست و با یک سر چرخاندن جسم خود
    را دیدم که داشت هماطور که دراز کشیده بود با چشمان باز به من نگاه می کرد!!
    در همان لحظه دیدم برگشتم به حالت اول مثل از خواب پریدن به یکباره چشمانم
    باز شد و ابتدا به پنجره نگاه کردم دیدم دیگه صبح شده و بعد که متوجه شدم که
    میتونم سر و بدنمو حرکت بدم به این طرف و آن طرف نگاهی کردم و بعد از اینکه
    دیدم همه خوابیدن همون جای خودشون و تکونی نخوردند به ساعت نگاه کردم
    حدود یک ربعی میگذشت حدودی از موقع دراز کشیدن تا موقعی که نگاه کردم.

    مطمئن ام خواب نرفته بودممن این قضیه رو به یکی از معلمان خود تعریف کردم
    اون معلم ادبیات و روان شناس بود یعنی داشت می خوند برای روان شناسی.
    گفت : این چیزی نیست روح از بدن همه موقع خواب جدا میشه طبیعی است.
    گفتم خواب نبودم گفت : پس جسمت در اون لحظه سبک بوده که روحت در آمد
    گفتم سبک یعنی چی؟ گفت غذای سنگین نخورده باشی و خصوصا گوشت...
    و گفت شاید هم روحت سبک بود و به گفته خودت بخاطر ماه رمضان و روزه و...

    ما داریم میریم اردو از طرف بسیج به یک امام زاده همین اطراف.جاتون خالی...
    اینا هم خاطره میشه.1روز میام جاش افتاد خاطره امروزو میگم براتون.خداحافظ
    پاسخ:
    سلام
    فکر کردم میخوای از بختک بگی!!
    گاهی پیش میاد ادم خواب بوده بیدار میشه احساس میکنه کسی روش نشسته و نمیتونه نفس بکشه و هر چه زور میزنه قادر به بلند شدن نیست ، میخواد از کسی کمک بخواد صداش قفل شده ...
    که خوب واقعیت نداره و همچین موجودی نداریم و این حالت به دلیل ناهماهنگی بین مغز و دیگر اعضاء در بیدار شدن پیش میاد ...

    اما اونی که شما فرمودین بله گاهی ممکنه انسان زنده هم روح از بدنش خارج بشه وبلکه طبق ادعاهایی که میشه انسان میتونه به همچین توانائیی دست پیدا کنه که به اختیار خود چنین کنه...

    اما حرفی که از معلمتون گفتین ، بله پایه دینی داره: 
    اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42) سوره زمر - خداوند ارواح را به هنـگام (مرگ ) قبض مى کند، و ارواحى را که نمرده اند نیز به هنگام (خواب ) مى گیرد، سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه مى دارد، و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معینى ، در این امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که تفکر مى کنند.

  • علی رحمانی پور
  • عالی بود
    پی نوشتتون هم کاملش کرد
    پاسخ:
    بسیار ممنون از توجهتون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی