ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

شخصیت ها :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۹۳ مطلب با موضوع «شخصیت ها» ثبت شده است

خم شو...

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۰۴ ب.ظ


به گزارش روز نو، هرچه دوستش به او گفت: غلامرضا خم شو، اما فایده ای نداشت ، پس از مراسم از تختی پرسیدن چرا خم نشدی؟ او شاه مملکت است و برایت دردسر می شود ، گفت : هر که می خواهد باشد، تختی فقط برای بوسیدن دست مادرش خم می شود.

تصویری دیده نشده و جنجالی از جهان پهلوان تختی و محمدرضا شاه !

_____________________________________________________________________________________



عشق کتب خطی!!

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام به ویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست .
از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد!! و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید.
 این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. ... و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد ...


ایشان در یکى از خاطرات خویش در این مورد چنین نوشته است :

آن وقتها من در مدرسه قوام ، که در محله مشراق نجف اشرف واقع است ، حجره اى داشتم . یک روز به قصد بازار از مدرسه خارج شدم . در ابتداى بازار ناگهان چشمم به زنى تخم مرغ فروش افتاد که در کنار دیوار نشسته بود و از زیر چادر وى گوشه کتابى پیدا بود. حسّ کنجکاوى من تحریک شد، به طورى که مدتى خیره به کتاب نگاه مى کردم .

طاقت نیاوردم ، پرسیدم این چیست ؟ گفت : کتاب و فروشى است . کتاب را گرفتم و با حیرت متوجّه شدم که نسخه اى نایاب از کتاب ریاض العلماء علاّمه میرزا عبداللّه افندى است که احدى آن را در اختیار ندارد. مثل یعقوبى که یوسف خود را پیدا کرده باشد با شور و شعفى و صف ناشدنى به زن گفتم این را چند مى فروشى ؟ گفت پنج روپیّه (آن زمان در عراق روپیّه رواج داشته است ) من که از شوق سر از پا نمى شناختم ، گفتم : دارایى من صد روپیّه است و حاضرم همه آن را بدهم و کتاب را از شما بگیرم ، آن زن با خوشحالى پذیرفت .

در این هنگام سر و کلّه کاظم دجیلى ، که دلاّل خرید کتاب براى انگلیسها بود، پیدا شد. او نسخه هاى کمیاب ، نادر و کتابهاى قدیمى را به هر طریقى به چنگ مى آورد و توسّط حاکم انگلیسى نجف اشرف (در زمان تسلّط انگلستان بر عراق ) که گویا اسمش و یا عنوانش ((میجر)) (سرگرد) بود، به کتابخانه لندن مى فرستاد. کاظم دلاّل کتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت : من آن را بیشتر مى خرم و مبلغى بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم ، پیشنهاد کرد.

در آن لحظه من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤ منین علیه السّلام کردم و آهسته گفتم : آقا جان من مى خواهم با خرید این کتاب به شما خدمت کنم ، پس راضى نباشید این کتاب از دست من خارج شود. هنوز زمزمه من تمام نشده بود که زن تخم مرغ فروش رو کرد به دلاّل گفت : این کتاب را به ایشان فروخته ام و به شما نمى فروشم!

کاظم دجیلى ، شکست خورده و عصبانى از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم : بلند شو برویم تا پول کتاب را بدهم . زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بیشتر از بیست روپیّه نداشتم . از این رو تمام لباسهاى کهنه و قدیمى را با ساعتى که داشتم به فروش ‍ رساندم تا پول کتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت .

طولى نکشید که کاظم دلاّل ، همراه چند شرطه (پلیس ) به مدرسه حمله کردند و مرا دستگیر نموده و پیش حاکم انگلیسى بردند. او نخست مرا به سرقت کتاب متهمّ کرد و بسیار عربده کشید، و بعد چون نتیجه اى نگرفت ، دستور داد مرا زندانى کنند.

آن شب در زندان مدام با خدا راز و نیاز مى کردم که کتاب در مخفیگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت ، آیت اللّه میرزا فتح اللّه نمازى اصفهانى معروف به ((شیخ الشریعه )) فرزند مرحوم آخوند خراسانى به نام میرزا مهدى را با جماعتى براى آزادى من به نزد حاکم انگلیسى نجف اشرف فرستاد. بالاخره قرار بر این شد که من از زندان آزاد شوم به این شرط که ظرف مدت یک ماه کتاب را به حاکم انگلیسى تسلیم کنم .

پس از آزادى به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبه ام را جمع کرده و گفتم : باید کار مهمى انجام بدهیم که خدمت به اسلام و شریعت است . طلاب گفتند: چه کارى ؟ و من گفتم : نسخه بردارى و استنساخ از روى این کتاب ؛ و فوراً دست به کار شدیم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روى آن استنساخ گردید و من اصل نسخه ریاض العلماء را برداشتم و به منزل شیخ الشریعه رفتم و گفتم شما امروز مرجع مسلمین هستید و این هم کتابى است که مثل و نمونه اش در جهان اسلام پیدا نمى شود و حالا یک نفر انگلیسى مى خواهد آن را تصاحب کند!

شیخ الشریعه چون کتاب را دید، چند بار به احترام آن از جاى خود بلند شد و نشست و گفت : (اللّه اکبر، لا اله الا اللّه ) بعد کتاب را از من گرفت و تا پایان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت ، جالب است که پیش از پایان مقرر، حاکم وقت انگلیسى به دست عدّه اى از مردم نجف به قتل رسید و کتاب نزد شیخ الشریعه باقى ماند و پس از رحلت ایشان دیگر نمى دانم آن کتاب چه شد و به دست چه کسى افتاد. اکنون از روى همان نسخه اى که استنتاخ کرده بودیم کتاب ریاض العلماء توسط کتابخانه چاپ شده است . تاریخ این واقعه به سالهاى 1341 - 1340 قمرى باز مى گردد.


منبع:

کرامات مرعشیّه
على رستمى چافى


نمایی از کتابخانه بزرگ مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در قم

مشهورترین شخصیت‌های جست‌وجو شده در گوگل چه کسانی هستند؟
 
دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۲۱:۲۶
 
ایتنا – کد مطلب: 35557
مشهورترین شخصیت‌های جست‌وجو شده در گوگل چه کسانی هستند؟


مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه موسوم به CNRS، فهرستی از برجسته‌ترین چهره‌های تاریخ، علم، فلسفه و سیاست را که در گوگل و ویکی‌پدیا بیش از دیگران مورد جستجو قرار گرفته‌اند را منتشر کرد.


به گزارش ایتنا از شماران سیستم به نقل از النهار، صدرنشین این لیست کارل لینه (Carl Linnaeus) گیاه‌شناس و پزشک سوئدی در قرن ۱۸ میلادی است.

لینه پایه‌گذار نظام امروزی طبقه‌بندی گیاهان و جانوران است که ۲۳۷ سال از زمان درگذشت او می‌گذرد.

اگر چه وی بین عوام شهرتی ندارد ولی تحقیقات او در زندگی روزانه ما کاملاً اثرگذار است.

جایگاه دوم به عیسی مسیح (ع) اختصاص دارد و پس از او به ترتیب ارسطو، ژولیوس سزار، افلاطون، ویلیام شکسپیر و آلبرت انیشتین صدرنشین هستند.

ملکه الیزابت به عنوان تنها انسان زنده این لیست، در مقام دهم جای دارد!

جالب اینجاست که کاربران بر لینک معرفی ناپلئون بناپارت بیش از لینک مربوط به باراک اوباما کلیک کرده‎‌اند.

ابن روح

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

در زمان نیابت ابوالقاسم حسین بن روح ( سومین نائب خاص امام زمان علیه السلام ) از ابو سهل نوبختی که یکی از بزرگان شیعیان بود، پرسیدند:

چگونه تو به این سِمَتْ (نیابت امام زمان علیه السلام) انتخاب نشدی و حسین بن روح انتخاب شد؟

وی پاسخ داد:

"آنان که او را به این مقام برگزیده اند، خود داناترند.

کار من برخورد و مناظره با مخالفان و دشمنان است.

اگر من همانند حسین بن روح، مکان امام را می دانستم، شاید اگر در فشار قرار می گرفتم، محلّ حضرت را فاش می کردم؛ ولی اگر امام، زیر عبای ابوالقاسم پنهان شود، چنانچه او را قطعه قطعه کنند، هرگز لباسش را کنار نمی زند."


منبع:

سیره پیشوایان

مهدی پیشوایی


نسیبه

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۱ ب.ظ

اثرى که روى شانه نسیبه دختر کعب (که به نام پسرش عماره ، (ام عماره ) خوانده مى شد) باقى مانده بود، از یک جراحت بزرگى درگذشته حکایت مى کرد. زنان و بالاخص دختران و زنان جوانى که عصر رسول خدا را درک نکرده بودند، یا در آن وقت کوچک بودند، وقتى که احیانا متوجه گودى سر شانه نسیبه مى شدند، با کنجکاوى زیادى از او ماجراى هولناکى را که منجر به زخم شانه اش شده بود مى پرسیدند. همه میل داشتند داستان حیرت انگیز نسیبه را در صحنه ( احد) از زبان خودش بشنوند.

(نسیبه ) هیچ فکر نمى کرد که در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش یکدیگر بجنگد و از رسول خدا دفاع کنند. او فقط مشک آبى را به دوش ‍ کشیده بود، براى آنکه در میدان جنگ به مجروحین آب برساند. نیز مقدارى نوار از پارچه تهیه کرده و همراه آورده بود تا زخمهاى مجروحین را ببندد. او بیش از این دو کار، در آن روز براى خود پیش بینى نمى کرد.

مسلمانان در آغاز مبارزه با آنکه از لحاظ عدد زیاد نبودند و تجهیزات کافى هم نداشتند، شکست عظیمى به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالى کرد، ولى طولى نکشید در اثر غفلتى که یک عده از نگهبانان تل (عینین ) در انجام وظیفه خویش کردند، دشمن از پشت سر شبیخون زد، وضع عوض شد و عده زیادى از مسلمانان از دور رسول اکرم پراکنده شدند.

(نسیبه ) همینکه وضع را به این نحو دید، مشک آب را به زمین گذاشت و شمشیر به دست گرفت ، گاهى از شمشیر استفاده مى کرد و گاهى از تیر و کمان . سپر مردى را که فرار مى کرد نیز برداشت و مورد استفاده قرار داد. یک وقت متوجه شد که یکى از سپاهیان دشمن فریاد مى کشد:(خود محمد کجاست ؟ خود محمد کجاست ؟)

نسیبه فورا خودر را به او رساند و چندین ضربت بر او وارد کرد. و چون آن مرد دو زره روى هم پوشیده بود، ضربات نسیبه چندان در او تاءثیر نکرد، ولى او ضربت محکمى روى شانه بى دفاع نسیبه زد که تا یک سال مداوا مى کرد. رسول خدا همینکه متوجه شد خون از شانه نسیبه فوران مى کند، یکى از پسران نسیبه را صدا زد و فرمود:( زود زخم مادرت را ببند) وى زخم مادر را بست و باز هم نسیبه مشغول کارزار شد.

در این بین ، نسیبه متوجه شد یکى از پسرانش زخم برداشته ، فورا پارچه هایى که به شکل نوار براى زخم بندى مجروحین با خود آورده بود، درآورد و زخم پسرش را بست . رسول اکرم تماشا مى کرد و از مشاهده شهامت این زن لبخندى در چهره داشت . همینکه نسیبه زخم فرزند را بست به او گفت :(فرزندم زود حرکت کن و مهیاى جنگیدن باش ) هنوز این سخن به دهان نسیبه بود که رسول اکرم ، شخصى را به نسیبه نشان داد و فرمود:(ضارب پسرت همین بود)

نسیبه مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیرى به ساق پاى او نواخت که به روى زمین افتاد. رسول اکرم فرمود:(خوب انتقام خویش را گرفتى ، خدا را شکر که به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت ).

عده اى از مسلمانان شهید شدند و عده اى مجروح ، نسیبه جراحات بسیارى برداشته بود که امید زیادى به زنده ماندنش نمى رفت .

بعد از واقعه احد، رسول اکرم براى اطمینان از وضع دشمن ، بلافاصله دستور داد به طرف (حمراءالاسد) حرکت کنند. ستون لشکر حرکت کرد. نسیبه نیز خواست به همان حال حرکت کند، ولى زخمهاى سنگین اجازه حرکت به او نداد.
همینکه رسول اکرم از (حمراءالاسد) برگشت ، هنوز داخل خانه خود نشده بود که شخصى را براى احوالپرسى نسیبه فرستاد. خبر سلامتى او را دادند. رسول خدا از این خبر خوشحال و مسرور شد.


منبع:

داستان راستان

شهید مطهری

آیت الله اصفهانی ( زندگینامه )

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

سید ابوالحسن اصفهانى در سال 1284 هجرى قمرى در دهکده مدیسه واقع در جنوب غربى فلاورجان اصفهان به دنیا آمد و زیر نظر مستقیم پدرش نشو و نما کرد.
بیش از چهارده سال نداشت که نزد پدر رفت و تقاضا کرد تا به او اجازه دهد درس دینى و حوزه اى بخواند.
پدر مخالفت کرد و گفت:
اگر چنین کارى را انجام دهى، من عهده دار مخارج زندگى و تحصیل تو نمى شوم!

سید ابوالحسن که عشق به تحصیل، در جانش جوانه زده بود، مودبانه گفت:
اشکالى ندارد، شما فقط اجازه بدهید، بقیه اش را خودم بر عهده مى گیرم!

سید ابوالحسن پس از کسب اجازه از پدر، به قصد ادامه تحصیل به اصفهان که در آن زمان یکى از حوزه هاى مهم علمى شیعه بود، عزیمت نمود و در حجره اى در زاویه مدرسه صدر اصفهان سکونت گزید و مشغول تحصیل علوم دینى شد.

ایام زمستان فرا رسید، در حالى که سید ابوالحسن نه فرشى داشت و نه چراغى! شبى از شب ها پدرش به اصفهان مسافرت کرد و براى دیدن فرزندش، به مدرسه صدر رفت و با آن وضع رقت بار و نابهنجار سید ابوالحسن مواجه گردید. پدر با زبان ملامت آمیز گفت:

نگفتم طلبه نشو، طلبگى گرسنگى دارد، محرومیت دارد و...

سخنان پدر بر قلب کوچک و پاک و باصفاى سید ابوالحسن تاثیر کرد و سید دگرگون شد، آن گاه به طرف قبله ایستاد و حضرت امام زمان (عج) را مخاطب قرار داد و گفت:

اى امام زمان (عج)! عنایتى کن، تا نگویند که ما آقا نداریم!

چند دقیقه نگذشته بود، که درب مدرسه را زدند، فراش درب را باز کرد و معلوم شد، یک نفر با سید ابوالحسن کار دارد. سید ابوالحسن شخصى را دید، پنج ریال به او داد و گفت:

یک شمع هم در طاقچه اطاق است، آن را روشن کن، تا نگویند شما آقا ندارید!

سید ابوالحسن در طول دوران تحصیل از نظر مالى، سخت در مضیقه بود، به طورى که بعد از خواندن هر کتاب، ناچار مى شد آن را بفروشد و از پول فروش آن کتاب بعدى را تهیه کند. اما فقر و تنگدستى مانع از ادامه تحصیل او نشد و او با تحمل مشکلات، تحصیلات خود را با عشق و علاقه زیادى دنبال کرد.

با اینکه سید ابوالحسن خودش با سختى و تهیدستى زندگى مى کرد، دیگران را بر خود ترجیح مى داد.

روزى براى تامین مخارج ضرورى زندگى، لحاف خود را براى فروش به لحافدوز سپرده بود، مردى که فوق العاده مستحق و بینوا بود، به سید ابوالحسن مراجعه کرد و وضع زندگى و مشکلات زیاد خود را برایش شرح داد.
سید ابوالحسن فرمود:
نزد لحافدوز برو و پول لحاف را بگیر، زیرا تو از من محتاج ترى!

سید ابوالحسن اصفهانى درسهاى سطوح عالیه و نزد جمعى از بزرگان و استادان در اصفهان آموخت و در سال 1307 براى ادامه تحصیل، عازم نجف اشرف گردید. در نجف از محضر علماء حوزه علمیه نجف بهره برد و طولى نکشید که به درجه اجتهاد رسید و به نشر فرهنگى اسلامى و پرورش شاگردان همت گماشت.

استعمار انگلیس که در آن زمان، در صحنه بین المللى به صورت یک غول وحشتناک درآمده و دنیا را در مقابل خود، به زانو درآورده بود، به بهانه حفظ پایگاه هاى خود در عراق، به این کشور اسلامى لشگر کشید و آن را به اشغال نظامى خود درآورد. کار به جایى رسید، که رشید عالى نخست وزیر عراق فرار کرد و ابتداء به ایران و سپس به مصر رفت. امیر عبدالله، دائى ملک فیصل و نورى سعید به اردن پناهنده شدند.

در سال 1341 هجرى قمرى انتخابات فرمایشى براى ملک فیصل انجام شد، که اعتراض جمع زیادى از علماء و شخصیت هاى علمى و مذهبى را به دنبال داشت و از سوى آن ها انتخابات تحریم گردید.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى در این رابطه اعلامیه اى صادر کرد. اما حاکمان مستبد عراق، این شخصیت بزرگ را همراه با جمعى از فقهاء حوزه علمیه کربلا و نجف به ایران تبعید کردند.

آیت الله اصفهانى طى استقبال باشکوه مردم، وارد حوزه علمیه قم شد و فعالیت هاى سیاسى و مذهبى خود را در ایران دنبال کرد.

پس از یازده ماه، حکومت عراق بر اثر فشار مردم و روحانیون با نفوذ مجبور شد، در تصمیم خود تجدید نظر کند و علماء تبعیدى را در هیجدهم رمضان سال 1342 به عراق بازگردانید.

در سال 1346 حاج آقا نورالله نجفى و حدود سیصد نفر از طلاب و فضلاء آگاه و مردم اصفهان، به منظور اعتراض به خودکامگى هاى رضاخان پلهوى به قم مهاجرت کردند و قیام سراسرى تمام کشور را فرا گرفت.
آیت الله اصفهانى که در عراق بود و از شخصیت هاى ممتاز و معتبر محسوب مى شد، از قیام مردم و روحانیون علیه رضاخان، حمایت هاى زیادى نمود.

در سال 1355 پس از وفات شیخ عبدالکریم حائرى در قم و آیت الله میرزا حسین نائینى در نجف، زعامت بلامنازع آیت الله اصفهانى در اغلب مناطق اسلامى مسلم گردید و او به عنوان مجتهد اعلم، رهبیرى شیعیان را بر عهده گرفت.

یکى از صفات برجسته آیت الله اصفهانى صبر و بردبارى حیرت انگیز او بود.

آیت الله شهید مصطفى خمینى نقل کرده است:

من هیچ کس را صبورتر از آیت الله اصفهانى نمى شناسم!

این مرجع عالیقدر شیعه، در کوران مبارزاتش علیه سیاست هاى ظالمانه انگلیس، در یک روز پر همهمه به نماز ایستاد و هزاران نفر از مؤمنین در صف هاى بهم فشرده ایستادند و مثل همیشه به او اقتداء کردند. از جمله فرزندش آیت الله زاده اصفهانى نیز در صف اول نماز و پشت سر پدر به نماز ایستاد.
نمازگزاران رکعت دوم نماز را مى خواندند و در حال سجده بودند، که ناگهان فریادى بلند شد که:
فرزند آقا را کشتند!!
بلافاصله صف هاى نماز از هم پاشید و نماز برهم خورد، ولى آیت الله اصفهانى، هم چنان نماز خود را ادامه داد و آن را به پایان رسانید. بعد از سلام آخر نماز سر را برگردانید و با منظره هولناکى روبرو شد. او دید سر فرزند دلبندش گوش تا گوش بریده شده و بدنش در خون غوطه ور است!!
آیت الله اصفهانى با دیدن شهادت ناگهانى فرزندش فقط سه بار گفت:
لا اله الا الله...
و با شهامت حیرت انگیزى با این مصیبت دردناک، صبورانه برخورد نمود و هرگز قطره اشکى در سوک فرزند عزیزش، بر گونه هایش نغلطید و از این مهم تر، قاتل فرزند را که خائنى به نام على اردهالى بود، عفو نمود.

از این عالم ربانى تالیفات ارزشمند و شاگردان فراوانى به یادگار مانده است، که هرکدام به نوبه خود در ادامه نشر فرهنگ اسلامى تاثیر زیادى داشته و دارند.

آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى روز دوشنبه نهم ذى حجه سال 1365 هجرى قمرى در کاظمین دیده از جهان فرو بست. هنگامى که جسد پاک او را به صحن علوى آوردند، آیت الله کاشف الغطاء خطاب به پیکر مطهرش چنین گفت:

اى نزول یافته در جوار پروردگار عالمیان! چنین سعادتى بر تو گوارا باد! چه زندگى سعادتمندانه و رحلت پسندیده اى داشتى! زندگى تو، آن گونه با تدبیر و حسن سیاست توام بود که علماء گذشته را در بوته فراموشى قرار دادى و بقیه را به رنج افکندى. گویى که تو دو بار به دنیا آمده بودى، یک بار براى کسب تجربه و درایت ، و بار دیگر براى بکار بستن آن!!


منبع:

مجله نور علم، شماره 28، مهرماه 1367


استاد شحات محمد انور

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

استاد شحات محمد انور :

در سال 1329 هجرى شمسى، در روستاى کفر وزیز در مصر به دنیا آمد.

سه ماهه بود، که پدرش را از دست داد و تحت سرپرستى دائى خود قرار گرفت. دائى وى که از علاقمندان و حافظان قرآن بود، از همان دوران طفولیت محمد انور، در تربیت و تعلیم او جدیت زیادى نمود.

محمد انور از سه سالگى، حفظ کردن قرآن را شروع کرد و در سن نه سالگى تمام قرآن را حفظ کرد، سپس نزد استادان فن تلاوت قرآن رفت و علم تجوید قرآن را به خوبى آموخت.

از سن دوازده سالگى تلاوت قرآن کریم را در مجالس و محافل و هم چنین در مناسبت هاى مختلف آغاز کرد و با توجه به صوت زیبا و گرمى که در قرائت قرآن داشت به زودى شهرت یافت.

محمد انور تحصیلات خود را تا سال دوم دانشگاه الازهر مصر ادامه داد. هنگامى که یکى از مدرسین دانشگاه صوت گرم و حزین او را شنید، مشتاق تلاوت قرآن محمد انور شود و شیفته و مجذوب او گردید و به او گفت:

به جاى ادامه تحصیل در دانشگاه، بهتر است که در رشته قرآن کار کرد.

بیست و هفت سال داشت که وارد صدا و سیماى مصر شد و تلاوت قرآن کریم را در رادیو و تلویزیون آغاز کرد.

در سال 1358 هجرى شمسى، بنا به تقاضاى استاد عبدالباسط ریاست انجمن قاریان مصر، به عضویت هیات رئیسه این انجمن منصوب گردید.

استاد شحات محمد انور از کشورهاى زیادى از جمله ابوظبى، ایران، نیجریه، قطر، اوگاندا و مالدیو دیدن کرده و به تلاوت قرآن مجید مبادرت نموده است.

او در سال 1369 و سال 1370 شمسى دو بار به کشور اسلامى ایران مسافرت کرد و با قرائت قرآن مجید و صوت گرم و زیباى خود، شور و نشاط خاصى به محافل قرآن ایران بخشید.

در دومین مسافرتش به ایران هنگامى که از او سوال شد:

بهترین و موثرترین سبک و روش تلاوت قرآن کریم، براى جلب شنوندگان کدام شیوه است؟

پاسخ داد:

بهترین سبک و روش تلاوت قرآن کریم، رعایت تقواى الهى است! زیرا تقواى الهى در قارى قرآن ، مى تواند قلب و دل شنوندگان را تسخیر نماید!

...

منبع:

داستانهاى کودکى بزرگان تاریخ جلد 2
احمد صادقى اردستانى


شبیه رجایی --------

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ب.ظ

شهید رجایی که به ریاست جمهوری انتخاب شده بود، هیچگاه از سنت حسنه ساده زیستی دست بر نداشت و مانند مردم عادّی زندگی می کرد. وی در یکی از خاطرات خود می گوید: 

یک بار که اتوبوس دو طبقه سوار شده بودم، راننده اتوبوس با شاگرد خود در مورد افزایش قیمت پیکان که به یکصدهزار تومان رسیده بود صحبت می کرد و می گفت:

شنیده ای که قیمت پیکان صدهزار تومان شده است؟ شاگرد به او گفت: بشود یک میلیون تومان، آن موقع که قیمت سی هزار تومان بود، ما قشر مستضعف نمی توانستیم ماشین بخریم، حالا هم نمی توانیم!

بعد نگاهی به من کرد و به راننده گفت: مثلا این آقا را ببین! چقدر شبیه آقای رجایی است! ولی حالا او کجا زندگی می کند و با چه ماشینهایی رفت و آمد می کند و این بنده خدا هم آمده سوار اتوبوس دو طبقه شده است. راننده هم حرف او را تأیید کرده و کلی هم به من بد و بیراه گفت!!

من به او گفتم:

آقای راننده! حالا شما از کجا می دانید شاید این بنده خدا هم مثل شما زندگی می کند؟!

راننده جواب داد: نه آقا، تو هم دلت خوش است، شما چقدر ساده ای! آنها زندگی ای دارند که به خیال من و تو هم نمی رسد، شاگرد او هم مرتب حرف راننده را تأیید می کرد ، و من نگفتم که خود رجایی هستم !


منبع:

روزنامه جمهوری اسلامی: 1380/6/8


آسیه

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آَمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (11) سوره تحریم -


و خداوند مثلى براى مؤ منان زده ، به همسر فرعون ؛ در آن هنـگـام که گـفت: پـروردگـارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عمل او نجات ده ، و مرا از قوم ظالم رهائى بخش .


تفسیر:

معروف این است که نام همسر فرعون ( آسیه ) و نام پدرش (مزاحم ) بوده است ،

گـفته اند هنـگـامى که معجزه موسى (علیه السلام ) را در مقابل ساحران مشاهده کرد اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به موسى ایمان آورد او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت ، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آنرا همیشه کتمان کرد. 


هنگامى که فرعون از ایمان او باخبر شد بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت که دست از دامن آیین موسى (علیه السلام ) بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.


سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته ، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند! هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گـذارند دعایش این بود:

(پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده! )

خداوند نیز دعاى این زن مؤ من پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان مانند مریم قرار داد. چنانکه در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است .


در روایتى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى خوانیم :

افضل نساء اهل الجنة خدیجة بنت خویلد، و فاطمة بنت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم )، و مریم بنت عمران ، و آسیه بنت مزاحم ، امراءة فرعون !: (برترین زنان اهل بهشت چهار نفرند (خدیجه ) دختر خویلد و (فاطمه ) دختر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) و (مریم ) دختر عمران و (آسیه ) دختر مزاحم همسر فرعون ).


جالب اینکه همسر فرعون با این سخن کاخ عظیم فرعون را تحقیر مى کند و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله به آنها که او را نصیحت مى کردند که:  اینهمه امکانات چشمگیرى که از طریق (ملکه مصر بودن در اختیار تو است ) با ایمان به مرد شبانى همچون موسى از دست نده ! ، پاسخ مى گوید.


با جمله (نجنى من فرعون و عمله ) بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش ، اعلام مى دارد.
و با جمله (و نجنى من القوم الظالمین ) ناهمرنگى خود را با محیط آلوده و بیـگـانـگـى خویش را از جنایات آنها برملا مى کند.


و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گـانه اى که این زن با معرفت و ایثارگر در واپسین لحظه هاى عمرش بیان کرد، جمله هایى که مى تواند براى همه زنان و مردان مؤ من جهان الهام بخش باشد، جمله هایى که بهانه هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط، یا همسر را، مجوزى براى ترک اطاعت خدا و تقوى مى شمرند، مى گیرد.


مسلما زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت! همانطور که فشار و شکنجه اى فراتر از شکنجه هاى فرعون جنایتکار نبود! ولى نه آن زرق و برق ، و نه این فشار و شکنجه ، آن زن مؤ من را به زانو در نیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا کرد.


منبع:

تفسیر نمونه

قفل باز کنی ...

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

علامه طباطبایی از مرحوم قاضی نقل می کند که:

وقتی همراه با سید مرتضی کشمیری (از اوتاد و زهّاد معروف وقت که دارای حالات و مقامات و مکاشفات بوده) برای زیارت مرقد حضرت اباعبدالله از نجف به کربلای معلا آمدیم و در یکی از حجرات مدرسه بازار بین الحرمین ساکن شدیم.

روزی سید مرتضی جلو و من از پشت سر ایشان به سمت حجره می رفتیم، دیدیم درِ حجره قفل شده است.

مرحوم کشمیری نظری به من کردند و گفتند:

می گویند: هر کس نام مادر حضرت موسی علیه السلام را بر قفل بسته ببرد، باز می شود؛ مادر من از مادر موسی علیه السلام کمتر نیست! آن گاه دست به قفل زد و گفت: یا فاطمه! و قفل باز شد. آن را زمین گذارده و وارد حجره شدیم.


منبع:

مهر تابان

سید محمد حسین تهرانی


مالک اشتر یا مالک نفس!

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۰۳ ب.ظ

مالک اشتر که از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه على (ع ) بود روزى از بازار کوفه عبور می کرد.

پیراهن کرباسى در بر و عمامه اى از کرباس بر سر داشت!

یک فرد عادى و بى ادب که او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس کم ارزش ، مالک را حقیر و خوار شمرد و از روى اهانت پاره کلوخى را به وى زد.

مالک اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد !

بعضى که ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند:

واى بر تو! آیا دانستى چه کسى را مورد اهانت قرار دادى ؟!

جواب داد: نه .

گفتند این مالک اشتر دوست صمیمى على علیه السلام است .

مرد از شنیدن نام مالک به خود لرزید و از کرده خویش سخت پشیمان شد .

نمی دانست چه کند؟! قدرى فکر کرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را به مالک برساند و از وى عذر بخواهد، شاید بدین وسیله عمل نارواى خویش را جبران کند و از خطر مجازات رهائى یابد!

در مسیرى که مالک رفته بود به راه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز یافت .

صبر کرد تا نمازش تمام شد.

خود را روى پاهاى مالک افکند و آنها را مى بوسید!

مالک سؤ ال کرد:

این چه کار است که مى کنى ؟!

جواب داد:

از عمل بدى که کرده ام پوزش مى خواهم .

فقال: لاباءس علیک فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرن لک!

مالک با گشاده روئى و محبت به وى فرمود:

خوف و هراسى نداشته باش! به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر آنکه از پیشگاه الهى براى تو طلب آمرزش ‍ نمایم!!


منبع:

داستانها و پندها جلد 1
مصطفى زمانى وجدانى

* تحت الحنک *

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ق.ظ

استاد جوادی آملی در درس تفسیر فرمود:

به هر حال، انسان نیازمند یک صاحب نفس است تا در کارش به دقت و ظرافت نظر کند و اعمالش را زیر نظر داشته باشد.

ایشان فرمود:

سیدنا الاستاد علامه طباطبایی می‌فرمودند:

« مرحوم آقای قاضی فوت کرده بودند. من روزی مشغول نماز بودم و تحت الحنکم را باز نکرده بودم ؛ ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و همین طور که من به نماز ایستاده بودم، تحت الحنکم را باز کردند و رفتند!! »

به هر حال، ما نیازمند یک چنین انسان صاحب نفس هستیم که چنین به شاگرد عنایت داشته، از آن عالم بیاید و بر کار شاگردش نظارت کند.


منبع:

مجله مبلغان ش 73

از:

ناگفته‌های عارفان

محمد جواد نورمحمدی


بهلول ایرانی

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ق.ظ

پاداش ده برابر :
بهلول می گوید: راه بین مکه و مدینه را پیاده می پیمودم. در «رابوق» روستای بین راه که هندوانه خوبی دارد، هندوانه گرفتم و خوردم. پوستش را هم تراشیدم تا سبز شد! و چیزی در آن نماند. پوست را کنار گذاشتم. زن عربی از خیمه درآمد و پوست را برد. گفتم: لابد گوسفندی دارد و برای آن می برد. دیدم پوست را تکه تکه کرد، چند تکه را خورد و ما بقی را بچه هایش خوردند! گفتم: ای وای! فقر تا این درجه! صد و پنجاه ریال سعودی داشتم، همه را به آن زن دادم. با جیب خالی راه افتادم. گفتم: خدا روزیم را می رساند، که اتوبوسی حامل ایرانیان فرا رسید. اصرار کردند که سوار شوم. گفتم: من این راه را پیاده می روم و سوار نشدم.

گفتند: پس به آقای بهلول باید کمک کرد. هزار و پانصد ریال به من دادند! و دیدم « مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثَالِهَا »  - أنعام آیه 160 - مصداق پیدا کرد!

منبع:

اعجوبه عصر، ص 19

______________________________________

محمدتقی بهلول

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محمدتقی بهلول گنابادی
زادروز ۱۲۷۹
روستای بیلند گناباد
درگذشت ۷ مرداد ماه ۱۳۸۴
گناباد
محل زندگی گناباد، مشهد، مصر، نجف
ملیت ایرانی
پیشه فقیه و عارف
نقش‌های برجسته سخنرانی در واقعه مسجد گوهرشاد
مذهب شیعه
وبگاه
علامه بهلول
یکی از جلسات سخنرانی علامه بهلول

شیخ محمدتقی بهلول گنابادی (۱۲۷۹ - ۱۳۸۴) مشهور به شیخ بهلول یا علامه بهلول از عارفان و فقهای به‌نام ایران بود که نامش با واقعهٔ مسجد گوهرشاد پیوند خورده است.وی به آیت‌الله حاج شیخ علی مومنی میامئی رفاقت دیرینه داشته است

محتویات

کودکی و نوجوانی

علامه بهلول گنابادی، در روستای بیلند شهر گناباد به سال ۱۲۷۹ متولد شد.[نیازمند منبع] در کودکی به مکتب پدرش رفت و هشت ساله بود که حافظ کل قرآن شد. سپس به تحصیل علوم قدیمه پرداخت و دوره هایی چون شرح لمعه، مطول تفتازانی و حاشیه را نزد پدر گذراند. در همین دوران در مجالس روضه‌خوانی شرکت می‌کرد و به گفته خودش، در کودکی برای زنان منبر می رفت.

در ۲۷ سالگی برای تکمیل دروس حوزوی به مشهد رفت و از محضر آیت الله حسین قمی درس گرفت.

آغاز مبارزه

نخستین برخورد سیاسی او برهم‌زدن مراسمی بود که در اول محرم به مناسبت حضور همسر رضاشاه و امان الله خان پادشاه افغانستان در باغ ملی سبزوار بر پا بود. به این ترتیب تحت تعقیب عوامل حکومت پهلوی قرار گرفت و پیاده رهسپار قم شد و سپس به کربلا رفت.

پس از بازگشت از کربلا برای ادامه مبارزات، با توافق، همسر خود را طلاق داد.

واقعه ی مسجد گوهرشاد

مهمترین حرکت سیاسی بهلول پس از اقدامات رضاشاه در جهت فرنگی‌مآبی به وقوع پیوست. دستور رضاشاه برای برسرنهادن کلاه پهلوی، با مخالفت روحانیون مواجه گشت. روحانیونِ مشهد نیز با تجمع در منزل آیت الله یونس اردبیلی، تصمیم به فرستادن نمایندگانی برای مذاکره با رضاشاه گرفتند و آیت‌الله حسین قمی به این منظور انتخاب شد. وی که رهسپار قم بود با توقف در باغ مهراج‌الملک شهر ری بازداشت و ممنوع‌الملاقات شد.

به دنبال انتشار این خبر در مشهد، مردم با تجمع در مسجد گوهرشاد، خواستار آزادی آیت‌الله قمی شدند. از سویی بهلول نیز در شهر فردوس علیه حکومت سخنرانی کرد. پس از فرار از دست مامورین شهربانی فردوس با کمک آقا نجفی (از علمای فردوس) به مشهد رفت و پیش از دستگیری توسط مامورین شهربانی، توسط ماموران آستان قدس در یکی از حجره های صحن مطهر زندانی شد.

مردم که از این ماجرا اطلاع یافتند به کمک نواب احتشام رضوی وی را آزاد کردند و او نیز با رفتن به روی منبر، سخنان تندی را علیه حکومت ایراد کرد. بهلول در شب ۲۰ تیر ۱۳۱۴ دوباره برای آگاه سازی مردم به منبر می رود و همراه نواب احتشام و شیخ حسین اردبیلی سخنانی را ضد دستگاه رضاخان بیان می کند.

سرانجام در ساعت ۲۱ استاندار و فرمانده لشکر مشهد به مسجد حمله کرد و با مسلسل و تفنگ به قتل عام مردم اقدام نمود.

پس از واقعه گوهرشاد

وی پس از واقعه مسجد گوهرشاد به علت تحت تعقیب بودن به افغانستان گریخت. در آن جا نیز دست از مبارزه سیاسی برنداشت و به همین علت به زندان افتاد و مدت ۳۰ سال را در اسارت گذراند.

پس از آزادی به دمشق می رود و سپس رهسپار مصر می شود و دانشگاه الازهر را محل دائم حضور خود قرار می دهد که مورد توجه دانشجویان نیز قرار می گیرد؛ از سویی توسط جمال عبدالناصر که مخالف رضاشاه بود، رییس بخش فارسی رادیو و تلویزیون مصر می شود.

بازگشت به ایران

بهلول پس از یک سال و نیم دیگر اقامت در مصر با اجازه دولت این کشور، برای دیدن خواهر و مادرش به نجف رفت و پس از دوسال و نیم اقامت در کنار حرم امام علی، به ایران بازگشت و همان زمان توسط نیروهای حکومت پهلوی دستگیر شد.

پس از انقلاب

وی در سال های بعد از انقلاب اسلامی ایران، در خراسان شهرستان گناباد سکونت داشت و به وعظ، هدایت و راهنمایی مشغول بود.

دیدگاه وی درباره رهبر ایران

شیخ بهلول همیشه حمایت و ارادت خود را به سید علی خامنه ای بیان می کرد. او چه در زمان ریاست جمهوری و چه در زمان رهبری، با ایشان ملاقات می کرد و می فرمود: «وظیفه ماست که به رهبر شیعیان سر بزنیم و اورا حمایت کنیم».[۱]

فعالیت‌ها

وی علاوه بر تسلط بر ادبیات عرب و تاریخ انبیا، اشعار نغز و طنز نیز می سرود و گفته می شود ۲۰۰ هزار بیت سروده و ۵۰ هزار بیت نیز از شاعران دیگر حفظ بوده است. علاوه بر این در زمان حیاتش، شاهدی زنده از تاریخ صدساله ایران بود.

نمونه شعر:

دار دنیا منزلی پست و خس است
نیست منزل در حقیقت محبس است
مردمی که اندر جهانی فانی اند
چون به دقت بنگری زندانی اند
کس در این زندان ز غم آزاد نیست
یک دلی در دار دنیا شاد نیست
روح انسان تا که در بند تن است
هست زندانی و حبسش مسکن است

نمونه شعر طنز:

بشنو از خر چون حکایت می‌کند
و ز گرانباری شکایت می‌کند
که به پشتم تا که پالان کرده‌اند
زیر بارم زار و نالان کرده‌اند


. . .

بهلول با وجود کهولت سن همواره به ورزش‌هایی مانند شنا، کوهنوردی و پیاده‌روی می پرداخت.

او همواره به کمک به مردم می شتافت. در آخرین روزهای عمر خود، برای کمک به زلزله‌زدگان بم به آن‌جا رفت که بر اثر برخود با تیرآهن و آجر به زمین خورد و سرش آسیب دید. پس از این حادثه مدتی در بیمارستان خاتم‌الانبیا تهران بستری بود.

درگذشت

محمدتقی بهلول سرانجام در روز جمعه ۷ مرداد ماه ۱۳۸۴ پس از ۱۰۵ سال زندگی، درگذشت و پیکر او بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در روز ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. اکنون آرامگاه وی که در ورودی شهر گناباد قرار دارد، پذیرای بسیاری از اهالی علم و ادب است.


پیشگویی...

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ب.ظ

در ایام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ایران که مردم به فرمان امام خمینى در جبهه هاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده ( قرائتی ) نیز در خدمت آیة الله اشرفى اصفهانى که حدود نود سال داشت در عملیات (( مسلم بن عقیل )) بودم .

ایشان بارها در شب حمله به من فرمود: من بوى بهشت را مى یابم . ولى من هرچه بو کشیدم چیزى نیافتم!.
آرى کسى که نود سال در علم وتقوى وزهد وتهجّد بوده ، مى تواند احساسى داشته باشد که دیگران نداشته باشند.

همانگونه که پیشگویى ایشان که گفتند: « من چهارمین شهید محراب خواهم بود! » عملى شد!


منبع:

تفسیر نور ، استاد قرائتی. ذیل آیه:

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) سوره یوسف - وچون کاروان (از مصر به سوى کنعان محل زندگى یعقوب ) رهسپار شد، پدرشان گفت : همانا من بوى یوسف را مى یابم ، البته اگر مرا کم خرد ندانید!


همسر پیغمبر و همراهی با همجنس بازان!

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۲ ب.ظ

همسر لوط:

همسر لوط همانند همسر نوح از جمله زنان بدکردارى بود که خدا در قرآن مجید از وى به سختى نکوهش کرده است .

لوط پیغمبر ، برادرزاده حضرت ابراهیم خلیل بود.

در (( اُور کلدانیان )) از سرزمین بابل واقع در ((بین النهرین )) متولد شد و همراه عمویش ابراهیم به فلسطین آمد و مدتى بعد هم به اتفاق وى راهى مصر شد و از آن پس با هم به فلسطین باز گشتند. چون مردم شهرهاى ((سُدُوم )) واقع در اراضى مقدسه یا (( اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نیاز به راهنما و تبلیغ داشتند، حضرت ابراهیم ، لوط را براى راهنمایى و هدایت مردم سدوم به آن دیار اعزام نمود.

لوط در سدوم دست به اقدامات جدى زد و از هر راهى که امکان داشت مردم را به راه بیاورد، خوددارى نکرد.

مردم بى بندو بار سدوم چنان در فساد فرو رفته بودند که دست به هر کارى مى زدند و از هیچ عمل زشتى روى گردان نبودند. مردمى بى ایمان ، خدانشناس ، ستمگر، جسور و فرومایه بودند. آنان علاوه به مرور ایام که در انواع گناهان و معاصى و سنگدلى و شرارت وظلم و فساد فرو رفتند، بى شرمى و رسوایى را به جایى رساندند که پسران را به جاى زنان مورد عمل نامشروع قرار مى دادند و از زنان فاصله گرفته آنان را به حال خود رها کرده بودند و از ازدواج با آنان خوددارى مى کردند.
زنان هم که این وضع را دیدند به عنوان اعتراض به کار مردانشان و براى انتقام گرفتن از آنان به یکدیگر پرداختند و بدینگونه ننگین ترین عمل شیطانى یعنى (( همجنس بازى )) در میانشان شیوع یافت .

کار رسوائى قوم لوط به جایى رسید که اگر پسرى از قلمرو آنان مى گذشت ،سخت درمعرض خطر قرار مى گرفت و آبرویش را ازدست مى داد!

لوط پیغمبر سالها در میان قوم ماند و آنان را دعوت به پاکى و دورى از گناه و ایمان به خدا و روز جزا نمود.

لوط، قوم را از کیفر الهى بیم داد و یادآور شد که چگونه اقوام پیشین بر اثر نافرمانى خداوند و کجرویها مورد قهر الهى قرار گرفتند و به سرنوشت دردناکى مبتلا گشتند ولى قوم چنان در فساد و خوشى و لذت کاذب و لجام گسیختگى فرو رفته بودند که گوش شنوایى براى شنیدن نصایح مشفقانه حضرت لوط نداشتند.

هر چه قوم لوط بیشتر به عمل ناپسند و بسیار زشت خود ادامه مى دادند، تبلیغات و پایمردى لوط هم استوارتر و پیگیرتر مى شد.

قوم که وجود لوط را مخل آسایش و آزادى کار خویش مى دانستند، او و پیروانش را تهدید به تبعید کردند.

لوط به قوم اعلام خطر نمود که اگر از این هم بیشتر در فسق و فجور و فساد اخلاق پیش روند و دست از اعمال ناروا و ننگین خود برندارند، عذابى دردناک خواهند دید ولى قوم آن را با خیره سرى و جسارت برگزار کردند و از روى استهزا به لوط گفتند: (( پس عذاب خدایت کى خواهد آمد؟! )).

آنچه بیشتر حضرت لوط را مى آزرد، انحراف فکرى و گمراهى همسرش بود.

زن لوط هم تحت تاءثیر بى دینى مردم محیط، کافر و خدانشناس بود. دامنش ‍ پاک بود، ولى میانه اى با شوى خود پیغمبر خدا نداشت . زنى نانجیب و فرومایه و بدکردار بود.

لوط که از اصلاح قوم و بهبود وضع آنان ماءیوس شده بود، دست به نفرین برداشت و از خدا خواست که آن مردم گمراه و فاسد را به کیفر اعمالشان برساند.

خداوند نفرین لوط را درباره قوم پذیرفت و فرشتگان را براى تنبیه قوم نافرمان ، ماءمور ساخت .

فرشتگان الهى شب هنگام (در فلسطین ) به خانه ابراهیم در آمدند و به وى سلام کردند و گفتند:

ما سر راه خود براى نابودى قوم لوط آمده ایم به تو مژده دهیم که خدا پسرى به تو و همسرت ساره به نام ((اسحاق )) مى دهد و پس از وى ((یعقوب )) پسر او را به تو موهبت مى فرماید.

وقتى ابراهیم متوجه شد که مهمانان ، فرشتگان الهى هستند از آنان خواست که در عذاب قوم لوط شتاب نکنند تا شاید به راه آیند ولى خداوند وحى فرستاد که اى ابراهیم ! از این خواهش در گذر که فرمان خدایت براى نابودى قوم لوط فرا رسیده و عذابى به آنان مى رسد که بازگشت ندارد.

فرشتگان از آنجا (در صورت جوانان زیبا) به خانه لوط در آمدند. لوط از دیدن آنان با آن شکل و صورت ، ناراحت ، دلتنگ و پریشان شد و گفت :

امروز، روز دردناکى خواهد بود.

وقتى همسر لوط جوانانى با آن قیافه خوش ترکیب و شکل زیبا دید که در خانه آنان پناه گرفته اند، پشت بام خانه رفت و دستها را به هم زد و علامت داد تا قوم را با خبر کند ولى چون کسى متوجه نشد آتش افروخت تا بدین وسیله قوم بدانند جوانانى به خانه لوط آمداند!

این عادت ناپسند همسر لوط بود که هر وقت جوانانى وارد شهر مى شدند و از بیم آبروى خود پناه به خانه لوط مى بردند، او بدانگونه که اشاره نمودیم قوم را آگاه مى ساخت . به دنبال آن مردم بى بندو بار و فاسد، به طرف خانه لوط سرازیر مى شدند و چه وضع ناگوارى که پیش نمى آمد؟

در این موقع نیز زن لوط با افروختن آتش ، قوم را مطلع ساخت ، مردم تبهکار و بى آبرو از هر سو روى به خانه لوط نهادند.

لوط به هراس افتاد و از خانه در آمد و راه را بر آنان گرفت و گفت :

(( اى مردم ! از خدا بترسید و شرم کنید و مرا نزد مهمانانم شرمنده منمایید. بیایید با دخترانم ازدواج کنید که آنان براى تاءمین منظور شما پاکترند، آیا یک مرد رشید در میان شما نیست که پندتان دهد و از خدا بترسد؟ ( قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَلا تُخْزوُنِ فى ضَیْفى اَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ ) (سوره هود، آیه 78)

قوم گفتند:

اى لوط! تو آگاهى که ما میلى به دخترانت نداریم و مى دانى که ما چه مى خواهیم !

لوط که خود را در میان آن جمع فاسد، تنها دید و از هر جهت بى پناه مانده بود گفت :

اى کاش ! من قدرتى مى داشتم که شما را عقب بزنم و یا خود و مهمانانم به پناهگاه محکمى روى مى آوردم !

ولى قوم چنان در فساد فرو رفته بودند که کوچکترین ترتیب اثرى به ناله و اندوه لوط نمى دادند.

تمایلات نفسانى همچون پرده اى ضخیم جلو گوشها و دیدگان آنان را گرفته ، همه را کر و کورکرده بود و در حالى که همچون دیوانگان عربده مى کشیدند و سخنان زشت بر زبان مى راندند، مانند سیل به طرف خانه لوط هجوم بردند.

لوط به سرعت به خانه برگشت و در را محکم بست .

مردم سفله و نادان به دنبال لوط به در خانه وى رسیدند و هجوم آوردند که در را بشکنند و به خانه در آیند!

لوط در خانه از یک طرف به فکر جوانان زیبا بود که آنان را کجا ببرد و چگونه از دستبرد مردم بى شرم و فاسق نجات دهد و از طرفى در پشت در مردم را پى در پى نصیحت مى کرد، باشد که براى آخرین بار دست از هجوم بردارند و او را بیش از آن نیازارند.

لوط در میان آن شهر و میان قوم ، غریب و بى کس بود، از بى کسى خود ناله مى کرد و آرزو مى نمود اى کاش نزد عمویش ابراهیم مى بود تا با کمک او این مردم هوا پرست آلوده را به سختى تنبیه مى کرد.

درست در همین هنگام آن دو جوان ، خود را معرفى کردند و به لوط گفتند:

اى لوط! ما بشر نیستیم بلکه فرشته و فرستادگان خداى توییم آنان هرگز به تو و ما دست نخواهند یافت .

سپس فرشتگان اشاره اى کردند و به دنبال آن بیم و هراس بر قوم مستولى شد که گویى همگى نابینا شدند لذا به عقب برگشتند و در حالى که در هم ریخته بودند و به طور نامنظم مى گریختند، لوط را تهدید مى کردند که سرانجام به حساب او خواهند رسید!

پس از آن فرشتگان به لوط گفتند:

اى لوط! چون پاسى از شب بگذرد، خود و کسانت از این قلمرو آلوده به گناه خارج شوید و مواظب باشید کسى شما را نبیند، ولى همسرت را با خود مبر، که پس از بیرون رفتن تو، عذاب الهى نازل مى شود و همسرت و سایر بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید، این را بدان همینکه صبح شد همگى به هلاکت مى رسند ( قالُوا یا لوُطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلوُا اِلَیْکَ فَاءَسْرِ بِاَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ اَحَدٌ اِلا امْراءَتَکَ اِنَّهُ مُصی بُها ما اَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ ) (سوره هود، آیه 81)

صبح هنگام ، لوط و کسانش غیر از زن کافرش از مرز شهر سدوم خارج شده بودند. در آن وقت به امر خداوند و اشاره فرشتگان زلزله اى آمد و تمام قلمرو تبهکاران را زیر و رو کرد ؛ سپس بارانى از سنگریزه بر آنجا بارید و اندکى بعد شهر سدوم به صورت ویرانه اى در آمد. تمام قوم و کلیه خانه و زندگى آنان چنان نابود شد که گویى نه در آنجا شهرى بوده و نه مردمى در آن سکونت داشته اند.

لوط و کسان و پیروانش به سلامت از آن منطقه آلوده به گناه گذشتند و از عذاب نجات یافتند.

از جمله کسانى که در این هلاکت و نابودى سهیم بود همسر لوط بود.

خداوند از این زن بدکار که پاس احترام شوهر محترم خود را نگاه نداشت در 8 آیه قرآن یاد کرده است . از جمله در سوره اعراف ، آیه 83 مى فرماید: (( ما لوط و همه کسان و پیروانش را نجات دادیم مگر زنش را که از هلاک شدگان بود ( فَاَنْجَیْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلا امْرَاءَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ ) (سوره اعراف ، آیه 83)

و نیز در آیه 135 سوره صافات مى فرماید: (( لوط و همه کسانش را نجات دادیم جز پیرزنى که در میان کافران هلاک شده بود)). و تقریبا به همین الفاظ در بقیه سوره ها(16).


منبع:

زن در قرآن
على دوانى


 هند جگر خوار :

در جنگ احد جناب حمزة سیدالشهداء - عموى پیامبر - نزدیک به سى نفر را کشت و خود نیز به شهادت رسید.
هند زن ابوسفیان که در کینه جوئى سر آمد همه زنان عصر خود بود به وحشى ( برده جبیر بن مطعم ) وعده مالی فراوان داد که در صورت قتل حمزه ، نصیب او گردد.

لذا وحشى در کمین نشست و در فرصتی مناسب به جناب حمزه حمله نموده و ایشان را به شهادت رساند.
طبق وعده ، شکم حمزه را پاره کرد و جگر او را به نزد هند آورد. او جگر را به دندان گرفت! اما نتوانست بخورد! از این جهت به هند جگر خوار معروف شد.

پس هند هر زیورى که داشت به وحشى داد و خودش بالاى جسد حمزه آمد و از کینه جوئى ، گوش و دماغ و لب حمزه را برید و با آنها گردن بندی درست کرد!! تا به مکه ببرد و به زنان قریش نشان بدهد!

و زنان دیگر هم به تقلید از او اجساد شهداى دیگر را مثله کردند.

ابوسفیان کینه جو هم وقتى بالاى جسد حمزه آمد سر نیزه را در گوشه دهان حمزه فرو کرد و گفت : اى عاق! بچش.

( و چقدر رفتار این زن و شوهر منو یاد اعمال امروز داعشی های ملعون می اندازد!! شما هم حتما چنین حسی پیدا کردین؟! آیا میشه گفت ارتباطی بین این دو رفتار وجود دارد؟! به نظر من که آری!)


برگرفته از:

یکصد موضوع 500 داستان
سید على اکبر صداقت

از :

منتهی الآمال

______________________________________________________________________________


هند جگردار :

هند همسر عمرو بن جموح به احد آمد و شهیدان و عزیزان خود را از روى خاک برداشت و بر روى شتر انداخت و رهسپار مدینه گردید.

در مدینه انتشار یافته بود که پیامبر (ص ) در صحنه جنگ کشته شده است .

زنان براى یافتن خبر صحیح ، از حال پیامبر، رهسپار (احد) بودند ؛ او در نیمه راه با همسران رسول خدا ملاقات کرد.

آنان از وى حال رسول خدا را سؤ ال نمودند، این زن در حالى که اجساد شوهر و برادر و فرزند خود را بر شترى بسته و به مدینه مى برد مثل این که کوچکترین مصیبت متوجه وى نگردیده بود، با قیافه باز به آنان گفت :

خبر خوشى دارم و آن این که پیامبر (ص ) زنده و سالم است ؛ در برابر این نعمت بزرگ تمام مصائب ، کوچک و ناچیز است!

خبر دیگر این که : خداوند کافران را در حالى که مملو از خشم و غضب بودند به وطنشان برگردانید.

سپس از وى پرسیدند که این جنازه ها از کیست ؟ گفت :

مربوط به من است . یکى شوهرم ، دیگرى فرزندم ، سومى برادرم ، مى برم در مدینه به خاک بسپارم .

( بار دیگر در این صحنه از تاریخ اسلام یکى از عالیترین اثر ایمان که همان ناچیز شمردن مصائب و هضم تمام شدائد و آلام در راه هدف مقدس ‍ است ، تجلى مى کند. مکتب مادیت هرگز نتوانسته است چنین زنان و مردان فداکارى تربیت کند. این افراد براى هدف مى جنگند، نه براى زندگى مادى و نیل به مقام . این داستان ، شگفت انگیز است و هرگز با مقیاسهاى مادى و قواعدى که مادیت براى تحلیل مسائل تاریخى طراحى نموده است ، تطبیق نمى کند. فقط مردان الهى و کسانى که به تاءثیر عالم بالا اعتقاد دارند و مسائل اعجاز و کرامت را حل کرده اند مى توانند داستان را تحلیل نموده و از هر نظر صحیح بدانند )

اینک ادامه داستان :

هند، مهار شتر را در دست داشت ، به سوى مدینه مى کشید. اما شتر به زحمت راه مى رفت .

زنى از زنان رسول خدا (ص ) گفت :

لابد بار شتر سنگین است ، هند در پاسخ گفت :

این شتر بسیار نیرومند است و مى تواند بار دو شتر را بردارد و حتما علت دیگرى دارد. زیرا هر موقع روى شتر را به طرف احد بر مى گردانم ، این حیوان به آسانى مى رود ولى هر موقع آن را به سمت مدینه مى نمایم به زحمت کشیده مى شود و یا زانو به زمین مى زند.

هند تصمیم گرفت که به احد برگردد و پیامبر را از جریان آگاه سازد. او با همان شتر و اجساد به ( احد) آمد و وضع راه رفتن شتر را به پیامبر (ص ) گفت :

پیامبر فرمود :

هنگامی که شوهرت به سوى میدان رفت از خدا چه خواست ؟

وى عرض کرد : شوهرم رو به درگاه خدا کرد و گفت : خداوندا، مرا به خانه ام باز نگردان!

پیامبر فرمود :

علت این امتناع روشن گردید دعاى شوهرت مستجاب شده! خداوند نمى خواهد این جنازه به سوى خانه برگردد.

بر تو لازم است که هر سه جنازه را در این سرزمین ( احد) به خاک بسپارى و بدان که این سه نفر در سراى دیگر پیش هم خواهند بود.

هند در حالى که اشک از گوشه چشمانش مى ریخت از پیامبر درخواست کرد، که از خداوند بخواهند که او نیز در سراى آخرت پیش ‍ آنها باشد.


منبع:

چهل داستان
اکبر زاهرى


دعا بفرمایید...

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

شیخ عباس قمی ( صاحب مفاتیح الجنان ) برای فرزندش چنین نقل کرده است:

وقتی کتاب « منازل الآخره » را تألیف و چاپ کردم و به قم آمدم ؛ شخصی به نام شیخ عبدالرزاق که هر روز قبل از اذان ظهر در صحن حضرت معصومه (س) مسئله می گفت ـ و مرحوم پدرم، کربلایی محمد رضا هر روز در مجلس او حاضر می شد و به او علاقه خاصی داشت ـ ایشان روزها کتاب « منازل الآخره » را می گشود و برای مستمعین می خواند و توضیح می داد.

یک روز پدرم به خانه آمد و گفت:

شیخ عباس! کاش مثل این مسئله گو می شدی!! و می توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما می خواند، بخوانی!

چند مرتبه خواستم بگویم که آن کتاب از آثار و تألیفات من است!! اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم! و فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت بفرماید!!


منبع:

عبرتها در آینه داستانها،

احمد دهقان

مشتاق دیــــــــدار!

دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

گویند:

اویس شتربانى میکرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را میداد.

یک روز از مادر اجازه خواست! که براى زیارت پیغمبر (ص) به مدینه رود.

مادرش گفت:

اجازه مى دهم به شرط ! آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنى.

اویس رنج سفر را به جان خریده ، وقتى به خانه پیغمبر (ص) رسید ، اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند.

ناچار! اویس بعد از یکى دو ساعت توقف ، پیغمبر (ص ) را ندیده به یمن مراجعت کرد!

چون حضرت به خانه برگشت پرسید:

این نور کیست که در این خانه تابیده است!!

گفتند:

شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمده و بازگشت.

فرمود:

آرى اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت!

درباره چنین شخصى پیغمبر (ص) می فرماید:

( یفوح روائح الجنة من قبل القرن وا شوقاه الیک یا اویس القرن ، نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می وزد ، چه بسیار مشتاقم به دیدارت اى اویس قرنى! )


منبع:

داستانها و پندها جلد 1
مصطفى زمانى وجدانى


خون مرا نشوئید!

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

در سال 51 هجرى موقعى که میخواستند در (( مرج عذراء )) به دستور معاویه (( حجر بن عدى )) را به شهادت برسانند، به خویشاوندان خود که در آنجا حاضر بودند رو کرد و فرمود:

زنجیر مرا از من نگشائید، خونهاى بدن و لباسهایم را نشوئید، چون من در جاده آخرت با معاویه ملاقات خواهم کرد!!

  ------------------------------

حجربن عدى کندى معروف به ((حجر الخیر )) از اصحاب رسول خدا و از ابدال روزگار بود، وى از دوستداران با وفاى امیرالمومنین علیه السلام و ساکن کوفه بود، در سال 51 هجرى که زیاد بن ابیه از طرف معاویه والى کوفه شد طبق سنت معاویه از امیرالمومنین علیه السلام بدگوئى و از عثمان مدح نمود.

حجر و یارانش به مقابله و دفاع برخاستند، بالاخره زیاد خبیث ، حجر و  یازده نفر از یارانش گرفته و با غل و زنجیر مقیّد نموده همراه با شهادتنامه جعلى به شام پیش معاویه فرستاد، معاویه دستور داد آنها را در محلى بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه کشتند - سلام الله علیهم -


منبع:

قصه هاى اسلامى و تکه هاى تاریخى
عمران علیزاده


یک شب

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ب.ظ

اویس قرنی برخی از شبها را شب رکوع می نامید و با یک رکوع، شب را صبح می کرد!

و شبی را شب سجود می نامید و با یک سجده، شب را به پایان می برد.

گفتند: ای اویس! این چه زحمتی است که به خود روا می داری؟

گفت:

کاش از ازل تا ابد یک شب بود و من آن یک شب را با یک سجده صبح می کردم!


منبع:

ارشاد القلوب، ج2، ص38.

پیامبر اکرم (ص) در باره عمار یاسر مکرر می فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ - صحیح بخاری باب التعاون فی بناء المسجد -
وای بر عمار! او را گروه ستمگر مى کشند در حالی که آنها را دعوت به بهشت! می کند و آنها او را دعوت به آتش!! می کنند!

این حدیث در اذهان مردم جاى گرفت ( و منتظرند حق و ناحق را به واسطه او بشناسند )

در جنگ صفین عمار توسط معاویه و لشکر وى به شهادت رسید!!

همه مردم متوجه شدند امیرالمؤ منین على بن ابیطالب بر حق و عدل است!! و معاویه باطل و ظالم است

لکن عمروعاص براى گمراه ساختن و انحراف افکار لشکر معاویه اظهار داشت :

على و اصحاب او ستمگر هستند!! زیرا آنان عمار را به میدان جنگ آوردند و به کشتن دادند!!

و مردم نادان شام هم این سخن پوچ را پذیرفتند!!


وصایاى افلاطون به ارسطو:

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۴۹ ب.ظ

وصایاى افلاطون به شاگردش ارسطو:

1 - معبود خود را بشناس و حق او را رعایت کن .

2 - همواره به آموزش و آموختن علم بپرداز و در کسب دانش کوشا باش .

3 - فراوانى دانش فردى را معیار عالم بودن او قرار مده! بلکه معیار شناخت عالمان راستین را دورى از شرّ و فساد بدان .

4 - از خداوند چیزى مخواه که براى تو نافع نیست و یقین بدان که همه مواهب از ناحیه اوست. پس نعمتهاى جاودان و منافعى را که هرگز از تو جدا نمى شوند، از او طلب نماى .

5 - آرزوى محال هرگز منماى .

6 - بدانکه خداوند تعالى از بنده خود با غضب و سرزنش انتقام نمى گیرد، بلکه او را عملا تنبیه و تاءدیب مى کند.

7 - چگونه زیستن را منهاى چگونه مردن از خدا مخواه! بلکه هر دو را از او درخواست کن .

8 - به استراحت و خواب اقدام مکن مگر بعد از آنکه محاسبه نفس را در سه مورد انجام داده باشى :

اوّل : آیا در آن روز از تو کار خطایى سرزده است یا خیر.
دوّم : آیا هیچ خیرى کسب کرده اى یا خیر.
سوّم : در هیچ کارى کوتاهى کرده اى یا خیر.

9 - زندگى و مرگ را زمانى شایسته بدان که وسیله کسب خیر باشند.

10 - به یاد آور که در اصل چه بوده اى و پس از مرگ چه خواهى شد.

11 - به هیچکس آزار مرسان که کار روزگار دائم در تغییر و تحوّل است! و بدبخت آن است که از یادآورى عاقبت خود غافل باشد و از لغزش دست برندارد.

12 - سرمایه خود را از چیزهایى که خارج از ذات توست تهیه مکن .

13 - انتظار نداشته باش که بیچارگان از تو تقاضاى کمک کنند ، بلکه قبل از خواهش آنان خود به کمک اقدام کن .

14 - کسى را که به لذتى از لذتهاى دنیا شادمان و یا از مصیبتى از مصیبتهاى این جهان غمناک است ، حکیم مپندار.

15 - همیشه به یاد مرگ باش و از مردگان عبرت بگیر.

16 - از دو چیز، پستى یک نفر را دریاب :
اوّل : سخن بیهوده فراوان مى گوید.
دوّم : سؤ الى را که از او نپرسیده اند پاسخ مى دهد.

17 - کسى که در فکر آسیب رساندن به دیگران باشد، به خودش آسیب رسانیده و مرام او آمیخته با شرّ است .

18 - بارها فکر و اندیشه کن و آنگاه سخن بگو و سپس عمل کن که حالات به یک صورت نمى مانند.

19 - همه کس را دوست بدار.

20 - زود خشمگین مشو که به غضب عادت پیدا مى کنى .

21 - تاءمین خواسته کسى را که امروز به تو نیاز دارد به فردا محوّل مکن ؛ زیرا نمى دانى که فردا چه پیش خواهد آمد.

22 - در رفع گرفتارى دیگران بکوش مگر آنکه کسى به واسطه اعمال ناپسند خویش گرفتار شده باشد.

23 - تا سخنان دو نفر که با یکدیگر نزاع دارند به خوبى روشن نشود، درباره آنها قضاوت مکن .

24 - تنها گفتار حکیمانه نداشته باش بلکه در گفتار و کردار هر دو حکیم باش ؛ زیرا حکمت قولى در این جهان مى ماند ولى حکمت عملى ره توشه جهان آخرت است و در آنجا مى ماند.

25 - اگر در انجام کار خیرى رنج بردى ، رنج زایل مى شود ولى آن عمل نیک باقى مى ماند و اگر از یک گناه لذّتى بردى ، لذّت از بین مى رود ولى آن کار زشت باقى مى ماند.

26 - آن زمان را یادآور که تو را صدا مى زنند و از گوش و زبان محروم هستى ، نه مى شنوى و نه سخن مى گویى و نه مى توانى چیزى را به خاطر بیاورى .

27 - به خاطر داشته باش که رهسپار مکانى هستى که نه دوست را مى شناسى و نه دشمن را، پس اینجا از کسى عیبجویى مکن .

28 - این حقیقت را بدان که جایى خواهى رفت که ارباب و غلام یکسان هستند، پس اینجا تکبّر مکن .

29 - همیشه توشه راه را آماده داشته باش ؛ زیرا نمى دانى که مسافرت کى آغاز خواهد شد.

30 - بدانکه از نعمتهاى الهى هیچ چیز بهتر از ((حکمت )) نیست و ((حکیم )) کسى است که فکر و قول و عمل او مانند هم باشند.

31 - اگر کسى به تو بدى کرد با خوبى آن را پاسخ بده و از بدى او درگذر.

32 - همواره بکوش که یاد بگیرى و حفظ کنى و نیکو بفهمى .

33 - کار خود را انجام بده و همیشه در حال خود تفکر و تدبر کن و در انجام کارهاى بزرگ ، خستگى ناپذیر باش .

34 - هیچگاه و در هیچ کارى سستى مکن .

35 - نادیده گرفتن خوبیها را هرگز جایز مشمار.

36 - هیچ گناهى را سرمایه کسب خیر قرار مده .

37 - از کارهاى بزرگ ، بخاطر خوشى زودگذر، روگردان مباش که از خوشى جاودانه روگردان شده اى .

38 - دوستدار حکمت باش و سخنان حکیمان را بشنو.

39 - حبّ دنیا را از خود دورکن .

40 - از آداب پسندیده ، خوددارى و امتناع مکن .

41 - در هیچ کارى قبل از فرا رسیدن وقت به آن مشغول نشو و چون به کارى مشغول شدى ، از روى فهم و بصیرت باشد.

42 - به ثروت مغرور و فریفته نشو.

43 - از مصیبتها، شکست و خوارى به خود راه مده .

44 - با دوست چنان رفتار کن که به دادگاه و قاضى نیاز نداشته باشى و با دشمن چنان رفتار کن که در هنگام قضاوت ، تو پیروز باشى .

45 - با هیچکس رفتار سفیهانه نداشته باش .

46 - با همه متواضع باش و هیچ فروتنى را کوچک مشمار.

47 - در آنچه که خود را معذور مى دارى ، برادرت را در آن سرزنش مکن .

48 - از تنبلى شادمان مباش .

49 - بر شانس و بخت ، اعتماد مکن .

50 - از کار خیر، پشیمان مباش .

51 - با هیچکس مراء و جدال مکن .

52 - همیشه بر صراط عدل و استقامت و خیر باش .


منبع:

حکمت عملى
اقتباس از : اخلاق ناصرى
اثر : سیّد محمّد رضا غیاثى کرمانى

نماز و روزه استیجاری

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ

یکی از علمای بزرگ می گوید:

خدمت شیخ انصاری عرض کردم، یکی از سادات که از فضلای حوزه است بسیار مضطر شده و عیالش در حال وضع حمل است، کمکی به او بفرمایید.

شیخ فرمود:

فعلاً چیزی ندارم به جز مقداری وجه روزه و نماز! خوب است دو سال نماز و روزه استیجاری به او بدهم.

عرض کردم فلانی آقازاده است، اهل نماز و روزه استیجاری نیست، به علاوه اهل درس است و این نماز و روزه استیجاری مانع درس او می شود.

شیخ تأملی نموده و فرمود:

پس من دو سال عبادت را خود به جا می آورم ، شما پولش را برای او ببرید!!

این در حالی بود که شیخ خود مشاغل زیادی داشت!
- مردان علم در میدان عمل -

شرکت در عروسی بدون دعوتنامه!

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ق.ظ

در همسایگی شهید آیة الله سعیدی (ره) ، قرار است مجلس عروسی برگزار شود و از بعضی همسایه ها و افراد دیگر، جهت شرکت در این جشن دعوت به عمل می آید.

شهید سعیدی به یکی از دوستان خود می گوید:

« امشب ما هم در این مراسم شرکت می کنیم! »

می پرسد: بدون دعوتنامه؟!

می فرماید:

اگر حضور ما با لباس روحانیّت موجب می شود، گردانندگان مجلس از مطرب و لهو و لعب خودداری نمایند ؛ بله از باب نهی از منکر بر ما لازم است!

تکیه بر قبر آیت الله!

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ

مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی کنار مرقد مطهر آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری (واقع در مسجد بالا سر حضرت معصومه علیهاالسلام ) تدریس می کردند.

در یکی از روزها هنگام درس، آقا متوجه شد که یکی از شاگردان به قبر حاج شیخ عبدالکریم تکیه داده است، با تندی به او فرمود:

« آقا! به قبر تکیه نکنید! این بزرگان برای اسلام زحمت کشیده اند، به آنها احترام بگذارید! »

همچنین آقای بروجردی نسبت به کتب علمی و دینی، احترام بسیاری قائل بودند و می فرمودند:

« در تمام عمرم در اطاقی که کُتب حدیث باشد ، حتّی دارای یک حدیث باشد، نخوابیده ام!! »


منبع:

مجله مبلغان ش 59


معاوضه یک دختر با سه شتر

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ
در حالات «صعصعة بن ناجیة مجاشعی» (جدّ فرزدق شاعر معروف) که انسان آزاده و با شخصیت و بزرگی بوده و با بسیاری از کارهای زشت مردم در عصر جاهلیت مبارزه می کرد، نقل شده است که روزی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید و داستانی را که برای خودش پیش آمده بود؛ نقل کرد که:
در ایام جوانی دو عدد شترانم گم شده بود، در جستجوی آنها با شتر دیگری به صحرا رفتم، به چادری رسیدم که در کنار آن مردی نشسته بود. از شترانم از او پرسیدم. گفت نشانه آن دو چیست؟ گفتم که بر آن دو نشانه قبیله خودم می باشد. او در جواب گفت که من آن دو را یافتم و اینک در نزد من است. بدین گونه شترانم را در آنجا یافتم. در این هنگام پیرزنی که گویا مادر آن مرد بود، از خیمه با حالتی گرفته خارج شد. آن مرد به او خطاب کرد و پرسید. چه زائید؟ از سوال او به دست آوردم که در داخل خیمه زنی در حال زایمان می باشد و سپس بعد از پرسش بدون آن که منتظر جواب مادر خود باشد، آن مرد سخنش را ادامه داد و گفت: اگر پسر باشد با ما شریک در مال و زندگی است و نیز وارث ما خواهد شد و اگر دختر باشد به خاکش می سپاریم. مادر او پاسخ داد: دختر است. آن مرد با خشم و غضب همراه با غصه و اندوه گفت: معطّل نشوید او را آسوده نموده و به خاکش بسپارید.
صعصعه عرض کرد: ای رسول خدا! ناگهان انقلابی در من پدید آمد و عواطف و احساساتم مرا تحت فشار قرار داد و به آن مرد گفتم آیا این دختر را به من می فروشی؟ پاسخ داد: هرگز شنیده ای که عرب فرزندان خود را بفروشد و این ننگ را تحمل کند؟ !! گفتم: نفروش بلکه در مقابل احسان و هدیه ای که به تو عطا نمودم، او را به من ببخش، گفت: آماده ام با همان دو شتر و این شتری که بر آن سوار می باشی معاوضه نمایم.
من راضی شدم و سه شتر را به او بخشیدم و دختر را گرفتم و به دایه ای سپردم تا پرستاری نماید.
این داستان برای دیگران بازگو شد و سبب شهرت من گشت و پس از آن در جاهای دیگر کسانی که دارای دختر می شدند نظیر این پیشنهاد  را به من می دادند، من این روش را ترک نکردم و تا کنون دویست و هشتاد ( بر حسب نقل دیگری سیصد و شصت ) دختر را هر یک به بهای سه شتر گرفته و از مرگ نجات دادم . آیا این عمل برای من سودی دارد؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ فرمودند:
« هذا لک باب من البرّ و لک اجره اذ منّ الله علیک بالاسلام»
ترجمه: این کار برای تو دربی به سوی کارهای نیک و پسندیده بوده و پاداشی بزرگ خواهد داشت زیرا (به برکت این روش پسندیده) به پذیرش اسلام موفق گشتی.
و فرزدق همیشه در اشعار خود به این عمل پر ارزش جدّ خویش افتخار می کرد و می گفت:
و جدّی الذی منع الوائدین                   و احیا الوئید فلم توئد
ترجمه: جدّ من کسی می باشد که از زنده به گور کردن دختران جلوگیری نمود _ و آنان را زنده کرد تا زنده دفن نگردند.


قضا و جزا

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ق.ظ

حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی از پانزده سالگی تا پایان عمرش، هر سال، سه ماه (رجب، شعبان و رمضان) را روزه می گرفت و شبها را نیز به عبادت سپری می کرد و آرام نداشت!

او می گوید:

در تمام عمرم تنها یک روز نماز صبحم قضا شد، پسر بچه ای داشتم که شب همان روز از دنیا رفت. سحرگاه مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شده ای! اینک اگر شبی تهجّدم [نماز شبم] ترک شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم.


منبع:

نشان از بی نشانها

یک بار تـــــــــــو خدا را امتحان کن!!

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۲ ق.ظ

رجبعلی خیاط می گوید:

« در ایّام جوانی ، دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن! »

آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می گردد.


منبع:

کیمیای محبت

محمدی ریشهری

فضه

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

عبدالله بن مبارک گوید: به زیارت خانه خدا مى رفتم . در بین راه زنى فرتوت با چادرى یشمین دیدم .
گفتم : السلام علیک .
گفت : سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحیمٍ.
گفتم : در این مکان چه مى کنى ؟
گفت : وَ مَن یُضلِلِ اللهُ فَلا هادِىَ لَهُ.
دانستم که را ه را گم کرده است . پرسیدم : به کجا مى روى ؟
گفت : سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصى .
فهمیدم به مکه رفته و اکنون عازم بیت المقدس مى باشد.
گفتم : چه مدتى است در اینجا بسر مى برى ؟
گفت : ثَلاثُ لَیالٍ سَوِیا.
گفتم : غذائى با تو نمى بینم ، چه مى خورى ؟
گفت : هُوَ یُطعِمُنى وَ یَسقینِ.
گفتم : چگونه وضوء مى گیرى ؟
گفت : فَاِن لَم تَجِدوُا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدا.
گفتم : مقدارى غذا با من هست میل مى کنى ؟
گفت : ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّیامَ اِلَى اللَّیلِ.
گفتم : ماه رمضان نیست ، مى توانى افطار کنى .
گفت : وَ مَن تَطَوَّعَ خَیرا فَاِنَّ اللهَ شاکِرٌ عَلیمٌ.
گفتم : در سفر روزه گرفتن مباح است ؟
گفت : وَ اَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُونَ.
گفتم : چرا همچون من سخن نمى گوئى ؟
گفت : ما یَلفَظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ.

گفتم :از کدام قبیله هستى ؟
گفت : وَ لاتَقفُ مالَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ اَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤ ادَ کُلُّ اوُلئِکَ کانَ عَنهُ مَسئُولا.
گفتم : سخن بسیار گفتم ، مرا ببخش .
گفت : لاتَثریبَ عَلَیکُمُ الیَومَ یَغفِرُ اللهُ لَکُم .
گفتم : اگر اجازه دهى ترا بر شترم سوار کنم تا به کاروان برسى .
گفت : وَ ما تَفعَلُوا مِن خَیرٍ یَعلَمهُ اللهُ.
پیاده شدم و شتر را خواباندم . چون خواست سوار شود.
گفت : قُل لِلمُؤ مِنینَ یَغُضُّوا اَبصارَکُم .
پس چشم خود بستم . هنگام سوار شدن شتر رم کرد و چادرش پاره شد.
گفت : وَ ما اَصابَکُم مِن مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم .
گفتم : بگذار پاى شتر را ببندم .
گفت : فَفَهَّمناها سُلَیمانَ.
پس پاى شتر را بستم و سوار شد.
گفت : سُبحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنا لَهُ مُقرَنینَ.
آنگاه زمام ناقه را گرفتم و بر او صیحه زدم و به سرعت پیش مى رفتم .
گفت : وَاقصِد فى مَشیِکَ وَ اغضُض مِن صَوتِکَ.
حرکت خود را آهسته کردم و زیر لب آواز مى خواندم .
گفت : فَاقرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ القُرآنِ.
گفتم : از سخنانت پند گرفتم .
گفت : وَ ما یَذَّکَرُ اِلا اوُلُوا الاَلبابِ.
گفتم : آیا شوهر دارى ؟
گفت : یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتَسئَلُوا عَن اَشیاءَ اِن تُبدَ لَکُم تَسُؤ کُم .
دیگر با وى سخن نگفتم تا به قافله رسیدیم .
گفتم : چه کسى را در قافله دارى ؟
گفت : اَلمالُ وَ البَنُونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنیا.
گفتم : در راه حج به چه کار آمده اند؟
گفت : وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدوُنَ.
دانستم آنان راهنماى حاجیان هستند.
گفتم : نام فرزندانت چیست ؟
گفت : وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهیمَ خَلیلاً وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسى تَکلیما، یا یَحیى خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ.
پس چون نام آنها را دانستم ، ایشان را صدا زدم ، سه جوان همچون قرص قمر پیش آمدند

گفت : فَابعَثُوا اَحَدَکُم بِوَرَقِکُم هذِهِ اِلَى المَدینَةِ فَلیَنظُر اَیُّها اَزکى طَعاما فَلیَاءتِکُم بِرِز قٍ مِنهُ.
یکى از فرزندانش رفت و خوراکى برایم آورد.
گفت : کُلُوا وَ اشرِبُوا هَنیئا بِما اَسلَفتُم فِى الاَیامِ الخالِیَةِ.
گفتم : از این طعام نخورم تا مرا از حال مادر خویش آگاه سازید.
گفتند: مادر ما چهل سال است نیازمندیهاى خود را با آیات قرآن اظهار و بر طرف مى کند، و جز به قرآن سخن نگوید تا مبادا با گفتن سخن بیجا مورد خشم خداوند قرار گیرد. و او کسى جز فضه خادمه ، تربیت یافته مکتب زهراء نبود.
گفتم : ذلِکَ فَضلُ اللهِ یُؤ تیهِ مَن یَشاءُ وَاللهُ ذوُالفَضلِ العَظیمِ.

شهادت در جنابت!

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۳۳ ب.ظ

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولَئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (62) - سوره مبارکه نور

شأن نزول:

در بعضى از روایات مى خوانیم که:

این آیه در مورد حنظلة بن أبى عیاش نازل شده است که در همان شب که فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى کند، پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با اصحاب و یاران مشغول به مشورت درباره جنگ بود، او نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و عرضه داشت که اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به او اجازه داد.

صبحـگـاهان به قدرى عجله براى شرکت در برنامه جهاد داشت که موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معرکه کارزار گردید، و سرانجام شربت شهادت نوشید.

پـیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) درباره او فرمود: فرشتگان را دیدم که حنظله را در میان آسمان و زمین غسل مى دهند!، لذا بعد از آن حنظله به عنوان غسیل الملائکه نامیده شد.