ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

با تنظیم من :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۶۴۵ مطلب با موضوع «با تنظیم من» ثبت شده است

آخرش هم معلوم نشد شیعه ست یا سنی؟؟!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ب.ظ

ابن جوزى واعظ، بنابر نظر بعضى از بزرگان، شیعه مذهب بوده و از روى تقیّه، اظهار تسنّن مى‏ کرده است.

از وی پرسیدند:

« خلیفه بلافصل پیامبر صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ، على علیه ‏السلام بود یا ابوبکر؟ »

گفت:

«کسى که دخترش در خانه او بود!».

(این جمله دو پهلوست از این جهت که مرجع ضمیرها مشخص نیست یکى اینکه: خلیفه بلافصل، على علیه‏ السلام است که دختر پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در خانه على علیه ‏السلام است دوم اینکه: خلیفه بلافصل، ابوبکر است که دختر ابوبکر در خانه پیامبر صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله مى‏ باشد).

از او در مورد تعداد خلفاى بعد از حضرت رسول صلى‏ الله ‏علیه‏ و‏آله سؤال کردند. گفت:

« چند بار بگویم چهار نفر، چهار نفر، چهار نفر! »

(در اینجا نیز معلوم نیست که آیا منظور او، واقعا چهار نفر است که طبق نظر اهل سنّت مى‏ باشد. یا منظورش سه تا چهار تا یعنى دوازده تا است که طبق نظر مذهب تشیّع مى‏ باشد!!)


منبع:

مردان علم در میدان عمل، ج1


معجون نشاط آور __________

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ

در بعضى از تواریخ آمده :

بوذرجمهر (وزیر فرزانه انوشیروان ) به عللى مورد خشم شاه واقع شد، شاه دستور داد او را در خانه تاریکى زندانى کنند، او را به زندان انداختند.

پس از مدتى ، شاه چند نفر از بزرگان دربارش را براى اطلاع از حال بوذرجمهر به زندان فرستاد، آنها وقتى به زندان رفتند، او را سرحال و شاداب یافتند، و به او گفتند:

تو با اینکه در این وضع سخت هستى ، با نشاط و شاداب به نظر مى رسى ؟

در پاسخ گفت :

من دارویی درست کرده ام که از شش چیز آمیخته شده ، از آن استفاده مى کنم ، از این رو چنین بانشاط هستم ،

گفتند : آن داروى معجون چیست ؟ تا ما نیز هنگام سختى از آن استفاده کنیم ؟

گفت : آن دارو از شش چیز است :

1 - اطمینان به خدا 2 - هر چیزى مقدر شده خواهد رسید!  3 - صبر و استقامت بهترین چیز براى امتحان شدن است  4 - اگر صبر نکنم چه کنم ؟! و اینکه با بى تابى کارى پیش نمی رود!  5 - افرادى هستند که کارشان از من سخت تر است! باید به آنها نگاه کرد!  6 - از این ساعت تا ساعت دیگر (و از این ستون تا ستون دیگر) فرج و راه گشایش است!

فرستادگان جریان را به شاه خبر دادند، شاه دستور داد او را آزاد کردند و از آن پس به او احترام می کرد.


منبع:

داستانها و پندها جلد 3
مصطفی زمانی وجدانی



اعتراف مورّخان غیر اسلامی به این معجزه اسلام

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ق.ظ

... وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آَیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103) آل عمران -

... و نعمت (بزرگ ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او، برادر شدید! و شما بر لب حفره اى از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین ،خداوند آیات خود را براى شما آشکار مى سازد، شاید هدایت شوید.


تفسیر:

قرآن در این بخش آیه به نعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره کرده و مسلمانان را به تفکر در وضع اندوه بار گذشته ، و مقایسه آن (پراکندگى ) با این (وحدت ) دعوت مى کند، و مى گوید: (فراموش نکنید که در گذشته چگونه با هم دشمن بودید ولى خداوند در پرتو اسلام و ایمان دلهاى شما را به هم مربوط ساخت ، و شما دشمنان دیروز، برادران امروز شدید) (و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا)
و جالب توجه اینکه کلمه نعمت را دو بار در این جمله تکرار کرده و به این طریق اهمیت موهبت اتفاق و برادرى را گوشزد مى کند.

نکته دیگر اینکه مساءله تاءلیف قلوب مؤ منان را به خود نسبت داده ، مى گوید: (خدا در میان دلهاى شما الفت ایجاد کرد) و با این تعبیر، اشاره به معجزه اجتماعى اسلام می کند!

زیرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پیشین عرب را درست دقت کنیم که چگونه کینه هاى ریشه دار در طول سالهاى متمادى در دلهاى آنها انباشته شده بود، و چگونه یک موضوع جزئى و ساده کافى بود آتش جنگ خونینى در میان آنها بیفروزد مخصوصا با توجه به اینکه مردم نادان و بى سواد و نیمه وحشى معمولا افرادى لجوج و انعطاف ناپذیرند، و به آسانى حاضر به فراموش کردن کوچکترین مسائل گذشته نیستند، در این صورت اهمیت این (معجزه بزرگ اجتماعى ) اسلام آشکار مى شود، و ثابت مى گردد که از طرق عادى و معمولى امکان پذیر نبود که در طى چند سال ، از چنان ملت پراکنده و کینه توز و نادان و بى خبر، ملتى واحد و متحد و برادر بسازند.

__________________________________________________

اعتراف مورخان و دانشمندان :

اهمیت موضوع فوق (وحدت و برادرى در میان قبائل کینه توز عرب ) از نظر دانشمندان و مورخان حتى دانشمندان و مورخان غیر مسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن یاد کرده اند، به عنوان نمونه :


(جان دیون پورت ) دانشمند معروف انگلیسى مى نویسد:

(... محمد یک نفر عرب ساده! قبائل پراکنده کوچک و برهنه و گرسنه کشور خودش را مبدل به - یک جامعه فشرده و با انضباط نمود!! و در میان ملل روى زمین آنها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى کرد! و در کمتر از سى سال! این طرز و روش امپراطور قسطنطنیه را مغلوب کرد! و سلاطین ایران را از بین برد! سوریه و بین النهرین و مصر را تسخیر کرد! و دامنه فتوحاتش را از اقیانوس اطلس تا کرانه دریاى خزر و تا رود سیحون بسط داد!! )

( توماس کارل ) مى گوید:

(خداوند عرب را بوسیله اسلام از تاریکیها بسوى روشنائیها هدایت فرمود، از ملت خموش و راکدى که نه صدائى از آن مى آمد و نه حرکتى محسوس بود، ملتى بوجود آورد که از گمنامى بسوى شهرت ، از سستى بسوى بیدارى ، از پستى بسوى فراز، و از عجز و ناتوانى بسوى نیرومندى سوق داده شده ، نورشان از چهار سوى جهان مى تابید!!! از اعلان اسلام یک قرن بیشتر نگذشته بود که مسلمانان یک پا در هندوستان و پاى دیگرى در اندلس نهادند!! و بالاخره در همین مدت کوتاه اسلام بر نصف دنیا نورافشانى مى کرد!!)

( دکتر گوستاولوبون ) به این حقیقت این چنین اعتراف کرده است :

(... تا زمان این حادثه حیرت انگیز یعنى ( اسلام ) که دفعتا نژاد عرب را به لباس جهانگیرى و خلاق معانى بما نشان داد، هیچ یک از قسمتهاى عربستان نه جزء تاریخ تمدن شمرده مى شد!! و نه از حیث علم یا مذهب نشانى از آن بود!

( نهرو ) دانشمند و سیاستمدار فقید هندى در این باره مى نویسد:

(... سرگذشت عرب و داستان اینکه چگونه به سرعت در آسیا و اروپا و افریقا توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند یکى از شگفتیهاى تاریخ بشرى مى باشد، نیرو و فکر تازه اى که عربها را بیدار ساخت و ایشان را از اعتماد بنفس و قدرت سرشار ساخت ( اسلام ) بود...).

____________________________________________________

نقش اتحاد در بقاى ملتها :

با تمام گفتگوهایى که درباره اثر اعجاز آمیز اتحاد در پیشرفت اهداف اجتماعى و سربلندى اجتماعات گفته شده است ، مى توان گفت هنوز اثر واقعى آن شناخته نشده است .

امروز سدهاى عظیمى در نقاط مختلف جهان برپا شده که مبداء تولید بزرگترین نیروهاى صنعتى است و سرزمینهاى وسیعى را زیر پوشش آبیارى و روشنائى خود قرار داده است ، اگر درست فکر کنیم مى بینیم این قدرت عظیم چیزى جز نتیجه بهم پیوستن قدرتهاى ناچیز دانه هاى باران نیست و آنگاه به اهمیت اتحاد و کوششهاى دسته جمعى انسانها واقف مى شویم .

در احادیث فراوانى که از پیامبر و پیشوایان بزرگ اسلام به ما رسیده به لزوم و اهمیت این موضوع با عبارات مختلفى اشاره شده است :
در یک مورد پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله مى فرماید:

( المؤ من للمؤ من کالبنیان یشید بعضه بعضا؛ افراد با ایمان نسبت به یکدیگر همانند اجزاى یک ساختمانند که هر جزئى از آن جزء دیگر را محکم نگاه مى دارد).

و نیز فرمود:

( المؤ منون کالنفس الواحدة ؛ مؤ منان همچون یک روحند! )

و نیز مى فرماید:

( مثل المؤ منین فى توادهم و تراحمهم کمثل الجسد الواحد اذا اشتکى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمى ؛ مثَل افراد با ایمان در دوستى و نیکى به یکدیگر همچون اعضاى یک پیکر است که چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آید اعضاى دیگر را قرار و آرامش نخواهد بود! )


منبع:

تفسیر نمونه

آدم بشو نیستی که نیستی!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ق.ظ

آدم بشو نیستی که نیستی!


پدرى با پسرش گفت به خشم
که تو آدم نشوى جان پسر!


گر کسان جامع خیرند و شرند
از سراپاى تو ریزد همه شر


حیف از آن عمر که اى بى سر و پا!
در پى تربیتت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست
بى خبر روز دگر رفت سفر


رفت از پیش پدر تا که کند
بهر خود فکر دگر، کار دگر


چند سالى بگذشت و پس از این
زندگى گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایى یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزى بگذشت و پس از این
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خود خواهى و کبر
به سراپاى وى افکند نظر


گفت : اى پیر! شناسى تو مرا؟
گفت : کى مى روى از یاد پدر؟


گفت : گفتى که من آدم نشوم
حالیا، حشمت و جاهم بنگر


پیر خندید و سرش داد تکان
گفت : این حرف و برون شد از در


من نگفتم که تو حاکم نشوى!
گفتم : آدم نشوى! جان پسر!


** واکنش به آتش زدن مفاتیح الجنان! **

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

واکنش امام (ره) به آتش زدن مفاتیح الجنان :

...

آن که سبکبار مى کند انسان را و از این ظلمتکده بیرونش مى کشد (ادعیه ) است!

یک کج فهمى هائى در انسان هست که این کج فهمى ها گاهى خیلى زیاد مى شود. اینها دعا را نمى فهمند چى هست لهذا خیال مى کنند که حالا ما خوب ، قرآن را مى گیریم دعا را رها مى کنیم .

اینها نمى فهمند که دعا اصلا چى هست ، مضامین ادعیه را نرفته اند ببینند که چـى هست به مردم چـى مى گوید، چه مى خواهد بکند،

اگر نبود در ادعیه الا دعاى مناجات شعبانیه ، کافى بود! براى اینکه امامان ما، امامان بحقند. آنهائى که این دعا را انشاء کردند و تعقیب کردند. تمام این مسائلى که عرفا در طول کتاب هاى طولانى خودشان گویند در چند کلمه مناجات شعبانیه هست ، بلکه عرفاى اسلام از همین ادعیه و از همین دعاهائى که در اسلام وارد شده است از اینها استفاده کرده اند و عرفان اسلام فرق دارد با عرفان هند و جاهاى دیگر.

این دعاهاست که به تعبیر بعضى از مشایخ ما مى فرمودند که قرآن ، قرآن نازل است ، آمده است به طرف پائین و دعا از پائین به بالا مى رود این قرآن صاعد است!

معنویات در این ادعیه ، آنى که انسان را مى خواهد آدم کند، آنى که این افرادى که اگر سرخود باشند از همه حیوانات درنده تر هستند این ادعیه با یک زبان خاصى که در دعاها هست اینها این انسان را دستش را مى گیرد و مى بردش به بالا، آن بالایى که من و شما نمى توانیم بفهمیم.

یکدفعه آدم مى بیند که کسروى آمد و کتابسوزى... مفاتیح الجنان هم جزو کتاب هائى بود که سوزاند! کتاب هاى عرفانى را هم سوزاند. البته کسروى نویسنده زبردستى بود ولى آخرى دیوانه شده بود یا یک مغزى است که این مغز بسیارى از شرقى ها اینطورى هست که تا یک چیزى ، چهار تا کلمه اى یاد مى گـیرند ادعاشان خیلى بالا مى شود. کسروى آخرى ادعاى پیغمبرى مى کرد! نمى توانست به آن بالا برسد آنجا را مى آورد پائین!!

این کتاب مفاتیح الجنان یک کتابى است که مال حاج شیخ عباس قمى نیست شیخ عباس قمى ، او جمع کرده ادعیه را در آنجا.

این آدمى که کتاب مفاتیح الجنان را سوزانده یا یک روزى براى سوزاندن امثال کتاب مفاتیح الجنان درست کرده بود این نمى دانست کتاب مفاتیح الجنان چى تویش است ، شاید یک دفعه هم مناجات شعبانیه را هم نخوانده بود، فکرش اینطور فکر نبود.

این دعاهائى که در ماه ها هست ، در روزها هست خصوصا در ماه رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان اینها انسان را همـچو تقویت روحى مى کند اگر کسى اهلش باشد ماها که نیستیم ، همچو تقویت روحى مى کند و همچو راه را براى انسان باز مى کند و نور افکن است براى اینکه این بشر را از این ظلمت ها بیرون بیاورد و وارد نور بکند که معجزه آساست!

به این دعاها عنایت بکنید گول بعضى از نویسنده ها و مثل امثال کسروى را نخورید که ادعیه را تضعیف مى کردند. این تضعیف ، تضعیف اسلام است ، نمى فهمند اینها، بیـچـاره اند، نمى دانند در این کتاب چـه چـیزها هست . همان مسائل قرآن است با لسان دیگرى که لسان ائمه باشد. لسان قرآن یک جور زبان است ، زبان دعا یک جور زبان است ، زبان علما و عرفا و اینها هم یک زبان دیگر است.

...

این ادعیه در ماه مبارک رجب و خصوصا در ماه مبارک شعبان اینها مقدمه و آرایشى است که انسان به حسب قلب خودش مى کند براى اینکه مهیا بشود برود مهمانى ، مهمانى خدا، مهمانى اى که در آنجا سفره اى که پهن کرده است قرآن مجید است و محلى که در آنجا ضیافت مى کند مهمش (لیله القدر) است و ضیافتى که مى کند ضیافت تنزیهى و ضیافت اثباتى و تعلیمى . نفوس ‍ را از روز اول ماه مبارک رمضان به روزه ، به مجاهده ، به ادعیه مهیا مى کند تا برسند به آن سفره اى که از آن باید استفاده کنند و آن (لیله القدر) است که قرآن در آن نازل شده است . این ضیافت الهى انسان را منقلب باید بکند از این جهت حیوانى به آن جهت واقعى ، انسانى ، از آن ظلمت هائى که اطلاع به آن داریم منقلب کند انسان را به آن نورهائى و آن نورها و نور مطلقى که همه عالم تبع اوست

...

این مناجات ها و این ادعیه اى که ائمه ما علیهم السلام بعد از اینکه دستشان کوتاه شده بود از اینکه دعوت ظاهرى خیلى واضح بکنند مردم را با همین ادعیه به آن راهى که باید ببرند، راه مى بردند!

...


منبع:

صحیفه نور

ابن روح

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

در زمان نیابت ابوالقاسم حسین بن روح ( سومین نائب خاص امام زمان علیه السلام ) از ابو سهل نوبختی که یکی از بزرگان شیعیان بود، پرسیدند:

چگونه تو به این سِمَتْ (نیابت امام زمان علیه السلام) انتخاب نشدی و حسین بن روح انتخاب شد؟

وی پاسخ داد:

"آنان که او را به این مقام برگزیده اند، خود داناترند.

کار من برخورد و مناظره با مخالفان و دشمنان است.

اگر من همانند حسین بن روح، مکان امام را می دانستم، شاید اگر در فشار قرار می گرفتم، محلّ حضرت را فاش می کردم؛ ولی اگر امام، زیر عبای ابوالقاسم پنهان شود، چنانچه او را قطعه قطعه کنند، هرگز لباسش را کنار نمی زند."


منبع:

سیره پیشوایان

مهدی پیشوایی


پابرهنه در آتش!

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ

مأمون رقى نقل مى کند:


روزى خدمت امام صادق علیه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرده ، نشست . آن گاه عرض کرد:
__ یابن رسول الله ، امامت حق شماست زیرا شما خانواده راءفت و رحمتید، از چه رو براى گرفتن حق قیام نمى کنید؟! در حالى که یک صد هزار تن از پیروانتان با شمشیرهاى بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
__ اى خراسانى ! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.

به کنیزى دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى که شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفید کرد.
به سهل فرمود:
__ اى خراسانى ! برخیز و در میان این تنور بنشین !
خراسانى شروع به عذر خواهى کرد و گفت :
__ یابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر!
امام فرمود:
__ ناراحت نباش ! تو را بخشیدم .

در همین هنگام ، هارون مکى ، در حالى که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
__ نعلین را بیانداز و در تنور بنشین !
هارون نعلینش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!!

امام با خراسانى شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن مى گفت که گویا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است . سهل مى گوید، بر سر تنور که رسیدم ، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد!

امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اینان پیدا مى شود؟!
عرض کرد:
__ به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود.

آن جناب نیز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت مى شد، ما قیام مى کردیم .


منبع:

داستانهاى بحارالانوار جلد 1
محمود ناصرى


برویم...برگردیم...

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

از جمله مقامات آخوند ملا عبدالله یزدى ( صاحب حاشیه ) این است که:

یک وقتى وارد اصفهان شد، چون قدرى از شب گذشته ، آخوند به توجّه باطنی نظرى در شهر اصفهان نمود پس به ملازمانش فرمود:

حرکت کنید که از این شهر با عجله بیرون رویم ، زیرا که چندین هزار بساط شراب مى بینم که در این شهر چیده شده و هر آن بیم نزول عذاب می رود!

پس حرکت کردند، هنوز بیرون شهر نرسیده بودند که وقت سحر رسید، آخوند دوباره توجه به شهر اصفهان کرد و به ملازمان فرمود:

برگردید زیرا چندین هزار سجّاده را مى بینم که پهن شده ونماز شب مى خوانند ، و این جبران آن را مى نماید!


منبع:

 مقامات مردان خدا
على میر خلف زاده


آخرین پیامبری که وارد بهشت می شود ، کیست؟!

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۲۲ ب.ظ

حضرت سلیمان از خداوند متعال زندگی شاهانه خواست و عرضه داشت:

« هَبْ لی مُلْکا لا یَنْبَغی لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدی » - سوره ص آیه 35 - « پروردگارا! مرا حکومتی عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد! »

خداوند متعال هم خواسته او را اجابت کرد و آن حضرت به زیباترین زندگی شاهانه دست یافت. 


حضرت سلیمان تمام دستورات شرعی را اعم از واجب و مستحب انجام می داد و معصوم بود و هیچ گناهی از وی صادر نشد ؛ با این حال حضرت صادق علیه السلام می فرماید:

حضرت سلیمان به خاطر پادشاهی دنیا ، بعد از همه پیامبران به بهشت داخل خواهد شد! - حیاة القلوب، ج1، ص354 -

بلی آنانکه از زندگی ساده دست کشیده و به دنبال تجملات و مادیات هستند، گرچه انسانهای پاک و بی گناهی هم باشند، از محاسبه روز قیامت در امان نخواهند بود.

امیرمؤمنان علیه السلام در شب 19 ماه رمضان منزل دخترش حضرت ام کلثوم علیهاالسلام مهمان بود، هنگامی که دو نوع خورشت! را در سفره ام کلثوم مشاهده کرد (دو قرص نان جو ، کاسه ای شیر و اندکی نمک !! ) فرمود:

دخترم یکی از آنها را بردار! مگر نمی دانی من در زندگی پیرو حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستم؟!

سپس فرمود:

دخترم! هر که خوراک و پوشاک او در دنیا نیکوتر است، ایستادن و انتظار او در قیامت نزد خداوند بیشتر خواهد بود! در حلال دنیا حساب و در حرامش عذاب خواهد بود! - منتهی الآمال، ج1، ص172 -


برگرفته از:

مبلغان ش 59

نشسته بود، و گوسفندانش پیش چشم او، علف هاى زمین را به دهان مى گرفتند و مى جویدند . صدها گوسفند، در دسته هاى پراکنده، منظره کوهستان را زیباتر کرده بود . پشت سرش، چند صخره و کوه و کتل، به صف ایستاده بودند . ابراهیم، به چه مى اندیشد؟ به شماره گوسفندانش؟ یا عجایب خلقت و پرودگار هستى؟

نگاهش به خانه اى مى ماند که در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گویى در حال کشف رازى یا حل معمایى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشید و ستارگان، جایى در قلب شیفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بیش از همه جا بود.

گوسفندان مى رفتند و مى آمدند، و ابراهیم از اندیشه پروردگار خود، بیرون نمى آمد . ناگهان، صدایى شنید؛ صدایى که او سالیان دراز در آرزوى شنیدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهیم را به گوش او مى رساند.

- یا قدوس!(اى خداک پاک و بى عیب و نقص )

ابراهیم از خود بى خود شد و لذت شنیدن آن نام دل انگیز، هوش از سر او برد!

چون به هوش آمد، مردى را دید که بر صخره بلندى ایستاده است . گفت:

((اى بنده خدا!اگر یک بار دیگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته اى از گوسفندانم را به تو مى دهم .))

همان دم، صداى ((یا قدوس )) دوباره در کوه و دشت پیچید . ابراهیم در لذتى دوباره و بى پایان، غرق شد .شوق شنیدن نام دوست، در او چنان اثر کرد که جز شنیدن دوباره و چند باره، اندیشه اى نداشت .

- دوباره بگو، تا دسته اى دیگر از گوسفندانم را نثار تو کنم .
- یا قدوس!
- باز هم بگو!
- یا قدوس!
...

دیگر براى ابراهیم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنیدن نام مبارک خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرینى که بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوینده ناشناس خواست که باز بگوید و عطایى دیگر بگیرد .

مرد ناشناس یک بار دیگر، صداى ((یا قدوس )) را روانه کوه ها کرد و ابراهیم بار دیگر به وجد آمد. اکنون، دیگر چیزى براى ابراهیم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهیم، پایان نپذیرفته بود، اما چیزى براى نثار کردن در بساط خود نمى یافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرین دارایى را نیز به او پیشنهاد کرد .

- اى بنده خوب خدا!یک بار دیگر آن نام دلنشین را بگوى تا جان خود را نثار تو کنم .

مرد ناشناس، تبسمى زیبا در صورت خود ظاهر کرد و نزد ابراهیم آمد . ابراهیم در انتظار شنیدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گویى سخن دیگرى با ابراهیم داشت .

- من جبرئیل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمان ها سخن تو در میان بود و فرشتگان از تو مى گفتند؛ تا این که همگى خداى خویش را ندا کردیم و گفتیم:

((بارالها!چرا ابراهیم که بنده خاکى تو است به مقام ((خلیل الهى)) رسید و ما را این مقام نیست؟!

خداوند، مرا فرمان داد که به نزد تو  بیایم و تو را بیازمایم .

اکنون معلوم گشت که چرا تو خلیل خدا هستى؛ زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده اى .

اى ابراهیم!گوسفندان، به کار ما نمى آیند و ما را به آن ها نیازى نیست . همه آن ها را به تو باز مى گردانم.

ابراهیم گفت:

شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نیست که چیزى را به کسى ببخشند و سپس بازگیرند . من آن ها را بخشیده ام و باز پس نمى گیرم .

جبرئیل گفت:

پس آن ها را بر روى زمین مى پراکنم، تا هر یک در هر کجاى صحرا و بیابان که مى خواهد، بچرد . پس، تا قیامت، هر که از این گوسفندان، شکار کند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است .

-برگرفته از: میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 377 و حدیقة الحقیقه، ص 168 و تذکرة الاولیاء، ص 508 و قصص الانبیاء، ص 65 و تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 553 و ج 5، ص 184 و ...

منبع:

حکایت پارسایان
رضا بابایى

بلاغ مبین ( تبلیغ و مبلغ در آیات )

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ

...
در رساندن پیام الهی به مردم، رعایت نکته هایی موجب تاثیر گذاری بیشتر است . البته این بدین معنا نیست که اگر این نکته ها رعایت شود، حتما و بدون استثناء تبلیغ اثر خواهد داشت، زیرا بسیاری از انبیاء الهی با تمام وجود و با رعایت تمام شرایط، از دین خداوند تبلیغ کردند، ولی عده ای که زمینه هدایت در وجودشان نبود - مانند زمین شوره زار - این مجاهدت ها در آنان اثر نداشت و بلکه گاهی اثر منفی در آنان مشاهده شد .

بر سیه دل چه سود خواندن وعظ                    نرود میخ آهنین در سنگ

در هر حال اگر مبلغ این شرایط را رعایت کند، موجب تاثیر گذاری بیشتر در اکثر مردم است .

با مروری بر معارف قرآن و شیوه های تبلیغی این کتاب آسمانی به نکات ارزشمندی بر خورد می کنیم که در تبلیغ می تواند راهنمای مبلغان باشد .

در این نوشتار به برخی از نکات به صورت مختصر و بدون شرح، اشاره می شود . حتما عزیزان مبلغ، با دقت در این نکته ها به مطالب بیشتری دست خواهند یافت .

1- پیام باید روشن، ساده، روان و قابل فهم و درک برای همه باشد . از این رو باید از بکار بردن عبارات و کلمات سخت و نا مانوس و غیر قابل فهم پرهیز کرد . زیرا قرآن کریم می فرماید: «وما علی الرسول الا البلاغ المبین (1) » و بلاغ مبین یعنی رساندن پیام به صورت روشن و بدون هر گونه ابهام .

2- فقط از خداوند باید گفت نه از هیچ کس دیگر . قرآن کریم می فرماید: «الذین یبلغون رسالات الله (2) » و البته پیام خداوند همان چیزی است که در قرآن و سنت بیان شده است . پس فقط از قرآن و حدیث بگوئیم .

3- باید با ملایمت و نرمی با طرف مقابل سخن گفت و از بکارگیری تندی و خشونت پرهیز کرد; زیرا نرمی و ملایمت اثر و نتیجه مطلوب تری دارد . قرآن کریم می فرماید: «وقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی (3) » .

4- از اثر بخشی تبلیغ نباید نا امید بود هر چند طرف خطاب فرعون باشد . «لعله یتذکر او یخشی (4) » .

5- تکیه گاه مبلغ در مقام تبلیغ فقط باید خداوند باشد . پس امید به کسی جز او نباید داشت . «علیه توکلت (5) » .

6- امید و حرکت مبلغ همیشه باید به سوی خداوند باشد . «والیه انیب (6) » .

7- توفیق و مساعدت را فقط از خداوند باید خواست . «وما توفیقی الا بالله (7) » .

8- دلسوز و جدی بودن و خود را برای نجات و هدایت مردم به آب و آتش زدن از ویژگی های مبلغان موفق است . «حریص علیکم (8) » .

9- در تبلیغ باید از روی عشق و علاقه و با محبت و مهربانی با مردم رفتار کرد . «رؤوف رحیم (9) » .

10- در برابر دشمنان قسم خورده و بی رحم، باید قاطع و سازش ناپذیر و نسبت به مؤمنان باید مهربان و دلسوز بود . «اشداء علی الکفار رحماء بینهم (10) » .

11- مبلغ باید با تمام وجود خود را از مردم بی نیاز بداند و به آنان اعلام کند که پاداش و مزد نمی خواهد . «قل لا اسئلکم علیه اجرا (11) » .

12- حلم و بردباری مبلغ باید بی نظیر بوده، مناسب، درست و صحیح برخورد کند . «انک لعلی خلق عظیم (12) » .

13- همه مبلغان باید به فکر انجام وظیفه باشند، نه به فکر اثر گذاری حتمی، فقط باید به وظیفه و تکلیف فکر کرد . «وما علی الرسول الا البلاغ (13) » .

14- شایسته است که مبلغ دینی با فصاحت صحبت کند، کلمات زیبا را به کار برد و از کلمات و عبارات غیر متعارف استفاده نکند . «واخی هارون هو افصح منی لسانا (14) » .

15- در برخورد با مشکلات جسمی، روحی، زیستی، اجتماعی و غیره باید محکم، ثابت و بدون سستی بود و در مقابل سنگ اندازی ها استقامت ورزید . «فاستقم کما امرت (15) » .

16- مبلغ نباید همیشه اثرپذیر بوده و همزنگ محیط و مردم شود، بلکه در برخی از موارد باید مرز خود را از آنان جدا کند . «فقل لی عملی ولکم عملکم (16) » ، «لا اعبد ما تعبدون (17) » .

17- خیر خواهی در تبلیغ از ویژگی های پیامبران است . «ابلغکم رسالات ربی وانصح لکم (18) » .

18- در مقام تبلیغ باید امانت را رعایت کرد . «ناصح امین » .

19- هدف مبلغ از تبلیغ باید اصلاح امور و مبارزه با فساد باشد و در مقام اصلاح طلبی تمام توان و امکانات خود را بکار گیرد . «ان ارید الا الاصلاح ما استطعت (19) » .

20- مبلغ باید به آنچه می گوید پایبند باشد و مردم از او عمل ببینند . «ما ارید ان اخالفکم الی ما انهکم عنه (20) » .

21- برای موفقیت در تبلیغ باید فقط خوف خدا را در دل داشت و نترسید . «والذین یبلغون رسالات الله ویخشونه ولا یخشون احدا الا الله (21) » .

22- مبلغ موفق کسی است که در مقام تبلیغ بر مصائب و ناملایمات صبور بوده، و از کوره در نرود و دلسرد و ناامید نگردد . «فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل (22) » ، «ولنصبرن علی ما اذیتمونا (23) » ، «واصبر وما صبرک الا بالله (24) » ، «واصبر علی ما یقولون (25) » .

23- در مقام تبلیغ باید هم بشیر بود و هم نذیر «بشیرا ونذیرا» ، نه باید مردم را ناامید کرد و نه به کلی امیدوار، بلکه باید آن ها را میان بیم و امید و خوف و رجاء نگه داشت .

24- از بدان، به خصوص بدان فامیل باید فاصله گرفت و راه را از آن ها جدا کرد . «انی بری ء منک (26) » .

25- مبلغ موظف است در برابر اهل فسوق و فجور موضع بگیرد و از اعمال آنان اعلام برائت کند . «انی بری ء مما تعملون (27) » ، «انی بری ء مما تشرکون (28) » .

26- تواضع و فروتنی نسبت به پیروان و هدایت یافتگان، از مهم ترین نکات در برخوردهای اجتماعی است . «واخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین (29) » .

27- روحانی وظیفه شناس در مقام تبلیغ دین موظف است به اهل ایمان بها دهد و آن ها را به سرمایه داران و متکبران نفروشد . «ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة والعشی (30) » .

28- چه زیباست که تبلیغ کننده از معارف دین، در مقام بندگی و عبادت بهتر از دیگران و سر مشق دیگران باشد . «فانا اول العابدین (31) » .

29- مبلغ باید در آنجا که خداوند اجازه می دهد، به افکار عمومی احترام بگذارد و با مردم در مسائلی که مربوط به خودشان و زندگی شان است مشورت نماید و خود سرانه عمل نکند . «وشاورهم فی الامر (32) » .

30- در تبلیغ باید از خانواده خود و اصلاح و تربیت و هدایت آنان غافل نبود، بلکه باید از آنان شروع کرد . «وامر اهلک بالصلاة (33) » ، «وانذر عشیرتک الاقربین (34) » .

31- در هیچ لحظه ای نباید از شر و مکر اهل مکر غافل شد . برای رهایی از دست آنان، خداوند بهترین پناهگاه است . «قل اعوذ برب الناس (35) » ، «قل اعوذ برب الفلق (36) » .

32- تقویت کردن قدرت تعقل طرف مقابل و به کار انداختن آن در مقام استدلال یکی از راه های انتقال مفاهیم اعتقادی و اثبات اعتقادات است . «فاسئلوهم ان کانوا ینطقون (37) » ، «فلما جن علیه الیل رءا کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لا احب الافلین (38) » .

33- در مقام استدلال می توان با سؤال کردن فطرت خفته مخاطب را بیدار ساخت . «اتعبدون ما تنحتون (39) » ، «اتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم ولا یضرکم (40) » ، «او لو کان ابائکم لا یعقلون شیئا ولا یهتدون (41) » .

34- استقامت و ماندن تا آخرین وضعیت، و تنها نگذاشتن مردم، مورد تاکید است . «وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (42) » .

35- عدم اظهار نیاز به مردم - حتی در شدت و نیاز - و بردن حاجات به پیشگاه قاضی الحاجات از ویژگی های معنوی مبلغان راستین است . «رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر (43) » .

36- صراحت لهجه، شفاف سخن گفتن و پرهیز از سخنان دو پهلو، تاثیر بیشتری در انتقال پیام دارد . «انی بری ء مما تعملون (44) » ، «انی لعملکم من القالین (45) » ، «اف لکم ولما تعبدون من دون الله (46) » .

37- برای استدلال و بیان حجت باید زمینه سازی کرد . «فنظر نظرة فی النجوم فقال انی سقیم (47) » ، «فراغ الی الهتهم فقال الا تاکلون (48) » .

38- بیان نقاط مثبت جنبه حق، می تواند مخاطب را در استدلال برای حق، بهتر قانع کند . «الذی خلقنی فهو یهدین والذی هو یطعمنی ویسقین واذا مرضت فهو یشفین (49) » .

39- مبلغ نباید فضائلی را برای خود ادعا کند که در او وجود ندارد . «ولا اعلم الغیب ولا اقول انی ملک (50) » .

40- همتا دانستن خود با خصوصیات مادی و انسانی مردم و اعلام این همتا انگاری برای آنان، شبهات را از دل آنان زدوده و بر اعتمادشان خواهد افزود . «سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا (51) » .

41- دعوت یک روحانی فقط باید برای خدا و به سوی خدا باشد نه به سوی خود یا گروه و باند خود . «ومن احسن قولا ممن دعا الی الله وعمل صالحا وقال اننی من المسلمین (52) » .

42- با بیان جملات امید بخش می توان روح مقاومت را در مردم زنده کرد . «وقال موسی لقومه استعینوا بالله واصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبة للمتقین (53) » .

43- بیان نعمت های الهی و تذکر دادن نسبت به آن ها، روحیه تعبد و خداگرایی مردم را تقویت می کند . پس باید همچون انبیاء الهی نعمت های الهی را برشمرد و نسبت به آن ها آگاهی داد . «قال اغیر الله ابغیکم وهو فضلکم علی العالمین (54) » ، «اذکروا نعمة الله علیکم اذ انجیکم (55) » .

44- می توان حوادث و تحولات گذشته را بیان کرد و خوبی ها و بدی ها را با یکدیگر مقایسه نمود، تا مردم با توجه به تجربه های گذشته متذکر شوند . «وذکرهم بایام الله (56) » .

45- اگر مبلغ دینی می خواهد موقتا جایی برود و مدتی در میان مردم نباشد، بهتر است کسی را که مورد اعتماد باشد به جای خود مشخص کند و او را توجیه کرده، راهنمائی های لازم را نسبت به او انجام دهد . «وقال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی واصلح ولا تتبع سبیل المفسدین (57) » .

46- حال که خداوند متعال توفیق تبلیغ دین را داده است، باید نسبت به این توفیق الهی شاکر بود . «یا موسی انی اصطفیتک علی الناس برسالاتی وبکلامی فخذ ما اتیتک وکن من الشاکرین (58) » .

47- مبلغ باید نسبت به دستورات الهی جدی و محکم باشد و با شدت، قوت، صلابت، جدیت، حساسیت و غیرت دینی آن ها را تبلیغ کرده و در عمل به عرصه ظهور برساند . «فخذها بقوة (59) » ، «یا یحیی خذ الکتاب بقوة (60) » .

  • پاورقــــــــــــــــــــی



1) عنکبوت/18 .

2) احزاب/39 .

3) طه/44 .

4) همان .

5) هود/88 .

6) همان .

7) همان .

8) توبه/128 .

9) همان .

10) فتح/29 .

11) انعام/90 .

12) قلم/4 .

13) مائده/99 .

14) قصص/34 .

15) کافرون/2 .

16) یونس/34 .

17) کافرون/2 .

18) اعراف/62 .

19) هود/88 .

20) همان .

21) احزاب/39 .

22) احقاف/35 .

23) ابراهیم/12 .

24) نحل/127 .

25) مزمل/10 .

26) حشر/16 .

27) شعراء/216 .

28) انعام/78 .

29) حجر/88 .

30) انعام/53 .

31) زخرف/81 .

32) آل عمران/159 .

33) طه/132 .

34) شعراء214 .

35) ناس/1 .

36) فلق/1 .

37) انبیاء/66 .

38) انعام/76 .

39) صافات/95 .

40) انبیاء/66 .

41) بقره/170 .

42) انبیاء/87 .

43) قصص/24 .

44) شعراء/216 .

45) شعراء/168 .

46) انبیاء/67 .

47) صافات/89- 88 .

48) صافات/91 .

49) شعراء/89 .

50) هود/31 .

51) اسراء/93 .

52) فصلت/32 .

53) اعراف/128 .

54) اعراف/140 .

55) ابراهیم/6 .

56) ابراهیم/5 .

57) اعراف/142 .

58) اعراف/144 .

59) اعراف/145 .

60) مریم/12

منبع:
مبلغان ش 33

پاپوش برای فلسفی

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

خطیب توانا مرحوم فلسفی:

در سال 1347 یک روز قبل از ظهرکه  در تقویم جیبی خود آن روز را 12 مرداد  یادداشت کرده ام از ساواک به من تلفن شد. صدای تلفن کننده برایم آشنا بود چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاریهایی از ساواک تلفن می زدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید، اتومبیل به دنبال شما می آید، زیرا قرار است که ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد.»

بعدازظهر بود که ماشین آمد و سوار شدم، ماشین وارد خیابان زعفرانیه شمیران شد، از آنجا به خیابانی که به سعدآباد منتهی می گردید آمد، کمی که جلو رفت، به چهار راه رسید،دست چپ داخل خیابانی پیچید که نسبتاً کوتاه بود و تا انتهای این خیابان رفت. در آن جا وارد منزلی باغچه مانند شد که دری بزرگ داشت، اتومبیل داخل رفت و ما جلوی یک راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو 5/2 متر بود، دیدم طرف دست راست دری است و مقابل این در طرف دست چپ چند نفر که از هشت نفر کمتر نبودند ایستاده اند، من که رسیدم، یک نفر آمد در را باز کرد و من داخل رفتم.

اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آن جا نصیری روی یک مبل نشسته بود. میز کوچک و کوتاهی به اندازه یک چای گذاشتن با ظرف میوه ای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود. من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود، اول شروع به گله گذاری کرد که: «خلاصه از شما گله مند هستم! اعلیحضرت گله مند است، دستگاه گله مند است و لذا امروز شما را به این جا خواسته ام که قدری خصوصی با شما صحبت کنم.

صحبت من این است که با زبان ملایمت به شما می گویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد به حکومت بردارید. منبر بروید ولی عادی. اگر قبول می کنید و به ما قول می دهید، خیلی خوب؛ ولی اگرقبول نکنید، عکسی تهیه شده است که حیثیت شما را بر باد می دهد.
»

عکس را درآورد و به من نشان داد. عکس، سر و صورت من را که به بدن مردی مونتاژ شده بود، در کنار یک زن نشان می داد. نصیری گفت: «از این عکس تعداد کثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نکردید آنها را در سراسر مملکت پخش خواهیم کرد و ضربه غیرقابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای این بود که خواستم قبل از پخش عکس با شما ملاقات کنم، و این مطلب را بگویم.»

 جوابی که به نصیری دادم:

وقتی نصیری عکس را نشان داد، من با کمال خونسردی گفتم: «خیلی خوب، شما این عکس ساختگی راتهیه کرده اید، اما من هم دو سه جمله برای آگاهی شما می گویم:

اولاً، انتقادهای من یک فریضه دینی به نام امر به معروف و نهی از منکر است. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تکلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفه دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام وظیفه دینی من هستند.

ثانیاً این نکته را هم به شما بگویم که ما خودمان روی منبر گفته پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را می خوانیم: که «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی». اگر من کشیش نصرانی بودم و جامعه ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عکس در افکار مردم اثر می گذاشت، زیرا آنها می گفتند که شما خود را تارک دنیا می دانید و زن نمی گیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج می کنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند حالا اگر عکس یک روحانی مسلمان با زن نشان بدهید، چه زیانی به او می رسانید! بنابراین، پخش این عکس در میان مسلمانان بی اثر است.

اما مردمی که بدانند شما این عکس را مونتاژ کرده و پخش نموده اید تنفر آنها از شما دو چندان می شود. آنوقت خواهید دید که ضرر کرده اید و با توجه به این که شصت و اندی سال از عمرم می گذرد، مردم به سادگی می توانند به غیرواقعی بودن این عکس پی ببرند! به همین جهت هرگز کوچکترین اضطرابی از این که شما می خواهید این عکس را پخش کنید ندارم. من در پناه خدا و برای رضای خدا حرفهایم را می زنم و شما هم آزاد هستید تاهرکاری که می خواهید بکنید!».

من حرفها را با کمال صراحت گفتم، نصیری هم خیلی تعجب کرد که من در مقابل دیدن آن عکس کوچکترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم. فردای آن روز به آقایان اهل علم که روزها به منزل من می آمدند، اجمالاً گفتم: «ممکن است برای من یک عکس ساختگی پخش کنند. الان ذهنتان را متوجه می کنم که این کار ساواک است و پخش آن را هم ساواک به عهده دارد.» اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم.

هنوز مدت زیادی از این ملاقات نگذشته بود که آنها برای این که نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند یک روز که برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عکس را به راننده ام دادند و عکسی را نیز برای مرحوم حاج عباس علی اسلامی ـ متصدی مسجد سید عزیزالله ـ فرستادند. آن بیچاره ها این عکس مونتاژ را آخرین تیر در ترکش خود، برای به سکوت کشاندن من به حساب می آوردند و نمی خواستند آنرا به آسانی خرج کنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من به کار گیرد.

 
واکنش مردم نسبت به آن نقشه پلید:

از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند در مسجد جامع تهران دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند؛ لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.

بعضی از اشخاص که آن را دیده بودند، به من تلفن می کردند و از این حرکت مذبوحانه اظهار تاسف می نمودند!! و من جواب می دادم: «این مساله برای من مهم نیست؛ اما از آن جا که حاکی از شرف سوزی و فضیلت سوزی است، باعث می شود که در این مملکت هیچ کس احساس امنیت خاطر نکند و امنیت از مردم سلب می شود وآنها همیشه در نگرانی به سر می برند.»

خدا شاهد است که پس از پخش عکس مزبور، حتی یک تلفن هم به من نشد که اسائه ادبی صورت گیرد، یاچیز ناروایی گفته شود. بلکه برعکس همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار نیز نسبت به اقدام ضدانسانی ساواک می کردند. لذا این قضیه برای ساواک نتیجه معکوس داشت.

مردی مسلمان و آزاده و فهیم که بسیار اهل درک بود و گاهی درمجالس با هم برخورد می کردیم و سلام و علیکی داشتیم، با این که هرگز منزل من نیامده بود، تلفن کرد و گفت: «می خواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شمارا ببینم.»

آمد و گفت: «از این عکس که پخش کرده اند به من هم دادند.» عکس را نشان دادو جلوی من پاره کرد و دو ریخت و گفت: «آمده ام به شما تبریک بگویم. می دانستم و می دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد می کنید، اماذ فکر نمی کردم انتقادهای شما این قدر روی دستگاه اثر گذاشته باشد و آن ها را تا این اندازه در فشار سیاسی قراردهد که دست به چنین کاری بزنند، وقتی که این عکس را ساواک منتشر کرد، فهمیدم انتقادات شما برای این ها کشنده است که به این فکر پلید افتاده اند و اقدام به چنین سیاهکاری نمودند.»

نکته دیگر اینکه من در مجالس فواتح، یا صبح منبر می رفتم یا عصر، و یا این که هم صبح و هم عصر منبر می رفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود، و لذا هر چند ساعت دو مجلس می گرفتند.

روزی ساعت یک تا سه بعدازظهر به مسجدالجواد وعده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم. اما برای مجلس دیگری که از ساعت سه تا پنج مرا دعوت کردند.

گفتم: «نمی توانم دو منبر متولی بروم. منبر اول را ـ در ساعت قبل از آن ـ وعده دادم؛ اگر می توانید اولی را موافق کنید که از من صرف نظر کند، می آیم، وگرنه نمی شود.»

شخص دعوت کننده گفت: «غیر ممکن است و باید بیایید»، تعجب کردم که چرا وی این همه اصرار می کند. بعد گفت: «انتقادات شما از دستگاه باعث پخش عکس از طرف ساواک شده است. من می خواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید، تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من که ازدنیا رفته است باشد!» من هم ناچار دعوت او را پذیرفتم.

بنابراین پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلکه برعکس، عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود. -
خاطرات و خطرات -


منبع:

مبلغان ش 12


مذلّ المؤمنین!

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ
(حسن بن ابى العلاء) گوید:
من به همراه بیست نفر به سوى مکه حرکت کردیم و در هر منزلى از براى آنها گوسفندى مى کشتم چون وارد بر امام صادق علیه السلام شدم .

حضرتش فرمود:
واى بر تو! ای حسن بن علاء! آیا مؤ منین را ذلیل مى کنى و آنها را اذیت مى نمایى؟!
 عرض کردم :
پناه مى برم به خدا از این موضوع
فرمود:
به من رسیده است که تو در هر منزلى گوسفندى از براى هم سفرى هاى خود مى کشتى .
عرض کردم :
آرى ولکن به خدا قسم من براى خشنودى پروردگار این کار را مى کردم
حضرت فرمود:
 آیا نمى بینى در آنها کسانى هستند که دوست دارند داراى مال باشند و مانند تو آنها نیز نیکوئى کنند، و حال آنکه قدرت ندارند، و بر آنها گران مى آید!
عرض کردم :
توبه مى کنم و دیگر این عمل را انجام نمى دهم!!
حضرت فرمود:
حرمت مؤ من نزد خدا بزرگتر است از هفت آسمان و هفت زمین و فرشتگان و کوهها و آنچه در آنهاست!


منبع:

یکصد موضوع 500 داستان
سید على اکبر صداقت

« مـــــــوز » در « قــــــرآن »

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ

وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ - سوره مبارکه واقعه -

 اصحاب یمین در میان درختان سدر بی خار و درختان موز هستند که میوه هایش روى هم چیده شده از پایین درخت تا بالاى آن!

برخی از تفاسیری که می گویند مراد از « طلح » درخت « موز » است: تفسیر صافی ، تفسیر المیزان ، تفسیر نمونه ، تفسیر غریب القرآن و ... ذیل آیه شریفه.

بعضى از مفسران گفته اند:

باتوجه به این که درخت سدر برگهائى بسیارکوچک و درخت موز برگهائى بسیار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذکر این دو درخت اشاره لطیفى به تمام درختان بهشتى است که در میان این دو قرار دارد - تفسیر نمونه -



نسیبه

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۱ ب.ظ

اثرى که روى شانه نسیبه دختر کعب (که به نام پسرش عماره ، (ام عماره ) خوانده مى شد) باقى مانده بود، از یک جراحت بزرگى درگذشته حکایت مى کرد. زنان و بالاخص دختران و زنان جوانى که عصر رسول خدا را درک نکرده بودند، یا در آن وقت کوچک بودند، وقتى که احیانا متوجه گودى سر شانه نسیبه مى شدند، با کنجکاوى زیادى از او ماجراى هولناکى را که منجر به زخم شانه اش شده بود مى پرسیدند. همه میل داشتند داستان حیرت انگیز نسیبه را در صحنه ( احد) از زبان خودش بشنوند.

(نسیبه ) هیچ فکر نمى کرد که در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش یکدیگر بجنگد و از رسول خدا دفاع کنند. او فقط مشک آبى را به دوش ‍ کشیده بود، براى آنکه در میدان جنگ به مجروحین آب برساند. نیز مقدارى نوار از پارچه تهیه کرده و همراه آورده بود تا زخمهاى مجروحین را ببندد. او بیش از این دو کار، در آن روز براى خود پیش بینى نمى کرد.

مسلمانان در آغاز مبارزه با آنکه از لحاظ عدد زیاد نبودند و تجهیزات کافى هم نداشتند، شکست عظیمى به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالى کرد، ولى طولى نکشید در اثر غفلتى که یک عده از نگهبانان تل (عینین ) در انجام وظیفه خویش کردند، دشمن از پشت سر شبیخون زد، وضع عوض شد و عده زیادى از مسلمانان از دور رسول اکرم پراکنده شدند.

(نسیبه ) همینکه وضع را به این نحو دید، مشک آب را به زمین گذاشت و شمشیر به دست گرفت ، گاهى از شمشیر استفاده مى کرد و گاهى از تیر و کمان . سپر مردى را که فرار مى کرد نیز برداشت و مورد استفاده قرار داد. یک وقت متوجه شد که یکى از سپاهیان دشمن فریاد مى کشد:(خود محمد کجاست ؟ خود محمد کجاست ؟)

نسیبه فورا خودر را به او رساند و چندین ضربت بر او وارد کرد. و چون آن مرد دو زره روى هم پوشیده بود، ضربات نسیبه چندان در او تاءثیر نکرد، ولى او ضربت محکمى روى شانه بى دفاع نسیبه زد که تا یک سال مداوا مى کرد. رسول خدا همینکه متوجه شد خون از شانه نسیبه فوران مى کند، یکى از پسران نسیبه را صدا زد و فرمود:( زود زخم مادرت را ببند) وى زخم مادر را بست و باز هم نسیبه مشغول کارزار شد.

در این بین ، نسیبه متوجه شد یکى از پسرانش زخم برداشته ، فورا پارچه هایى که به شکل نوار براى زخم بندى مجروحین با خود آورده بود، درآورد و زخم پسرش را بست . رسول اکرم تماشا مى کرد و از مشاهده شهامت این زن لبخندى در چهره داشت . همینکه نسیبه زخم فرزند را بست به او گفت :(فرزندم زود حرکت کن و مهیاى جنگیدن باش ) هنوز این سخن به دهان نسیبه بود که رسول اکرم ، شخصى را به نسیبه نشان داد و فرمود:(ضارب پسرت همین بود)

نسیبه مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیرى به ساق پاى او نواخت که به روى زمین افتاد. رسول اکرم فرمود:(خوب انتقام خویش را گرفتى ، خدا را شکر که به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت ).

عده اى از مسلمانان شهید شدند و عده اى مجروح ، نسیبه جراحات بسیارى برداشته بود که امید زیادى به زنده ماندنش نمى رفت .

بعد از واقعه احد، رسول اکرم براى اطمینان از وضع دشمن ، بلافاصله دستور داد به طرف (حمراءالاسد) حرکت کنند. ستون لشکر حرکت کرد. نسیبه نیز خواست به همان حال حرکت کند، ولى زخمهاى سنگین اجازه حرکت به او نداد.
همینکه رسول اکرم از (حمراءالاسد) برگشت ، هنوز داخل خانه خود نشده بود که شخصى را براى احوالپرسى نسیبه فرستاد. خبر سلامتى او را دادند. رسول خدا از این خبر خوشحال و مسرور شد.


منبع:

داستان راستان

شهید مطهری

لذتی متفاوت...

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ

یکی از خادمان صحن مطهر حضرت سیدالشهدا می گوید:
یک شب پس از نماز مغرب و عشا، آقای "وحید بهبهانی" و آقای " یوسف بحرانی" را دیدم که در مورد مسئله ای علمی با هم مذاکره می کردند. صحبت آنها به قدری طول کشید که حرم خلوت شد و خادمان خواستند در حرم را ببندند. آنها در حال گفتگو از حرم بیرون رفتند و در صحن، باز مشغول بحث شدند. پس از ساعتی، باز هم خادمان صدا بلند کردند که می خواهند درِ صحن را ببندند. آن دو عالم بزرگوار، از صحن نیز بیرون رفتند و پشت به در حرم، مباحثه خود را ادامه دادند. در آن حال من از آنها جدا شده و به خانه رفتم.
نزدیک اذان صبح به سوی حرم مطهر آمدم، تا درهای صحن را باز کنم، با تعجب فراوان، آن دو را دیدم که همچنان پشت در ایستاده و بدون اینکه متوجّه اطراف خود باشند، با جدیّت در مورد مشکل علمی خود گفتگو می کنند!! در صحن را باز کردم ؛ آن دو رفتند تا برای نماز آماده شوند!


منبع:
مبلغان ش 81

شکافنده علم!!

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ

...

امام باقر علیه السلام چنان عظمت معنوی خیره کننده ای داشتند که دانشمندان دیگر مذاهب را به تحسین وادار کرده است، از جمله ذهبی و صفدی از دانشمندان بنام اهل تسنن می نویسند:

« وکان احد من جمع العلم والفقه والدیانة والثقة والسؤدد وکان یصلح للخلافة (1) ; [امام باقرعلیه السلام] از کسانی است که بین علم، فقه، دیانت، وثاقت و متانت جمع کرده و برای خلافت اهلیت داشته است

موقعیت ممتاز علمی :

از ویژگیهای ممتاز امام باقرعلیه السلام موقعیت ممتاز علمی ایشان در بین تمام دانشمندان آن زمان بود که با اظهار گوشه هایی از علم لدنی خود، ضعف و حقارت علوم اکتسابی و بشری را آشکار ساخت و تمام دانشمندان را مجذوب قدرت علمی خود نمود تا جایی که بزرگ ترین دانشمندان، خود را در مقابل عظمت علمی امام حقیر می شمردند .

عبدالله بن عطاء می گوید:

« ما رایت العلماء عند احد اصغر علما منهم عند ابی جعفر; دانشمندان را از نظر علمی نزد هیچ کس کوچکتر از آنها نزد ابی جعفرعلیه السلام ندیدم .» سپس اضافه می کند: « لقد رایت الحکم عنده کانه مغلوب وکان عالما نبیلا جلیلا فی زمانه;
حکم [بن عیینه] را دیدم که نزد امام علیه السلام مغلوبی بیش نبود و حال آن که «حکم » عالم برجسته و بزرگی در زمان خود بود! » (2) و در بعضی متون نقل شده که او گفته است: « کانه صبی بین یدی معلمه; [در مقابل امام باقرعلیه السلام انگار] «حکم » مانند کودکی دانش آموز نزد معلم خود بود! » (3)

این ویژگی امام چنان برجسته بود که به لقب « باقر » یعنی شکافنده علوم مشهور گردید .

مورخین در توضیح این لقب امام می نویسند: « سمی الباقر لانه بقر العلم ای شقه فعرف اصله وخفیه; محمد بن علی، باقر نامید شد به خاطر اینکه او علم و دانش را شکافت و اصل و باطن علم را شناخت! » (4)

اعتراف دانشمند نصرانی به دانش امام علیه السلام :

هشام بن عبدالملک، امام باقر علیه السلام را از مدینه به شام تبعید کرد.

امام علیه السلام در مدت حضور در شام، در میان مردم می نشست و سؤالات آنان را پاسخ می داد .

روزی مشاهده نمود که عده ای از مسیحیها به بالای کوهی می روند، امام فرمود: این گروه به کجا می روند؟ مردم پاسخ دادند: آنها در هر سال یک روز به نزد دانشمند خود می روند و سؤالاتشان را از او می پرسند . امام علیه السلام از علم و دانش او پرسید، مردم در پاسخ عرض کردند: او عالم ترین آنهاست .

آن حضرت به اتفاق اصحابش همراه با مسیحیها به بالای کوه رفتند . وقتی نزد آن عالم مسیحی رسیدند از امام پرسید: آیا تو از ما مسیحیها هستی یا از امت مرحومه (مسلمانان) ؟ امام فرمودند: از امت مرحومه هستم . پس پرسید؟ آیا از دانشمندان آنان هستی یا از جاهلین آنها؟ امام فرمود: از جاهلین آنها نیستم . پس آن مسیحی رو به امام عرض کرد: آیا می پرسی یا بپرسم؟ امام فرمود: بپرس . هر سؤالی که نصرانی پرسید، امام علیه السلام جوابش را بیان فرمود، از جمله این سؤال را پرسید که: دو برادر در یک زمان متولد می شوند و در یک ساعت می میرند و در قبر واحدی دفن می شوند ولی یکی از آنان 150 سال عمر کرده و دیگری 50 سال، این دو برادر چه کسانی هستند؟ امام فرمود: این دو برادر «عزیر» و «عزره » هستند که سی سال با هم زندگی کردند، پس به امر خدا «عزیر» صد سال مرد ولی «عزره » زندگی می کرد، پس خداوند «عزیر» را زنده کرد و بیست سال با هم زندگی کردند و با هم از دنیا رفتند . در این لحظه بود که دانشمند نصرانی رو به مسیحیها کرد و گفت:

« ما رایت احدا قط اعلم من هذا الرجل; هرگز احدی را عالم تر از این مرد ندیده ام .» « لا تسالونی عن حرف وهذا بالشام; تا زمانی که این مرد در شام است در مورد هیچ حرفی از من سؤال نکنید! » (5)

رسوایی هشام :
روزی ابرش کلبی از هشام بن عبدالملک پرسید:

« من هذا الذی احتوشته اهل العراق یسالونه; این شخص کیست که مردم کوفه او را در میان گرفته و سؤالات خود را از او می پرسند؟»

هشام ( به عنوان تمسخر ) در پاسخ گفت:

« هذا نبی الکوفة وهو یزعم انه ابن رسول الله وباقر العلم ومفسر القرآن; او پیامبر کوفه است!! و خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسر قرآن می داند .»

سپس گفت: ای ابرش برو و از او سؤالی بپرس که پاسخ آن را بلد نباشد، ابرش هم چنین کرد.

ولی هر سؤالی که پرسید، امام بلافاصله پاسخی دقیق برایش بیان نمود، او که از احاطه علمی امام بهت زده شده بود، بلند شد در حالی که به آن حضرت می گفت: «انت ابن بنت رسول الله حقا; تو به حق پسر دختر رسول خدا هستی

سپس به نزد هشام آمد و گفت: « دعونا منکم یا بنی امیة فان هذا اعلم اهل الارض بما فی السماء والارض، فهذا ولد رسول الله صلی الله علیه وآله; ما را رها کنید ای بنی امیه! همانا این شخص عالمترین اهل زمین نسبت به آنچه در آسمان و زمین است می باشد، پس او فرزند رسول خداست که صلوات خداوند بر او و آل او باد .» (6)

پیشگویی رسول خداصلی الله علیه وآله :

پیشگویی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله در مورد امام باقرعلیه السلام برای جابر بن عبدالله انصاری و اینکه جابر در اواخر عمر توفیق زیارت امام باقرعلیه السلام نصیبش خواهد شد، بسیار معروف است که به صورتهای مختلفی نقل شده (7) و خود جابر هم در مناسبتهای مختلفی این پیشگویی را برای مردم بیان کرده است که به یک مورد از آنها اشاره می کنیم:

نقل شده که :

جابر بن عبد الله در مسجد رسول خدا می نشست و فریاد می زد: «یا باقر، یا باقر العلم » اهل مدینه می گفتند: جابر هزیان می گوید، جابر پاسخ می داد: به خدا قسم من هزیان نمی گویم، از رسول خدا شنیدم که فرمود: « انک ستدرک رجلا من اهل بیتی، اسمه اسمی وشمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا; ای جابر مردی از اهل بیت من را درک می کنی که اسم او همانند اسم من است و شمائل و شکل او همانند شمائل من است، او علم را می شکافد، شکافتنی .» پس جابر می گفت: این فرمایش رسول خدا است که مرا به این کار وادار کرده است .

روزی جابر، امام باقرعلیه السلام را در حالی که خردسال بود مشاهده کرد ؛ عرض کرد:

ای پسر! روی خود را به سوی من کن، امام علیه السلام به سوی او برگشت . سپس عرض کرد: قسم به آن که جانم در دست اوست، شمائل و خصوصیات پیامبرصلی الله علیه وآله در این جوان است . از او پرسید: اسم تو چیست؟ امام فرمود: «اسمی محمد; اسم من محمد است .» جابر پرسید: فرزند چه کسی هستی؟ فرمود: فرزند علی بن الحسین علیهما السلام هستم، سپس عرض کرد: « یا بنی فدتک نفسی انت الباقر؟ ; جانم فدای تو باد، آیا تو باقر هستی؟ امام فرمود: آری . جابر سر مبارک امام را بوسید و گفت: « بابی انت وامی، ابوک رسول الله یقرئک السلام; پدر و مادرم به فدایت، پدرت رسول خدا به تو سلام می رساند» . امام علیه السلام فرمود: « علی رسول الله السلام ما قامت السماوات والارض وعلیک السلام یا جابر بما بلغت السلام; سلام بر رسول خدا مادامی که آسمانها و زمین پابرجاست و سلام بر تو ای جابر بخاطر سلامی که رساندی .» سپس جابر عرض کرد: « انت الباقر حقا، انت الذی تبقر العلم بقرا ; تو به حق باقر هستی، تو کسی هستی که علم را حقیقتا می شکافی .» (8)
...


بنای بزرگ ترین نهضت علمی جهان اسلام و تشیع:

در زمان امام باقرعلیه السلام که اوضاع سیاسی کمی آرامتر شده بود و کتابت و نقل حدیث آزاد شده و مردم تا حدودی به ماهیت پلید حکام بنی امیه پی بردند، آن حضرت بزرگ ترین نهضت علمی جهان اسلام و تشیع را بنا نهادند و عالم اسلام را از علوم سرشار خود سیراب ساختند .

در این عصر بود که تدوین فرهنگ شیعه شامل فقه، تفسیر و اخلاق آغاز شد . این رشد علمی موجب شد که درباره امام باقرعلیه السلام گفته شود:

« ولم یظهر من ولد الحسن والحسین من العلوم ما ظهر منه من التفسیر والکلام والاحکام والحلال والحرام; (9) آنچه از دانشهایی همچون تفسیر، کلام، احکام و حلال و حرام از امام باقرعلیه السلام ظاهر گشت از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام ظاهر نگردید

از این رو رجال و شخصیتهای بزرگ علمی آن روزگار از محضر امام باقر علیه السلام کسب فیض می کردند و شاگردان زیادی در این دانشگاه بزرگ اسلامی تربیت یافتند . شخصیتهایی همچون « جابر بن یزید جعفی » ، « کیسان سجستانی » ، « ابن مبارک » ، « زهری » ، « اوزاعی » ، « هشام ابن حکم » ، « هشام ابن سالم »

و حتی برخی از بزرگان اهل سنت مانند « ابو حنیفه » ، « مالک » و « شافعی » از آثار علمی آن حضرت بهره مند شده و سخنان ایشان را بی واسطه وگاه با چند واسطه نقل نموده اند .

همچنین علاوه بر مورخین و محدثین شیعه، بسیاری از مورخین و علمای اهل سنت همچون طبری، بلاذری، خطیب بغدادی، ابو نعیم اصفهانی و زمخشری، سخنان درر بار آن امام بزرگ را بیان نموده اند و در کتب آنها جمله: « قال محمد بن علی » و یا « قال محمد الباقر » فراوان دیده می شود . (10) 

...

_______________________________

پاورقی:

1- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسة الرسالة، ج 4، ص 402; تاریخ الاسلام، ذهبی، دارالکتاب العربی، ص 402; الوافی بالوفیات، صفدی، النشرات الاسلامیه، ج 4، ص 102 .

2- تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، مؤسسه اهل البیت، ص 302; البدایة و النهایة، ابن کثیر دارالکتب العلمیة، ج 9، ص 323 .

3- الارشاد، همان، ص 263 .

4- سیر اعلام النبلاء، همان، ص 402; الوافی بالوفیات، صفدی، همان، ص 102; تاریخ الاسلام، همان، ص 263 .

5- بحارالانوار، مجلسی، همان، ص 313 .

6- مناقب ابن شهر آشوب، دارالاضواء، ج 4، ص 213; بحارالانوار، همان، ص 355 .

7- تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، ج 54، ص 276; بحارالانوار، مجلسی، همان، ص 226 .

8- مناقب، ابن شهرآشوب، همان، ص 212 .

9- مناقب ابن شهر آشوب، همان، ص 372; بحارالانوار، ج 46، ص 294 .

10- سیره پیشوایان، همان، ص 307 .

برگرفته از:

مبلغان ش 40

آیت الله اصفهانی ( زندگینامه )

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

سید ابوالحسن اصفهانى در سال 1284 هجرى قمرى در دهکده مدیسه واقع در جنوب غربى فلاورجان اصفهان به دنیا آمد و زیر نظر مستقیم پدرش نشو و نما کرد.
بیش از چهارده سال نداشت که نزد پدر رفت و تقاضا کرد تا به او اجازه دهد درس دینى و حوزه اى بخواند.
پدر مخالفت کرد و گفت:
اگر چنین کارى را انجام دهى، من عهده دار مخارج زندگى و تحصیل تو نمى شوم!

سید ابوالحسن که عشق به تحصیل، در جانش جوانه زده بود، مودبانه گفت:
اشکالى ندارد، شما فقط اجازه بدهید، بقیه اش را خودم بر عهده مى گیرم!

سید ابوالحسن پس از کسب اجازه از پدر، به قصد ادامه تحصیل به اصفهان که در آن زمان یکى از حوزه هاى مهم علمى شیعه بود، عزیمت نمود و در حجره اى در زاویه مدرسه صدر اصفهان سکونت گزید و مشغول تحصیل علوم دینى شد.

ایام زمستان فرا رسید، در حالى که سید ابوالحسن نه فرشى داشت و نه چراغى! شبى از شب ها پدرش به اصفهان مسافرت کرد و براى دیدن فرزندش، به مدرسه صدر رفت و با آن وضع رقت بار و نابهنجار سید ابوالحسن مواجه گردید. پدر با زبان ملامت آمیز گفت:

نگفتم طلبه نشو، طلبگى گرسنگى دارد، محرومیت دارد و...

سخنان پدر بر قلب کوچک و پاک و باصفاى سید ابوالحسن تاثیر کرد و سید دگرگون شد، آن گاه به طرف قبله ایستاد و حضرت امام زمان (عج) را مخاطب قرار داد و گفت:

اى امام زمان (عج)! عنایتى کن، تا نگویند که ما آقا نداریم!

چند دقیقه نگذشته بود، که درب مدرسه را زدند، فراش درب را باز کرد و معلوم شد، یک نفر با سید ابوالحسن کار دارد. سید ابوالحسن شخصى را دید، پنج ریال به او داد و گفت:

یک شمع هم در طاقچه اطاق است، آن را روشن کن، تا نگویند شما آقا ندارید!

سید ابوالحسن در طول دوران تحصیل از نظر مالى، سخت در مضیقه بود، به طورى که بعد از خواندن هر کتاب، ناچار مى شد آن را بفروشد و از پول فروش آن کتاب بعدى را تهیه کند. اما فقر و تنگدستى مانع از ادامه تحصیل او نشد و او با تحمل مشکلات، تحصیلات خود را با عشق و علاقه زیادى دنبال کرد.

با اینکه سید ابوالحسن خودش با سختى و تهیدستى زندگى مى کرد، دیگران را بر خود ترجیح مى داد.

روزى براى تامین مخارج ضرورى زندگى، لحاف خود را براى فروش به لحافدوز سپرده بود، مردى که فوق العاده مستحق و بینوا بود، به سید ابوالحسن مراجعه کرد و وضع زندگى و مشکلات زیاد خود را برایش شرح داد.
سید ابوالحسن فرمود:
نزد لحافدوز برو و پول لحاف را بگیر، زیرا تو از من محتاج ترى!

سید ابوالحسن اصفهانى درسهاى سطوح عالیه و نزد جمعى از بزرگان و استادان در اصفهان آموخت و در سال 1307 براى ادامه تحصیل، عازم نجف اشرف گردید. در نجف از محضر علماء حوزه علمیه نجف بهره برد و طولى نکشید که به درجه اجتهاد رسید و به نشر فرهنگى اسلامى و پرورش شاگردان همت گماشت.

استعمار انگلیس که در آن زمان، در صحنه بین المللى به صورت یک غول وحشتناک درآمده و دنیا را در مقابل خود، به زانو درآورده بود، به بهانه حفظ پایگاه هاى خود در عراق، به این کشور اسلامى لشگر کشید و آن را به اشغال نظامى خود درآورد. کار به جایى رسید، که رشید عالى نخست وزیر عراق فرار کرد و ابتداء به ایران و سپس به مصر رفت. امیر عبدالله، دائى ملک فیصل و نورى سعید به اردن پناهنده شدند.

در سال 1341 هجرى قمرى انتخابات فرمایشى براى ملک فیصل انجام شد، که اعتراض جمع زیادى از علماء و شخصیت هاى علمى و مذهبى را به دنبال داشت و از سوى آن ها انتخابات تحریم گردید.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى در این رابطه اعلامیه اى صادر کرد. اما حاکمان مستبد عراق، این شخصیت بزرگ را همراه با جمعى از فقهاء حوزه علمیه کربلا و نجف به ایران تبعید کردند.

آیت الله اصفهانى طى استقبال باشکوه مردم، وارد حوزه علمیه قم شد و فعالیت هاى سیاسى و مذهبى خود را در ایران دنبال کرد.

پس از یازده ماه، حکومت عراق بر اثر فشار مردم و روحانیون با نفوذ مجبور شد، در تصمیم خود تجدید نظر کند و علماء تبعیدى را در هیجدهم رمضان سال 1342 به عراق بازگردانید.

در سال 1346 حاج آقا نورالله نجفى و حدود سیصد نفر از طلاب و فضلاء آگاه و مردم اصفهان، به منظور اعتراض به خودکامگى هاى رضاخان پلهوى به قم مهاجرت کردند و قیام سراسرى تمام کشور را فرا گرفت.
آیت الله اصفهانى که در عراق بود و از شخصیت هاى ممتاز و معتبر محسوب مى شد، از قیام مردم و روحانیون علیه رضاخان، حمایت هاى زیادى نمود.

در سال 1355 پس از وفات شیخ عبدالکریم حائرى در قم و آیت الله میرزا حسین نائینى در نجف، زعامت بلامنازع آیت الله اصفهانى در اغلب مناطق اسلامى مسلم گردید و او به عنوان مجتهد اعلم، رهبیرى شیعیان را بر عهده گرفت.

یکى از صفات برجسته آیت الله اصفهانى صبر و بردبارى حیرت انگیز او بود.

آیت الله شهید مصطفى خمینى نقل کرده است:

من هیچ کس را صبورتر از آیت الله اصفهانى نمى شناسم!

این مرجع عالیقدر شیعه، در کوران مبارزاتش علیه سیاست هاى ظالمانه انگلیس، در یک روز پر همهمه به نماز ایستاد و هزاران نفر از مؤمنین در صف هاى بهم فشرده ایستادند و مثل همیشه به او اقتداء کردند. از جمله فرزندش آیت الله زاده اصفهانى نیز در صف اول نماز و پشت سر پدر به نماز ایستاد.
نمازگزاران رکعت دوم نماز را مى خواندند و در حال سجده بودند، که ناگهان فریادى بلند شد که:
فرزند آقا را کشتند!!
بلافاصله صف هاى نماز از هم پاشید و نماز برهم خورد، ولى آیت الله اصفهانى، هم چنان نماز خود را ادامه داد و آن را به پایان رسانید. بعد از سلام آخر نماز سر را برگردانید و با منظره هولناکى روبرو شد. او دید سر فرزند دلبندش گوش تا گوش بریده شده و بدنش در خون غوطه ور است!!
آیت الله اصفهانى با دیدن شهادت ناگهانى فرزندش فقط سه بار گفت:
لا اله الا الله...
و با شهامت حیرت انگیزى با این مصیبت دردناک، صبورانه برخورد نمود و هرگز قطره اشکى در سوک فرزند عزیزش، بر گونه هایش نغلطید و از این مهم تر، قاتل فرزند را که خائنى به نام على اردهالى بود، عفو نمود.

از این عالم ربانى تالیفات ارزشمند و شاگردان فراوانى به یادگار مانده است، که هرکدام به نوبه خود در ادامه نشر فرهنگ اسلامى تاثیر زیادى داشته و دارند.

آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى روز دوشنبه نهم ذى حجه سال 1365 هجرى قمرى در کاظمین دیده از جهان فرو بست. هنگامى که جسد پاک او را به صحن علوى آوردند، آیت الله کاشف الغطاء خطاب به پیکر مطهرش چنین گفت:

اى نزول یافته در جوار پروردگار عالمیان! چنین سعادتى بر تو گوارا باد! چه زندگى سعادتمندانه و رحلت پسندیده اى داشتى! زندگى تو، آن گونه با تدبیر و حسن سیاست توام بود که علماء گذشته را در بوته فراموشى قرار دادى و بقیه را به رنج افکندى. گویى که تو دو بار به دنیا آمده بودى، یک بار براى کسب تجربه و درایت ، و بار دیگر براى بکار بستن آن!!


منبع:

مجله نور علم، شماره 28، مهرماه 1367


« تجسم اعمال » از نظر « علم روز »

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (30) آل عمران روزى که هر کس ، آنچه را از کار نیک انجام داده ، حاضر می بیند! و آرزو مى کند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده ، فاصله زمانى زیادى باشد! خداوند شما را از (نافرمانى ) خودش ، بر حذر مى دارد، و (در عین حال ،) خدا نسبت به همه بندگان ، مهربان است .

...

گر چه جمعى از مفسرین اصرار دارند این آیه ، و آیات مانند آن را توجیه کنند و بگویند منظور از حاضر شدن اعمال ، حضور پاداش و کیفر آنها است و یا اینکه منظور حضور نامه عمل است که تمام اعمال آدمى از نیک و بد در آن ثبت شده است .

ولى پیدا است که این توجیهات ، با ظاهر آیه سازگار نیست ، زیرا این آیه به روشنى مى گوید که انسان در روز رستاخیز، (خود عمل ) را مى یابد!

گواه دیگر اینکه در آیه مورد بحث مى خوانیم : گناهکار دوست مى دارد میان او و عملش فاصله زیادى بیفتد و هرگز آرزوى از بین رفتن عمل خود را نمیکند. این نشان مى دهد که نابودى اعمال امکانپذیر نیست و به همین دلیل تمناى آن را نمى نماید.

...

آیات فراوان دیگرى نیز این مطلب را تایید مى کند:

مانند آیه 49 سوره کهف (... وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (49)) (گنهکاران در روز رستاخیز، تمام اعمال گذشته خود را در برابر خود حاضر می بینند و خداوند به هیچ کس ، ستم نمى کند).

و آیه 6 و 7 و 8 سوره زلزال :) (یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ (6) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ (7) وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (8))؛ (در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود.
7 - پس هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار خیر انجام داده آن را مى بیند.
8 - و هر کس به اندازه ذره اى کار بد کرده آن را مى بیند.
).
...

این آیات و دهها آیات دیگر میرساند که ما، در روز رستاخیز عین عمل را به صورت کاملتر می یابیم و این همان تجسم اعمال است که دانشمندان اسلامى به آن قائلاند.

روایات بسیارى نیز از پیشوایان بزرگ اسلام بر این مطلب گواهى مى دهند که ما در اینجا به یک نمونه اکتفا مى کنیم :

پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) به یکى از کسانى که تقاضاى موعظه کرده بود، فرمود:

(و انه لا بد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حى و تدفن معه و انت میت فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیما اسلمک ثم لا یحشر الا معک و لا تحشر الا معه و لا تسئل الا عنه فلا تجعله الا صالحا فانه ان صلح انست به ، و ان فسد لا تستوحش الا منه و هو فعلک ):

(اى قیس ! ناگزیر، همنشینى دارى که پس از مرگ ، همراه تو دفن مى شود ؛ در حالى که او زنده است و تو مرده اى! اگر او نیک و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هر گاه او پست باشد تو را تسلیم حوادث مى کند، سپس او با کسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با کسى جز او به صحنه رستاخیز نمى آئى ، از تو درباره غیر آن سؤ الى نمى شود، بنابراین ، سعى کن آن را به صورت شایسته انجام دهى ، زیرا اگر آن ، شایسته باشد، با او انس میگیرى و گر نه از هیچ کس جز او وحشت ندارى و آن ( عمل ) تو است ).

...
تجسم اعمال از نظر علم روز:

براى اثبات امکان تجسم اعمال گذشته ، مى توان از اصول مسلم ( فیزیک ) امروز استفاده کرد زیرا از نظر علم فیزیک مسلّم است که ماده ، تبدیل به انرژى (جسم تبدیل به نیرو) مى شود، چه این که آخرین نظریه درباره ماده و انرژى این است که (ماده ) و (نیرو) دو مظهر از یک حقیقت هستند و ماده ، انرژى متراکم و فشرده است که در شرایط معینى به نیرو مبدل مى گردد، گاهى انرژى نهفته در یک گرم ماده ، معادل با قدرت انفجار متجاوز از سى هزار تن دینامیت است .

نتیجه این که:

ماده و انرژى ، جلوه هائى از یک حقیقت هستند و با توجه به عدم فناى انرژى و نیرو ، هرگز مانعى نخواهد داشت که نیروها و انرژیهاى پخش شده بار دیگر به حالت تراکم در آیند و حالت جرمى و جسمى بخود بگیرند! و نیروهائى که در راه اصلاح و درستکارى یا در راه جور و ستم به کار برده شده اند به حالت فشرده در آیند و به صورت جسمانى خاص در روز رستاخیز مجسم گردند و در صورتى که اعمال نیکى باشند به صورت نعمتهاى جالب و زیباى مادى و اگر اعمال بد و شرى باشند، در قیافه وسایل شکنجه و عذاب مجسم گردند.


برگرفته از:

تفسیر نمونه

صف برای نان نجس!

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ

امام صادق (ع ) فرمود:

(من وقتى که غذا مى خورم ، انگشتهایم را مى لیسم به گونه اى که ترس آن را دارم خدمتکارم مرا در این حال ببیند و بگوید: من خسیس هستم ، ولى علتش چیز دیگر است و آن اینکه :

در زمانهاى قبل ، قومى بودند خداوند نعمت سرشارى به آنها داد، سرزمینشان پر از چشمه سارها بود و همه جا سرسبز و خرم و پر از نعمت بود. آنها از مغز گندم ، نان درست مى کردند، ولى (العیاذ بالله بر اثر وفور نعمت ) با همان نان ، محل مدفوع کودکشان را پاک مى نمودند! و به اندازه کوهى از این نانها به وجود آمد!

روزى مرد نیکوکارى از کنار زنى عبور کرد، که او همین کار را مى کرد، به او گفت :
اى زن! واى بر شما از خدا بترسید و نعمتهاى الهى را با دست خود مبدل به قحطى و گرسنگى نکنید.

آن زن با کمال غرور در پاسخ گفت : (این را ببین ما را به گرسنگى تهدید مى کند، تا کشتزارهاى وسیع (سرثار) هست و نهرهاى آن جارى است ، ما از گرسنگى ترسى نداریم ).

طولى نکشید، خداوند بر آنها غضب کرد و آب باران را بر آنها نفرستاد، کار قحطى به جائى رسید که به همان نانهائى که با آنها محل مدفوع کودکانشان را پاک مى کردند، نیاز پیدا کردند! جالب اینکه براى رسیدن به آن نانها صف مى بستند تا به هر کسى بمقدار معین از روى نوبت برسد!! - محاسن برقى ص 586 -

__________________________________

احتمالا منظور قوم سباء باشد که در قرآن سوره سباء آیه 14 تا 17 اشاره اى به سرنوشت شوم آنها شده است ، که سد بزرگ عرم آنها توسط موشهاى صحرائى سوراخ شد و کم کم سد شکست و تمام قریه هاى آنها ویران گردید...
 علامه مجلسى این حکایت را در ضمن گفتار ماجراى قوم سباء آورده است ، اگر اینها همان قوم سباء باشند، این مطلب را در اینجا اضافه مى کنیم که آنها داراى سیزده قریه و شهر بودند (باغها و درختهاى قریه ها بهم پیوسته بود و به گونه اى نعمت ، فراوان بود که اگر زنى سبدى به سر مى گرفت و از زیر آن درختها رد مى شد، طولى نمى کشید که خود به خود سبدش پر از میوه مى شد، جالب اینکه خداوند براى هر قریه اى یک پیامبر فرستاده بود، آنها سخن سیزده پیامبر را گوش ندادند، و بر اثر کفران نعمت ، به روزگار سیاهى رسیدند (بحار ط جدید ج 14 ص 146)


منبع:

داستانها و پندها جلد 3
مصطفی زمانی وجدانی

شیخ محمد جعفر حائری، سالها بچه دار نشد تا دوران جوانی گذشت.

با توافق همسرش تصمیم می گیرد که با بیوه زنی ازدواج موقت کند تا از طریق او صاحب فرزند شود.

تصمیم عملی می شود.

با ورود به خانه زن ، متوجه می شود وی دخترک یتیم خویش را جهت فراهم کردن زمینه برای محمد جعفر، از خانه بیرون کرده و او در گوشه حیاط ایستاده، از سرما می لرزد!

محمد جعفر با دیدن این صحنه قلبش می لرزد و با بخشیدن مدت و پرداخت مهریه بی درنگ خانه را ترک می کند و به سوی مسجد می شتابد.

بعد از نماز به خداوند عرض می کند:

"خدایا! من دیگر برای فرزند به خانه کسی نمی روم تا مبادا دل طفل یتیمی را آزرده سازم! خدایا! زندگیم را به تو وا می گذارم؛ خود می توانی به من فرزندی عنایت کنی. خداوندا! اگر می خواهی به من از همسر دائمی ام فرزند عطا کن و اگر خواسته تو در این است که من فرزندی نداشته باشم، باز راضی به رضای تو هستم."(7)

و خداوند بزرگ فرزندی به او عطا کرد که نامش را عبدالکریم نهادند و هموست که حوزه علمیه قم را بنا نهاد و منشأ آثار بسیاری گردید! - خدایشان بیامرزد -


منبع:

نقباء البشر، آقا بزرگ تهرانی، ج 3، ص 1158،

به نقل از: شیخ عبدالکریم حائری


فتاوای مراجع در مورد « حیوان کشی »

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ

متن استفتای انجام شده: بسمه تعالی، محضر مبارک عالم گرانقدر، سلام علیکم،

اخیرا افرادی تحت تاثیر موارد معدود گزارش بیماری حیوانات شهری، اقدام به تحریک ارگان هایی نظیر شهرداری نموده اند که باید برای مقابله با بیماری یا جلوگیری از خطر حیوانات شهری (نظیر سگ و گربه) آنها را معدوم نمود. آیا کشتن و معدوم سازی یک گونه حیوان شهری با هدف "امحا” آن را به چنین بهانه ای مجاز می دانید؟

با توجه به اینکه گروه های حامی محیط زیست، اقداماتی داوطلبانه در جهت مداوای حیوانات انجام می دهند، آیا صرف هزینه امحاء، جمع آوری و معدوم سازی (از قبیل ماشین آلات، تجهیزات، پرسنل و جوایز اهدایی به آنها برای کشتن هر حیوان) را برای درمان و واکسیناسیون این مخلوقات الهی روا میدانید؟

با توجه به حق و حقوق حیوانات برای زندگی، آیا اصولا معدوم سازی یا عقیم سازی پرهزینه این حیوانات را با هدف امحاء یکی از گونه های مخلوقات الهی و حذف جلوه ای از جلوه های خلق خدا از شهرها مجاز می دانید؟

در صورت اصلاح روش دفع زباله، جمعیت این جانوارن به صورت طبیعی و زاد آوری کمتر به صورت پایدار کاسته خواهد شد. آیا حذف فیزیکی آنها با تله، سم، گلوله و کلا انتخاب مرگ سخت را برای آنها روا میدانید؟

 


پاسخ آیت الله العظمی حسین مظاهری: بسمه تعالی، چنین کارهایی روا نیست.


پاسخ آیت الله العظمی علوی گرگانی: بسمه تعالی، معدوم سازی حیوانات و امحای آنان به وسیله های مختلف به بهانه حفظ بهداشت و محیط زیست با توجه به امکان تدبیرات دیگر برای حفظ بهداشت و محیط زیست جایز نیست. البته از بین بردن برخی حیوانات خاص که موجب اذیت هستند بدون امحای نسل آنان جایز است.


پاسخ آیت الله العظمی بیات زنجانی: بسمه الله الرحمن الرحیم، با سلام و تحنیت؛ باتوجه به فرمایش حضرت علی (ع) که فرموده اند شما مسوول هستید حتی در مقابل ساختمان ها و بهایم، بنابراین کشتن هر موجود زنده ای به هر بهانه ای مسوولیت آور است؛ در نتیجه اگر حیوانی موذی نباشد و یا با تشخیص کارشناسان امین، موجب مریضی نباشد، کشتن آن جایز نیست. اما اگر در موردی موجب بیماری تشخیص داده شدند، باید حتی الامکان از راه هایی که منجر به کشتن حیوانات نباشد، وارد شد و تلاش کرد که آزار کمتری به آنها رسانده شود. ولی اگر ضرورت اقتضا کند که حیوانی کشته شود، دلیی بر حرمت این عمل نداریم.


بسمه تعالی

پاسخ آیت الله العظمی موسوی اردبیلیدر این گونه موارد، مناسب است، کارشناسان از ارگان ها و نهادهای مختلف موضوع را بررسی نمایند و هرگونه که مصلحت کشور و جامعه و محیط زیست است عمل شود، نه این که هر نهادی به طور مستقل اقدام نماید.


پاسخ آیت الله العظمی روحانی: باسمه جلت سبحانه، وقتی انسان بروایات مراجعه میکند میبیند اسلام چقدر در رفتار خوب با آنها سفارش کرده است و در گرفتاری آنها اقدامات جدی نموده اند. امام سجاد (س) با جمعیتی به باغ رفته بودند با آهوی گرسنه ای که سه شبانه روز غذا نخورده آن را سر سفره خود آوردند و به او غذا خوراندند تا سیر شد. کسی که صورت الاغی را جهت علامت گذاری داغ کرده بود مورد لعن و نفرین پیامبر اکرم قرار گرفت. در روایاتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله نهی فرمودند از عقیم کردن اسب و گوسفند و خروس و در خبری پیامبر (ص) شخصی که جویی را که میخواهد به اسبش بدهد پاک کند و به آن بخوراند خدای متعال به چنین شخصی برای هر دانه جویی که تمیز کرده حسنه میدهد . و در حدیثی فرموده اند وقت گذاشتن برای تربیت اسب جزء امور باطل و لهوی نیست. و در خبری چنین است کسی که چشم اسبی را کور کند باید جریمه بپردازد و نیز فرموده اند خروس را دشنام ندهید و در حدیثی فرموده است حرام است که خروس ها را به جان هم بیاندازید. در حدیثی فرموده اند خدا لعنت کند گروهی را مرغ زنده را مورد آزار و شکنجه قرار دهند. روایت شده است که امام سجاد (س) به قصد سیر کردن حیوانات بیابانی دانه هایی را روی زمین می کاشتند و ما در کتاب فقه الصادق ج ۳۳ ص۴۹۰ باب مفصلی در نفقه بهائم نوشته ایم مراجعه شود.


پاسخ آیت الله العظمی نوری همدانی: بسمه تعالی، سلام علیکم، تلف نمودن حیوانات غیر موذی جایز نیست.


پاسخ آیت الله العظمی مکارم شیرازی: بسمه تعالی، تنها در صورتی این کار جایز است که واقعا احساس خطر از ناحیه آنها شود و راه دیگری جز این نباشد.


گزیده ای از سایت
تابناک ، کد خبر: ۴۹۲۴۴۹
تاریخ: ۲۹ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۷ -


جسارت به ساحت سجاد (ع)

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۷ ب.ظ

روزى جمعى از اصحاب در حضور امام سجاد (علیه السلام) شرفیاب بودند، ناگاه مردى سیاه دل وارد شد و بى درنگ لب به جسارت گشود و ناجوانمردانه به ساحت مقدس امام سجاد(علیه السلام) اسائه ادب کرد.

حضرت با خونسردى او را مى نگریست! و همچنان خاموش بود تا سخنان وى پایان یافت و از مجلس بیرون رفت! امام (علیه السلام) در این هنگام رو به حضار کرد و فرمود:

« مایلم شما به اتفاق من بیایید تا سخنان این مرد را پاسخ گویم! »

حاضرین اطاعت کردند و در خدمت آن حضرت به راه افتادند.

امام(علیه السلام) وقتى درِ منزل آن شخص رسید، وى را صدا زد. آن مرد جسور نیز خود را براى مبارزه آماده ساخت و از منزل بیرون آمد.

امام او رامخاطب ساخته چنین فرمود:

« اى برادرآن نسبت هایى را که به من دادى، اگر درست است و واقعیت دارد، از خداوند بزرگ براى خویش مغفرت و آمرزش مى طلبم و چنانچه برخلاف حقیقت بوده است، از پیشگاه او برای تو طلب مغفرت و آمرزش دارم! »

بیانات جذاب و ملاطفت آمیز امام سجاد(علیه السلام) روح شقاوت پیشه آن مرد را تحت تأثیر قرار داد و همه رنج و عذابى را که در جانش بود، محو کرد، آثار انقلاب و پشیمانى بر چهره اش نمایان شد و اشک حسرت و ندامت برگونه ریخت، آنگاه با لحنى سرشار از ادب به امام(علیه السلام) عرض کرد:

« وجود مقدس و والاى شما از آن نسبتهاى ناروا منزه است، و آنچه بر زبانم جارى شد، خودم به آن لایق و سزاوارم! »


منبع:

بررسی مشخصات اخلاقی روانی

سید مجتبى موسوى لارى


در به در به دنبال یک حدیث!

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۱۳ ق.ظ

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

شنیده بودم که "عبد الله انیس" حدیثی در باب قصاص از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله شنیده است و این شخص در شام اقامت دارد.

شتری خریدم ! و به سوی شام حرکت کردم ! پس از یک ماه طی مسافت ، به شام وارد شدم و به خانه عبدالله رفتم و گفتم:

شنیده ام حدیثی در باب قصاص [در آخرت ] از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله شنیده ای، ترسیدم من بمیرم یا تو از دنیا بروی و این حدیث را نتوانم از شما بشنوم!

اینک برای شنیدن آن آمده ام.

عبدالله گفت: پیامبر فرمود:

"خداوند روز رستاخیز مردم را عریان و برهنه به محشر می آورد. آن گاه با صدای رسا که همه آن را بشنوند، خطاب می کند که: منم دیان، منم مالک، هر کس از دوزخیان حقی به گردن بهشتیان دارد، نباید وارد جهنم گردد تا حق خود را دریافت کند و هر اهل بهشتی هم که حقی به گردن دوزخیان دارد، نباید وارد بهشت شود تا آنکه حق خود را باز ستاند، هر چند یک سیلی بی مورد و ظالمانه باشد."

عبدالله می گوید: عرض کردیم: این امر چگونه ممکن است، در حالی که همه برهنه اند و چیزی همراه ندارند تا حق مردم را پس دهند؟
حضرت فرمود:

"در آنجا قصاص با اعمال خوب و بد خواهد بود!!" ( یعنی از اعمال خوب انسان به صاحب حق می دهند  و اگر اعمال خوبی نداشته باشد، از اعمال بد صاحب حق به حساب او ثبت می کنند )


منبع:

مبلغان ش 77

از:

حیاة الصحابة، ج 3، ص 696 و مستدرک حاکم، ج 4، ص 574


آقایان یاد بگیرند!! ( خانمها نخونند پررو میشن! )

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ق.ظ

آورده اند که:

مردى زن زیبائى داشت ، چند سالى با کمال خوشى با هم زندگى نمودند، تا اینکه ناگاه زن در اثر آبله ، صورتش از زیبایى افتاد.

شوهر جوانمرد وى براى اینکه مبادا همسرش از این حادثه خجالت کشد و غمگین شود، روزى چون سر از خواب برداشت ، شروع کرد به فریاد کردن و گریستن و بر سر و صورت خود زدن!

زن پرسید چه شده ؟!

گفت : دریغا که هر دو چشم من نابینا شده و جایى را نمى بینم!!

و مدت بیست سال! باقیمانده عمر خود را با این حال سپرى کرد، تا مبادا همسرش از زشتى رخسارش خجالت کشد!

ملاصدرا معتقد بود که طالب علم نباید در فکر مقام و مال باشد و مى فرمود:

کسى که علم را براى مال و جاه بخواهد موجودى است خطرناک که باید از او بر حذر بود!!

او در جلسات درس این اشعار را از مثنوى معنوى مى خواند:


بى گهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن!

تیغ دادن در کف زنگى مست
به که افتد عِلم را ناکس به دست!

علم و مال و منصب و جاه و قِران
فتنه آرَد در کف بدگوهران!

چون قلم در دست غدّارى فتاد
لا جرم منصور بر دارى فتاد


لذا ایشان افراد را با شرایط ذیل به شاگردی می پذیرفت:

1 محصّل درصدد تحصیل مال نباشد مگر به اندازه تحصیل معاش!
2 محصّل در صدد تحصیل مقام نباشد!
3 محصّل معصیت نکند!
4 محصّل تقلید از دیگران نکند!


منبع:

داستانهائى از علماء
علیرضا خاتمى

شاخصه های /// مردم دارى ///

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

یکى از ضرورتهاى اخلاق مسلمانى و معاشرت مکتبى « مردم دارى » است، یعنى: با مردم بودن، براى مردم بودن، در خدمت دیگران بودن، شریک درد و رنج و راحت و غم دیگران بودن. همراهى و همدردى و همگامى و همخونى با دیگران و هر نام دیگرى که بتوانى بر آن بگذارى، لیکن واقعیت، همه یکى است، یعنى خود را خدمتگزارو غمخوار دیگران دیدن و دانستن.

این، رمز و راز حیات اجتماعى یک مسلمان است و براى او « پایگاه مردمى » و برخوردارى از رافت و رحمت و مودت و حمایت مردم رافراهم مى آورد.

ماهى به آب زنده است و یک مسلمان اجتماعى، به حسن سلوک بادیگران.

باید دید چه چیزهایى و چگونه رفتارهایى و چه روحیاتى این زمینه و موقعیت و پایگاه را براى انسان پدید مى آورد؟ وقتى هدف یک مسلمان، خدمت بیشتر به همنوعان است، باید راه و رسم آن را هم آموخت. مردم دارى، یکى از این رمزها است.


شاخص های مردم دارى :

بدون شناخت نمودها و شاخص هاى مردم دارى و این خصلت نیکو، نمى توان به رمز آن دست یافت. چه روحیه ها و خصلتهایى سبب جذب دیگران مى شود؟! جذبى که راهگشاى توفیق بیشتر براى خدمت و همدلى باشد. برخى از این نمودها از این قرار است:

1- خوش اخلاقى:

«حسن خلق »، کمندى است که دیگران را در دام محبت اسیر مى کند!

کیست که از برخورد شایسته خوشش نیاید و جذب چنین انسانى نشود؟!

از امام صادق(ع) پرسیدند:
حد و مرز اخلاق نیک، چیست؟

فرمود: آن است که: اخلاقت را نرم کنى، کلامت را پاکیزه سازى، و با چهره اى باز و گشاده با برادران دینى ات روبه رو شوى. (1) .

گشاده رویى، از بارزترین صفات رسول خدا (ص) بود که سهمى عمده در جذب مردم به اسلام و شیفتگى آنان به شخص پیامبر اسلام داشت. خداوند در باره این خصلت مردمى رسول اکرم(ص)مى فرماید:
« فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک »; (2) به خاطر رحمت الهى بود که براى مردم نرم شدى و اگر تندخو وخشن و سخت دل بودى، از دور تو پراکنده مى شدند!!

در ادامه آیه مى فرماید: پس، از آنان درگذر، برایشان استغفار کن، ودر کار با آنان مشورت نما.
گویا که «عفو»، «استغفار» و «مشورت »، نمونه هاى دیگرى از حسن خلق و رفتار مردم دارانه و جاذب است، چرا که نوعى اعتماد به مردم وبه حساب آوردن آنان است و چنین برخوردى، عامل جاذبه شخص مى گردد.

2- عفو و گذشت:

کینه توزى و لجاجت، ویژه روحهاى حقیر و همتهاى پایین است. برعکس، آنان که نظر بلند و روح بزرگ دارند، پوزشها را مى پذیرند، ازخطاهاى دیگران چشم مى پوشند و از حق شخصى خویش درمى گذرند. بلندنظرى انسان، عامل محبت دلهاى دیگران است. براى خود انسان نیز نوعى لذت روحى دارد و گفته اند: « در عفو، لذتى است که در انتقام نیست!».

عفو و گذشت و چشم پوشى و نادیده گرفتن لغزشهاى دیگران، دانه هاى جلب محبت است و دیگران را خوشبین، وفادار و بامحبت نگاه مى دارد.

امام سجاد (ع) در دعاى بلند « مکارم الاخلاق »، از خداوند این گونه مى طلبد:

«خداوندا!...
مرا ثابت قدم و استوار بدار، تا با ناخالصان و دغلها، خیرخواهانه برخوردکنم،
و هر کس از من دورى گزید، من به او نیکى کنم،
و به کسى که مرا محروم کرده، بذل و عطا کنم،
و با آن که با من قطع رابطه کرده، بپیوندم،
و کسى را که غیبت مرا کرده است، به خوبى یاد کنم،
توفیقم ده که نیکى را سپاسگزار باشم،
و ... از بدى، چشم پوشم و درگذرم
.
» (3) .

اینها گوهرهاى تابناکى در شیوه هاى معاشرت است. گفتن اینها درزبان، آسان است، اما عمل، بسیار سنگین است و جز از همتهاى والا وروحیه هاى زیبا برنمى آید و باید توفیقش را از خدا طلبید.

3- بخشش و محبت:

آدمیزاد، بنده احسان است. به هر کس نیکى کنى، او را رام و مطیع خویش مى سازى و به هر کس محبت و لطف کنى، قلعه دلش را فتح کرده اى.

به قول سعدى:

بنده حلقه بگوش، ار ننوازى، برود.
لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه به گوش!

این تعلیم حضرت رسول (ص) است که:
« اى مردم! مى دانم که نمى توانید با اموالتان همه مردم را راضى کنید، ولى با چهره باز وگشاده رویى و خوش اخلاقى، مى توانید.» (4) .
و سخن مولایمان حضرت امیر (ع) چنین است:
« بالایثار یسترق الاحرار »; (5) .
آزادمردان، با ایثار، بنده و غلام مى شوند!

البته بنده و غلام خوبیها و کرامتهاى اخلاقى. این هم گام دیگرى در جذب دلها و ایجاد الفتها و تحکیم رابطه هاى عاطفى در جامعه بشرى است.

4- تواضع و خاکسارى:

همچنان در پى بیان نمونه هایى از روحیه « مردم دارى » هستیم.افتادگى و تواضع و فروتنى، یکى دیگر از این ویژگیهاست.

چنین کسان مى توانند مردم را دور شمع وجود خودشان جمع کنند، آن گونه که پیامبر خدا بود و انجام مى داد.

تکبر، پشت انسانها را خالى مى کند و زیرپا را هم!

مردم، از پیرامون افراد مغرور و متکبر و خودخواه، پراکنده مى شوند. برعکس آن، تواضع، مردم را به محبت و عنایت و حمایت مى کشاند.

امام على(ع) فرموده است:

سه چیز موجب محبت دیگران مى شود: « الدین و التواضع والسخاء »; (6) دیندارى، فروتنى و بخشندگى.

مغروران و خود بزرگ بینان، هرگز نمى توانند با جمعى کار کنند وحمایت آنان را همواره همراه خود داشته باشند. اگر هم چند صباحى مردم در پى آنان باشند، به تدریج رهایشان مى کنند.

مى گویى نه؟ به اطراف و دوستانت بنگر، و به آنان که کارى در دستشان است دقت کن. ببین متکبران در میان مردم جا و محبوبیت دارند، یا متواضعان؟

5- حوصله و تحمل:
«سعه صدر»، وسعت نظر و ظرفیت لازم داشتن، از نمونه هاى دیگر« مردم دارى » است.

گاهى افراد، بى حوصله اند، از جایى و چیزى ناراحتى دارند، یا ضرر و آسیبى دیده اند، یا تحت فشار و گرفتارى اند، توقعهایشان بالاست، عصبانى مى شوند، حرف تند مى زنند و ... آن که صبور باشد و بردبار، مى تواند با مردم کنار آید.

آن که تحمل حرفها، تندیها و بداخلاقیها را در « مکتب صبر»، تمرین و تجربه کرده باشد، مى تواند در ارتباط با مردم، به خدمت خویش وحضور کریمانه در کنارشان ادامه دهد.

خود تحمل و مقاومت، براى انسان، هوادار درست مى کند. از کوره در نرفتن، بردبارى نشان دادن،خشمگین نشدن، از آثار این « ظرفیت » است. کسى که از این ویژگى اخلاقى برخوردار باشد، از یارى و حمایت دیگران هم برخوردارخواهد بود.

باز بشنویم از کلام امیرالمؤمنین (ع) که فرمود:
« بالحلم تکثر الانصار » (7) و نیز این کلام نورانى آن حضرت: « بالاحتمال و الحلم یکون لک الناس انصارا و اعوانا » (8) .
که هر دو سخن، معناى مشابه دارد، یعنى: در سایه حلم و بردبارى و تحمل است که یاوران زیاد مى شوند و مردم، پشتیبان و حامى تومى گردند.
این خصلت، به ویژه براى کسانى که با مردم در تماس و ارتباط بیشترى اند و در معرض مراجعات، طرح سؤالها، نیازها، توقعات ومشکلاتند، ضرورى تر و از مهمترین صفات شایسته براى مسؤولان است.

6- تفقد و رسیدگى:
مردم، به ویژه گرفتاران و دردمندان، نیازمند احوالپرسى، رسیدگى،سرکشى و در یک کلمه « تفقد»ند.

گاهى یک احوالپرسى و سلام، شادابى روح و نشاط زندگى فراوانى (براى هر دو طرف) پدید مى آورد.
گاهى نوشتن یک نامه یا تلفن کردن به یک آشنا و فامیل، محبتها وصفاهاى بسیارى ایجاد مى کند.
گاهى سر زدن به همسایه و عیادت یک بیمار و شرکت در یک مجلس ختم یا عروسى، مبدا بسیارى از دوستیهاى ماندگار مى شود.
دید و بازدیدهاى خانوادگى، دلها و زندگیها را به هم مربوطمى کند.
پرسیدن از گرفتاریها و مشکلات دیگران و تلاش در حل و رفع آنها، در دلها را به روى انسان مى گشاید.

پس چه باید کرد؟ روشن است: با مردم زیستن، با همسایه ها وهمشهریها و همکاران و معاشران و همنوعان، جوش خوردن، انس گرفتن، در رنج و راحت دیگران شریک شدن، فاصله ها را با دیگران کوتاه کردن، قطع رابطه ها را به «آشتى » بدل کردن، اختلافها و کدورتها رازدودن و ...

اینها همه «عمل صالح » است و خداوند چنین نیکوکاران را دوست مى دارد!

تا توانى به جهان خدمت محتاجان کن
به دمى یا درمى یا قلمى یا قدمى

« مردم دارى »، اخلاق زیبنده مسلمانى است که مى خواهد از الگوهاى دینى و ارزشهاى مکتبى الهام بگیرد و « زندگى اسلامى » داشته باشد.
باید با « عمل »، دیگران را جذب کرد، نه با « حرف »! « گفتار بى عمل،چک بى محل است ». و مردم دارى، اخلاق انبیا و اولیاست ..

__________________________________________
پى نوشتها:

1) معانى الاخبار، صدوق، ص 253.
2) آل عمران، آیه 159.
3) صحیفه سجادیه، دعاى 20 (دعاى مکارم الاخلاق).
4) مستدرک وسائل الشیعه، ج 2، ص 83.
5) غررالحکم، آمدى، ج 1، ص 329.
6) همان، ص 360.
7) همان، ص 329 و 335.
8) همان.


منبع:

اخلاق معاشرت
جواد محدثى

هدیه وزیـــــــــــر

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ب.ظ

یکی از وزراء معاصر سید رضی رحمه الله می گوید:

"خدای تعالی، نوزادی به سید رضی کرامت فرمود. من هزار دینار در طبقی گذاشتم و به رسم هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم. رضی آن وجه را رد کرد و گفت:

وزیر می داند که من از هیچ کس چیزی قبول نمی کنم.

بار دیگر آن طبق را فرستادم و گفتم:

این وجه برای آن مولود است، دخلی به شما ندارد.

باز پس فرستاد و گفت:

کودکان ما نیز چیزی از کسی قبول نمی کنند!

بار سوم فرستادم و گفتم:

این مبلغ را به قابله بدهید.

این بار نیز باز گردانید و گفت:

وزیر می داند که زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمی کنند، بلکه قابله ایشان از زنان خود ما هستند و اینان نیز چیزی از کسی نمی پذیرند!!

برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم:

این مبلغ از آنِ طلّابی باشد که در خدمت شما درس می خوانند.

سید رضی فرمود:

طلّاب خود حاضرند، هر کس هر قدر می خواهد، بردارد!

آن گاه یکی از طلّاب برخاست و یک دینار را برداشت و گفت:

دیشب برای روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید درِ خزانه شما که وقف بر طلّاب است، نبود.

از این رو، از بقّال نسیه روغن چراغ گرفتم. اکنون این دینار را برداشتم تا قرض خود را ادا کنم... و سرانجام آن طبق دینار را رد کردند و نپذیرفتند."

بعد از این قضیه سید دستور داد به تعداد طلّاب ، کلید مخزن وجوهات تهیه شود! ( که هر کس پولی لازم داشت خود بردارد و ببندد!! )


منبع:

مبلغان ش 75

استاد شحات محمد انور

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

استاد شحات محمد انور :

در سال 1329 هجرى شمسى، در روستاى کفر وزیز در مصر به دنیا آمد.

سه ماهه بود، که پدرش را از دست داد و تحت سرپرستى دائى خود قرار گرفت. دائى وى که از علاقمندان و حافظان قرآن بود، از همان دوران طفولیت محمد انور، در تربیت و تعلیم او جدیت زیادى نمود.

محمد انور از سه سالگى، حفظ کردن قرآن را شروع کرد و در سن نه سالگى تمام قرآن را حفظ کرد، سپس نزد استادان فن تلاوت قرآن رفت و علم تجوید قرآن را به خوبى آموخت.

از سن دوازده سالگى تلاوت قرآن کریم را در مجالس و محافل و هم چنین در مناسبت هاى مختلف آغاز کرد و با توجه به صوت زیبا و گرمى که در قرائت قرآن داشت به زودى شهرت یافت.

محمد انور تحصیلات خود را تا سال دوم دانشگاه الازهر مصر ادامه داد. هنگامى که یکى از مدرسین دانشگاه صوت گرم و حزین او را شنید، مشتاق تلاوت قرآن محمد انور شود و شیفته و مجذوب او گردید و به او گفت:

به جاى ادامه تحصیل در دانشگاه، بهتر است که در رشته قرآن کار کرد.

بیست و هفت سال داشت که وارد صدا و سیماى مصر شد و تلاوت قرآن کریم را در رادیو و تلویزیون آغاز کرد.

در سال 1358 هجرى شمسى، بنا به تقاضاى استاد عبدالباسط ریاست انجمن قاریان مصر، به عضویت هیات رئیسه این انجمن منصوب گردید.

استاد شحات محمد انور از کشورهاى زیادى از جمله ابوظبى، ایران، نیجریه، قطر، اوگاندا و مالدیو دیدن کرده و به تلاوت قرآن مجید مبادرت نموده است.

او در سال 1369 و سال 1370 شمسى دو بار به کشور اسلامى ایران مسافرت کرد و با قرائت قرآن مجید و صوت گرم و زیباى خود، شور و نشاط خاصى به محافل قرآن ایران بخشید.

در دومین مسافرتش به ایران هنگامى که از او سوال شد:

بهترین و موثرترین سبک و روش تلاوت قرآن کریم، براى جلب شنوندگان کدام شیوه است؟

پاسخ داد:

بهترین سبک و روش تلاوت قرآن کریم، رعایت تقواى الهى است! زیرا تقواى الهى در قارى قرآن ، مى تواند قلب و دل شنوندگان را تسخیر نماید!

...

منبع:

داستانهاى کودکى بزرگان تاریخ جلد 2
احمد صادقى اردستانى


خوابـــــــت را اینجوری تنظیم کن ( از طرف خدا ) !

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (96) سوره أنعام -

او شکافنده صبح است و شب را مایه آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است ، این اندازه گیرى خداوند تواناى دانا است!


آرامش شبانه :

این موضوع مسلم است که انسان در برابر نور و روشنائى تمایل به تلاش و کوشش دارد، جریان خون متوجه سطح بدن مى شود، و تمام سلولها آماده فعالیت مى گردند، و به همین دلیل خواب در برابر نور چندان آرامبخش نیست ، ولى هر قدر محیط تاریک بوده باشد خواب عمیقتر و آرامبخش تر است ، زیرا در تاریکى خون متوجه درون بدن مى گردد و به طور کلى سلولها در یک آرامى و استراحت فرو مى روند،

به همین دلیل در جهان طبیعت نه تنها حیوانات بلکه گیاهان نیز به هنگام تاریکى شب به خواب فرو مى روند و با نخستین اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعالیت را شروع مى کنند،

به عکس دنیاى ماشینى که شب را تا بعد از نیمه بیدار مى مانند، و روز را تا مدت زیادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مى روند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى دهند!

در احادیثى که از طرق اهل بیت (علیهم السلام ) وارد شده دستورهائى مى خوانیم که همه با روح این مطلب سازگار است.

از جمله در نهج البلاغه از على (علیه السلام ) نقل شده که به یکى از دوستان خود دستور داد:

در آغاز شب هرگز به سیر خود ادامه مده زیرا خداوند شب را براى آرامش قرار داده است و آن را وقت اقامت ، نه کوچ کردن قرار داده در شب بدن خود را آرام بدار و استراحت کن .

در حدیثى که در کافى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده مى خوانیم :

تزوج باللیل فانه جعل اللیل سکنا: ( مراسم ازدواج را در شب قرار ده زیرا شب مایه آرامش است ) (همانطور که ازدواج و آمیزش صحیح جنسى نیز آرامبخش ‍ است ).

و نیز در کتاب کافى مى خوانیم : که امام على بن الحسین (علیهم السلام ) به خدمتکاران دستور مى داد که هرگز به هنگام شب و قبل از طلوع فجر ، حیوانات را ذبح نکنند و مى فرمود:

ان الله جعل اللیل سکنا لکل شى ء: خداوند شب را براى همه چیز مایه آرامش قرار داده است!


منبع:

تفسیر نمونه