ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

با تنظیم من :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۶۴۵ مطلب با موضوع «با تنظیم من» ثبت شده است

برد تضمینی ! در بازی « گل یا پوچ »

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

برد تضمینی در بازی « گل یا پوچ » 


برای این کار کافی ست که :

 از رقیب بخواهید برای آن دستی که گل در آن قرار دارد عددی زوج و برای دست دیگر عددی فرد را در نظر بگیرد.

سپس از او بخواهید که عدد دست راست را در عددی زوج ضرب کرده و آنگاه حاصل آن را با عدد دست چپ جمع نماید.

پس اگر عدد بدست آمده فرد باشد، گل در دست راست و اگر زوج باشد در دست چپ قرار دارد.


اقتباس از:

 کتاب خزائن

 ملا احمد نراقی

+ فرار از حکومت

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ

عبدالله بصرى گوید:

دیوار خانه ام خراب شده رفتم دنبال کارگر، به جوانى برخورد کردم که نشسته قرآن مى خواند بیل و زنبیل نزدش گذاشته ؛ از او درخواست کردم بیاید کار کند گفت : مزد چقدر است ؟ گفتم : یک درهم ، قبول کرد، از صبح تا غروب باندازه دو نفر برایم کار کرده خواستم پول بیشتر بدهم قبول نکرد.

فردا رفتم دنبالش پیدا نکردم ، سؤال کردم ، گفتند: این جوان روزهاى شنبه فقط کار مى کند و بقیه ایام مشغول عبادت است !

روز شنبه رفتم دنبالش ، آمد برایم کار کرد، مزدش را دادم و رفت . شنبه دیگر رفتم ندیدمش ، گفتند: دو سه روز است که مریض احوال است و خانه اش ‍ فلان خرابه است .

رفتم او را پیدا کردم و گفتم : من عبدالله بصرى هستم ، گفت : شناختم ، گفتم : شما چه نام دارید؟ گفت : قاسم پسر هارون خلیفه عباسى !! بر خود لرزیدم !

 او گفت : در حال مردنم ، وقتى از دنیا رفتم این بیل و زنبیل مرا بده به آن کسى که قبر حفر مى کند! این قرآن را بده به کسى که برایم بتواند بخواند! این انگشتر را مى برى بغداد روز دوشنبه مجلس عام است به پدرم مى دهى و مى گوئى : این را بگذارد روى اموال دیگر، قیامت خودش جواب بدهد!!

عبدالله بصرى مى گوید: قاسم خواست حرکت کند نتوانست ، دو مرتبه خواست نتوانست ، گفت : عبدالله زیر بغلم را بگیر آقایم امیرالمؤ منین علیه السلام آمده است بلندش کردم بعد جان به جان آفرین داد.

__________________________________________________

هارون الرشید عباسى را پسرى به نام قاسم بود که از علایق دنیوى قرار کرده و پیوسته به گورستانها رفته ، همانند ابر بهار زار زار مى گریست .

روزى هارون در مجلس بود و قاسم آمد، جعفر برمکى وزیر خندید! هارون پرسید: چرا مى خندى ؟ گفت : احوال این پسر اصلا به شما خلیفه نمى خورد و دائما با فقراء همنشین و به گورستان ها مى رود!

هارون گفت : شاید به او حکومت جائى را نداده ایم اینطور رفتار مى کند. او را خواست نصیحت کرد و گفت : مى خواهم حکومت مصر را به تو بدهم و اگر دنبال عبادت هم مى روى وزیر صالح و کاردان به تو مى دهم ، اما قاسم قبول نکرد.

هارون حکومت مصر را برایش نوشت و مردم تهنیت گفتند و بنا بود فردا به آنجا برود، شبانه فرار کرد.

هارون رد پاى قاسم را توانست تا رودخانه را بگیرد اما بعدش را نتوانست پیدا کند. قاسم سوار کشتى شد به بصره رفت .


منبع:

موضوع 500 داستان

سید على اکبر صداقت

با دخل وتصرف


على (ع ) به دنبال کارگرى

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ

روزى شرائط زندگى بر على (ع ) به قدرى تنگ شد که گرسنگى شدیدى امام على (ع ) را فرا گرفت .

امام على (ع ) از خانه بیرون آمد و در جستجوى آن بود تا کارى پیدا شود، و کارگرى کند و با مزد آن گرسنگى خود را رفع نماید.

در مدینه کار پیدا نکرد و تصمیم گرفت به حوالى مدینه (مزرعه اى به فاصله یکفرسخ و نیم مدینه ) برود بلکه آنجا کار پیدا شود، به آنجا رفت ، ناگاه دید زنى خاک علک کرده و جمع نموده است ، با خود گفت : لابد این زن منتظر کارگرى است تا آب بیاورد و آن خاک را براى ساختن ساختمان گل نمایدن نزد آن زن رفت و معلوم شد که او منتظر کارگر است .

پس از صحبت با او، قرار بر این شد که على (ع ) آب از درون چاه بیرون بکشد، و براى هر دلوى ، یک خرما اجرت بگیرد!!

شانزده دلو از چاه (عمیق آنجا) آب بیرون کشید به طورى که دستش تاول زد، آن آبها را طبق قرار داد بر سر آن خاک ریخت .

زن شانزده خرما به امام على (ع ) داد، و آنحضرت به مدینه بازگشت و با پیامبر نشسته آن خرماها را خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گردید!


منبع:

داستان دوستان جلد 5

محمد محمدى اشتهاردى




بسمه تعالى

در زیر این وصیّت نامه 29 صفحه اى و مقدمه ، چند مطلب را تذکر مى دهم :


1 - اکنون که من حاضرم بعض نسبتهاى بى واقعیت به من داده مى شود و ممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود. لهذا عرض مى کنم آنچه به من نسبت داده شده یا مى شود مورد تصدیق نیست مگر آنکه صداى من یا خط و امضاء من باشد با تصدیق کارشناسان یا در سیماى جمهورى اسلامى چیزى گفته باشم .


2 - اشخاصى در حال حیوة من ادعا نموده اند که اعلامیه هاى این جانب را مى نوشته اند. این مطلب را شدیدا تکذیب مى کنم تا کنون هیچ اعلامیه اى را غیر شخص خودم تهیه کسى نکرده است .


3 - از قرار مذکور بعضى ها ادعا کرده اند که رفتن من به پاریس به وسیله آنان بوده . این دروغ است . من پس از برگرداندنم از کویت با مشورت احمد، پاریس را انتخاب نمودم زیرا در کشورهاى اسلامى احتمال راه ندادن بود. آنان تحت نفوذ شاه بودند ولى پاریس این احتمال نبود.


4 - من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسى و اسلام نمایى بعضى افراد ذکرى از آنان کرده و تمجیدى نموده ام که بعد فهمیدم از دغل بازى آنان اغفال شده ام! آن تمجیدها در حالى بود که خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مى نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود. و میزان در هر کس حال فعلى اوست .

روح اللّه الموسوى الخمینى

مثل بچه شتری که دنبال مادرش می دود ... >>>

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ


از آنجا که در آمد اهل مکه از تجارت بود، هاشم به فرزندانش آموخته بود که برای تجارت در تابستان به ایران و شام بروند و در زمستان به یمن و آفریقا سفر کنند.

 ابوطالب دو سال نتوانست تجارت کند و به همین دلیل فقیر شد.

در این زمان قحطی شدیدی در مکه پیش آمد؛ به حدی که مردم به صورت خانوادگی از مکه بیرون می رفتند تا اعضای هر خانوار که می میرند توسط بقیه اعضای خانواده دفن شوند.

در این شرایط از بنی هاشم دو تن از موقعیت خوبی برخوردار بودند:

یکی پیامبر اسلام که به واسطه ازدواج با حضرت خدیجه علیهاالسلام ثروتمند شده بود و دیگری عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله که او نیز از دارایی برخوردار بود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزد عموی خود، عباس، آمد و از او خواست تا با کمک یکدیگر از نان خورهای ابوطالب بکاهند.

هر دو نزد ابوطالب رفتند و گفتند:

« ما حاضریم هر کدام از فرزندانت را که صلاح بدانی نزد خود ببریم.

ابوطالب گفت:

«لو ترکتم لی عقیلاً فاصنعوا ماشئتم؛ اگر عقیل را برای من بگذارید [مانعی نداردو] هر چه خواستید انجام دهید. ( از این عبارت معلوم می شود که عقیل بزرگ و کارآمد بوده است

عباس، جعفر را و پیامبر اکرم، علی علیه السلام را با خود بردند.


- برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 58، سیره ابن هشام، ج 1، ص 262، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 119 -


و اینچنین علی علیه السلام به اراده و حکمت الهی در دامن پر مهر رسول الله قرار گرفت ، آنچنانی که خود رسول در دامن پرمهر فرشته الهی قرار گرفته بود ، تا به تدریج رشد و نمو یافته و برای مسئولیتهای سنگین فرداهای نیامده آماده گردند!


 همو خود در نهج البلاغه - خطبه 234 ، خطبه قاصعه - در این خصوص می فرماید:


... وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِالْقَرابَةِ الْقَرِیبَةِ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ.

وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ اءَنَا وَلَدٌ، یَضُمُّنِی إِلى صَدْرِهِ، وَ یَکْنُفُنِی فِی فِراشِهِ، وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ، وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ، وَ کانَ یَمْضَغُ الشَّیْءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ.

وَ ما وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ، وَ لا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ، وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ لَدُنْ اءَنْ کانَ فَطِیما اءَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلاَئِکَتِهِ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ، وَ مَحاسِنَ اءَخْلاقِ الْعالَمِ، لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ.

وَ لَقَدْ کُنْتُ اءَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الْفَصِیلِ اءَثَرَ اءُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ اءَخْلاقِهِ عَلَما، وَ یَأْمُرُنِی بِالاقْتِداءِ بِهِ.

وَ لَقَدْ کانَ یُجاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ، فَاءَراهُ وَ لا یَراهُ غَیْرِی ، وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ واحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإ سْلامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ خَدِیجَةَ وَ اءَنَا ثالِثُهُما، اءَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسالَةِ، وَ اءَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ.

وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ صَلّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقالَ: (هذَا الشَّیْطانُ قَدْ اءَیسَ مِنْ عِبادَتِهِ، إِنَّکَ تَسْمَعُ ما اءَسْمَعُ، وَ تَرى ما اءَرى ، إِلا اءَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیِّ، وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ، وَ إِنَّکَ لَعَلى خَیْرٍ ... ).

 

... و شما از منزلت من در نزد رسول الله آگاه هستید! هم از جهت خویشاوندى و هم از جهت حرمت خاصى که براى من مى شناخت!

من خردسال بودم که ( مانند پدر و فرزندی ) مرا در کنار خود مى نشاند و بر سینه خود مى چسباند و در بستر خود مى خوابانید و تن من به تن او مى سایید و عطرش را استشمام می کردم. گاه چیزى را مى جوید و در دهان من مى نهاد.

او هرگز نه دروغى را از من شنید و نه در رفتارم خطایى دید!!


از آن زمان که رسول الله (صلى الله علیه و آله ) از شیر باز گرفته شد، خداوند، بزرگترین ملک خود را شب و روز همنشین او ساخت تا او را به راه بزرگواریها و خصال و اخلاق نیکو رهنمون باشد.

من همواره ، چون بچه شترى که در پى مادر رود در پى او مى رفتم و او هر روز یکى از صفات پسندیده اش ‍ را بر من آشکار مى نمود و مرا مى فرمود که بدان اقتدا کنم .


هر سال در غار حراء، زمانى چند خلوت مى گزید ؛ من او را مى دیدم و جز من کسى نمى دید.

روزگارى جز خانه اى که رسول الله (ص ) و خدیجه و من در آن مى زیستیم ، اسلام را دیگر خانه اى نبود.

 نور وحى و رسالت را به چشم مى دیدم و بوى نبوت را مى شنیدم .

هنگامى که وحى نازل مى شد صداى ناله شیطان را مى شنیدم . مى پرسیدم یا رسول الله ، این صداى چیست مى گفت که صداى شیطان است ، از اینکه او را بپرستند، نومید شده است .

تو هم مى شنوى ، هر چه من مى شنوم و مى بینى آنچه من مى بینم ، جز آنکه تو پیامبر نیستى ولى تو وزیر منى ، تو به راه خیر مى روى!

...



||| لوطی |||

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۴۴ ق.ظ

ابوالفتوح رازى ، قاضى نعمان و ابوالقاسم کوفى آورده اند:


در زمان حکومت عمر بن خطّاب ، غلامى را نزد او آوردند که مولاى خود را کشته بود، عمر بدون آن که تحقیق و بررسى نماید، حکم قتل او را صادر کرد.


این خبر به امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام رسید و شهود نیز شهادت دادند؛ که این غلام مولاى خود را کشته است .


حضرت خطاب به غلام کرد و اظهار نمود:

 تو چه مى گوئى ؟

غلام در پاسخ گفت : بلى ، من او را کشته ام .

حضرت فرمود: براى چه او را کشته اى ؟

گفت : اربابم خواست به من تجاوز لواط کند ولى من نپذیرفتم ، و چون خواست مرا مجبور کند، من او را از خود بر طرف ساختم ، ولیکن بار دیگر آمد و به زور با من چنان عمل زشتى را مرتکب شد و من هم از روى غیرت و انتقام او را کشتم .

حضرت اظهار داشت : باید بر ادّعاى خود شاهد داشته باشى ؟

غلام عرض کرد: یا امیر المؤ منین ! در حالى که من در آن شب تنها بودم ، چگونه مى توانم شاهد داشته باشم ؛ و او درب ها را بسته بود و من اختیارى از خود نداشتم .

امیر المؤ منین علىّ علیه السلام فرمود: چرا بر او حمله کردى و او را کشتى ؟ آیا او از این عمل زشت پشیمان نشده بود؟ و آیا ندامت و توبه او را نشنیدى ؟

غلام گفت : خیر، هیچ أثرى از آثار ندامت در او ندیدم .

حضرت با صداى بلند فرمود: اللّه اکبر! صداقت یا دروغ تو، هم اکنون روشن خواهد گشت .


بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمایند و سپس به اولیاى مقتول خطاب کرد و فرمود:

سه روز که از دفن مرده گذشت ، جهت بیان و صدور حکم مراجعه کنید.


چون روز سوّم فرا رسید، امام علىّ علیه السلام به همراه عمر و اولیاء مقتول کنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشکافند؛ سپس ‍ اظهار نمود:

چنانچه جسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته ؛ و اگر مفقود باشد غلام ، صادق و راستگو است .


پس وقتى که قبر را شکافتند، جسد را در قبر نیافتند؛ و چون به حضرت علىّ علیه السلام گزارش دادند که جسد در قبر نیست .


حضرت اظهار نمود:

اللّه اکبر! به خدا قسم ! نه دروغ گفته ام و نه تکذیب شده ام ، از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:

هر که از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد - که همانا به وسیله فریب شیطان انجام مى دادند - و بدون توبه از دنیا برود و او را دفن کنند، بیش از سه روز در قبر نخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مى گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناک الهى گرفتار خواهد گشت .


پس از آن ، حضرت امیر علیه السلام فرمود: غلام را آزاد کنید.


منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از امیرالمؤمنین على (ع )

عبداللّه صالحى

از: مستدرک الوسائل



گزارشــــــــــی از یک زایمــــــــــــان

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ق.ظ

یزیدبن قعنب گوید:

با عباس بن عبد المطلب وگروهى از بنى عبد العزى روبروى خانه کعبه نشسته بودم که:

 فاطمه بنت اسد مادر امیرمؤمنان علیه السلام که نه ماهه حامله بود و زایمانش به تأخیر افتاده بود پیش آمد وگفت:

پروردگارا، من به تو و همه رسولان وکتابهاى آسمانى تو ایمان دارم ومن سخن جدم ابراهیم خلیل علیه السلام را باور دارم و اوست که این خانه کهن تو را بنا کرده است، پس به حق همان که این خانه را بنیان نهاد وبه حق کودکى که در شکم دارم ! از تو مى خواهم که زایمان را بر من آسان کنى.

ناگاه دیدیم که دیوار پشت خانه شکافت! فاطمه داخل شد واز دید ما پنهان گشت و دیوار به هم آمد! هر چه کردیم قفل در باز شود باز نشد!! دانستیم که این کارى خدایى است!


فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد در حالى که امیرمؤمنان على علیه السلام را روى دست داشت وگفت:

من بر زنان پیش از خود برترى یافته ام، زیرا آسیه دختر مزاحم به طور نهانى در جایى به پرستش خدا پرداخت که دوست نمى داشت در آنجا پرستش شود مگر به ناچار ( کاخ فرعون )

و مریم دختر عمران شاخه درخت خشک خرما را با دست تکان داد تا خرماى تازه فروریخت و خورد.

 ولى من داخل خانه شکوهمند خدا شدم واز میوه ها وخوراکیهاى بهشت خوردم وچون خواستم بیرون شوم هاتفى مرا ندا داد:

اى فاطمه! او را (على) نام گذار که او (على) (یعنى والا وبلند جایگاه) است!

 وخداى على اعلى مى فرماید:

من نام او را از نام خود گرفتم وبه آموزش خود ادب آموختم! واو را بر علم پوشیده ام آگهى دادم! و او است که بتهاى نهاده در خانه مرا مى شکند و اوست که بر بالاى بام خانه ام اذان مى گوید ومرا به پاکى وبزرگى مى ستاید.

خوشا حال آن کس که او را دوست بدارد وفرمان برد، و واى بر آن کس که او را دشمن بدارد ونافرمانى کند  - بشارة المصطفى / 8 -


منبع:

الإمام علی (ع) (فارسی)

أحمد الرحمانی الهمدانی




کفاره ...

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ق.ظ

على (علیه السلام ) فرمود:


ما با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد به انتظار نماز بودیم که مردى برخاست و عرض کرد:

اى رسول خدا ! من گناهى کرده ام !

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روى از او برگرداند!


هنگامى که نماز تمام شد،  همان مرد برخاست و سخن اول خود را تکرار کرد.

پیامبر فرمود:

آیا با ما این نماز را انجام ندادى ؟ و براى آن بخوبى وضو نگرفتى ؟

عرض کرد:

 آرى

فرمود:

این کفاره گناه تو است !!


منبع:

1001 داستان از زندگانى امام على (علیه السلام )

مؤ لف : محمد رضا رمزى اوحدى

علی (ع) و توجه به دنیای جوانی

جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ق.ظ

روزى امام على علیه السّلام با یکى از غلامان خود به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پیراهن ، یکى به دو درهم ، و دیگرى به سه درهم خرید.

پیراهن نو و بهتر را به قنبر داد که بپوشد، و خود پیراهن ساده را پوشید!!

قنبر گفت :

مولاى من ! بهتر است که پیراهن بهتر را شما بپوشید ( چرا که شما ارباب من ، و من برده شما هستم )

حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام فرمود :

تو جوانى و باید لباس خوب بپوشى !! و سنّ من بالاست باید لباس ‍ ارزانتر داشته باشم!!

...

من از خداى خود خجالت مى کشم ، که پیراهن نو را خودم ، و کهنه را به تو بپوشانم!


منبع:

الگوهاى رفتارى امام على علیه السّلام جلد اوّل

مرحوم محمّد دشتى

خاطره ای از دیدار ولیعهد عربستان با مقام معظم رهبری

چهارشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ق.ظ

یک بار امیر عبدالله ولی عهد عربستان محضر مقام معظم رهبری آمده بود که آقا آمرانه فرمودند:

یا منی را بسازید یا ما خودمان مهندسینی داریم که بیایند منی را بسازند!!

امیرعبدالله دست روی سرش گذاشت و گفت:

علی عینی یا سید القائد ! ( رهبرا ! به روی چشم )

سال بعد که بنده حج مشرف شدم، دیدم منی را درست کرده بودند و تمام امکانات لازم را برای زائرین فراهم آورده بودند.


راوی:

حجة الاسلام والمسلمین کاشانی (از اعضای بیت - تهران)
مبلغان ش 46

داروی مـــــــــــرگ !

سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ

مرحوم شیخ مفید رضوان اللّه تعالى علیه حکایت نموده است :


روزى شخصى از حضرت جواد الائمّه ، امام محمّد تقى علیه السلام سؤال نمود:

چرا اکثر مردم از مرگ مى ترسند و و از آن هراسناک مى باشند؟!


امام جواد علیه السلام در پاسخ اظهار داشت :

چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطّلاعى ندارند!


و چنانچه انسان ها مرگ را مى شناختند و خود را از بنده خداوند متعال و نیز از دوستان و پیروان و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قرار مى دادند، نسبت به آن خوش بین و شادمان مى گشتند و مى فهمیدند که سراى آخرت براى آنان از دنیا و سراى فانى ، به مراتب بهتر است .


پس از آن فرمود:

آیا مى دانید که چرا کودکان و دیوانگان نسبت به بعضى از داروها و درمان ها بدبین هستند و خوششان نمى آید، با این که براى سلامتى آن ها مفید و سودمند مى باشد؛ و درد و ناراحتى آن ها را برطرف مى کند؟!


چون آنان جاهل و نادان هستند و نمى دانند که دارو نجات بخش خواهد بود.


سپس افزود:


سوگند به آن خدائى ، که محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله را به حقّانیّت مبعوث نمود، کسى که هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بى تفاوت و بى توجّه نباشد، مرگ برایش بهترین درمان و نجات خواهد بود!

و نیز مرگ تاءمین کننده سعادت و خوشبختى او در جهان جاوید مى باشد؛ و او در آن سراى جاوید از انواع نعمت هاى وافر الهى ، بهره مند و برخوردار خواهد گشت .


منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع )

عبداللّه صالحى



ویژگی های لباس اسلامی ؛ احکام لباس اسلامی

سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

از دیدگاه فرهنگ اسلامی، لباسی که زن و مرد می پوشند، باید ویژگی های زیر را دارا باشد:


1 - لباس عامل تشبّه مرد و زن به یکدیگر نشود!

لباس های ویژه زنان را مردان نپوشند و جامه هایی که مردانه محسوب می شود، زنان بر تن نکنند.

 البته پوشیدن لباس هایی که معمولاً هر دو گروه استفاده می کنند مجاز است.


2 - جامه های غصبی چه از اموالِ افراد و چه اموال نهادها و چه شرکت ها و مؤسسات، چه غصب اموال اشخاص حقیقی باشد و چه حقوقی، چه خصوصی و چه بخش عمومی، چه مالک آگاه باشد و چه خبر نداشته باشد، جامه ای نیست که مسلمان مجاز به استفاده از آن در نماز و غیر نماز باشد.


3 - لباسی که جامه شهرت محسوب شود، چه به دلیل رنگ و جنس پارچه و چه به دلیل نوع دوخت و یا پوشیدن آن، از موارد ممنوع در فقه اسلامی است.


4 - مردان و زنان مسلمان باید از پوشش لباس هایی که توجه نامحرمان را به آنان جلب می کند، خودداری کنند.


5 - لباس باید میزان پوشش لازم در فقه اسلامی را برای مردان و زنان تأمین کند یعنی خواهران در برابر نامحرم غیر از صورت و کفّین ( دستها تا مچ ) دیگر بخش های بدن را بپوشاند و برادران هم بخشی از بدن را که عورت به حساب می آید، از دیدرس دور سازند.


6 - مقداری از پوشش بین مرد و زن محرم هم ضروری است. 

مرد از مرد و زن از زن نیز باید عورتین خود را بپوشانند و حتی بهتر است که حداقل از ناف تا زانو پوشیده باشد.


7 - در شرائطی که کسی با قصد ریبه و نگاه آلوده به دست و صورت بانوان نگاه کند، پوشاندن آن از بیننده لازم است، گرچه بیننده، پسر بچه ای نابالغ باشد.


منبع:

مبلغان ش 37

_____________________________________________________________________________________________


اشاره ای به احکام لباس ، مطابق با فتاوای امام خمینی ( ره) :


124 اگر بداند یکى از دو ظرف یا دو لباسى که از هر دوى آنها استفاده مى کند نجس شده و نداند کدام است، باید از هر دو اجتناب کند، بلکه اگرمثلا نمى داند لباس خودش نجس شده یا لباسى که هیچ از آن استفاده نمى کند و مال دیگرى است باز هم احتیاط آن است که از لباس خودش اجتناب کند اگر چه لازم نیست.

143 اگر انسان ببیند کسى چیز نجسى را مى خورد یا با لباس نجس نماز مى خواند،لازم نیست به او بگوید.


144 اگر جایى از خانه یا فرش کسى نجس باشد و ببیند بدن یا لباس یا چیز دیگر کسانى که وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسیده است، لازم نیست به آنان بگوید.


159 اگر چیز نجس را بعد از برطرف کردن عین نجاست، یک مرتبه در آب کر یا جارى فرو برند که آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاک مى شود. و احتیاط واجب آن است که فرش و لباس و مانند اینها را طورى فشار یا حرکت دهند که آب داخل آن خارج شود ( در آب قلیل که فتوا به لزوم فشردن لباس و فرش داده اند! مسأله 160 و 162 )


208 اگر موقعى که کافر بوده، لباس او با رطوبت به بدنش رسیده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد، نجس است. بلکه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتیاط واجب باید از آن اجتناب کند.


214 اگر لباس و مانند آن را با آب قلیل، آب بکشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى که روى آن ریخته اند جدا شود، آبى که در آن مى ماند پاک است.


219 اگر گرد و خاک نجس به لباس و فرش و مانند اینها بنشیند، چنانچه هر دو خشک باشند، نجس نمى شود. و اگر گرد و خاک یا لباس و مانند اینها تر باشد، باید محل نشستن گرد و خاک را آب بکشند.


221 اگر بدن یا لباس مسلمان یا چیز دیگرى که مانند ظرف و فرش در اختیار او است نجس شود و آن مسلمان غایب گردد، اگر انسان احتمال بدهد که آن چیز را آب کشیده یا یه واسطه آنکه مثلا آن چیز در آب جارى افتاده پاک شده است، اجتناب از آن لازم نیست.


223 کسى که وکیل شده است لباس انسان را آب بکشد و لباس هم در تصرف او باشد، اگر بگوید آب کشیدم، آن لباس پاک است.


354 اگر در لباس خود منى ببیند و بداند که از خود او است و براى آن غسل نکرده، باید غسل کند و نمازهایى را که یقین دارد بعد از بیرون آمدن منى خوانده قضا کند، ولى نمازهایى را که احتمال مى دهد بعد از بیرون آمدن آن منى خوانده، لازم نیست قضا نماید.


596 کسى که مى خواهد نماز میت بخواند، لازم نیست با وضو یا غسل یا تیمم باشدو بدن و لباسش پاک باشد. و اگر لباس او غصبى هم باشد، اشکال ندارد. اگر چه احتیاط مستحب آن است که تمام چیزهایى را که در نمازهاى دیگر لازم است رعایت کند.


636 اگر مرد در مرگ زن یا فرزند، یقه یا لباس خود را پاره کند، یا اگر زن در عزاى میت صورت خود را بخراشد، به طورى که خون بیاید یا موى خود را بکند، باید یک بنده آزاد کند یا ده فقیر را طعام دهد و یا آنها را بپوشاند. و اگر نتواند، باید سه روز روزه بگیرد. بلکه اگر خون هم نیاید، بنابر احتیاط واجب به این دستور عمل نماید.


676 کسى که بدن یا لباسش نجس است و کمى آب دارد که اگر با آن وضو بگیردیا غسل کند براى آب کشیدن بدن یا لباس او نمى ماند، باید بدن یا لباس را آب بکشد و با تیمم نماز بخواند. ولى اگر چیزى نداشته باشد که بر آن تیمم کند،باید آب را به مصرف وضو یا غسل برساند و با بدن یا لباس نجس نماز بخواند.


در مقدمه احکام نماز: ... کارهایى که ثواب نماز را زیاد مى کند بجا آورد، مثلا انگشترى عقیق به دست کند، و لباس پاکیزه بپوشد، و شانه و مسواک کند، و خود را خوشبو نماید.


798 لباس نمازگزار شش شرط دارد: اول: آنکه پاک باشد. دوم: آنکه مباح باشد. سوم: آنکه از اجزاى مردار نباشد. چهارم: آنکه از حیوان حرام گوشت نباشد.پنجم و ششم: آنکه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابریشم خالص و طلاباف نباشد.

و تفصیل اینها در مسایل آینده گفته مى شود - مراجعه شود -


مسأله 845 - بنابر احتیاط واجب باید انسان از پوشیدن لباس شهرت که پارچه یا رنگ یا دوخت آن براى کسى که مىخواهد آن را بپوشد معمول نیست، خوددارى کند، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشکال ندارد.


مسأله 846 - احتیاط واجب آن است که مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد ولى اگر با آن لباس نماز بخواند اشکال ندارد.


848 در سه صورت که تفصیل آنها بعدا گفته مى شود، اگر بدن یا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحیح است: اول: آنکه به واسطه زخم یا جراحت یا دملى که در بدن او است، لباس یا بدنش به خون آلوده شده باشد. دوم: آنکه بدن یا لباس او به مقدار کمتر از درهم که تقریبا به اندازه یک اشرفى مى شود، به خون آلوده باشد. سوم: آنکه ناچار باشد با بدن یا لباس نجس نماز بخواند. و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحیح است: اول: آنکه لباسهاى کوچک او مانند جوراب و عرقچین نجس باشد. دوم: آنکه لباس زنى که پرستار بچه است، نجس شده باشد. و احکام این پنج صورت مفصلا در مسائل بعد گفته مى شود.


865 چند چیز در لباس نمازگزار مکروه است، و از آن جمله است: پوشیدن لباس سیاه و چرک و تنگ، و لباس شرابخوار، و لباس کسى که از نجاست پرهیز نمى کند، و لباسى که نقش صورت دارد. و نیز باز بودن تکمه هاى لباس و دست کردن انگشترى که نقش صورت دارد، مکروه مى باشد.


865 چند چیز در لباس نمازگزار مکروه است، و از آن جمله است: پوشیدن لباس سیاه و چرک و تنگ، و لباس شرابخوار، و لباس کسى که از نجاست پرهیز نمى کند، و لباسى که نقش صورت دارد. و نیز باز بودن تکمه هاى لباس و دست کردن انگشترى که نقش صورت دارد، مکروه مى باشد.


2518 زنى که در عده وفات مى باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بکشد و همچنین کارهاى دیگرى که زینت حساب شود بر او حرام مى باشد.


2780 قرآن و انگشتر و شمشیر میت و لباسى را که پوشیده یا براى پوشیدن گرفته و دوخته است اگر چه نپوشیده باشد مال پسر بزرگتر است و اگر میت از این چهار چیز بیشتر از یکى دارد، مثلا دو قرآن یا دو انگشتر دارد چنانچه مورد استعمال است یا براى استعمال مهیا شده، مال پسر بزرگتر است.


منبع:

توضیح المسائل حضرت امام خمینى


میهمان نوازی به سبک علی (ع)

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ


امام عسکری علیه السلام فرمود:

"روزی دو نفر میهمان که پدر و پسر بودند به منزل علی علیه السلام وارد شدند.

 امام پیش پایشان برخاست، آنان را احترام کرد و روبه روی آنان نشست.

آن گاه دستور داد غذا آوردند و از آن خوردند.

آن گاه ظرف آب را به دست گرفت تا بر دستان مرد بریزد.

آن مرد به التماس افتاد و خود را به خاک افکند و عرضه داشت:

یا امیر المؤمنین! آیا خداوند مرا در حالی بنگرد که شخصیتی مانند تو بر دستانم آب می ریزد و من دستانم را می شویم؟ !

علی علیه السلام فرمود:

بنشین و دستانت را بشوی! خداوند تو را می بیند، در حالی که برادرت که با تو هیچ فرقی و امتیازی ندارد، به تو خدمت می کند و با این عمل خود، ده برابر عمل اهل دنیا را در بهشت می جوید و به همین اندازه به داراییهایش در بهشت اضافه می شود !

مرد میهمان در جایش نشست.

علی علیه السلام فرمود:

تو را قسم می دهم به آن حق بزرگ من - که تو آن را می شناسی و بر آن احترام می کنی - و به تواضع تو در برابر خداوند - که خداوند به تو پاداش خیر دهد - به من اجازه بده آن خدمتی را در حق تو به جا آورم که تو را شرافت می بخشد. دستانت را راحت و مطمئن بشوی؛ آن چنان که اگر قنبر آب می ریخت، راحت می شستی. آن مرد میهمان نیز چنین کرد.

پس از فراغت از شستن دست مرد میهمان، امام آفتابه چوبین را به دست محمد بن حنفیه داد و فرمود:

پسرم! اگر این پسر تنها آمده بود و پدرش در کنارش نبود، من شخصاً به دست او آب می ریختم؛ امّا خداوند متعال دوست نمی دارد که هرگاه پسر و پدری با هم بودند، بین آنان تساوی برقرار شود. به این جهت، پدر به پدر خدمت کرد و شایسته است پسر نیز به پسر خدمت کند!!

محمد حنفیه نیز بر دستان پسر آب ریخت."

بعد از نقل این روایت، امام حسن عسکری علیه السلام فرمود:

"هر کس در این امور از علی علیه السلام پیروی کرد، او شیعه راستین است!"


منبع:

مبلغان ش 95

حجّ مقبـــــــــــول

يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ

ابن جوزى در تذکرة الخواص نقل می کند که:

 عبدالله بن مبارک مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال یک بار براى زیارت به مکه می رفت .

سالى مهیاى رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد.

در یکى از منازل بین راه به زنى سیده برخورد که مشغول پاک کردن یک مرغابى مرده است .

پیش او رفت و گفت:

 اى زن! چرا این مرغابى مرده را پاک می کنى ؟

گفت:

 کارى که براى تو فایده اى ندارد از چه رو مى پرسى ؟

عبدالله اصرار زیاد کرد.


 زن گفت:

 حالا که اینقدر اصرار می ورزى ، من زنى علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندى پیش از دنیا رفت امروز روز چهارم است که ما چیزى نخورده و به حال اضطرار افتاده ایم و مردار بر ما حلال است این مرغابى را پیدا کرده ام و می خواهم براى بچه هایم غذا تهیه کنم !


عبدالله می گوید در دل گفتم واى بر تو چگونه این فرصت را از دست می دهى ؟

به زن اشاره کردم دامنت را باز کن چون باز کرد دینارها را در دامن او ریختم زن با قیافه ای که شرمندگى را حکایت مى کرد سر به زیر انداخته بود !

او رفت و من نیز از همانجا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت .


مدتى گذشت تا مردم از مکه برگشتند.

براى دیدار همسایگان سفر رفته به خانه آنها رفتم .

هر کدام مرا مى دیدند می گفتند ما با هم در فلان جا بودیم ! در فلان محل همدیگر را دیدیم !

 من به آنها تهنیت براى قبولى حج می گفتم ، آنها نیز مرا تهنیت می گفتند که حج تو هم قبول باشد!!

آن شب را در اندیشه اى عجیب به خواب رفتم در خواب حضرت رسول (ص ) را دیدم که فرمود:

عبدالله ! رسیدگى و کمک به یک نفر از بچه هاى من کردى از خداوند خواستم مَلَکی را به صورت تو خلق کند تا برایت هر سال تا روز قیامت حج بگذارد !! اینک می خواهى پس از این به حج برو و می خواهى ترک کن !


منبع:

داستانها و پندها جلد 1

مصطفى زمانى وجدانى


به افتخار * معلــــــم *

يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

سید رضی رحمه الله ( گرد آورنده نهج البلاغه ) استادی غیر مسلمان داشت . وقتی این استاد از دنیا رفت او را در قبرستان غیرمسلمانها دفن کردند . هر وقت سید رضی رحمه الله از این قبرستان عبور می کرد، از اسب پیاده می شد و تا آخر قبرستان به احترام استاد پیاده می رفت، بعد از آن سوار می شد و به راه خود ادامه می داد. علت این کار را پرسیدند، فرمود: آخر معلم من در این قبرستان خوابیده است!  - همراه با نماز، ص 59 -



شهید مطهری رحمه الله وقتی نام اساتید خود را می برد، آن را با احترام و تعظیم بسیار زیاد همراه می ساخت; مثلا به نام علامه طباطبایی رحمه الله که می رسید، می گفت: «روحی له الفداء ! جانم فدایش باد» و در مورد استاد دیگرش میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله می گوید: شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد و از وی یاد نکنم ! - جلوه های استاد مطهری -



 شخصی خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و گفت: این مرد پدرم را کشته است . حضرت فرمود: می توانی قصاص کنی، اما بگو ببینم، آیا این مرد تا به حال خدمتی به تو نکرده؟ عرض کرد: فقط چند روزی به من درس داده است . حضرت فرمود: حق ارشاد بیش از خون ارزش دارد . آن مرد از قصاص گذشت، نوبت به دیه رسید و قاتل توانایی دادن صد شتر نداشت . امام علیه السلام فرمود: حاضری ثواب هدایت و ارشادت را به من بدهی و من صد شتر به جای تو بدهم؟ او گفت: اگر فردای قیامت مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشه ای غیر از این درس دادن ندارم . امام به ولی مقتول فرمود: اگر از او بگذری روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان می خوانم که از همه دنیا برای هر دو شما با ارزش تر است . او هم از حق خود گذشت و دیه را بخشید . - حضرت آیت الله مشکینی، نماز جمعه قم، 1/8/1366 -



به اسکندر گفتند چرا معلم را بیش از پدرت تعظیم می کنی؟ گفت: چون پدر مرا از عالم ملکوت به زمین آورد و معلم مرا از زمین به آسمان می برد!  - کشکول شیخ بهائی -


منبع:

مبلغان ش 45

خدا به تو عطایی کرده که به پیغمبرش هم نکرده است !!

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ

شخصی به احمد بن خالد گفت:


خدا به تو عطایی کرده که به پیغمبرش هم نکرده است!!

 احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب بسیار از گوینده سؤال کرد:

 که ای کم خرد! آن چیست که خداوند به من عطا کرده و به رسول خدا صلی الله علیه وآله ارزانی نداشته است؟

 آن مرد در پاسخ گفت:

خداوند به رسول خودش می فرماید:

 "لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ" - آل عمران آیه 159 - "ای پیامبر! اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند."

در صورتی که تو تندخو و سخت دل هستی ، و ما از گردت متفرق نمی شویم !!!



چه نعمتى بالاتر از این !

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

شخصى از روى غرور و تمسخر رو به نابینائى کرده گفت :


مشهور است که خداوند هر نعمتى را که از بنده اى مى گیرد ؛ در عوض نعمتی دیگرش مى دهد چنانکه شاعر گوید:


خدا گر ز حکمت ببندد درى

ز رحمت گشاید در دیگرى


حال بگو بدانم خدا به جاى نابینائى چه نعمتى به تو داده است ؟!


نابینا گفت :

چه نعمتى بالاتر از این که روى چون توئی نبینم ؟!!


اداره حسبه ...

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) آل عمران -

کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ... ( 110) آل عمران -

دو آیه با فاصله اندکی از هم ؛ آیه اول می گوید:

باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى ، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند!

و در آیه دوم می فرماید:


شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید (چه اینکه ) امر به معروف مى کنید و نهى از منکر، و به خدا ایمان دارید...!

 

سؤال:

ظاهر ( منکم امة ) در آیه اول این است که آمرین به معروف ، بعضى از جمعیت مسلمانان را تشکیل مى دهند، نه همه آنها را ! و به این ترتیب وظیفه امر به معروف و نهى از منکر جنبه عمومى نخواهد داشت و به عبارت دیگر واجب کفائى است نه عینى.

اما آیه دوم آن را متوجه همه مسلمان ها می داند و واجب عینی؟!


پاسخ:

دقت در مجموع این آیات پاسخ سؤ ال را روشن مى سازد، زیرا چنین استفاده مى شود که امر به معروف و نهى از منکر دو مرحله دارد:

 یکى مرحله فردى که هر کس به صورت واجب عینی موظف است به تنهائى ناظر اعمال دیگران باشد ( که آیه دوم به آن اشاره دارد ) و چون جنبه فردى دارد طبعا شعاع آن محدود به توانایى فرد است.

و دیگرى (مرحله دسته جمعى ) که گروهی به صورت واجب کفائی موظفند براى پایان دادن به نابسامانیهاى اجتماع دست به دست هم بدهند و با یکدیگر تشریک مساعى کنند ( و آیه اول ناظر به آن است ) و چون جنبه دسته جمعى دارد ، شعاع قدرت آن وسیع و طبعا از شئون حکومت اسلامى محسوب مى گردد.


این دو شکل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق ، از شاهکارهاى قوانین اسلامى محسوب مى گردد! و مساءله تقسیم کار را در سازمان حکومت اسلامى و لزوم تشکیل یک گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمانهاى حکومت مشخص مى سازد.

سابق بر این در ممالک اسلامى (و امروز در پاره اى از کشورهاى اسلامى ، مانند حجاز ) با الهام از آیه فوق تشکیلاتى مخصوص ‍ مبارزه با فساد و دعوت به انجام مسئولیتهاى اجتماعى به نام اداره حسبه و ماءموران آن به نام (محتسب ) و یا آمرین به معروف وجود داشته است که ماءمور بودند با همکارى یکدیگر با هر گونه فساد و زشتکارى در میان مردم ، و یا هر گونه ظلم و فساد در دستگاه حکومت مبارزه کنند، و هم چنین مردم را به کارهاى نیک و پسندیده تشویق نمایند.

بنابراین وجود این جمعیت با آن قدرت وسیع ، هیچ گونه منافاتى با عمومى بودن وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در شعاع فرد و با قدرت محدود ندارد.

تفسیر نمونه

ابوذر ، صحابی صریح اللهجه

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ

عثمان بن عفان می خواست ابوذر غفاری، شاگرد مکتب اهل بیت علیهم السلام را به علت امر به معروف و نهی از منکر و خروش بر علیه ناعدالتیهای موجود جامعه، از مدینه به ربذه تبعید کند.

بدین جهت، ابوذر را در حالی که از ناتوانی بر عصایی تکیه کرده بود، به دربار عثمان آوردند. ابوذر هنگام ورود، مشاهده کرد که در مقابل خلیفه، صد هزار درهم موجود است و یاران و بستگان و اطرافیانش گرد او ایستاده اند و با چشم طمع به آن پولها می نگرند و انتظار دارند که عثمان آنها را در میان آنان تقسیم کند.

ابوذر به عثمان گفت: این پولها از کجا آمده است؟ عثمان پاسخ داد: عوامل حکومت اینها را از برخی نواحی آورده اند. صد هزار درهم است. منتظرم که همین مقدار هم برسد، بعد در مورد آن تصمیم بگیرم.

ابوذر گفت: ای عثمان! آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟
عثمان گفت: خوب، معلوم است صدهزار درهم!

ابوذر گفت: ای عثمان! آیا به یاد می آوری هنگامی که من و تو، شبی به حضور حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیدیم و آن حضرت را محزون و اندوهناک دیدیم؟... آن شب گذشت و ما صبح دوباره به حضور مبارک حضرت رسول صلی الله علیه وآله رسیدیم و پیامبرصلی الله علیه وآله را با لبی خندان و چهره ای شادمان یافتیم!

 من عرض کردم:

پدر و مادرم به فدای تو! شب گذشته به حضورت آمدیم، غمگین و ناراحت بودی؛ اما امروز تو را خندان و خوشحال می بینیم، علت چیست؟

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:

بلی، درست است. شب گذشته از بیت المال مسلمین چهار دینار نزدم بود و آن را تقسیم نکرده بودم و بیم آن داشتم که مرگم فرا رسد و حقوق مردم در گردنم باشد! اما صبح امروز آن پولها را بین اهلش تقسیم کردم و راحت شدم!!


منبع:

مبلغان ش 92

از :تفسیر صافی


چیزی که عوض ندارد!

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ق.ظ

گر نبُوَد اسب مطلّا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام


ور نبود مشربه از زرّ ناب
با دو کف دست توان خورد آب


ور نبود جامه اطلس تو را
دلق کهن ساتر تن بس تو را


جمله که بینی همه دارد عوض
وز عوضش گشته میسر غرض


آنچه ندارد عوض ای هوشیار!
عمر عزیز است ؛ غنیمت شمار


شیخ بهایی

حضرت مهدى علیه السلام در پاسخ سعد بن عبدالله قمى که پرسید چرا امام معصوم را خداوند باید انتخاب کند نه مردم ؟ فرمود:

حضرت موسى علیه السلام با این که پیامبر بود هفتاد نفر از بهترین افراد را انتخاب کرد، در عین حال آنان تقاضاى دیدن خدا را کردند که خداوند همه ى آنان را از بین برد و موسى علیه السلام مدهوش شد!

 پس وقتى که منتخبین حضرت موسى علیه السلام صلاحیت نداشته باشند آیا منتخب مردم صلاحیت براى مقام امامت و عصمت را دارند؟!!

 (... علمنا انّ الاختیار لا یجوز الاّ لمن یعلم بما تخفى الصدور - نور الثقلین / 2 / 76 -

_____________________________________________________________________________


وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیَّایَ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ (155) اعراف

و موسى از قوم خود هفتاد تن از مردان را براى میعادگاه ما برگزید، و هنگامى که زمین لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاک شدند) گفت : پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پیش از این نیز هلاک کنى ، آیا ما را به آنچه سفیهانمان انجام داده اند (مجازات و) هلاک مى سازى ، این جز آزمایش تو چیز دیگر نیست که هر کس را بخواهى (و مستحق بدانى ) گمراه مى سازى و هر کس را بخواهى (و شایسته ببینى هدایت مى کنى ، تو ولى مائى ، ما را بیامرز و بر ما رحم کن و تو بهترین آمرزندگانى .

سفر به سرزمین فرعون

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ق.ظ

به مصر رفتم و آثار باستان دیدم

به چشم آنچه شنیدم زداستان دیدم

بسى چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ

چنان فتاد نصیبم که آنچنان دیدم

گواه قدرت شاهان آسمان درگاه

بسى ((هرم )) ز زمین سر به آسمان دیدم

تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک !

تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم!

تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت !

تو صخره دیدى و من سخره زمان دیدم !

تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج !

تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم!

تو عکس دیدى و من گردش جهان برعکس !

تو شکل ظاهر و من صورت نهان دیدم

تو چشم دیدى و من دیده حریصان باز

هنوز در طمع عیش جاودان دیدم !

تو سکه دیدى و من در رواج سکه ، سکوت

تو حلقه،  من به نگین نام بى نشان دیدم

میان اینهمه آثار خوب و بد به مثل

دو چیز از بد و از خوب توأمان دیدم

یکى نشانه قدرت یکى نشانه حرص

دو بازمانده زدیوان خسروان دیدم !


نان به نرخ روز >>>>>

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ
امام صادق علیه السلام به معتب مسئول خرج خانه خود فرمود:

- معتب! اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراکى داریم ؟

- معتب : عرض کردم :

- به قدرى که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم .

- آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش !

- یابن رسول الله ! گندم در مدینه نایاب است ، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم براى ما میسر نخواهد شد.

- سخن همین است که گفتم ، همه گندم ها را در اختیار مردم بگذار و بفروش !

معتب مى گوید:

- پس از آنکه گندم ها را فروختم و نتیجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود:

- بعد از این ، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر!!

نان خانه من از این پس ، باید نیمى از گندم و نیمى از جو باشد و نباید با نانى که در حال حاضر توده مردم مصرف مى کنند، تفاوت داشته باشد.

من - بحمدالله - توانایى دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهى اداره کنم ، ولى این کار را نمى کنم! تا در پیشگاه الهى اقتصاد و محاسبه در زندگى را رعایت کرده باشم.


منبع:

داستانهاى بحارالانوار جلد 1

محمود ناصرى



آلبرت انیشتین

جمعه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

آلبرت انیشتین بزرگ ترین فیزیک دان، متفکر و فیلسوف جهان، روز چهاردهم مارس سال 1879 میلادى در شهر اولم واقع در ایالت دورتمبرک آلمان از یک پدر و مادر یهودى متولد شد.


آلبرت انیشتین کودکى کناره گیر، محجوب و فکور بود و از آغاز زندگى میل داشت تنها باشد و بیندیشد.

هنگامى که همبازى هاى کوچکش، در جنگل هاى اطراف مشغول بازى بودند، آلبرت به تنهایى در باغچه پدرش بسر مى برد و آوازهاى کوتاهى را که خود تصنیف کرده بود، زمزمه مى نمود.


وقتى آلبرت به پنج سالگى رسید، پدرش یک قطب نما را به او نشان داد، آلبرت وقتى دید عقربه قطب نما حرکت مى کند، تعجب کرد و در فکر فرو رفت، که چه نیروى مرموزى عقربه را به حرکت در مى آورد؟ این شگفتى و تعجب، بعدها در برابر هر یک از مظاهر طبیعت، براى آلبرت ظاهر مى شد!


آلبرت در پانزده سالگى، در مونیخ به مدرسه رفت. او به آموزش علوم و دروس رسمى اعتناء زیادى نداشت. هنگامى که همشاگردى هایش، تازه اعداد اعشارى را یاد مى گرفتند، آلبرت در ریاضیات و محاسبات، در سطح بسیار عالى سیر و سلوک مى کرد.


در سال 1894 خانواده اینشتن به ایتالیا مهاجرت کردند و او مدت شش ماه، مدرسه را ترک نمود و کتاب هاى درسى را کنار گذاشت و به مطالعه ادبیات پرداخت، اما در نهایت دید، براى ورود به دانشگاه، چاره اى ندارد و باید درس بخواند.


آلبرت انیشتین پس از چندى به سوئیس رفت و در مدرسه دارالفنون زوریخ ثبت نام کرد. در سال 1900 که وى در آستانه بیست و یک سالگى بود، دکترا در رشته فلسفه دریافت کرد و به تدریس فیزیک و ریاضیات در دانشگاه مشغول شد.


وى در سن بیست و دو سالگى، بر اثر مشکلات مادى زندگى، به عنوان عضو اداره ثبت اختراعات مشغول بکار گردید، اما لحظه اى از پژوهش هاى علمى باز نمى ایستاد و اوقات فراغت خود را به تحقیق و مطالعه مى پرداخت.


مطالعه تجارب آلبرت میکس آمریکائى، او را سخت به فکر و اندیشه مشغول کرد و در سن بیست و شش سالگى تئورى خود را در مورد نسبیت منتشر کرد.


این تئورى که به تئورى نسبیت اینشتن معروف مى باشد و کمتر کسى است، که قادر باشد، آن را به طور کامل درک نماید،آلبرت انیشتین را مشهور نمود. اما آوازه شهرت براى او مایه دردسر بود، زیرا آلبرت علاقه اى به شهرت نداشت و گمنامى را بر آن ترجیح مى داد.


در سال 1913 دانشگاه هاى زوریخ، پراک و برلن او را براى تدریس دعوت کردند و به خدمت در آموزش و گسترش علم گماردند.


در سال 1916 با رفاه مادى که براى او ایجاد کردند، از آلبرت انیشتین خواستند که تمام وقت و نیروى خود را صرف پژوهش هاى علمى نماید. با ادامه کارهاى تحقیقاتى و علمى، انیشتین در سال 1921 به عضویت انجمن پادشاهى لندن انتخاب شد و در همین سال موفق به دریافت جایزه نوبل، در رشته فیزیک گردید و در انجمن ها و محافل علمى و پژوهشى، به عنوان نابغه زمان شهرت یافت، به طورى که دانشگاه هاى ژنو، منچستر، روستوک و بریستون و... کرسى هاى تدریس را در اختیارش گذاشتند و با ارائه دکتراى افتخارى، به عنوان استاد، او را دعوت به کار نمودند.



هنگام جنگ جهانى دوم آدولف هیتلر صدراعظم دیکتاتور آلمان از آلبرت انیشتین دعوت کرد، که به آلمان برود، اما انیشتین نپذیرفت، هیتلر ناراحت شد و براى کسى که آلبرت انیشتین را به قتل برساند و سر او را بیاورد، بیست هزار مارک جایزه تعیین کرد!


در سال 1933 به واسطه روحیه ضد یهودى که در آلمان هیتلرى حکمفرما بود، آلبرت انیشتین از اروپا مهاجرت کرد و به آمریکا رفت و ظاهرا به تبعیت دولت آمریکا درآمد و در دانشگاه پریستون به مطالعه، تحقیق و پژوهش پرداخت.


نظریات آلبرت انیشتین در مورد نسبیت، در ابتداء سخت و مشکل مى نمود، ولى هرچه بیشتر زمان گذشت، دانشمندان به عمق اندیشه و فکر فوق العاده انیشتین بیشتر پى بردند.


آلبرت انیشتین نتایج فرضیه نسبیت خود را در محاسبه قوه جاذبه و نجوم بکار برد، تا آنجا که توانست بیشتر از نیوتن، به تحقیقات در این رشته کمک نماید.


کشف انرژى اتمى و مطالعه در مورد حرکت ذرات حرارت، که آلبرت انیشتین آن را حرکت برونیان نامیده است و هم چنین قانون تشعشع و سنجش نور و اثرات فتو الکتریک، از دیگر کارهاى مهم اینشتن بود.


نظریات و تحقیقات انیشتین، انقلاب عظیمى در طرز تفکر علمى بشر بوجود آورد. او تنها به علوم طبیعى و ریاضیات نمى پرداخت، بلکه علاوه بر فعالیت هاى پژوهشى در رشته فیزیک، یک موسیقى دان زبردست هم بود.


آلبرت انیشتین در کارهاى سیاسى به خصوص مسائل زیونیسم نیز فعالیت داشت. بسیار علاقمند بود، که معلم شود، تا مبجور نگردد، در مبارزات زندگى که یکى را به جان دیگرى مى اندازد، شرکت کند.


آلبرت انیشتین از لحاظ حمایت از صلح نیز به نوع بشر خدمت کرد و در جامعه ملل اول، عضو کمیته مخصوص مطالعه جهت تحریم کامل جنگ بود.


نام این اندیشمند بزرگ در اعصار آینده، نه تنها به مناسبت نظریات و اکتشافات او در اتم و الکترون مورد تقدیر قرار مى گیرد، بلکه تلاش و کوشش این مرد بزرگ، در راه برقرارى صلح بین ملل جهان نیز موجب شد، که نامش هرگز فراموش نگردد.


آلبرت انیشتین در سال هاى آخر عمرش، مرتب زمزمه مى کرد که:


آیا این جهان چیست؟


آیا به حل معماى وجود موفق مى شوم؟ و... و...

بنا به پیشنهاد دانشمندان،آلبرت انیشتین قبول کرد که پس از مرگ، مغزش در اختیار علماء و محققین قرار گیرد.


روز هیجدهم آوریل سال 1955 میلادى، آلبرت انیشتین در سن هفتاد و شش سالگى به علت بیمارى و تصلب شرائین در آمریکا بدرود حیات گفت و بر اساس وصیت خودش، هیچ تشییع جنازه اى برایش بعمل نیامد!


حادثه مرگ این دانشمند توانا، ضایعه غیرقابل جبران و از هر جهت تاسف آور بود و شاید سال هاى سال بگذرد تا بشریت با انیشتین دیگرى روبرو شود. 


منبع:

 333 چهره درخشان، ج 1، ص 103




بی حیایی در خلوت_______

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

روایت است که :

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نزد چوپان گوسفندانش رفت؛ مشاهده نمود که چوپان ، لباسش را درآورده است .

تا چشمش به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم افتاد ، سریع لباسش را بر تن کرد!

 حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:

(( برو ! ما نیازى به چوپانى تو نداریم!  چون ما خاندانى هستیم که کسى را که ادب خدا نگاه ندارد! و در خلوت از او حیا ننماید! به کار نمى گیریم !!


منبع:

داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)

عباس عزیزى

نصیحت به نصیحت کنندگان!!!!!

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

علی علیه السلام فرمود:

کسی که خود را در معرض پیشوایی و رهبری مردم قرار دهد، باید قبل از آموزش دیگران خود را تعلیم داده باشد!

 و پیش از آنکه به زبان چیزی بگوید و با سخن دیگران را ادب کند، لازم است همان را در عمل پیاده کرده باشد!

و کسی که خود را تعلیم و توسن نفس سرکش خویش را تأدیب کند، پیش از آنکه دیگران را آموزش دهد و ادب آموزد، سزاوار بزرگداشت و تکریم است - نهج البلاغه صبحی صالح -


نفسِ خود ناکرده تسخیر ای فلان!
چون کنی تسخیر نفس دیگران؟!

 نفس را اوّل برو در بند کن
پس برو آهنگ وعظ و پند کن
 

منبری بگذار بهر خود نخست !
وانگهی برجه به منبر تند و چست

آتشی در دل برافروز آنگهی
گرم کن هنگامه وعظ ای رهی!

تا ز سوز دین نگردد دل کباب
دم نگردد گرم، ای عالی جناب!

تا تو را سوزی نباشد در جگر
دم مزن، کاندر دمت نبود اثر !


- ملا احمد نراقی، مثنوی طاقدیس -


منبع:

مبلغان ش 81


عشق کتب خطی!!

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام به ویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست .
از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد!! و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید.
 این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. ... و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد ...


ایشان در یکى از خاطرات خویش در این مورد چنین نوشته است :

آن وقتها من در مدرسه قوام ، که در محله مشراق نجف اشرف واقع است ، حجره اى داشتم . یک روز به قصد بازار از مدرسه خارج شدم . در ابتداى بازار ناگهان چشمم به زنى تخم مرغ فروش افتاد که در کنار دیوار نشسته بود و از زیر چادر وى گوشه کتابى پیدا بود. حسّ کنجکاوى من تحریک شد، به طورى که مدتى خیره به کتاب نگاه مى کردم .

طاقت نیاوردم ، پرسیدم این چیست ؟ گفت : کتاب و فروشى است . کتاب را گرفتم و با حیرت متوجّه شدم که نسخه اى نایاب از کتاب ریاض العلماء علاّمه میرزا عبداللّه افندى است که احدى آن را در اختیار ندارد. مثل یعقوبى که یوسف خود را پیدا کرده باشد با شور و شعفى و صف ناشدنى به زن گفتم این را چند مى فروشى ؟ گفت پنج روپیّه (آن زمان در عراق روپیّه رواج داشته است ) من که از شوق سر از پا نمى شناختم ، گفتم : دارایى من صد روپیّه است و حاضرم همه آن را بدهم و کتاب را از شما بگیرم ، آن زن با خوشحالى پذیرفت .

در این هنگام سر و کلّه کاظم دجیلى ، که دلاّل خرید کتاب براى انگلیسها بود، پیدا شد. او نسخه هاى کمیاب ، نادر و کتابهاى قدیمى را به هر طریقى به چنگ مى آورد و توسّط حاکم انگلیسى نجف اشرف (در زمان تسلّط انگلستان بر عراق ) که گویا اسمش و یا عنوانش ((میجر)) (سرگرد) بود، به کتابخانه لندن مى فرستاد. کاظم دلاّل کتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت : من آن را بیشتر مى خرم و مبلغى بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم ، پیشنهاد کرد.

در آن لحظه من اندوهگین رو به سمت حرم شریف امیرالمؤ منین علیه السّلام کردم و آهسته گفتم : آقا جان من مى خواهم با خرید این کتاب به شما خدمت کنم ، پس راضى نباشید این کتاب از دست من خارج شود. هنوز زمزمه من تمام نشده بود که زن تخم مرغ فروش رو کرد به دلاّل گفت : این کتاب را به ایشان فروخته ام و به شما نمى فروشم!

کاظم دجیلى ، شکست خورده و عصبانى از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم : بلند شو برویم تا پول کتاب را بدهم . زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بیشتر از بیست روپیّه نداشتم . از این رو تمام لباسهاى کهنه و قدیمى را با ساعتى که داشتم به فروش ‍ رساندم تا پول کتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت .

طولى نکشید که کاظم دلاّل ، همراه چند شرطه (پلیس ) به مدرسه حمله کردند و مرا دستگیر نموده و پیش حاکم انگلیسى بردند. او نخست مرا به سرقت کتاب متهمّ کرد و بسیار عربده کشید، و بعد چون نتیجه اى نگرفت ، دستور داد مرا زندانى کنند.

آن شب در زندان مدام با خدا راز و نیاز مى کردم که کتاب در مخفیگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ آن وقت ، آیت اللّه میرزا فتح اللّه نمازى اصفهانى معروف به ((شیخ الشریعه )) فرزند مرحوم آخوند خراسانى به نام میرزا مهدى را با جماعتى براى آزادى من به نزد حاکم انگلیسى نجف اشرف فرستاد. بالاخره قرار بر این شد که من از زندان آزاد شوم به این شرط که ظرف مدت یک ماه کتاب را به حاکم انگلیسى تسلیم کنم .

پس از آزادى به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبه ام را جمع کرده و گفتم : باید کار مهمى انجام بدهیم که خدمت به اسلام و شریعت است . طلاب گفتند: چه کارى ؟ و من گفتم : نسخه بردارى و استنساخ از روى این کتاب ؛ و فوراً دست به کار شدیم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روى آن استنساخ گردید و من اصل نسخه ریاض العلماء را برداشتم و به منزل شیخ الشریعه رفتم و گفتم شما امروز مرجع مسلمین هستید و این هم کتابى است که مثل و نمونه اش در جهان اسلام پیدا نمى شود و حالا یک نفر انگلیسى مى خواهد آن را تصاحب کند!

شیخ الشریعه چون کتاب را دید، چند بار به احترام آن از جاى خود بلند شد و نشست و گفت : (اللّه اکبر، لا اله الا اللّه ) بعد کتاب را از من گرفت و تا پایان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت ، جالب است که پیش از پایان مقرر، حاکم وقت انگلیسى به دست عدّه اى از مردم نجف به قتل رسید و کتاب نزد شیخ الشریعه باقى ماند و پس از رحلت ایشان دیگر نمى دانم آن کتاب چه شد و به دست چه کسى افتاد. اکنون از روى همان نسخه اى که استنتاخ کرده بودیم کتاب ریاض العلماء توسط کتابخانه چاپ شده است . تاریخ این واقعه به سالهاى 1341 - 1340 قمرى باز مى گردد.


منبع:

کرامات مرعشیّه
على رستمى چافى


نمایی از کتابخانه بزرگ مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در قم

طناب کشی

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ

مرحوم آقا نجفی قوچانی، در گزارشی ماجرای دوران طلبگی خود در اصفهان را چنین می نویسد:


... در این حجره تازه که حجره هامان وصل به هم بود، از میان طاقچه سوراخ نمودیم و ریسمانی در آن کشیدیم که یک سر ریسمان در حجره رفیق بود و یک سر آن در حجره من!

وقت خواب آن سر را رفیقم به پا یا دست خود می بست و این سر ریسمان را من به دست خود می بستم تا سحر هر کدام زودتر بیدار شدیم دیگری را بدون اینکه صدا بزنیم بیدار کنیم! که مبادا طلبه ای از صدای ما بیدار شود و راضی نباشد!!


منبع:

مبلغان ش 81

از:

سیاحت شرق


مَنِ المُسلِم؟!

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ب.ظ

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:

"اَلا اُنَبِّئُکُمْ مَنِ الْمُسْلِمُ؟ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَلِسانِهِ - بحار الانوار، ج 72، ص 148 -

آیا شما را خبر دهم که مسلمان [واقعی ] کیست؟ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند!"

سلب آسایش دیگران، تعدی به حریم و حقوق شخصی آنان است و ناروا می باشد.


سَمُرَة بن جُنْدَب مردی از اهل مدینه بود و نخلستانی داشت. مردی از انصار، کنار در باغ و بوستان او خانه ای داشت که درخت خرمای سمرة بن جندب داخل آن قرار گرفته بود، سمره گاه و بیگاه، بی خبر و سرزده وارد آن خانه می شد و سراغ درخت خرمایش می رفت و هنگام این آمد و شد، نگاه به داخل خانه و اوضاع زندگی آن مرد انصاری هم می انداخت و این خانواده از نگاه ها و رفت و آمدهای او در عذاب بودند.

آن مرد چون تذکرهای مکررش به صاحب درخت سودی نبخشید ، از رفتار او به رسول خداصلی الله علیه وآله شکایت کرد،

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله کسی را نزد سمرة فرستاد و شکایت مرد انصاری را به اطلاع او رساند و فرمود:

هنگام ورود، اجازه بگیر. اما آن مرد حاضر به این کار نشد؛ نه حاضر بود آن درخت خرما را بفروشد و نه حتّی به پیشنهاد پیامبر حاضر شد با چندین درخت خرما در جای دیگر عوض کند.

رسول خداصلی الله علیه وآله فرمودند: از آن درخت درگذر، تا خداوند در بهشت سه درخت در مقابل آن به تو عطا کند.

آن مرد باز هم حاضر به این معاوضه نشد.

پیامبر خداصلی الله علیه وآله فرمودند:

ای سمرة! می بینم که تو مردی آسیب رسان هستی.

سپس به مرد انصاری چنین خطاب فرمود: برو و درخت او را از بیخ برکن و به طرف صاحبش بیانداز، چرا که در دین اسلام هیچ ضرر و زیانی پذیرفته نیست - وسائل الشیعه، ج 17، ص 340 -


منبع:

مبلغان 83


یا او یا ما !!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ب.ظ

یکی از شاگردان و اصحاب برجسته ی امام هادی علیه السلام ابو هاشم جعفری است.

روزی امام علیه السلام او را دید و به او فرمود:

چرا تو را همنشین عبدالرّحمان ابن یعقوب می بینم؟!

ابو هاشم گفت:

عبدالرّحمان، دایی من است.،

امام علیه السلام :

عبدالرّحمان درباره ی خدا، سخن نادرست می گوید، و ذات پاک خدا را به صورت جسم، و دارای نشانه های جسم، توصیف می کند، یا با او همنشین شو و ما را واگذار ، و یا با ما باش و او را واگذار!

ابو هاشم گفت:

او هرچه می خواهد بگوید ، وقتی که من عقیده به گفتارش نداشته باشم، نسبت به من چه زیانی دارد؟،

امام علیه السلام :

آیا نمی ترسی که عذابی بر او فرود آید، تو را نیز فرا گیرد؟!

آیا داستان آن شخصی را که خود از یاران موسی علیه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود، نشنیده ای؟

آن جا که وقتی لشگر فرعون ( در تعقیب سپاه موسی علیه السلام به کنار دریا آمد، آن پسر، از لشگر موسی علیه السلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصیحت کردن پدر، او را از فرعونیان جدا کند و به سوی موسی علیه السلام بیاورد.

در همان هنگام عذاب الهی فرا رسید و لشگر فرعون غرق شدند. آن پدر و پسر نیز که در کنار لشگر فرعون بودند غرق شدند.

از حضرت موسی علیه السلام سؤال کردند که پدر مستحقّ عذاب بود پسر چرا؟

موسی علیه السلام فرمود:

« هُوَ فی رَحْمَةِ اللّهِ وَلکِنَّ النَّقِمَةُ إذا نَزَلَتْ لم یَکُنْ لَها عَمَّنْ قارَبَ الْمُذْنِبَ دِفاعٌ؛،

آن پسر در رحمت الهی ست، ولی وقتی که عذاب فرا رسد، از آن که نزدیک گناهکار است دفاعی نخواهد شد.


برگرفته از:
مبلغان ش 9