ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ

خاطرات قرائتی :: آ خدا ( وب مهربانی )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

( مطلب نداری بردار ؛ مطلب داری بذار )

آ خدا ( وب مهربانی )

برای اولین بار
- بعد از دیوار مهربانی و طاقچه مهربانی -
اینک :
« وب مهربـــــــــــانی »
مطلـــــب داری بــــــــــذار
مطلــــب نداری بــــــــــــردار
( مطالب دوستان به اسم خودشان منتشر خواهد شد.
ترجیحا مطالبی متناسب با آ خدا )

*******************************
*******************************
تذکر:
لزوما داستان ها و خاطراتی که در این وبلاگ نوشته میشن مربوط به زمان حال نیست بلکه تجربیات تبلیغی سال ها ومحلات مختلف بنده و بعضا همکاران بنده است و حتی در مواردی پیاز داغ قضیه هم زیادتر شده تا جاذبه لازم را پیدا کنه.
بنابراین خواننده محترم حق تطبیق این خاطرات بر محل تبلیغی فعلی حقیر رو ندارد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات قرائتی» ثبت شده است

/// آشـــوب خمینـــــــــــی ///

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ

پس از قیام پانزده خرداد ، شاه به اسداللَّه عَلَم - وزیر دربار - گفت:

این خمینى کیست که آشوب به راه انداخته است؟!

عَلَم گفت:

یادتان هست وقتى شما به منزل آیت ‌‏اللَّه العظمى بروجردى (ره) در قم وارد شدید همه علما بلند شدند، امّا یک سیدى بلند نشد؟!

شاه گفت:

بله

عَلَم گفت:

این همان است!!


*

زمانى که امام خمینى (ره) در ترکیه تبعید بودند، مأموران اطلاعاتى ترکیه براى این که امام را بترسانند، ایشان را به منطقه ‏اى بردند و گفتند:

چهل نفر از علماى ترکیه علیه حکومت سخنى گفتند و اعدام شدند و اینجا به خاک سپرده شدند!!

حضرت امام (ره) فرمود:

عجب!! اى کاش در ایران هم چهل نفر از علما شهید مى ‏شدند تا ما از علماى ترکیه عقب نمانیم!!!


*

به مرحوم آیت‌‏اللَه بهاء الدینى (ره) گفتم:

ما هر‌چه شنیده‏‌ایم، از میانسالى امام شنیده ‏ایم، شما که در جوانى با امام دوست بوده‌‏اید آیا خاطره‌‏اى از جوانىِ امام به یاد دارید؟!

ایشان گفتند:

خاطرات بسیارى به یاد دارم ؛ از جمله اینکه در زمان رضاشاه در مدرسه فیضیه نشسته بودیم که یکى از مأموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحاشى و قُلدرى کرد!!

من شاهد بودم حضرت امام که بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلى بر صورت او نواخت که برق از گوشش پرید!!


راوی : استاد قرائتی