درس با یک آفتابه آب!!!
پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ب.ظ
منصور عماد از کوچه ای که سرای قاضی بغداد در آنجا بود، عبور
می کرد و در خانه باز بود.
منصور جلوی در ایستاد و به درون منزل نظری افکند و دید سرایی است بسیار وسیع و مجلل.
داخل آنجا شد، دید دارای اطاقهای مفروش، ظروف عالی و غلامان و خدمه متعدد می باشد.
از آن همه تجمّل حیرت زده شد!
از ایشان آب برای وضو طلبید. یکی از غلامان آفتابه بزرگی را پر کرد. منصور مقابل قاضی نشست و مشغول وضو گرفتن شد و دست و پا را به آب بسیار شست!
قاضی گفت: این چه اسرافی بود که مرتکب شدی! چرا این همه آب را هدر دادی؟
منصور گفت: تو که زیاده روی در آب مباح را اسراف می خوانی ، این همه تجملات و اسباب این سرا که خدا می داند پول آن از کجا آمده، اسراف نیست؟! تو که با یک منزل کوچک و دو خدمتگزار می توانی زندگی آسوده ای داشته باشی ، چرا این قدر زیاده روی می کنی و این همه وبال را بر دوش می کشی!
قاضی از سخنان منصور به خود آمد و زندگی کذایی را بر هم زد و از آن پس زندگی معتدلی را در پیش گرفت.
منصور جلوی در ایستاد و به درون منزل نظری افکند و دید سرایی است بسیار وسیع و مجلل.
داخل آنجا شد، دید دارای اطاقهای مفروش، ظروف عالی و غلامان و خدمه متعدد می باشد.
از آن همه تجمّل حیرت زده شد!
از ایشان آب برای وضو طلبید. یکی از غلامان آفتابه بزرگی را پر کرد. منصور مقابل قاضی نشست و مشغول وضو گرفتن شد و دست و پا را به آب بسیار شست!
قاضی گفت: این چه اسرافی بود که مرتکب شدی! چرا این همه آب را هدر دادی؟
منصور گفت: تو که زیاده روی در آب مباح را اسراف می خوانی ، این همه تجملات و اسباب این سرا که خدا می داند پول آن از کجا آمده، اسراف نیست؟! تو که با یک منزل کوچک و دو خدمتگزار می توانی زندگی آسوده ای داشته باشی ، چرا این قدر زیاده روی می کنی و این همه وبال را بر دوش می کشی!
قاضی از سخنان منصور به خود آمد و زندگی کذایی را بر هم زد و از آن پس زندگی معتدلی را در پیش گرفت.