شعر ( خورشید من! برآی ) سروده : مقام مظم رهبری
پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم
مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است!
دستم نمی رسد که
دل از سینه بر کنم
باری علاج شوق ، گریبان دریدن است!
شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت
خورشید من! برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ، ای خلاصه ی گلزار زندگی!
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفت آب و رنگ ، زفیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم !
تقدیر غصه ی دل من ناشنیدن است!!
آن را که لب
به دام هوس گشت آشنا
روزی « امین » سزا ، لب حسرت گزیدن است